نتایج جست‌وجو برای: شلمچه

«فرمانده گردان» فوتبالیست پرسپولیس بود!

به گزارش مشرق، محمدرضا فرجزاده از رزمندگان این گردان خاطرات زیادی از دوستان و همرزمانش در دوران دفاع مقدس دارد. فرجزاده که برادرش در عملیات مرصاد به شهادت رسیده است، در گفتگو با «جوان» از فرمانده سلحشور گردان امام سجاد (ع) و عملکرد نیروها در عملیات‌های مختلف می‌گوید. شهید سیدمهدی لاجوردی یکی از فرماندهان گردان امام سجاد (ع) و از شهدای شاخص دفاع مقدس است که یک روز قبل از عاشورای سال ۶۶ در شلمچه به شهادت رسید. در ادامه این رزمنده اطلاعات بیشتری از تیپ زرهی و گردان امام سجاد (ع) می‌دهد که می‌خوانید.

شما چه سالی عازم جبهه شدید؟

من سال ۱۳۶۲ به جبهه رفتم. قبل از این برای عملیات بیت‌المقدس چند روزی به جبهه رفتم ولی از سال ۱۳۶۲ دیگر به صورت جدی در جنگ حضور داشتم. من در پادگان امام حسین (ع) در بخش تبلیغات بودم و از آنجا به تیپ زرهی ۲۰ رمضان رفتم. قبل از عملیات خیبر با اصرار فراوان به این تیپ رفتم. دوستی به نام مهندس محمد آزاده داشتم که مسئول تبلیغات تیپ بود و ایشان من را به تیپ برد. آن زمان دوستان همدیگر را پیدا می‌کردند و با خودشان به قسمتی که مشغول خدمت بودند، می‌بردند. ابتدا قرار بود من توسط حاج منصور نورایی که مداح معروفی است به غرب بروم.

ایشان نیروهای تبلیغات را انتخاب می‌کرد و به مناطق مختلف می‌فرستاد. می‌خواست من را به کردستان بفرستد که من مقاومت کردم و آقای آزاده را جلو فرستادم و با اصرار ایشان به جنوب رفتم و از همان زمان پایم به منطقه باز شد. ابتدا در قسمت تبلیغات گردان پیاده بودم و کمی بعد یکی از دوستان به نام فرید سرمست که استاد ممتاز خط بود و قد رشید و هیکل توانمندی داشت مسئول گردان امام سجاد (ع) شد و ایشان من را به گردان امام سجاد (ع) برد و من از اینجا دیگر زلفم با زلف رزمندگان گردان گره خورد. قبل از ایشان سیدمهدی لاجوردی به عنوان فرمانده گردان بود که به یکسری اختلافات خورد و از آنجا رفت.

فعالیت‌های تیپ زرهی ۲۰ رمضان از چه زمانی در جنگ بیشتر و جدی‌تر شد؟

قبل از عملیات خیبر نام تیپ، ۵ رمضان بود و گردان الحدید تشکیل می‌شود و شهدای مظلومی دارد که خیلی شناخته شده نیستند. در سالروز فتح مجنون به تیپ زرهی ۲۰ رمضان تغییر کرد. گردان‌های تیپ به نام‌های سیدالشهدا (ع)، امام سجاد (ع)، گردان تانک بی‌ام‌پی بودند و یک گردان پیاده نیز در خیبر داشت. این نیروها قبلاً در جنگ حضور داشتند و تجربه پیدا کرده بودند و نقطه عطف حماسه‌هایشان از زمان عملیات خیبر شروع شد و تا پایان جنگ ادامه پیدا کرد. بعد از اینکه گردان امام سجاد (ع) در عملیات والفجر ۳ در مهران تشکیل شد در منطقه چنانه استقرار یافت و بعد وارد عملیات خیبر شد.

گویا عملیات خیبر برای تیپ از اهمیت بیشتری نسبت به دیگر عملیات‌ها برخوردار بود؟

عملیات‌های دیگر هم برایمان مهم بودند، مثل عملیات کربلای ۵ که شهدای زیادی در این عملیات دادیم. اما اهمیت خیبر برایمان به این دلیل مهم بود که فرمانده اصلی‌مان به نام شهید لاجوردی حماسه‌های زیادی در آن آفرید. متأسفانه هنوز اطلاعات کامل و جامع درباره شهید جمع‌آوری نشده و در آینده کتابی درباره این شهید بزرگوار منتشر خواهد شد. شهید لاجوردی قد بلند و رشیدی داشت و آستین کوتاه و شلور جین می‌پوشید. تا زمان شهادتش خیلی‌ها نمی‌دانستند که ایشان پاسدار است. قبل از انقلاب عضو تیم جوانان پرسپولیس بود و حماسه‌های زیادی در دفاع مقدس آفرید. سیدمهدی چندین سال در رده فرماندهی گردان سجاد (ع) و بلال و همین طور به عنوان یکی از معاونان لشکر ۲۷ و مسئول محور شلمچه و… مسئولیت‌های متعددی برعهده داشت. بیشتر شهدایمان از مظلومیت درآمده‌اند ولی شهدای خیبر، غباری از مظلومیت و گمنامی رویشان نشسته است. شهدایی مثل احمد فرجی، حمیدرضا حبیبی، محمودیان، حسن محمدی، علی‌اصغر کلاته، سیدمرتضی طباطبایی، داود پریزن، سعید خورشیدیان، عزیز قهرمانی، میرجلیل ابولحسینی، حسین ملکی و علی سری از شهدای عملیات خیبر گردان هستند.

تیپ زرهی ۲۰ رمضان زیر نظر لشکر خاصی عمل می‌کرد؟

تیپ زرهی ۲۰ رمضان به صورت مستقل عمل می‌کرد و زیر نظر فرمانده کل بود. قبل از اینکه مستقل شود زیر نظر لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) عمل می‌کرد و پس از اینکه یگان زرهی راه افتاد و سپاه مطرح کرد که به یک گردان زرهی مستقل نیاز است این تیپ به صورت مستقل وارد عمل شد. بعد از جنگ تیپ به یگان زرهی لشکر ۲۷ تبدیل شد و از استقلال در آمد. تا پایان دفاع مقدس این تیپ فعالیت داشت. در عملیات‌های دیگر حضور داشت. در مهران، فاو، ماووت و ام‌الرصاص بود. بیشتر رزمندگان از بچه‌های تهران بودند. از شهرهای دیگر هم نفرات کمی حضور داشتند ولی عمده نیروها را بچه‌های تهران تشکیل می‌دادند.

فعالیت‌های تیپ تداخل با کار لشکرهای دیگر نداشت؟

یکی از تیپ‌هایی که زیر نظر نیروی زمینی سپاه بود تیپ زرهی مستقل ۲۰ رمضان بود. این جزو اولین یگان‌های زرهی بود که تأسیس شده بود. وقتی در جنگ برنامه رزمی و دستورالعملی داریم کارها طبق برنامه تقسیم‌بندی می‌شود و پیش می‌رود. نیروهای زرهی پشتیبان نیروهای پیاده می‌شوند و طبق برنامه عمل می‌کنند. ما همزمان بنا به درخواست فرمانده وارد عمل می‌شدیم. گاهی آماده می‌شدیم تا وارد عمل شویم ولی می‌گفتند فعلاً به حضورمان نیاز نیست و تیپ و لشکرهای دیگر عمل خواهند کرد. یا وقتی یک منطقه را می‌گرفتند و منطقه شش ماه یا یک سال خالی می‌ماند و برای اینکه منطقه را حفظ کنند نیروها را در منطقه نگه می‌داشتند و نیروهای تیپ در منطقه مستقر می‌شدند.

فرماندهان تیپ چه کسانی بودند؟

اولین فرمانده یزدان حشم فیروز (موید نیا) بود. جزو سردارانی است که از حلقه‌های اول تشکیل سپاه بود. بعد آقای شریفی و نوروزی هم آمدند. یادبودی توسط دوستان برایش گرفتیم و شهدای گردان را شناسایی کردیم. از نیروهایمان چندین جانباز داریم. چندین نفر هم شهید مدافع حرم شدند. شهید شعبانعلی امیری، حاج عباس محرابی، شهید علیرضا قنواتی و سردار الله‌داد از شهدای مدافع حرم تیپ هستند. رضا کلوخی ۳۰ سال جانباز بود و بعداً به شهادت رسید و زندگی‌اش ماجراهای زیادی دارد.

گردان امام سجاد (ع) چند شهید در دفاع مقدس دارد؟

۵۰، ۶۰ شهید به بالا داریم. شهید شاخص‌مان فرمانده گردان‌مان به نام سیدمهدی لاجوردی است. مصطفی شفیعیان، محمد ماژپناه. شهروز قربانی، ناصر مولانوری، سیدعباس نظام‌الدینی، مهدی عرغیانی، فرزاد اصغری، عباس اکبری، محمد اسدیان، محسن قرچایی، مجید غزاله، رضا رسولی، جعفر توزنده‌جانی، اصغر جلالی، رضا مرادیان و مجید پهلوانی دیگر شهدایمان هستند. شهید ضیاءالدین متبحری در طلاسازی کار می‌کرد و با وجود وضع مالی خوب دو ماه مانده بود خدمتش تمام شود خودش را در منطقه نگه داشت و وارد عملیات شد. چند روز پیش کنار مزار شهید نشستیم و خاطره بازی کردیم و از نحوه شهادت ضیاءالدین و گیر کردنش در تانک گفتیم که جگر همه ما را سوزاند. شهید محمد کرمی از بچه‌های ورامین، خدمه تانک بود و در شلمچه و در عملیات کربلای ۵ شهید شد. شهید علی قیومی نیز خدمه تانک بود و تا معاون گروهی هم آمد و در عملیات تکمیلی کربلای ۵ به شهادت رسید. چند روز پیش همراه دوستان سر مزار شهید قیومی رفته بودیم و یکی از همرزمان تعریف می‌کرد روز تولد حضرت علی (ع) به دنیا آمد و روز شهادت حضرت علی (ع) به شهادت رسید. شهید هنگام شهادت سرش شکاف برداشت.

شما تا پایان جنگ در تیپ حضور داشتید؟

دو سالی در منطقه بودم و بعد به تهران برگشتم. دیگر نمی‌گذاشتند به منطقه برگردم و به سختی چند وقت یک‌بار به منطقه می‌رفتم. مسئول ستادی به نام محمدعلی کارگر داشتیم که جانباز بود و ایشان به سختی اجازه می‌داد به جبهه بروم. من ۱۰ روز مرخصی می‌گرفتم بعد حکم مأموریت را هم می‌گرفتم و به منطقه می‌رفتم و به بچه‌ها سر می‌زدم. به دوستان قدیمم در گردان سر می‌زدم و گپ‌وگفتی با هم می‌کردیم. عکس و مصاحبه می‌گرفتم. چون نیروی تبلیغات بودم هم‌صحبتی با همرزمان هم باعث افزایش روحیه خودم می‌شد و هم آن‌ها را دلگرم و خوشحال می‌کرد. من حدود ۴۰ ماه بیشتر در جبهه نبودم و خیلی حسرت می‌خورم که چرا بیشتر در جبهه حضور نداشتم. خیلی حسرت می‌خورم که چرا جنگ تمام نشده من فرصت بیشتر در جبهه ماندن را پیدا نکردم. وقتی کنار همرزمان می‌نشینیم و خاطره بازی می‌کنیم بغضی در گلویم می‌نشیند و همراهم است.

پس از جنگ فعالیت‌هایتان در زمینه دفاع مقدس را ادامه دادید؟

در اصفهان که بودم خدا منت گذاشت و تشکیلاتی به نام موزه جنگ راه اندازی شد که رئیسش عباس اسماعیلی بود. قرار بود حفظ آثار جنگ را در استان داشته باشیم و بعدها در صحبتی که مسئولان موزه جنگ و استانداری با مهندس چمران رئیس وقت بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس داشتند، بنیاد حفظ آثار استان اصفهان تأسیس شد. چند سالی آنجا به عنوان مسئول فرهنگی کار کردم.

برای شهدای گردان چه برنامه و کار فرهنگی در نظر دارید؟

چند وقت پیش یکی از همرزمانمان به نام آقای ذوالفقار حسینی سکته قلبی کرد و در بیمارستان بستری شد. برای اینکه روحیه‌اش را برگردانیم، ۱۳، ۱۴ همرزم بودیم که در فضای مجازی گروه زدیم و خواستیم برای سلامتی دوستمان دعا کنیم. این گروه بهانه‌ای شد تا بچه‌ها همدیگر را پیدا کردند و به مرور بر تعداد اعضای گروه افزوده شد. ما گفتیم برای دلگرمی دوستمان از خاطرات دفاع مقدس برایش بگوییم تا روحیه‌اش برگردد. دیگر هر کسی هر خاطره‌ای داشت تعریف می‌کرد و بعد دیدیم چقدر حرف برای گفتن وجود دارد. نام گروه را خیمه گردان امام سجاد (ع) گذاشتیم و تا الان هم فعالیتمان ادامه دارد. الان حدود ۱۲۰ نفر در گروه هستند و با هم مرور خاطرات می‌کنند. حالا به دنبال جمع‌آوری خاطرات هستیم و نزدیک هزار خاطره در دو ماه جمع کرده‌ایم. به همت چندنفر از دوستان از جمله نام سعید آذرفر و عیوضی از ۵۰ شهید خاطرات و مصاحبه با خانواده‌ها جمع شده است.

در پایان کمی از برادر شهیدتان علیرضا فرجزاده بگویید.

برادرم در عملیات مرصاد شهید شد. ایشان با برادر یکی از همکلاسی‌هایش به نام حمید آذرمی به جبهه رفت و هر دو در عملیات مرصاد شهید شدند. پس از شهادت برادرم، خبر را تعاون به محل آورد و یکی از همسایگان پدر دوست برادرم بود. ایشان برای دیدن پیکر شهید به بهشت زهرا رفت. ایشان وقتی پیکر برادرم را دید در حال خارج شدن بود که چشمش به تابوت شخصی به نام حمید آذرمی خورد که روی تابوتش نوشته شده بود از بچه‌های سه راه آذری. پدر شهید اول شک کرد که این اطلاعات اشتباه است ولی زمانی که روی پیکر شهید را باز کرد دید پیکر پسرش است. شهید آذرمی ۱۶، ۱۷ سال بیشتر نداشت که شهید شد. برادرم با شهید حمید آذرمی در یک روز شهید و پیکرشان کنار هم دفن شده است.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

«فرمانده گردان» فوتبالیست پرسپولیس بود! بیشتر بخوانید »

روایتی طنازانه از خاطرات یک امدادگر

به گزارش مشرق، «.. زمان چندانی از شروع کار نگذشته بود که سرپرست کارگاه وارد شد، به طرف من آمد و سینه به سینه‌ام ایستاد، سپس با لبخند ملایمی که برلب داشت، دهانش را بیخ گوشم آورد و با صدای بلندی گفت: «جبهه میری اسمتو رد کنم؟»

پاراگراف اول کتاب مجموعه خاطرات «پزشکی اجباری» نوشته زنده‌یاد عباس کیانی‌انبوهی به این شکل شروع می‌شود. این کتاب خاطرات واقعی و به هم پیوسته یکی از رزمندگان زمان جنگ است که اولین بار توسط انتشارات شاهد در سال ۱۳۸۸ منتشر شده است. نویسنده این کتاب که در دهه ۱۳۶۰ تکنسین یک شرکت هواپیمایی در تهران است، خیلی دوست دارد به عنوان امدادگر در جبهه حضور داشته باشد و به رزمندگان خدمت کند. بالاخره به آرزویش می‌رسد و داوطلبانه عازم جبهه جنوب کشور می‌شود.

رفتن او در شرایطی صورت گرفته که هر دو پسر او، زودتر از خودش به جبهه رفته‌اند. در طول سفر و خدمت در خط مقدم جبهه، ماجراهای مختلفی برای او اتفاق می‌افتد که با زبانی شیرین و آمیخته به طنز برای مخاطب روایت می‌شود. راوی خاطرات جبهه که در علم پزشکی سررشته چندانی ندارد و همیشه نگران این مسئله است، رفته رفته به یکی از بهترین امدادگران جنگ در بیمارستان‌های صحرایی تبدیل می‌شود. روایت طنزآمیزی که نویسنده در تعریف کردن خاطراتش در جبهه به کار گرفته به شیرینی ماجراهایی که برای او و دوستان همرزمش اتفاق افتاده است می‌افزاید و مخاطب را تا پایان کتاب با خود همدل و همراه می‌سازد:

«اسمت چیه؟ با نرمی گفتم: «عباس کیانی از صنایع هواپیمایی ایران» خنده تلخی کرد و گفت: «بفرما، هواپیماساز حالا می‌خواد بره دکتر بشه!… بفرمایید بیرون تا صداتون کنم…» (صفحه ۱۰۲).

یک غافلگیری اندوهناک

نویسنده کتاب، خاطرات دوران جنگش را به صورتی منسجم و یکدست نگاشته است، اما یکی از اشکالات کتاب در حروفچینی آن است. با اینکه از اول تا آخر کتاب دیالوگ‌های زیادی بین شخصیت‌های این مجموعه ردوبدل می‌شود ما علائم نگارشی «دونقطه دیالوگ» (:) را در هیچ کدام از صفحات کتاب نمی‌بینیم و این بی‌دقتی که در حروفچینی صورت گرفته کمی توی ذوق می‌زند. در انتهای کتاب ما با یک نوع غافلگیری اندوهناک روبه‌رو می‌شویم و آن هم خبر شهادت پسر کوچک راوی است. پسر نوجوان او یعنی کیان در عملیات کربلای ۵ در شلمچه، شهید شده است و راوی که تمام اوقاتش در کنار مجروحان و جانبازان جبهه می‌گذرد از ماجرا خبر ندارد.

مجموعه خاطرات «پزشکی اجباری» با قطع رقعی و در ۱۳۶ صفحه منتشر و در سال ۸۹ به عنوان یکی از برگزیدگان کتاب سال دفاع مقدس انتخاب شده است.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

روایتی طنازانه از خاطرات یک امدادگر بیشتر بخوانید »

چهل روز از رفتن «میرزامحمد» گذشت

به گزارش مشرق، در سالروز ولادت با سعادت قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) و روز جانباز در تاریخ ۱۰ فررودین ۱۳۹۹، رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیامی ‌از مقام شامخ جانبازان انقلاب اسلامی تجلیل نمودند. در این پیام آمده است:

«روز ولادت قمر بنی‌هاشم حضرت ابی‌الفضل‌العباس سلام‌الله‌علیه را که تا ابد مفتخر به پرچمداری کربلاست به جانبازان عزیز کشور که نامشان مفتخر به تقارن با این روز است، تبریک عرض می‌کنم. شما جانبازان، مجاهدان فداکار و شهیدان زنده‌اید. چشم و دل شما با پاداش الهی روشن خواهد شد ان‌شاءالله.»

چهار روز پس از صدور این پیام عظیم و نورانی، یکی از بارزترین مصادیق پیام، سردار حاج‌ میرزامحمد سلگی، جانباز سرافراز و رییس ستاد لشکر انصارالحسین(ع) همدان و فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) در دوران دفاع مقدس در ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست.

سردار سلگی به دلیل عوارض ناشی از استنشاق گازهای شیمیایی دوران دفاع مقدس و جراحات جانبازی در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود که به ملکوت اعلی پیوست و به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

میرزا محمدسلگی ۲۲ ساله بودکه در جبهه فرمانده شد. ایشان پس از جنگ هفت سال فرماندهی سپاه نهاوند، ۱۲ سال مسئولیت بنیاد شهید نهاوند، دو سال رئیس اداره اوقاف را بر عهده داشت و به ‌عنوان مشاور سابق استاندار همدان و مسئول هماهنگی امور ایثارگران استان همدان به جانبازان و ایثارگران خدمت می‌نمود.

بزرگ‌ترین افتخارات شهید سلگی
حاج میرزا محمدسلگی جانباز ۷۰ درصد بزرگ‌ترین افتخاراتش را چنین می‌داند: پاسدار بودن و لیاقت جانبازی در مکتب امام خمینی(ره) به پیروی از امام حسین(ع) بزرگ‌ترین افتخاری بود که در این دنیا نصیب من شد.

پس از شهادت این جانباز سرافرازِ عاشورایی، پیام‌ها و اظهارنظرهای متعددی در تجلیل از شخصیت سردار سلگی منتشر گردید.

برخی توصیفات و تعابیری که در پیام‌های تسلیت، نوشته‌ها و اظهارنظرهای مختلف در مورد عظمت شخصیت شهید سلگی در رسانه‌ها و فضای مجازی منتشر گردید عبارتند از:
– پهلوان ابوالفضل‌مرام روزهای رزم شلمچه و مجنون و فاو و مرصاد
– جانباز دلاور و قهرمان و سرافراز
– شهید زنده
– مجاهد نستوه و بصیر
– شهید والا مقام و مجاهد فی سبیل‌الله
– مجاهد عالیقدر و مخلص
– شخصیت والای اسلامی و انقلابی
– حفظ روحیه ایثار و شهادت
– عبد صالح خدا
– به تمام معنا انقلابی
– انسان الهی و مجاهد والامقام
– شهید وارسته
– ثابت قدم ماندن بر آرمان‌ها و ارزش‌ها
– رزمنده مخلص، شجاع، ولایی، بصیر و فعال
– از پرچمداران بابصیرت و شجاع ولایت در استان همدان
– تو در مکتب عباس و در زیر علم او درس عشق خوانده بودی
– سرداری که رهبر انقلاب مشتاق دیدارش بود
– به معنای واقعی کلمه معتقد به نظام و مبانی حضرت امام(ره) و رهبری بود
– امثال میرزا محمد سلگی‌ها هرگز نمی‌میرند و برای همیشه زنده‌اند، ایشان «احیا عند ربهم یرزقون» هستند
– انسانی مخلص، غیور، شجاع، مسئولیت‌پذیر، خدوم، بصیر، شب‌زنده‌دار و اهل تهجد

قهرمان گمنام عملیات مرصاد
میرزا محمد سلگی در عملیات مرصاد فرماندهی عملیات مرصاد را تا رسیدن نیروهای کمکی در روز اول هجوم منافقین برعهده گرفت.

انجام مراحل اولیه عملیات مرصاد تا آنجا برای جمهوری اسلامی مهم بود که امیرسپهبد شهیدصیاد شیرازی در سال ۷۷ درخصوص نقش نیروهای همدان در تنگه مرصاد گفت: وقتی با هلی‌کوپتر داخل تنگه رسیدیم؛ دیدیم خاکریز زده شده و یک عده پشت سنگر می‌جنگند، من اسم این‌ها را می‌گذارم ملائک، این‌ها از کجا آمدند، از چه کسی دستور گرفتند، گردانی بوده از تیپ ۳۲ انصارالحسین(ع) همدان، توی مسیر با منافقین مقابل می‌شوند و سریع خاکریز می‌زنند و می‌روند پشت خاکریز، ۵۰ درصد این گردان شهید می‌شوند، ولی کسی راه به این‌ها نداد. همچنین محسن رضایی فرمانده وقت سپاه نیز در این خصوص گفت: مهم‌ترین یگانی که توانست تأخیر لازم را به‌وجود آورد تا نیروهای لشگرهای دیگر برسند و کار منافقان را تمام کنند، لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) همدان بود. محسن رضایی درباره ۱۲۰ نفر شهید همدانی عملیات مرصاد نیز گفت: این ۱۲۰ شهید استان همدان در عملیات مرصاد باید در حقیقیت شهدای پیروزی نامگذاری شوند، ۱۲۰ شهید پیروزی، ایران در این هفته آخر جنگ پیروز شد.

جمشید طالبی نقل می‌کند: «سردار حسین همدانی در مورد آغاز عملیات مرصاد و نقش میرزا محمد می‌گفت:. .. با دو پای مصنوعی به قدری از کوه بالا و پایین رفته بود که وقتی پای مصنوعی‌اش را برای استراحت درآورد داخل آن خونی بود… تصمیم گرفتم او را برای استراحت و مداوای زخم پا به کرمانشاه برگردانم اما به خودش نگفتم. راهی تنگه چارزبر شدم، همان روز با کمال تعجب او را داخل تنگه چارزبر و منطقه درگیری دیدم او با آن وضع بدنی و پای زخمی‌حاضر نشده بود به عقب برگردد. حسین همدانی اظهار داشت که دوران شکوه‌مند دفاع مقدس با عملیات مرصاد به پایان رسید و به ‌نظرم حاج میرزا محمد قهرمان گمنام عملیات مرصاد بود.» (خبرگزاری تسنیم، ۳۰ خرداد ۱۳۹۴)

سردار سلگی می‌گوید: در این عملیات همدان ۱۲۰ شهید و فرماندهان بزرگی را چون شهیدان مبارکی،‌ ملکی و… را از دست داد. سه روز جنگ تن به تن و طاقت‌فرسا داشتیم که بعد از سه روز دشمن با تلفات بسیار عقب‌نشینی کرد و از کوه و بی‌راهه فرار کرد.(خبرگزاری فارس، ۵ مرداد ۱۳۹۶)

آب هرگز نمی‌میرد
زندگینامه و خاطرات شهید سلگی در کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» منتشر شد که بسیار مورد توجه و تمجید رهبر انقلاب قرار گرفت.
در پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی‌خامنه‌ای در ۲۰ بهمن ۹۵ آمده است:

«دیدن جلد کتابی که رویش نوشته خاطرات فرمانده‌ گردان «حضرت ابالفضل علیه‌السلام»، آن هم با عنوان «آب هرگز نمی‌میرد»، به‌خودی خود آن‌قدر جذاب هست که آدم راترغیب کند به خریدن و خواندن آن. شاید برای همین است که سراسر کتاب، بوی آن حضرت را به خود گرفته و راوی داستان هم، در دست‌نوشته‌ای که در ابتدای کتاب، خودنمایی می‌کند، چنین نوشته است:

«از روزی که در شش سالگی روضه‌ مشک و سقا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه‌های گندم گره خورد، رد این بوی خوش را گرفتم تا به زیر علم عباس علیه‌السلام رسیدم. اتفاقی نبود. در دفتر تقدیر الهی همه‌چیز حساب و کتاب داشت که با شروع جنگ تحمیلی و تأسیس یگان رزمی‌استان همدان – انصارالحسن علیه‌السلام – به نوکری گردان حضرت ابالفضل علیه‌السلام منصوب شدم و تشنه‌ آب، آب حیاتی که هنوز از مشک ابالفضل علیه‌السلام می‌ریخت و به تاریخ آبرو می‌داد.»

و بعد هم با این جمله تمام کند که:
ما تشنه‌ یک جرعه سخاوت هستیم
مشک تو هنوز آب دارد عباس.»
حکایت مردان مردِ گردان اباالفضل(ع)

در ادامه این گزارش آمده است:
«آب هرگز نمی‌میرد» آنچنان‌که‌ اشاره شد، روایت خاطرات فرمانده‌ گردان حضرت ابالفضل علیه‌السلام لشگرانصارالحسین علیه‌السلام استان همدان، یعنی سردار جانباز میرزامحمد سُلگی است. سرداری که نویسنده‌ کتاب، «حمید حسام»، در بیان خصوصیات فردی او نوشته است: «سردار میرزامحمد سلگی فرمانده‌ شهیدانی است که خون قلبشان را نثار حسین علیه‌السلام کرده‌اند. او از تبار انصارالحسین علیه‌السلام است.».. .. کتاب آب هرگز نمی‌میرد اگرچه در زمره‌ کتاب‌های خاطره‌نگاری می‌گنجد اما از اسلوبی تازه و نو بهره برده است. بدین‌ترتیب که گرچه محوریت کتاب، بازگویی خاطرات میرزامحمد سلگی است، اما برای جامعیت روایت و تواتر و تکمیل خاطرات وی، از روایت و خاطرات تعدادی از رزمندگان و فرماندهان لشگر همدان نیز بهره برده است.»

شخصیت عاشورایی و عاشق حضرت ابوالفضل
نکته قابل توجه این کتاب این است که راوی کتاب حاج میرزا محمد سلگی، نگارنده کتاب سردار حمید حسام و مصاحبه‌گر کتاب جمشید طالبی هر سه از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس هستند.

جمشید طالبی مصاحبه‌گر کتاب پس از شرح ماجراهای جانباز شدنهای مکرر شهید سلگی ابراز می‌دارد: «از دیدگاه من رزمنده‌ای که ۶ بار جراحت را تحمل و برای هفتمین مرتبه دو پای خود را از دست داد دارای شخصیت عاشورایی است که این شخصیت برگرفته از عشق راوی نهاوندی به حضرت ابوالفضل(ع) است که در خط مقدم برای تجهیز نیروها رجزخوانی حضرت ابوالفضل(ع) را سر می‌داد.»

آقای طالبی همچنین می‌گوید: «این کتاب از فرهنگ عاشورایی، نمادهای عاشورا و وفاداری به ائمه معصومین برگرفته شده که در مصاحبه‌های این کتاب حدود ۵۰ نفر شرکت داشتند.
در طول ایام دفاع مقدس رزمنده‌ای را به ندرت سراغ داریم که از ناحیه دو پا قطع عضو و فرمانده باشد و فرماندهی عملیات را به عهده داشته باشد ولی ایشان با دو پای قطع شده از اول تا آخر عملیات مرصاد حضور داشت.»

آقای طالبی از احوال حاج میرزا در سفری که به کربلا داشتند، چنین خاطره‌گویی می‌نماید:
«در جریان مصاحبه در ماه رجب سال ۹۲ من و آقای سلگی و همسر ایشان به کربلا دعوت شدیم و ۵ روز در آنجا بودیم و در هر ۵ روز صبحانه، ناهار و شام،‌ تردد و هتل را میهمان عتبه عباسیه بودیم، آخرین صفحه کتاب نیز به‌عنوان حسن ختام کتاب نیز خاطره این سفر است که با سخن حاج میرزا که ندای یا ابوالفضل سر داد پایان یافت.

داخل حرم حضرت سیدالشهدا(ع) حاج میرزا در سمت بالای سر حضرت روی صندلی نشست و نماز خواند. من پشت‌سر او در فاصله دو متری به نماز ایستادم نماز که تمام شد، پیرمردی عرب آمد و از حاج میرزا خواست تا صندلی‌اش را به او بدهد. حاج میرزا بدون اینکه اظهار کند پا ندارد بلند شد و پیرمرد روی صندلی نشست و حاج میرزا کمی ‌عقب‌تر با ضربت روی کف سنگ‌ها افتاد، پیرمرد عرب با تعجب به پاهای آویزان حاج میرزا خیره شده بود و حاج میرزا زیر لب ذکر می‌گفت: «یا ابوالفضل‌العباس».
(خبرگزاری تسنیم، ۳۰ خرداد ۱۳۹۴)

تقریظ رهبر انقلاب
کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» و راوی آن سردار سلگی بسیار مورد توجه رهبر انقلاب قرار گرفتند.

در ۲۰ بهمن ۹۵ تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» منتشر گردید که در بخشی از آن آمده است:
«… سلام بر یاران حسین (علیه‌السّلام) و سلام بر لشگر انصارالحسین همدان؛ و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانه‌هایی چون سُلگی و خوش‌لفظ را به ما شناساند. ساعتهای خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم:
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبیتر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره چون می‌توانم یافتن سوی درون من هم…»

رهبر انقلاب مشتاق دیدارش بود
رهبر انقلاب در ۱۴/۱۱/۹۵ فرمودند: «کتابی که اسمش آب هرگز نمی‌میرد است، شرح حال یک جانبازی است که الان در همدان است؛ واقعاًً اگر ممکن بود برای من – که ممکن نیست- پا می‌شدم می‌رفتم همدان، دیدن این مرد.»

آقای حمید حسام نگارنده کتاب «آب هرگز نمی‌میرد»، حال و هوای شهید سلگی پس از شنیدن این سخن رهبری را چنین تعریف می‌نماید:
«آقا هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری ابوالفضل ‌گونه‌ات را در (آب هرگز نمی‌میرد) خوانده بود فرمود: اگر برای من ممکن بود پا میشدم میرفتم به همدان برای دیدن این مرد.
این جمله را محسن مومنی برایم تلفنی گفت و من برای تو نقل قول کردم گفتی: با علی خوش لفظ بیا با هم برویم زیارت حاج حسین همدانی و از روح او استمداد بطلبیم.

آن روز در گلزار شهدا علی خوش‌زخم از شدت درد حتی نمی‌توانست روی مزار خم شود و همانجا ایستاد همان نقطه‌ای که یک‌سال بعد مزار خودش شد و تو با آن دو پای مصنوعیات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار، ما دو نفر باگریه توگریه می‌کردیم که میخواندی ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم مشک تو هنوز آب دارد عباس»

دیدار با رهبر فرزانه انقلاب
شهید سلگی به همراه خانواده به دیدار رهبری شتافتند و در ۲۱ بهمن ۹۵ مهمان امام خامنه‌ای بودند.
پس از این دیدار سردار سلگی و خانواده‌شان در مصاحبه‌ای از حال و هوای ملکوتیِ این دیدار شیرین و خاطره‌انگیز می‌گویند.

این جانباز دفاع مقدس بابیان اینکه لایق این لطف نیست و جامانده‌ای از قافله شهدا هست اظهار کرد: در واقع منم خودم در حیرتم از اینکه چه باعث شده این کتاب مورد لطف مقام معظم رهبری قرار بگیرد و از نظر شخصی شاید خودم را در واقع لایق این بزرگواری آقا نمی‌دانم.

وی بابیان اینکه وجود الفاظ قدسیه شهدا، مزین شدن نام گردانشان به حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) و همچنین سخنان شهید همدانی در این کتاب سبب لطف رهبر به آن کتاب شده گفت: بنده تا حدی که از وجود خودم اطلاع دارم با نیت خیر و انجام‌ وظیفه سعی کردم کار انجام دهم و همچنین اخلاص نویسنده این کتاب سردار حسام که خودش رزمنده دفاع مقدس است و سرجمع همراهی و همکاری عیال که فرزند شهید و خواهر شهید باعث شده ویژگی‌هایی در کتاب باشد که مورد لطف حضرت آقا قرار بگیرد و با آن متن زیبا برایش بنویسد و در تفریظ‌های دیگر این‌طوری شعر نگفته است.

حاجی سلگی با اشاره به امدادهای غیبی در دوران دفاع مقدس اظهار کرد: در دوران دفاع مقدس در جنگ تن‌به‌تن خصوصاًً در عملیات والفجر ۸ رجز حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) ما را یاری می‌کرد و گردان ما به نام سقاها معروف و تشنگی عباس(ع) مدنظر بود و در خیلی از عملیات‌ها تأسی و اقتدا می‌کردیم به حضرت عباس(ع) و ما را یاری می‌داد و یکی از عوامل لطف رهبر به این کتاب همین تأسی از حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) بود.

… وی به بیان همراهی همسر خود در تمام دوران زندگی با وی پرداخت و گفت: هماهنگی در زندگی و در واقع انس، الفت و علاقه قلبی و به‌قول‌معروف زندگی اساساًً عاشقانه و توأم بامحبت، همکاری و همراهی باعث به‌وجود آمدن چنین اثراتی می‌شود و این‌طور موردتوجه مقام معظم رهبری قرار می‌گیرد.

این جانباز دفاع مقدس بابیان اینکه برطرف کردن نیاز جبهه را واجب‌تر از بزرگ کردن پنج فرزند خود دانسته گفت: به تبعیت از فرمان امام و اینکه برطرف کردن نیاز جبهه را از پنج فرزند خود واجب‌تر می‌دانستم و آن را بر اولویت‌های دیگرترجیح می‌دادم و لذا همراهی عیال سبب شده بود که برای ما مشکل ایجاد نشود و می‌دانستم با تمام وجودش از فرزندان نگهداری می‌کند.
بهره‌مندی از معنویت و نورانیت آقا وی از روز دیدار خود با رهبر گفت و افزود: واقعاًً غیرقابل توصیف هست. دیدار بود و احوال‌پرسی و انگشتر گرفتن و به هر حال از برکت وجود معنوی آقا که مملو از نورانیت بود بهره‌مند شدیم.

همسر سردار سلگی از روز رفتن به بیت حضرت آقا گفت و بیان کرد: وقتی داشتیم از همدان حرکت می‌کردیم همه بچه‌ها و نوه‌ها جلوی در ایستاده بودند وگریه می‌کردند که حاج آقا زنگ زد دفتر حضرت آقا و گفت اگر می‌شود نوهها هم ببریم و همه رفتیم. بین نماز رسیدیم خدمت رهبر و برکات این دیدار در زندگی ما آمده و از آن روز تا حالا حال و هوای دیگری پیدا کرده‌ایم و دامادم به ما می‌گوید عاشق حضرت آقا شدید و ما را فراموش کردید. حتی سرنماز با ‌گریه نماز را شروع کردم و نگاه حضرت آقا می‌کردم‌گریه می‌کردم یک حال و هوای خاصی داشتم. بین دو نماز بچه‌ها و نوه‌ها همه بودند رفتند پیش آقا و بوسیدنشان و بعد آمدند دراتاق و صحبت کردند.

اشک در چشمان این همسر فداکار جاری شد و گفت: وقتی آقا با من صحبت کرد نتوانستم خودمو کنترل کنم و رفتم عبای آقا را گرفتم و خیلی بوسیدم و حضرت آقا دستشو کشید روی سرم و مدام با حاج آقا صحبت می‌کردند واقعاًً دیدار غیرمنتظره‌ای بود. چقدر انتظار این روزها را می‌کشیدیم. بنا به درخواستم حضرت آقا اذان و اقامه را در گوش نوه‌ام که تازه به دنیا آمده بود خواندند و یکی از پسرهایم به ایشان گفت که ‌تورو به جدت انگشترتان را به من بدهید که حضرت آقا گفت چرا به جدم قسم می‌دهی من به شما آن را می‌دهم.. .. خیلی دیدار قشنگ و ناگهانی بود. حضرت آقا کوچک و بزرگ همه را می‌بوسید اصلاً نمی‌دانم چه بگویم.

زینب سلگی دختر بزرگ حاج آقا می‌گوید: از وقتی از پیش حضرت آقا آمدیم یک حال غریبی و یک حس معنوی خیلی غریبی بهمون دست داده بود حتی تو چهره‌هایمان هم مشخص است و هرکی می‌بیند چهره‌تان قشنگ نشان می‌دهد یک حالت معنوی به شما دست داده است.

دخترحاجی سلگی که یک دختر کوچک دارد به بیان خاطره‌ای از دخترش در آن روز پرداخت و گفت: دخترم آن روز مدام به ما می‌گفت نگویید آقا بگویید امام خامنه‌ای و روز بعد که ۲۲ بهمن رفته بودیم راهپیمایی هرجا عکس حضرت آقا را می‌دید با یک ذوقی می‌گفت ما پیش امام خامنه‌ای رفتیم.

پیرو راستین رهبری باشیم
شهید سلگی عاشق و مطیع ولایت بود و پیامش برای جوانان و مردم چنین است: حرفم به قشر جوان و آحاد مردم عزیز که در دفاع مقدس شرکت داشتند این است که باید حال فعلی ما متناسب با خواسته‌های نظام باشد یک پیرو حقیقی و راستین ولایت و رهبری باشیم، دشمن را بشناسیم و به ‌مقتضای وظیفه عمل کنیم از دودستگی دست‌برداریم و پشت‌سر مقام معظم رهبری یک امت واحده حرکت کنیم.

وداع حضرت زهرایی
سردار حاج‌ میرزامحمد سلگی در ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ ملک به ملکوت پرواز کرد و به شهادت رسید و به‌خاطر شرایط کرونایی کشور تشییع و خاکسپاری غریبانه انجام شد.
سردار حمید حسام نگارنده کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» وداع حضرت زهراییِ شهید سلگی را چنین توصیف مینماید:

به نام خدای شهیدان و برای نفس مطمئنه حاج میرزا
در روزهای خلوت خیابان‌ها و سکوت دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به سر چشمه بقا، طعمی‌دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا(س) که تو حاج میرزا، ‌ای رفیق خوب خدا، دیشب آن را چشیدی.

انگار که ۳۵ سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفه‌های شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی. شهادت غریبانه و دفن شبانه و اصرار و تأکید برای نیامدن مردم یک شهر- که همواره متحدثان حسنت بودند- جگرم را در گلزار شهدای نهاوند سوزاند و ثانیه‌های خلوتم را پر از روضه کرد.
دیشب، هر کس پیامی‌فرستاد، برایش نوشتم: نمی‌دانی چقدر سخت است دفن شبانه و غریبانه مردی که آقا تمنای دیدنش را داشت.»

منبع: کیهانمنبع خبر

چهل روز از رفتن «میرزامحمد» گذشت بیشتر بخوانید »

قرعه‌کشی سه فرمانده لشکرِ اصفهانی در ملأعام!

به گزارش مشرق، سردار مرتضی قربانی در جلد اول تاریخ شفاهی دوران دفاع مقدس خود با عنوان «در مسیر پیروزی» که توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، ضمن اشاره به طراحی مرحله چهارم عملیات بیت‌المقدس در مورد نحوه تعیین ماموریت یگان تحت امر خود می گوید:

برای اجرای مرحله چهارم دوباره همه فرماندهان قرارگاه‌های فتح و نصر در مقر کنار جاده آسفالت جلسه تشکیل دادند و با هم صحبت کردند. آنجا مطرح شد که دو تیپِ تحت امر قرارگاه فتح وارد خرمشهر شوند و یک تیپ آن هم به شلمچه مأمور شود؛ یعنی تیپ ۱۴ امام حسین و تیپ ۸ نجف وارد شهر شوند و ما هم تحت امر قرارگاه نصر در گوشه شلمچه عمل کنیم. من، حسین خرازی و احمد کاظمی چون فرمانده سه یگان اصفهان بودیم و کادرها و نیروهایمان بیشتر اصفهانی بودند، همان‌جا با هم مشورت کردیم، چون داشتند یگان‌های ما را که در مراحل قبلی با قدرت عمل کرده بودیم و در تأمین اهدافمان موفق بودیم، از هم جدا می‌کردند. دلیلش هم این بود که گوشه شلمچه خیلی برایشان مهم بود. از طرف دیگر آزادی خود شهر هم مهم بود. به‌هرحال ما سه نفر نشستیم و با هم مشورت کردیم و گفتیم باید یک یگان به قرارگاه نصر بدهیم تا بتوانیم گوشه شلمچه را مرد و مردانه بگیریم. بینمان خیلی بحث شد و یک قرعه‌کشی هم کردیم. حاج احمد کاظمی، فرمانده تیپ ۸ نجف، بیشتر دوست داشت کنار تیپ ۱۴ امام حسین عمل کند. در عملیات‌های دیگر هم همین‌طور بود. اعتمادش به تیپ ۱۴ امام حسین بیشتر بود تا تیپ ۲۵ کربلا.

شما چی؟

من هم دوست داشتم همه باهم در یک جا بجنگیم و جناح دار باشیم و حواسمان جمع باشد که نیروهای دشمن ما را دور نزنند. یک حس ناسیونالیستی هم بر نیروهای یگان‌هایمان حاکم بود. به همین دلیل اول، مأموریت جدید را نپذیرفتیم. راستش اول نه من پذیرفتم، نه حسین خرازی و نه احمد کاظمی. بعد هم که مأموریت را پذیرفتیم، رفتیم با هم صحبت کردیم. حتی به فرمانده قرارگاه گفتیم ما می‌خواهیم برویم با هم مشورت بکنیم و بعد نتیجه را اعلام کنیم. توی همین وضعیت، حسن باقری چند بار ما را صدا زد و گفت «اصفهانی‌های ناسیونالیست، بیایید می‌خواهیم جلسه را ادامه بدهیم. بعد اینکه چند بار صدایمان زد، بالاخره رفتیم توی جلسه نشستیم برای اینکه تصمیم مهمی بگیریم.» جلسه در سطح قرارگاه بود و صیاد شیرازی و محسن رضایی هم در آن حضور داشتند. فرماندهان قرارگاه‌های فتح و نصر قبلاً تصمیم‌های لازم را گرفته و هماهنگی‌های ضروری را کرده و جابه‌جایی یگانی را هم تصویب کرده بودند. فقط می‌خواستند دستور را به ما ابلاغ کنند. ما دستوری عمل نمی‌کردیم و با توجه به توان دشمن و توان خودمان مأموریت را می‌پذیرفتیم و محکم پای آن می‌ایستادیم و از کار کم نمی‌گذاشتیم.

شما فرماندهان اصفهانی چطور بین خودتان قرعه کشی کردید؟

آن زمان، شیوه‌های مرسومی برای قرعه‌کشی وجود داشت. دست‌های خودمان را می‌گذاشتیم و بعد، یک، دو، سه می‌گفتیم و هرکس دستش را زودتر روی سینه‌اش می‌گذاشت، نفر اول می‌شد. دو یگان باید به خرمشهر می‌رفتند و یکی هم به قرارگاه نصر می‌رفت. با همین دست بر سینه گذاشتن قرعه‌کشی را انجام دادیم. دست‌هایمان هم خاکی بود. کمی آن‌طرف تر در کنار جاده هم بی‌سیمچی‌ها ایستاده بودند و ما را نگاه می‌کردند. صحنه خیلی قشنگی بود. چون چیزی نبود که با آن قرعه‌کشی کنیم، مثلاً کاغذ سفیدی که روی آن اسم بنویسیم و آن را توی گردونه بیندازیم، این کار را کردیم. اول هم دست مردانه با هم دادیم که یک نفرمان با تیپ خودش روی جاده بصره – خرمشهر در مرز عملیات کند و گلوگاه را ببندد. این جاده راه اصلی تردد دشمن بود.

سر هم کلاه نگذاشتید؟

نه، اصلاً کلکی در میان نبود. هر سه دستمان را روی‌هم گذاشتیم و قرعه‌کشی کردیم. آن‌ها دست‌هایشان را زودتر روی سینه‌هایشان گذاشتند و من دیرتر. قرار شد آن دو نفر دور شهر بروند و من هم به شلمچه بروم. چون من در قرعه‌کشی تک آوردم، تحت امر قرارگاه نصر قرار گرفتم. حسین خرازی و احمد کاظمی هم قرار شد با قرارگاه فتح عمل کنند. همه پذیرفتیم و قرار شد با قدرت وارد عملیات بشویم و جلو برویم تا خدای‌نکرده خدشه‌ای به عملیات وارد نشود. فرماندهان رده‌بالاتر هم از روز اول که موضوع را به ما گفتند، نظرشان این بود که قرارگاه فتح با این یگان‌ها دور شهر عمل کند و قرارگاه نصر هم با استعداد جدیدش یعنی تیپ‌های ۲۷ حضرت رسول (ص)، ۷ ولی‌عصر، ۲۲ بدر، ۴۶ فجر و ۲۵ کربلا از سپاه به‌علاوه تیپ ۵۵ هوابرد و ۲۳ نوهد از ارتش و همچنین تیپ ۳ زرهی لشکر ۱۶ به فرماندهی لهراسبی که ده تا تانک بیشتر نداشت، وارد عمل شود. از نقطه صفر مرزی تا خرمشهر حدود ۱۵ کیلومتر بود که باید جاده اصلی را می‌گرفتیم و جلو می‌رفتیم. در ادامه هم باید به شرق رودخانه اروند می‌رفتیم که در آن محدوده، مرز داخل رودخانه بود.

منبع خبر

قرعه‌کشی سه فرمانده لشکرِ اصفهانی در ملأعام! بیشتر بخوانید »

تصاویر/ فرماندهی که پیکرش «غسل» نداشت

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حاج «احمد کریمی» به تاریخ اول دی ماه 1340 شمسی و در شب میلاد حضرت حسین‌بن‌ علی(ع) در «تهران» متولد شد. 10 ساله بود که به همراه خانواده اش به «قم» مهاجرت کرد. وی بیست و پنج سال بعد، هنگامی که فرماندهی گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(صلوات الله علیه) را بر عهده داشت، به تاریخ 24 دی ماه 1365 شمسی، طی عملیات «کربلای 5»، در منطقه عملیاتی «شلمچه»، خرقه شهادت پوشید.

روحمان با یادش شاد

هدیه به روح بلندپروازش صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرحهم

شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» و شهید «کاوه نبیری»
شهید «حاج احمد کریمی» و شهید «کاوه نبیری»
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
گهواهی شهادت «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
گهواهی شهادت «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهید «حاج احمد کریمی» فرمانده گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها)

منبع خبر

تصاویر/ فرماندهی که پیکرش «غسل» نداشت بیشتر بخوانید »

کلام‌الله خواند و نظر به وجه‌الله کرد

به گزارش مشرق، این روزها که در ماه رمضان، ماه ضیافت الهی و بهار قرآن قرار داریم چه خوب است یادی کنیم از یک شهید قاری قرآن که از سنین کودکی جذب معارف الهی کلام‌الله مجید شد و جبهه رفتن و شهادتش نیز در دنباله همین انس او با قرآن بود. شهید علی گازرپور از شهر آبادان، شهیدی بود که در ۱۷ سالگی ره صد ساله را یک‌شبه پیمود و در کربلای ۵ آسمانی شد. متن پیش رو ماحصل گفت‌وگوی ما با محمد گازرپور برادر شهید است که در قالب روایت تقدیم حضورتان می‌کنیم.

قرآن در مدرسه

علی سال ۱۳۴۸ در آبادان متولد شد. پدرمان خیاط و مادرمان خانه‌دار بود. یک خانواده پرجمعیت با هشت فرزند بودیم. وضع مالی‌مان چندان تعریفی نداشت. بابا از شغل خیاطی روزی اندکی به خانه می‌آورد که هرچند کم، اما حلال بود. علی از همان دوران کودکی جذب مسجد شد. ذات خوبی داشت و تقید پدر و مادرمان به مسائل شرعی باعث شده بود به سمت نماز و مسجد و قرآن گرایش پیدا کند. چون صوت خوبی داشت، از همان دوران دبستان در مراسم صبحگاه مدرسه‌شان قرآن می‌خواند. در همان مقطع در مسابقات قرآنی شهری و استانی هم شرکت می‌کرد و خیلی‌ها علی کوچک را با قرآن و صوت زیبایش می‌شناختند.

علی منشاوی

برادرم سعی می‌کرد سبک و لحن استاد محمد صدیق منشاوی را سرلوحه خودش در قرائت قرآن قرار بدهد. همین موضوع باعث شده بود دوستانش به او لقب علی منشاوی بدهند. گاهی هم به شوخی او را رادیو قرآن خطاب می‌کردند. کمی که بزرگ‌تر شد، در اغلب مراسم شرکت می‌کرد و قرآن می‌خواند. کم‌کم انسش با کلام‌الله مجید به قدری زیاد شد که حین رفتن به مدرسه یا اوقات بیکاری و خلاصه هر وقت که فراغتی به دست می‌آورد، قرآن می‌خواند و همه از صوت و لحنش لذت می‌بردند.

صوت محزون

صوت علی هنگام قرائت قرآن آهنگین و محزون بود. وقتی در مجلسی می‌خواند، گوشه و کنار را که نگاه می‌کردی، رد اشک را در چهره حضار می‌دیدی. یکی از استادانش بعد از شهادت علی می‌گفت گریه من به این خاطر است که علی بین قراء یک پدیده بود. ممتازی او به حدی بود که من خوف دارم بگویم قرائتش تقلیدی از استاد منشاوی بود چراکه به نظر من، قرائت علی برتری‌هایی هم نسبت به قرائت استاد منشاوی داشت.

قرآن و جبهه

انس با قرآن و مسجد و حال و هوای روحانی که در دوران دفاع مقدس حاکم شده بود، باعث شد پای علی به مجالس شهدا باز شود. مدتی مداح و سینه‌زن مجالس شهدا شده بود. به سبک مرحوم کافی مجلس‌آرایی می‌کرد. هم گریه می‌کرد و هم دیگران را سر شوق می‌آورد. کم‌کم که بچه‌های جبهه او را شناختند، شب‌های جمعه از واحد تبلیغات جبهه و جنگ می‌آمدند و علی را با خودشان به منطقه می‌بردند تا دعای کمیل بخواند. آن موقع سن علی خیلی کم بود، اما همراه رزمنده‌های واحد تبلیغات می‌رفت و با نوای ملکوتی‌اش، رزمندگان را به فیض می‌رساند و بعد همان طور که او را برده بودند، به خانه برمی‌گشت.

وجه‌الله

وقتی علی به سن ۱۶ سالگی رسید، دیگر نه به عنوان قاری و مداح که به عنوان یک رزمنده بسیجی رهسپار جبهه شد. انس با قرآن چنان وجودش را جلا داده بود که روحش خیلی پیش از جسمش به طرف جبهه‌ها پر کشیده بود. دیگر نمی‌توانست صبر کند و راهی شد. وقتی که رفت، ته دل‌مان حتم داشتیم که سهم او از ضیافت جهاد، به احتمال قوی شهادت است. چهره‌اش آن‌قدر نورانی شده بود که هر کس او را نگاه می‌کرد، چنین حسی در دلش جوانه می‌زد. عاقبت هم در ۱۷ سالگی و در جریان عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید. او در خانواده ما یگانه بود. از قرآن درس‌ها گرفت و به حتم شهادت و نیلش به قافله عاشورایی حضرت سیدالشهدا (ع)، بالاترین درس او از قرآن بود. علی با کلام‌الله مجید اوج گرفت و با شهادت نظر به وجه‌الله کرد.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

کلام‌الله خواند و نظر به وجه‌الله کرد بیشتر بخوانید »

قصه ما تازه بعد از مرگ شروع می‌شود

به گزارش مشرق، «محبوب حبیب» زندگی‌نامه مستند سردار شهید محمود مرادی از فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله است که به همت نشر ۲۷ بعثت در دسترس علاقه‌مندان قرارگرفته است. این کتاب به قلم لیلا خجسته‌راد و تحقیق راحله قرایی به نگارش درآمده است.

نویسنده کتاب «محبوب حبیب» داستان را با حال و هوای تهران در دهه چهل و تولد شهید شروع کرده است، هر چه در این کتاب جلوتر می‌رویم با یک سبک زندگی خانوادگی اسلامی و تربیت بچه‌های خانواده مرادی آشنا می‌شویم. لحظه‌هایی که خانه غرق در شادی است و خواننده لبخند به لبش می‌نشیند.

این روایت تا روزهای انقلاب و حضور طولانی محمود در جنگ ادامه دارد. بچه‌های گردان حبیب عاشق محمود و بذله‌گویی‌هایش می‌شوند. محبوبشان است تا شلمچه که گردان را تنها می‌گذارد و به آرزوی خود می‌رسد، اما هنوز هم محبوب حبیب است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

همین‌که به دشتی بزرگ رسیدند، محمود فرمان ایست داد و همه نشستند و او شروع به صحبت کرد. از معنویتی که نیروها با قدرت بیشتری جلو می‌برد و از شهدا؛ انگار دری به دنیایی تازه روی بچه‌ها باز کرد. حرف‌هایش خیلی به جان‌ودل بچه‌ها نشست.

می‌گفت یک کماندوی آمریکایی بیشترین آموزش‌ها و آمادگی نظامی را براش می‌گذارن؛ اما وقتی توی معرکه قرار می‌گیرد، نمی‌تونه شجاعت و سلحشوری زیادی از خودش نشون بده. درنتیجه مجبور میشن که مواد مخدر و مشروبات الکی استفاده کنن تا به ترسشون غلبه کنن؛ اما اینجا مرگ آخرین قصه ما نیست و قصه ما تازه بعد از مرگ شروع میشه و زندگی واقعی‌مون ادامه دار.

منبع: میزانمنبع خبر

قصه ما تازه بعد از مرگ شروع می‌شود بیشتر بخوانید »

تصاویر/ کاوه ی لشکر حیدر(ع)

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «کاوه نبیری» به سال 1341 شمسی، در تهران متولد شد و هنگام آغاز «نهضت روح الله»، در گهواره بود. چهار ساله بود که خانواده‌اش به «اراک» مهاجرت کردند و هنگام بازگشت «حضرت امام روح الله» به کشور، گرچه تنها شانزده سال داشت اما مانند اکثر هم سن و سالانش، در خروش ملی مردمان سرزمینش، حضور مستقیم داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی لباس پاسداری از «نهضت روح الله» را بر تن کرد و در عملیات‌های «فتح المبین» و «بیت‌المقدس» در سمت فرمانده گروهان، حضور داشت. با تشکیل «لشکر 17 علی بن ابیطالب(صلوات الله علیه)»(یگان اختصاصی رزمندگان پاسدار و بسیجی «قم») به جمع کادر این یگان پیوست و تا زمستان سال 65، در جایگاه فرمانده گردان، فرمانده تیپ و در نهایت جانشینی فرماندهی لشکر، در عملیات های مختلف شرکت کرد.
«کاوه» در اسفندماه سال 1341 شمسی، طی عملیات «کربلای پنج» و در منطقه «شلمچه» خرقه شهادت پوشید.

روحمان با یادش شاد

هدیه به روح بلندپروازش صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری(با لباس پلنگی)
شهید کاوه نبیری(با لباس پلنگی)
شهید کاوه نبیری(با شلوار پلنگی)
شهید کاوه نبیری(با شلوار پلنگی)
شهید کاوه نبیری(نفر سمت راست)
شهید کاوه نبیری(نفر سمت راست)
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری در کنار شهید مهدی زین الدین
شهید کاوه نبیری در کنار شهید مهدی زین الدین
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری در بعلبک
شهید کاوه نبیری در بعلبک
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری، بعلبک
شهید کاوه نبیری، بعلبک
شهید کاوه نبیری(نفر دوم از جپ)
شهید کاوه نبیری(نفر دوم از جپ)
شهید کاوه نبیری(ایستاده، ردیف اول، نفر چهارم از راست)
شهید کاوه نبیری(ایستاده، ردیف اول، نفر چهارم از راست)
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری و شهید مهدی زین الدین
شهید کاوه نبیری و شهید مهدی زین الدین
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری(نفر اول از چپ)
شهید کاوه نبیری(نفر اول از چپ)
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری(نفر اول در قایق)
شهید کاوه نبیری(نفر اول در قایق)
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری
شهید کاوه نبیری

منبع خبر

تصاویر/ کاوه ی لشکر حیدر(ع) بیشتر بخوانید »

کوچه به کوچه تا آزادسازی مسجد جامع پیشروی کردیم

به گزارش مشرق، در دفاع مقدس، آبادانی‌ها همسایه‌های خوبی برای خرمشهری‌ها بودند. چه زمانی که خونین شهر در روزهای محاصره و مقاومت قرار داشت و چه زمانی که رزمندگان قصد آزادسازی این شهر را کردند، آن‌ها به کمک همسایه‌ها و هموطن‌های خرمشهری‌شان شتافتند و از این شهر که بخشی از کشورشان بود به خوبی دفاع کردند. خانواده یازع، با یک پدر و ۱۰ پسر قد و نیم قد، یکی از خانواده‌های اصیل آبادانی بودند که از اولین روزهای دفاع مقدس به صورت خانوادگی راهی میدان نبرد شدند و از آبادان و خرمشهر دفاع کردند.

از این خانواده چهار فرزند در عملیات الی‌بیت‌المقدس حاضر بودند که یکی از آن‌ها به نام عبدالامیر یازع، روز ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. در گفت‌وگویی که با مکی یازع، برادر شهید و از فرماندهان گردان حاضر در الی‌بیت‌المقدس انجام دادیم، سعی کردیم علاوه بر یادکردی از این شهید والامقام، نگاهی به روند آزادسازی خرمشهر داشته باشیم.

آقای یازع! کمی از خانواده‌تان بگویید که ۱۰ رزمنده داشت.

ما یک خانواده پرجمعیت آبادانی با ۱۱ فرزند بودیم. یک خواهر داشتیم و ۱۰ برادر. پدرمان عبدالحمید یازع متولد سال ۱۳۰۹ بود. ایشان جنگ جهانی دوم را هم به یاد داشت که چطور انگلیسی‌ها وارد شهر شدند و به راحتی آبادان را اشغال کردند. پدرم زمان جنگ تحمیلی ۵۰ سال داشت، اما مثل همه پسرانش وارد جنگ شد و از شهر و کشورش دفاع کرد. بین برادرها نوری اولین برادر بود که به دلیل مشکلی که در پایش داشت، نمی‌توانست در خط مقدم حضور پیدا کند ولی با همان وضعیت در پشت جبهه فعالیت می‌کرد و او هم رزمنده بود. باقی برادرها غیر از برادر کوچک‌تر که آن زمان سن کمی داشت، در جبهه فعالیت داشتیم. از مجموع این ۱۰ برادر، هفت نفرمان در طول دفاع مقدس افتخار جانبازی پیدا کردیم. یکی از برادرانم که عبدالامیر نام داشت در جریان آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید و برادر دیگرم به نام عبدالحسین هم سال ۶۵ به اسارت درآمد و سال ۶۹ در جمع آزاده‌ها به کشور بازگشت.

آبادان از طریق اروند فاصله کمی با عراق داشت، اما گویا جوانان این شهر برای دفاع از خرمشهر به آنجا می‌رفتند؟

فاصله آبادان از طریق آب (اروند رود) با عراق حدود ۳۰۰ متر است. شهر ما ۷۵ کیلومتر مرز آبی با عراق دارد. ما هم مثل خرمشهری‌ها و بسیاری از شهرهای مرزی قبل از شروع رسمی جنگ با دشمن درگیری داشتیم. عراق شهرهایی که چند کیلومتر فاصله داشتند را می‌کوبید، چه برسد به آبادان که می‌شد آن را از آن طرف شط با سلاح سبک هدف قرار داد. قبل از شروع جنگ از ستون پنجم گرفته تا بمباران خمپاره‌ای و حمله‌های گاه و بیگاه دشمن، در آبادان و خرمشهر درگیری داشتیم، اما، چون آبادان از نظر جغرافیایی محصور در آب بود، عراق نمی‌توانست در مقاطعی از جنگ آن را از روی زمین تهدید کند. از طرف دیگر جمعیت زیاد آبادان و خانواده‌هایی که همگی وارد نبرد شده بودند، باعث می‌شد بتوانیم به خرمشهر هم کمک‌رسانی کنیم. از مقطع درگیری‌های مرزی در شلمچه تا زمانی که صدام رسماً جنگ را شروع کرد، بچه‌های آبادان دوشادوش خرمشهری‌ها و مدافعان این شهر حضور داشتند و می‌جنگیدند. بعد هم که خرمشهر سقوط کرد، ما داخل شهر خودمان مقاومت را تا یک سال دیگر (شکست حصر آبادان) ادامه دادیم.

جنگ برای رزمنده‌های ساکن در مناطق مرزی همیشگی بود، یعنی چه داخل شهر و چه خط مقدم همیشه در معرض خطر و حمله دشمن قرار داشتند. شما هم چنین موقعیتی را درک کردید؟

دقیقاً همین‌طور است. در آبادان از شروع جنگ ما هم در شهر زندگی می‌کردیم و هم با دشمن می‌جنگیدیم. خیلی از رزمنده‌های آبادانی، خانواده‌هایشان در شهر حضور داشتند و آن‌ها هم در معرض خطر بودند. همان‌طور که می‌دانید آبادان از شروع جنگ تا حدود یک‌سال بعد در محاصره دشمن قرار داشت. در این مدت چهار کمیته به نام‌های کمیته «ارزاق»، «کمیته جنگ»، «کمیته سوخت» و «کمیته تخلیه» تشکیل شده بود که از سوخت‌رسانی به مردم و رزمنده‌ها گرفته تا رسیدگی به امور جنگ و پخش ارزاق و تخلیه مردم، همه کاری انجام می‌دادند. آبادان به دلیل فاصله کمش با عراق، هیچ وقت از بمباران بعثی‌ها در امان نبود. از اولین عملیات عمده که شکست حصر آبادان بود تا دیگر عملیات بزرگ و خونین، رزمنده‌های آبادانی از جنگ به جنگ برمی‌گشتند، یعنی هم در عملیات در معرض شهادت و مجروحیت قرار داشتند و هم وقتی به آبادان برمی‌گشتند همچنان در منطقه جنگی بودند. من و تعدادی از برادرهایم مثل شهید عبدالامیر در تمام عملیات بزرگ مثل ثامن‌الائمه (ع)، طریق القدس و فتح‌المبین شرکت کردیم تا رسیدیم به عملیات الی‌بیت‌المقدس که به لحاظ منطقه عملیاتی نزدیک‌ترین حد به آبادان بود.

زمان شروع عملیات الی‌بیت‌المقدس چه سمتی داشتید؟

من آن موقع سپاهی بودم و مثل خیلی از رزمنده‌های آبادانی در تیپ مستقل ۴۶ فجر حضور داشتم. شاکله این تیپ و کادر فرماندهی‌اش از بچه‌های آبادانی بود؛ اسحاق عساکره فرمانده تیپ، عبدالحسین بنادری معاون تیپ، غلام نوروزی مسئول واحد طرح برنامه، نورالله کریمی مسئول واحد توپخانه، عباس سرخیلی فرمانده ادوات و… همگی از رزمندگان آبادانی بودند. این تیپ، چهار گردان داشت که بنده فرماندهی یکی از این گردان‌ها را برعهده داشتم و شروع عملیات الی‌بیت‌المقدس هم در کسوت فرمانده گردان علی‌بن‌ابیطالب (ع) وارد عملیات شدم. احمد ناظمی، احمد رحیمی و قربانعلی داردخت فرمانده سه گردان دیگر بودند.

برادرانتان هم در این عملیات شرکت کردند؟

در آزادسازی خرمشهر چهار برادر حضور داشتیم، اما، چون من نمی‌خواستم برادرهایم در گردانم باشند، از آن‌ها خواستم در دیگر واحدهای تیپ ۴۶ فجر حضور داشته باشند. مثلاً برادرم سعید در پدافند بود و عبدالامیر هم در گردان‌های دیگر بود. البته همدیگر را در اثنای عملیات می‌دیدیم. بسیاری از مواقع حین عملیات عبدالامیر کنارم بود. خطی که گردان ما حضور داشت، گردان عبدالامیر هم آنجا بود و اتفاقاً ایشان درست دو، سه متری خودم به شهادت رسید.

اینکه شما بومی منطقه بودید، در روند عملیات کمک می‌کرد؟

آشنایی ما به منطقه عملیاتی باعث شده بود تا در شناسایی‌ها موفق عمل کنیم. قبل از عملیات، نیروهای اطلاعاتی تیپ در حوالی خرمشهر شناسایی‌های خوبی انجام داده بودند. حتی چند نفر از بچه‌ها توانسته بودند به داخل شهر نفوذ کنند. وقتی عملیات شروع شد، گردان ما و دو گردان دیگر از تیپ ۴۶ فجر ساعت ۱۲ شب دهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ از بهمنشیر عبور کرده و به سمت جاده اهواز- خرمشهر رفتیم. نزدیکی‌های جاده به کمین عراقی‌ها خوردیم. تقریباً صبح به جاده رسیدیم. با روشنایی هوا اولین ماشین‌های عراقی روی جاده ظاهر شدند. خبر نداشتند ما خودمان را به آنجا رسانده‌ایم. ماشین اول، دوم و سوم را که گرفتیم، ماشین‌های دیگر متوجه حضور ما شدند و فرار کردند. سمت راست ما به طرف اهواز بود و تیپ و لشکرهای دیگر باید از همین مسیر به ما ملحق می‌شدند، اما چون مقاومت دشمن زیاد بود، نتوانستند به موقع به ما ملحق شوند. نماز ظهر و عصر را که خواندیم با بیسیم اطلاع دادند باید به کمین‌هایی برگردیم که شب گذشته از آن‌ها عبور کرده بودیم. برگشتیم و خط پدافندی‌مان را همان جا تشکیل دادیم.

در موقعیتی که بودید چقدر با خرمشهر فاصله داشتید و چند روز آنجا ماندید؟

هفت‌کیلومتر از طرف بالا از خرمشهر فاصله داشتیم. یک هفته آنجا ماندیم تا دیگر یگان‌ها خودشان را به ما برسانند، یعنی از دهم اردیبهشت تا هفدهم اردیبهشت آنجا بودیم. روز آخر ساعت یک ظهر شهید حسن باقری که آن موقع فرمانده قرارگاه قدس بود پیش‌مان آمد و سراغ فرمانده گردان را گرفت. خودم را معرفی کردم و گفتم فرمانده گردان هستم. ایشان گفت شب لودرها می‌آیند تا خاکریز شما را به جاده اهواز- خرمشهر بچسبانند و فضا را برای حضور دیگر یگان‌ها فراهم کنند. از من خواست بچه‌های جهاد را به منطقه توجیه کنم. بعد همانجا با جهاد نصر، جهاد اصفهان و… تماس گرفت و یادم است که گفت بیایید پیش مکی با فلان مشخصات و کد رمز، ایشان را پیدا کنید. شهید باقری که رفت، جهادی‌ها شب از راه رسیدند. به دلیل آشنایی که با منطقه داشتم مسئولانشان را توجیه کردم و شب تا صبح گردان ما از لودرها و ماشین‌های جهاد مراقبت کرد. بعد که کار زدن خاکریز تمام شد، دیگر یگان‌ها هم از راه رسیدند و از روی جاده اهواز- خرمشهر عبور کردیم و به حدود سه کیلومتری خرمشهر رسیدیم.

اخوی‌تان عبدالامیر چه روزی به شهادت رسید؟

عبدالامیر روز ۱۷ اردیبهشت شهید شد. آن روز یکی از جنگنده‌های دشمن آمده بود ما را بمباران کند که توسط پدافند خودی سقوط کرد. خلبانش با چتر پرید و، چون فاصله ما با خط دشمن حدود ۱۰۰ متر بود، اول سعی کرد خودش را به آن‌ها برساند، ولی باد او را به سمت ما کشاند و اسیرش کردیم. مادامی که خلبان دشمن دست ما بود، بعثی‌ها به سمت ما شلیک نمی‌کردند. تا او را به عقب انتقال دادیم، شروع کردند به گلوله‌باران ما و اتفاقاً اولین خمپاره‌ای که شلیک شد، چند متری ما اصابت کرد و ترکش‌هایش عبدالامیر را به شهادت رساند. همچنین دو نفر از بچه‌هایی که کنارش بودند مجروح شدند. دو، سه متر از من فاصله داشتند. سریع خودم را بالای سرشان رساندم. دیدم ترکش خمپاره نیمی از صورت عبدالامیر را برده است. در جا به شهادت رسیده بود. پسر عمه‌ام در گردان به عنوان راننده آمبولانس در اختیار خودمان بود، از او خواستم همراه پسرعمویم که او هم در گردان ما بود، پیکر عبدالامیر را به آبادان منتقل کنند. رفتند و سریع برگشتند. گفتم به آبادان بردید؟ گفتند نه تحویل قایقران‌ها دادیم. گفتم آن‌ها که امیر را نمی‌شناسند، صورتش هم که از بین رفته است مبادا به شهرهای دیگر انتقالش بدهند و پیکرش گم شود، برگردید و او را تا آبادان برسانید. برگشتند و شکر خدا قایق‌ها هنوز نرفته بودند. پیکر امیر را به آبادان بردند و در سردخانه روی پیکر نامش را نوشتند و برگشتند.

اگر می‌شود یادکردی از این شهید داشته باشید. چند روز دیگر هم سالگردشان است. امیر چه خصوصیات اخلاقی داشت؟

امیر یک سال از من کوچک‌تر بود. من متولد ۳۹ هستم و او متولد ۱۳۴۰ بود. هنوز محصل بود که جنگ شروع شد. بعد هم که کلاً وارد جبهه و جهاد شد و در تمام عملیات‌های انجام گرفته در جبهه جنوب شرکت کرد. نهایتاً در الی‌بیت‌المقدس به شهادت رسید. اخوی از نظر اخلاقی خیلی بهتر از من بود. خوش اخلاقی‌اش باعث شده بود در گروهان و گردانشان همه دوستش داشته باشند و بخواهند در کنار او باشند. از آن دست جوان‌هایی بود که وقتی چهره و منش او را می‌دیدی، حدس می‌زدی که تقدیرش با شهادت گره خورده باشد. پدر و مادرمان امیر را خیلی دوست داشتند. وقتی شهید شد، هرکس او را می‌شناخت اذعان داشت که به حقش رسید. شهادت زیبنده او بود و خدا هم امیر را از این سعادت بی‌نصیب نگذاشت. هفدهم که شهید شد، تشییع پیکرش روز ۲۱ اردیبهشت برگزار شد. من فقط توانستم خودم را به لحظه دفنش برسانم. وقتی رسیدم، کار دفنش تقریباً تمام شده بود. تسلای خاطری به پدر و مادرمان دادم و، چون باید در ادامه عملیات شرکت می‌کردم، به مناطق عملیاتی برگشتم.

مابقی عملیات چطور پیش رفت؟

بعد از اینکه خاکریز کمین‌ها به جاده اهواز-خرمشهر متصل شد، از جاده عبور کردیم و مقابل خرمشهر رسیدیم. همانجا جلسه‌ای در قرارگاه برگزار شد و هر گردانی نسبت به مأموریتی که در پیش داشت، توجیه شد. آنجا مشخص شد هر گردان باید تا چه حدی پیشروی کند و چه کاری انجام دهد. ۱۹ اردیبهشت مرحله بعدی عملیات آغاز شد. به طرف خرمشهر رفتیم و تا سه کیلومتری شهر رسیدیم. خاکریز دوم را که فتح کردیم تعداد زیادی از بچه‌های گردانم به شهادت رسیدند. از اینجا به بعد باید گردان را عقب می‌کشیدیم تا یک گردان تازه نفس جایگزینش شود، اما برای ما هنوز کار تمام نشده بود. برگشتیم و از سمت شیرپاستوریزه که حوالی جبهه فیاضیه می‌شد، باقیمانده بچه‌ها را سازماندهی کردیم و از بهمنشیر رد و از همین منطقه وارد خرمشهر شدیم.

همان روز سوم خردادماه وارد شهر شدید؟

بله، ما درست ظهر روز سوم خرداد ماه ۱۳۶۱ در جریان مرحله چهارم عملیات وارد خرمشهر شدیم. کوچه به کوچه عبور کردیم تا به مسجد جامع رسیدیم. اوضاع مسجد به‌هم ریخته بود. بچه‌ها به کمک هم صحن مسجد را تمیز کردند. بعد آیت‌الله جمی امام جمعه آبادان که از روحانیون مقاوم دفاع مقدس به شمار می‌رود، خودش را به مسجد رساند و اولین نماز جماعت بعد از آزادسازی خرمشهر در مسجد جامع برگزار شد. آن هم چه نمازی که در تاریخ ماندگار شد و تعداد زیادی از رزمنده‌ها در این نماز شرکت کردند. نکته‌ای که در روز آزادسازی خرمشهر به چشم می‌آید، تسلیم شدن گروه گروه و دسته دسته از سربازان دشمن بود که انگار تمامی نداشتند. ۱۹ هزار نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند که تعداد قابل توجهی از آن‌ها داخل شهر تجمع کرده بودند.

چه خاطره‌ای از جریان عملیات الی‌بیت‌المقدس در ذهنتان ماندگار شده است؟

پیش از آزادسازی شهر و در یکی از مراحل عملیات، یک نفربر بی‌ام پی خودی مورد اصابت دشمن قرار گرفت و منهدم شد. من نزدیک این خودروی زرهی بودم. خودم را به آن رساندم و دیدم شش نفر از بچه‌های داخل خودرو به شهادت رسیده‌اند. ساعت حوالی پنج غروب بود. با کمک بچه‌ها پیکر شهدا را به آمبولانس رساندیم تا به آبادان منتقل شوند. راننده آمبولانس پسرعمویم مرتضی یازع بود. او و کمکش پیکرها را بردند و شب خیلی دیر برگشتند. از مرتضی پرسیدم چرا اینقدر دیر آمدی؟ در جواب گفت وقتی حرکت کردیم به شب خوردیم. در تاریکی هوا راه را گم کردیم و هرچقدر می‌رفتیم به جایی نمی‌رسیدیم. من در دلم گفتم یا صاحب‌الزمان (عج) خودت به فریاد ما برس. در این تاریکی هوا و پیکر شهدایی که همراه داریم، مبادا گم شویم و دست دشمن بیفتیم. در همین حین دیدیم کنار جاده روی یک تابلو نوشته «موقعیت صاحب‌الزمان» با راهنمایی تابلو پیچیدیم و کمی که راندیم به بچه‌های جهاد سازندگی رسیدیم. گفتیم تابلوی شما راه را نشانمان داد. در جواب گفتند ما که تابلویی نداشتیم. ضمناً نام موقعیت ما صاحب‌الزمان نیست. پسرعمویم می‌گفت من همانجا دست یاری آقا را دیدم که چطور راه را نشانمان داد و ما را هدایت کرد. همان‌طور که در کل عملیات الی‌بیت‌المقدس و هشت سال دفاع مقدس، جبهه‌ها هرگز از عنایات حضرت حجت خالی نبود.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

کوچه به کوچه تا آزادسازی مسجد جامع پیشروی کردیم بیشتر بخوانید »

پسرم گفته بود جنازه‌اش را لای چفیه می‌آورند! +‌ عکس

به گزارش مشرق، قاسم عباسی از رزمندگان تخریبچی لشکر ۲۷ محمد رسول الله درباهر همرزمش شهید اسماعیل اصغری نوشت:

اسماعیل در پاکی و حیا بی‌نظیر بود. آنقدر فداکار و مهربان که بعضی از بچه‌ها بشوخی ننه صدایش می کردند. برای سخت ترین کارها اولین نفر بود و هنگام خطر آخرین نفری بود که نقطه خطر را ترک می کرد.

عملیات والفجر هشت جلوتر از کارخانه نمک روی اتوبان فاو ام القصر قرار بود با درگیری چند گردان به پلی بتنی روی اتوبان برسیم و با انهدام آن منطقه تثبت شود. تا صبح درگیری ادامه داشت ولی به پل نرسیدیم.

در عقب نشینی که اتوبان با مواد منفجره شکافته می شد، درحالی که همه جا بشدت زیر آتش تیربارهای دشمن بود، در تاریکی و گرگ و میش قبل از روشنی صبح، اسماعیل روی اتوبان می دوید و بلند مرا و چند نفر از کوچکترین نیروها را صدا می زد. وقتی در ازدحام صدای انفجار و تیراندازی‌ها خود را به او رساندم با عجله عقب وانتی که پر از مجروح و شهدا بود و رو به عقب می رفت، سوارم کرد و نگران بود در شلوغی و عقب نشینی جا بمانم.

در عقب نشینی عملیات بدر همه را از سنگر عبور داد و آخرین نفر خودش بود که عراقی ها خیلی نزدیک شده بودند، تیری شلیک کردند و به دست راستش اصابت کرد.

اگر از شعری خوشش می آمد از من می خواست خوش خط برایش در دفترش بنویسم. این شعر را اولین بار در دفترش دیدم و الآن هم روی سنگ قبرش حک شده است.

ما در ره عشق تو اسیران بلائیم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که مائیم

ما را به تو سِرّی است که کس محرم آن نیست
گر سَر برود سر تو با کس نگشائیم

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقائیم

سال ۶۵ در کربلای پنج روی کانال ماهی شلمچه ماشین پر از مین و مهماتِ اسماعیل هدف قرار گرفت و چیزی از اندام رشیدش باقی نماند.

وقتی مش محسن (مرحوم پدر اسماعیل ) را به داخل معراج راه نمی دادند، گفت: بذارین پسرمو ببینم. خودش گفته بود جنازه منو لای چفیه میارن.

به مناسبت شب های مبارک رمضان یادداشتی که از او به یادگار گرفته بودم را منتشر می کنم.

هر کس صبح بیدار شود و به دنیا بیشتر پردازد، با خدا هیچ رابطه ای ندارد و خداوند چهار خصلت را با او همراه می کند .

– اندوه و تشویشی که هرگز از او جدا نشود

– سرگرمی که هرگز از آن رها و آسوده نگردد

– فقری که هرگز بی نیازی به او نرسد

– و آرزویی که هرگز به انتهای آن نرسد

منبع خبر

پسرم گفته بود جنازه‌اش را لای چفیه می‌آورند! +‌ عکس بیشتر بخوانید »