رفتار عجیب فرمانده بعد از نصب درجه سرتیپ تمامی

به گزارش مشرق، سردار حاج علی فضلی از جمله فرماندهان دوران دفاع مقدس است که پس از جنگ هم دست از جهاد و مبارزه برای خدا برنداشت و نمی‌دارد. «حاج علی فضلی» علی‌رغم سبک زندگی نظامی‌ای که دارد اما بسیار خوش برخورد و گرم با مخاطبان خود برخورد می‌کند. سردار علی فضلی در فتنه های مختلف نیز با مدیریت‌های به جا و درستش توانسته جلوی بسیاری از خسران‌ها را در جامعه بگیرد.

این فرمانده دوران دفاع مقدس اکنون مدتی است بر اثر بیماری ناشی از جراحات جنگ در بستر است. به همین علت فرصت را مغتنم شمردیم تا با دوستان و همرزمانش در مورد شخصیت او صحبت کنیم. در گفت وگو با «اکبر عاطفی» از همرزمان حاج علی سعی شده تا با زوایای دیگری از اخلاق این سردار رشید اسلام آشنا شویم.

* حاج علی پنجمین فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا

وقتی جنگ و درگیری در غرب کشور و سر پل ذهاب آغاز شد من به همراه تعدادی از دوستان همراه شهید محمد بروجردی عازم غرب شدیم و تا پایان درگیری ها بین تهران و آن مناطق در حال رفت و آمد بودیم.

همان ایام جنگ در جبهه جنوب نیز بالا گرفته بود و می رفت که عملیات فتح المبین آغاز شود. تیپ های سپاه رفته رفته در حال شکل گرفتن بود و تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) متشکل از رزمندگان تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان، شهید همت و شهید شهبازی در پادگان دو کوهه تشکیل شد. مدتی بعد عملیات فتح المبین با موفقیت انجام شد و پس از آن تصمیم فرماندهان سپاه بر این شد تیپ دیگری از بچه های تهران تشکیل شود به نام لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع) که حکمش به نام شهید محسن وزوایی زده شد.

اما با توجه به اینکه عملیات الی بیت المقدس که منجر به فتح خرمشهر شد، در پیش بود حاج احمد متوسلیان فرمانده لشکر ۲۷ با فرماندهان تهران رایزنی کرد که فعلا تیپ ۱۰ سیدالشهدا(ع) تشکیل نشود، بگذارید بعد از عملیات الی بیت المقدس.

در همین عملیات و پس از فتح خرمشهر محسن وزوایی به شهادت رسید و حکم فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا(ع) به نام شهید علیرضا موحد دانش خورد. در واقع اگر چه اولین حکم به نام شهید وزوایی زده شد اما اولین فرمانده عملا شهید موحد دانش بود.

بعد از شهید رستگار، محمد خزایی فرمانده تیپ شد و تا اواخر سال ۶۳ فرماندهی را بر عهده داشت. او نیز از تیپ جدا شد و قرعه پنجمین فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) به نام «سردار علی فضلی» که موضوع صحبت ما نیز پیرامون این شخصیت بزرگوار است، افتاد. آن زمان من فرمانده گردان زهیر تیپ بودم و وصف او را قبل از دیدنش شنیده بودم.

*از من خواستند فرمانده شوم

حاج علی فضلی اصلیتش برای تویسرکان همدان است و در سن جوانی با شروع جنگ به آبادان می آید تا به مقاومت مردمی آنجا کمک کند. همچنین در منطقه خوزستان و گچساران هم حضور می یابد و همراه حسین دقیقی، شهید موحد دانش می رود تا در برقراری امنیت این منطقه نفت‌خیز کمک کند.

تیپی در همان منطقه گچساران تشکیل می‌شود به نام المهدی که حاج‌علی فضلی فرمانده اش می شود و در عملیات فتح المبین هم شرکت می کنند. تا اینجا خبر داشتم کجا بوده و چه کرده اما پس از این عملیات دیگر از او خبر نداشتم و نمی‌دانم کجا رفته.

این خاطره ای که می‌گویم مربوط است به اوایل سال ۶۴. من آن زمان در لشکر ۲۷ محمد رسول‌ الله (ص) بودم تا شهادت کاظم رستگار که محمد خزایی فرمانده شد. یک روز به همراه تعدادی از دوستان در ساختمان سپاه تهران نشسته بودیم که حاج‌علی فضلی را دیدیم. بعد از سلام و احوالپرسی علت حضورش در آنجا را جویا شدیم، گفت از من خواسته اند فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا(ع) را بر عهده بگیرم. آقای خزاعی می‌خواست از تیپ کنار برود. از فرماندهانی که در تیپ سیدالشهدا(ع) مانده بودند به تعداد انگشتان دست بود. همانجا با حاج‌علی فضلی صحبت کردیم و قرار شد تعدادی از دوستان دیگر را هم جمع کنیم تا فرماندهی او اعلام شود. چند روز بعد در مسجد پادگان ولیعصر تهران که در خیابان شریعتی است بچه ها جمع شدند و حاج‌ علی فضلی به عنوان فرمانده تیپ معرفی شد.

*داستان های پادگان دوکوهه

از روزی که حاج علی معرفی شد، بنده این توفیق را داشتم که حدود ۲۰ روز همراهش به بخش‌های مختلف تیپ در پادگان دوکوهه سر بزنم. با او بودم تا زمانی که حاج‌علی نسبت به مکان‌ها و محل استقرار گردان‌ها آشنا شد. استقرار اولیه ما در پادگان دوکوهه خوزستان بود، جایی که خودش داستان‌هایی دارد و چه شهدایی را به خود دیده است.

به دلیل اتفاقاتی که پیش از آمدن سردار فضلی در تیپ ۱۰ سیدالشهدا(ع) افتاده بود، تیپ از رفتن به عملیات ها کنار گذاشته شده بود. حاج‌ علی با آمدنش خیلی سریع تیپ را آماده کرد و عملیاتی را در منطقه فکه انجام دادیم. این عملیات حدوداً‌ ۱۵ روز برای کارهای اطلاعات عملیات طول کشید. در کمتر از دو روز بعد از آن عملیاتی انجام شد با نام عاشورای ۳ که موجب شد تیپ هم در نگاه فرماندهان داخل و هم نیروهای عراقی مجدد با فرماندهی حاج علی به عنوان یک قوه عملیاتی دیده شود.

آمدن سردار فضلی همزمان بود با آماده سازی عملیاتی به نام والفجر ۸. قرار بود در فاو و جزیره ام الرصاص عملیات شود. من فرمانده گردان زهیر ایشان بودم و روابط نزدیکی با هم داشتیم. برای توجیه مانورها و جلساتی که پیش از عملیات گذاشته می‌شد با هم بودیم. قرار شد یک تیپ از مشهد به فرماندهی محمدباقر قالیباف و یک تیپ هم از یزد همراه ما یک شب قبل از عملیات اصلی، ۲۲ بهمن سال ۶۴ در جزیره ام الرصاص عملیات فریبی را انجام دهیم. برادران ارتش هم در کنار ما بودند.

شناسایی و کسب اطلاعات از جزایر همجوار و عبور از رودخانه کارون و اروند کار بسیار دشواری بود که نیروهای عملیاتی نگران بودند نکند ابعادی از توانمندی‌های دشمن برای آنها ناشناس بماند. مسؤول اطلاعات لشکر ۱۰ شهید غلام کیان پور این شیر میدان جنگ در صحنه جبهه‌های حق علیه باطل با تعدادی از دوستان اطلاعاتی از جزیره می‌آمد، خود حاج‌علی فضلی حساسیت زیادی نسبت به این موضوع پیدا کرده بود زیرا گردان‌ها باید از رودخانه عبور می‌کردند و وارد جزیره ام الرصاص می‌شدند. باید دشمن را از این جزیره پاکسازی می‌کردند و دو تیپ سمت چپ و راست ما الحاق می‌شد. دو جزیره که بعد از جزیره ام الرصاص به نام ام‌الباقی شرقی و غربی باید به تصرف نیروها در می‌آمد. قبل از این هم باید یک گروهان غواص آموزش می‌دید به فرماندهی آقای خادم‌حسینی که آنها خط‌شکن بودند، یعنی ابتدا غواص‌ها باید از خط عبور می‌کردند، از اروند عبور می‌کردند، خط اول دشمن را منهدم می‌کردند و وارد جزیره ام الرصاص می‌شدند.

*عملیات فریب جواب داد

حاج‌علی فضلی با اینکه خودش از مجروحان سخت عملیات‌ها بود و بدنش چند بار به شدت مجروح شده بود و از نظر جسمانی نباید خیلی تلاش می‌کرد، اما دائم در رفت و آمد بود. از اهواز به جبهه آبادان و خرمشهر می‌رفت که نزدیک منطقه باشد و آموزش بچه‌های غواص را نیز نظارت کند. همزمان اطلاعات نیروهای اطلاعاتی را هم بگیرد، یا اینکه بررسی کند جزر و مد آب و سرعت آن برای عملیات چقدر است. مجموعا سه چهار ماه برای عملیات ام الرصاص تلاش کردیم، چه کسانی که قرار بود عملیات فاو را انجام دهند و چه ما که می‌خواستیم عملیات فریب را انجام دهیم.

یک شب پیش از عملیات فاو ما در جزیره ام الرصاص عملیات کردیم و وارد جزیره شدیم همان تقریبا شب یا صبح آن، بچه‌هایی که قرار بود به شهر فاو بروند، مسجد فاو را به تصرف درآوردند. عملیات فریب تیپ سیدالشهدا، تیپ امام رضا (ع) و تیپ الغدیر یزد واقعاً جواب داد و تمام حواس و امکانات دشمن را به خود جلب کرد. دشمن احساس می‌کرد در فاو عملیاتی انجام نمی‌شود بنابر این عملیات ما موفق بود و دستور ادامه عملیات بیش از آن به ما داده نشد. آمدیم عقب و خط پدافندی را تأمین کردیم و رفتیم که به دوستان‌مان در عملیات فاو بپیوندیم.

*سرباز و فرمانده برای حاج علی فرقی نمی‌کند

حاج‌علی فضلی به لحاظ تواضع و مردم‌داری واقعاً به گونه‌ای بود که من نمونه‌اش را در سپاه کمتر دیده‌ام و نمی‌توانم بدیلی به لحاظ تواضع، مردم‌داری و صداقت برای او بیاورم. در نمونه زندگی مشترک با رزمندگان، فرمانده‌ای مانند حاج‌علی فضلی نمی‌شناسم. البته من با خیلی از فرمانده‌هان کار نکردم اما در طول جنگ با سه چهار فرمانده‌ای که کار کردم، دارای چنین ویژگی‌ها و خصوصیاتی مثل او نبودند. حاج‌علی فضلی چنان با محبت و متواضع بود که برایش فرقی نمی‌کرد کسی که مقابلش است فرمانده لشکر است، فرمانده گردان است یا یک آدم عادی است. واقعاً اگر ۵۰ نفر همزمان با او برخورد می‌کردند، آن سرباز و بسیجی عادی با فرمانده گردان او برایش فرقی نمی‌کرد. همه را یک مدل در آغوش می‌گرفت. روحیات ایشان به گونه‌ای بود که نه تنها بچه‌های تهران بلکه بچه‌های کرج را نیز به خود جذب کرد و خیلی از توانمندی‌های بچه‌های کرج جذب او شدند، چه کمک‌های مردمی و چه نیروها. به همین دلیل بود که بعد از فاو تیپ به لشکر تبدیل شد.

*لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) منسجم شد و دوباره جان گرفت

با آمدن حاج‌علی فضلی لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) منسجم شد و دوباره جان گرفت. لشکر به گونه‌ای شده بود که به لحاظ امکانات و نیروی انسانی یک سر و گردن از سایر لشکرها بالاتر بود و حتی وقتی لشکری می‌خواست کار اطلاعاتی بکند بعضا از بچه‌های ما کمک می‌گرفت. وقتی از عملیات ام الرصاص عقب بازگشتیم فرمانده سپاه جلسه‌ای گذاشت، رفتیم خسروآباد کنار اروند که سمت چپ شهر فاو بود و این طرف قرارگاه فرماندهی که آقای شمخانی،‌ آقای رفیق‌دوست و آقای رضایی جلسه‌ای داشتند و از بچه ها تشکر کردند بعد گفتند بچه‌ها از ام الرصاص بیایند برای فاو کمک کنند. بعد از آن سردار فضلی جلسه‌ای گذاشت و بچه‌ها را برای این کار توجیه کرد.

*ماجرای مجروح شدن سردار فضلی

یکی از روزهایی که در منطقه بودیم برای من و حسن اسکندرلو مأموریتی پیش آمد، مجبور شدیم برویم. وقتی برگشتیم حاج‌علی فضلی به همراه جانشینش آقای جنگ‌روی در سمت دیگر ساختمان محل استقرار جلسه داشتند. بچه‌ها گفتند حاج‌علی پیغام داده وقتی شما آمدید بمانید تا او بیاید و کارها را مجدداً‌ تقسیم کند. ما با دوستان کیسه‌ خواب‌هایی که گوشه اتاق بود برداشتیم سرمان را گذاشتیم رویش و پاهایمان را به زوایای مختلف دراز کردیم. در خواب و بیداری بودیم که یک لحظه احساس کردیم کف اتاق چسبید به سقف ساختمان. انفجار بسیار مهیبی بود که واقعاً حس کردیم به سقف چسبیدیم. دود همه فضای اتاق را پر کرده بود همه از اتاق بیرون رفتیم.گفتیم حتماً بمبی به کنار ساختمان اصابت کرده آمدیم حیاط دیدیم بچه‌های دیگر یکی دستش قطع شده و دیگری به صورت بدحال افتاده ساختمان وسعتش ۵۰، ۶۰ متر بود.

از در که بیرون رفتیم حاج‌علی فضلی را دیدیم که به پشت روی زمین افتاده، جعفر جنگ‌روی هم شهید شده بود، همین طور شهید احسان‌نژاد که رئیس ستاد تیپ بود فقط بخشی از فک صورتش باقی مانده بود، سرش جدا شده بود. گویا وقتی این‌ها بعد از اتمام جلسه که داشتند از اتاق بیرون می‌آمدند بروند نماز بخوانند شهید کلهر از نردبانی که کنار دیوار آشپزخانه بوده بالا می‌رود تا منطقه را دید بزند، چون از آنها دور می‌شود موج انفجار و ترکش‌ها به او اصابت نمی‌کند.

ما حس کردیم حاج‌علی هم به شهادت رسیده چون آقای جنگ‌روی هم به شهادت رسیده بود. وقتی او را برگرداندیم دیدیم صورتش خونی است و چشمش بیرون ریخته. وانتی آوردیم و ایشان را به سرعت کنار اروند رساندیم و با قایق فرستادیم که ببرندش بیمارستان. تیپ مانده بود بدون فرمانده.

شهید کلهر تیپ را دست گرفت که البته خودش هم چند روز بعد شهید شد. نیروی بعثی شیمیایی‌های گسترده‌ای می‌زد. بچه‌ها به خاطر استشمام گازهای شیمیایی بیرون‌روی گرفته بودند و چند گردان بالاجبار از منطقه خارج شدند. فقط ماند گردان علی‌اصغر به فرماندهی حسین اسکندرلو و گردان قمر بنی‌هاشم به فرماندهی نصرالله سعیدی و گردان زهیر که من فرمانده‌اش بودم. آقای کلهر با فرماندهی ارتباط داشت و کار را پیش برد. مثل امروز ارتباطات آنقدر گسترده نبود و ما از حال حاج‌علی با خبر نبودیم. چند روز بعد شهید کلهر نیز به شهادت رسید.

چشم حاج‌علی بر اثر این مجروحیت کاملا تخلیه شد. ما از همانجا حال او و بقیه بچه‌ها را پیگیری می‌کردیم که الان در چه حال و وضعی هستند. چند روز بعد حاجی با همان حال وقتی مرخص می‌شود به مراسمی در کرج می‌رود و از گردان‌هایش تشکر و قدردانی می‌کند.

*اولین باری که او را با درجه سپاه دیدیم

زمانی که درجه در سپاه آمد اگر اشتباه نکنم سال ۶۹ بود. حاج‌علی فضلی چون فرمانده لشکر بود از همان ابتدا درجه سرتیپ‌ تمامی گرفت. همان سال سمینار فرماندهان سپاه نیز برگزار شد که هنوز هم هر سال برگزار می شود. در آن سمینار برای اولین بار حاج‌علی را با درجه دیدم، با جمعی از دوستان رفتیم برای عرض سلام و علیک، وسط برنامه وقتی استراحت دادند حاج‌علی بیرون رفت و چند چایی در لیوان یکبار مصرف ریخت و چایی‌ها را گذاشت داخل در یک جعبه شیرینی و آورد به همه بچه‌ها تعارف کرد. ما شرمنده شدیم و گفتیم این چه کاری است شما می‌کنید. یعنی شاید ما تا پیش از آن چنین کاری از او ندیده بودیم. اما وقتی با آن درجه بیرون رفت و برای ما چایی آورد جالب بود. او می‌خواست با این کار بگوید من سوار درجه هستم. تواضع حاج‌علی بعد از نصب درجه به مراتب بیشتر از قبل از آن بود.

*بچه هایم از دیدنش به وجد آمده بودند

یکبار هم در زمستانی خانواده من و خانواده حاج‌علی را دعوت کرده بودند در یک روستایی در کرج، میهمان بسیجی‌ها بودیم. غروب بود که غذایی برای ما آوردند اما به علت سردی هوا غذا ماسیده بود. حاج‌علی غذاها را دانه دانه گرم می‌کرد روی بخاری و جلوی بچه‌ها می‌گذاشت. پسرهای من او را پیش از آن در تلویزیون و مراسم‌ها دیده بودند. حالا وقتی او را از نزدیک می‌دیدند که این کار را می‌کند واقعاً به وجد آمده بودند و برایشان عجیب بود.

*روز به روز نسبت به مردم و بسیجی‌ها و پاسدارها متواضع‌تر می‌شود

حاج علی در برخورد با بسیجی‌ها بسیار متواضع بود. ما مثل او افراد دیگری را داشتیم مثل شهید همت که وقتی در جمع بسیجی‌ها می‌رفت او را یکی یکی در آغوش می‌گرفتند، یا شهید حاجی‌پور که می‌گفت اگر پیش بیاید من در پوتین بسیجی‌ها آب می‌ریزم و می‌خورم او با اعتقاد این حرف را می‌زد.

حاج‌علی فضلی تا همین امروز که من با شما صحبت می‌کنم روز به روز نسبت به مردم و بسیجی‌ها و پاسدارها متواضع‌تر می‌شود. هنوز هم برایش فرقی نمی‌کند چه کسی با چه درجه‌ای مقابلش است. او چهره مقدسی برای نیروهایش است. واقعا یک شهید زنده که تکلیف الهی خود را در جنگ انجام داد. هر جا گره‌ای بود حاج‌علی باز می‌کرد. موقع عملیات نگاه نمی‌کرد چه تعداد نیرو برایش مانده با تمام قوا کاری را که از او می‌خواستند انجام می‌داد.کمبودها هیچ وقت مانع از ورود او به عملیات‌ها نمی‌شد. هرچند کاستی ها را پیگیری می‌کرد اما اجازه نمی‌داد مانع کارش شود. دغدغه و مشکل نیروها همیشه مشکل او بود. پیگیری می‌کرد کسی مشکل مالی و خانوادگی دارد تا حد امکان کمکش می‌کرد.

یکی دیگر از خصوصیات و ویژگی‌های او سخنرانی و گفت‌وگو با بسیجیان است. دورترین استان‌ها و شهرستان‌ها او را دعوت کنند اگر فرصت داشته باشد و کار ضروری برایش پیش نیاید رد نمی کند.

اگر بسیجی ای خطایی می کرد علاوه بر او فرمانده گردان و خودش را نیز پا برهنه می کرد و روی سنگ ریزه می دویدند. یا سینه خیز می رفتند. چنین کارهایی با فرماندهان می کرد. اما به رغم همین ها بسیار نیروها او را دوست داشتند. الان هم که بیمار است یکسره بچه ها به هم پیام می دهند که برایش خیلی دعا کنید. امیدوارم هرچه زودتر حالش بهبود پیدا کند.

منبع: فارسمنبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید