نگران زنی بود که شوهر جوانش را در جنگ از دست داده است… نگرانِ نگرانیهای آن زن بود… که یکوقت حرفش در هیاهوی زمانه گموگور نشود… نگران سرنوشت بچههایی بود که در قنداقه یتیم شده بودند…
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمود جوانبخت، روزنامه نگار و نویسنده دفاع مقدس در مطلبی، یاد یار دیرینش مرحوم حاج احد گودرزیانی را گرامی داشت. متن این یادداشت چنین است:
احد دوست ما بود… از قبیلهی ما بود… دغدغههایمان یکی بود… همدغدغه بودیم…شاید تعبیر نامأنوسی باشد… گیجم هنوز از خبری که مثل آواری ناگهان فرود آمده است بر سرم… بر سرمان… بر سر همهی همقبیلهایها… ما از یک قبیلهایم… از قبیلهی قلم… از قبیلهای هستیم که قلممان برای دغدغههایمان روی کاغذ سُر خورده است… از وقتی نوشتیم جز از برای نگرانیهایمان ننوشتیم… و احد هم یکی از ما بود…
نگران زنی بود که شوهر جوانش را در جنگ از دست داده است… نگرانِ نگرانیهای آن زن بود… که یکوقت حرفش در هیاهوی زمانه گموگور نشود… نگران سرنوشت بچههایی بود که در قنداقه یتیم شده بودند… خیال مادران جوان از دست داده دست از سرش بر نمیداشت… نگران گم شدن تاریخِ مظلومان و ستمدیدگانی بود که از آغاز نهضت به ندای امام لبیک گفتند… و نگران همقبیلهایهاش بود که نوشتهها و آثارشان منتشر شود و خاک نخورد… احد نگران بود… دغدغهمند بود… از وقتی که میشناختیمش… بر مدار همین نگرانیها و دغدغهها چرخید و چرخید تا از نفس افتاد… تا قلبش ایستاد… احد دوست ما بود… نجیب بود… بیهیاهو و بیسروصدا بود… اهل گلایه نبود… به کاری که میکرد… به دغدغههایش از عمق جان باور داشت… احد رفت… رفت در حالی که به خودش بدهکار نبود… به دل پاکش بدهکار نبود… به دلی که عاشقانه تپید… به خودش بدهکار نرفت چرا که خودش را بدهکار میدانست… بدهکار آنانی که تا پای جان بر سر آرمانشان ایستادند… و احد خود یکی از همانها بود… دریغا و دردا که هنوز وقت کوچش نبود اما…
در دو کتاب مصاحبه تاریخ شفاهی ارتش آمریکا با فرماندهان سابق گارد ریاست جمهوری ارتش صدام به شخصی ایرانی برخورد میکنیم که دلیل اصلی برکناری بزرگترین مغز اطلاعاتی ارتش عراق است…
به گزارش مشرق، چاپ پنجاه و ششم کتاب ملا صالح(زندگی مجاهد خستگی ناپذیر ملاصالح قاری مترجم اسرا در جنگ تحمیلی) همزمان با اکران فیلم سینمایی آن۲۳ نفر توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.
“ملا صالح” عنوان کتابی است که زندگی مجاهد خستگی ناپذیر ملاصالح قاری مترجم اسرا در جنگ تحمیلی را روایت می کند. با این شخصیت در کتاب «آن بیست و سه نفر» آشنا شده اید و در این کتاب روایتی شگفت انگیز و تکان دهنده را از این شخصیت از نظر خواهید گذراند.
ملا صالح قاری هم در اسارت ساواک رژیم پهلوی بوده و هم زندان های استخبارات عراق را تجربه کرده و در این کتاب خاطراتش را از آن روزها بیان کرده است.
حبیب احمدزاده در یادداشتی به شخصیت ملاصالح قاری که در کتابهای ارتش آمریکا مورد اشاره قرار گرفته پرداخت.
حبیب احمدزاده نویسنده و پژوهشگر در یادداشتی به شخصیت «ملاصالح قاری» که در کتاب «آن بیست و سه نفر» نقش مترجم را دارد و کتاب خاطرات خودش نیز از سوی نشر شهید کاظمی منتشر شده اشاره کرده است.
در بسیاری از خاطرههای منسوب به بزرگان جنگ گفته میشود که صدام برای دستگیری یا کشتن فلان رزمنده در زمان جنگ تحمیلی جایزه بزرگی تعیین کرده، که متاسفانه هیچ سند مستدلی برای این ادعاها موجود نیست ولی اخیرا در مصاحبههایی که تعدادی از کارشناسان تاریخ شفاهی ارتش آمریکا با بالاترین رده فرماندهان سابق ارتش عراق در زمان جنگ با ایران انجام دادهاند به نکاتی برخورد میکنیم که حاوی درستی بعضی از این ادعاها از زبان دشمن است.
در دو کتاب مصاحبه تاریخ شفاهی ارتش آمریکا با فرماندهان سابق گارد ریاست جمهوری ارتش صدام به شخصی ایرانی برخورد میکنیم که دلیل اصلی برکناری بزرگترین مغز اطلاعاتی ارتش عراق یعنی سرلشکر وفیق سامرایی، به دست صدام در هنگامه حساس قبل از شروع عملیات فاو به وسیله ایران است. فردی با مشخصات «ملاصالح قاری».
«ملاصالح قاری» طلبه و رزمنده عرب زبان آبادانی در پی انجام ماموریتی عجیب در آبهای منطقه خورعبدالله، به دست نیروهای بعثی افتاده و در ماجراهایی استثنایی و شگفت به قلب مرکز استخبارات ارتش عراق در بغداد وارد و مترجم بین استخبارات و اسیران ایرانی میشود و در همین بحبوحه با ۲۳ نفر از نوجوانان اسیر ایرانی با صدام در قصرش دیدار میکند، دیداری که صدام قصد سوء استفاده تبلیغاتی از این اسیران نوجوان را به بهانه آزادی دارد ولی با رهنمودهای ملاصالح قاری و هوشمندی این نوجوانان اسیر، این توطئه نیز نقش بر آب میشود.
در این مصاحبهها ، دلیل برکناری سرلشکر وفیق سامرایی، که بعدها به اعتراف خود، در خاطرات خود نوشتش در کتاب (ویرانههای دروازه شرقی) رابط خصوصی بین صدام و دولت آمریکا برای دریافت عکسهای ماهوارهای و دیگر اطلاعات طبقهبندی شده علیه ایران از طریق سفارت آن کشور، در امان پایتخت اردن میشود را خواهیم یافت.
برکناری احساسی که به گفته این فرماندهان، به دلیل ضعف افراد جایگزین در منصب وفیق السامرایی، یکی از عوامل مهم شکست ارتش عراق در جلوگیری از تصرف شبهجزیره فاو توسط نیروهای نظامی ایران در سال ۱۹۸۶ (۱۳۶۴) محسوب میشود.
جالبترین قسمت ماجرا را میتوان از زبان سپهبد راعد حمدانی فرمانده گارد ریاست جمهوری عراق در مصاحبههایش در دو کتاب مرجع تاریخ شفاهی ارتش آمریکا پیدا نمود که به جریانات پس از آزادی ملاصالح اشاره میکند.
«در اواخر سال ۱۹۸۵ عراق و ایران تعدادی از اسیران جنگیشان را با هم تبادل کردند. عراق در تبلیغاتش میخواست نشان دهد که خمینی در جنگ از کودکان استفاده میکند. به همین خاطر، صدام در جلوی دوربین رسانهها با ۲۰ اسیر جنگی نوجوان ایرانی دیدار کرد. در آن زمان یکی از نظامیان اسیر ایرانی را برای ترجمه نزد صدام آوردند. اما استخبارات عراق تازه پس از تبادل اسیران بود که فهمید مترجم مزبور از مهرههای اطلاعاتی ایران بوده و با فریب ضد اطلاعات ما خود را از افسران ارتش ایران معرفی کرده است.
وفیق سامرایی به افسر اطلاعاتی اسیر ایرانی اجازه داد همراه با تعدادی از اسیران بیمار به کشورش بازگردد. زیرا قصد داشت از او به مثابه عنصر اطلاعاتی برای عراق استفاده کند. صدام برای جبران این خطای فاحش، سامرایی را از شاخه ایران در استخبارات عراق به اطلاعات لشکر هفتم در فاو منتقل کرد. سرهنگ ایوب به جای سامرایی و محمود شاهین که رییس اطلاعات نیروی زمینی بود منصوب شد، اما وقتی اطلاعاتش در مورد فاو غلط از آب در آمد، صدام او را برکنار و بار دیگر وفیق سامرایی را به جایگاه پیشین بازگرداند.» (۱)
و نیز، «ما مبادله اسرای ایران و عراق را شروع کردیم که اغلب بچههایی مجروح و مصدوم بودند. یکی از اسرای ایرانی از نظر ارتش بسیار با ارزش بود، به حدی که صدام شخصا چند بار با او ملاقات کرده بود وفیق السامرایی بدون اطلاع صدام یا رییس بخش اطلاعات ارتش عراق این اسیر را به ایران بازگرداند… وقتی خبر این کار السامرایی به صدام رسید، او آنچنان عصبانی و خشمگین شد که السامرایی را از نفر دومی در اطلاعات ارتش عراق خلع کرد و به عنوان افسر اطلاعات سپاه هفتم تنزل مقام داد … به خاطر دارم که برای ماموریت شناسایی به منطقه عملیاتی سپاه هفتم رفته بودم و مجبور بودم درستاد این سپاه توقف کنم وقتی فرمانده سپاه وارد شد از او پرسیدم که ژنرال سامرایی اینجا چه میکند، جواب داد که السامرایی به خاطر اشتباه فاحشی که کرده، مستحق اعدام است. اما به خاطر علاقه صدام به او با تنزل مقام به اینجا منتقل شده است.» (۲)
خاطرات این آزاده قهرمان هم اکنون با عنوان ( ملاصالح، سرگذشت ملاصالح قاری مترجم اسرای ایرانی) به نگارش رضیه غبیشی در ۲۸۰ صفحه و توسط انتشارات شهید کاظمی در دسترس علاقهمندان به خاطرات جنگ قرار گرفته است.
چاپ پنجاه و ششم کتاب ملا صالح (زندگی مجاهد خستگی ناپذیر ملاصالح قاری مترجم اسرا در جنگ تحمیلی) همزمان با اکران فیلم سینمایی آن۲۳ نفر روانه بازار شد.
علاقه مندان جهت تهیه کتاب می توانند از طریق سایت من و کتاب (manvaketab.ir) و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با پست رایگان دریافت نمایید.
مراسم تشییع پیکر زندهیاد احد گودرزیانی نویسنده، پژوهشگر و روزنامهنگار عرصه ادبیات پایداری، با حضور بسیاری از پژوهشگران، نویسندگان و اهالی رسانه برگزار شد.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مراسم تشییع پیکر زندهیاد احد گودرزیانی، نویسنده، پژوهشگر و روزنامهنگار عرصه ادبیات پایداری، صبح امروز با حضور حجتالاسلام قمی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی، محسن مؤمنی شریف رئیس حوزه هنری و بسیاری از پژوهشگران، نویسندگان و اهالی رسانه برگزار شد.
براساس این گزارش، محسن مؤمنی شریف رئیس حوزه هنری ضایعه درگذشت زندهیاد گودرزیانی را مصیبت دانست و گفت: مصیبت رحلت احد نه تنها برای خانواده ایشان بلکه برای تمام کسانی که او را میشناختند، حقیقتاً دردناک و مصیبت است و همه عزادار هستند. هر که در طول این سالها او را حتی برای یک یا دو مرتبه هم دیده بود نمیتواند امروز عزادار نباشد چرا که جاذبه و محبت او همیشه در دلها مینشست. من آخرین بار یکی دو هفته پیش در کنار مزار شهدای حوزه هنری دیدمش و خندهای که به من زد برای همیشه در دلم باقی میماند.
مؤمنی گفت: احد بسیار پرتلاش و مجاهد بود، انسان بیحاشیه، بیتوقع و به قول دوستانش بیدرخواست بود. یادم هست در دبیرستان مکتبالصادق یا همان دبیرستان سپاه مراسمی برای شهدا تدارک دیده میشد که محور آن احد بود و همان جا با او از نزدیک آشنا شدم.
مؤمنی شریف درباره دبیرستان سپاه توضیح داد: رفقای احد که بیش از ۱۰۵ نفر از آنها شهید شدهاند، از همین دبیرستان بودهاند، البته دبیرستان بزرگی نبود، اما این تعداد شهید داشت که همگان یا همکلاس یا دوست احد بودند، هر چند احد هم میتوانست یکی از آن شهدا باشد، اما تقدیر خدا این بود که بماند و خود را وقف دفاع مقدس و شهدا کند. او ترجیح داد به جای مشغولیت به بسیاری از مشاغل، در حوزه انقلاب و دفاع مقدس کار کند. اثر او همان پژوهش مربوط به ۱۵ خرداد مجموعهای است که برای پژوهشگران بسیار مفید و قابل استفاده است. ایشان از جنس شهدا و رفقای شهیدش بود. فردی که دغدغه انقلاب و شهدا را داشت، از این رو جای احد پرشدنی نیست و فقدان ایشان برای ادبیات دفاع مقدس و پایداری سلمه است.
در بخش دیگری از این مراسم داوود امیریان نویسنده و از دوستان مرحوم گودرزیانی نیز در سخنانی عنوان کرد: احد دوست نجیب و با حیای ما بود. زمانی او و دوستان شهیدش در رسای دوستان شهید خود میخواندند: رفیقان میروند ساعت به ساعت / خوشا روزی که نوبت بر من آید. حالا سی سال از آن روزها گذشته و نوبت به او رسید
امیریان که با حالتی منقلب به صحبت میپرداخت و در چندین نوبت به خاطر گریه سخنان خود را قطع کرد، ادامه داد: احد انسانی باحیا و باسواد و نجیب بود. در اروپا ناشران مشهور سرویراستاران خوبی دارند که کار را به صورت ویژه برای آنها ویرایش و پیرایش میکند. احد در جمع ما چنین فردی بود. او سالها قبل زیر نظر مرحوم ناصر ایرانی داستاننویسی را آموخته بود. کسانی که ایرانی را بشناسند میدانند که او فردی بسیار سختگیر بود و به سادگی نمیشد از زیر دست او بیرون آمد و احد از عهده این کار با موفقیت بر آمده بود.
به گفته امیریان مرحوم گودرزیانی هیچگاه از دردها و مجروحیتهایش سخن به زبان نیاورد و همیشه شنونده بود و انرژی به مخاطبش میداد. درد داشت اما روحیهاش را حفظ میکرد. دل من و دوستانش همیشه برای او تنگ خواهد ماند به ویژه برای خندههایش و برای لحظههایی که با هم حرف میزدیم.
پیکر زندهیاد احد گودرزیانی پس از تشییع از حوزه هنری قرار است در قطعه نامآوران (قطعه ۲۵۵، شماره ۴۳، ردیف ۲۱) به خاک سپرده شود.
امام ما فرمود فتحالفتوحِ انقلاب اسلامی، نه یک حادثه نظامیکه یک حادثه انسانی است؛ یعنی پیدایش این جوانان… همین سردار «علی فضلی»؛ همین سردار «ناصح»…
به گزارش مشرق، حکایت حماسههایشان سند زرین سربلندی و مایه افتخار ایرانیان و همه احرار عالم است و الگویی جاودانه برای جوانان در سراسر زنجیره طلایی مقاومت اسلامی. همان مجاهدان فیسبیلالله که میگویند سرباز «آقا» ی عزیزتر از جانمان هستیم و بدهکار انقلاب. این سرگذشت بندگان ناب خدا و طلایهداران جهاد و مقاومت است که تاریخ بار دیگر آنها را در عهد انقلاب اسلامی به خود دید. سردار حاج علی فضلی، بزرگمرد بیادعایی از همین تیره و تبار است که این روزها تصویری از وی در شبکههای اجتماعی دست به دست شد که نشان میداد در بستر بیماری است.
تصویر را که میبینی، گمان میبری یکی از ملائکه است که از آسمان به زمین آمده اما یادت میافتد همین فرشتگان بودند که بر آدم سجده کردند. انسان خلیفه الله فی الارض شد و نظیر حاج علی فضلی و یاران دیروز و امروزش احیاگر امر خدا در زمین. پرچمدارانی که استقامت و شجاعتشان در دلها و ذهنها ماندگار و موجب مباهات شیفتگان راه انقلاب در سراسر جهان است.
او از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس است و فرماندهی لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع)، معاونت عملیات کل سپاه و جانشین رئیس سازمان بسیج مستضعفین از جمله مسئولیتهای وی است. سردار فضلی اکنون نیز فرمانده دانشگاه افسری وتربیت پاسداری امام حسین(ع) است.
نورانیتی که میتواند دلهایی را روشن کند
مقتدای انقلاب ۲۶ مهر ۷۷ در مراسم صبحگاه لشکر سیدالشهدا(ع) سردار فضلی را از نمونههای فتحالفتوح انقلاب اسلامی دانستند. ایشان بیان داشتند: «امام ما فرمود فتحالفتوحِ انقلاب اسلامی، نه یک حادثه نظامیکه یک حادثه انسانی است؛ یعنی پیدایش این جوانان، خلقِ این انسانهای نورانی، بیرون آمدن فرشتگان از دنیایی که جز اهریمن در مناطق مختلفِ جوانانه آن به چشم نمیخورد و نمیخورَد. امروز تا حدودی در گوشههایی از دنیا جلوههای نورانی دوباره پیدا میشود. فتحالفتوح، این جوانان بودند؛ همین سرداران شهیدی که این لشکر را بهوجود آوردند؛ همین سردار «علی فضلی»؛ همین سردار «ناصح»؛ همین جوانان مؤمن و همین نورانیهایی که نورانیّت آنها میتواند دلهایی را روشن کند. اینها مایه شرفند؛ اینها مایه عزّتند. برای یک کشور، داشتن اینها افتخار است؛ بردن نامشان افتخار است؛ تکرار یادشان افتخار است؛ ادامه راهشان افتخار است.»
شهید زنده
سرلشکر سید یحیی صفوی در مراسم تجلیل از یک دهه تلاش سردار سرتیپ پاسدار فضلی در راهیان نور دربارهاش گفت: «۴۰ سال است که من سردار علی فضلی را میشناسم. اگر از من سؤال شود که او مصداق چیست عنوان میکنم که علی فضلی از مصادیق شهید زنده است.»
عشق در آتش
محسن رضایی نیز در همان مراسم وی را فداکار، بیادعا، با اخلاص و یکی از چهرههای ماندگار دفاع مقدس دانست و گفت: «از زمانی که ۱۹ ساله بود پا به صحنه سخت جنگ گذاشت و تا آخر جنگ حضور مستقیم و موثر در خط مقدم داشت. در هیچ عملیاتی نبود که جزو افراد داوطلب نباشد. یادم میآید در یکی از صحنههای سخت به او پیشنهادی دادیم. ایشان پذیرفتند اما خواهشی داشتند، اینکه پس از پایان عملیات به دیدار امام(ره) بروند.»
وی با اشاره به اینکه عشق در آتش با عشق در صلح فرق دارد، گفته بود: بیشک فداکاری در آتش و جنگ با حضور در آرامشی که در صلح است بسیار فرق میکند. به همین دلیل است که تأکید دارم سردار علی فضلی مظهر فداکاری و عشق در آتش است.
عارضه جسمی سردار علی فضلی در ماههای اخیر منجر به شیمیدرمانی و حدود دو هفته پیش انجام موفقیتآمیز عمل پیوند مغز استخوان شده است. این وضعیت برآیند جراحات و صدماتی است که او در جنگ تحمیلی متحمل شده است. برخی از جراحات او به دلیل استنشاق گازهای شیمیایی در دوران جنگ بوده، به نحوی که اکنون برای این سردار رشید سپاه اسلام مشکلات ریوی را به همراه آورده است.
این پیشاهنگان استقامت و شهادت، جوهر گرانبهای وجودشان در تحولات روزگار دستخوش تغییر نمیشود و وفاداریشان به انقلاب بیاندازه است. تا آخر حیات با ولایت نفس میکشند و در راه دفاع از اسلام و انقلاب تا آخرین نفر و تا آخرین سنگر ایستادهاند. کشتی انقلاب با ناخدایی مقتدایش و پاسداری این مردان مرد است که پس از امواج و تلاطمها دریا به سر منزل مقصود میرسد.
نظام اسلامی و مردم وفادار و پا در رکاب به این مجاهد جلیل القدر خود سردار حاج علی فضلی میبالند، مدیون ایثار و مجاهدتش و قدردان خدمات و آثار گرانقدرش هستند. سلامت، صحت و عافیت این سردار عالیقدر را از خدای رحمتها و موهبتها میخواهیم.
عصر بود که ما به منزل شهید مفتح رسیدیم که ناگهان مأموران رژیم ریختند و هر سه طبقه ساختمان را اشغال کردند و گفتند تا آقای مفتح را دستگیر نکنیم، نمیرویم!
به گزارش مشرق، راوی خاطراتی که پیش روی شماست، داماد شهید آیتا… دکتر محمد مفتح، خواهرزاده شهید آیتا… دکتر بهشتی و از فعالان انقلاب اسلامی در شهر اصفهان است. با مهندس محمد پیشگاهیفرد به مناسبت سالروز شهادت پدر همسرش سخن گفتهایم، اما دامنه گفت وگو منحصر به آن بزرگ نیست و برخی سرفصلهای تاریخ نهضت اسلامی از جمله مبارزات در شهر اصفهان را نیز در بر گرفته. محمد پیشگاهی با توجه به نسبت خویشاوندی با آیتا… شهید بهشتی از سال ۱۳۴۲ و بعد از دریافت مدرک دیپلم به همراه عدهای از دوستان و با راهنمایی آنها وارد فعالیتهای مبارزاتی شد و بهخصوص در زمینه تایپ و تکثیر اعلامیههای امام و دیگر اعلامیههای انقلابی فعالیت میکرد که در نهایت به دستگیری او توسط ساواک در سال ۱۳۴۳ منجر شد.
وقتی ساواک شما را دستگیر کرد چه اتفاقی برایتان رخ داد؟
چند ماهی در زندان بودیم، تا به دادگاه نظامی اصفهان و سپس دادگاه تجدید نظر شیراز معرفی شدیم. ابتدا مجازات سنگینی برایمان در نظر گرفتند، ولی رژیم که میخواست عادیسازی و وانمود کند در کشور اتفاق خاصی نیفتاده است و رژیم، مخالفی ندارد، ما را آزاد کرد! از آن به بعد مبارزات را به صورت مخفی ادامه دادیم. پس از تبعید حضرت امام به ترکیه، شهید بهشتی فعالیت بسیار فشرده و مخفیانهای را شروع کردند و در سطح کشور نیروهای انقلابی را شناسایی و با آنها ارتباط برقرار نمودند.
این یارگیریها بیشتر در کجا و چگونه انجام میشدند؟
اغلب این یارگیریها، در جلسات مذهبی انجام میشدند. حتی عدهای از دوستان به خاطر مخفیکاری، به انجمنهای ضد مسیحیت و ضد بهائیت هم میرفتند.
فرمودید که شهید مفتح با جوانان بهخصوص آنهایی که به مسجد قبا میرفتند رابطه خوبی داشتند. ایشان در مسجد قبا چه فعالیتهایی انجام میدادند؟
مسجد قبا، مخصوصاً بعد از تعطیل شدن مسجد جاوید، مسجد هدایت و حسینیه ارشاد، مهمترین پایگاه انقلاب بود. شهید مفتح در رونق گرفتن مسجد قبا و بهخصوص تعطیل نشدن آن نقش اصلی را داشتند. یادم هست در موقع سخنرانیها مخصوصاً در ماههای رمضان و محرم و مناسبتهای مذهبی، تمام خیابانهای اطراف مسجد هم پر از جمعیت میشد.
شما چه فعالیتهایی داشتید؟
من هم در کنار این بزرگان، هر کاری که از دستم برمیآمد، انجام میدادم. از جمله در سال ۱۳۵۲ به توصیه شهید بهشتی و شهید مفتح تحت پوشش شرکتی به نام ایران فوکو و با همکاری عدهای از دانشجویان، سعی میکردیم برای تبعیدیها وسایل مورد نیازشان را تهیه کنیم و به آنها برسانیم. از جمله این افراد، آقای پسندیده، آقای خلخالی، آقای خسروشاهی و… در استانها و شهرهای دورافتاده بودند که کمکها را به آنها میرساندیم. از دیگر فعالیتهایی که تحت پوشش شرکت ایران فوکو انجام میدادیم، برگزاری نمایشگاه کتاب در شهرهای مختلف بود که در آگاهیبخشی به نسل جوان تأثیر فوقالعادهای داشت. شهید بهشتی مخصوصا روی کردستان تأکید بیشتری داشتند و میگفتند به آنها بیشتر برسید!
از تشکیل جامعه روحانیت مبارز و نقش شهید مفتح در آن چه خاطرهای دارید؟
بزرگانی چون شهید مطهری، شهید باهنر، شهید مفتح، مرحوم هاشمی رفسنجانی، مرحوم مهدوی کنی و مرحوم موسوی اردبیلی با همفکری و همراهی یکدیگر، جامعه روحانیت مبارز را بنا نهادند که در سازماندهی تظاهرات و حرکتهای مردمی، گردآوری اطلاعات و ایجاد ارتباط با بخشهایی از بدنه رژیم و بهخصوص ارتش، نقش بهسزایی را ایفا کرد.
با ارتش؟
بله، یک روز به منزل شهید مفتح رفتم و در آنجا سرگرد اقاربپرست را دیدم. ایشان را از اصفهان میشناختم و وقتی رفت، قضیه را از شهید مفتح پرسیدم. ایشان گفتند آقای اقاربپرست رابط بین جامعه روحانیت و ارتش است و اطلاعات و اخبار آنجا را به ما میرساند. جامعه روحانیت از هر فرصتی برای آگاهیبخشی به جوانان استفاده و تلاش میکرد جلوی انحرافات را بگیرد و مردم را با معارف حقیقی اسلام آشنا کند. از جمله فرصتهایی که جامعه روحانیت مبارز از آن نهایت استفاده را کرد، شهادت حاجآقا مصطفی خمینی بود. پس از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق و ضربات سنگین رژیم بر بدنه انقلابی جامعه، یأس فلجکنندهای بر جوانان مبارز مستولی شد. رژیم هم از این یأس نهایت استفاده را کرد و به اختلافات بین دو جریان روحانیت در سال ۱۳۵۶ دامن میزد. شهادت حاجآقا مصطفی در این فضا، همچون شعلهای بود که به خرمن افسرده جامعه خورد و چنان آتشی را برافروخت که رژیم را در خود سوزاند و خاکستر کرد! ناگهان جامعه در اثر این شهادت به حرکت در آمد و از آن مقطع به بعد، دیگر جریان تظاهرات، تحصنها و اعتصابات متوقف نشد. جامعه روحانیت مبارز در انسجام و تشکل این حرکتها، نقش تعیینکنندهای داشت و با هوشیاری از این رویداد بهرهبرداری و در سراسر کشور مراسمهای چهلم حاجآقا مصطفی را برگزار کرد.
فضای اصفهان، خاص و متفاوت است. از قدیم جریان مذهبی اصفهان دو گونه بوده، یکی جریان هوشیار مذهبی ـ سیاسی و یک جریان صرفا مذهبی و بیتوجه به فعالیتهای سیاسی که هر کدام نمادهایی داشتند. نظر شما در این مورد چیست؟
در حوزه جریانهای دینی معتقد به مبارزه ممکن بود بعضی از حرکتها، حرکتهای خاصِ فردی بوده باشد. شهید بهشتی این حرکتها را جمع و بین آنها ارتباط برقرار و خودشان کار را هدایت میکردند و پیش میبردند. این امر مسبوق به سابقه بود. در جریان نهضت ملی و حمایت عمومی از دکتر مصدق و آیتا… کاشانی، شهید بهشتی طلبه جوانی بودند و در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در خیابان چهارباغ اصفهان، جمعیتی جمع شد و ایشان سخنرانی مفصلی کردند. شخصیتهای دیگری نیز بودند که حامی مبارزه محسوب میشدند؛ مثل مرحوم آیتا… خادمی که از یاران امام و تقریبا همدوره ایشان و مجتهد بزرگ اصفهان بودند. ایشان هم در آن سالها، بخشی از فعالیتها، از جمله مبارزات بازاریها و متدینان اصفهان را شکل میدادند. در خرداد سال ۱۳۴۲، اصفهان واقعا متحول شده و فضای گستردهای در زمینه حمایت از انقلاب شکل گرفته بود. منتها موضوع مهم این است که شهید بهشتی فعالیتهای فردی افراد و جریانهای گوناگون را که دیگر نمیتوانست به آن شکل ادامه پیدا کند، جمع و برای آنها برنامهریزی میکردند. طبیعتا این وضعیت در شهرستانهای دیگر هم بود.
ماجرای مخالفت طیفی از روحانیون با شهید مطهری و شهید مفتح در آن مقطع چه بود؟
طیفی از روحانیون بهخصوص وعاظ تهران، از موضعگیریهای شهید مطهری در مورد حجاب و از طرفداری شهید مفتح از دکتر شریعتی دلخور بودند و میگفتند: اگر اینها زیر اعلامیه سراسری برای ختم حاجآقا مصطفی را امضا کنند، آنها امضا نخواهند کرد! شهید بهشتی قاطعانه در برابر این قضیه ایستادند و در نتیجه دو مجلس جداگانه ختم، یکی توسط وعاظ تهران در مسجد عزیزا… و یکی توسط جامعه روحانیت مبارز در مسجد ارک برگزار شد. حقیقتا مجلس تاریخی و باشکوهی شد. ابتدا قرار بود آقای معادیخواه در آن مجلس صحبت کند، ولی من به شهید مفتح گفتم: عدهای از جوانان، بهخصوص کسانی که با ایشان در زندان بودند، نسبت به عملکرد ایشان انتقاد دارند. از آنجا که قرار است متن این سخنرانی چاپ و در سراسر کشور توزیع شود، به نظر من ایشان گزینه مناسبی نیست. ایشان گفتند من که خودم ممنوعالمنبر هستم، کسی را نداریم که بتواند این کار را انجام بدهد. من آقای حسن روحانی را پیشنهاد کردم و گفتم خودم ده شب در اصفهان پای منبر ایشان بودم. شهید مفتح با شهید بهشتی تماس گرفتند و قضیه را برای ایشان تعریف کردند. شهید بهشتی گفتند آقای روحانی شاگرد آقای مطهری و طلبه بااستعدادی است. بعد هم با آقای مطهری مشورت کردند و ایشان گفتند: آقای روحانی گزینه بسیار مناسبی است. سرانجام آقای روحانی آمدند و سخنرانی تاریخی و بسیار عجیبی شد. در آنجا آقای روحانی برای اولین بار برای آیتا… خمینی، لفظ امام را به کار بردند که بهسرعت فراگیر شد.
آیا هنگام برگزاری مراسم تاریخی نماز عید فطر سال ۱۳۵۷ در تهران بودید؟ از آن روز چه خاطرهای دارید؟
من آن روز در تهران نبودم، ولی شرح مفصل آن روز را از شهید بهشتی و شهید مفتح شنیدم. شهید مفتح در آخرین شب ماه رمضان سال ۱۳۵۷، مردم را برای اقامه نماز عید فطر در تپههای قیطریه دعوت میکنند. ساواک بلافاصله اعلامیهای را پخش میکند که در غیبت امام زمان(عج) اقامه نماز جماعت عید فطر جایز نیست، اما شهید مفتح با هوشیاری این توطئه را خنثی و اعلام میکنند ما مقلد امام خمینی (ره) هستیم و فتوای ایشان را میدانیم و این حرف ابداً صحیح نیست و نماز جماعت با شکوه هر چه تمامتر برگزار خواهد شد. همینطور هم میشود. در آن مراسم شهید باهنر سخنرانی مفصلی درباره اوضاع کشور و عزم روحانیت برای تغییر اوضاع ایراد میکنند و در پایان سخنرانی هم اعلام میکنند: برای بزرگداشت شهدای تهران و ایران، روز پنجشنبه عزای عمومی و تعطیل است! پس از برگزاری باشکوه نماز عید فطر، راهپیمایی عظیمی در میان تدابیر امنیتی رژیم انجام میشود. در این مراسم شهید مفتح در دوراهی قلهک، توسط مأموران رژیم مجروح و روانه بیمارستان میشوند. اداره بقیه راهپیمایی را شهید بهشتی به عهده میگیرند و در میدان آزادی سخنرانی پرشوری را ایراد و نماز ظهر را
اقامه میکنند.
قضیه دستگیری شهید مفتح چه بود؟
ایشان در اثر جراحات وارده، در روز راهپیمایی در بیمارستان بستری بودند. در روز ۱۶ شهریور قرار بود مراسم عروسی دختر دوم ایشان برگزار شود و ما از اصفهان برای شرکت در مراسم آمدیم. اعضای خانواده صلاح نمیدانستند شهید مفتح از بیمارستان بیایند، ولی ایشان گفته بودند باید در مراسم عروسی دخترشان شرکت کنند! عصر بود که ما به منزل شهید مفتح رسیدیم که ناگهان مأموران رژیم ریختند و هر سه طبقه ساختمان را اشغال کردند و گفتند تا آقای مفتح را دستگیر نکنیم، نمیرویم! من و برادر شهید مفتح، خودمان را به سر خیابان رساندیم که نگذاریم ایشان وارد خانه بشوند، اما دیدیم مأموران ماشین ایشان را محاصره کردهاند. من و عده دیگری سعی کردیم مانع شویم و نگذاریم ایشان را ببرند. اما سخت تحت ضرب و شتم مأموران قرار گرفتیم و ایشان را بردند! شهید مفتح فرمودند: همین امشب مراسم را برگزاری کنید و نگذارید عروسی به هم بخورد. ما هم طبق دستور ایشان همین کار را کردیم. شهید مفتح دو ماه بعد و در دولت شریف امامی که دولت خود را دولت آشتی ملی نامیده بود، آزاد شدند.
یکی از فرازهای مهم دوران انقلاب راهپیماییهای مهم روزهای تاسوعا و عاشورای سال ۵۷ بود. درباره چند و چون برگزاری این راهپیماییها، حرف و حدیثهای زیادی وجود دارد. شما از آن ایام چه خاطرهای به یاد دارید و تحلیل شما چیست؟
یک هفته قبل از تاسوعای سال ۱۳۵۷، اعضای جامعه روحانیت مبارز از جمله شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، آیتا… مهدوی کنی، آیتا… خامنهای، آیتا…هاشمی رفسنجانی و در طبقه دوم منزل شهید مفتح تشکیل جلسه دادند و در پایان جلسه قرار شد همراه شهید مفتح، پسرشان آقا مهدی و برادرشان حسین آقا به منزل مرحوم آیت ا… طالقانی برویم و از ایشان بخواهیم پایین اعلامیه راهپیمایی تاسوعا را که همه اعضای جامعه روحانیت آن را امضا کرده بودند، امضا کنند. آیتا… طالقانی به شهید مفتح بسیار اکرام و احترام کردند، ولی با وجود اصرار ایشان، حاضر نشدند پای اعلامیه را امضا کنند و لذا آن اعلامیه با امضای اعضای جامعه روحانیت چاپ و منتشر شد. البته اطرافیان آقای طالقانی اعلامیه جداگانهای را از ایشان چاپ و منتشر کردند.
از شهادت آیت ا… مفتح چگونه باخبر شدید؟
در آن ایام، مدیر صدا و سیمای اصفهان بودم و آن روز اتفاقاً به خاطر مشغله کاری زیاد، نرسیده بودم به اخبار گوش بدهم. ساعت حدود نه و نیم صبح بود که منشی آمد و از من پرسید: آیا اخبار را شنیدهام. من گفتم: نه و او رفت. چند دقیقه بعد مدیران و معاونین آمدند و سعی کردند آرام آرام به من بفهمانند که به جان دکتر مفتح سوء قصد شده است و در حال حاضر در بیمارستان هستند. هنوز خبر شهادت ایشان از طریق صدا و سیما پخش نشده بود. به خانه رفتم و سعی کردم خبر را آرام آرام به همسرم بدهم. با هواپیما به تهران آمدیم و وقتی سیل جمعیت سیاهپوش را جلوی منزل شهید مفتح دیدیم، متوجه شدیم چه اتفاقی افتاده است.
فعالیت سیاسی ممنوع!
محمد پیشگامیفرد اشاره میکند که عدهای از جوانان انقلابی به انجمن ضد بهائیت و حجتیه پیوستند. او درباره این جریان و علت مخالفت انجمن با فعالیتهای سیاسی توضیح میدهد: انجمن به خاطر مرکزیت مرحوم آقای حلبی مخالف یا ضد امام نبود، اما به اعضا اجازه کوچکترین فعالیت سیاسی را نمیداد و حتی از اعضا تعهد کتبی میگرفت که وارد سیاست نشوند! ساواک هم این قضیه را مستمسک قرار داده بود و افرادی را که اهل مبارزه بودند، تشویق میکرد برای مبارزه با بهائیت به این انجمن بپیوندند. حتی در سال ۱۳۴۴ که مرا دستگیر و دادگاهی کردند، به من گفتند: تو که اینقدر با استعداد هستی، چرا نمیروی در انجمن حجتیه فعالیت کنی؟ اینها هم که دارند برای اسلام و امام زمان(عج) فعالیت میکنند. همین فضا باعث شد که بچهها دچار دلزدگی شوند و در انجمن حجتیه نمانند.
وصلت با خانواده دکتر مفتح
محمد پیشگاهی فرد، همسر دختر آیتا… مفتح است. داستان این وصلت به همان سالهای مبارزه برمیگردد و روحیه انقلابی پیشگاهیفرد که خواهرزاده آیتا… بهشتی است در این زمینه بیتاثیر نبود. او درباره چگونگی این وصلت میگوید:
من شهید آیتا… مفتح را از سالهای قبل از طریق کتابهایشان میشناختم. سال ۴۸ پدرم فوت شدند و شهید بهشتی که در آن موقع در آلمان بودند، برایم نامه تسلیتی فرستادند و گفتند: نگران چیزی نباش، من هر کاری که از دستم بربیاید برای تو انجام میدهم. ایشان وقتی از آلمان برگشتند در منزلی اقامت کردند که به منزل شهید مفتح بسیار نزدیک بود و در نتیجه مراوده بین این دو خانواده برقرار شد. سال ۵۰ قضیه ازدواجم مطرح شد و شهید بهشتی که میدانستند شهید مفتح دخترِ دم بختی دارند، از ایشان پرسیدند: آیا اجازه دارند مرا معرفی کنند؟ شهید مفتح خیلی صریح و بیرو در بایستی پرسیدند: اگر دختر خودشان دم بخت بودند مرا به عنوان داماد انتخاب میکردند؟ و شهید بهشتی پاسخ دادند: بیتردید این کار را میکردند. شهید مفتح که چنین پاسخ قاطعی را از شهید بهشتی دریافت کردند، گفتند: پس جای سؤال و تردیدی نیست. خانواده شهید مفتح در قم بودند. شهید بهشتی مرا خواستند و گفتند: مادرم را برای خواستگاری به قم بفرستم و اگر طرفین موافقت خود را اعلام کردند، باقی کارها را به ایشان بسپارند. واقعا هم همین کار را کردند و مثل یک پدر واقعی هر کاری را که لازم بود انجام دادند.
مهریه دختر شهید مفتح
داماد آیتا… مفتح این طور روایت میکند: شهید مفتح تعیین مهریه و سایر موضوعات را به خود شهید بهشتی واگذار کردند. ایشان هم مهریه را یک جلد قرآن، ۱۵ هزار تومان
و یک و نیم دانگ از منزل ما در اصفهان قرار دادند و من، شهید مفتح و شهید بهشتی پای ورقه را امضا کردیم. خطبه عقد را هم آیتا… آملی، از بستگان دکتر بهشتی از طرف ما و آیتا… زنجانی از طرف خانواده خانم خواندند. شهید بهشتی حتی برای خرید وسایل منزل هم با من همراهی کردند.
شروط پدر عروس
داماد روایت میکند که آیتا… مفتح برای ازدواج با دخترش هیچ شرط خاصی تعیین نکرده بود و فقط از کار و تحصیل داماد پرسیده بود و از او خواسته بود که از دخترش خوب مراقبت کند. داماد دکتر مفتح اما بعید میداند در حدی که ایشان توقع داشته از عهده این کار برآمده باشد.
آیتا… مفتح از نگاه دامادش
فروتنی، مهربانی و محبت شهید مفتح، اولین چیزی بود که هر فردی متوجه و جذب آن میشد. چهره گشاده و لبخند پرمحبتشان، بسیار دلگرمکننده بود. برای همه از کوچک و بزرگ احترام قائل میشدند و ذرهای تکبر در ذات ایشان نبود. به همین دلیل هم جوانها خیلی زود جذب ایشان میشدند. مرحوم آقای پرورش همیشه میگفتند: من در تهران با افراد زیادی آشنا هستم و وقتی از اصفهان میآیم، خیلی جاها هست که میتوانم بروم، ولی تنها جایی که میدانم با روی گشاده مرا میپذیرند و بدون رودربایستی و معذب بودن میتوانم بروم و بمانم، خانه آقای مفتح است! انسان از هر طبقه و صنفی که بود، خیلی زود با ایشان مأنوس میشد و در کنارشان مینشست و ساعتها درددل میکرد. ایشان مخصوصا جوانها را خیلی دوست داشتند و میفرمودند: «وقتی به مسجد قبا میروم و شور و شوق جوانهای انقلابی را برای درک معارف دینی و مسائل انقلابی میبینم، دلم گرم و خیالم راحت میشود که این کشور با داشتن چنین جوانانی آسیب نخواهد دید».
شهید مطهری در نگاه شهید مفتح
داماد شهید مفتح درباره نگاه و احساس او به شهید مطهری میگوید: فوقالعاده به شهید مطهری اعتقاد داشتند و حرف ایشان برای شهید مفتح حجت بود. خبر شهادت ایشان ضربه بسیار سنگینی برای شهید مفتح بود و دائما میگفتند: نفر بعدی من هستم! موقعی که شهید مطهری از پاریس و دیدار امام برگشتند، شهید مفتح با ایشان تماس گرفتند و خواستند به ملاقاتشان بروند. شهید مطهری گفتند: بیایید با هم به عیادت آیتا… موسوی زنجانی برویم، ایشان بیمارند. شهید مفتح از من خواستند همراهیشان کنم. در بین راه صحبت از اطرافیان امام شد و شهید مطهری فرمودند: نگرانم، چون اینها کمترین اعتقادی به فقه ندارند، اما امام فرمودند: نگران نباشید، همه چیز انشاءا… درست میشود، چون شما هستید. از این گفته امام کاملا مشخص است که با وجود یارانی چون شهید مطهری، چقدر آینده را روشن و مسائل را قابل حل میدانستند.
اعتقاد شهید بهشتی به فعالیت تشکیلاتی
پیشگامیفرد در ادامه به این نکته اشاره میکند که چرا برخی معتقدند افرادی چون شهیدان آیتا… مطهری و آیتا… بهشتی به دلیل اینکه به زندان نرفتند یا زندانهای طولانی مدتی را تحمل نکردند، انقلابی و اهل مبارزه محسوب نمیشوند.
او در این باره میگوید: شهید بهشتی ویژگی خاصی داشت که قائل به ایجاد تشکیلات مخفی و حساب شده بود. ایشان میخواست افراد متدین و انقلابی را در سراسر کشور رصد کند. اعتقاد به کار تشکیلاتی، جزو ذات ایشان بود و بعد از انقلاب هم جلوههای این ویژگی را، در اداره مجلس خبرگان و تأسیس و اداره حزب جمهوری اسلامی مشاهده کردیم. ایشان از همان ابتدا و از سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ این ویژگی را داشت و هر وقت به اصفهان میآمد، در منزل پدربزرگ ما با نیروهای مبارز اصفهان جلساتی را برگزار میکرد. از جمله افرادی که در این جلسات شرکت میکردند، مهندس محمد غرضی بود که در آن زمان دانشجوی دانشگاه تهران و از جمله کسانی بود که با شهید بهشتی تماس زیادی داشت و بخشی از فعالیتهای دانشگاهی شهید بهشتی توسط ایشان انجام میشدند.