روایت سخت‌ترین روزهای جانبازان و شهدای فتنه ۸۸

روایت سخت‌ترین روزهای جانبازان و شهدای فتنه ۸۸

مادر شهید امیر حسام ذوالعلی می‌گوید: شش‌ماه بعد از شهادتش که جواب پزشک قانونی آمد، باورتان نمی‌شود من جزء به جزء جواب پزشک قانونی را برای خود می‌خواندم و معنی می‌کردم.

به گزارش مشرق، خیلی‌ها طی روزهای سال ۸۸ و بعد از آن بارها و بارها فیلم کشته شدن ندا آقاسلطان را (که او هم به‌طرز مشکوکی به قتل رسید) مرور و ماجرای زندگی‌اش را نقل محافل کردند، اما هیچ‌گاه اسمی از هادی خیاط‌زاده، رامین رسولی و امیرحسام ذوالعلی و … نبردند. کسانی که در این کارزار و معرکه همه جان یا بخشی از جانشان را از دست دادند. این‌ها جورکش هوای شهوت و قدرت کسانی شدند که می‌خواستند کاستی‌ در صندوق‌های رأی را در خیابان جبران کنند؛ همه را به خیابان فراخواند و ماه‌ها با مردمی که به او رأی نداده بودند رسماً جنگیدند. ۱۰ سال پیش بود که آشوبگران به خیابان ریختند و به بهانه اعتراض خود را لابلای معترضین گم کرده و حوادث فتنه ۸۸ را آفریدند.

پدر شهید امیر حسام ذوالعلی می‌گوید: روز ۹ دی سال۸۸ بعد از راهپیمایی امیرحسام که کفن پوش شده بود، به همراه یکی از دوستانش به بالای میدان تسلیحات می‌رود و در انباری که وسایل صوت و تصویر و پرچم است، می‌روند تا وسایل را آنجا بگذارند. موقع بازگشتن از انبار به آن‌ها تیراندازی می‌کنند اما تیری اصابت نمی‌کند. افراد مسلح هم در ماشین در حال حرکت بوده و قابل شناسایی نبودند. فردای آن روز، یعنی ۱۰ دی ماه۸۸ امیرحسام را جلوی در دانشگاه وقتی راهی کلاس درس بود، به شهادت رساندند و آن دوستش یعنی آقای مرادی را در نارمک ۱۸ ضربه چاقو زده بودند

او ادامه می‌دهد: ضرب و شتم او در خیابان شیخ فضل الله نوری، یادگار امام(ره) اتفاق افتاد. در ضربات اول که او را می‌زنند و پایش را شکستند، باز هم بلند شد و از خود دفاع کرد؛ زیرا ورزشکار و خیلی قوی بود. اما ضربات بعدی و وخامت اوضاع جسمی او را از پای در می‌آورد. خانمی هم که شاهد جریان بود، می‌گفت ضاربین سوار یک پژو ۲۰۶ و دو پراید بودند. اما نتوانست چهره‌شان را تشخیص دهد. در دادگاه هم حاضر شد و شهادت داد. همان خانم با اورژانس تماس گرفت و امیرحسام را به بیمارستان رساندند.

مادر شهید جزء به جزء گواهی پزشکی قانونی‌اش را از حفظ است. او می‌گوید: شش‌ماه بعد از شهادتش که جواب پزشک قانونی آمد. باورتان نمی‌شود من جزء به جزء جواب پزشک قانونی را برای خود می‌خواندم و معنی می‌کردم که چه شده و چه نشده. آن موقع بود که فهمیدم چه بلایی سر فرزند من آمد که هیج جای بدنش سالم نمانده بود.

علت مرگ شهید امیرحسام ذوالعلی در گواهی پزشکی قانونی «صدمات متعدد بر اثر اصابت جسم سخت» عنوان شده است. در بخشی از این گزارش آمده است:

جسد متعلق به آقای ۲۳ ساله قوی جثه و بلند قامت می‌باشد…در ناحیه سر و صورت پارگی وسیع پوستی به طوری که از لابه‌لای پارگی مذکور استخوان پس سری سمت راست نمایان است. در اندام‌هام فوقانی آثار شکستگی در مفصل شانه راست ملموس بود… ساییدگی وسیع پشت ران چپ و راست و در ناحیه تحتانی داخلی ران چپ و زانوی چپ مشهود است. شکستگی استخوان ران راست ملموس است. پارگی وسیع عضلانی خلف ساق راست مشهود است. شکستگی مفصل لگن در سمت راست ملموس است… شکستگی و در رفتگی مفصل جناغی ترقوه‌ای سمت راست ملموس است. تجمع حدود دو لیتر خون در فضای جنب سمت راست مشهود است. خون‌مردگی و له‌شدگی و پارگی سطح خلفی و ناف ریه راست مشهود است. شکستگی دنده‌های اول تا ششم سمت راست از دو ناحیه در سطح جانبی و خلفی نزدیک ستون فقرات ملموس و مشهود است… له شدگی و خونمردگی وسیع عضله چهار سر ران راست و شکستگی خرد شده استخوان ران راست از دو ناحیه مشهود است… .

هادی خیاط‌زاده، جانباز قطع نخاعی ۷۰ درصد مقابله با فتنه ۸۸ است. او درباره آشوب‌ها می‌گوید: عمده تجمعات در راسته خیابان انقلاب تا آزادی بود. اعتراض از همان خیابان و میدان آزادی شروع شد که متأسفانه افراد سوءاستفاده‌گری که بین مردم اجیر شده بودند، شروع کردند به اتفاقاتی که انتظارش را نداشتیم. به چشم خودمان دیدیم که عده‌ای به اسم اعتراض واقعاً سر و دست می‌شکستند و چاقو می‌زدند. اجیر و تحریک شده بودند. اتفاقاتی افتاد که هیچ‌کس پیش‌بینی نمی‌کرد. اگر رهبری مقام معظم رهبری نبود، فکر نمی‌کنم که ماجرا هشت ماهه ختم می‌شد.

او ادامه می‌دهد: هیچ ارگانی در آن منطقه حق تیر نداشت، مردمی حضور داشتند که معلوم بود عموماً هیجانی شدند و فریب‌خورده هستند. می‌دانستیم معاند بینشان هست اما تفکیک کردنشان سخت بود؛ برای همین دستور داشتیم فقط دفاع کنیم. یکی از دلایلی که ما اسلحه حمل نمی‌کردیم هم همین بود که یک دفعه اگر در جمعی قرار می‌گرفتیم امکان خلع سلاح وجود داشت و مشکل‌ساز می‌شد برای رسانه‌های بیگانه می‌شد یک سوژه که ببینید فشنگی که با آن مردم را می‌زنند متعلق به اسلحه‌های یگان خاصی است.

خیاط‌زاده می‌افزاید: مجروحیت من ظهر عاشورا اتفاق افتاد. در خیابان آذربایجان روز عاشورا مقابل مسجد ایستاده بودیم. بعد از آتش زدن مسجد لولاگر به خاطر اینکه به مسجد دیگری دوباره اهانت نشود، در همان منطقه مستقر شده بودیم. درگیری بالا گرفت. ما آنجا ایستاده بودیم و فقط مراقب بودیم کسی به مسجد حمله نکند. در میانه ازدحام و شلوغی احساس کردم چیزی به من اصابت کرد. از سمت چپ من را با گلوله زده بودند. گلوله از پشت بازوی سمت چپ ورود کرد و از پشت قلب به نخاع اصابت کرد و بعد ریه را مجروح کرد و بعد در بازوی سمت راستم گیر کرد. واقعا یک معجزه بود که گلوله در بازو گیر کند.

او ادامه می‌دهد: گلوله که خوردم، احساس کردم از قفسه سینه به پایین بدنم قطع شد. خوردم زمین تا چند لحظه‌ای احساس می‌کردم یک خورشید توی صورتم می‌تابد؛ یعنی فقط سفیدی می‌دیدم و هیچ چیز دیگری نمی‌دیدم. بیمارستان شهریار نزدیکترین بیمارستانی بود که به آن محل نزدیک است، بچه ها سریع من را به آن بیمارستان رساندند و اگر این اتفاق نمی‌افتاد من زنده نمی‌ماندم. چون تیر بالن ریه را به شدت مجروح کرده بود و ریه من پر خون شده بود. دو لیتر و نیم خون داخل ریه جمع شده بود. وقتی به هوش آمدم، دکتر گفت من در شما معجزه‌ای دیدم که باور نکردنی است. زنده ماندن من به گفته تمام دکترهای بیمارستان، معجزه بود.

خیاط‌زاده باقی ماجرا را چنین روایت می‌کند: گلوله به پزشکی قانونی انتقال پیدا کرد و بررسی شد و متوجه شدیم که گلوله برای کلت با کالیبری بود که غیرمجاز بود و اسلحه سازمانی نبود. اتفاقی که روز عاشورا در آن منطقه افتاد، از همان پاترولی شروع شد که بعدها معروف شد که متعلق به نیروهای نظامی است و از روی مردم دارد رد می‌شود، اما بعدها مشخص شد که چنین چیزی نبوده ولی حقیقت ماجرا به اندازه این دروغ برجسته نشد و به چشم نیامد. پاترول دزدی بود. راننده را در فرمانداری با اسلحه زده و از ماشین بیرون انداخته بودند. خوشبختانه موفق نشدند کارشان را تکمیل کنند. پاترولی که در خیابان آزادی آتش گرفت و برای منافقین بود هم همین بود. خیلی از مردم عادی با همان ماشین زیر گرفته شدند و یک نفر از داخل همان پاترول به من شلیک کرد؛ چون شیشه‌های پاترول دودی بود ضارب را ندیدیم.

رامین رسولی مهربانی یکی دیگر از جانبازان ۷۰ درصد این معرکه بود. او که بینایی‌اش را توسط آشوب‌گران از دست داده است، می‌گوید: انتخابات که رخ داد و نتایج که بیرون آمد، اوضاع شروع کرد به ملتهب شدن. تا روز ۲۵ خرداد که روز راهپیمایی اصلی بود و همان روز هم برای من این حادثه رخ داد. مابین صادقیه و آزادی، جایی که من حضور داشتم قبل از اینکه بخواهد شلوغی‌ها آغاز شود و همان ابتدای امر که سر و صدا می‌خواست بالا بگیرد و شلوغی آغاز شود، ضربه محکمی به صورت من خورد. سر ظهر بود که این حادثه پیش آمد و من هیچ چیز نفهمیدم تا شب که در بیمارستان به هوش آمدم.

او ادامه می‌دهد: بعد از انفجار همه ترسیدند و رفتند. دوستانم من را از داخل جوی آب در داخل خیابان پیدا کردند. این حادثه ظهر اتفاق افتاد، اما من را شب به بیمارستان بردند. بعد که پیگیری کردم، گفتند ایشان داخل جوی افتاده بوده که او را پیدا کردیم. سر و صورت و یک طرف بدنم مثل موتور سوارهایی که روی زمین سُر می‌خورند، انقدر روی زمین کشیده شده بود که بعد از حادثه تمام بدنم عفونت گرفت. یعنی روی زمین کشیده شده بودم و بعد گوشه خیابان داخل جوی افتاده بودم.

رسولی می‌افزاید: چون اوضاع من خیلی حاد بود، اورژانس من را به نزدیک‌ترین بیمارستان محل حادثه یعنی بیمارستان پیامبران برد. آنجا گفته بودند که احتمال از بین رفتن من خیلی زیاد است اما من را پذیرش نکرده بودند. فکم شکسته بود. از سوی دیگر، در ناحیه گوش، سر و صورت و جمجمه‌ام نیز شکستگی وجود داشت. من همان زمان چشم چپم را از دست داده بودم. چشم راستم ترکش خورده بود و به خاطر حرکت زیاد و تکان‌های آمبولانس از جایش حرکت کرد و باعث شد تقریباً ۹۵ درصد از بینایی آن چشم نیز از دست برود.

من را به بیمارستان لبافی‌نژاد بردند و آنجا پذیرش شدم. وقتی من را برای عمل بردند، گفتند دیر شده و کار از کار گذشته است. اگر همان بیمارستان پیامبران او راعمل می‌کردند، سلامتی شبکه چشم راست را می‌توانستیم به او برگردانیم. بعد از آن ابتدا در یک جراحی، چشم چپم را تخلیه کردند و بعد یک جراحی زیبایی روی جمجمه‌ام انجام شد. چون کاسه چشمم شکسته و ظاهر بدی پیدا کرده بود. کار اصلی تازه بعد از ۱۰ روز انجام شد که جراحی شبکیه چشم بود. این عمل هم تا حدی جواب داد. به اندازه اینکه یک تشخیص نور توسط چشم راست برایم باقی بماند. زمان حادثه هم فکم شکست و هم داخل فک و صورتم ترکش رفت. یکی از ترکش‌ها روی یکی از عصب‌های صورتم هست که اگر بخواهند آن را دربیاورند، عصب آسیب می‌بیند و بخشی از صورت آویزان می‌شود. ترکشی هم درون گوشم هست و می‌گویند روی عصب است و نمی‌توانیم نه از داخل و نه از روی پوست دربیاوریم. سال‌هاست که صدای سوتی هم همیشه در گوشم هست.

در بیمارستان نتوانستند بگویند سرب و ترکشی که بر روی صورت من است، بر اثر چیست. فقط توانستند بگویند بر اثر انفجار است و احتمالاً چیزی در صورتم منفجر شده و ترکش‌های آن به جا مانده است.

منبع: تسنیم

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید