ایثار جوان کرکوکی برای پیروزی رزمندگان ایرانی/ دعاهایی که بلای جان پالایشگاه کرکوک شد

ماجرای ارادت قلبی جوان کرکوکی به حضرت امام (ره)


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: روایت امروز، روایت مردی است در تاریخ انقلاب، که با آرزوی شهادت ازدواج می‌کند و دعای حضرت امام (ره) همراهش می‌ماند تا به گوشِ جوانِ امروز برساند: «ما ایستادیم و آغاز کردیم، شما بایستید و ادامه بدهید.»

«علی‌اکبر قبادی» از انقلابیون فعال و مربیان آموزش پادگان امام علی (ع) است. او که در کارنامه پربار عمر خود، سال‌ها مجاهدت و تلاش برای پیروزی و پاسداری از انقلاب اسلامی را دارد، مهمان خبرگزاری دفاع مقدس شده است؛ تا خاطرات خود را بازگو کند.

پیش‌تر بخش اول و دوم و سوم گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با «علی‌اکبر قبادی» از انقلابیون فعال و مربیان پادگان امام علی (ع) را خواندید و اینک بخش پایانی آن از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

ماجرای ارادت قلبی جوان کرکوکی به حضرت امام (ره)

دفاع‌پرس: طی هشت سال حضور در جبهه، در موقعیتی قرار گرفتید که در اوج ناامیدی، امیدوار شوید؟

عملیات فتح یک بود. در ستاد مشترک سپاه، شهید «محمد ناظری» را دیدم. حاج محمد با منش و کلام مختص خودش پرسید، «عمو اکبر کجا می‌روی؟» سوالش را از خودش پرسیدم. گفت، «دنبال دیوانه می‌گردم!» گفتم، «بنویس، کجا؟» گفت، «عراق!» خوشحال شدم، گفتم، «اسم من را هم بنویس!»

ماجرای ارادت قلبی جوان کرکوکی به حضرت امام (ره)

پاییز سال ۱۳۶۵ راهی غرب کشور شدیم. برای رسیدن به مقصد باید مسیر سختی را می‌پیمودیم. چراکه کردهای طالبانی راه را می‌بستند و خودروها را تصاحب و از آن برای حمل نيروهایشان استفاده می‌كردند.

با این‌که خطر تهدیدمان ‌می‌کرد، اما راه افتادیم. مسیر زیادی را پیمودیم که ناگهان ماشين رنجرور كه ما را به سمت مقصد می‌برد، از حركت ايستاد. راننده فردی به نام «واکر» بود که او را «کاک واکر» صدا می‌کردیم. کاک واکر گفت «بنزین خلاص!» يعنی بنزين تمام شد. ابتدا با او با ملایمت رفتار کردیم، اما فایده‌ای نداشت. او مثلا راهنمای ما بود که ما را به مقصد برساند، اما حالا بلای جان‌مان شده بود. پرسیدم، «حالا باید چه کار کرد؟» گفت «برگردید!» کنترلم را از دست دادم. با عصبانیت گفتم «با وجود تمام سختی‌ها خود را به این‌جا نرسانده‌ایم که تو راحت بگویی برگردید!» جدال فایده ای نداشت. نه ماشین می‌توانست راه بیافتد و نه راهنما، زمان هم نداشتیم. باید هرچه زودتر خودمان را به مقصد می‌رساندیم تا مهمات را تحویل بگیریم. شروع به دویدن کردیم. تپه و ارتفاعات را یکی پس از دیگری بالا و پایین می‌رفتیم. حدود چهار، پنج ساعت دویدیم تا به مقصد رسیدیم. حاج محمد، خودش را به تپه‌های جلوتر رساند تا به عنوان دیده‌بان آتش را به سمت پالایشگاه کرکوک هدایت کند. در تاریکی، مسافت را تشخیص داده و شلیک می‌کردیم. اما خبری از آتش سوزی پالايشگاه نمی‌شد. عدده‌ای مسافت‌ياب را کم و زیاد و چپ و راست می‌کردیم، هر ترفندی که بلد بودیم، به کار ‌گرفتیم، اما پالایشگاه شعله ور نمی‌شد. باید بیش از طلوع خورشید برمی‌گشتیم.‌ هرکدام‌مان به یک نحو مشغول راز و نیاز با پروردگار شدیم که، «بارالها، خودت کاری کن که حرف امام زمین نماند! همه توجهات امشب به سوی ماست. باید این پالایشگاه مورد هدف قرار بگیرد، اما چرا نمی‌شود.»

قلب‌‌هایمان به تپش افتاده بود، نمی‌توانستیم اعداد را زیاد تغییر دهیم. ممکن بود آتش مهمات به قسمت مسكونی شهر کرکوک برسد و مردمان مظلومش اشتباهی مورد هدف قرار بگیرند. یکی از جوانان همراه‌مان، جوان ترکمن ۱۷، ۱۸ ساله‌ بسیار متدینی بود (ترکمن‌ها در حاشیه شهر کرکوک اقامت داشتند). او می‌گفت، «کاک اکبر! این‌جا منازل ماست‌. ایرادی ندارد، قدری چپ و راست را امتحان کنید! نهایت این تیرها به منزل ما اصابت می‌کند و ما شهید می‌شویم. اینطوری ما چیزی را از دست نمی‌دهیم! باز هم برنده‌ هستیم.» سپس دستانش را مشت کرد و به سینه‌ ‌گذاشت و گفت «امام (ره) قلب من است! برای رضایت امام هرکاری که لازم باشد، انجام می‌دهم!» با التماس به او خیره شدم، به حالش غبطه خوردم. یک جوان کم سن‌ و سال ترکمنِ ساکنِ کردستان عراق با چه حالی از امام سخن می‌گفت و از او تبعیت می‌کرد. ما اکراه داشتیم و او اصرار می‌کرد… ما نگران حرف امام بودیم و او جان خود و خانواده‌اش را فدای امام می‌کرد…

ماجرای ارادت قلبی جوان کرکوکی به حضرت امام (ره)

همه به حالت تضرع با خدا مناجات کردیم. شرمنده بودیم. این همه هزینه بیت‌المال صرف شده و به هر نحوی بود باید به نتیجه می‌رسیدیم. نگران امام و ناراحتی او نیز بودیم. غم بزرگی وجودمان را در برگرفته بود. یعنی واقعا باید برمی‌گشتیم… دیگر با چه رویی به دیدار امام می‌رفتیم… دل‌مان می‌خواست اتفاقی برای‌مان رخ می‌داد و بازنمی‌گشتیم. آخرین تلاش‌مان را کردیم، ناامیدی سرتاسر وجودمان را در برگرفته بود که ناگهان شب سیاه، مثل روز، روشن شد. دنیا يكباره به رنگ قرمز شد. انفجار مهیبی رخ داد. توسلاتمان به ثمر نشست. خدا خودش در اوج ناامیدی، به فریادمان رسید. تکبیرگویان، صلوات فرستادیم. از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدیم. باور نمی‌کردیم این انفجار متعلق به پالایشگاه کرکوک باشد…

ماجرای ارادت قلبی جوان کرکوکی به حضرت امام (ره)

دفاع‌پرس: و در انتها، سخن پایانی‌تان با مخاطبین خبرگزاری دفاع مقدس؟

خداوند به ما توفیق عطا کرد که چند صباحی را در کنار یاران شهیدمان سپری کنیم و از آن‌ها درس بگیریم و امروز بمانیم تا با بیان خاطرات‌شان، مظلومیت و غربت شهدا را نشان دهیم و به جوانان بگوییم، شهدا در اوج محرومیت ایستادگی کردند تا امروز انقلاب به این نقطه برسد. و ان‌شاءالله این اسلام و انقلاب در جهان زنده نگه داشته می‌شود و پرچم آن به دست منجی عالم بشریت، مهدی موعود (عج) می‌رسد.

انتهای پیام/ ۷۱۱



منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید