نتایج جست‌وجو برای: جنگ

تمامی موشک‌های ما نقطه‌زن هستند

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، امیر سرتیپ «امیر حاتمی» وزیر دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح با حضور در دانشگاه فرماندهی و ستاد ارتش (دافوس) در جمع دانشجویان این دانشگاه با اشاره به بیان رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر اینکه ما ناگزیر هستیم که توان رزمی اعم از توان دفاعی و تهاجمی را حفظ کنیم و ارتقا دهیم، اظهار داشت: در دنیا کشور‌ها به چند دسته قابل تقسیم هستند؛ گروه اول کشور‌های بزرگ که تعیین‌کننده بازی، بازی‌سازی و روابط هستند و در این کار، منافع خود را حفظ می‌کنند و ارتقا می‌دهند.
وی با بیان اینکه گروه دیگر در این موقعیت نیستند و نمی‌توانند این نوع نقش را ایفا کنند و تبعیت می‌کنند از کشور‌های بزرگ و استقلالی ندارند و دیگران برای آن‌ها تعیین می‌کنند چه نقشی را ایفا کنند، گفت: گروه دیگری هستند که چه بخواهند و چه نخواهند در میدان روابط بین الملل هستند و نسبت به شرایط واکنش نشان می‌دهند، این کشور‌های دارای شرایط راهبری هستند.

تصویر مرتبط


وزیر دفاع با اشاره به اینکه کشور ما دارای موقعیت راهبری است، گفت: در جنگ جهانی اول ما اعلام بی‌طرفی و موضع خودمان را اعلام کردیم، اما به دلیل نداشتن قدرت مورد تهاجم قرار گرفتیم؛ در جنگ جهانی دوم هم کشور ما مورد تهاجم قرار گرفت و آسیب زیادی به مردم وارد شد.
امیر حاتمی با بیان اینکه ما در حوزه موشکی پیشرفت‌های زیادی داشتیم، گفت: ما از لحاظ برد مشکلی نداشتیم و در دو سال گذشته در حوزه دقت، سرعت، مانور و قدرت انفجاری کار‌های زیادی انجام شد. ادامه دارد.
وزیر دفاع گفت: امروز تمامی موشک‌های ما نقطه‌زن هستند و با توجه به قدرت انفجاری موشک‌ها، اثربخشی آن‌ها افزایش یافته است.

تمامی موشک‌های ما نقطه‌زن هستند بیشتر بخوانید »

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟

گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: وقتی از کوچه پس کوچه های محله خزانه بخارایی بگذری جایی در میان خانه های قدیمی  و آپارتمان های جدید منزل پدر و مادری است که فرزند ارشدشان اولین شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) در سوریه شد. 

محرم ترک شهیدی است که شهادتش از چند جهت مظلومانه است. اول اینکه جایی دور از دیار و کاشانه خودش بود و دیگر اینکه زمانی به شهادت رسید که به دلایل مختلفی نمی شد حرف از شهادتش زد و یا مراسم با شکوهی در خور مقامش برگزار کرد. 

حتی یادم می آید ما که خبرنگار حوزه مقاومت بودیم هم با دیدن سنگ مزار جدیدی به نام شهید محرم ترک در قطعه شهدای بهشت زهرا تعجب کردیم و زمانی که مکان شهادت را دمشق خواندیم تعجبمان چند برابر شد. زمزمه‌های جنگ به گوش می رسید اما اینکه یک نظامی ایرانی آنجا شهید شود عجیب بود.

حالا پس از حدود 8 سالی که از شهادت محرم می گذرد به دیدار مادرش رفتیم تا دقایقی از پسر برایمان بگوید و اینکه در وانفسای عصر جدید هزار رنگ چطور توانست فرزندی تربیت کند به رنگ آب؛ فارغ از همه تعلقات. 

گلنار خانم حدود 60 سال سن دارد. سر ظهر است و بوی عطر غذا فضای خانه را پر کرده. خانه ای مرتب که از چیدمان آن کاملا مشخص است یک زن آن را چیده است. در میان همه وسایل خانه آنچه نظر را در ابتدای ورود جلب می کند تصویری بزرگ از شهید محرم ترک است. 

* از کودکی شرعیات را با جملاتی قابل فهم به یاد دادند 

مادر صحبت را اینطور شروع می‌کند: اصالتا ترک هستیم اما چون سالها اقواممان در لرستان ساکن شدند خودمان را لر هم می دانیم. (می‌خندد) خانواده ما مذهبی بودند و از همان کودکی بچه را با شرعیات و محرمات آشنا می‌کردند آن هم با جملاتی که برای بچه قابل فهم باشد. مثلا یادم می آید یکبار نور از پنجره اتاق می تابید و من همانطور که دراز کشیده بودم ذره های معلق گردو غبار نظرم را به خود جلب کرد. از مادربزرگم پرسیدم اینها چیست؟ گفت: ذره المثقال. دوباره پرسیدم خب یعنی چه؟ گفت: وقتی کار بدی انجام بدی، یعنی پول کسی را بخوری یا در امانتش خیانت کنی آن دنیا چند برابر هر ذره با آتش جهنم بدنت را می سوزانند. 

*هفت سالم بود به تهران مهاجرت کردیم

هفت سالم بود که همراه پدر و مادر و برادران و دو خواهرم به نام های گلی و گل آفتاب از لرستان به تهران مهاجرت کردیم و در خانه ای اجاره ای در دروازه غار ساکن شدیم. اینکه دقیق می گویم هفت سالگی، چون یادم هست چند روزی از رسیدنمان نمی گذشت که دندانم افتاد. پدرم گفت این دندان شیری ات بود. همه به هفت سالگی که برسند دندان های شیری‌شان می افتد. برای همین به خوبی این موضوع در ذهنم ماند.

*برادرم می‌گفت: نه سوادشان را خواستیم نه بی حجابی را

وقتی به تهران آمدیم برادر بزرگم اجازه نداد برویم مدرسه. می گفت دخترها باید بدون حجاب و با دامن های کوتاه بروند. نه سوادشان را خواستیم نه بی حجابی را. برای همین دخترها را زود شوهر می دادند.  معمولا هم ازدواج ها فامیلی بود و هر دو طرف شناس هم بودند.

*گلنار عروس من است

منهم زن پسر عمویم شدم. موقع حرکت به تهران عمویم، پدرم را صدا کرد و گفت یک وقت نشنوم دخترت را به غریبه شوهر دادی. گلنار عروس من است. همان هم شد. 12 ساله شده بودم آمدند خواستگاری. دکتر ژنتیک هم نبود مثل حالاها که تکان می خوری هزار تا آزمایش بگیرند و آخر هم معلوم نیست کارشان درست باشد یا نه؟ 15 سالگی یعنی سه سال بعد عروسی محرم را به دنیا آوردم و بعد از او 4 پسر دیگر خدا به ما داد، الحمدالله همه شان هم سالم بودند. 

*نامش را محرم گذاشتیم

زمان ما اینطور نبود که کوچکتر روی حرف بزرگتر حرف بزند. برای همین وقتی برادر شوهرم که پسر عمویم هم می شد نام محرم را انتخاب کرد حرفی نزدم. می گفت چون بچه ات در دهه اول متولد شده نامش را می گذاریم محرم، البته خودم هم نظر دیگری ندارم که حالا بگویم نام دیگری مورد پسند بود. 

*خانه کوچک ما

شوهرم شغلش آزاد بود و می توانم بگویم زندگی مان را از صفر شروع کرده بودیم. بعد از چند سال یک خانه در همین محله خزانه بخارایی خریدیم. خانه کوچکی بود، دو اتاق بالا دست مستاجر بود و دو اتاق دیگر دست خانواده هفت نفری خودمان. آشپزخانه مان هم در حیات بود. همه پسرهایم انصافاً  خوب بودند اما هیچ کدام برایم محرم نمی شوند. خب به نظر من بچه اول چه دختر باشد چه پسر، برای پدر مادر یک جایگاه دیگری دارد. علاوه بر این محرم بچه با اذیت کنی نبود.  

*این بچه مومن و با خدا می شود

با اینکه سن کمی داشتم اما او هم بی قراری نمی کرد. حتی یادم هست یکبار رفتم شهرستان به مادر بزرگم گفتم: مادر بزرگ وقتی به محرم شیر می دهم می خوابد دیگر باید به زور بیدارش کنم. مادر بزرگم خندید و گفت عیبی نداره عوضش زود تپل می شود. وقتی می خواستم بیدارش کنم باید کنار گوشش را ماساژ می دادم تا بیدار می شد.

وقتی شروع کرد چهار دست و پا رفتن، خورده نان‌های روی زمین را بر می داشت و می خورد. خانم های فامیل روی اعتقادی که داشتند می گفتند: این بچه مومن و با خدا می شود.

محرم متولد سال 57 بود و زمان جنگ کودکی خردسال بود. وقتی تیتراژ اخبار پخش می شد سریع می نشست جلوی تلویزیون با زبان کودکی دستش را مشت می کرد و می گفت: انجز انجز. فقط همین کلمه را می توانست ادا کند.

*مکتب خانه مادر شوهرم 

مادر شوهرم 25 سال با ما زندگی کرد. زن مومنی بود که همیشه رو به قبله می نشست.  سواد خواندن نوشتن نداشت و لی بچه ها را دور خودش جمع می کرد و وضو گرفتن و ادابش را یادشان می‌داد. کمک می‌کرد سوره های کوچک را یاد حفظ کنند. نماز خواندن را هم پسرها از او یاد گرفتند. 

*کاش من هم جای آنها بودم

آن روزها در کوچه های محل هر روز شهیدی را می آوردند و روی دست مردم تشییع می شد. تا متوجه می شدم سریع دست پسرها را می گرفتم و در مراسم شرکت می کردیم. در دلم می‌گفتم خوش به سعادت مادرهایشان چه حال خوبی دارند کاش من هم جای آنها بودم. 

رحیم ترک پسر اول برادر شوهرم هم 19 سالش بود که  در عملیات کربلای 6 شهید شد. از آن به بعد هر وقت منزلشانمی رفتم دست جاری ام را می بوسیدم و سرم را می گذاشتم روی قلبش.  محرم هم وقتی نوجوان شده بود هر وقت منزل عمویش می رفتیم دست می کشید روی عکس پسر عمویش و می گفت: خوش به سعادتت ما لیاقت شهادت نداریم. 

*شیطنت‌های محرم بی سر و صدا بود

محرم اصلا بچه پر سر و صدایی نبود، مخصوصا وقتی یک غریبه می دید آرام می نشست کنار فقط نگاه می کرد. بچه ای هم بود که خیلی عقلش می رسید، وقتی می دانست دستمان تنگ است در خرج هایش مراعات می کرد. به تبع شیطنت‌هایش هم بی سر و صدا بود. یکبار تازه ماشین لباسشویی خریده بودیم و گذاشته بودم داخل زیرزمین. رفته بود یک کبریت کشیده بود گوشه ماشین و پوسته اش را سیاه کرده بود. شانس آورد آتش سوزی نشد. تا فهمیدم یک کشیده زدم توی صورتش سرش خورد به دیوار ورم کرد. این کشیده اولین و آخرین کتکی بود که به بچه هایم زدم. هزار بار هم تا زن گرفت بهش می گفتم محرم جان من را حلال می کنی؟ می گفت آخه این چه حرفیه؟ گفتم مادر هم حق ندارد بچه را کتک بزند. می گفت شما حواستان نبود.

*می‌گفتم من آمدم طرفتان فرار کنید!

وقتی هم با برادرهایش جور می شدند شیطانی می‌کردند. تا می رفتم دعوایشان کنم تقصیر را گردن همدیگر می ‌انداختند. عصبانی که می‌شدم می دویدم سمتشان که مثلا کتک بزنم اما قبلش سفارش می‌کردم اگر دنبالتان کردم فرار کنید کتک نخورید. محرم همیشه می ایستاد سرجایش. می گفتم بچه مگر نگفتم فرار کن؟ بعد برای اینکه بهانه ای پیدا کنم می گفتم یا همه تان را می زنم یا هیچ کدام. اهل زدن حرف های بی ادبی هم نبودم و از همین جهت مقابل خدای خودم رو سفیدم. این نصیحت را همیشه به عروس هایم هم می کنم. 

*حواسم شش دانگ به تربیت پسرها بود

حواسم شش دانگ به تربیت پسرها بود. برایشان ساعت گذاشته بودم که از فلان ساعت نباید دیرتر از مدرسه برسید خانه. یا تابستان ها که تعطیل بودند تنها از ساعت 6 تا 7 حق داشتند بیرون با بچه ها بازی کنند. 

موقع درس خواندنشان که می شد محمد را می فرستم زیر زمین، محرم را می فرستادم یکی از اتاقها، هادی را می فرستادم آشپزخانه،  مهدی را هم می گذاشتم داخل یک اتاق دیگر، محسن را هم می فرستادم حیات. نمی گذاشتم کنار هم باشند که حواسشان پرت شود. 

شما توجه کن پنج پسر داشتن یعنی پنج کتونی میخی، پنج شلوار لی و پنج کیف مدرسه. هر روز بدون اینکه بفهمند داخل کیف هایشان را نگاه می کردم مبادا چیز نامربوطی پیدا کنم. بهشان سفارش کرده بودم مسیر مدرسه را از همین راهی که می روید از همان برگردید. اگر اتفاقی افتاد من بیایم مدرسه.تا کمی دیر می‌کردند سریع می رفتم مدرسه. 

*پدرش مجبورشان کرد برگردند

یک روز محرم و برادرهایش آمدند خانه یک جک ماشین دستشان هست. پدرش پرسید: این چیه؟ محرم گفت در شهرک بعثت یک ماشین وسیله خالی کرد هر کسی یک چیزی برای خودش برداشت و برد ما هم این را آوردیم. پدرش به شدت ناراحت شد و گفت همین الان برمی‌گردانید سر جایش. گفتند الان شب شده ما می ترسیم، گفت: خودم هم می آیم. دست پنج تا را گرفت و رفتند گذاشتند سر جایش. پدرش گفت: این کار حرام است، دزدی است! هر کسی هم ببرد شما نباید ببرید. شوهرم به شدت حواسش به نان حلال آوردن بود و من هم از داخل خانه مواظب بودم تا محرم و بقیه بچه ها درست بزرگ شود.

*هدیه ای که از خاطر محرم نرفت

من معتقدم بچه را باید همین قدر که تنبیه می‌کنی همانقدر هم تشویق کنی. برای همین  اگر کار خوبی می کردند، مثل اینکه نماز می‌خواندند یا نمره 20 می‌گرفتند برایشان هدیه می گرفتم. هدیه کوچکی مثل مداد تراش. 

محرم در کلاس اول، اولین نمره 20 را که آورد برایش تراش نوشابه ای گرفتم. تا دخترش رفت آمادگی برایش این خاطره را تعریف می‌کرد، هرچند دیگر بچه ام خودش نماند کلاس اول رفتن دخترش را ببیند.  

*خدایا یعنی بچه های من هم بزرگ می شوند سینه بزنند 

همیشه دست پسرها را می‌گرفتم با خودم می بردم تکیه. می گفتم خدایا یعنی بچه های من هم بزرگ می شوند بروند وسط سینه بزنند آرزوی من براورده شود؟ کمی که بزرگتر شدند با پدرشان می رفتند هیئت بعثت. دلم می خواست بچه‌هایم خودشان یک هیئت کوچک دست و پا کنند. یکبار محرم کلاس دوم راهنمایی بود، آمد گفت با دوستم می خواهم بروم هیئت. گفتم: مادر جان آدم مطمئنی است؟ گفت: بله همشهری خودمان است در ثانی هیئت رفتن  دیگر مطمئنی نمی خواهد که. بزرگتر که شد هیئت فاطمیون را سر خیابان علی آباد راه انداخت که هنوز هم خط تلفن و آب و برقش به نام محرم است. اتفاق همسرش را هم در همان هیئت پیدا کردم. 

*آوردن ویدئو در خانه ما قدغن بود

همیشه حواسم بود پسرهایم با چه کسانی رفت و آمد می کنند. زمان نوجوانی آنها ویدئو تازه آمده بود، خیلی مد بود اما اجازه ندادم بخرند تا زمانی که دو عروس آوردم. خرید ویدئو تا قبل از آن در خانه ما قدغن بود. وقتی هم خریدیم پدرش وقتی خانه نبود دستگاهش را می‌گذاشت داخل کمد قفل می کرد کلید را هم با خودش می برد. در خانه یک تلویزیون داشتیم یک رادیو، والسلام. 

*انگشترم را فروختم برای پسرم چکمه بخرم

پسرم مدرسه دانش قوت می رفت. سالی که می خواست دیپلم بگیرد از مدرسه مرا خواستند. تا خود اتاق مدیر گریه می‌کردم. تا مدیرشان مرا دید با تعجب پرسید چرا گریه می‌کنی خانم ترک؟ گفتم برای اینکه محرم یکبار من را سر درس خواندن اذیت نکرد. واقعا نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. 

دانشگاه در یکی از شهرستان‌های شمال قبول شد. همه اش نگران بودم خدایا نکند یکی معتادش کند؟ دوست بد گیرش بیاید. بالاخره بچه ام جوان است. این شد که برایش خوابگاه نگرفتیم. پدرش برایش خانه ای اجاره کرد و من هم اندازه یک دختر برایش جهاز خریدم. دو ساک هم گذاشتم، یکی برای لباس کثیف یکی هم برای لباس تمیز. دو هفته درمیان می آمد و لباس ها را می آورد. یکبار رفتم شمال بهش سر بزنم ببینم بچه ام چطور آنجا زندگی می کند. حواسم دائم به او بود.

یکبار زنگ زد پرسید پولی دارم که به او بدهم؟ گفت می‌خواهد چکمه بخرد چون زمستان مجبور است مسیری را از داخل آب برود. گفتم: بله مادر پول هست بیا بگیر. فورا رفتم انگشترم را فروختم پول چکمه را جور کردم.

*محرم اینگونه وارد سپاه شد

سال دوم دانشگاه یکروز آمد گفت: مامان سعید همکلاسی ام می‌گوید دایی من در دانشگاه امام حسین(ع) است، تو هم برو دانشگاه امام حسین(ع) امتحان بده. آخه مامان دلم می خواهد بروم سپاه. پدرش می گفت تو قبول نمی شوی. اما من گفتم باشه بیا برو شاید قبول شدی مادر. امتحان داد و اتفاقا قبول شد. محرم اینگونه وارد سپاه شد.

وقتی وارد سپاه شد می دانستم مأموریت زیاد می‌رود اما برایمان توضیح نمی داد کجا می رود و چطور؟ ما هم سوال نمی‌کردیم. اما آخرین باری که می‌خواست برود متوجه شدیم می رود سوریه. پدرش گفت نمی دانم چرا حس می‌کنم این بار دفعه آخری بود که او را دیدیم. تا این را گفت بند دلم پاره شد و گفتم حاجی اگر مطمئنی اجازه نده برود. گفت: چرا اجازه ندهم؟ او خیلی وقته این راه را انتخاب کرده حالا بعد از این همه مدت مانعش شوم؟ خدامی‌خواست که برود و برای حضرت زینب(س) به شهادت برسد. 
*پسرم راهش را انتخاب کرده بود

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟ بیشتر بخوانید »

دانلود اولین گفتگوی مطبوعاتی سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس

در گفتگو با دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی مطرح شد:

ناگفته‌های جنگ ۳۳روزه به روایت سرلشکر سلیمانی

فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اولین گفتگوی رسانه‌ای خود از زمان تصدی این مسئولیت به تشریح جزئیاتی از جنگ ۳۳روزه‌ی مقاومت لبنان با رژیم صهیونیستی و زمینه‌های شکل‌گیری این جنگ و دلایل پیروزی حزب‌الله لبنان پرداخت.

سردار سرلشکر پاسدار حاج قاسم سلیمانی در ابتدای گفتگو با دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، به شرایط منطقه پیش از جنگ ۳۳روزه و زمینه‌های آن اشاره کرد و گفت: آمریکا با توجه به حادثه‌ی یازده سپتامبر به یک توسعه‌ی فوق‌العاده در حضور نیروهای مسلح خودش در منطقه‌ی ما رسیده بود که تقریباً مشابه آن، در بُعد کمّی فقط در جنگ جهانی دوم وجود داشت و در بُعد کیفی، حتی در آن جنگ هم وجود نداشت.

وی در ادامه به جزئیاتی از حضور نیروهای آمریکایی و متحدین آن در عراق و افغانستان اشاره کرد و افزود: طبیعتاً این حضور نظامی آمریکا در منطقه به رژیم صهیونیستی فرصت می‌داد که از این موضوع بهره‌برداری کند و اقدامی را انجام بدهد؛ به این معنا که این هیمنه، در ترساندن ایران و در توقف و ترساندن سوریه اثر بگذارد تا این دو نظام، اقدامی را انجام ندهند.

فرمانده نیروی قدس سپاه بر این اساس ریشه‌ی اصلی وقوع جنگ ۳۳روزه را «بهره‌برداری رژیم صهیونیستی از حضور نظامی آمریکا در منطقه» و بهره‌گیری این رژیم از «سقوط صدام» و «پیروزی اولیه‌ی آمریکا در افغانستان» و «ایجاد رعب» سنگینی دانست که آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود. فرمانده نیروی قدس سپاه در ادامه‌ی تحلیل این جنگ، طراحی آن را از سوی رژیم صهیونیستی نه‌تنها به‌منظور مقابله با حزب‌الله لبنان بلکه جنگی با هدف خلاصی از بخش مهمی از مردم لبنان خواند.

سردار سلیمانی ضمن اشاره به رضایت و حمایت‌های برخی کشورهای عربی از جنگ با حزب‌الله لبنان تصریح کرد: رژیم صهیونیستی در عالی‌ترین سطح خودش یعنی اولمرت رئیس این رژیم، این مسئله را اعلام کرد و گفت که برای اولین بار کشورهای عربی، اسرائیل را در جنگ علیه یک سازمان عربی حمایت کردند. سرلشکر سلیمانی در جمع‌بندی این بخش از سخنانش سه هدف پنهان برای آغاز جنگ ۳۳روزه را این‌گونه تشریح کرد: اول، فرصت حضور آمریکا در عراق و ایجاد رعب و وحشتی که آمریکا در منطقه در اثر حضور گسترده‌ی خود ایجاد کرده بود. دوم، آمادگی کشورهای عربی و اعلام پنهان همکاری این کشورها با رژیم صهیونیستی برای ریشه‌کنی حزب‌الله و تغییر دموگرافی در جنوب لبنان؛ و سوم، اهداف خود رژیم برای بهره‌گیری از این فرصت جهت خلاص شدن از حزب‌الله برای همیشه.

سرلشکر سلیمانی در پاسخ به سؤالی درباره‌ی دلایل آشکار و بهانه‌ی آغاز جنگ ۳۳روزه، به طراحی یک عملیات برای تبادل اسرای لبنانی در بند رژیم صهیونستی اشاره کرد که بر اساس آن جریان مقاومت توانست در داخل سرزمین‌های اشغالی، دو نظامی صهیونیست را به اسارت بگیرد.

وی به‌مناسبت اینکه فرماندهی این عملیات مهم بر عهده‌ی شهید عماد مغنیه گذاشته شده بود، به تجلیل از این فرمانده شهید مقاومت پرداخت و گفت: او حقیقتاً یک سردار به معنای واقعی بود؛ یک سرداری که شاید بتوانم بگویم شبیه‌ترین صفات را در صحنه‌ی جنگ به مالک اشتر داشت. فرمانده نیروی قدس سپاه در ادامه با بیان اینکه حزب‌الله پیوسته در یک آمادگی صددرصد به سر می‌برد، گفت: به‌دلیل اقدامات و ابتکاراتی که حزب‌الله قبل از شروع عملیات خودش، در پیش‌بینیِ عکس‌العمل دشمن انجام داده بود، همه‌ی آنچه اسرائیل در مقابل عملیات حزب‌الله انجام داد، خلاف تصوراتش شد.

فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در بخش دیگری از این گفتگو به تشریح جلسه‌ی مقامات عالی نظام در حضور رهبر معظم انقلاب پس از گذشت یک هفته از حملات رژیم صهیونیستی به لبنان پرداخت و گفت: آقا در پایان این جلسه و پس از شنیدن گزارش تلخ بنده، فرمودند «من تصورم این است که پیروزی این جنگ، همانند پیروزی جنگ خندق خواهد بود.»

سردار سلیمانی به بازگشت خود به لبنان و انتقال توصیه‌ها و دیدگاه‌های رهبر معظم انقلاب به حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله اشاره کرد و تأکید کرد: این پیام خون تازه‌ای در وجود حزب‌الله دمید تا حزب‌الله با یک امید و اعتمادبه‌نفس جدیدی وارد معرکه با دشمن شود و حزب‌الله اطمینان یافت که پیروز این جنگ است.

وی در پاسخ به سؤالی درباره‌ی نظر دیگر مسئولان وقت جمهوری اسلامی نسبت به همراهی با جریان مقاومت در آن مقطع زمانی، تصریح کرد: هیچ نگرانی از این ناحیه وجود نداشت و به معنای کامل کلمه، یک وحدت کامل در حمایت از حزب‌الله و تلاش برای پیروزی حزب‌الله در جمهوری اسلامی ایران وجود داشت.

فرمانده نیروی قدس سپاه در بخش دیگری از گفتگو با دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، به ذکر خاطراتی از حضور میدانی خود در جنگ ۳۳روزه پرداخت و گفت: حزب‌الله در این جنگ، در هر مرحله‌ای با یک ابزار جدید و یک اقدام جدید، دشمن را در غافلگیری و بهت قرار می‌داد، یعنی همه‌ی ابزارهایش را یک‌مرتبه رو نمی‌‌کرد.

وی در تشریح برخی تاکتیک‌های حزب‌الله در جریان جنگ ۳۳روزه نیز گفت: برخلاف دیگر جنگ‌ها که یک خاکریز مقدم در آن وجود دارد، این جنگ هیچ خاکریز مقدمی نداشت، هر نقطه‌اش یک خاکریز بود، یعنی از نقطه‌ی تماس که تقاطع مرز فلسطین اشغالی با لبنان بود، حداقل تا نهر لیتانی، هر نقطه از آنجا اعم از تپه‌ها، قریه‌ها، خانه‌ها یک خط مقدم و یک خاکریز بود.

این مقام ارشد نظامی کشورمان درخصوص ضربات حزب‌الله به صهیونست‌ها، خاطره‌ای را از شلیک اولین موشک دریایی مقاومت به ناوچه‌ی اسرائیلی هم‌زمان با سخنرانی سیدحسن نصرالله و از دُور خارج کردن نیروی دریایی این رژیم با این عملیات ذکر کرد.

سردار سلیمانی درباره‌ی نحوه‌ی پایان جنگ نیز به بیان خاطره‌ای از ملاقات سفیر اسرائیل و جان بولتون با وزیر خارجه‌ی وقت قطر اشاره کرد و به نقل از او تصریح کرد: آن‌ها گفتند اگر جنگ متوقف نشود، ارتش اسرائیل از هم می‌پاشد و متلاشی می‌شود.

وی افزود: اسرائیلی‌ها همه‌ی شروط قبلی خودشان را نادیده گرفتند و از آن‌ها عبور کردند و مجبور شدند شروط حزب‌الله را قبول بکنند و آتش‌بس را بپذیرند و این پیروزی بسیار بزرگ برای حزب‌الله رقم خورد.

فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس در پایان این گفتگو با تأکید بر اینکه دفاع مقدس ما نسبت به همه‌ی دفاع مقدس‌های دیگر یک حالت مادر دارد، افزود: نسبت دفاع مقدس به همه‌ی این دفاع‌ها، نسبت قله‌ی دماوند به این سلسله‌ جبال طولانی البرز است. دفاع مقدس یک ارتفاعی دارد که مرتفع‌تر از همه‌ی این‌ها است و این‌ها دامنه‌های آن و سلسله قلل آن هستند.

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR فیلم این گفتگو را برای استفاده عموم مخاطبان منتشر کرده است.

دانلود اولین گفتگوی مطبوعاتی سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس بیشتر بخوانید »