به گزارش نوید شاهد، شهید «دکتر مجید شهریاری» فیزیکدان، استاد فیزیک هستهای دانشگاه تهران هشتم آذر 1389 رژیم جنایتکار و شقاوت پیشه صهیونی با عاملیت سازمان جاسوسی موساد، جنایتی تازه آفرید و چهره درخشانی دیگر از دانشمندان و جهادگران راه پرفروغ اقتدار و پیشرفت دانش و فناوری هستهای ایران را به شهادت رساند.
رتبه دوم الکترونیک کنکور سراسری، رتبه یک کارشناسی ارشد
مجید شهریاری در ۱۶ آذر ۱۳۴۵ در زنجان متولد شد. پدرش غلامرضا ابتدا کارمند آموزش و پرورش زنجان بود و سپس به حرفه معلمی اشتغال یافت. مجید در دامان پدر و مادری مومن و مذهبی و زحمتکش رشد کرد. دردوران کودکی آرام و متفکر بود. محیط خانه و زندگی سبب شد او از همان کودکی به قرآن و معارف دینی علاقه مند شود. از هفت، هشت سالگی نزد حاج آقا سلیمی قرآن و معارف دینی را یاد گرفت. بعدها هم که بزرگ تر شده بود، ازمشتری های دائمی و پروپاقرص نماز جماعت مسجد «دروازه رشت» شهر زنجان بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را با نمرات بالا در زنجان به پایان رساند. از همان دوران کودکی، نبوغ و استعداد او مورد توجه همکلاسیها و آموزگارانش قرار گرفته بود به گونه ای که معلمهایش به پدر او می گفتند مجید حتماً آینده درخشانی دارد. در کنکور سراسری سال ۱۳۶۳ ثبت نام کرد و با کسب رتبه دوم در سهمیه مربوطه در رشته الکترونیک دانشگاه صنعتی امیر کبیر پذیرفته شد. او بهخاطر جثه ریز و قد کوتاه و وزن کماش مورد توجه بقیه دانشجوها بود اما او نابغه ای بود که تعجب دانشجوها و استادانش را در تسلطش به درسهایی مثل ریاضی و فیزیک برمیانگیخت. همه میدانستند که او در همه مقاطع تحصیلی خودش برای همکلاسیها و دانشآموزان سال پایین، تدریس داشته و در دورهای هم به عنوان معلم خصوصی به خانهها میرفته است. او در همان دوران به عضویت انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه درآمد و پس از مدتی دبیری آن انجمن را هم بهعهده گرفت. دوره کارشناسی را در رشته مهندسی الکترونیک در دانشگاه صنعتی امیر کبیر (از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۶۸)، دوره کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی هستهای در دانشگاه صنعتی شریف (از سال ۱۳۶۹ تا سال ۱۳۷۱) و دوره دکترا را در رشته مهندسی هستهای در دانشگاه امیرکبیر (از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۷) گذارند. بدین تربیت، او تمام تحصیلات خود را در داخل کشور انجام داد. خودش در این باره گفته بود: « در سال ۱۳۷۱ دوره کارشناسی ارشد خود را به پایان رساندم و با توجه به کسب رتبه اول در دوره مذکور با استفاده از آیین نامه دانشجویان رتبه اول، در دوره دکتری علوم و تکنولوژی هستهای دانشگاه صنعتی امیرکبیر پذیرفته شدم. تحصیلات دوره دکتری خود را نیز در سال ۱۳۷۷ به پایان رسانده و از آبان ماه ۱۳۷۷ نیز به عنوان عضو هیئت علمی در دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی امیرکبیر مشغول به کار شدم.»
بسیجی داوطلبی که نیاز به توسعه توان دفاعی را در جبهه درک کرد
مجید در دوران دفاع مقدس، بصورت بسیجی داوطلب، چندین بار در جبههها حضور یافت و از جمله در عملیات مرصاد حضوری بارز داشت. برکات حضور مجید شهریاری در قالب یک رزمنده در جبهه بعدها خود را در مسیری که او پیش گرفت، به ظهور رساند: آگاهی از ناتوانی تکنولوژیکی ایران و تکنولوژی به روز و پیشرفته عراق و نیازی که او با عمق وجودش به توسعه و تقویت توان بازدارندگی و اقتدار ایران برای مصون ماندن از خطر شرارت و طمع دشمنان به کمین نشسته، احساس کرد و از همان ایام تصمیم گرفت در ارتقاء قدرت علمی کشورش خود را با همه وجود وقف کند.
مراسم عروسی در سلف سرویس دانشگاه، سجاده نماز شب در شب اول ازدواج!
بانو«بهجت قاسمی» همسر شهید مجید شهریاری از مراسم ازدواج ساده خود با شهید و از ایمان و اخلاص و فضایل اخلاقی او چنین میگوید: «مراسم ازدواج من و شهید شهریاری در سلفسرویس اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر برگزار شد که به نظرم اکنون این محل به یک محل اداری تبدیل شده است و به یاد دارم که پس از آن با لباس عروس به خوابگاه رفتیم و زندگی بیتکلف خود را آغاز کردیم.
شهید شهریاری از نظر رفتاری بسیار نمونه و فردی بسیار متشرع بود. در کلاس درس سن و سال من از بقیه دانشجویان بیشتر بود و در آن حین کارمند دانشگاه صنعتی امیرکبیر هم بودم و دانشجویان جوانتر از متشرع بودن شهید شهریاری بسیار تعریف و تمجید میکردند و این امر باعث میشد تا وی را بیشتر بشناسم. پس از ازدواج با شهید شهریاری عمق رفتار نمونه و متشرع بودنش را در زندگی شخصی خودمان دیدم و نماز شب خواندن همسرم را مشاهده کردم. در شب اول ازدواجمان سجاده نماز شب شهید شهریاری پهن بود. شهید شهریاری بسیار مبادی اخلاق بود و ادب، نگاه، صحبت، رفتار و تقدم سلام او همیشه زبانزد بود.
آقای «ووپی»!
نبوغ و هوشمندی کم نظیر و میزان تسلط او به علوم مختلف، مجید را زبانزد عام و خاص کرده بود و دوستانش با القاب خاصی او را صدا می زدند؛ دکتر فریدون عباسی میگوید: «ما بعدها به مجید میگفتیم بابای MCNP این اسم همان نرم افزار است یعنی عبارتی بود که من برای او به کار میبردم. یادم آمد یک شوخی دیگر هم با او میکردیم، به او میگفتیم آقای ووپی! همان شخصیت کارتونی که از همه چیز سر در میآورد. چون از مجید نازنین ما هم همه کاری بر میآمد. ریاضی میپرسیدی جواب میداد، فیزیک میپرسیدی جواب میداد، مثل برق میرفت مدار میبست. طراحی میکرد مدار را دقیق و بی نقص آنالیز میکرد. چون پایه تحصیلی مجید نازنین ما الکترونیک بود. یعنی هر مشکلی نزد مجید کوچولو با آن لهجه آذری میبردی یک جوری میخواست حل کند و حل هم میکرد. یعنی بلد هم اگر نبود میرفت و فکر میکرد. لازم بود میخواند و میپرسید تا بتواند مسئله را حل کند.
دانشمند فیزیک هستهای، عاشق تفسیر قرآن و عرفان و تهجد شبانگاهی
بجز دنیای علم و فیزیک، مجید شیفته دنیایی دیگر هم بود؛ دنیای بیکرانه اندیشه های عارفانه و معنوی و شهودی و در تلاش بود پیوندی نیز بین این دو بیابد. او عاشق جلسات تفسیر بود و به گفته دوستانش وقتی وارد این جلسات می شد سرتاپا گوش بود و به تمامی مطالب علامه محمد اسماعیل صائنی (از شاگردان مبرزعلامه طباطبایی رحمه الله علیه) گوش میداد. او جلسات تفسیر وجود آیت الله صائنی را با جدیت و عمق تمام دنبال میکرد، یادداشت برداری میکرد. گویا در آن لحظهها در عالم دیگری مستغرق و شناور بود. در تداوم همین جلسات درس و بحث تفسیر بود که علاقه مندی خاصی به شخصیت و دانش استاد علامه جوادی آملی پیدا کرده بود. او بارها به دیدار این فقیه، مفسر و حکیم زمانه رفت. به گفته استاد مهدی طیب، او اهل تهجد و نماز شب و راز و نیازهای عارفانه شبانگاهی بود. به شهادت همسرش: «در انجام واجبات و ترک محرمات نیز به اندازه جدیت در مسائل علمی جدی بود، حتی در برخی عروسیها حضور پیدا نمیکرد و با کسی هم تعارف نداشت. میگفت وقتی قرار است حلالی حرام شود در آن محل حضور پیدا نمیکنم.» در کنار این فعالیت ها در امر کمک به فقرا نیز فعالانه مشارکت داشت و چندین خانواده را زیر پوشش مالی خود قرار داده بود. به گفته یکی از نزدیکانش، او میکوشید خانههای برخی فقرا را در شهرستانهای دور با هزینه خودش تعمیر کند تا آنها دچار سختی نشوند.
شهادت، لالهها را چیدنی کرد…
سرانجام دانشمند برجسته مسیر اقتدار علمی و دفاعی و فنآوری ایران و توسعه و تقویت توانمندی بومی در برابر تهدیدهای دشمن، دکتر مجید شهریاری دانشمند فرزانه و استاد فیزیک هستهای دانشگاه شهید بهشتی که مدت زیادی از عمر خود را در حوزه تحقیقات انرژی هستهای گذرانده بود، در صبح روز 8 آذر ۱۳۸۹ در تهران توسط رژیم صهیونیستی و با همکاری اطلاعاتی منافقین طی یک عملیات تروریستی به شهادت رسید.
گفتم: «الحمدلله…»: روایت لحظه پرواز از زبان همسر و همراه شهید
در صبح حادثه مجید شهریاری و راننده جلو نشستند و همسر وی هم عقب ماشین نشست. پس از طی ششصد متر، در بزرگراه ارتش، یک موتور سیکلت به ماشین نزدیک شده و بمب را به در سرنشین خودرو متصل کرد و سرعت گرفت و دور شد. در همین حین فریاد همسر و راننده وی را از بمب مطلع کرد. راننده و همسر او از ماشین پیاده شدند و همسر او به سرعت به سمت درب سرنشین خودرو رفت. در را باز کرد تا شهریاری را از ماشین بیرون بکشد اما وی به خاطر گیر کردن کمربند ایمنی نتوانست در زمان کم از ماشین خارج شود و بمب روی در خودرو منفجر شد و همسر او را چندین متر به عقب پرتاب کرد و شهریاری را به شهادت رساند. عامل جنایت یکی از اعضای منافقین بود که با هدایت و طرح و نقشه عوامل موساد این اقدام را انجام داده بود..
بانو بهجت قاسمی لحظه شهادت همسر را اینگونه روایت میکند: «روز قبل از حادثه دکتر از دانشگاه به من زنگ زد و گفت در دانشگاه جلسهای هست که من هم باید بروم، چون من یک طرح در دست اجرا داشتم که مدتی بود به مشکل خورده بودم و دکتر گفت مشکل طرح من در آن جلسه حل میشود. فردای آن روز من خیلی خوشحال بودم.
صبح روز بعد با دکتر از منزل بیرون رفتیم. به علت آلودگی هوا و زوج و فرد شدن خودروها، دکتر نمیتوانست خودرو بیاورد به همین دلیل با خودروی من رفتیم و به پسرم محسن هم گفتیم با ما بیاید اما گفت کلاس دانشگاه او ساعت ۱۰ صبح است و نیامد و این لطف خدا بود که نیاید تا شاهد این حادثه تلخ نباشد.
شهریاری و راننده جلو نشستند و من هم عقب، دکتر مطابق معمول که بیشترین استفاده را از وقتش میکرد در ماشین شروع به گوش کردن تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی کرد، حدود پانصد، ششصد متر در بزرگراه ارتش رفته بودیم که یک موتوری نزدیک ماشین شد در همین حین راننده فریاد زد دکتر برو بیرون.
مجید پس از فریاد راننده گفت چی شده؟ من چون کمربند نداشتم بلافاصله از ماشین پیاده شدم راننده هم سریع پیاده شد من رفتم در سمت دکتر را باز کنم تا دکتر سریع پیاده شود که در همین حین بمب جلوی صورت من منفجر شد. بیهوش نشدم، حرارت اولیه انفجار را در صورتم احساس میکردم. خواستم بروم به مجید کمک کنم اما نمیتوانستم حرکت کنم و فقط میگفتم مجید من. راننده آمد بالای سر من به او گفتم برو مجید را کمک کن اما راننده که آمد بالای سر مجید، دیدم توی سر خود می زند. یک نگاه به من میکرد و یک نگاه به مجید. دیدم کسی نبود کمک کند خودم را کشان کشان رساندم به درب خودرو دیدم مجید بی سر و صدا سرش به سمت راننده بی حرکت افتاده، فهمیدم که مجید شهید شده در این دقایق من فقط داد می زدم و ناله می کردم مجید من.
لحظهای بعد فهمیدم روی برانکارد نیروهای امداد هستم، بی اختیار تا یاد مجید افتادم صحنه کربلا به ذهنم خطور کرد که سر فرزند زهرا (س) را بریدند و چه بلاهایی که بر سر اهل بیت نیاوردند اما مجید من که خاک پای آنها هم نمیشود. پس از آن گفتم الحمدلله…»
انتهای پیام/
منبع خبر