پنجاه‌سالگی یک سرباز فرهنگی ایران‌

پنجاه‌سالگی یک سرباز فرهنگی ایران‌



احد گودرزیانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، سال گذشته در چنین روزهایی «حاج احد گودرزیانی» از پیشکسوتان حوزه ادبیات و هنر پایداری، به دیدار یاران شهیدش شتافت. یادداشت زیربه همین مناسبت به قلم مدیر «کتابخانه تخصصی جنگ» منتشر می‌گردد:

این یادداشت بنا بود سال گذشته، در ویژه‌نامه چهلم دوستمان احد گودرزیانی به چاپ برسد. آن ویژه‌نامه به سرانجام نرسید و اکنون قریب یک سال بعد منتشر می‌شود. داغ احد هنوز برای خیلی از دوستانش تازه است.

۱. چند سال پیش، در لحظاتی که بیم و امید، روان آدمی را به چالش می‌کشد و تو را وادار می‌کند به آینده فکر کنی و سرمایه‌های امروز کارت را بشماری، قلم برداشتم و کاغذ جلویم گذاشتم تا نام کسانی را بنویسم که رشد کرده‌اند و به‌ بلوغ رسیده‌اند و اکنون سرمایه‌های اصلی ما هستند و  اساس ادبیات پایداری و فرهنگ مکتوب آن به وجود آنها زنده است. نزد من اینها دو دسته بودند، دسته اول مؤسسان، طراحان، آغازکنندگان و سیاست‌گذاران واقعی، و دسته دوم پای‌کاران، کوشندگان و سازندگان این فرهنگ. هر چه تلاش کردم تعداد هر گروه را به عدد بیست برسانم، نشد! تا شاید در مجموع، رسیدن به عدد چهل، برایمان امیدبخش باشد.

این آدم‌ها را به صفت پرتلاش، فهیم، شکیبا، باظرفیت، دانشور، خلاق، امیدبخش، خیراندیش و پای‌کار می‌شناختم که همگی تلقی درستی از امنیت فرهنگی کشور عزیزمان ایران دارند و مخاطبانشان در این سالها به آنها اعتماد کرده‌اند. قطعاً یکی از اینها احد گودرزیانی بود. احد همه این صفات را داشت و البته به‌اضافه ویژگی‌های منحصربفرد دیگری، که حتما این‌روزها از زبان دوستان و همنشینانش به‌دست خواهد آمد.

۲. با نام احد گودرزیانی از زمان ورودم به «دفتر ادبیات و هنر مقاومت» (۱۳۷۶)، به‌ویژه به‌سبب مراودات با مجله کمان، آشنا شدم اما ورود جدی من به میدان ارتباطی با او و تعدادی دیگر از اهالی «دفتر ادبیات انقلاب اسلامی»، از سال ۱۳۸۵ آغاز شد، زمانی که امضای او را پای نامه‌ای دیدم که در انتقاد از من در آن دفتر تنظیم شده بود. تعدادی از همکارن‌مان در این دفتر، در کتابچه‌ای که برای معرفی مرکز و دو دفتر تابعه آن چاپ کرده بودم، گله‌مند بودند به اینکه برخی سلایق شخصی اعمال کرده‌ام. به هر حال، درست یا نادرست، قصه‌ای شکل گرفت که تبعات آن شاید هنوز هم ادامه داشته باشد. گرچه بعد از آن، او و بسیاری دیگر از امضاکنندگان آن نامه، به دایره دوستانم اضافه شدند. از آن زمان متوجه شدم برخی از امضاهای احد، از روی ناچاری‌های دوستانه است و او از این ناچاری‌های دامنه‌دار، تا زمان وفاتش در عذاب بود.

۳. احد در مهرماه ۱۳۸۸ در ذیل کارکنان «کتابخانه تخصصی جنگ»، همکار ما شد و دو سال و نیم (تا اسفند ۱۳۹۰) با ما بود. آمدن و رفتن احد به کتابخانه قصه‌ای دارد خواندنی و پندآموز، که امید دارم در جای خودش به‌درستی نقل شود. وقتی امروز بدان می‌نگرم می‌بینم از بزرگترین درس‌های روزگار است، حداقل برای من نوآموز، که معلوم نیست کی از این نوآموزی به‌درآمده و  با ساز چنین معلمی کوک خواهم شد. کوتاه سخن اینکه، اگر اعتقاد داریم نظام‌یافتگی در روش و منش، لازمه تدبیر درست در یک کتابخانه است سخت است آن را با روحیه نویسندگی، به‌ویژه از نوع ژورنالیستی آن، منطبق کنیم. احد، با داشتن تسلط بر نگارش فارسی و زبان عربی، کارشناسی مستندنگاری‌ها و آشنایی با اصحاب و موضوعات ادبیات پایداری می‌توانست بماند و یکی از سرمایه‌های بزرگ این کتابخانه و کتابداری ملی شود؛ اما او چندان به این سرمایه‌گذاری، البته در خصوص خودش، اعتقاد نداشت.

۴. بیش از ۱۹ سال است که مثل مرغ نیم‌بسمل پای آرمان کتابخانه تخصصی جنگ بال‌بال می‌زنیم، تعداد آدمهایی که به اختیار خود، از در کتابخانه به دوستی وارد شده‌اند و دست یاری به سوی ما دراز کرده‌اند به عدد انگشتان دو دست نمی‌رسد. احد گودرزیانی چه قبل از کار در کتابخانه، چه زمان کارش در اینجا و پس از آن، در دایره حامیان و دلسوزان کتابخانه قرار داشت و رفتنش دل ما را لرزاند، تنها بودیم و تنهاترمان کرد.

در این سالهای آشنایی، بارها، به بهانه‌های مختلف کنار هم نشستیم و حرف زدیم و از آرزوهایمان گفتیم. بارها کارهای مشترک تعریف کردیم و به سرانجام رساندیم. اما گفت و گوی با او، در شب عید پارسال (اسفند ۱۳۹۷) رنگ دیگری داشت. دل‌گرفته و سنگین از بار غمی که بر دوش می‌کشید، می‌خواست به کتابخانه بازگردد. به قول خودش می‌خواست ثابت کند همچنان زمین گرد است! فرصتی برایم بود، تا دل زخمی‌ام را از ناکامی در پیگیری ترمیم نیروهای از دست‌رفته کتابخانه آرام کنم. اما بر نفس سرکشم نهیب زدم و به صلاح مرکز اندیشیدم، چرا که می‌دانستم احد نیز، مثل بسیاری دیگر، جانشین ندارد و کارش را چندین نفر باید، تا به سرانجام رسد.

۵. سربازان فرهنگی ایران‌زمین، به خصوص در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، ساعت کار خاصی ندارند. روزهای اداری و ایام تعطیل، خانه و محل کار، سفر و حضر، اول صبح و آخر شب برایشان چندان تفاوتی ندارد. آنها مراقب سلامت خود نیستند. نظام اداری نیز از جسم و جان آنها مراقبت نمی‌کند. در چارچوب امور نظامی، برای بررسی سلامت جسمی نظامیان، سالانه برنامه مرتبی وجود دارد اما این قاعده شامل سربازان فرهنگی نمی‌شود. در عوض، تا دلتان بخواهد تعارفات زبانی، شعاری و تبلیغی در این خصوص بار این گروه می‌شود که نه تنها کمکی نمی‌کند، بلکه نمای دروغینی از این گروه برای سایرین بیرون از این گود درست می‌کند که صدمه‌زننده است.

امسال، زمانی که فرزند کوچکم مقطع سه سال اول ابتدایی را تمام کرد، برای رفتن به چهارم ابتدایی، ناچار از تغییر مدرسه بودیم، نزدیک خانه‌مان دبستان شاهد بود که مناسب تشخیص داده شد. بدانجا رفتم و دیدم که در آن مقطع، چند نفری جا دارند. فرمی باید پر می‌کردم تا به ما امتیاز بدهند. از فرزند شهید تا نوه و نتیجه شهید تا فامیل دور شهید و رزمنده و جانباز و … تا حافظ جزئی از قرآن و … امتیاز داشتند الا سرباز فرهنگی. تنها چیزی که در فرم نوشتم این بود که رهبرمان کار ما را اینگونه توصیف کرده است: « امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست» و من حدود ۲۸ سال است که تمام قد بدین شغل شریف مشغولم. از مسئول آنجا امتیاز این را پرسیدم، فرمودند: هیچ! و شکر خدا این «هیچ»، سالهاست برکت زندگی‌مان شده است. سربازان فرهنگی جبهه انقلاب اسلامی، هیچ‌وقت در زمره ایثارگران انقلاب اسلامی نبوده‌اند و متولی ندارند. مثل بسیجیان و سربازانی که جانانه و عاشقانه در هشت سال جنگ تحمیلی برای آرمانشان جنگیدند و وقتی که جنگ تمام شد، با کنار کشیدن مسئولان سیاسی، فرماندهان و مدعیان پرهیاهو، بار هویتی جنگ بر دوش آنها افتاد.

احد گودرزیانی یکی از همین سربازان فرهنگی پنجاه‌ساله ایران‌زمین بود. متولد یکم مرداد ۱۳۴۸ و هم سن و سال من. از خیلی جهات شبیه هم بودیم. زمانی متوجه شد دو رگ قلبش گرفته شده که کار از کار گذشته بود. وقتی که ساعت ۱۲ نیمه شب ۲۹ آذر ۱۳۹۸ قصه رفتنش را شنیدم تا ظهر فردای آن روز، که جسم بی‌جانش را در سردخانه دیدم، نبودنش را باور نداشتم. بله، جسم دنیایی احد متوقف شده بود و روز بعد، در شماره ۲۱ ردیف ۴۳ قطعه ۲۵۵ نام‌آوران بهشت زهرا به ایستگاه آخر رسید و تنها «گودرزیانی» بهشت زهرا، در آغوش سرد خاک آرام گرفت.

او رفت، اما یقین دارم، آنچه از او مانده، روش و منش او، کرده‌ها، گفته‌ها و آرزوهایش، همواره برای ما انرژی‌بخش، راه‌گشا و پیش‌ران خواهد بود. یادش جاودان باد!

۱۲دی ۱۳۹۸ 

نصرت‌الله صمدزاده



منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید