گلایه مادر شهید «حامد بافنده» از حرف‌های نسنجیده

گلایه مادر شهید «حامد بافنده» از حرف‌های نسنجیده

به گزارش مشرق، در میان سخنانش از برخی افراد جامعه گله‌مند است و می‌گوید که به خیلی مکان‌ها نمی‌رود تا زخم زبان‌های برخی افراد ناآگاه را نشنود. از کسانی که می‌گویند مدافعان حرم برای پول رفتند و جنگیدند می‌پرسد «چه کسی حاضر است برای مادیات از یک بند انگشت خود بگذرد؟» و تأکید می‌کند که «ناراحتی خانواده شهدا از حرف‌های عده‌ای است که نابخردانه و بدون آگاهی و بی‌ملاحظه حرف‌هایی نسنجیده، بی‌حساب و بدون فکر به زبان می‌آورند و دل مادران شهدا را آتش می‌زنند».

«مرضیه محمدیان» مادر شهید «حامد بافنده» در بیان خصوصیات اخلاقی و رفتاری فرزند شهیدش می‌گوید: «حامد» از کودکی عاشق مداحی و تلاوت قرآن بود و از سن پنج سالگی مداحی و قرائت قرآن به سبک مرحوم «عبدالباسط» را تمرین می‌کرد، زندگی را در کنار حرم رضوی آغاز و تا ۲۰ سالگی در مشهد زندگی کرد و بعد برای تشکیل خانواده به استان کرمان سفر کرد، خدا به وی یک فرزند دختر به‌نام «فاطمه» اعطا کرد، شغلش حسابداری بود و همسرش هم نیز کارمند دولت بود، از لحاظ مالی چیزی کم نداشتند، محبت اهل بیت (ع) از کودکی تا لحظه شهادتش در وجودش شعله‌ور بود و همین ارادت وی را برای دفاع از حرم حضرت زینب (ع) روانه سوریه کرد.

به‌مناسبت درگذشت اسوه صبر و استقامت، «مرضیه محمدیان» مادر شهید «حامد بافنده»، متن گفت‌وگو با این مادر شهید والامقام که در تاریخ ۲۷ فروردین ۱۳۹۷ منتشر شده است را بازنشر می‌کند.

* مادر شهید مدافع حرم «حامد بافنده» به فرزند شهید خود پیوست

**: از کودکی «حامد» بگویید.

«حامد» در سه سالگی پدر خود را از دست داد، در دوران کودکی خیلی بازیگوش و دوست داشتنی بود و به مراسم‌های مذهبی خیلی علاقه داشت. عاشق جلسه قرآن و روضه و مجالس مذهبی بود و از پنج سالگی نیز مداحی می‌کرد.

**: نمونه‌ای از کارهای کودکی «حامد» را بگویید؟

«حامد» خیلی دوست داشتنی و خواستنی بود، به این معنی که کارهای شیرین بازی از خودش زیاد در می‌آورد. یک روز که به خانه خواهر خود رفته بود لانه کلاغ را می‌بیند و به حیاط می‌رود تا بچه کلاغ‌ها و لانه کلاغ را پایین بیاورد، ولی این قدر بالای درخت رفته بود، که نمی‌توانست پایین بیاید، تا جایی که تلفن کردند و از آتش نشانی آمدند و وی را از درخت پایین آوردند.

**: از فعالیت‌های مذهبی «حامد» بگویید؟

حامد از سن ۱۰ سالگی در مسجد «کرامت» مکبر بود و در مراسم‌های مختلف مسجد شرکت می‌کرد و قرآن می‌خواند و مداحی می‌کرد، به مرحوم «عبدالباسط» خیلی علاقه داشت و در تلاوت قرآن از وی تقلید می‌کرد.

**: از نحوه رفتار و کارهای فرزندتان بیشتر بگویید؟

فرزندم برای انجام همه کارهایش زودتر از وقت اقدام می‌کرد. خیلی زود همه مراحل زندگی‌اش را پشت سر گذاشت و زود وارد بازار کار شد و حتی زود هم ازدواج کرد. حامد از ۱۸ سالگی برای ازدواج اقدام کرد، وقتی از وی پرسیدم «زود نیست؟» گفت: «می‌خواهی گناه کنم؟».

**: «حامد» چگونه فرزندی برای شما بود؟

«حامد» خیلی مهربان و عاطفی بود، اگر می‌فهمید بیمارم شب تا صبح کنارم می‌ماند، زمانی که هنوز مدرسه نمی‌رفت سریع می‌دوید و همسایه‌ها را خبر می‌کرد، بیایید مادرم را دکتر ببریم.

**: مداحی را چگونه آغاز کرد؟

«حامد» همه جا می‌رفت و مداحی می‌کرد. گفتم «حامد می‌روی مداحی کنی چه قدر می‌گیری؟» گفت: «مامان جان چه کسی برای اهل بیت (ع) پول می‌گیرد و نرخ تعیین می‌کند، این حرف‌ها را نزنید». فرزندم عاشق اهل بیت (ع) بود و به این مسائل فکر نمی‌کرد.

**: «حامد» چند مرحله به سوریه رفت؟

فرزندم سه بار برای دفاع از حرم حضرت زینب (ع) به سوریه رفت، همسرش بار آخر خواست تا من واسطه شوم که نرود، زیرا «فاطمه» دختر حامد به وی خیلی وابسته بود و اذیت می‌شد. وقتی صبح از کرمان آمده بود، زنگ زد و من نیز در را باز کردم، بعد از سلام و احوال‌پرسی، پرسیدم «می‌خواهی دوباره به سوریه بروی؟» گفت: «خبردارت کردند». به حامد گفتم: «تو دین خودت را ادا کردی، چند بار رفتی و آمدی، «فاطمه» گناه دارد، سنی ندارد و خیلی دوستت دارد».

«حامد» نیز در پاسخ گفت: «مامان! بچه‌های سوری هم برای خانواده‌های‌شان عزیز هستند، آن‌جا آن قدر «فاطمه» هست…»، گفتم «نرو» گفت: «مامان این مسئله را از من نخواه و دیگر تکرار نکن، نمی‌توانم»، دست و پایم را بوسید. گفتم: «به حضرت زینب (س) سپردمت» بعد دستم را بوسید و گرفت از حیاط به داخل خانه آمدیم و گفت: «مامان! حالا برویم به من صبحانه بده بخورم» و بعد نیز گفت: «برایم لقمه بگیر». حامد خیلی خوب می‌توانست خودش را در دلم جا کند و حرفش را بزند.

عاشق واقعی اهل بیت (ع) بود

عید سال ۹۶ به «رفسنجان» خانه «حامد» رفتیم، وی با خواهر و همه برادرها و برادرزاده‌ها عکس گرفت و بچه‌ها را بوسید و بغل کرد و با همه وداع کرد. «حامد» خود می‌دانست که این دیدار آخر است، برای همین با همه عکس یادگاری گرفت.

برادرها و همه دوستان خیلی سعی کردند مانع رفتن «حامد» شوند، ولی گفت: «من راهم را انتخاب کرده‌ام، هیچ مانعی برای رفتنم وجود ندارد»، همیشه روضه حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) را می‌خواند و به تمام معنا عاشق واقعی ائمه اطهار (ع) بود.

برادر بزرگ‌تر «حامد» خیلی اصرار کرد که وی نرود، می‌گفت: «حامد نرو، بیا مشهد مغازه لباس فروشی با هم کار کنیم، هر طور بخواهی با هم کار می‌کنیم»، هر کار کرد «حامد» گفت: «نمی‌شود، من راهم را انتخاب کرده‌ام و با ایمان و یقین قدم در این راه گذاشته‌ام. دنیا برایم کوچک شده، کار دارم نمی‌توانم بمانم، حضرت زینب (س) مرا به طلبیده و پذیرفته است، نمی‌خواهم فرصت خدمت در حریم اهل بیت (ع) را از دست بدهم».

**: از خاطرات فرزندتان بگویید.

سال گذشته که «حامد» به همراه «فاطمه» دخترش به مشهد آمده بود، به پارک «موج خروشان» رفتیم، زمانی که در پارک رسیدیم، حامد گفت: «هر وقت بازی فاطمه تماتم شد، تلفن بزن که بیایم و فاطمه و شما را ببرم». پرسیدم که «چرا داخل پارک نمی‌آیی؟» گفت: «مادر! وضعیت پارک را نمی‌بینی، بانوان رعایت حجاب اسلامی را نمی‌کنند، دوست ندارم در چنین مکانی بیایم. «فاطمه» را ببر بازی کند». زمانی که به وی تلفن کردم ۱۵ دقیقه‌ای طول کشید تا بیاید. گفتم: «کجا بودی»، گفت: «از این جا فاصله گرفتم و دور شده بودم، ببخشید خیلی طول کشید».

فرزندم حجاب و عفاف بانوان برایش خیلی ارزشمند بود و همواره باغیرت و تعصب دینی برخورد می‌کرد، خدا را شکر عروس خوبی دارم، هر بار به حرم امام رضا (ع) می‌روم، از ایشان می‌خواهم که کمک کند تا دختر حامد را فاطمی بزرگ کنیم، همان‌گونه که «حامد» آرزو داشت، تا در صحرای محشر روسفید در برابر همه شهدا و حامدهای جامعه اسلامی باشیم.

**: بعد از شهادت «حامد»، به شما به‌عنوان مادر شهید چگونه گذشت؟

«حامد» سوم اردیبهشت‌ماه سال ۹۶ در سوریه به شهادت رسید، حدود ۱۲ روز طول کشید تا پیکرش را به ایران آوردند، دوست داشتم مزار وی در «مشهد» باشد، اما یکی از پسرها گفت: «مامان! «فاطمه» پدر خود را می‌خواهد، اجازه بده مزار وی در «رفسنجان» باشد» و نیز چند مسئول از مراکز مختلف هم همین مطلب را گفتند، با وجود این که خیلی برایم سخت بود و دوست داشتم مزار «حامد» در «مشهد» باشد، ولی به خاطر (نوه‌ام) «فاطمه» از «حامد» گذشتم تا «فاطمه» هر وقت دلگیر پدر خود شد، بتواند به سر مزار وی برود و کمتر احساس نارحتی و دلتنگی کند، این تنها کاری بود که می‌توانستم برای آرامش تنها یادگار فرزندم انجام دهم. خدا را شکر که خدا و حضرت زینب (س) به ما مادران شهدا عنایت دارند و صبر می‌دهند.

من مادرم دلتنگ می‌شوم، ولی به راهی که رفته افتخار می‌کنم

من به فرزندم افتخار می‌کنم، بعضی وقت‌ها دلتنگ «حامد» می‌شوم، من هم مادرم، ولی به راه و اعتقادی که فرزندم انتخاب کرده است افتخار می‌کنم، الهی هیچ مادری داغ نبیند، خدا گلچین می‌کند و خوب‌ها را می‌برد، واقعا «حامد» یک تحفه‌ای بود که همه دوست و فامیل دوستش داشتند.

حتی چند روز پیش خانم همسایه مرا به آشپزخانه خود برد و گفت: «حامد» فقط پسر و عزیز مادرش نبود، دیدم عکس «حامد» را به دیوار زده است، وقتی عکس را نشانم داد، اشک‌هایش سرازیر شد و خاطرات دوران کودکی «حامد» را یادآوری کرد، خانم همسایه تعریف کرد که «وقتی «حامد» روی درخت و دیوار می‌رفت، گاهی آن قدر بالا رفته بود که نمی‌توانستیم وی را به راحتی پایین بیاوریم. از وی می‌خواستیم برای ما قرآن بخواند، حالا که شهید شده است عکس وی را به دیوار خانه نصب کرده‌ام، هر زمانی دلتنگ «حامد» می‌شوم به عکس وی نگاه می‌کنم و یاد قرآن خواندن‌هایش می‌افتم و ناخودآگاه می‌گویم که «حامد! (سبک) عبدالباسط بخوان تا بگویم «امید» بیایید و تو را از بالای درخت پایین بیاورد.»» و با هم به یاد دوران کودکی «حامد» و شیطنت‌های وی خندیدیم.

«حامد» امانت خدا بود، با یتیمی بزرگ شد و خدا خواست به خاطر اخلاص و خوبی‌هایی که داشت، عاقبت به خیر شود.

**: چه مطلبی به عنوان مادر شهید مدافع حرم برای مردم و مسئولان دارید؟

ان‌شاءالله که جامعه اسلامی قدردان خون شهدا باشد، یادشان نرود که مردان باغیرت و شجاع برای حفظ دین اسلام و شعائر اسلامی به ویژه حجاب و عفاف که سفارش اکثر شهدا است رفتند تا جامعه پاک و اسلامی داشته باشیم.

ناراحتی خانواده شهدا از حرف‌های عده‌ای است که نابه‌خردانه و بدون آگاهی و بی‌ملاحظه حرف‌هایی نسنجیده، بی‌حساب و بدون فکر به زبان می‌آورند و دل مادران شهدا را آتش می‌زند که این مدافعان برای پول و… رفته‌اند، خیلی بی‌مروتی است، به‌عنوان نمونه بگویم که فرزندم حسابدار بود و همسرش کارمند رسمی یکی از سازمان‌های دولتی بود و هست، خوشبختانه زندگی خوبی هم داشتند و بسیار «حامد» توانمند و پرکار بود، نمی‌دانم چرا عده‌ای این قدر بی‌وجدان هستند و نمی‌فهمند، هیچ چیزی ارزشمندتر از جان انسان نیست، چه کسی حاضر است برای مادیات از یک بند انگشت خود بگذرد، هر کسی حاضر است «بسم‌الله»، به همین خاطر به خیلی مکان‌ها نمی‌روم تا نشنوم، الحمدالله من هفت فرزند را با یتیمی و با عنایت امام رضا (ع) با سختی بزرگ کردم و همیشه با کار و تلاش، زندگی خود و فرزندانم را تأمین کرده‌ام، امروز هم که کوچک‌ترین فرزندم «حامد» شهید شده است، بقیه هم هرکدام زندگی خوبی دارند و در جاهای مختلف کار می‌کنند و نیازی نداریم.

فرزندانی سالم و صالح دارم و خدا را شاکرم. امیدوارم این عده‌ای اندک هم که این حرف‌ها را می‌زنند، متوجه شوند و تمام همت جامعه اسلامی برای احیای ارزش‌ها و سازندگی جامعه اسلامی باشد و پاسدار خوبی به‌ویژه نسل جوان برای خون شهدا باشند.

منبع: دفاع پرسمنبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید