مهمان های ویژه این قرار، خانواده شهید مدافع حرم «سردار عبدالله اسکندری» و «وحید یامینپور» نویسنده کتاب «نخل و نارنج» و «ماجرای فکر آوینی» خواهند بود.
به گزارش مشرق، «قرار سهشنبه ها» عنوان برنامه ای است که هر هفته از سوی انتشارات شهید کاظمی با محوریت معرفی و بررسی یک کتاب برگزار می شود.
چند ماه است که هر سهشنبه یک دورهمی با یک نویسنده توسط نشر شهید کاظمی در مجتمع ناشران قم برگزار می شود. در این دورهمی صمیمی و دوستانه پیرامون کتاب و کتابخوانی بحث و گفتگو می شود.
«قرار سهشنبه ها» این هفته سه شنبه هشتم بهمن ماه با حضور اکبر صحرایی نویسنده کتاب کتیبه ژنرال (رمانی برگرفته از زندگی سردار شهید اسکندری که در دفاع از حریم اهل بیت(ع) سرش بر نیزه رفت.) «تپه جاوید»، «راز اشلو»، «حافظ هفت»، «دار و دسته دارعلی» و… برگزار می شود.
نقد این کتاب بر عهده مهدی کفاش خواهد بود. مهمان های ویژه این قرار، خانواده شهید مدافع حرم «سردار عبدالله اسکندری» و «وحید یامینپور» نویسنده کتاب «نخل و نارنج» و «ماجرای فکر آوینی» خواهند بود.
«قرار سهشنبه ها» فردا سه شنبه هشتم بهمن ماه ساعت۱۵ دفتر مرکزی انتشارات شهیدکاظمی واقع در طبقه اول مجتمع ناشران قم واقع در خیابان معلم برگزار می شود.
شهید احمد کاظمی از شهدایی است که در پرتو عنایات ائمه به ویژه فاطمه زهرا سلامالله علیها به جایگاهی رفیع دست یافت.
به گزارش مشرق، وقتی انسان وصیتنامه شهدای دفاع مقدس و حتی شهدای مدافعان حرم را مطالعه میکند، به این حقیقت دست مییابد که رمز پیروزی رزمندگان اسلام و ثبت جاودانگی آنها در تاریخ به ارتباط وثیق آنها با ائمه اطهار علیهمالسلام ارتباط باز میگردد؛ در واقع شهدا همانهایی هستند که تمام توان نظامی و رزمی خویش را در گروی اتصال به اهل بیت وحی به ویژه بانوی مکرم اسلام حضرت زهرا سلامالله علیها میدانستند. مسئلهای که متأسفانه کمتر به آن پرداخته میشود.
از این منظر، شهدای بزرگوار ما نخبگانی هستند که با بهره از صفات فاطمی و نوشیدن از کوثر فاطمی سلامالله علیها، توان خویش را در راستای تحقق اهداف اسلام و آرمانهای انقلاب و نابودی دشمنان دین به کار گرفتند. فهم این موضوع، فکر انسان مؤمن نسبت به اهل بیت وحی و فاطمه زهرا (س) را از سیاهههای صفحات تاریخ به حضوری عینی و اثرگذار در عالم و آدم سوق میدهد.
در این راستا مطالعه تجربههای معنوی این شهدای بزرگوار و مطالعه کیفیت توسل و ارتباط ایشان با ائمه علیهمالسلام و حجت ایشان یعنی حضرت زهرا سلامالله علیها ضمن آنکه نگاه انسان را جهتی توحیدی میدهد، فرد را با رمز رستگاری و پیروزی رزمندگان بیشتر آشنا میکند.
شهید احمد کاظمی از شهدایی است که در پرتو عنایات ائمه به ویژه فاطمه زهرا سلامالله علیها به جایگاهی رفیع دست یافت. در بخشی از کتاب "مهر مادر" یکی از همرزمان این شهید نقل میکند:
ارادت عجیب به حضرت زهرا (س) داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا میکرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در میایستاد و خوش آمد میگفت. در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا (س) را در پادگان ولیعصر (عج) راهاندازی کرد.
وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی انشاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.»
علت این همه عشق و علاقهاش به حضرت زهرا (س) را دوستان قدیمی او میدانستند. یکی از آنها میگفت «اوایل سال ۱۳۶۱ در عملیات بیتالمقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند.
در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی میگفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. میخواست روحیهی نیروها خراب نشود.»
دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بیهوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید!
گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بیفایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بیهوش بودی، چه شد که یکدفعه از جا بلند شدی؟ هر چه میپرسیدم جواب نمیداد.
قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهرهی من انداخت و گفت «میگویم، به شرطی که تا وقتی زندهام به کسی حرفی نزنی.»
بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمیتوانم ادامه دهم. حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.»
وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این حنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.»
فریدونی هنوز هم از یادآوری صحنههای دلخراش آن روز بغض میکند و حالش دگرگون میشود، بعد از مکثی کوتاه ادامه میدهد: نمیدانستیم باید عکاسی کنیم یا با حال بدی که تمام وجودمان را گرفته بود، بایستیم و…
به گزارش مشرق، آنقدر در جنایتهای پسرعمویش صدام حسین همراهی کرده بود که نامش هم برای مردم بوی خون با خود داشت. برای همین هم وقتی ده سال پیش در چنین روزی اعدامش کردند، کسی ناراحت نشد. حتی برخی منابع خبری نوشتهاند مردم تکریت از این اتفاق لبخند شادمانی هم بر لب نشانده و خرسند شدهاند از اینکه علی حسن المجید التکریتی که در ایران با نام علی شیمیایی هم معروف است، دیگر روی کره زمین نیست. حتما از همین عنوان علی شیمیایی متوجه شدهاید که این مرد کیست. او مدتی وزارت دفاع عراق در دوران حکومت رژیم بعث را بهعهده داشته و به عنوان عضو شورای فرماندهی انقلابی در تصمیمگیریهای مهم در زمان ریاستجمهوری صدام حسین شرکت و مأمور سرکوب شورشهای منطقهای بود. هر چند همین سمتها نشان میدهد دستش تا چه حد در همراهی با صدام و جنایت باز بوده، اما به این موارد بیفزایید نکته مهم دیگری را. او مسؤول بمباران شیمیایی حلبچه بود و نخستین بار هم در ژانویه ۲۰۰۷ به عنوان مسؤول حمله شیمیایی به روستای کردنشین حلبچه که به شهادت ۵۰۰۰نفر انجامید، به اعدام محکوم و در نهایت در پنجم بهمن ۸۸ حکم او اجرایی شد.
کفش نداشتند امروز و در سالگرد اعدام این جنایتکار رفتیم سراغ بازخوانی واقعه تلخ حمله شیمیایی حلبچه و مرور آثار عکاسان ایرانی که آن را ثبت کردند. علی فریدونی، عکاس ایرانی هر چند در زمان این حمله از حلبچه دور بوده، اما مدتی پس از واقعه خود را به مسیر میرساند و آوارگان این حمله شیمیایی را میبیند که در حال گریختن از منطقه هستند. فریدونی که در این مسیر به عکاسی پرداخته از تجربه این مواجهه و قابهایی که ثبت کرده برایمان حرف زد. او میگوید: چند روز بعد از عملیات شیمیایی صدام در حلبچه بود که ما عکاسان راهی آنجا شدیم. زمانی که این اتفاق افتاد ما از حلبچه فاصله داشتیم، در منطقه خرمان عراق بودیم و طول کشید تا خودمان را به آنجا برسانیم، اما آقایان احمد ناطقی، ساسان مویدی، سعید صادقی و چند عکاس دیگر از همان ابتدا رسیده و تصاویری را ثبت کرده بودند. او ادامه میدهد: وقتی ما وارد مسیر حلبچه شدیم مردمی را دیدیم که بقچه بر سر میگریزند تا از منطقه دور شوند. از فرط اضطراب برخی پابرهنه راه افتاده بودند و طی مسیر پاهایشان تاول زده بود. ژاکتهایی که تنشان بود را درآورده و به پاهایشان بسته بودند. هیتلر چنین نکرد که… فریدونی هنوز هم از یادآوری صحنههای دلخراش آن روز بغض میکند و حالش دگرگون میشود، بعد از مکثی کوتاه ادامه میدهد: نمیدانستیم باید عکاسی کنیم یا با حال بدی که تمام وجودمان را گرفته بود، بایستیم و نگاه کنیم که چه فاجعهای رقم خورده. اما ما وظیفه داشتیم آنچه میبینیم را ثبت کرده و به دنیا نشان دهیم.
این عکاس بخشی از مشاهداتش را اینطور روایت میکند: مادری که کفش نداشت و نوزاد شش ماههاش را در آغوش گرفته و گریخته بود. اغلب ما عکاسها آن زمان متاهل بودیم و بچه کوچک داشتیم، همین هم ما را بیشتر تحت تاثیر قرار میداد. حالا هنوز با این حالمان کنار نیامده مادربزرگی با گالشهای پلاستیکی را میدیدیم که چهار پنج نوهاش را با طناب بسته و به دنبال خود میکشاند تا گمشان نکند. بچههایی که پدر و مادرشان شهید شدهاند. فریدونی تاکید میکند: فکر میکنم تا روزی که زنده هستم هیچ چیزی را تلختر از صحنههای آن روز نبینم. مگر جنایتی بزرگتر از این هست که یک نفر مردم خودش را که هموطنش بوده و خانوادهاش هستند، اینطور قتل عام کند. اگر دشمن یا طرف مقابل مردم در جنگ چنین کاری را انجام بدهد اینقدر دردناک نیست که رهبر یک جامعه به تصمیم و دستور خود، مردم بیگناهی که هیچ دخالتی در جنگ ندارند را بکشد. باور کنید هیتلر هم چنین جنایتی نکرده است. حلبچه، مدیون عکاسان ایرانی هر چند هنوز هم در ایران و عراق اثر سینمایی و هنری بزرگ و تاثیرگذاری درباره این واقعه خلق نشده است تا ابعاد جنایاتی که صدام حسین با مکاری برخی کشورهای غربی در جنگ با ایران مرتکب شد به جهان معرفی شود، اما فریدونی میگوید مردم مناطق کردنشین عراق جهانی شدن فاجعه حلبچه را مدیون عکاسان ایرانی دانسته و هنوز هم قدردانند. او میگوید: سال ۹۴ که به حلبچه رفته بودم به موزهای که برای این اتفاق ساخته شده سر زدم و آنجا درباره عکسها به فارسی برای همراهانم حرف میزدم. همسر جلال طالبانی، رئیس جمهور منطقه کردستان عراق هم آنجا بود. او کمی فارسی میفهمد. وقتی توضیحاتم را شنید گریه کرد و گفت اگر عکاسان ایرانی نبودند این فاجعه هرگز ثبت نمیشد. او میافزاید: واقعا هم تصاویری که عکاسان ایرانی از این واقعه ثبت کردند بسیار مهم است. هم ابعاد این فاجعه را به جهان نشان دادند و هم خانواده بسیاری از شهدا از طریق دیدن همین عکسها متوجه شدند که اعضای خانوادهشان در این جمله جان باختهاند. به گفته فریدونی مسؤولان کشور عراق هم و بهخصوص منطقه کردستان هم معتقدند اگر عکاسان ایرانی نبودند صدام حسین و رژیم بعث برای همیشه بر این اتفاق سرپوش میگذاشتند. او حضور عکاسان خارجی را در منطقه هم نتیجه فعالیت ایران در آن زمان دانسته و تاکید میکند عکاسان ایرانی حاضر در صحنه توانستند ابعاد این فاجعه را به جهان نشان دهند.
تصور اینکه در آخرت در کنار امثال طالقانیها و مطهریها و تمام شهدا هستم، روح از بدنم خارج میشد و دیگر در این حالت هیچ چیز را نمیدیدم. فقط به یک چیز فکر میکردم و آن، بودن در جمع شهدا است.
به گزارش مشرق، «به جهاد سازندگی رفتم، در کنار مردم رنجدیده بلوچ نشستم، با گوشت بدنم دردشان را حس نمودم و در خود فرو رفتم و با درون خود شروع به صحبت کردم و با خود گفتوگو میکردم و از درونِ خود سؤال میکردم: آیا دیگر من میتوانم در این دنیا در کنار این همه رنج و محرومیت، خوش زندگی کنم؟ و دیدن همین صحنهها بود که هرگاه به طرف دنیا کشیده میشدم، شلاق رنجهای مردم بر وجدانم اصابت میکرد و مرا از خواب غفلت بیدار مینمود و به خاطر همین بود که در بازگشت از جهاد، دیدم نمیتوانم آرام بگیرم و راحت به کلاس درس بروم و سر در آخور خود کنم و مردم را فراموش نمایم.
شبه خاطر همین که وجدانم راحت شود، نزد یکی از دوستان خوبم که سرپرستی تعدادی از بچههای شبانهروزی را داشت رفتم و شبها در کنار بچههایی که از طبقه محروم جامعه و از داشتن نعمت پدر و مادر محروم بودند، سر میکردم و احساس میکردم با خدمت کردن به این بچههای معصوم که عاشق آنها بودم، میتوانم وجدان خود را آرام نمایم. ولی در هر حال، روحم گنجایش قبول این دنیا را نداشت. فقط دلم میخواست که هرچه زودتر از طریق شهادت به جمع شهدا بپیوندم و گاهی اوقات اشک میریختم و از خدا میخواستم که خدایا دیگر تحمل این دنیا را ندارم. خدایا آرزو میکنم که هرچه زودتر به جمع شهدا بپیوندم.
تصور اینکه در آخرت در کنار امثال طالقانیها و مطهریها و تمام شهدا هستم، روح از بدنم خارج میشد و دیگر در این حالت هیچ چیز را نمیدیدم. فقط به یک چیز فکر میکردم و آن، بودن در جمع شهدا است. وای خدای من! چه میگویم! یعنی میشود مرا به این تنها آرزو که همیشه در قلبم هست، برسانی؟» (در هیاهوی سکوت، ص۷۰) این نامه را نوزدهم دی ماهِ پنجاه و هشت نوشتی. وقتی لانهٔ جاسوسی بودی. وقتی هنوز جنگی شروع نشده بود و شهادت، آمال و آروزی کسی نبود. وقتی اصلا خط و خاکریز و رزمندهای نبود. وقتی تیپ میزدی و آستین کوتاه میپوشیدی در حالی که پیراهن آستینبلندِ سفید با یقهٔ چرک و تسبیحِ توی دست مد بود. پنجم بهمنماه، سالروز تولد شهید عباس ورامینی «در هیاهوی سکوت» (روایت زندگی دانشجوی پیرو خط امام و رئیس ستاد لشکر۲۷ محمد رسولالله شهید عباس ورامینی) / #برگزیده_کتاب_سال پاسداران اهل قلم
کتاب «یک روایت معتبر درباره حماسه ۶ بهمن مردم آمل» به قلم زهرا نبوی از مجموعه «یک روایت معتبر» انتشارات بهنشر به بازار کتاب آمد.
به گزارش مشرق، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه ۱۳۵۷، بهتدریج اختلافنظرها بین گروههای سیاسی مختلف که تا قبل از انقلاب با حکومت شاه مبارزه میکردند، بیشتر و مشخصتر شد و صفبندیهای جدیدی شــکل گرفت. هرکدام ادعا میکردند، ســهم بیشتری در پیروزی انقلاب داشتهاند. یکی از ایــن گروهها اتحادیه کمونیستهای ایران بود که اعضایش از لحاظ فکری وامدار تفکر مائوئیستی بودند.
چهارم و پنجم بهمن ماه سال ۱۳۶۰ در شهر آمل مبارزه ای مسلحانه میان یکصد نفر از گروهی از مارکسیستها به نام اتحادیه کمونیستهای ایران علیه نظام جمهوری اسلامی ایران در شهر و جنگلهای اطراف شهر آمل در شمال ایران در گرفت.
این مبارزات در ششم بهمن ماه ۱۳۶۰ با تلاش مردم در خنثی کردن تلاش های چند روزه گروه های منافقین با کمک نیروهای قدس سپاه و پس از درگیرهای مسلحانه سه روزه، با شکست منافقان پایان یافت و مردم آمل حماسهای دیگر در تاریخ شکوهمند انقلاب اسلامی ایران به ثمر رساندند.
کتاب «یک روایت معتبر درباره حماسه ۶ بهمن مردم آمل» از مجموعه «یک روایت معتبر» بهنشر(انتشارات آستان قدس رضوی)، تالیف زهرا نبوی با بررسی حماسه مردم آمل در بهمن ماه ۱۳۶۰ به ارائه توضیحات درباره اتحادیه کمونیست ها قبل و پس از انقلاب اسلامی ایران، نقش این گروه در جنگ های مسلحانه و رویدادهای مربوط به حماسه مردم آمل در برابر منافقان می پردازد. این اثر با تصاویری از کمونیستها قبل از حمله به آمل، عزل بنی صدر، تلاش نیروهای مردمی در درگیریهای آمل نیز همراه است.
«یک روایت معتبر درباره حماسه ۶ بهمن مردم آمل» در ۶۴ صفحه در قطع رقعی کوتاه و با تیراژ یک هزار نسخه در کتابفروشی های سراسر کشور در اختیار مخاطبان و کتابدوستان قرار دارد.