نتایج جست‌وجو برای: جنگ

مجهز شدن قوی‌ترین ضد زره ایرانی به فیوزهای لیزری

موشک هدایت شونده ضد زره را می توان یکی از مهم ترین مصادیق رشد و بلوغ صنایع دفاعی ایران در بخش زمینی برشمرد. تجارب جنگ تحمیلی باعث شد که از آن دوره تا به امروز سرمایه گذاری مناسبی روی بحث سیستم های ضد زره در مدل های مختلف انجام شود و امروز شاهد تولید طیف بسیار گسترده ای از محصولات در این بخش هستیم.

بر این اساس، موشک های سری طوفان به عنوان نمونه ایرانی از تاو آمریکایی و دهلاویه به عنوان نمونه ایرانی از کورنت روسی را می توان اصلی ترین سلاح های هدایت شونده ضد زره حال حاضر نیروهای مسلح کشورمان برشمرد. مدتی بود که خبر جدیدی در خصوص پیشرفت های صورت گرفته در این بخش منتشر نشده بود اما در جریان بازدید اخیر سرلشکر باقری رییس ستاد کل نیروهای مسلح از نمایشگاه توانمندی ها و دستاوردهای وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، تصاویر منتشره حاکی از آن است که گونه ای جدید از موشک دهلاویه طراحی و ساخته شده  که نسبت به مدل های گذشته یک ارتقاء مهم محسوب می شود.

باید توجه داشت که یکی از بحث های مهم در رزم زمینی و خصوصا نبردهای نا همطراز، افزایش توان نیروهای پیاده و افزایش قدرت آتش این نیروها خصوصا در برابر یگان های زرهی و بالگردی دشمن است. ریشه این تفکر را نیز می توان به درس های جنگ ۸ ساله و مقابله با حملات فشرده و سنگین زرهی و بالگردی عراق نیز ربط داد. معمولا در تیم های پیاده نظام از موشک های ضد زره برای مقابله با زره پوش های دشمن و از موشک های دوش پرتاب با هدایت گرمایی برای مقابله با هواگردهای دشمن استفاده می شود. لذا مدتی است که صنایع دفاعی کشور ما به دنبال افزایش توانایی دوش پرتاب ها و البته تعریف قابلیت ضد بالگرد ضد زره ها نیز رفته است.

میثاق با سیستم جدیدی وارد خدمت شد

سامانه موشک دوش پرتاب میثاق ۳ در بهمن ماه سال ۹۵ رونمایی شد. این موشک در ادامه نسل اول و دوم موشک های سری میثاق رونمایی و به فیوزهای لیزری مجهز شده است. این فیوز از نوع لیزری است و اساس کار آن بر این شکل است که پس از پرتاب موشک به سمت هدف مورد نظر، یک منبع تابش لیزر در داخل موشک به صورت ۳۶۰ درجه، نور را به اطراف پخش می کند و به محض نزدیک شدن به هدف مورد نظر و بازتاب پیدا کردن نور لیزری که به هدف برخورد کرده، سر جنگی موشک فعال شده و منفجر می شود.این موشک با استفاده از این سامانه در کنار حسگر فروسرخ خود شانس اصابت را افزایش می دهد.

موشک میثاق ۳ – به فیوزهای لیزری دقت کنید

قائم ام و طوفان ۳ هم به فیوز جدید مجهز شدند

در سال ۹۶ و در جریان نمایشگاه هوافضای ماکس در روسیه در غرفه ایران نیز یک موشک جدید رونمایی شد که قائم ام نام داشت. در توضیحات مربوط به موشک “قائم ام” در نمایشگاه ماکس درباره بحث هدایت، به نوع هدایت لیزری اشاره شده بود که پیش از این در موشک های دهلاویه و طوفان ۵ شاهد آن بودیم.

در این روش کاربر مورد نظر پرتویی از لیزر را به سمت هدف تابانده و تا لحظه برخورد باید تابش لیزر را بر روی هدف حفظ کند. از نکات مثبت این سامانه هدایتی این است که در لحظات اولیه لزومی بر تاباندن یک لیزر نیرومند به هدف که ممکن است باعث فعال شدن سامانه های دفاع متقابل زره پوش شود، نیست و موشک مورد نظر نیز صرفا بر روی موج لیزری که از پشت و از سمت لانچر با آن در ارتباط است حرکت کرده و به نسبت بسیاری از اقدامات متقابل، ایمن است.

موشک قائم ام در روسیه – به فیوزهای لیزری در جلوی موشک دقت کنید

موشک طوفان ۳ مجهز به حسگرهای لیزری در جلوی موشک

با استفاده از این روش این موشک در برابر بسیاری از اقدامات متقابل بالگرد دشمن در امان است و می تواند شانس بسیار بالایی در هدف قراردادن آن داشته باشد. البته پهپادها نیز در این زمینه بسیار بی دفاع تر هستند و تقریبا فاقد سامانه های مقابله با تهدیدات موشکی به شمار می آیند. مکانیزم فعال کردن این موشک نیز بر اساس دو حالت برخورد مستقیم و فیوز مجاورتی لیزری عمل می کند. در بخش جلویی این موشک تصویر مربوط به فیوز های مجاورتی لیزری مشخص است. در حالت استفاده از فیوز مجاورتی لیزری با نزدیک شدن به هدف سر جنگی منفجر می شود.

البته این فیوزها در موشک معروف ایرانی طوفان ۳ نیز دیده می شوند. این موشک از قابلیت حمله از بالا بهره برده و با رسیدن به نزدیک هدف مورد نظر و با استفاده از همین حسگرها فعال شده و خرج گود انفجاری را به سمت پایین و هدف مورد نظر پرتاب می کند.

قوی ترین ضد زره ایرانی به فیوز لیزری مجهز شد

اما به موشک دهلاویه می رسیم. نمونه مدرن و معتبر ایرانی از موشک معروف روسی کورنت که چند سالی است وارد سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران شده است. این موشک در حال حاضر به نوعی پیشرفته ترین موشک ضد زره عملیاتی در ایران نیز حساب می شود. بر اساس اطلاعات اعلام شده از این موشک، دهلاویه برد موثری بین ۱۰۰ الی ۵۵۰۰ متر دارد. در بحث هدایت نیز این موشک از سیستم هدایتی لیزری نیمه خودکار، فرمان به خط و موج سواری لیزری دید بهره می برد. در این روش کاربر مورد نظر پرتویی از لیزر را به سمت هدف تابانده و تا لحظه برخورد باید تابش لیزر را بر روی هدف حفظ کند.

از نکات مثبت این سامانه هدایتی این است که در لحظات اولیه لزومی بر تاباندن یک لیزر نیرومند به هدف که ممکن است باعث فعال شدن سامانه های دفاع متقابل زره پوش شود، نیست و موشک مورد نظر نیز صرفا بر روی موج لیزری که از پشت و از سمت لانچر با آن در ارتباط است حرکت کرده و به نسبت بسیاری از اقدامات متقابل ایمن است.

موشک دهلاویه در جریان بازدید سرلشکر باقری – به فیوزهای جدید دقت کنید

وزن سر جنگی این موشک طبق اطلاعات قبلی منتشره از آن، ۶.۸ کیلوگرم بوده و از نوع دو مرحله ای است و توان نفوذ در ۱۰۰۰ الی ۱۲۰۰ میلی متر زره را دارد که البته این میزان مربوط به بعد از عبور از زره های واکنش گر است. وجود سر جنگی دو مرحله ای یکی از توانایی های مناسب این موشک برای مقابله با تانک ها و یا زره پوش های مجهز به زره های چند لایه است. سر جنگی مرحله اول وظیفه نابودی لایه های اولیه مثل زره های واکنشگر را داشته و مرحله دوم نیز به داخل هدف نفوذ کرده و آن را نابود می کند.

موشک کورنت روسی بدون سنسورهای لیزری

سرعت این موشک در حدود ۲۵۰ متر بر ثانیه بوده و مدت زمان پرواز آن در بیشینه برد در حدود ۲۲ ثانیه است. وزن موشک و پرتابگر آن بر روی هم ۲۷ کیلوگرم است. هر موشک در پرتابگرهای استوانه ای شکل یک بار مصرف قرار گرفته که نیروهای پیاده توان حمل آن را دارند. معمولا تیم های ضد زره کورنت از ۲ یا ۳ نفر تشکیل می شوند. مدت زمان بارگذاری هر موشک بر روی لانچر در حدود ۳۰ ثانیه و در هر دقیقه می توان یک یا دو تیر موشک را شلیک کرد. این موشک در دمای منفی ۲۰ الی مثبت ۶۰ درجه سانتی گراد توان فعالیت دارد.

تصاویر نشان می دهد در جریان بازدید سرلشکر باقری شاهد این بودیم که این موشک به فیوزهای لیزری جدیدی مجهز شده که پیش از این در نمونه های روسی نیز دیده نشده بود. اطلاعات دقیقی درباره این موشک بیان نشده ولی می توان دو احتمال را برای آن در نظر گرفت؛ یا قرار است از این موشک در نقش ضد بالگرد بهره گرفته شود یا می توان اینگونه تصور کرد که قابلیت حمله از بالا به سبک موشک طوفان ۳ برای دهلاویه تعریف شده باشد.

اضافه کردن این قابلیت برای موشک دهلاویه نشان می دهد که صنعت دفاعی و نیروهای نظامی کاربر، از این فیوزهای لیزری راضی بوده و استفاده از آن پس از موشک های میثاق، قائم ام و طوفان ۳ به موشک دهلاویه نیز رسیده است. در عین حال، باید توجه داشت ممکن است عده ای با دیدن نمونه های قبلی این موشک، آنرا یک خرید و یا در بهترین حالت، یک کپی کامل از سلاح مشهور روسها بدانند و در این میان، عملا صنایع دفاعی کشورمان در حوزه ساخت چنین سلاحی، صرفا یک کپی کننده معرفی شود.

اما معرفی چنین نسلی از موشک های ضد زره که می تواند در نقش مهم و اثرگذار ضد بالگرد و یا ضد پهپاد نیز عملکرد چشمگیر و مناسبی داشته باشد، نشان می دهد متخصصان صنایع دفاعی کشورمان کاملا بر طراحی و ساخت چنین سامانه مدرنی اشراف داشته و هر زمان که نیاز به تغییر یا افزودن بخش یا عملکردی به آن باشد، امکان علمی و اجرایی آن کاملا فراهم است و حتی اکنون می تواند یک الگو برای بخش صنایع نظامی روسیه نیز باشد.

مجهز شدن قوی‌ترین ضد زره ایرانی به فیوزهای لیزری بیشتر بخوانید »

فرمانده تخریب

کتاب «فرمانده تخریب» خاطرات یکی از فرماندهان تخریب لشگر گیلان به نام «نادر مرید مشتاق» است که حسین ادهمی آن را به سفارش حوزه هنری گیلان نوشته است.

«نادر مرید مشتاق» فرماندهی گردان تخریب لشگر قدس گیلان را برعهده داشته و در زمان جنگ در اکثر عملیات ها حاضر بوده است. حالا کتاب خاطرات او که حاصل ۴۳ ساعت مصاحبه در ۱۹ جلسه از شهریور ۹۳ تا شهریور ۹۵ است، از سوی حوزه هنری استان گیلان منتشر شده است.

این کتاب ۵۳۶ صفحه دارد و با قیمت ۳۰۰۰۰ تومان در اختیار علاقمندان قرار گرفته.

آنچه در ادامه می خوانید، بریده ای از این کتاب است.

من که جلو افتاده بودم، می بایست از داخل همین معبری که با بولدوزر درست شده بود، حرکت می کردم. اما در آن حالت موج گرفتگی برای اینکه به قول خودم از زیر آتش در امان بمانم، فرمان ماشین را به طرف میدان مین پیچیدم و شروع به مارپیچ رفتن در میدان مین کردم.

هیچ کس متوجه نبود که من دچار موج گرفتگی هستم و تصمیم هایی که می گیرم در حالت طبیعی نیست. ماشین هایی که پشت سرم حرکت می کردند، به خیال اینکه من فرمانده تخریب هستم و میدان را خوب می شناسم، همین طور پشت سرم می آمدند. جالب اینجا بود که چندتا ماشین دیگر که در آنجا به دلیل سنگینی آتش گیر کرده بودند، با دیدن ما آنها هم دنبال ما آمدند. حالا هفت هشت ماشین بودیم که در یک ستون از وسط میدان مین حرکت می کردیم. دشمن هم با دیدن ما آتش سنگینی به راه انداخته بود. همین طور به صورت مارپیچ میدان را رد می کردم و گلوله ها پشت سر هم در اطراف مان فرود می آمدند و دود و گرد و خاک زیادی بلند شده بود. وقتی که ۵۰۰ متری از میدان مین دور شدیم، خواستم بپیچم که یک دفعه سرم به فرمان خورد و در جا بیهوش شدم. در آن لحظه مسئول نیروی منطقه ۳ که بغلم نشسته بود، مرا از پشت فرمان کنار کشید و خودش پشت فرمان نشست. او مرا که کاملا بیهوش بودم به بیمارستان صحرایی رساند و بلافاصله بستری شدم.

من تقریبا ۷۲ ساعت در بیمارستان بستری بودم. بعد از ۳ روز که به هوش آمدم، با مصرف قرص بعضی چیزها را می فهمیدم. وقتی هوشیار شدم، دیدم خانم های پرستاری که آنجا هستند، دارند درباره من صحبت می کنند. آنها داشتند با خنده خاطره اولین روزهای بستری شدنم را برای هم تعریف می کردند. البته خودم چیزی از آنچه که تعریف می کردند، به یاد نداشتم.

می گفتند یک روز افراد موجی زیادی را آورده بودند. هر کدام از آنها حالت موج گرفتگی خاصی داشتند. بعضی ها خودشان را فرمانده لشکر می دیدند و یکدفعه داد می زدند و دستور می دادند که بگیرید… بزنید!… بکشید! و بعضی ها هم مثل من در حالت موج گرفتگی سکوت اختیار می کردند. عده ای غذا نمی خوردند و عده ای هم پرخاشگر و عصبی به این و آن می پریدند. خلاصه هر کدام حالت های عصبی مختلفی داشتند.

آن موقع تازه چندساعت بود که مرا به بخش آورده بودند. حالم خوب نبود و با آمپولی که به من زده بودند، بعد از ۵-۶ ساعت تازه داشتم به هوش می آمدم. در آن اتاق یک موجی دیگر هم بود که مرتب داد و فریاد می زد و همه پرستاران سرش ریخته بودند تا یک جوری آرامش کنند. در این موقع بود که من یک دفعه بلند شدم و روی تختم نشستم. بعد یک نگاهی به آن مجروح موجی کردم و گفتم: «آقا! شلوغ نکن!» و بعد دوباره گرفتم خوابیدم. دوباره آن مجروح شروع به داد و فریاد کرد و من دوباره بلند شدم و به او تذکر دادم. این کار را تا ۳ بار تکرار شد، اما آن بیمار باز هم دست از داد و فریاد کردن برنداشت. با آنکه پرستاران دست هایش را به تخت بسته بودند و آمپولهای آرام بخش زیادی به او زده بودند، اما او اصلا نمی خوابید و مرتب شلوغ بازی در می آورد. بار چهارم که بلند شدم، روی تخت نشستم، نگاهی به آن مجروح کردم. آرام ملحفه را کنار زدم و پایم را روی زمین گذاشتم. پرستاران فکر می کردند دنبال دمپایی می گردم. یک نگاهی زیر پایم کردم و دیدم که هیچی نیست. بعد همین طور پابرهنه آمدم طرف آن مجروح موجی و به او گفتم: «بهت نگفتم که ساکت باش؟! ساکت میشی یا نه؟!» او باز هم شروع به داد زدن کرد که یک دفعه من یک کشیده توی گوشش خواباندم و او هم یه نگاهی به من کرد و بعد ساکت گرفت خوابید. بعد من هم با حرکاتی شبیه به آدم آهنی به تختم برگشتم و بی هیچ حرکت اضافه به خواب رفتم. پرستاران آنجا داشتند این را با آب و تاب برای هم تعریف می کردند و با در آوردن ادایم حسابی با هم می خندیدند.

بعد از ۴ روز، طبق معمول از بیمارستان فرار کردم و دوباره به دهلران برگشتم. یادم نیست چطور و با چه کسی به منطقه آمدم چون با موج گرفتگی ای که داشتم، خیلی از چیزها از حافظه ام محو می شد. یکراست به یگان پشتیبانی خودمان رفتم. در آنجا یک چادر بزرگی بود که معمولا بچه ها در آن استراحت می کردند. من بدون آنکه کاری به کسی داشته باشم، رفتم در آن چادر و گرفتم خوابیدم. علی هوشیاری می گفت: «وقتی آمدم از بچه ها پرسیدم نادر کجاست؟ گفتند: در چادر گرفته خوابیده. من آمدم دیدم در آن هوای گرم در چادر کاملا بسته شده است. وقتی بند چادر را باز کردم، یکدفعه گرمای زیر چادر به من خورد و حالم را به هم زد. دیدم در آن گرمای شدید، در ته
چادر پتویی را روی خودت گرفته ای و خوابیده ای».

بعد هوشیاری مرا بیدار کرد و صحبت هایی با من کرد که آن را به خاطر نمی آورم. بچه ها وقتی دیدند حالم طبیعی نیست، گفتند این حالش خوب نیست. باید او را به بیمارستان برسانیم. به هر حال شهرام شادمان و یکی دوتا از بچه ها مرا سوار ماشین کردند و به اندیمشک رساندند. در بین راه چیز زیادی به یادم نمی آمد و فقط هروقت که در راه آمپولی به من می زدند، صحنه هایی را به خاطر می آوردم. آنها در اندیمشک مرا سوار قطار کردند تا به رشت بروم.

***

یک بار که پیش بچه بودم، یک دفعه بچه شروع به گریه کرد. همسرم را صدا زدم: «خانم! بیا این بچه رو بگیر، داره گریه میکنه.» همسرم سر ایوان مشغول آشپزی بود. او تا دستش را بشورد و بیاید، ۲۰-۳۰ ثانیه طول کشید. بچه داشت همین جور گریه می کرد و صدای گریه اش مثل سوهان روی اعصابم رفته بود. در یک لحظه آنقدر از دست بچه عصبانی شدم که نا خودآگاه دستم را بالا بردم. اگر همسرم به موقع سرنمی رسید، و بچه را از جلوی دستم نمی کشید، کشیده را در گوش بچه خوابانده بودم. بیچاره همسرم سریع بچه را برداشت و به اتاق پدر و مادرم برد. تازه آن موقع بود که همسرم فهمید، وضعیتم چقدر بحرانی است.

بعد پدر و مادر و همسرم آمدند و دور و بر من نشستند تا هوای مرا داشته باشند. آنها با من شروع به حرف زدن کردند تا مرا آرام کنند. سعی می کردند هرچه می خواهم سریع در اختیارم بگذارند؛ آب، شربت، غذا, مدام از من می پرسیدند: «نمی خوای داروت رو بخوری؟» البته من داروی زیادی نداشتم، اما همان چندتا قرصی که با من بود، به من خوراندند و گذاشتند تا استراحت کنم. تازه بعد از نیم ساعت بود که به خودم آمدم و احساس کردم که چه کار وحشتناکی داشتم انجام می دادم. از آن روز به بعد دیگر مرا با بچه تنها نمی گذاشتند. البته گاهی اوقات بچه را پیشم می آوردند، اما خودشان هم کنار بچه می ماندند. چون می ترسیدند عصبانی شوم و دوباره آن اتفاق تکرار شود. به هر حال دیگر همسرم بچه را از خودش دور نمی کرد و سعی می کرد بچه را در بغلش نگه دارد. با آنکه هنوز جریان موج گرفتگی ام را به خانواده ام نگفته بودم، اما آنها خودشان یک چیزهایی فهمیده بودند و می دانستند که من دیگر آن نادر سابق نیستم. با اینکه اغلب اوقات آرام بودم، اما با کوچکترین صدایی عکس العمل شدیدی نشان می دادم و از کوره در میرفتم.

فرمانده تخریب بیشتر بخوانید »

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن»

کتاب «راهی برای رفتن» را مریم عرفانیان بر اساس خاطرات بتول خورشاهی نوشته است. راوی این کتاب، پرستار و خواهر شهیدی است که در حادثه کشتار حجاج در مراسم برائت از مشرکین در سال ۱۳۶۶ هم حضور داشته است.

عرفانیان که از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۹ به عنوان نیروی قرارداری بنیاد شهید، مشغول جمع آوری اسناد، وصیت نامه ها و آثار به جا مانده از شهدا  وجانبازان بوده، با بتول خورشاهی آشنا می شود و ۲۰ ساعت از خاطرات او را به صورت تصویری ضبط می کند. پیاده سازی این خاطرات مدت زیادی وقت می برد و بالاخره تکمیل این خاطرات تا سال ۹۴ به طول می انجامد.

این کتاب در ۴۱ فصل به همراه تصاویر متعددی از راوی و افراد مرتبط با او در انتها، کتابی ۳۸۰ صفحه ای را پدید آورده است.

راوی کتاب که متولد ۱۳۳۰ است، در زمان آغاز جنگ، ۲۹ ساله بوده و خاطرات خوبی از آن روزها به یاد دارد.  او در این سالها به رغم ضعف بینایی در رشته های مختلف ورزشی از جمله بدنسازی، کوهنوردی، تیراندازی، دارت و … فعال شده و مقام هایی را هم کسب کرده است.

کتاب «راهی برای رفتن» را انتشارات سوره مهر در شمارگان ۱۲۵۰ نسخه روانه بازار کتاب کرده است.

آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از خاطرات راوی از عملیات خیبر است:

با شروع عملیات (خیبر- اسفند ۱۳۶۲) همه گروه ها برای خدمت در بیمارستان حاضر شدند.

با دیدن آن همه مجروح، گاهی وحشت زده می شدم. نمی دانستم باید اول به کدام یک رسیدگی می کردم. آنجا جایی بود که آه و ناله و داد و فریاد و درد نبود. آنجا جایی که دارو می خواهم و به من هم برسید نبود. آنجا جایی بود که همه بانگ «یا حسین (ع)»، «یا زهرا(س)»، و «یا خدا» می گفتند. فقط و فقط ذکر الله بود. یکی پایش قطع شده بود و دیگری دستش. یکی ترکش به سینه اش اصابت کرده بود و دیگری به سرش. وقتی بالای سر مجروحی میرسیدم، رزمنده ای دیگر را نشان می داد تا مداوا کنم و زمانی که بالای سر رزمنده می رفتم، او هم مجروح دیگری را نشان می داد. هیچ کس به فکر خودش نبود.

چند معرفی کتاب دیگر را هم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «محبوب حبیب»؛ / ۶۶

کت و شلوار «محمود» به چه کسی رسید؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «ناگفته ها»؛ / ۶۳

تشییع «امام» حتی به قیمت اخراج از سپاه؟!

چند دقیقه با کتاب «باخ»؛ / ۶۲

چرا می‌خواستند «حاج ابراهیم» را از سپاه اخراج کنند؟ + عکس

وقتی کنار مجروحان می ایستادم و پروانه وار به مداوایشان می پرداختم، کاملا احساس می کردم که آنان این رنج و سختی را در راه معشوق تحمل می کنند. آن عشقی که انسان به معبود پیدا می کند باعث شده بود ذکر آنان فقط «یا خدا، یا حسین (ع)، یا زهرا(س)» باشد. عاشق زمانی که معشوقش را می یابد، هیچ چیز دیگری را نمی بیند. آنان آماده پرواز به سوی یار بودند. اما به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را.

از این رو، لحظاتی را کنار مجروحان می ایستادم و نام و نشان آنها را می پرسیدم؛ چون همان طور که دلم در حسرت پیامی از مرتضی مانده بود، می دانستم آنها نیز چشم انتظارهایی دارند که دلشان برای پیامی در آخرین لحظات زندگی شان می تپد و آن پیام شاید نور امیدی برای ادامه زندگی خانواده هایشان باشد. پس بالای سر تک تک مجروحان می رفتم و می گفتم: «اهل خراسانم، اگه شما هم ولایتی هستین و پیامی برای خونواده تون دارین، بگین. اگه هم اهل شهر دیگه ای هستین، بازم پیام و آدرستون رو به من بگین تا اگه لیاقت شهادت پیدا نکردم به خونواده تون برسونم.»

یک بار بالای سر رزمنده ای که یک پایش قطع شده بود رفتم و فهمیدم فامیلی اش «آیین» و اهل نیشابور است. گفتم: «برادر، آدرست رو بده که اگه من زودتر نیشابور برگشتم، خبر سلامتی شما رو برسونم. اگه هم شما زودتر برگشتین، خبر سلامتی خورشاهی رو به خونوادهم بدین.»

او نشانی مغازه ای را در یکی از خیابانهای نیشابور به من داد و من یادداشت کردم. پس از جراحی، آقای آیین را به بیمارستان شریعتی تهران اعزام کردیم. خیلی از مجروحان بعد از گفتن آخرین حرف هایشان به شهادت می رسیدند.

کربلای خیبر با آوردن پسربچه ده ساله ای کامل شد؛ پسر بچه ای که علی اکبر آن عملیات بود. دو پایش از بالای زانو قطع شده بود و ذکر «یا زهرا(س)» بر لب داشت. غرق خون بود؛ ولی هنوز نفس می کشید و چشمانش باز بود.

خودم را به سرعت بالای سرش رساندم. او را از روی برانکارد بلند کردم و در آغوش گرفتم. کمی دقیق تر شدم. پسربچه ناله نمی کرد. فقط مدام می گفت: «خدا، خدا، خدا و…» یک نفر گفت: «روی مین رفته…» دیگری ادامه داد: «چقدر کم سن و ساله!»

پسرک را آرام روی تخت خواباندم. صورت خاک آلود و خون آلودش را با دو دست پاک کردم. یکباره چهره مرتضی به جای صورت پسربچه در ذهنم تداعی شد، پیشانی اش را بوسیدم و گفتم:
«عزیزم، من مادرت هستم، هر چی میخوای بگو. چه کاری از دستم برمیاد؟»

پیشانی اش را که بوسیدم، او فکر کرد من مادرش هستم. با صدایی نحیف و لرزان، که سخت از حنجره اش خارج می شد، گفت: «مامان، به آقام امام خمینی بگو خوشحالم.» نفسش کند شده بود که دوباره بریده بریده گفت: «ما… مامان! به… آقام.. امام خمینی… بگو.. نترسیدم ها… الانم خیلی خوشحالم… خوشحال…» و دیگر نتوانست ادامه دهد. و دوباره پیشانی اش را بوسیدم و گفتم: «باشه پسر گلم، پیغامت رو میرسونم.» آن وقت با چشمانی خیس از اشک ادامه دادم: «عزیز دلم، جمله ای رو که من میگم تکرار کن.» سر بر گوشش نهادم و آرام گفتم: «اشهد ان لا اله الا الله … اشهد ان محمد رسول الله…» و لبهای خشکیده پسرک بی صدا تکرار کرد. ذکرم را ادامه دادم؛ ولی پسر دیگر حرف هایم را نمی شنید و لبهایش جملاتم را تکرار نکرد. او یکباره نفس آرامی کشید و چشمانش به سقف کبودرنگ خیره ماند. با دیدن آن صحنه پشتم لرزید و اشک در چشمانم نشست. دلم از بی گناهی چنین افرادی گرفت.

آهی عمیق کشیدم و از کنار پیکر شهید ده ساله برخاستم…

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن» بیشتر بخوانید »

کتب دفاع مقدس

کتب دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

«عصر جدید» قدرت‌نمایی رادارهای ایرانی در دریا آغاز شد

به گزارش سرویس دفاع و امنیت مشرق، سامانه های راداری به مثابه چشم های الکترونیکی برای تجهیزات نظامی و غیرنظامی هستند که بسته به مدل و توانایی خود می توانند تا فواصل مختلفی را رصد کرده و اشیاء مختلفی را در هوا، دریا و زمین کشف، شناسایی و رهگیری کنند. رادارها برای اولین بار در جنگ جهانی دوم به شکل امروزی توسط انگلیسی ها توسعه پیدا کرده و نقش مهمی در مقابله با نیروی هوایی آلمان نازی داشتند. اما به سرعت در بخش های مختلف و در اندازه های مختلف وارد استفاده شده و امروز نه فقط بخش های نظامی و بلکه بخش های غیر نظامی نیز در ایران و جهان به انواع رادارها مجهز شده اند.

در جمهوری اسلامی و پس از پایان جنگ تحمیلی، نهضت بزرگی برای توسعه توان دفاعی کشور آغاز شد که یکی از بخش های بسیار مهم و استراتژیک این حرکت دفاعی، بخش سامانه های راداری بود. تجربه جنگ تحمیلی و مقابله با حملات هوایی و موشکی عراق، کشورمان را به سمت توسعه یک توانایی بومی در بخش راداری و پدافندی سوق داد که در بحث نیروی دریایی مسئله شاید کمی تا قسمتی پیچیده تر بود. در این میان، نیروی دریایی ارتش در کنار جنگ ۸ ساله با ارتش بعث، تجربه ای تلخ از رویارویی با ناوگان آمریکا در تابستان سال ۶۷ را در کارنامه داشت؛ جایی که ناوهایی ایرانی که ساخت کشورهای غربی بودند در برابر سیستم های جنگ الکترونیکی و تسلیحاتی آمریکایی، مشت شان باز بود و به بن بست رسیدند که همین باعث شد ضرباتی به تجهیزات و نیروی انسانی فداکار، متخصص و شجاع نداجا وارد شود.

تصویری دردناک از ناو سهند بعد از حمله نیروهای آمریکایی به آن در خلیج فارس

این تجربه سخت، موجب شد فرماندهان و متخصصان ایرانی در زمینه طراحی و ساخت شناورها سراغ الگوهای بومی در بخش هایی بروند که در سر بزنگاه می توانست نتیجه هر رویارویی را تغییر دهد. بر این اساس، طی سال های اخیر شاهد رونمایی از طرح هایی بودیم که مشخصا نشانه اثرات همان تجربیات سخت اما مهم است. حالا و در عرض چند سال از پایان جنگ و در اوج تحریم های نظامی، نیروی دریایی ارتش با همکاری دانشگاهها و وزارت دفاع به سمت طراحی ناوهایی با بدنه پنهانکار و البته رادارهای بسیار پیشرفته و سیستم های تسلیحاتی جدید رفته که یکی از جدیدترین دستاوردها در این بخش، ارتقاء خاص یک سامانه راداری به اسم عصر است که اولین بار روی ناو بومی و پر افتخار جماران دیده شده است.

عصر؛ چشم جدید ایرانی برای جماران

در چینش اولیه رادار برای شناور جماران، با یک رادار جستجوی سطحی و هوایی با ظاهری قدیمی رو به رو بودیم که از نظر ظاهری به رادار AWS-۱ ساخت انگلستان شباهت فراوانی داشت که یک رادار ۲ بعدی با بردی در حدود ۱۰۰ کیلومتر محسوب می شوداما خیلی طول نکشید تا جایگزین قدرتمند ایرانی این رادار به میدان پا بگذارد و در ۶ آذر سال ۱۳۹۲ از رادار آرایه فازی فعال و سه بعدی “عصر” ساخت ایران رونمایی شد که این رادار، نخستین رادار سه بُعدی آرایه فازی ایران بود و می توانست اهدافی را تا شعاع ۲۰۰ کیلومتری کشف کنداز مهمترین ویژگی های این رادار، قابلیت کشف و رهگیری اهداف هوایی و سطحی، توانایی رهگیری ۱۰۰ هدف به صورت همزمان و مقابله با جنگ الکترونیک بود.

ناو جماران با رادار اولیه

نسل اول رادار عصر روی ناو جماران

اما طی روزهای اخیر تصاویر و اطلاعاتی مربوط به مدل جدیدی از رادار عصر منتشر شده که نشان دهنده تغییرات بسیار گسترده و اثرگذار در این سامانه مهم و پر کاربرد است. در اولین تغییر مهم، باند رادار عصر در مدل جدید از S به X تغییر پیدا کرده و برد رادار بیش از ۲۰۰ کیلومتر اعلام شده است. این رادار به صورت تخصصی برای جستجوی هوایی توسعه پیدا کرده و برای کشف و رهگیری انواع بالگرد، هواپیما و پهپاد کاربرد دارد.

لازم است در این میان، توضیحی درباره قابلیت های باند ایکس بدهیم. باند ایکس به امواج بین پهای باند ۸ تا ۱۲ گیگاهرتز گفته می شود و رادارهای باند ایکس از دقت بالاتری نسبت به سایر رادارها در باندهای دیگر برخورد هستند لذا استفاده از آنها می تواند به هدف یابی بسیار دقیق تر منجر شود.

تصویر و اطلاعات منتشره مربوط به رادار بهینه شده عصر

 البته استفاده از حالت آرایه فازی نیز باعث می شود تا مقاومت این سامانه در برابر جنگ الکترونیک دشمن بیشتر شده و در عین حال کار کردن رادارهای باند ایکس در پهنای باند ۸ تا ۱۲ که بالاتر از رادارهای باند اس (که در پهنای ۳ گیگاهرتز فعال هستند) باعث کاهش اثر عوامل طبیعی مثل مه و باران روی عملکرد رادار خواهد شد. در عین حال استفاده از وضعیت آرایه فازی در رادار عصر باعث می شود که میزان برون دهی امواج و زمان مورد نیاز برای این عمل کاهش پیدا کرده و به همین دلیل شانس کشف شدن منبع ارسال امواج یعنی محل قرارگرفتن شناور مورد نظر به راحتی کشف نشود.

نکته مهم دیگر درباره این رادار ارتقاء یافته، این است که در نمونه اولیه، این رادار نقش جستجوی اهداف هوایی و سطحی را داشت ولی در مدل ارتقاء یافته، رادار عصر به بحث جستجو اهداف هوایی به صورت خاص نیز می پردازد و البته در کنار بحث جستجو، توان ثانویه کنترل آتش یعنی ارسال اطلاعات و کنترل سامانه های تسلیحاتی ناو برای درگیری با اهداف را نیز دارد. چندی پیش امیر خانزادی فرمانده نیروی دریایی ارتش در گفتگویی به ارتقاء رادار عصر و نصب در نسل جدید شناورهای نداجا اشاره کرده بود.

این رادار می تواند به نوعی باعث کاهش بار فعالیت رادار چشم عقاب خصوصا در زمان درگیری باشد و بخشی از وظایف در زمان مقابله با دشمن را به عهده بگیرد. با این حساب در نسل آینده، علی القاعده شناورهای نیروی دریایی ارتش با دو نوع رادار یعنی عصر ارتقاء یافته و چشم عقاب مجهز خواهند شد که هر دو رادار از نوع آرایه فازی خواهند بود و هر دو توان پوشش محیط ۳۶۰ درجه اطراف خود را دارند. همچنین فعلا مشخص شده که حداقل یکی از آنها در باند ایکس فعالیت می کند. شباهت های این سامانه ها با رادارهای سری APAR ساخت تالس این احتمال را به وجود آورده که شاید رادار دوم نیز در باند ایکس فعال باشد. باید به این نکته نیز اشاره کرد که معمولا در شناورهای کوچک تر از نظر تناژ مثل خانواده موج بهتر است برای رسیدن به بیشترین قدرت راداری، تمام سامانه ها در این بخش از باند ایکس استفاده کنند.

در هر صورت مسیر فعلی نداجا و طراح های این بخش از نیروهای مسلح در خصوص کاهش سطح مقطع راداری شناورها، اضافه کردن سیستم دفاع نقطه ای کمند، بهره برداری از پرتابگرهای عمودی برای موشک های پدافندی که موجب افزایش تعداد موشک های قابل حمل می شود و البته بهره گیری از رادارهای آرایه فازی در باند ایکس،   نشان دهنده حرکت پر قدرت و اثرگذار صنایع دفاعی و نیروهای مسلح به سمت تامین حداکثری دفاع هوایی بومی و مدرن برای شناورهای خود است؛ بحثی که با درس های سخت جنگ تحمیلی و نبرد مستقیم با نیروهای قدرتمند دریایی فرامنطقه ای گرفته شده و امروز نتایجی متفاوت را با گذشته رقم می زند.

«عصر جدید» قدرت‌نمایی رادارهای ایرانی در دریا آغاز شد بیشتر بخوانید »

دلنوشته شهیدحججی برای شهید احمد کاظمی

به گزارش جهان نيوز، دلنوشته شهید مدافع حرم محسن حججی را برای شهید احمد کاظمی در این فایل صوتی خواهید شنید.

متن کامل این دلنوشته را نیز می توانید مطالعه نمایید.

چند وقتی هست که از شما یادی نکرده بودیم، البته هر روز پایین بنر اردو اسمتون رو می دیدم اما فقط یک اسم اصلاََ انگار نه انگار که با اسم شما و بااسم مؤسسه آمدیم اردوبگذارید خودمان را توجیه کنیم حاجی باور کنید که درگیر کلاس بودیم حاجی نیت مهمه اسم ورسم مهم نیست و هزار تا دلیل دیگه حاج احمد خیلی دلم گرفته سر سفره شما وشهدانشسته ایم و حواسمون به شما نیست هر چند اساتید حرف از شناخت شما و شهدا می زنند.

00:0000:00دلنوشته شهید حججی برای شهید احمد کاظمی

حاجی حواسمون دارد پرت می شود و یا شاید داریم به شما عادت می کنیم و چه بد دردیست درد عادت کردن انگار یادمان رفته برای چه آمده ایم دوران صبح آنقدر طولانی شده است که دشمن عملیات ،شده اوقات فراغت زندگی مان کارمان شده فقط شوخی و بچه بازی هر چند ظاهرهایمان غلط انداز است همه فکر می کنند از رزمندگان مخلص جنگ نرمیم یادمان رفته که آمدیم خودمان را بسازیم حاج احد یادتان هست سال ۸۵راهیان یک مشت بچه را که از شهید وشهادت چیزی نمی دانستند بی بهانه جمع کردید و بردید جنوب و یادتان هست وقوف نامه نوشتیم، اماببخشید گمش کردیم اماشما گفتید مشکلی نیست خندیدی و دستی به شانه مان زدید گفتید:یا علی.

بریدمان عرفه مشهد و حتی اردوی جهادی و دوباره گفتید بنویس نوشته هایتان را امضا می کنم عهد نامه،وقوف نامه،مرام نامه، سوگندنامه باز هم ببخشید آن روزها جوهر خودکارمان سفید نوشته بود الان به جز چند تا کاغذ سفید چیزی نداریم.نه! انگار چیزی ننوشتیم حاج احمد شرمنده ایم حرف های حاج حسین یکتا توی مجتمع غدیر مشهد ۸۹همش یادمون نیست تو شلمچه دم غروب چقدر گریه کردیم و باز یادمون رفت حاج احمد معذرت می خوام اردوی جهادی صبرمان کم بود حرف های مردم آنجا که با تمام مهربانی و ساده دلی بود به مزاج ما خوش نمی آمد استقبال بچه های روستا را با گاز جواب دادیم ناشکری کردیم به خودمان بد وبیراه گفتیم که چرا آمدیم پشت کوه حاجی حتی دیروز خودم خیلی سریع این اتفاق افتاد نفهمیدم چی شده ولی وقتی از روی صندلی بلند شدم داغ کرده بودم مدام به خودم بد وبیراه گفتم محسن این چه غلطی بود کردی ولی حرف هایی بود که زده شده و امروز توی این جمع همان جمعی که دیروز شاید با تائتر و طنزمان ارزش هایی را به سخره گرفته بودیم می خوام اعتراف کنم که رو حانیت و لباسشان برایم به اندازه ی چفیه مقدس است هنوز باورم به اندازه این حرف نرسیده که لباس روحانیت لباس پیغمبری است ،ولی باور دارم که به اندازه این چفیه لباس خاکی بسیجی حرمت دارد.

من حضرت آقا امام خامنه ای را به اندازه اما عصر(عج)دوست دارم و دیروز فراموش کرده بودم امام خمینی ،شهید بهشتی ،مفتح ،آیت الله طالقانی و هزاران هزار مبارزی که خونشان را قدم به قدم و لحظه به لحظه ی این انقلاب به زمین ریخته است روحانی بوده اند و به راستی چقدر زود و راحت انسان مسخره زمان می شود حاجی در پیشگاه شما قسم میخورم که تا عمر دارم مدافع ارزش ها وآرمان ها امام و حضرت آقا باشم پشتیبان ولایت فقیه وحافظ روحانیت حاجی این بار به جای تمام نوشته ها می خوام توبه نامه بنویسم شاید یکی دو روز باقی مانده را از دست ندهم.

صلوات…

دلنوشته شهیدحججی برای شهید احمد کاظمی بیشتر بخوانید »

تمامی موشک‌های ما نقطه‌زن هستند

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، امیر سرتیپ «امیر حاتمی» وزیر دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح با حضور در دانشگاه فرماندهی و ستاد ارتش (دافوس) در جمع دانشجویان این دانشگاه با اشاره به بیان رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر اینکه ما ناگزیر هستیم که توان رزمی اعم از توان دفاعی و تهاجمی را حفظ کنیم و ارتقا دهیم، اظهار داشت: در دنیا کشور‌ها به چند دسته قابل تقسیم هستند؛ گروه اول کشور‌های بزرگ که تعیین‌کننده بازی، بازی‌سازی و روابط هستند و در این کار، منافع خود را حفظ می‌کنند و ارتقا می‌دهند.
وی با بیان اینکه گروه دیگر در این موقعیت نیستند و نمی‌توانند این نوع نقش را ایفا کنند و تبعیت می‌کنند از کشور‌های بزرگ و استقلالی ندارند و دیگران برای آن‌ها تعیین می‌کنند چه نقشی را ایفا کنند، گفت: گروه دیگری هستند که چه بخواهند و چه نخواهند در میدان روابط بین الملل هستند و نسبت به شرایط واکنش نشان می‌دهند، این کشور‌های دارای شرایط راهبری هستند.

تصویر مرتبط


وزیر دفاع با اشاره به اینکه کشور ما دارای موقعیت راهبری است، گفت: در جنگ جهانی اول ما اعلام بی‌طرفی و موضع خودمان را اعلام کردیم، اما به دلیل نداشتن قدرت مورد تهاجم قرار گرفتیم؛ در جنگ جهانی دوم هم کشور ما مورد تهاجم قرار گرفت و آسیب زیادی به مردم وارد شد.
امیر حاتمی با بیان اینکه ما در حوزه موشکی پیشرفت‌های زیادی داشتیم، گفت: ما از لحاظ برد مشکلی نداشتیم و در دو سال گذشته در حوزه دقت، سرعت، مانور و قدرت انفجاری کار‌های زیادی انجام شد. ادامه دارد.
وزیر دفاع گفت: امروز تمامی موشک‌های ما نقطه‌زن هستند و با توجه به قدرت انفجاری موشک‌ها، اثربخشی آن‌ها افزایش یافته است.

تمامی موشک‌های ما نقطه‌زن هستند بیشتر بخوانید »

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟

گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: وقتی از کوچه پس کوچه های محله خزانه بخارایی بگذری جایی در میان خانه های قدیمی  و آپارتمان های جدید منزل پدر و مادری است که فرزند ارشدشان اولین شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) در سوریه شد. 

محرم ترک شهیدی است که شهادتش از چند جهت مظلومانه است. اول اینکه جایی دور از دیار و کاشانه خودش بود و دیگر اینکه زمانی به شهادت رسید که به دلایل مختلفی نمی شد حرف از شهادتش زد و یا مراسم با شکوهی در خور مقامش برگزار کرد. 

حتی یادم می آید ما که خبرنگار حوزه مقاومت بودیم هم با دیدن سنگ مزار جدیدی به نام شهید محرم ترک در قطعه شهدای بهشت زهرا تعجب کردیم و زمانی که مکان شهادت را دمشق خواندیم تعجبمان چند برابر شد. زمزمه‌های جنگ به گوش می رسید اما اینکه یک نظامی ایرانی آنجا شهید شود عجیب بود.

حالا پس از حدود 8 سالی که از شهادت محرم می گذرد به دیدار مادرش رفتیم تا دقایقی از پسر برایمان بگوید و اینکه در وانفسای عصر جدید هزار رنگ چطور توانست فرزندی تربیت کند به رنگ آب؛ فارغ از همه تعلقات. 

گلنار خانم حدود 60 سال سن دارد. سر ظهر است و بوی عطر غذا فضای خانه را پر کرده. خانه ای مرتب که از چیدمان آن کاملا مشخص است یک زن آن را چیده است. در میان همه وسایل خانه آنچه نظر را در ابتدای ورود جلب می کند تصویری بزرگ از شهید محرم ترک است. 

* از کودکی شرعیات را با جملاتی قابل فهم به یاد دادند 

مادر صحبت را اینطور شروع می‌کند: اصالتا ترک هستیم اما چون سالها اقواممان در لرستان ساکن شدند خودمان را لر هم می دانیم. (می‌خندد) خانواده ما مذهبی بودند و از همان کودکی بچه را با شرعیات و محرمات آشنا می‌کردند آن هم با جملاتی که برای بچه قابل فهم باشد. مثلا یادم می آید یکبار نور از پنجره اتاق می تابید و من همانطور که دراز کشیده بودم ذره های معلق گردو غبار نظرم را به خود جلب کرد. از مادربزرگم پرسیدم اینها چیست؟ گفت: ذره المثقال. دوباره پرسیدم خب یعنی چه؟ گفت: وقتی کار بدی انجام بدی، یعنی پول کسی را بخوری یا در امانتش خیانت کنی آن دنیا چند برابر هر ذره با آتش جهنم بدنت را می سوزانند. 

*هفت سالم بود به تهران مهاجرت کردیم

هفت سالم بود که همراه پدر و مادر و برادران و دو خواهرم به نام های گلی و گل آفتاب از لرستان به تهران مهاجرت کردیم و در خانه ای اجاره ای در دروازه غار ساکن شدیم. اینکه دقیق می گویم هفت سالگی، چون یادم هست چند روزی از رسیدنمان نمی گذشت که دندانم افتاد. پدرم گفت این دندان شیری ات بود. همه به هفت سالگی که برسند دندان های شیری‌شان می افتد. برای همین به خوبی این موضوع در ذهنم ماند.

*برادرم می‌گفت: نه سوادشان را خواستیم نه بی حجابی را

وقتی به تهران آمدیم برادر بزرگم اجازه نداد برویم مدرسه. می گفت دخترها باید بدون حجاب و با دامن های کوتاه بروند. نه سوادشان را خواستیم نه بی حجابی را. برای همین دخترها را زود شوهر می دادند.  معمولا هم ازدواج ها فامیلی بود و هر دو طرف شناس هم بودند.

*گلنار عروس من است

منهم زن پسر عمویم شدم. موقع حرکت به تهران عمویم، پدرم را صدا کرد و گفت یک وقت نشنوم دخترت را به غریبه شوهر دادی. گلنار عروس من است. همان هم شد. 12 ساله شده بودم آمدند خواستگاری. دکتر ژنتیک هم نبود مثل حالاها که تکان می خوری هزار تا آزمایش بگیرند و آخر هم معلوم نیست کارشان درست باشد یا نه؟ 15 سالگی یعنی سه سال بعد عروسی محرم را به دنیا آوردم و بعد از او 4 پسر دیگر خدا به ما داد، الحمدالله همه شان هم سالم بودند. 

*نامش را محرم گذاشتیم

زمان ما اینطور نبود که کوچکتر روی حرف بزرگتر حرف بزند. برای همین وقتی برادر شوهرم که پسر عمویم هم می شد نام محرم را انتخاب کرد حرفی نزدم. می گفت چون بچه ات در دهه اول متولد شده نامش را می گذاریم محرم، البته خودم هم نظر دیگری ندارم که حالا بگویم نام دیگری مورد پسند بود. 

*خانه کوچک ما

شوهرم شغلش آزاد بود و می توانم بگویم زندگی مان را از صفر شروع کرده بودیم. بعد از چند سال یک خانه در همین محله خزانه بخارایی خریدیم. خانه کوچکی بود، دو اتاق بالا دست مستاجر بود و دو اتاق دیگر دست خانواده هفت نفری خودمان. آشپزخانه مان هم در حیات بود. همه پسرهایم انصافاً  خوب بودند اما هیچ کدام برایم محرم نمی شوند. خب به نظر من بچه اول چه دختر باشد چه پسر، برای پدر مادر یک جایگاه دیگری دارد. علاوه بر این محرم بچه با اذیت کنی نبود.  

*این بچه مومن و با خدا می شود

با اینکه سن کمی داشتم اما او هم بی قراری نمی کرد. حتی یادم هست یکبار رفتم شهرستان به مادر بزرگم گفتم: مادر بزرگ وقتی به محرم شیر می دهم می خوابد دیگر باید به زور بیدارش کنم. مادر بزرگم خندید و گفت عیبی نداره عوضش زود تپل می شود. وقتی می خواستم بیدارش کنم باید کنار گوشش را ماساژ می دادم تا بیدار می شد.

وقتی شروع کرد چهار دست و پا رفتن، خورده نان‌های روی زمین را بر می داشت و می خورد. خانم های فامیل روی اعتقادی که داشتند می گفتند: این بچه مومن و با خدا می شود.

محرم متولد سال 57 بود و زمان جنگ کودکی خردسال بود. وقتی تیتراژ اخبار پخش می شد سریع می نشست جلوی تلویزیون با زبان کودکی دستش را مشت می کرد و می گفت: انجز انجز. فقط همین کلمه را می توانست ادا کند.

*مکتب خانه مادر شوهرم 

مادر شوهرم 25 سال با ما زندگی کرد. زن مومنی بود که همیشه رو به قبله می نشست.  سواد خواندن نوشتن نداشت و لی بچه ها را دور خودش جمع می کرد و وضو گرفتن و ادابش را یادشان می‌داد. کمک می‌کرد سوره های کوچک را یاد حفظ کنند. نماز خواندن را هم پسرها از او یاد گرفتند. 

*کاش من هم جای آنها بودم

آن روزها در کوچه های محل هر روز شهیدی را می آوردند و روی دست مردم تشییع می شد. تا متوجه می شدم سریع دست پسرها را می گرفتم و در مراسم شرکت می کردیم. در دلم می‌گفتم خوش به سعادت مادرهایشان چه حال خوبی دارند کاش من هم جای آنها بودم. 

رحیم ترک پسر اول برادر شوهرم هم 19 سالش بود که  در عملیات کربلای 6 شهید شد. از آن به بعد هر وقت منزلشانمی رفتم دست جاری ام را می بوسیدم و سرم را می گذاشتم روی قلبش.  محرم هم وقتی نوجوان شده بود هر وقت منزل عمویش می رفتیم دست می کشید روی عکس پسر عمویش و می گفت: خوش به سعادتت ما لیاقت شهادت نداریم. 

*شیطنت‌های محرم بی سر و صدا بود

محرم اصلا بچه پر سر و صدایی نبود، مخصوصا وقتی یک غریبه می دید آرام می نشست کنار فقط نگاه می کرد. بچه ای هم بود که خیلی عقلش می رسید، وقتی می دانست دستمان تنگ است در خرج هایش مراعات می کرد. به تبع شیطنت‌هایش هم بی سر و صدا بود. یکبار تازه ماشین لباسشویی خریده بودیم و گذاشته بودم داخل زیرزمین. رفته بود یک کبریت کشیده بود گوشه ماشین و پوسته اش را سیاه کرده بود. شانس آورد آتش سوزی نشد. تا فهمیدم یک کشیده زدم توی صورتش سرش خورد به دیوار ورم کرد. این کشیده اولین و آخرین کتکی بود که به بچه هایم زدم. هزار بار هم تا زن گرفت بهش می گفتم محرم جان من را حلال می کنی؟ می گفت آخه این چه حرفیه؟ گفتم مادر هم حق ندارد بچه را کتک بزند. می گفت شما حواستان نبود.

*می‌گفتم من آمدم طرفتان فرار کنید!

وقتی هم با برادرهایش جور می شدند شیطانی می‌کردند. تا می رفتم دعوایشان کنم تقصیر را گردن همدیگر می ‌انداختند. عصبانی که می‌شدم می دویدم سمتشان که مثلا کتک بزنم اما قبلش سفارش می‌کردم اگر دنبالتان کردم فرار کنید کتک نخورید. محرم همیشه می ایستاد سرجایش. می گفتم بچه مگر نگفتم فرار کن؟ بعد برای اینکه بهانه ای پیدا کنم می گفتم یا همه تان را می زنم یا هیچ کدام. اهل زدن حرف های بی ادبی هم نبودم و از همین جهت مقابل خدای خودم رو سفیدم. این نصیحت را همیشه به عروس هایم هم می کنم. 

*حواسم شش دانگ به تربیت پسرها بود

حواسم شش دانگ به تربیت پسرها بود. برایشان ساعت گذاشته بودم که از فلان ساعت نباید دیرتر از مدرسه برسید خانه. یا تابستان ها که تعطیل بودند تنها از ساعت 6 تا 7 حق داشتند بیرون با بچه ها بازی کنند. 

موقع درس خواندنشان که می شد محمد را می فرستم زیر زمین، محرم را می فرستادم یکی از اتاقها، هادی را می فرستادم آشپزخانه،  مهدی را هم می گذاشتم داخل یک اتاق دیگر، محسن را هم می فرستادم حیات. نمی گذاشتم کنار هم باشند که حواسشان پرت شود. 

شما توجه کن پنج پسر داشتن یعنی پنج کتونی میخی، پنج شلوار لی و پنج کیف مدرسه. هر روز بدون اینکه بفهمند داخل کیف هایشان را نگاه می کردم مبادا چیز نامربوطی پیدا کنم. بهشان سفارش کرده بودم مسیر مدرسه را از همین راهی که می روید از همان برگردید. اگر اتفاقی افتاد من بیایم مدرسه.تا کمی دیر می‌کردند سریع می رفتم مدرسه. 

*پدرش مجبورشان کرد برگردند

یک روز محرم و برادرهایش آمدند خانه یک جک ماشین دستشان هست. پدرش پرسید: این چیه؟ محرم گفت در شهرک بعثت یک ماشین وسیله خالی کرد هر کسی یک چیزی برای خودش برداشت و برد ما هم این را آوردیم. پدرش به شدت ناراحت شد و گفت همین الان برمی‌گردانید سر جایش. گفتند الان شب شده ما می ترسیم، گفت: خودم هم می آیم. دست پنج تا را گرفت و رفتند گذاشتند سر جایش. پدرش گفت: این کار حرام است، دزدی است! هر کسی هم ببرد شما نباید ببرید. شوهرم به شدت حواسش به نان حلال آوردن بود و من هم از داخل خانه مواظب بودم تا محرم و بقیه بچه ها درست بزرگ شود.

*هدیه ای که از خاطر محرم نرفت

من معتقدم بچه را باید همین قدر که تنبیه می‌کنی همانقدر هم تشویق کنی. برای همین  اگر کار خوبی می کردند، مثل اینکه نماز می‌خواندند یا نمره 20 می‌گرفتند برایشان هدیه می گرفتم. هدیه کوچکی مثل مداد تراش. 

محرم در کلاس اول، اولین نمره 20 را که آورد برایش تراش نوشابه ای گرفتم. تا دخترش رفت آمادگی برایش این خاطره را تعریف می‌کرد، هرچند دیگر بچه ام خودش نماند کلاس اول رفتن دخترش را ببیند.  

*خدایا یعنی بچه های من هم بزرگ می شوند سینه بزنند 

همیشه دست پسرها را می‌گرفتم با خودم می بردم تکیه. می گفتم خدایا یعنی بچه های من هم بزرگ می شوند بروند وسط سینه بزنند آرزوی من براورده شود؟ کمی که بزرگتر شدند با پدرشان می رفتند هیئت بعثت. دلم می خواست بچه‌هایم خودشان یک هیئت کوچک دست و پا کنند. یکبار محرم کلاس دوم راهنمایی بود، آمد گفت با دوستم می خواهم بروم هیئت. گفتم: مادر جان آدم مطمئنی است؟ گفت: بله همشهری خودمان است در ثانی هیئت رفتن  دیگر مطمئنی نمی خواهد که. بزرگتر که شد هیئت فاطمیون را سر خیابان علی آباد راه انداخت که هنوز هم خط تلفن و آب و برقش به نام محرم است. اتفاق همسرش را هم در همان هیئت پیدا کردم. 

*آوردن ویدئو در خانه ما قدغن بود

همیشه حواسم بود پسرهایم با چه کسانی رفت و آمد می کنند. زمان نوجوانی آنها ویدئو تازه آمده بود، خیلی مد بود اما اجازه ندادم بخرند تا زمانی که دو عروس آوردم. خرید ویدئو تا قبل از آن در خانه ما قدغن بود. وقتی هم خریدیم پدرش وقتی خانه نبود دستگاهش را می‌گذاشت داخل کمد قفل می کرد کلید را هم با خودش می برد. در خانه یک تلویزیون داشتیم یک رادیو، والسلام. 

*انگشترم را فروختم برای پسرم چکمه بخرم

پسرم مدرسه دانش قوت می رفت. سالی که می خواست دیپلم بگیرد از مدرسه مرا خواستند. تا خود اتاق مدیر گریه می‌کردم. تا مدیرشان مرا دید با تعجب پرسید چرا گریه می‌کنی خانم ترک؟ گفتم برای اینکه محرم یکبار من را سر درس خواندن اذیت نکرد. واقعا نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. 

دانشگاه در یکی از شهرستان‌های شمال قبول شد. همه اش نگران بودم خدایا نکند یکی معتادش کند؟ دوست بد گیرش بیاید. بالاخره بچه ام جوان است. این شد که برایش خوابگاه نگرفتیم. پدرش برایش خانه ای اجاره کرد و من هم اندازه یک دختر برایش جهاز خریدم. دو ساک هم گذاشتم، یکی برای لباس کثیف یکی هم برای لباس تمیز. دو هفته درمیان می آمد و لباس ها را می آورد. یکبار رفتم شمال بهش سر بزنم ببینم بچه ام چطور آنجا زندگی می کند. حواسم دائم به او بود.

یکبار زنگ زد پرسید پولی دارم که به او بدهم؟ گفت می‌خواهد چکمه بخرد چون زمستان مجبور است مسیری را از داخل آب برود. گفتم: بله مادر پول هست بیا بگیر. فورا رفتم انگشترم را فروختم پول چکمه را جور کردم.

*محرم اینگونه وارد سپاه شد

سال دوم دانشگاه یکروز آمد گفت: مامان سعید همکلاسی ام می‌گوید دایی من در دانشگاه امام حسین(ع) است، تو هم برو دانشگاه امام حسین(ع) امتحان بده. آخه مامان دلم می خواهد بروم سپاه. پدرش می گفت تو قبول نمی شوی. اما من گفتم باشه بیا برو شاید قبول شدی مادر. امتحان داد و اتفاقا قبول شد. محرم اینگونه وارد سپاه شد.

وقتی وارد سپاه شد می دانستم مأموریت زیاد می‌رود اما برایمان توضیح نمی داد کجا می رود و چطور؟ ما هم سوال نمی‌کردیم. اما آخرین باری که می‌خواست برود متوجه شدیم می رود سوریه. پدرش گفت نمی دانم چرا حس می‌کنم این بار دفعه آخری بود که او را دیدیم. تا این را گفت بند دلم پاره شد و گفتم حاجی اگر مطمئنی اجازه نده برود. گفت: چرا اجازه ندهم؟ او خیلی وقته این راه را انتخاب کرده حالا بعد از این همه مدت مانعش شوم؟ خدامی‌خواست که برود و برای حضرت زینب(س) به شهادت برسد. 
*پسرم راهش را انتخاب کرده بود

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟ بیشتر بخوانید »

دانلود اولین گفتگوی مطبوعاتی سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس

در گفتگو با دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی مطرح شد:

ناگفته‌های جنگ ۳۳روزه به روایت سرلشکر سلیمانی

فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اولین گفتگوی رسانه‌ای خود از زمان تصدی این مسئولیت به تشریح جزئیاتی از جنگ ۳۳روزه‌ی مقاومت لبنان با رژیم صهیونیستی و زمینه‌های شکل‌گیری این جنگ و دلایل پیروزی حزب‌الله لبنان پرداخت.

سردار سرلشکر پاسدار حاج قاسم سلیمانی در ابتدای گفتگو با دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، به شرایط منطقه پیش از جنگ ۳۳روزه و زمینه‌های آن اشاره کرد و گفت: آمریکا با توجه به حادثه‌ی یازده سپتامبر به یک توسعه‌ی فوق‌العاده در حضور نیروهای مسلح خودش در منطقه‌ی ما رسیده بود که تقریباً مشابه آن، در بُعد کمّی فقط در جنگ جهانی دوم وجود داشت و در بُعد کیفی، حتی در آن جنگ هم وجود نداشت.

وی در ادامه به جزئیاتی از حضور نیروهای آمریکایی و متحدین آن در عراق و افغانستان اشاره کرد و افزود: طبیعتاً این حضور نظامی آمریکا در منطقه به رژیم صهیونیستی فرصت می‌داد که از این موضوع بهره‌برداری کند و اقدامی را انجام بدهد؛ به این معنا که این هیمنه، در ترساندن ایران و در توقف و ترساندن سوریه اثر بگذارد تا این دو نظام، اقدامی را انجام ندهند.

فرمانده نیروی قدس سپاه بر این اساس ریشه‌ی اصلی وقوع جنگ ۳۳روزه را «بهره‌برداری رژیم صهیونیستی از حضور نظامی آمریکا در منطقه» و بهره‌گیری این رژیم از «سقوط صدام» و «پیروزی اولیه‌ی آمریکا در افغانستان» و «ایجاد رعب» سنگینی دانست که آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود. فرمانده نیروی قدس سپاه در ادامه‌ی تحلیل این جنگ، طراحی آن را از سوی رژیم صهیونیستی نه‌تنها به‌منظور مقابله با حزب‌الله لبنان بلکه جنگی با هدف خلاصی از بخش مهمی از مردم لبنان خواند.

سردار سلیمانی ضمن اشاره به رضایت و حمایت‌های برخی کشورهای عربی از جنگ با حزب‌الله لبنان تصریح کرد: رژیم صهیونیستی در عالی‌ترین سطح خودش یعنی اولمرت رئیس این رژیم، این مسئله را اعلام کرد و گفت که برای اولین بار کشورهای عربی، اسرائیل را در جنگ علیه یک سازمان عربی حمایت کردند. سرلشکر سلیمانی در جمع‌بندی این بخش از سخنانش سه هدف پنهان برای آغاز جنگ ۳۳روزه را این‌گونه تشریح کرد: اول، فرصت حضور آمریکا در عراق و ایجاد رعب و وحشتی که آمریکا در منطقه در اثر حضور گسترده‌ی خود ایجاد کرده بود. دوم، آمادگی کشورهای عربی و اعلام پنهان همکاری این کشورها با رژیم صهیونیستی برای ریشه‌کنی حزب‌الله و تغییر دموگرافی در جنوب لبنان؛ و سوم، اهداف خود رژیم برای بهره‌گیری از این فرصت جهت خلاص شدن از حزب‌الله برای همیشه.

سرلشکر سلیمانی در پاسخ به سؤالی درباره‌ی دلایل آشکار و بهانه‌ی آغاز جنگ ۳۳روزه، به طراحی یک عملیات برای تبادل اسرای لبنانی در بند رژیم صهیونستی اشاره کرد که بر اساس آن جریان مقاومت توانست در داخل سرزمین‌های اشغالی، دو نظامی صهیونیست را به اسارت بگیرد.

وی به‌مناسبت اینکه فرماندهی این عملیات مهم بر عهده‌ی شهید عماد مغنیه گذاشته شده بود، به تجلیل از این فرمانده شهید مقاومت پرداخت و گفت: او حقیقتاً یک سردار به معنای واقعی بود؛ یک سرداری که شاید بتوانم بگویم شبیه‌ترین صفات را در صحنه‌ی جنگ به مالک اشتر داشت. فرمانده نیروی قدس سپاه در ادامه با بیان اینکه حزب‌الله پیوسته در یک آمادگی صددرصد به سر می‌برد، گفت: به‌دلیل اقدامات و ابتکاراتی که حزب‌الله قبل از شروع عملیات خودش، در پیش‌بینیِ عکس‌العمل دشمن انجام داده بود، همه‌ی آنچه اسرائیل در مقابل عملیات حزب‌الله انجام داد، خلاف تصوراتش شد.

فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در بخش دیگری از این گفتگو به تشریح جلسه‌ی مقامات عالی نظام در حضور رهبر معظم انقلاب پس از گذشت یک هفته از حملات رژیم صهیونیستی به لبنان پرداخت و گفت: آقا در پایان این جلسه و پس از شنیدن گزارش تلخ بنده، فرمودند «من تصورم این است که پیروزی این جنگ، همانند پیروزی جنگ خندق خواهد بود.»

سردار سلیمانی به بازگشت خود به لبنان و انتقال توصیه‌ها و دیدگاه‌های رهبر معظم انقلاب به حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله اشاره کرد و تأکید کرد: این پیام خون تازه‌ای در وجود حزب‌الله دمید تا حزب‌الله با یک امید و اعتمادبه‌نفس جدیدی وارد معرکه با دشمن شود و حزب‌الله اطمینان یافت که پیروز این جنگ است.

وی در پاسخ به سؤالی درباره‌ی نظر دیگر مسئولان وقت جمهوری اسلامی نسبت به همراهی با جریان مقاومت در آن مقطع زمانی، تصریح کرد: هیچ نگرانی از این ناحیه وجود نداشت و به معنای کامل کلمه، یک وحدت کامل در حمایت از حزب‌الله و تلاش برای پیروزی حزب‌الله در جمهوری اسلامی ایران وجود داشت.

فرمانده نیروی قدس سپاه در بخش دیگری از گفتگو با دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، به ذکر خاطراتی از حضور میدانی خود در جنگ ۳۳روزه پرداخت و گفت: حزب‌الله در این جنگ، در هر مرحله‌ای با یک ابزار جدید و یک اقدام جدید، دشمن را در غافلگیری و بهت قرار می‌داد، یعنی همه‌ی ابزارهایش را یک‌مرتبه رو نمی‌‌کرد.

وی در تشریح برخی تاکتیک‌های حزب‌الله در جریان جنگ ۳۳روزه نیز گفت: برخلاف دیگر جنگ‌ها که یک خاکریز مقدم در آن وجود دارد، این جنگ هیچ خاکریز مقدمی نداشت، هر نقطه‌اش یک خاکریز بود، یعنی از نقطه‌ی تماس که تقاطع مرز فلسطین اشغالی با لبنان بود، حداقل تا نهر لیتانی، هر نقطه از آنجا اعم از تپه‌ها، قریه‌ها، خانه‌ها یک خط مقدم و یک خاکریز بود.

این مقام ارشد نظامی کشورمان درخصوص ضربات حزب‌الله به صهیونست‌ها، خاطره‌ای را از شلیک اولین موشک دریایی مقاومت به ناوچه‌ی اسرائیلی هم‌زمان با سخنرانی سیدحسن نصرالله و از دُور خارج کردن نیروی دریایی این رژیم با این عملیات ذکر کرد.

سردار سلیمانی درباره‌ی نحوه‌ی پایان جنگ نیز به بیان خاطره‌ای از ملاقات سفیر اسرائیل و جان بولتون با وزیر خارجه‌ی وقت قطر اشاره کرد و به نقل از او تصریح کرد: آن‌ها گفتند اگر جنگ متوقف نشود، ارتش اسرائیل از هم می‌پاشد و متلاشی می‌شود.

وی افزود: اسرائیلی‌ها همه‌ی شروط قبلی خودشان را نادیده گرفتند و از آن‌ها عبور کردند و مجبور شدند شروط حزب‌الله را قبول بکنند و آتش‌بس را بپذیرند و این پیروزی بسیار بزرگ برای حزب‌الله رقم خورد.

فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس در پایان این گفتگو با تأکید بر اینکه دفاع مقدس ما نسبت به همه‌ی دفاع مقدس‌های دیگر یک حالت مادر دارد، افزود: نسبت دفاع مقدس به همه‌ی این دفاع‌ها، نسبت قله‌ی دماوند به این سلسله‌ جبال طولانی البرز است. دفاع مقدس یک ارتفاعی دارد که مرتفع‌تر از همه‌ی این‌ها است و این‌ها دامنه‌های آن و سلسله قلل آن هستند.

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR فیلم این گفتگو را برای استفاده عموم مخاطبان منتشر کرده است.

دانلود اولین گفتگوی مطبوعاتی سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس بیشتر بخوانید »