ماجرای درگذشت فرزند سردار سلیمانی در غیاب او

به گزارش مشرق، نصرالله جهانشاهی، پاسدار بازنشسته نیروی زمینی و راننده سپهبد شهید قاسم سلیمانی، در گفتگویی به نکاتی پیرامون روحیات شهید سلیمانی در فضای کار، فرزندان حاج قاسم و … اشاره کرده است که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانید.

بیشتر بخوانید:

نماز «حاج قاسم» با تربت یک شهید

فیلم/ احترام فوق‌العاده بشار اسد به حاج قاسم

«حاج قاسمی که من می‌شناسم»

از حاج قاسم برای ما بگویید.

کار کردن با چنین فرمانده موفقی که صلابت دارد و یک دنیا او را تأیید کرده، خیلی سخت است و هر کسی نمی تواند از عهده آن برآید. من و شهید پورجعفری که یار و همراه حاجی بود و با او شهید شد بیشترین مدت را با حاجی بودیم.

حاج قاسم شما را به چه اسمی صدا می زد؟

جهانشاهی، نصرالله و… فرقی نداشت، ولی با احترام و رفاقت. به بچه‌هایش هم از همان اول تأکید کرده بود به من بگویند عمو، چون من از وقتی بچه‌ها کوچک بودند، وقت‌هایی که سردار مأموریت بود کارهای خانواده حاجی را انجام می‌دادم و خانواده من و خانواده حاجی چون همسایه بودیم، همیشه در رفت و آمد بودند. بچه‌های حاجی را از همان زمان کودکی می‌شناسم و با من بزرگ شده‌اند. ماه رمضان‌ها سه چهار بار ما می‌رفتیم منزل حاج قاسم و خانواده ایشان هم می‌آمدند منزل ما. تا این حد نزدیک بودیم.الآن هم که حاجی شهید شده است، اصلاً توان مواجهه با بچه‌های حاجی را ندارم و با دیدن بچه‌ها قلبم از فشار این غم کنده می‌شود.

از روحیات حاجی در فضای کار بگویید.

حاج قاسم خیلی شجاع بود. دورانی که در قرارگاه قدس حضور داشت، اشرار ۹۰ نفر از نیروی انتظامی را گروگان گرفتند و به ۷۰ کیلومتری مرز افغانستان و پاکستان بردند. حاج قاسم خیلی ناراحت شد و با نقشه و طرح‌ریزی و اطلاعات دقیق، به داخل مرز افغانستان و پاکستان نیرو برد و همه ۹۰ نفر را آزاد کرد و چندین پایگاه اشرار را هم با خاک یکسان کرد. اما همین حاج قاسم مرد صلح بود و دیدیم که برای اشرار در داخل کرمان و سایر مناطق امان‌نامه داد. همین اشرار در اثر رفتار خوب حاج قاسم به دامن انقلاب آمدند و خیلی از اینها که غلام و کنیز داشتند، آنها را آزاد کردند. وضعیت خوبی در منطقه مأموریتی قرارگاه قدس نبود، ولی حاجی وضعیت منطقه را به خصوص در کرمان بهبود بخشید. در نیروی قدس هم خیلی جدی بود، ولی با نیروهای مقاومت بسیار صمیمی.

حاج قاسم سلیمانی تقریباً در همه خطوط مقدم دفاع از حرم حضور پیدا کرد و با خانواده شهدای مدافع حرم دیدار داشت، در این زمینه توضیح دهید که چقدر ایشان فعال بود؟

حاجی مرد کار بود. اگر کرمان می‌رفت و فرصت کوتاهی می‌یافت، به دیدار خانواده شهید می‌رفت. اگر در تهران بود و یک ساعت وقت پیدا می‌کرد، به بازدید از خانواده شهید می‌رفت. مشهد اگر می‌رفت، هر موقع که فرصت پیدا می‌کرد، به بازدید از خانواده شهدا اختصاص می‌داد. حاج قاسم وقتی در تهران بود روزی چندین جا جلسه میرفت، از وزارت امور خارجه و ستاد کل سپاه گرفته تا دفتر رهبری و… همه جا به‌موقع می‌رفت؛ به استان‌ها سفر داشت. در کرمان که کارش بیشتر از همه‌جا بود. بازدید خانواده شهدای لشکر و شهدای مدافع حرم از مهم‌ترین برنامههای سردار بود. جلسه با فرمانده گردان‌ها و نیروهای لشکر در دفاع مقدس، جلسه کنگره شهدای کرمان و هزاران کار دیگر هم داشت؛ خستگی برایش اصلاً معنا نداشت. این در حالی بود که تمام بدن حاجی جای تیر و ترکش بود.

از روحیات معنوی حاج قاسم بگویید.

حاج قاسم حضرت زهرایی بود. خیلی جاها در جنگ و بعد از جنگ با توسل به حضرت زهراء(س) مشکلات را حل می‌کرد. یک فاطمیه هم در روستای خود در کرمان ساختند که در آن مراسم می‌گیرند. از همه اینها بگذریم، باید به نماز شب‌های حاجی اشاره کنم. هر شب نماز شب می‌خواند، آن هم با ناله و گریه و نجوا. من خودم شاهدم؛ چون در همه مأموریت‌ها من با حاجی بودم. اگر خیلی خسته هم بود باز یک ساعت می‌خوابید، بیدار می‌شد و بعد شروع می‌کرد به نماز. واقعاً این صحنه عشق‌بازی و نجواهای حاجی در نماز شب‌هایش تماشایی بود. ما هم که می‌خواستیم نماز بخوانیم در مواجهه با این حال حاجی از خود بی‌خود می‌شدیم و دیگر نمی‌توانستیم نماز بخوانیم و فقط مبهوت حاجی بودیم. باید در آن صحنه باشید تا متوجه حرف من بشوید.

گفتید که با حاج قاسم هم رفت‌وآمد خانوادگی داشتید؛ از فرزندان حاج قاسم بگویید.

همه فرزندان حاجی را از کودکی می‌شناسم. به من عمو می‌گویند. بچه‌های حاجی یکی از یکی گل‌ترند. هیچ‌گاه از مقام پدر سوءاستفاده نکردند. در این مدتی که من در خدمت حاجی و خانواده بودم و با هم رفت‌وآمد داشتیم و من بعضاً در منزل حاجی رفت و آمد می‌کردم، می‌دیدم که چقدر به رعایت حجاب اهمیت می‌دهند. یکی از دلایلی که حاج قاسم، «حاج قاسم» شد، همراهی همسر ایشان بود. واقعاً تا جایی که به نظرم می‌آید و همسرم هم تصدیق می‌کند، همسر حاج قاسم هیچ‌گاه از او گله نکرد که الآن موقع کار نیست، به خانواده برسید. علت موفقیت حاجی واقعاً همسرش بود. من هم که توانستم با حاجی همراه باشم، به خاطر همراهی همسرم بود. همسرم وقتی یکی از بچه‌های حاجی یا خود حاجی زنگ می‌زد و کارم داشت، به من می‌گفت این‌قدر کند نباش، سریع لباس بپوش برو. او تازه مرا تشویق و بدرقه هم می‌کرد. زمان جنگ حاجی خیلی خانه نبود. زمان قرارگاه قدس هم همین طور. در نیروی قدس که همیشه در سفر بود. جایی یادم هست که یکی از پسرهای حاج قاسم بیمار شد و حاجی در مأموریت قرارگاه قدس بود، نتوانست بالای سر پسرش باشد و پسرش هم در اثر بیماری در بیمارستان فوت شد. حتی حاجی بالای سر پدر و مادرش هم در زمانی که در بستر بودند، نتوانست برسد و بعد از فوت آنها رسید. بچه‌هایش خیلی عالی هستند؛ هم دخترها و هم پسرها.

چرا در میان بچه‌ها بیشتر از همه زینب‌خانم در صحنه و رسانه‌ها فعال هستند؟

زینب حاج قاسم شبیه‌ترین فرد در عالم به حاج قاسم است. کوچکترین فرزند حاجی است؛ ولی هم در روحیه و هم در رفتار خیلی شبیه حاجی است. زینب حتی بارها با حاجی مأموریت‌های خارج از کشور هم رفته بود و مانند حاجی به لهجه‌های زبان عربی و زبان انگلیسی مسلط است.

شما سال‌ها در نیروی قدس و در محل زندگی‌تان علاوه بر حاج قاسم سلیمانی با حاج اسماعیل قاآنی هم مأنوس بودید، به علاوه با ایشان همسایه بودید، نظر شما درباره سردار قاآنی چیست؟

حاج اسماعیل به منطقه خیلی مسلط است و اطلاعاتش خیلی زیاد دارد. هرکس خصلتی دارد مخصوص خودش. ولی برداشت من این است که اگر شهید صیاد شیرازی برگ قرآن ارتش بود، حاج اسماعیل قاآنی، برگ قرآن سپاه است. ایشان خیلی فهیم و عزیز است و درک بالایی دارد. خیلی مردمی است. بارها او را در صف نانوایی و… دیده‌ام و در واقع کارهای شخصی‌اش را در کنار خانواده انجام می‌دهد.

منبع: هفته نامه صبح صادق

منبع خبر

ماجرای درگذشت فرزند سردار سلیمانی در غیاب او بیشتر بخوانید »

«علی» سنگ صبور دردمندان

به گزارش مشرق، بسیجی شهید علی رسولی در سال ۱۳۴۸در تهران دیده به جهان گشود. شهیدی اهل شهرستان اسلامشهر که سنگ صبور مردم آن شهرستان بود. طوری که مردم آن دیار، هر مشکلی داشتند نزد او می‌آمدند و وی تا جایی که امکان داشت به آنها یاری می‌رساند. با آغاز جنگ تحمیلی با عزمی ‌راسخ، راهی جبهه‌های دفاع از حق مقابل باطل شد. برای رفتن به جبهه، آنچنان مصمم بود که هیچ‌کس مانع او نشد. وی سرانجام، چهارم مرداد سال ۱۳۶۷ در جریان عملیات غدیر در منطقه شلمچه، در اثر برخورد ترکش خمپاره به شهادت رسید.

این شهید در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود:
در آخرین لحظات وصایایی برای خانواده عزیزم و امت شهیدپرور دارم. شاید دیگر وقت وصیت نوشتن نباشد چون گردان ما قرار است در عملیاتی شرکت کند. لحظات حساسی است. دشمن زبون باحملات پی‌درپی خود مناطقی از خاک مقدس کشور صاحب‌الزمان(عج) را به تصرف درآورده و شیردلان لشکر توحید در این مناطق شهد شهادت نوشیده‌اند. پدر و مادر عزیزم ‌ای کسانی که بیشترین حق را بر گردن من دارید! از شما به‌خاطر تمامی ‌زحمات شبانه‌روزی‌تان و تحمل سختی‌ها و مشکلاتی که در بزرگ کردن من کشیدید تشکر می‌کنم و از شما نور چشمانم می‌خواهم که به‌خاطر شهادت بنده هیچ ناراحتی نداشته باشید. زیرا بنده امانتی از طرف خدا پیش شما بودم و شما باید خوشحال باشید که این امانت را به خوبی به صاحبش بازگرداندید. از برادرها و خواهران عزیزم و تمامی ‌فامیل، دوستان و آشنایان

حلالیت می‌طلبم و به‌عنوان یک رزمنده بسیجی چند خواهش عاجزانه از امت شهیدپرور دارم:
یک- امام امت، قلب تپنده این امت اسلامی را در هر حال و در هر مقطعی که باشد تنها نگذارید و لبیک‌گوی اوامرش باشید زیرا صلاح دنیا وآخرت‌تان در این است.
دو- اتحاد مقدستان را همچنان حفظ کنید و به سخنان شیطانی شیاطین زمان که درصدد تفرقه درمیان شما هستند توجه ننمایید.
سه- درکنار امام عزیز با تمامی ‌مشکلات با صبر و بردباری مقابله کنید و روحیه انقلابی خود را نبازید.
چهار- به تمامی ‌برادران و خواهرانم توصیه می‌کنم که کتاب‌های شهید مطهری را مطالعه کنند زیرا برای نسل جوان بهترین کتاب‌ها کتاب‌های استاد است.
پنج- از مسئولین کشور عاجزانه خواهانم که کارهای فرهنگی زیادی برای مردم داشته باشند چون افراد یک جامعه اسلامی باید از نظر حسن اخلاق و سطح فکر و فرهنگ غنی باشد.
شش- از خواهران جامعه اسلامی‌مان می‌خواهم که با بی‌حجابی خود ضربه به اسلام،خون شهیدان، رشد فکری و استقلال فرهنگی و علمی ‌میهن اسلامی‌مان نزنند.
هفت- توصیه دیگر بنده در این شرایط جنگی و وضعیت علمی، فرهنگی دنیای اسلام این است که با حمایت از افرادی که توانایی آن را دارند که خلأ‌های کشور اسلامی‌مان را پر کنند و به‌خصوص با حمایت از حرکت‌های مردمی از قبیل بسیجی‌ها آینده پرباری برای ظهور و رشد فرهنگی دنیای اسلام فراهم کنند.
هشت- از بسیجیان این شیفتگان ولایت عاجزانه می‌خواهم که در عمل بسیجی باشند نه درحرف و جزو پیشروان حرکت‌های فرهنگی اخلاقی باشند و از امت اسلام می‌خواهم که با حمایت از روحانیت درخط ولایت فقیه جامعه اسلامی را از کج‌روی‌ها باز دارند.
۹- از حوزه‌های علمیه و عزیزان دانشگاهی می‌خواهم که اتحاد مقدس حوزه و دانشگاه را با حل شدن در یکدیگر بیشتر کنند و از کلیه نیروهای مسلح کشور اسلامی‌مان اعم از برادران ارتشی، سپاهی، بسیجی و کمیته خواهانم که در دفاع از کشور اسلامی‌مان کوتاهی نکنند که لحظه به لحظه کار آنها اگر با اخلاص باشد از بزرگ‌ترین عبادت‌ها محسوب می‌شود.

منبع: کیهانمنبع خبر

«علی» سنگ صبور دردمندان بیشتر بخوانید »

شهید مجدمی نسبت به بیت‌المال حساس بود

به گزارش مشرق، حضور عرب‌ها و عشایر بزرگ عرب خوزستان در تشییع سردار از طرف ما عرب‌های خوزستانی سیلی بزرگی به دشمن بود و افتخارمان است که توانستیم نشان دهیم تمام نقشه‌های او برای تفرقه‌افکنی نقش بر آب شده است.

تمام مسیر اهواز به شادگان را به همسرش می‌اندیشم. توی ذهنم سؤالات را دسته‌بندی می‌کنم و خودم را گاهی به جای او می‌گذارم. اگر من بودم چه پاسخی در جواب به سؤال خبرنگاری که از عزیزِجان و همدم زندگی‌ام می‌پرسید؛ می‌توانستم بدهم؟ شاید حتی طاقت مرور کردنِ خاطراتِ حضورش در ذهنم هم برایم دشوار بود. سرگرم بازار مسگرها شده بود ولی در دلم شوق هم صحبتی با همسر و خانواده‌اش مرا به ادامه این راه دعوت می‌کرد.

بامداد چهارشنبه دوم بهمن۹۸ بود که سروان پاسدار «عبدالحسین مجدمی» فرمانده بسیج شهر دارخوین شهرستان شادگان، مقابل درب منزلش درحالی که چند ساعتی می‌شد که از محل کارش به خانه آمده بود، توسط افراد ناشناس به ضرب گلوله به شهادت رسید.
از طریق یک واسطه پیگیر گفت‌وگو با خانواده شهید مجدمی شدم. انتظار نداشتم که خانواده‌ شهید پیش از چهلمش حاضر به مصاحبه شوند اما در کمال ناباوری‌ پذیرفتند. مقرر شد که به خانه پدری شهید بروم. تا دقیقه آخر می‌ترسیدم اتفاق و پیشامدی قرار ملاقات با خانواده شهید مجدمی را کنسل کند. به منزل پدری‌اش می‌رسم. بنرهای تبریک و تسلیت تمام دیوار بیرونی خانه را پر کرده و تقریبا از توی حیاط متوجه می‌شوم خانه شلوغ است. وارد منزل می‌شوم و خانمی مرا به یکی از اتاق‌ها راهنمایی می‌کند. داخل اتاق زنی را می‌بینم که به شیوه سایر زنان عرب خوزستان در مراسم ختم و فاتحه خوانی لباس تن کرده و روبنده‌ای پارچه‌ای که آن را بالا زده نیز بسته است.

به سمتش می‌روم و سلام می‌کنم. پاسخ می‌دهد و بی‌مقدمه می‌گوید: «کفایت راشدی» همسر شهید مجدمی هستم. زبانم برای عرض تسلیت بسته می‌شود؛ جوری که انگار تا حالا در عمرم سخن نگفته‌ام. درحالی که خودم را جمع و جور ‌می‌کنم کلماتی برای تسلیت و تبریک شهادت همسرش بر زبانم جاری می‌شود.

ابتدا از او اجازه می‌گیرم تا گفت‌وگو را آغاز کنیم و سپس درباره تاریخ تولد، تاریخ ازدواج و جزئیاتی از زندگی مشترکش با شهید می‌پرسم. وی می‌گوید: شهید متولد مرداد ماه سال ۵۹ بود. از سال ۸۲ با هم ازدواج کردیم و ماحصل این ازدواج دو فرزند به نام علیرضا و محمد است.

کفایت راشدی ویژگی‌های اخلاقی همسر شهیدش را اینگونه توصیف می‌کند: شهید با پدر و مادرش، تمام خانواده و همه دوستان و آشنایان رفتار خوبی داشت. به‌گونه‌ای که همه به خوش‌رویی‌ او اعتراف می‌کنند. خانواده من با خانواده‌ همسرم غریبه هستند اما شهید با هر دو خانواده به یک شکل رفتار می‌کرد و دائما افرادِ هر دو خانواده نیز در کارهایشان با او مشورت می‌کردند انگار که او پدری برای همه بود. اما ملاک من برای انتخاب شهید به عنوان همسر صداقت او بود. وقتی به خواستگاری‌ام آمد به من گفت هر چیز که دارم همین است و چیز بیشتری ندارم.
مادر شهید مجدمی کنار عروسش نشسته است؛ انگار حرف‌های عروس روضه مکشوف پسر جوانش بود. تا این جملات را می‌شنود می‌زند زیرگریه و به عربی پشت‌بند هم تکرار می‌کند: «مهربان بود. مهربان بود». دست‌هایش را به نشانه ناراحتی به هم می‌ساید و سر تکان می‌دهد؛ انگار که تمام خاطرات سی و چند سال مادری‌اش برای پسرش عبدالحسین را با خودش می‌کرد.
وقتی از همسر شهید می‌پرسم بارزترین ویژگی اخلاقی شهید چه بود می‌گوید: همیشه وقتی کار نیکی انجام می‌داد می‌گفت نمی‌خواهم کارهایی که انجام می‌دهم ریا شود. خدا شاهد است بسیاری از کارهای خیری که شهید انجام داده بود، تا زمان حیاتش اصلا نمی‌دانستم و همین چند روز اخیر در مراسم عزاداری‌ او مطلع شدم.

بانو راشدی درحالی که حالا با صلابت و طمانیه‌ای خاص گرم بازگو کردن خاطرات همسرش است می‌افزاید: در سیل روز و شب برایش معنی نداشت و تمام وقت در کنار سیل‌زده‌های شهرمان بود، به حدی که حتی رنگ پوستش تغییر کرده بود و اصلا او را در خانه نمی‌دیدیم. به دلیل حضور مکرر در مناطق سیل‌زده شهر؛ مردم روستایی سیل‌زده او را دیگر می‌شناختند و حتی اکثرشان در مراسم عزاداری شهادتش نیز شرکت کردند. بسیاری از کارهایش را خارج از چارچوب اداری و تشکیلات انجام می‌داد و می‌گفت اگر کسی بداند و به کسی بگویم ریا می‌شود.
یکباره میان گفت‌وگویم با همسر شهید، نوجوانی رعنا وارد اتاق می‌شود و سلام می‎کند. «علیرضا پسرمان است» همسر شهید او را این گونه برایم معرفی می‌کند. از او می‌خواهم تا ما را در شناختن و شناساندن پدر شهیدش کمک کند و او هم به گفت‌وگو بپیوندد.

کمی در مطرح کردن این پرسش تردید می‌کنم اما دلم را به دریا می‌زنم و از او می‌پرسم آیا شهید پیش از شهادتش هم حرفی از رفتن زده بود؟ که در پاسخم عنوان می‌کند: وقتی به خواستگاری‌ام آمد مدام تکرار می‌کرد که همه من برای شما نیست. حتی ممکن است پیش از عقد هم بروم و ماندنی نباشم. پس از شهادت سردار سلیمانی نیز بیشتر به شهادت مشتاق شده بود. دو شب پیش از شهادتش بعد از نماز مغرب و عشا توی اتاق تنهایی حدیث کسا می‌خواند و گریه می‌کرد و چون ایام فاطمیه هم بود با حضرت زهرا حرف می‌زد که من خیلی اتفاقی حرف‌هایش را شنیدم و میان حرف‌هایش از حضرت طلب شهادت می‌کرد.

حالا از علیرضا پسر۱۶ ساله‌ شهید مجدمی می‌خواهم تا از تفکرات پدر شهیدش درباره جمهوری اسلامی بگوید. او می‌گوید: همیشه در خانواده‌مان به همه ما توصیه می‌کرد که پشت ولایت باشیم و رهبری را تنها نگذاریم. در عین حال با منتقدان به کشور هم با صلابت رفتار می‌کرد و با اطلاعات بالایی که از بحث ولایت فقیه داشت آنها را قانع می‌کرد. همکاران پدرم تعریف می‌کردند در اغتشاشات آبان ماه که اوضاع در شادگان نسبتا ناآرام بود یک شب پدرم و دو نفر از همکارانش به سمت اغتشاشاگران مسلح می‌روند تا با صحبت آنها را قانع کند. هنگامی که به نزدیکی آنها می‌رسند به همکاران پدرم که همراهش بودند می‌گویند شما جلوتر نیایید و اگر کسی قرار است با ما صحبت کند فقط عبدالحسین مجدمی است.
همسر شهید ادامه می‎دهد: نسبت به بیت‌المال بسیار حساسیت به خرج می‌داد؛ خیلی از ماموریت‌های کاری‌اش را با ماشین شخصی خودش می‌رفت و حاضر نمی‌شد از ماشین دولتی استفاده کند. هرکس هم نسبت به این کارش انتقاد می‌کرد به آنها می‌گفت فرقی ندارد با چه ماشینی به مقصد مورد نظرم می‌رسم مهم این است که وظیفه‌ای که به من محول شده انجام شود.
با این سخنش داغ دلم تازه می‌شود، بغضی بزرگ راه گلویم را می‌بندد و مرا به سکوت وا می‎دارد. گویا یکی از اصول و شاخصه‌های شهادت احساس مسئولیت نسبت به درست استفاده کردن بیت‌المال است که همه شهدا آن را به خوبی رعایت می‌کنند و این بزرگ‌ترین درس برای مسئولین و خدمتگزاران به مردم در جمهوری اسلامی است.

هنوز مادرش کنار ما نشسته است. «ماکو مثلک یوما» حالا باگریه و صدایی نسبتا واضح این جمله را می‌گوید و برای خودش یادآوری می‌کند که هیچکس مانند او نیست.
همسر شهید مجدمی از مراسم عزاداری شهید خاطره‌ای را نقل می‌کند: در مراسم عزاداری همکاران شهید نوجوانی را می‌بینند که بسیار بی‌تابی می‌کند؛ آنقدر که برایشان عجیب به نظر می‌رسد و به سمت او می‌روند تا بدانند قضیه چیست و چرا این جوان غریبه بیش از حد معمول برای شهید بی‌تاب است. وقتی دلیلش را می‌پرسند آن نوجوان به آنها می‌گوید من فردی لات و لاابالی بودم چهار ماهی می‌شود که شهید مجدمی مرا از آن آدم لات و شر به فردی آرام و نمازخوان تغییر داد. حالا که او شهید شده است احساس می‌کنم من کاملا او را نشناخته‌ام و بزرگی‌اش را درک نکرده‌ام.‌ای کاش می‌توانستم بیشتر او را بشناسم.

علیرضا مجدمی درباره پدرش می‌گوید: هنگامی که صبح‌ها از خانه بیرون می‌رفت همان ابتدای صبح می‌گفت وقتی قصد خارج شدن از خانه را داری بگو تمام کارهای امروزم را برای خدا انجام می‌دهم تا هر کاری که انجام دادی برای خدا و در راه خدا باشد؛ اینگونه حتی راه رفتنت هم برای خدا می‌شود.

حالا علیرضا صریح می‌شود و این گفت‌وگو را تریبونی برای بیان احساسش نسبت به اقدام تروریستی شهادت پدرش می‌بیند و عنوان می‌کند: لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائا عند ربهم یرزقون؛ این سخن خداوند در قرآن یعنی شهدا هنوز زنده هستند و ما نباید احساس تنهایی کنیم. دشمنی و پلیدی دشمنان ما در جهان ثابت شده است ولی باید بدانند هر وقت که رهبر به ما اذن دهد ما آماده مقابله با دشمنان هستیم و هر آنچه که از ما بخواهد انجام می‌دهیم. در روز بسیج رهبر عزیزمان فرمایشی دارند که صریحا ما نوجوان‌ها را خطاب قرار می‌دهد و می‌فرمایند نوجوان‌های بسیجی ما باید انقلابی باشند و این یعنی علاوه ‌بر اعتقاد به آرمان‌های اصیل جمهوری اسلامی باید آن آرمان‌ها را نیز محقق و به آنها عمل کنیم. توصیه‌ای که پدرم به من و تمام خانواده داشت همیشه این بود که در همه شرایط انقلابی باشید و انقلابی عمل کنید. امیدوارم بتوانم راه پدر شهیدم را ادامه و اهدافش را محقق کنم.

علیرضا ادامه می‌دهد: پس از تشییع پیکر سردار سلیمانی و شهید ابومهدی مهندس در اهواز؛ سیدحسن نصرالله در سخنرانی خود به عظمت تشییع اهواز ‌اشاره می‌کند و آن را پاسخی محکم به دسیسه چینی‌های برخی کشورهای عرب منطقه می‌داند. حضور عرب‌ها و عشایر بزرگ عرب خوزستان در تشییع سردار از طرف ما عرب‌های خوزستانی سیلی بزرگی به دشمن بود و افتخارمان است که توانستیم نشان دهیم تمام نقشه‌های او برای تفرقه‌افکنی نقش بر آب شده است. متاسفانه دشمن از فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی برای ایجاد تفرقه میان ما و سایر هموطنانمان استفاده می‌کند اما ما و سایر قومیت‌ها فریب فتنه‌های دشمن را نمی‌خوریم و پای ایران اسلامی می‌مانیم. من برای نوجوان‌های خوزستانی همسنم سخن شهید بهشتی را تکرار می‌کنم که گفته‌اند فارسی زبان انقلاب اسلامی و عربی زبان قرآن است و ایران اسلامی به هر دو زبان در کنار هم نیاز دارد پس باید تعصب‌های بیجا را کنار بگذاریم. رهبری در خطبه نماز جمعه به هر دو زبان سخن گفتند و این خود دلیلی محکم بر این امر بود.

علیرضا بسیار مردانه‌تر و زیرک‌تر از سنش با من سخن می‌گفت و به خوبی نشان داد که با بصیرتش درحال محقق ساختن انتظارات امام خامنه‌ای از نوجوانان دهه هشتاد است. آنقدر محکم، با صلابت و پراقتدار برای دشمن رجز خواند که شمایل و حرف‌هایش یادآور رجز حضرت قاسم بود و به راستی که همه‌ی زمین‌ها کربلا و تمام روزها عاشوراست برای کسانی که در هر عصر و هر زمان فریاد هل من ناصر امام حسین را پاسخ می‌دهند.

ضبط را خاموش می‌کنم. همسر شهید مجدمی قفل گوشی‌اش را باز می‌کند و درحالی که صفحه گوشی را نشانم می‌دهد رو به من می‌کند و می‌گوید: شهید اینجا در حرم امام علی بود، وقتی که نماز می‌خواند یکی از دوستانش این عکس را از او گرفته بود، همیشه می‌گفت این عکس را خیلی دوست دارم چون کنار مولایم امام علی هستم.
کفایت راشدی که حالا کمی آرام گرفته است ادامه می‌دهد. می‌دانی وقتی به من گفتند که یک خبرنگار قصد انجام مصاحبه دارد ابتدا نپذیرفتم اما هنگامی که گفتند که یک خانم است علیرضا به من گفت مادر اجازه بده بیاید تا کمی با او صحبت کنی و آرام بگیری. به خودم گفتم هرچند که شهید مجدمی همسرم است اما حالا شهید شده و شهید متعلق به همه مردم است پس من وظیفه دارم تا او را به مردمش بشناسانم.

خانمی با سینی چای وارد می‌شود. به استکان چای چشم می‌دوزم و به حرف‌هایی که میان من، کفایت راشدی و علیرضا رد و بدل شد فکر می‌کنم. جمله شهید ابراهیم هادی را به خاطر می‌آورم که گفته بود «به فکر مثل شهدا مردن نباش، به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش» حالا کاملا سخن شهید هادی را درک می‌کنم. برای شهادت باید مانند شهدا زندگی کنی و شهید مجدمی نیز همین کار را کرده بود. مهر شهادتش درحالی زده شد که از نذر قدم‌هایش در راه خدا تا احساس مسئولیت نسبت به بیت‌المال و اطاعت از ولی‌فقیه، همه را در طول زندگی‌اش انجام داد و پاداش کسی که تمام کارهایش قربه الی الله باشد جز شهادت و محقق شدن نزدیکی به پروردگارش نخواهد بود.

منبع: کیهانمنبع خبر

شهید مجدمی نسبت به بیت‌المال حساس بود بیشتر بخوانید »

ارتش یمن، یک جنگنده ائتلاف سعودی را سرنگون کرد

یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۸ – ۰۵:۲۲ ارتش یمن، یک جنگنده ائتلاف سعودی را سرنگون کرد

سخنگوی نیروهای مسلح یمن می‌گوید یک فروند جنگنده «تورنادو» که در حال عملیات خصمانه بر فراز استان «الجوف» در یمن بود، ساقط شده است.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری فارس، منابع یمنی بامداد شنبه از ساقط شدن یک فروند جنگنده متعلق به ائتلاف متجاوز سعودی خبر دادند.

شبکه «المسیره» به نقل از سخنگوی نیروهای مسلح یمن گزارش داد یک فروند جنگنده «تورنادو» که در حال عملیات خصمانه بر فراز استان «الجوف» در یمن بود، ساقط شده است.

بر این اساس، «یحیی سریع» سخنگوی نیروهای مسلح یمن با صدور بیانیه‌ای تصریح کرد: «به لطف خدا، پدافند هوایی یک فروند جنگنده تورنادو متعلق به نیروهای متجاوز را که مشغول انجام ماموریت‌های خصمانه بود، ساقط کرد».


توییت یحیی سریع

این مقام نظامی یمنی خبر داد این جنگنده ائتلاف متجاوز سعودی، به‌وسیله موشک پیشرفته زمین به هوا، با فناوری جدید ساقط شده است.

وی تاکید آسمان یمن برای حرکت نیروهای متخاصم باز نیست و دشمن باید پیش از انجام هر کاری، هزاران بار قبلش محاسبه کند.

پاسخ نیروهای یمنی به ائتلاف متجاوز سعودی در حالی است که نیروهای این ائتلاف طی ۲۴ ساعت گذشته با نقض آتش‌بس، برخی نقاط پراکنده در چند استان یمن را هدف حمله توپخانه‌ای و موشکی قرار دادند.

از سوی دیگر شب گذشته چند مزدور ائتلاف سعودی در کمین ارتش یمن در منطقه جیزان کشته شده و تعدادی نیز زخمی شدند.

نیروهای مسلح یمن همچنین روز چهارشنبه حمله گسترده نیروهای ائتلاف سعودی در مرزهای جنوبی عربستان را طی یک درگیری سه ساعته دفع کردند و شمار دیگری از عناصر سعودی هم در مناطق مرزی نجران و جیزان کشته یا زخمی شدند (جزئیات بیشتر).

ائتلاف سعودی-اماراتی در پاسخ به خسارت سنگین دو هفته اخیر به نیروهای دولت مستعفی منصور هادی در جبهه نِهم در شرق صنعاء و دیگر استان‌های مأرب، الجوف، تعز، و إب با شعله‌ور کردن آتش حملات خود در جبهه ساحل غربی و الحدیده و تلاش برای پیشروی در شمال یمن درصدد جبران خسارات خود برآمده‌اند، اما به دستاوردی نرسیده‌اند.

انتهای پیام/

اخبار مرتبط اقامت 24 صنایع دستی پر بازدید ها پر بحث ترین ها بیشترین اشتراک بازار globe

اخبار کسب و کار globe فراگستر ایران فان بیمه البرز طاها گشت رسپینا هتل تارا سرمایه منبع خبر

ارتش یمن، یک جنگنده ائتلاف سعودی را سرنگون کرد بیشتر بخوانید »

نماز «حاج قاسم» با تربت یک شهید

به گزارش مشرق، همسر شهید «مهدی نعمایی» درباره عید نوروزی که سردار سلیمانی نخستین مهمانشان بود، می‌گوید: در این دیدار سردار وارد اتاق آقا مهدی شدند؛ دوستان آقا مهدی از خاک محل شهادتش چند عدد مُهر درست کرده بودند؛ من این مُهرها را به سردار نشان دادم و ایشان گفتند «می خواهم با مهر تربت شهید در این اتاق نماز بخوانم.»

بعد از شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، وقتی پای صحبت خانواده شهدا می‌نشینیم، خوب احساس می‌کنیم که آنها عزیزترین سردار را از دست داده اند؛ حتی فرزندان کم سن و سال شهدا درد فراق سردار را با تمام وجود حس کردند؛ این داغ برای دختران شهید «مهدی نعمایی» آن قدر سنگین بود که بعد از شهادت سردار توان مدرسه رفتن را هم نداشتند و تا امروز انگشتر یادگاری سردار را به انگشت دارند و با یادش گاهی بغض می‌کنند و گاهی لبخند می‌زنند.

پای حرفهای همسر شهید «مهدی نعمایی» می‌نشینیم؛ او روایت می‌کند از سردار سلیمانی که نخستین مهمان عید نوروز سال ۹۸ بود و حال و روز دختران شهید بعد از شهادت حاج قاسم را.

عیدی ویژه شهید نعمایی به خانواده‌اش

در زمان تحویل سال ۱۳۹۸ به همراه بچه‌ها سر مزار آقامهدی رفته بودیم؛ به آقا مهدی گفتم «زمانی که شما در کنار ما بودید، هر سال یک عیدی خوب به من و بچه‌ها می‌دادید؛ عیدی امسال ما فراموش نشود.»
از ابتدای عید نوروز امسال تا هفت فروردین به مسافرت رفته بودیم و تا آن روز هیچ مهمانی به منزل ما نیامده بود؛ همان شب که به منزل رسیدیم با ما تماس گرفته شد و گفتند «سردارسلیمانی قرار است فردا به دیدن خانواده شهدای ساکن در البرز بیایند و اگر آمدن به منزل شما قطعی شد، فردا اطلاع می‌دهیم.»

صبح روز هشت فروردین منتظر تماس بودم که با من تماس گرفته شد و گفتند «سردار سلیمانی حدود ساعت ۱۰ به منزلتان می‌آیند.» من بچه‌ها را بیدار نکردم و با مادر آقامهدی تماس گرفتم و گفتم که «قرار است سردار سلیمانی به منزلمان بیایند.» در حال آماده کردن منزل بودم که زنگ منزل‌مان زده شد؛ سراغ بچه‌ها رفتم و گفتم «بچه‌ها بیدار شوید، مهمان عزیزی به منزلمان می‌آید.»
در را باز کردم؛ سردار و یکی از محافظان به منزلمان آمدند؛ ایشان بعد از احوالپرسی سراغ بچه‌ها را گرفتند؛ به ایشان گفتم «بچه‌ها دارند، آماده می‌شوند تا خدمت برسند.» سراغ بچه‌ها رفتم؛ آنها چادرشان را سر کردند و با اینکه خواب‌آلود بودند با دیدن سردار شاد شدند؛ سردار روی ریحانه و مهرانه را بوسیدند و بچه‌ها کنار ایشان نشستند. روی میز پذیرایی تبلت ریحانه را آماده گذاشته بودم تا از سردار عکس بگیرم؛ ایشان بعد از احوالپرسی به تبلت روی میزاشاره کردند و گفتند «این تبلت برای کیه؟» من گفتم «برای ریحانه خانم» سردار گفتند «خب، با تبلت ریحانه خانم یک عکس یادگاری بیندازید.» با تبلت عکس گرفتم اما کیفیت عکس‌ها پایین بود؛ بعد با گوشی خودم تعدادی عکس گرفتم.

برای پذیرایی از مهمان‌ها در حال رفتن به آشپزخانه بودم تا چای بیاورم؛ سردار گفتند «دخترم زحمت نکش بیا کنار ما بنشین.» من هم نشستم و سردار از مسائل و اوضاع و احوال زندگی پرسیدند. وقتی که با سردار سلیمانی صحبت می‌کردیم، یاد قرار سال تحویل افتادم که از آقامهدی عیدی خواسته بودم؛ همان موقع داستان را برای سردار تعریف کردم و به ایشان گفتم «دیدن شما در منزلمان عیدی من و بچه‌ها بود.» سردار فرمودند «ان شاءالله عیدی شما دیدن روی حضرت مهدی (عج) باشد.»
بعد سردار پرسیدند «شما به دیدن رهبر انقلاب رفتید؟» من هم گفتم «سالی که نکوست از بهارش پیداست. وقتی اولین مهمان عید امسال ما شما هستید،‌ ان شاءالله تا پایان سال دیدار با رهبر انقلاب نصیب ما می‌شود.» ایشان هم گفتند «ان شاءالله»
روی مبل نشسته بودیم، سردار به محافظی که در منزلمان بودند، گفتند که «جعبه انگشترها را بدهید که می‌خواهم به دخترانم انگشتر هدیه بدهم» ایشان یک انگشتر به مهرانه و ریحانه دادند و جعبه را روبروی من نگه داشتند و گفتند «دخترم یک انگشتر به انتخاب خودت بردار» من هم گفتم «سردار خودتان لطف کنید یک انگشتر به من بدهید» که یک انگشتر به من دادند و گفتم «این هدیه خیلی ارزشمند است.»

نماز حاج قاسم با تربت شهید مدافع حرم
بعد از گفت وگوی خودمانی سردار با بچه‌ها، بچه‌ها به ایشان گفتند «ما یک اتاق داریم که تمام وسایل بابا در آنجاست.» سردار گفتند «بسیار خوب، برویم به اتاق بابا.» به همراه سردار به اتاق آقامهدی رفتیم؛ سردار به در و دیوار اتاق آقا مهدی که قاب عکس‌هایی از شهید بود نگاه می‌کردند؛ عکسی از سردار و آقامهدی بود. من در کمد را بازکردم تاسردار کفش و پوتین و لباسهای آقامهدی را ببینند؛ سردار گفتند «احسنت، احسنت به شما که موزه درست کردید، خیلی کار قشنگی بود.»
بعد هم من در ویترین را باز کردم و انگشتر آقا مهدی را که سردار به شهید داده بود، نشان دادم. دوستان آقا مهدی از خاک محل شهادتش چند عدد مُهردرست کرده بودند؛ من این مُهرها را به سردار نشان دادم و ایشان گفتند «من می‌خواهم با مهر تربت شهید در این اتاق نماز بخوانم.»‌ سردار اجازه ندادند برایشان سجاده بگذارم و با همان مهر تربت نماز خواندند.
بعد از اینکه نماز سردار تمام شد، مهرانه و ریحانه کنار ایشان ایستادند تا عکس یادگاری بگیرند؛ سردار به من گفتند «دخترم خودت هم بیا یک عکس بگیریم». من هم رفتم کنار بچه‌ها با سردار عکس گرفتیم.

قاب عکسی از سردار و آقامهدی روی دیوار بود؛ من آن قاب عکس را به ریحانه و مهرانه دادم و گفتم «سردار به شما هدیه دادند شما هم این قاب عکس را به ایشان هدیه بدهید.» بچه‌ها این قاب عکس را به سردار هدیه دادند و گفتند «این قاب عکس را به اتاقتان بزنید.»

زمان رفتن حاج قاسم فرا رسید؛ اصلا دلمان نمی‌خواست سردار از منزلمان بروند؛ موقع خداحافظی به سردار گفتم «برای من و بچه‌ها دعا بفرمایید.» سردار گفتند «شما باید ما را دعا بفرمایید. دعا بفرمایید که من شهید بشوم.» با این جمله سردار جا خوردم و گفتم «سردار الان زود است؛ ان شاءالله سال‌های سال سایه‌تان بالای سر ما باشد و آخر عمرتان به شهادت.» ایشان خم شدند و بچه‌ها را بوسیدند. چندین بار از سردار خواهش کردم که باز هم در کنار ما بمانند اما حیف که دل کندن از سردار دلها خیلی سخت بود.
سردار رفتند من از پشت پنجره ایشان را دیدم که خودشان در را باز کردند و سوار ماشین شدند. در آن لحظه فقط‌اشکم جاری بود. خانواده آقا مهدی هم چند دقیقه بعد از رفتن سردار به منزلمان رسیدند و ایشان را ندیدند.

خبر شهادت حاج قاسم را باور نمی‌کردم
صبح جمعه ۱۳ دی ماه هوا خوب بود؛ پرده‌ها را کنار زدم و تلویزیون را روشن کردم؛ دیدم عکس سردار سلیمانی روی شبکه رادیویی صفحه تلویزیون است؛ پیش خودم گفتم چه آدمهای بامعرفتی عکس سردار را به این شبکه ارسال کرده اند؛ وقتی دقیق‌تر نگاه کردم دیدم زیرنویس شده… فوری … حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید. با دو دست به سر زدم. حالم خیلی بد شد. می‌گفتم نه این اتفاق نیفتاده این دروغه… با خودم گفتم این چیه از تلویزیون پخش می‌کنند؟! همین طوراشکهایم جاری بود؛ من تا چهلمین روز شهادت آقامهدی این طورگریه نکرده بودم؛ بچه‌ها از خواب بیدار شدند و من را نگاه می‌کردند و با هم آرام حرف می‌زدند؛ هر دوشان به اتاقشان رفتند؛ لباس مشکی پوشیدند و انگشترهایی که سردار به آنها هدیه داده بودند را انگشتشان کردند؛ به آغوش من آمدند و سه نفرمان خیلی‌گریه کردیم.

اقوام برای تسلیت با منزلمان تماس می‌گرفتند و من نمی‌توانستم صحبت کنم و فقط زار زارگریه می‌کردم. ریحانه و مهرانه بعد از شهادت سردار خیلی ناراحت شدند و حتی چند روز بعد از شهادت سردار نتوانستند به مدرسه بروند. حرف سردار هر روز در خانه مان است؛ وقتی مهمان به منزل ما می‌آید دخترانم انگشترهای یادگاری سردار را به آنها نشان می‌دهند. بچه‌ها خیلی دلتنگ سردار هستند.وقتی در طول روز عکس‌ها و فیلم‌های سردار را که نگاه می‌کنم، بچه‌ها می‌آیند و می‌گویند «صدای سردار می‌آید» و باهم می‌نشینیم نگاه می‌کنیم. بعد بچه‌ها می‌پرسند «مامان سردار دیگر رفت؟ دیگر برنمی گردد؟» من هم می‌گویم «سردار رفت پیش بابا.» چند وقت پیش ریحانه برای پدرش در نامه‌ای نوشته بود «بابا! مامان رفته تشییع سردار و ما را با خودش نبرده. بابا! سردار آمده پیش تو؟ دیگر جمع‌تان جمع است! فرمانده‌تان هم آمد!»

سردار سلیمانی به قدری برای این ملت و به خصوص خانواده شهدا عزیز است که مادرم بعد از شهادت سردار می‌گفت «احساس می‌کنم آقامهدی تازه شهید شدند.»
آقامهدی به سردار گفته بود «کیف میکنی با ما رزمنده‌ها عکس می‌اندازی!»
در اتاق مان عکسی از آقا مهدی و سردار سلیمانی بود که بچه‌ها عید نوروز امسال این عکس را به سردار هدیه دادند و گفتند این عکس را به دیوار اتاقتان بزنید.
یادم هست وقتی آقامهدی این عکس را به ما نشان داد، تعریف می‌کرد «وقتی این عکس را با سردار انداختیم، به سردار گفتم کیف می‌کنی با ما رزمنده‌ها عکس می‌اندازی! سردار گفتند من کیف می‌کنم، هیچ، تازه دست‌های شما را هم می‌بوسم.»
ما در کجای دنیا چنین فرمانده‌ای داریم که به سربازش بگوید من دست‌های شما را می‌بوسم؟!

دیداری که قسمت مان نشد
حدود یک ماه قبل از شهادت سردار، با بنده تماس گرفته شد و گفتند که «سردار برنامه‌ای برای دیدار با خانواده شهدا دارد که در یکی از پنجشنبه‌ها به همراه بچه‌ها به دیدار سردار برویم.» من از این پیشنهاد خیلی خوشحال شدم و گفتم حتما به این دیدار می‌آییم. از روز سه شنبه هر هفته منتظر تماس بودم. بعد با خودم گفتم نکند این دیدار برای خانواده شهدای مدافع حرمی است که با مشکلاتی مواجه هستند و می‌خواهند با سردار مطرح کنند. بعد با کسی که تماس گرفته بود مجددا تماس گرفتم و پرسیدم «اگر این دیدار برای خانواده‌هایی است که مشکلات زیادی دارند، آنها را معرفی کنیم» آن خانم گفتند «نه این برنامه فقط برای دیدار با همسر و فرزندان شهداست تا بچه‌های شهدا یک روز را با سردار بگذرانند». چند پنجشنبه منتظر تماس بودم تا اینکه خبر شهادت سردار را شنیدیم و دیگر این دیدار قسمت مان نشد.
بر اساس این گزارش، شهید «مهدی نعمایی» متولد ۱۳۶۳ است که در ۸ خرداد ۱۳۸۸ با «زهرا ردایی» ازدواج کرد و سرانجام در ۲۳ بهمن ۹۵ در منطقه حماء سوریه به شهادت رسید؛ از این شهید دختران هشت و شش ساله به نام‌های ریحانه و مهرانه به یادگار مانده است.

منبع: کیهانمنبع خبر

نماز «حاج قاسم» با تربت یک شهید بیشتر بخوانید »