نتایج جست‌وجو برای: شلمچه

روایتگری «حاج حسین یکتا» در مناطق عملیاتی جنوب


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از اهواز، ویژه‌برنامه «شب‌های بله‌برون» در ایام حضور راهیان‌نور با روایتگری «حاج حسین یکتا» از ۱۷ بهمن ماه در کربلای شلمچه برگزار می‌شود.

ویژه‌برنامه «شب‌های بله‌برون» در ایام راهیان‌نور از ۱۷ بهمن ماه لغایت ۱۰ اسفند برگزار می‌شود. این ویژه‌برنامه بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشاء با روایتگری «حاج حسین یکتا» در یادمان شهدای شلمچه محل انجام عملیات کربلای ۵ برگزار می‌شود.

همچنین از ساعت سه عصر و در تاریخ‌ ذکر شده، برنامه دیگری در نهر خیّن که عملیات‌های کربلای ۴ و کربلای ۵ در آن انجام و تعدادی از غواصان رزمنده به شهادت رسیدند، برگزار می‌شود.

شایان ذکر هست: «حاج حسین یکتا» هر شب در پادگان دژ خرمشهر میزبان زائران و ستادهای راهیان‌نور شهیدان صیاد شیرازی، باقری و جهان آرا خواهد بود و در آنجا روایتگری خواهد کرد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روایتگری «حاج حسین یکتا» در مناطق عملیاتی جنوب بیشتر بخوانید »

دیدار جمعی از دانش‌آموزان با خانواده معلم شهید «حسن محدثی» در قم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از قم، جمعی از دانش آموزخبرنگاران استان قم در آستانه دهه فجر با خانواده معلم شهید حسن محدثی از شهدای عملیات کربلای پنج دیدار کردند.

در این دیدار، دختران شهید خاطراتی را از خلق و خوی نیکو، مبارزات انقلابی و حضور پدر در سنگر معلمی و جبهه‌های نبرد بازگو کردند.

شهید حسن محدثی متولد اول تیرماه سال ۱۳۳۲ در یکی از روستا‌های شهر اردستان استان اصفهان و ساکن قم بود. وی ۲۶ دیماه سال ۱۳۶۵ هنگامی که ۳۳ سال داشت، در عملیات کربلای پنج منطقه شلمچه به شهادت رسید و در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم به خاک سپرده شد.

حضور در جمع تحصن کنندگان در حرم حضرت معصومه (س) در دیماه سال ۱۳۵۶ و بازداشت توسط ساواک، حضور در صف مبارزان انقلابی هنگام ورود امام خمینی(ره) به میهن اسلامی در ۱۲ بهمن و ایام پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، دستگیری از فقرا و نیازمندان، فعالیت در هسته گزینش آموزش و پرورش، حضور در سنگر معلمی و چندین بار اعزام به جبهه، بخشی از سوابق شهید محدثی را تشکیل می‌دهد. 

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

دیدار جمعی از دانش‌آموزان با خانواده معلم شهید «حسن محدثی» در قم بیشتر بخوانید »

پدر شهیدان عزیزی آسمانی شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از کرمان، حاج «غلام عزیزی» رزمنده بسیجی و پدر شهیدان والامقام «ابراهیم و اسحاق عزیزی» از شهدای شهرستان منوجان پس از سال‌ها درد فراق به فرزندان شهیدش پیوست.

مراسم تشییع این اسوه صبر و استقامت روز گذشته باحضور پرشورمردم قدرشناس شهرستان منوجان درروستای چاه شاهی از توابع شهرستان منوجان برگزار شد.

شهید والامقام «ابراهیم عزیزی» یکم فروردین ماه ۱۳۳۲ در روستای چاه شاهی از توابع شهرستان منوجان به دنیا آمد و در دهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۱، در خرمشهر به شهادت رسید.

شهید والامقام «اسحق عزیزی» نیز یکم فروردین ۱۳۴۸ بدنیا آمدو در چهارم خردادماه ۱۳۶۷ در شلمچه به شهادت رسید و هنوز اثری از پیکرش به دست نیامده و مفقود الاثر می‌باشد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

پدر شهیدان عزیزی آسمانی شد بیشتر بخوانید »

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»


سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

به گزارش نوید شاهد، نهم بهمن ۱۳۶۵، خاک گرم و خونرنگ شلمچه، مقتل و معراجگاه شهیدی دیگر از دلیرمردان دشت عشق و بلاجویان دشت کربلایی در «کربلای ۵» شد: سردار شهید «محمد جعفرجو» فرمانده رشید و شجاع گردان تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و گردان گیلانغرب که اسوه‌ی خلوص و تقوی و تواضع بود و در عین فرماندهی، الگوی اخلاق و معنویت و عرفان، شهیدی که وصیتنامه او اوج بلوغ معنوی و معرفت او به مقام شهادت و نمودار اوج وارستگی و خلوص او در بندگی خدا و در سلوک عارفانه و سیر الی‌الله است.

 

معلمش، به مادر گفت: «محمد در کلاس، حواسش ‌پرت است»!

 

محمد جعفر جو در ۲۱ اسفند سال ۱۳۴۰ چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در مدرسه صبا ( علم و دین ) و دوران راهنمایی را در مدرسه داریوش ( شهید قرنی) در منطقه »کارخانه قند» ورامین سپری کرد و پا به دوران دبیرستان گذاشت و در دبیرستان شهید شیرازی تا سوم دبیرستان در رشته حسابداری ادامه تحصیل داد.

قبل از پیروزی انقلاب، همراه با دوستانش در پخش اعلامیه‌های امام خمینی (ره) و شرکت در جلسات فعالیت می‌کرد و بعد از پیروزی انقلاب و با تشکیل بسیج نیز فعالیت خود را در این نهاد مقدس آغاز کرد. تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد تا عیار و معیار شناساندن مرد از نامرد باشد. جنگی که قرار بود سرنوشت محمد را رقم بزند.

به نقل از خواهر شهید: «محمد در سر کلاس همیشه به یاد جبهه بود تا اینکه معلم مادرم را خواسته و از علت حواس‌پرتی محمد می پرسد و ما درآنجا متوجه شدیم که محمد دلش هوای جبهه را کرده است.»

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

مادر! فکر من در جبهه است. اینجا نیست!

 

معلمش می‌گفت: «فکر و ذهنش خوب است، امّا حواسش جایی دیگری است.» و درست فهمیده بود. محمد، جسمش در خانه و کلاس و شهر اما دلش جای دیگر بود. به مادرش می‌گفت: «فکر من آبادان است، جبهه است.»

این طور بود که سوم دبیرستان درس را رها کرد و با اصرار از مادرش خواست تا اجازه‌اش را از پدرش بگیرد. مادر «محمد»، پدرش را راضی کرد که با امام جمعه شهر مشورت کند، تا تصمیم نهایی را بگیرند.

پس از موافقت امام جمعه، محمد از پایگاه بسیج ورامین، واقع در خیابان دادگاه سابق، راهی جبهه شد و در عملیات‌های مختلف شرکت کرد.

 

در کنار «شهید دکتر چمران» در «ستاد جنگهای نامنظم»

 

به این ترتیب، محمد که کلاس درس را نیمه تمام گذاشته و در رشته حسابداری سال آخر دبیرستان تحصیل می‌کرد، به جبهه رفت تا دوره جنگهای نامنظم را به سرپرستی شهید عزیز دکتر چمران آموزش ببیند. پس از این، در درگیریهای خرمشهر حضور داشت و جزو مدافعان این شهر خونین غیرت و استقامت بود.

 

از «فتح خرمشهر» تا «خیبر»، از «فتح فاو» تا «کربلای ۵»

 

بعد از فتح خرمشهر و عملیاتهای «فتح المبین» و «بیت المقدس»، در عملیات «رمضان» شرکت کرد و در همان سال به عضویت سپاه درآمد. او بیشتر وقتش را وقف بسیج کرده بود. او در ادامه، در عملیاتهای بزرگی از جمله «والفجر مقدماتی» مسئول دسته از گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، سال ۶۱ در عملیات «والفجر یک»،  مسئول دسته از گردان مقداد لشگر ۲۷ حضرت رسول، سال ۶۲  در عملیات «خیبر»، مسئول گروهان گردان قائم لشگر ۱۰ سید الشهدا، سال ۶۳ در عملیات «بدر»، مسئول گردان آرپی جی تیپ ذوالفقار از لشکر ۲۷ محمد رسول الله، سال ۶۴ در عملیات «والفجر ۸» معاون گروهان از گردان حمزه لشگر ۲۷ حضرت رسول، و در عملیاتی در سال ۶۴ که در همین عملیات مجروح گشت و پس از بهبودی نسبی در عملیات «کربلای ۱» معاون گروهان از گردان حمزه از لشگر ۲۷ حضرت رسول و در عملیات «کربلای ۵» معاون گروهان از گردان حمزه از لشکر ۲۷ حضرت رسول بود که در همان عملیات به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

با لباس خاکی سپاه، دنبال عروس خانم رفت!

 

در شهریور سال ۱۳۶۱ محمد با بانویی مومنه و متدین ازدواج کرد که یک دختر و یک پسر بنام سعید، حاصل این پیوند پاک بود. روایت خواهر شهید از ازدواج او را بشنویم: «موقع عروسی، خوب به یاد دارم که برادرم با جشن و خرید برای عقد و مهمانی مجلل و مفصل، موافق نبود. چون فرزند اول خانواده بود، پدرم خیلی دوست داشت مراسم را باشکوه برگزار کند ولی محمد به پدرم سفارش می‌کرد که خانواده‌هایی هستند که به این پول احتیاج دارند. عروسی را با جمعیتی مختصر و خرجی کم برپا کردیم. در شب عروسی، دعای توسل و نماز جماعت بر پا شد . برقها بیشتر خاموش بودند تا روشن. محمد با لباس سپاه و خاک‌آلود به دنبال عروس خانم رفت. چرا که می‌گفت: «باید همسرم بداند که من همیشه در کنار خاکهای جبهه بوده‌ام و هستم.» سه روز بعد از عروسی، محمد تصمیم گرفت به جبهه برود و به مدت شش ماه به جبهه رفت چون خیالش راحت بود که همسرش در کنار خانواده در امنیت و آرامش است.»

محمد، بیشتر اوقات در جبهه بود و حتی زمان تولد پسرش هم نتوانست در کنار همسرش باشد و در حالی که ۱۴ روز از تولدش می‌گذشت، به مرخصی آمد و سه چهار روز ماند و رفت.

 

از روی تخت بیمارستان، پدر را راضی کرد به جبهه برود!

 

و ادامه روایت: «محمد در عملیات فاو از ناحیه چشم مجروح شد و به مدت یک ماه در بیمارستان سپاهان اصفهان بستری بود. کسی از حالش خبر نداشت تا اینکه ما بوسیله یکی از دوستانش متوجه شدیم.

چه روز سختی بود، دیدن برادر بعد از چند ماه آن هم در بیمارستان . خلاصه محمد بعضی از ما را شناخت. شاید  از روی مهر و محبت شناخت چونکه ضربه سختی خورده بود و چشمان او پانسمان بودند.  محمد فکر نمی‌کرد که چشم او دیگر بینایی ندارد و امیدوار بود که وقتی پانسمان را باز می کند کاملا خوب شده باشد، اما زمانی که موقع باز کردن پانسمان فرا رسید در آیینه دید که چشمانش دیگر بسته نخواهد شد و دید خوبی هم ندارد، چونکه پلک محمد پاره شده بود و با پیوند پلک کوتاه شده و دیگر روی هم نمی رسیدند .

بعد از مجروحیت در عملیات فاو، محمد رو به پدرم کرد و گفت: بابا حالا من اینجا هستم، شما برو بسیج و از طرف بسیج محله، خودت را معرفی کن و به جبهه برو، خوب است که شما هم آب و هوایی عوض کنی. آنقدر برای پدرم صحبت کرد تا پدرم را راضی کرد برای اولین باربه جبهه برود. پدرم در منطقه مریوان سردشت به مدت شش ماه دوره دید.»

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

از پشت تلفن گفت: تا شش روز دیگر می‌آیم. و آمد! اما….

 

«هنگامیکه برادرم خیالش راحت شده بود که پدرم واقعاً در جبهه ماندنی است تصمیم گرفت همسرش را به منطقه اندیمشک ببرد . سعید در آن زمان چند ماهه بود. در آنجا با یکی از بچه‌های ورامین در یک منزل مسکونی زندگی می‌کردند. مدتها گذشت و محمد در جبهه بود. ازمنطقه تلفن زدند؛ برادرم محمد بود. نمی‌دانم چرا آنقدر آن روزها اضطراب داشتم . نفهمیدم چگونه خودم را به تلفن رساندم . همگی صحبت کرده بودند. نوبت من رسید. متوجه شدم صدای محمد تغییر کرده است. هر‌چه خواستم حالش را بپرسم گفت: چیزی نیست. بیشتر نگران شدم. ظاهراً از بیمارستان زنگ زده بود. صدای درون تلفن شلوغ بود. گفت تا شش روز دیگر می آیم و سریع گوشی تلفن را قطع کرد. چند روز بعد و به قول خودش، شش روز دیگر آمد اما بر روی دست آمد!…»

 

که شهیدان که‌اند اینهمه خونین کفنان؟!…

 

سرانجام، محمد، پس از ۶ سال حضور مداوم در جبهه و شرکت و مسئولیت در تمامی عملیاتها، به آرزوی خود رسید و در ۹ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه «شلمچه» در جریان عملیات «کربلای ۵» به دیدار حق واصل گشت. خواهر شهید نقل کرده است: «پیکر پاک و مظلومانه برادرم در اثر اصابت ترکش بر قلبش در عملیات کربلای ۵ مجروح شد. برادرم را به بیمارستان صحرایی بردند. به خاطر خون زیادی که از بدنش رفته بود در هنگام عمل جراحی، دیگر چشم به این جهان باز نکرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.»

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

راه را سیدالشهدا (ع) برای ما روشن کرده است…

 

و مرور بخشهایی از وصیتنامه شهید، نشانگر روح بلند و متعالی اوست در قله درک معنای شهادت در راه خدا و اوج بندگی و سلوک معنوی او که کرامت شهادت در راه محبوب، جز بدین طهارت و طیران روحانی و ربانی، حاصل نگردد:

«خداوندا! سوگند به تو و حقانیت تو، راهی که من پیشه کردم، جز رسیدن به تو نیست و شهادت می‌دهم که تو خدای من و تنها تو هستی عادل‌ترین عادلین.

خدایا! سوگند می‌خورم که تو هستی خدای یگانه و من به یگانه بودن تو پی‌ برده‌ام.

خدایا! تو را سوگند می‌دهم که نایب بر حق مهدی موعود، قائم منتظر (عج)، حضرت امام خمینی عزیزمان را، نور چشم مستضعفین و تپش قلب فرزندان یتیم شهدا و توان زانوان رزمندگان را تا انقلاب و ظهور صاحب اصلی ما، حضرت مهدی (عج) سلامت بدار.

از عمر بی‌قابل و هیچ ما بردار و بر عمر گهر‌بار ایشان بیافزا و همچنین یاران واقعی اسلام را محافظت بفرما.

خدایا! ملت شریف زاده ما را همچنان مقاوم و مستحکم بدار، تا همان‌طور که تاکنون اسلام را یاری نموده‌اند، یاری کنند تا دین خدا نصرت یابد و به جهان مظلومین صادر گردد.

خدایا! من نتوانستم آن‌چنان که باید تو را بشناسم، ولی با این حال از تو می‌خواهم مرا در صف آنان قرار دهی که در روز قیامت در کنار آل محمّد (ص) هستند، و من را با این گناهان که اگر بگویم یا بنویسم، در هر دادگاهی، هر چند آن دادگاه، عادل هم نباشد محکوم می‌شوم و باید مجازات شوم، ولی خدایا یک جمله باید بگویم و می‌نویسم و می‌خوانم که خودت فرموده‌ای: «بنده‌ام! بیا من قبولت می‌کنم»، خدایا از من گناه‌کار، آمدن، از تو هم قبول کردن از روی لطف و کرمت.

خدایا من به این امید آمدم که گفتی بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را، خدایا خواندم تو را! استجابتم بفرما.

مردم شریف زاده، امروز روز یاری اسلام است. روز یاری حسین (ع) است.

تو را به خدا دست از تفرقه بردارید و به دنبال دنیای مادی نروید. رهرو امام باشید و از امام جلوتر نروید. به خانواده شهدا سرکشی کنید و از آن‌ها پشتیبانی کنید.

من افتخار می کنم که در جامعه ای زندگی کردم که از وقتی بد و خوب را شناختم رهبر و امام آن جامعه فرزندی از سلاله دخت نبی اکرم صل الله علیه وآله فاطمه زهرا سلام الله علیها است و وجود ایشان باعث شد تا از اعماق خلافکاری و زندگی حیوانی به زندگی شرافتمندانه و راستی رسیدم. از آن جهت که زبان گروهی کج فهم و منافق را ببندم این مطالب را می‌نویسم.
من نه به زور و نه به تهدید، این راه را انتخاب کردم بلکه سالها پیش سالار شهیدان حسین بن علی (ع) راه ما را با بیان حدیث: ( ان الحیوه عقیده و جهاد، زندگی عقیده است وجهاد) روشن کرده است و امام، زندگی را به ما آموخت و من راه خود را با شناخت قبلی انتخاب کرده ام. امروز هرکسی غیرت دارد هر کسی ادعای مردانگی دارد، باید به ندای امام لبیک گوید. امروز حسین زمانه (امام خمینی) حجت را بر همه ما تمام و همگی را دعوت به دفاع از اسلام کرده و بر همه است که با تمامی وجود فرمان او را که فرمود اسلام در خطر است را حس کنیم و بر دفاع از اسلام همت کنیم نه در شعار بلکه در عمل این وظیفه را عامل باشیم…»

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب» بیشتر بخوانید »

اعزام اقشار مختلف مردم فامنین به مناطق عملیاتی جنوب کشور


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از همدان، سرهنگ «هادی ربانی» فرمانده ناحیه سپاه فامنین در جمع خبرنگاران، ضمن قدردانی از دانش‌آموزان، بسیجیان و مردم ولایتمدار شهرستان فامنین برای شرکت در اردو‌های راهیان نور مناطق عملیاتی غرب، جنوب و کرمان اظهار داشت: هدف از برگزاری اردوی راهیان ‌نور ترویج فرهنگ ایثار، شهادت و تقویت بنیه فرهنگی در شهرستان بوده و امید هست سفر معنوی و فرهنگی پر محتوایی برای عزیزان شرکت کننده در این اردو رقم بخورد.

وی با اشاره به اینکه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و انتقال فرهنگ ایثار و مقاومت به نسل‌های آینده، وظیفه‌ ملی و مذهبی هست، گفت: از ابتدای سال ۱۴۰۳ سه مرحله اعزام در قالب راهیان‌نور اقشار و دانش‌آموزی به مناطق عملیاتی داشتیم.

فرمانده ناحیه سپاه فامنین عنوان کرد: طی این مدت به مناطق عملیاتی غرب ۲۵۰ نفر و جنوب کشور ۱۴۰ نفر اعزام شده‌اند و برای گرامیداشت مراسم سالروز رحلت امام خمینی(ره) نیز ۲۰۰ نفر و اردوی مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی به کرمان ۵۰ نفر اعزام شدند که در مجموع ۶۵۰ نفر از فامنین به این اردوها اعزام شده‌اند.

وی با تاکید بر لزوم معرفی ارزش‌های دوران دفاع مقدس بیان کرد: چهارمین مرحله از اعزام شرکت کنندگان در قالب اردوی راهیان ‌نور مناطق عملیاتی جنوب کشور با حضور ۱۰۰ نفر برگزار می‌شود که شرکت‌کنندگان از تاریخ ۱۴ الی ۱۸ بهمن‌ماه ۱۴۰۳ از یادمان‌های شهدای شلمچه، اروندرود، هویزه و فتح المبین بازدید می‌کنند.

ربانی با بیان اینکه اعزام اردوهای راهیان‌نور به مناطق جنگی هر ساله با هدف معرفی و بسترسازی ترویج فرهنگ جهاد و شهادت انجام می‌شود، خاطرنشان کرد: در این اردو زائران در قالب دو دستگاه اتوبوس به مناطق عملیاتی اعزام خواهند شد.

وی با اشاره به شجره طیبه بسیج در کشور و اقدام بزرگ فرهنگی راهیان نور که در حال برگزاری هست و در هیچ برهه تاریخی نظیر نداشته هست، تصریح کرد: مسئولان باید برای تقویت و بهره‌مندی بیشتر دانش‌آموزان و جوانان از این ظرفیت طلایی برای نهادینه کردن فرهنگ از خودگذشتگی و شهادت استفاده کنند.

فرمانده ناحیه سپاه فامنین ضمن قدردانی از ادارات و مسئولان همراه در برگزاری اردوهای راهیان نور شهرستان گفت: این ظرفیت باعث کاهش آسیب‌های اجتماعی شده و مهمتر از آن نتیجه مقاومت رزمندگان در ۸ سال دفاع مقدس از کشور ایران اسلامی را تبیین می‌کند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

اعزام اقشار مختلف مردم فامنین به مناطق عملیاتی جنوب کشور بیشتر بخوانید »

سردار سرلشکر شهید «حسن باقری»؛ استراتژیست بزرگ جنگ، طراح سیاست راهبردی عملیات و اطلاعات رزم

سردار سرلشکر شهید «حسن باقری»؛ استراتژیست بزرگ جنگ، طراح سیاست راهبردی عملیات و اطلاعات رزم


سردار سرلشکر شهید «حسن باقری»؛ استراتژیست بزرگ جنگ، طراح سیاست راهبردی عملیات و اطلاعات رزم

 

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، نهم بهمن ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی فکه، یکی از بزرگترین فرماندهان جنگ و طراح راهبردی دفاعی- نظامی کشور و بنیانگذار واحد اطلاعات رزمی سپاه، به خیل شهیدان پیوست. سرداری که جنگ، گنج قابلیتهای شگرف وجودی او را آشکار کرد و یکی از بزرگترین الگوهای تفکر جهادی و بینش و منش بسیجی در مدیریت کلان و راهبردی نظامی- دفاعی و اطلاعات رزمی ایران که در دو سال آغاز جنگ، افقی به گستره آرمانی ارزشهای بزرگ این دوران و این آدمهای شگفت و بی تکرار گشود: نسلی که پیروزی‌اش، در فتح ساحتهای معنوی و متعالی بود و دستاوردش دورنمای یک تربیت و تکامل عظیم عرفانی که در این جنگ تجلی یافت. و یکی از بزرگترین تجلیاتش «غلامحسین افشردی» یا همان «حسن باقری» بود؛ شهیدی شاخص که با تنها دو سال حضور در دفاع مقدس و در جایگاه فرماندهی، چهره‌ای اسطوره‌ای یافت و یکی از الگوهای فرهنگ جهاد و شهادت شد. او آینه یک نسل و یک تقدیر تاریخی بود. کسی که روز میلاد امام حسین (ع) بدنیا آمد، از دانشگاه اخراج شد، از خدمت سربازی فراری شد، و در روز بیست و دوم بهمن در تصرف مراکز نظامی و انتظامی رژیم نقش آفرینی کرد و سپس در قالب یک خبرنگار مطبوعاتی به جبهه رفت و دیگر بازنگشت. جنگ، نبوغ او را چنان شکوفا کرد که در دانشکده های نظامی جهان از جمله اسکاندیناوی، طرح های راهبردی رزمی او بعنوان نمونه‌های تناریخی از فرماندهی موفق میدان جنگ، تدریس می‌شود.  

 

متولد سوم شعبان، اخراجی دانشگاه، فراری از سربازی، فاتح پادگان‌ها

 

 حسن باقری در ۲۵ اسفندماه ۱۳۳۴، همزمان با سوم شعبان، میلاد امام حسین (ع) در تهران به دنیا آمد. در هنگام تولد، اندامی لاغر و نحیف داشت و خانواده‌اش او را غلامحسین نامیدند تا خداوند به احترام امام حسین (ع) او را سالم نگهدارد. در دوران کودکی، مبتلا به امراض خطرناکی مانند دیفتری و سیاه سرفه شد اما سلامتی‌اش را بازیافت. او در دو سالگی همراه خانواده توفیق زیارت امام حسین (ع) را یافت. او از کودکی به خواندن نماز و فرائض دینی، علاقه بسیاری از خود نشان می‌داد. همچنین بسیار منظم و خوش برخورد و اخلاقگرا بود. به همین دلیل زمانی که با دوستان هم سن و سال خود صحبت می‌کرد، احساس می‌کردند با فردی بزرگتر از خود در حال گفتگو هستند. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند و پس از اتمام دبیرستان، در رشته دامپروری دانشگاه ارومیه قبول شد. این برهه از زندگی او، شکل و روحی تازه به فعالیت‌هایش داد و در دوران تحصیل در کلاس‌های درس و مسجد دانشگاه، با دانشجویان گفتگو می‌کرد. این فعالیتها تا جایی پیش رفت که حسن باقری پس از سه ترم از دانشگاه اخراج شد و به خدمت سربازی رفت. در همین دوران و با اوج‌گیری مبارزات مردمی علیه رژیم شاهنشاهی، با فرمان امام خمینی از سربازی فرار کرد و به صف مبارزان علیه رژیم پهلوی پیوست و در تصرف کلانتری ۱۴ و پادگان عشرت‌آباد در تهران نقش مؤثری داشت.

رتبه ۱۰۴ حقوق قضایی ایران، خبرنگار فرهنگی روزنامه جمهوری اسلامی

حسن، که در دوره تحصیل، به گفته تنها خواهرش، اهل درس خواندن نبود و یک بار مادرش همه کتابهای درسی او را در بخاری انداخت از بس که از درس نخواندن و کتابهای متفرقه خواندن او ذله شده بود، پس از قبولی خواهرش در کنکور، انگیزه پیدا کرد. در کنکور سراسری سال ۵۸ رتبه ۱۰۴ کشور را کسب کرد و دانشجوی حقوق قضایی کشور شد. همزمان با تحصیل، به کار خبرنگاری در سرویس فرهنگی، اجتماعی روزنامه جمهوری اسلامی پرداخت و در همین زمان به دعوت جنبش امل به لبنان و اردن سفر کرد و گزارش جامعی از وضعیت شیعیان و مسلمانان این منطقه تهیه کرد.

آیت الله خامنه ای، «حسن باقری» را به فرمانده سپاه معرفی کرد

محسن رضایی با تحویل گرفتن سه اتاق در ساختمان سابق اداره پنجم ساواک، داشت اطلاعات سپاه را تشکیل می‌داد و به دنبال نیرو می‌گشت. یک روز آیت الله خامنه ای نماینده امام در شورایعالی دفاع، با برادر محسن، تماس می‌گیرد و جوانی را برای همکاری در اطلاعات سپاه به او معرفی می‌کند. این جوان کسی نیست جز غلامحسین افشردی، که در سال  ۱۳۵۹و پس از یک سال فعالیت در روزنامه جمهوری اسلامی، به استخدام اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وظیفه شناسایی گروهک ها را به عهده گرفت. در این برهه نام مستعار حسن باقری برای وی انتخاب شد. یک روز پس از شروع جنگ تحمیلی عراق، روز اول مهرماه ۱۳۵۹، راهی جبهه‌های جنوب در خوزستان شد. در آن زمان هنوز اطلاع دقیقی از حد پیشروی نیروهای عراقی وجود نداشت. حسن به مسئولیت اطلاعات ستاد عملیات جنوب منصوب می‌شود و از همان آغاز شروع  به جمع‌آوری اطلاعات و شناسایی از تمامی مناطق جبهه جنوب کرد. این اقدام در حقیقت، سنگ بنای تأسیس واحد اطلاعات رزمی در سپاه بود. حسن باقری بتدریج با کسب اطلاعات از مناطق مختلف جبهه جنوب، کار بازجویی از اسرای عراقی و شناخت تجهیزات دشمن را در دستور کار خود قرار داد. اطلاعاتی که حسن در همان ابتدای امر به فرماندهان ارائه کرد، موجب شد تا اعتمادها به او جلب شود.

درخشش اعجاب‌آور یک هوش و نبوغ نظامی منحصر‌به فرد در جنگ

اولین عملیاتی که پس از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا و جنگ، طراحی و اجرا شد، بر پایه اطلاعات به دست آمده توسط حسن باقری بود و موجب تقویت روحیه رزمندگان ایرانی و تجربه شیوه‌های جدیدی از نبرد با نیروهای دشمن شد. دانشجوی ۲۴ ساله رشته حقوقی قضائی دانشگاه تهران، با شناخت عمیق از دشمن و چیرگی بر منطقه جغرافیایی جنگ و تغییرات حاصل از آن علاوه بر طراحی و اجرای عملیات‌های مهم، در شکل‌گیری سازمان رزم، برآورد اطلاعات و تهیه طرح عملیات، کادرسازی و تربیت فرماندهان تأثیرگذار و کارآمد نقشی اساسی ایفا کرد. از اولین ماههای جنگ، حسن باقری، درخششی شگفت در نبوغ نظامی و هوشمندی در طراحی های استراتژیک عملیاتی و اطلاعات رزم داشت. رشد و ارتقای جایگاه او در مدتی بسیار کوتاه، حاصل همین نبوغ بی نظیر بود. در دی ماه سال ۱۳۵۹ مسئولیت یکی از معاونت های ستاد عملیاتی جنوب بر عهده او بود. در همین ماههای رکود اولیه جنگ، در عملیاتهای: امام مهدی‌(عج)، فتح، الله اکبر و دهلاویه، نقش مهمی ایفا کرد. علاوه بر این، در عملیات ثامن الائمه (ع) هدایت محورهای دارخوین و جاده ماهشهر را به عهده داشت.

از «قرارگاه نصر» تا «قرارگاه کربلا»: فرمانده‌ای در قامت یک اسطوره…

در عملیات سرنوشت سازی که «فتح المبین» نام گرفت، ۴ قرارگاه برای اجرای عملیات، پیش‌بینی شده بود که حسن باقری فرماندهی «قرارگاه نصر» را به‌عهده داشت. این انتخاب به‌دلیل حساسیت بالای منطقه عملیاتی بود. در این عملیات، حسن باقری توانست با هدایت صحیح یگان‌های تحت امر و با ابتکاراتی که از این نیروها ظهور یافت، در همان مرحله اول عملیات، به تمام اهداف از پیش تعیین‌شده دست پیدا کند و در مرحله دوم هم با تصرف ارتفاعات رادار نقش بزرگی در پیروزی این عملیات بازی کرد. پس از طرح موفق آزادسازی بستان در عملیات طریق القدس، شناسایی منطقه عملیاتی بیت‌المقدس که در نتیجه آن خرمشهر آزاد شد را شاید بتوان سخت‌ترین عملیات دوران زندگی حسن باقری دانست. در این عملیات نیز حسن باقری فرماندهی قرارگاه نصر را به‌عهده داشت و باز هم سخت‌ترین منطقه عملیاتی به این فرمانده جوان سپرده شده بود. پس از آزادسازی خرمشهر، حسن باقری به قرارگاه کربلا رفت. او در این دوران هم نقش بارزی در طراحی و هدایت عملیات‌های مسلم‌بن عقیل و محرم ایفا کرد. او در تصرف دو شهر کلیدی شلمچه و خرمشهر نیز سخت ترین و سنگین ترین وظایف را به دوش داشت. آخرین مسئولیت او در سپاه، جانشینی فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران بود.

مغز متفکر اطلاعات نظامی، نابغه جنگ، بنیانگذار اطلاعات عملیات و سازمان رزم در سپاه

حسن باقری را بحق، مغز متفکر اطلاعات نظامی، نابغه جنگ، بنیانگذار اطلاعات عملیات و سازمان رزم در سپاه لقب داده‌اند. او تنها ظرف مدت ۲ سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل شده و واحد اطلاعات رزمی در سپاه و جنگ را پایه گذاری کند. «حسن باقری» از ابتدای ورود به منطقه جنوب و اهواز، در پایگاه منتظران شهادت: (گلف) به‌منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعیت دشمن، به جمع‌آوری نقشه‌ها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آن‌ها، اقدام کرد و شخصاً به‌همراه عناصر اطلاعاتی، جهت کسب اطلاع دقیق از دشمن، به‌شناسایی محور‌ها و نقاط مورد‌نظر می‌پرداخت و در برخی از موارد نیز تا عقبه نیرو‌های دشمن برای ارزیابی توان و استعداد آن‌ها، با چالاکی و شجاعت بی‌نظیری پیش می‌رفت. فعالیت‌های مثبت او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آن‌ها، منجر به راه‌اندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب (گلف) شد. واحد‌های اطلاعات عملیات پس از گذشت حدود ۳ ماه از شروع جنگ، در تمامی محور‌های جنوب، از آبادان تا دزفول با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسایی و تعیین وضعیت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام کردند. با این تلاش، اطلاعات چشم فرماندهی در میدان جنگ شد و یکی از ضعف‌های بزرگ (نداشتن اطلاع از وضعیت دشمن) برطرف گردید.

«حسن باقری» علاوه بر ارائه اطلاعات، توان و استعداد ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حرکات احتمالی دشمن در آینده را پیش‌بینی می‌نمود و حتی به زمان و مکان آن هم اشاره می‌کرد. از آن‌جمله پیش‌بینی او در دی ماه سال ۱۳۵۹ مبنی بر حرکت دشمن جهت الحاق محور شمال – جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود؛ که دشمن در کمتر از یک هفته با نصب پل‌های نظامی متعدد و تلاش گسترده این‌کار را انجام داد. (البته این منطقه بعد‌ها با عنایت الهی در عملیات طریق القدس آزاد گردید.) از اقدامات بسیار مؤثر شهید باقری که در این دوره پایه‌ریزی شد، بایگانی اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش شنود بی‌سیم‌های دشمن بود. از دیگر فعالیت‌های وی طراحی گردان‌های رزمی و تعیین ترکیب سازمان نفرات و تجهیزات و ادوات رزمی و واحد‌های پشتیبانی از رزم بود. او اهمیت فوق العاده ای به اطلاعات عملیات می داد و معتقد بود که مهترین بخش موفقیت ما مربوط به داشتن اطلاعات صحیح از دشمن است.

 

تبلور روح جهادی و تفکر بسیجی در مدیریت نظامی

 

حسن باقری در طراحی نظامی و عملیاتی بسیار قوی بود. هنگام صحبت در جلسات توجیهی- عملیش و سپاه، همه فرماندهان را از مشاهده هوش بالا و قدرت تحلیل نظامی و توان طراحی استراتژیک خود به تعجب وامی‌داشت. در میان همرزمان و فرماندهان عالی جنگ، بعنوان صاحبنظرترین افراد شناخته شده بود. شبها، تا نیمه های شب بیدار بود و طرح های موفقیت آمیزی را برای عملیات، برنامه ریزی می کرد. قدرت تفکر، طراحی و ارائه شیوه های جدید در نبرد و همچنین تجزیه و تحلیل قوای خودی و دشمن از ویژگیهای شاخص او بود. بلحاظ قدرت فکری از چنان توانمندی برخوردار بود که می توانست همزمان برای چند مورد مختلف، برنامه ریزی و تجزیه و تحلیل کند. هرگاه نقشه و طرحی را پیشنهاد می کرد، همزمان، چند طرح بدیل و جایگزین را هم متناسب با تغییر امکانات و شرایط، پیشنهاد و ارائه می کرد. مثلا سه طرح را به شیوه های مختلف در یک جلسه ارائه می کرد که هرکدام می توانست سرنوشت عملیات و ماموریت قرارگاه را بگونه ای متفاوت رقم بزند. با اینهمه، اخلاص و فضایل اخلاقی او زبانزد بود. تواضع و فروتنی او، با داشتن مسئولیت‌های مهم و اساسی در جنگ، بسیار محسوس بود و هرگز تحت تاثیر القاب و عناوین مسئولیتی قرار نمی‌گرفت. رفتار مهربان او با همه و خصوصاً زیردستان، به‌گونه‌ای بود که علاقه متقابل نسبت به وی را در آنان ایجاد می‌کرد. تا مدت‌ها همسرش نمی‌دانست که او در جبهه مسئولیتی دارد و فرمانده است. در پاسخ به این سئوال که در جبهه چه می‌کند، می‌گفت: من سقای بچه‌های بسیجی‌ام!… همواره به دوستانش می‌گفت: «تا خالص نشوی خدا ترا برنمی‌گزیند. پس باید سعی کنیم که خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد.»

 

نام حسین (ع)، آخرین ذکر پیش از شهادت…

 

پس از عملیات رمضان در شهریور ماه ۱۳۶۱ که مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر حج گفته بود: «هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست، بروم به خدا چه بگویم؟ وقتی می‌روم که حرفی برای گفتن داشته باشم!»

چند ماه پس از این صحبت، در نهم بهمن ماه ۱۳۶۱ در طلیعه ایام فجر، در حالیکه همرزمانش به زیارت امام خمینی (ره) رفته بودند، او برای شناسایی و آماده‌سازی عملیات والفجر مقدماتی به‌همراه تعدادی از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر دیده‌بانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه هم‌سنگرانش شهیدان مجید بقایی، محسن وزوایی و… به لقاء حق شتافت و با خونین جامگان وصال، محرم حریم جانان شد.

آخرین کلامی که از این شهید بزرگوار شنیده شد، پس از ذکر شهادتین، نام سید و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بود. شهید باقری در همه مدت حضورش در جبهه‌های جنگ تنها یک‌بار، آن‌هم به‌مدت پنج روز برای ازدواج، جبهه را ترک کرده بود.

 

مرا با لباس سپاه دفن کنید…

 

 

و فرازی از وصیتنامه شهید بزرگی که فاتح میدان جهاد و فاتح عرصه خلوص و خودسازی و خداجویی بود:

 

«ما با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم ودر رابطه با این هدف، جنگ با صدام، مقدمه است …
در این موقعیت زمانی ومکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هرلحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداکاری بکند …
در چنین میدان و با این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری، امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم …
در مورد درآمدها، چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را داده‌ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند. د ر صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنید.
درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی (ره)

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج)

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

سردار سرلشکر شهید «حسن باقری»؛ استراتژیست بزرگ جنگ، طراح سیاست راهبردی عملیات و اطلاعات رزم بیشتر بخوانید »

سردار شهید «سیدمحمد ابراهیمی سر یزدی»؛ نامی است ز من بر من و باقی، همه اوست....

سردار شهید «سیدمحمد ابراهیمی سر یزدی»؛ نامی است ز من بر من و باقی، همه اوست….


سردار شهید «سیدمحمد ابراهیمی سر یزدی»؛ نامی است ز من بر من و باقی، همه اوست....

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، هشتم بهمن ۶۵ روز عهد خونین سبکبال عاشقی از سرحلقه سوداییان عشق و دلدلدگی است. سردار شهید «سیدمحمد ابراهیمی سریزدی» فرمانده گروه شناسایی تیپ عاشورا، مسوول اجرایی قرارگاه صاحب‌الزمان(عج) و جانشین فرماندهی تیپ الغدیر سپاه، در چنین روزی و در میانه عملیات کربلای ۵، به کربلای عشق رسید و سر بر دامن سالار شهیدان و شاهدان نهاد و در جوار رحمت ربش، جاودانه شد.   

 

دکتر گفته بود: این بچه، امشب می‌میرد…

 

محمد فرزند سید رضا در تاریخ ۱۵ شهريور ۱۳۴۱ در شهرستان انار دیده به جهان گشود. در کودکی تنگی نفس داشت. روزی که دکتر به آن شهر می‌آید، محمد را به او نشان می‌دهند. دکتر می‌گوید محمد، آسم دارد و قرصی به خانواده او می‌دهد تا هر بار ربع آن را به او بدهند. اما خانواده متوجه نمی‌شود و یک قرص کامل به او می‌دهند. سید محمد پس از مدتی رنگ و رویش عوضش می‌شود. دکتر را صدا می‌زنند. دکتر می‌آید و دوباره قرص‌هایی برای مداوا می‌دهد. دکتر وقتی به خانه می‌رود، به همسرش می‌گوید بچه‌ امشب می‌میرد. مادرش می‌گوید سیدمحمد آن شب حالش خیلی خراب شد. چند بار تا سرحد مرگ رفت اما دست تقدیر این بود که پسرم زنده بماند و در راه خدا شهید شود.

 

گفتند برای سربازی هنوز کسر سن دارد

 

سید محمد تا سال اول راهنمایی در انار رفسنجان ماند و پس از آن به یزد رفت. در همان دوران کودکی با احکام و آداب اسلامی آشنا شد. تحصیلات خود را از دوره ابتدایی تا سال اول دبیرستان در محل سکونت خود گذراند. پس از آن برای ادامه تحصیل به یزد آمد و درس خود را تا گرفتن دیپلم راه و ساختمان ادامه داد. به دنبال شروع جنگ تحمیلی در تاریخ اول اذر ۱۳۵۹ به جمع پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. مادر شهید می‌گوید: «شهریور ۵۹، جنگ شروع شد. دلنگران بچه‌هایم بودم. هم دخترم، هم سیدمحمد که فرستاده بودم پیشش تا توی شهرِ غربت، احساس تنهایی نکند. چند روز از شروع جنگ گذشته بود که از انار آمدم یزد. احوال سیدمحمد را که از دخترم پرسیدم، زد زیر گریه. بمن گفت: چند روزی است اسمش را توی سپاه نوشته. چند شب است خانه نیامده. آتش به جان بود خودش را برساند جبهه. لابه لای اشکهاش فهمیدم قبلش رفته است دفترچه اعزام به خدمت بگیرد. قبولش نمیکنند. می‌گویند برای سربازی هنوز کسر سن دارد.»

سردار شهید «سیدمحمد ابراهیمی سر یزدی»؛ نامی است ز من بر من و باقی، همه اوست....

از کردستان تا مسئولیت اجرایی قرارگاه «صاحب الزمان» و جانشینی «تیپ الغدیر»

 

پس از عضویت در سپاه و گذراندن دوره آموزش نظامی در پادگان شهید بهشتی یزد (باغ خان) به منطقه کردستان اعزام شد و با جانفشانی تمام به مقابله با اشرار و ضدانقلاب پرداخت. پس از پایان مأموریت و بازگشت به یزد، برای گذراندن دوره تخصصی به تهران رفت و آموزش‌های طرح ‌و عملیات را با موفقیت طی کرد. پس از آن به منطقه جنوب رفت تا تجارب خود را درآنجا پیاده کند.
وی در مسوولیت‌های مدیر کالک و نقشه، فرمانده گروه شناسایی تیپ عاشورا، مسوول اجرایی قرارگاه صاحب‌الزمان فعالیت کرد. به دنبال تشکیل تیپ ۱۸ الغدیر، مسوولیت معاونت طرح ‌و عملیات را پذیرفت و طراحی عملیات‌های رزمی را به عهده گرفت و از تاریخ ۶ شهريور ۱۳۶۵ به سمت جانشین دوم تیپ الغدیر برگزیده شد.

 

جبهه جای خوبی است بابا! نزدیک کربلا، زیر سایه امام حسین (ع)…

 

پدرش می‌گوید: « مجروح شده بود. عصا زیر بغل آمده بود یزد. یکی، دو روز که ماند، وسایل و بار و بندیلش را جمع کرد. دلش طاقت نیاورده بود. هرچه به او گفتیم: حالا دو سه ماه صبر کن، پایت که خوب شد برو! زیرِ بار نرفت. خواهرش سربه سرش می‌گذاشت. می‌گفت: داداش! جبهه که آدم لنگ نمی‌خواهد. می‌خواهد؟ سیدمحمد هم گفته بود: توی جبهه، رزمنده هست که با یک دست می‌جنگد. آن یکی دستش را ترکش خمپاره بُرده… دیگر اصرارش نکردیم.

ازش می‌پرسیدم: سیدمحمد! نمیخواهی بگویی توی جبهه چه کار میکنی؟ اصلاً جبهه چه جور جایی است؟ خنده می‌کرد و می‌گفت: جای خوبی است بابا! نزدیک کربلا، زیر سایه امام حسین(ع). یک بار رفتم جبهه ببینمش. با یکی از همرزمهایش حرف میزدم. گفت: آقا سید! خدا سرتان را بوسیده که پسری مثل سید محمد دارید.نمی‌دانستم کجاست و توی جبهه چه کاره است. کارهایش را هم از ما پنهان می‌کرد. اما از داشتنش حسابی به خودم می‌بالیدم.هر وقت حرف از اطلاعات نظامی می‌آمد وسط، سید فاتحه‌ای می‌خواند و صلوات می‌فرستاد. بعدش هم خاطره شهادت یکی از بچه‌ها را می‌گفت که توی کردستان قبل از شهادتش، هرچه عکس و خاطره و یادداشت از جنگ داشته را از بین برده و بعدش شهید شده. این خاطره را چند بار از سید شنیده بودیم، اما هر بار نصفه و نیمه کاره. اما حکمتش را نمی‌دانستم. همیشه از بقیه حرف می‌زد. بچه‌ها که ازش می‌پرسیدند: داداش! دایی! خودتان چی؟ از جبهه خاطره ندارید؟ می‌بوسیدشان و با خنده می‌گفت: من خاطره‌هایم را از دست داده‌ام. من کاری نکردم که خاطره شود.»

سردار شهید «سیدمحمد ابراهیمی سر یزدی»؛ نامی است ز من بر من و باقی، همه اوست....

دیدم از پیشانی سید، نور می‌بارد!

 

همرزم شهید می‌گوید: «سیدمحمد، صبحِ هشتمِ بهمن آمد سراغم. بمن گفت: یک زحمتی برایت دارم! و هرچه داشت، امانت سپرد دستم. حتی دعاهایی که خانمش برایش نوشته بود تا همیشه همراهش باشد. بهش گفتم: آقا سید! مگر کجا می‌خواهی بروی؟ دعاها را گرفتم جلویش و گفتم: لااقل این دعاها را باخودت بردار. چیز سنگینی نیست که! انگار دلش پُرِ غم بود، گفت: ارتباط بیسیم سنگر فرماندهی با نیروها قطع شده. نگران بچه‌های مردمم. بروم ببینم چه شده! خداحافظی کرد و رفت. آنقدر سریع که فراموش کردم خواب دیشبم را برایش بگویم. توی خواب دیده بودم از پیشانی سیدمحمد نور می‌بارد.»

 

پیکرش ده سال، همنوای غربت خاک خونین شلمچه ماند…

 

سردار شهید سیدمحمد ابراهیمی سریزدی، سرانجام پس از حضور فعال و فداکارانه در دهها عملیات در جبهه‌های غرب و جنوب و دو بار مجروحیت، در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره در ساعت ۹:۱۰ صبح به شهادت رسید.
تنها فرزند وی بنام سید علی محمد، ۲۰ روز پس از شهادت پدر به دنیا آمد.
پیکر مطهر این شهید والامقام، پس از ده سال حضور در شهادتگاه شلمچه، به یزد آورده شد و در تاریخ ۲۱ تیر ۱۳۷۵ در جوار شهدای گرانقدر به‌خاک سپرده شد.

سردار شهید «سیدمحمد ابراهیمی سر یزدی»؛ نامی است ز من بر من و باقی، همه اوست....

خواب شهید، فرزند لاعلاجمان را شفا داد!

 

همسر شهید ابراهیمی در خصوص کرامتی از شهید، نقل کرده است: « ۱۵ سال بیشتر نداشتم و فرزندم در آن زمان ۶ ماهه بود که به بیماری اسهال و استفراغ خونی مبتلا شد و دکترها بدون استثنا من را جواب می‌کردند و می‌گفتند فرزندت زنده نمی‌ماند اما خوابی که از شهید دیدم باعث شفای فرزندمان شد. در زمان بیماری سید علی‌محمد، یک شب با شهید درد و دل می‌کردم که اگر من هم مانند شما به بهشت رفته بودم معلوم بود که دیگر زن و بچه یادم می‌رفت، همان شب خواب دیدم که شهید آمد کنارم نشست و چیز سر تیزی مانند تیر را نشانه گرفت و به بازوی من زد که از درد مانند مار به خود حلقه می‌پیچیدم به او گفتم که آقا سید محمد بعد از چند وقت حالا هم اینطوری آمدی، گفت این از شدت ناراحتی حرف دیشب توست، من به فکر شما نیستم؟، (برای رفع بیماری) به بچه ماست دادی؟ من دنیایی و ناآگاه شروع کردم خندیدن و گفتم من پزشکان را به تنگ آوردم ماست به بچه بدهم، گفت مگه ۶ ماهش نیست، ماست را بریز داخل شیشه‌اش و به شکل دوغ دربیار و به بچه بده، این را به بچه دادم و شفا پیدا کرد و  دیگر جواب آزمایش‌هایش بدون هیچ مشکلی بود.»

 

دست از اسلام، انقلاب و امام برندارید

 

وصیتنامه شهید، آخرین یادگار اوست و شاخصترین شعاع از شهود جان و اشراق روح قدسی انسانی که نظر به وجه الله کرده و محرم حریم قرب جانان گشته است. وصیت او چیزی برای خود و متعلقات مادی و دلبستگیهایی از جنس زمینی و دنیایی نیست. آخرین وصیت و سفارش او تنها حفظ انقلاب است و تبعیت از اسلام و امام…

 

«بسم‌الله‌الرحمن الرحیم      

 شکر و سپاس خدارا که ما را در زمانی حیات بخشید که مرگمان می‌تواند شهادت درراهش باشد. آنچه دراین متن می‌نویسم وصیتنامه بنده حقیر و محتاج درگاه باری‌تعالی سیدمحمد ابراهیمی است. اول وصیتم با پدر ومادرم و خانواده‌ام می‌باشد . پدرومادر و خانواده عزیزم اولا امیدوارم که‌من را ببخشید و حلالم کنید و  دوم اینکه هیچگاه دست از یاری اسلام و امام و روحانیت برندارید و هیچگاه گوش به حرف افراد منافق و کافر ندهید و همیشه به صحبتها و پیامهای امام گوش دهید و راه خود را برمبنای صحبتهای او تعیین کنید. سوم اینکه همیشه به یاد خداباشید و به دستورات شرعی الهی عمل کنید و از امت شهیدپرور ایران و بخصوص همشهریان عزیز می‌خواهم دست از اسلام، امام و انقلاب برندارند وبا حضور درصحنه، پوزه لاشخوران شرق و غرب را به زمین بمالند. مواظب باشید افراد منافق شما را فریب ندهند به‌قول‌مولای متقیان حضرت علی(ع) افراد منافق خیلی ظاهرفریب هستند. برادران عزیز ملاک شما باید دستورات خدا، قرآن، چهارده معصوم و امام عزیزمان خمینی کبیر باشد. برادران عزیز باحضور در صحنه‌های جنگ و انقلاب، روح شهدای اسلام را شاد کنید و دشمن را به هراس و وحشت بیاندازید. دیگر وقت شما را نمی‌گیرم و امیدوارم خداوند متعال مرا بیامرزد و از همه اقوام و دوستان و آشنایان میخواهم که مرا حلال کنند. ضمنا یک وصیتنامه خصوصی درچند مورد هست که در پشت همین صفحه می‌نویسم.
پدرومادر عزیز امیدوارم که از اینکه نتوانستم حق شما را  ادا کنم، مرا حلال کنید و ببخشید.»

 

روحش در جنان و رضوان رضایت حق، متنعم و نامش سرلوح صحیفه سالکان کوی دوست و چراغ خلوتیان عشق و عرفان باد.



منبع خبر

سردار شهید «سیدمحمد ابراهیمی سر یزدی»؛ نامی است ز من بر من و باقی، همه اوست…. بیشتر بخوانید »

شهید «نعمت‌اله منصوری نوش آبادی»؛ بیسیم چی «شهید خرازی»، خط شکن گردان «فتح» لشکر نجف اشرف

شهید «نعمت‌اله منصوری نوش آبادی»؛ بیسیم چی «شهید خرازی»، خط شکن گردان «فتح» لشکر نجف اشرف


شهید «نعمت‌اله منصوری نوش آبادی»؛ بیسیم چی «شهید خرازی»، خط شکن گردان «فتح» لشکر نجف اشرف

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، هفتم بهمن ۱۳۶۵، در جریان عملیات کربلای ۵، بی سیم چی شهید بزرگوار «حاج حسین خرازی» یک ماه پیشتر از او به دیدار خداوندش رفت تا پیشاپیش برای استقبال از فرمانده خود در آسمان قرب و لقای معشوق، آماده شود. شهید بسیجی «نعمت الله منصوری نوش آبادی» از چهره های کمتر شناخته شده و از گوهرهای کمیاب گنجینه دفاع مقدس و از تربیت شدگان مکتب معرفت و سلوک جهاد و شهادت است که کافی است تنها عبارات وصیتنامه او را بخوانی تا ببینی نگاه بلندش در چه افقی سیر می کرده است. 

 

 ترک تحصیل بعلت تنگدستی و فقر

 

نعمت‏‌اللّه منصوری نوش‌آبادی سال ۴۲ در شهر نوش ‌آباد، از توابع آران و بیدگل کاشان به دنيا آمد. تحصيلات خود را تا اول راهنمايى ادامه داد ولى به علت فقر مالى خانواده، نتوانست ادامه تحصيل دهد و به همين دليل در کارخانه نساجى مشغول به کار شد. روزگار برای او تقدیری دیگر خواسته بود. او ترک تحصیل کرد اما قسمتش آن بود که سالها بعد در دانشگاهی دیگر قبول شود و با خونش، روسفید دو عالم باشد. او جوانى پرنشاط و خوش‏رو بود و در امور شخصى و اجتماعى، نظم و انضباط خاصى داشت و وقت خود را بيهوده صرف چیزی نمى‏‌کرد . علاوه بر امور عبادى و امور اجتماعى به ورزش هم علاقه‏‌مند بود و به آن اهميت مى‌داد. او از اولین سالهای نوجوانی، رشد فکری و خودسازی را آغاز کرد و در اخلاق و منش انسانی و بینش معنوی و تربیت نفس، خود را به کمال رساند و رفتارش الگویی از نجابت و پاکی و خلوص و طهارت بود. به احکام شرعی تقید بسیار داشت و عشق به اهل بیت (ص) در وجودش از کودکی جریان و جلوه داشت.

 

بی سیم چی «حاج حسین خرازی»

 

با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران با اين‏که شانزده ساله بود ولى راهی جبهه شد و به راهیان نور و مهاجران الی الله پیوست. با وجود سن کم، زيرکى، چابکى ، جسارت و شجاعت او باعث شد تا در سال ۱۳۶۱ بعد از طى دوره آموزش نظامى، در جایگاه خود ارتقا یابد و رشد و پیشرفت کند. با عضويت بسيجى داوطلب و با سازماندهى در لشکرهاى ۸ نجف اشرف و ۱۴ امام حسين (ع) سپاه در بيش از ۹ عمليات عليه متجاوزان بعثی شرکت کرد. تيزبينى و زرنگى و چالاکی او باعث شد که مدتى را به ‏عنوان بى‏سيم‏چى شهيد بزرگوار حاج حسين خرازى فرمانده شجاع لشکر ۱۴ امام حسين (ع) سپاه باشد. بالاخره در آخرين سال عمر پربرکت خود با سازماندهى در گردان پياده فتح لشکر ۸ نجف در بهمن ۱۳۶۵ در عمليات کربلاى ۴ (جزيره امّ‏الرصاص) شرکت کرد و به‏ دنبال آن در همان ايام در عمليات کربلاى ۵ در منطقه شلمچه نيز حضور یافت.

 

 زودتر از فرمانده رفت تا برای استقبالش در بهشت آماده باشد…

 

بعد از چند روز نبرد خونين در منطقه عملیاتی، گلوله ای در قلب، رخصت رهایی و راه دیدار او با یار شد و در تاریخ هفتم بهمن ۱۳۶۵ با شاهد شهادت هماغوش شد و به افلاکیان پیوست. پيکر مطهراو بدلیل شدت تبادل آتش و عدم امکان جابجایی، مدت ۳۵ روز در ميدان جنگ در منطقه عملیاتی باقى ماند تا اين‏که در تاريخ ۱۱/۱۲/۱۳۶۵ پيکر مطهرش را به گلزار شهداى نوش ‏آباد منتقل کرده و به خاک سپردند. بدین ترتیب، شهیدی که کاروان شادی خود را شهادت در راه خدایش خوانده بود و در آرزوی شهادت، بیتاب و بیقرار بود، قفس تنگ کالبد خاکی را شکست و به سراپرده افلاک راه یافت.

 

کاروان شادی من، شهادت در راه توست…

 

و فرازهایی از وصیت عارفانه این شهید، بازنمای لفق معرفت و بینش اوست به شهادت و بارقه بلندی از اشراقات و جذبات عشق الهی که چنین او را شایسته شهادت در راه خدا و وصول به رفیق اعلی کرد.

اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین

ربنا و لا تحملنا مالا طاقه لنا به

واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا انت

مولانا وانصرنا علی القوم الکافرین

بارخدایا، بار تکلیفی فوق طاقت را به دوش ما مگذار و بیامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرما که تنها سلطان ما و یار و یاور ما تویی و ما را بر (مغلوب کردن) گروه کافران یاری فرما.

انا الله و انا الیه راجعون، ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم.

به نام خداوندی که در دنیا بر مؤمن و کافر و در آخرت بر مؤمن رحم می‌کند. خدای را شکر و سپاس که لباس هستی بر ما پوشانید و ما را هدایت کرد و برای رشد و صلاح در این دنیا قرار داد و انبیا را برای هدایت و یادآوری بر ما مبعوث کرد، تا ما را به یاد روز قیامت اندازند. در این مسیر ائمه اطهار(ع) را نیز قرار داد که در راه انبیا گام نهادند و زحمتها کشیدند، تاکنون که فرزند محبوب و عزیزشان حضرت حجت ابن الحسن(عج) را برپاکننده عدل و داد قرار داد و مهدی موعود، منجی عالم بشریت که هم در انتظار ظهورش هستند و عاشقانش شب و روز گریه سر می دهند و شب ها ستاره ها را شمارش می کنند و در راه خدا جان می دهند تا او بیاید و جهانی را پر از عدل و داد کند، اینک نائب بر حق او امام امت در این راه قدم نهاده تا زمینه را برای ظهور آقا امام زمان(عج) آماده سازد و در حقیقت ره گشای اوست. پس درودت باد ای امام ما که چنین پدرگونه رهبری کردی و ان شاءالله تا انقلاب حضرت ولی عصر(عج) نیز رهبری خواهی کرد. سلام به ارواح طیبه شهیدان و تمام عزیزانی که در راه خدا جان باختند و مظلومیت خود را نشان دادند. خدایا اینان چه زیبا در دانشگاهت امتحان دادند و قبول شدند و مدرک خویش را که همان شهادت در راه توست گرفتند. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد. امیدوارم که همه ما از ادامه دهندگان راه این عزیزان باشیم و بتوانیم در راهشان قدم برداریم و تا مرز شهادت پیش برویم چرا که شهادت پیش روی من است. چراکه شهادت، فوزی است عظیم و خداوند به هر که بخواهد می دهد پس باید بکوشیم و در این تلاش باشیم که خداوند با ما هم همین معامله را بکند. خدایا هرچه بد باشم و هرچه روسیاه باشم باز هم بنده توأم و آفریدگار من تویی و بازگشت من به سوی توست. پس مرا بپذیر و مرا سوق بده تا بتوانم به نزد تو بیایم.

پروردگارا در این لحظه حساس زندگی، ارزنده ترین کاروان شادی برای من، شهادت در راه توست و امیدوارم که این توفیق را که بهترین ارزش هاست، نصیبم سازی. خدایا تمام سختی ها و رنج ها را تحمل می‌کنم و هجرت کرده‌ام تا از گناهانم درگذری. خدایا از تو می خواهم مرا یاری کنی تا آن قدر در بیابان ها فریاد بزنم و صدایت کنم تا تو را ببینم. آن قدر در این خانه را می‌زنم تا عاقبت ببینم صاحب خانه را

ای امت دلاور و سلحشور و ای امت شهیدپرور، شما را به خدا، دست از امام برندارید و پیرو ولایت فقیه باشید و از شما می خواهم که اگر از من بدی و خطایی دیده‌اید مرا حلال کنید. من بد بودم و گرفتار گناه شدم اما گناه از کوچک تر و بخشش از بزرگ تر است.

وصیت به خانواده: پدر بزرگوارم امیدوارم سلام مرا بپذیری و گناه و تقصیراتی که از من سر زده مرا عفو کنی و حلالم کنی. و اما تو ای مادرم؛ سلام و درود خدا بر تو باد. مادرم من برایت فرزند خوبی نبودم. تو شب های بسیاری به بالینم بیدار ماندی و از شیره جانت مرا پروردی، مادر تو یک قربانی به درگاه خدا هدیه نموده ای امیدوارم که من دومین هدیه‌ات به درگاه خدا باشم. پس مراقب باش در این امتحان ها قبول و موفق شوی. ازتو می خواهم که مرا حلال کنی و اما ای عزیزان اهل خانه برادرانم و خواهرانم و همسرم: شما نیز هر یک برایم زحماتی کشیده اید اما من در مقابل چیزی ندارم که تقدیمتان کنم و امیدوارم عوض آن را از خدای بزرگ بگیرید و از شما می خواهم مرا حلال کنید و از خطاهایم درگذرید، چرا که راهی را که انتخاب کرده ام، خیلی باارزش است و ان شاءالله رضای خدا در آن است. همه شما را دوست دارم اما دوستی خداوند بالاتر از همه این هاست. پس مادرم، خواهرانم، همسرم؛ زینب وار استقامت کنید صبر و بردباری را پیشه خود کنید چرا که زینب مصائب بسیاری را تحمل کرد. خدایا مرا ببخش و توفیق شهادت را نصیبم کن.

خدایا عمر امام عزیزمان را به بلندی آفتاب بگردان

والسلام

نعمت اله منصوری

۳۰/ ۰۹/ ۶۵

 



منبع خبر

شهید «نعمت‌اله منصوری نوش آبادی»؛ بیسیم چی «شهید خرازی»، خط شکن گردان «فتح» لشکر نجف اشرف بیشتر بخوانید »

سردار تنگه احد «مرتضی جاویدی»؛ شهیدی که «حاج قاسم سلیمانی» را نجات داد

سردار تنگه احد «مرتضی جاویدی»؛ شهیدی که «حاج قاسم سلیمانی» را نجات داد


سردار تنگه احد «مرتضی جاویدی»؛ شهیدی که «حاج قاسم سلیمانی» را نجات داد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، هفتم بهمن ۱۳۶۵، منطقه عملیاتی شلمچه در گرماگرم عملیات کربلای پنج، کربلای شهیدی از تبار عاشوراییان تاریخ و اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا (ع) شد و وعده دیدار و میعاد وصال دلدار و سماعی سرخ و احرامی خونین و قدقامتی به شهود تشرف عشق… در همان اولین سالهای کودکی، پزشکان از او قطع امید کردند که زنده بماند. اما تقدیرش آن بود که بماند و «سردار تنگه احد» لقبش شود. بماند و بزرگی چون «حاج قاسم» این اسطوره جاوید شهادت را از دستن دشمن در هنگام محاصره نجات دهد. بماند و معجزه دوران، روح خدا بر پیشانی سرباز وفادار و فداکارش بوسه بزند و بزرگترین پاداش را به او بدهد و او تنها کسی باشد که به گفته شهید صیاد شیرازی، امام او را در آغوش گرفته است. سردار شهید «مرتضی جاویدی»؛ فرمانده گردان«والفجر» تیپ «المهدی(عج)» شیراز،  در تمامی عملیاتهای دفاع مقدس، از اولین عملیات بزرگ و شکست حصر آبادان تا طریق القدس و فتح بستان و فتح المبین و فتح خرمشهر، تا بدر و خیبر و تا لحظه شهادت، حضور داشت و دلیریها و حماسه سازی‌های او چنان است که شرحش از وصف و بیان، بیرون است. او را باید در همان جمله تاریخی‌اش در پاسخ فرماندهان ارشد و عالی ارتش و سپاه در جنگ، مبنی بر عقب نشینی از خط، شناخت: «نمی‌گذارم اُحُدی دیگر تکرار شود» شهیدی که در وصیتنامه پرشور و پر از عشق به شهادتش نوشت: «نمی‌دانم چه کرده‌ام که شهید نمی‌شوم. شاید قلبم سیاه است. خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را، وقتی با هم صحبت می‌کردیم ، می‌گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم، چه کار کنیم؟ واقعا نمی شود زندگی کرد…» و خدا خواست که زندگی جاوید او شهادت باشد و: «زنده‌ی جاوید، کیست؟ کشته‌ی شمشیر دوست…»

 

از زنده ماندنش، قطع امید کرده بودند اما…

 

۲۲ اسفند ۱۳۳۷ در روستای «جلیان» از توابع بخش «نوبندگان» شهرستان «فسا» در استان فارس به‌دنیا آمد. از مادرش نقل شده است که: «مرتضی پسر ضعيفی بود، ياد ندارم سالی بگذرد و بيماری به سراغش نيامده باشد. پنج، شش سالش كه بود، بيماری‌اش آن قدر شديد شد كه دكترها از او قطع اميد كردند. از درد آنقدر گريه کرده بود که نفسش بالا نمی‌ آمد. عاقبت با دعای توسل، گريه‌اش قطع شد و کم‌کم رنگ و رويش سرجایش آمد. بعد از آن هم کمتر مريض می‌شد. خيلی به توسل به اهل بيت (ع) اعتقاد داشت، پارچه سبزی را به اين نشانه به بازويش بسته بود که تا زمان شهادت به بازويش بود.» مرتضی در کنار تحصیل به کار‌هایی مثل دامپروری و کشاورزی نیز مشغول بود و بالاخره در سال ١٣۵۶ دیپلم تجربی گرفت.

 

فراری از خدمت سربازی، زندانی زیر شکنجه ساواک

 

انقلاب و پیروزی آن، فرصتی بود تا جوهره وجود مردانی چون مرتضی را در بلندایی از یک تکامل معنوی به ظهور و درخشش آورد. او در جریان انقلاب، فعالانه حضور داشت و با این دریای مردم همراه شد. مرتضی پس از اخذ مدرک دیپلم تجربی عازم خدمت نظام‌وظیفه شد، اما پس از مدت کوتاهی به دستور امام خمینی(ره) محل خدمت خود را ترک کرد. او در زمان اوج مبارزات مردم علیه ظلم حکومت پهلوی بارها توسط ساواک دستگیر شد و زیر شکنجه قرار گرفت.

پس از پیروزی، همچون بسیاری از فرزندان انقلاب، برای پاسداری از این معجزه الهی، با تشکیل سپاه، پایگاه و پشتوانه‌ای برای این هدف مقدس یافت و به آن پیوست. و از اینجا بود که فصل مهم زندگی او رقم خورد. با سپاه به کردستان رفت و سپس با آغاز جنگ به جبهه و… و این تولد دوباره اوست!

 

از تک تیراندازی تا فرماندهی گردان کلیدی و خط شکن «فجر»

 

مرتضی با شروع غائله و آشوب گروهکهای تروریستی تجزیه طلب ضد انقلاب در کردستان، راهی شد و در پیکار برای حفظ این پاره از پیکر میهن از چنگ شرارت و شیطنت این مزدوران بیگانه و دشمنان خانگی، رشادت بسیار از خود نشان داد. اما آغاز جنگ تحمیلی با تهاجم دشمن متجاوز بعثی به حریم سرزمینمان، نقطه عطف حیات او بود. بمحض شروع جنگ به جبهه خوزستان رفت و فرمانده گردان ۹۴۱ شد. مرتضی، اعزامی تیپ «المهدی(عج)» سپاه استان فارس بود. این تیپ در اکثر عملیات‌های بزرگ دفاع مقدس حضور داشت و نقطه عطف این تیپ، گردان «فجر» به فرماندهی مرتضی جاویدی بود. به جرئت می‌توان گفت هر جایی که سپاه به مشکل برمی‌خورد، از گردان فجر کمک می‌گرفت. عملیاتی نبود که این گردان در آن نقش نداشته باشد. مرتضی ابتدا به عنوان تک‌تیرانداز عازم شد و در همان شروع کار مدیریت و فرماندهی خود را نشان داد. از فرماندهی دسته و گروهان، شهید جاویدی مسئولیت‌های متعددی را برعهده داشت. گردان فجر تقریباً در تمام عملیاتها، از جمله والفجر ۱، ۲، ۴، ۸، خیبر، بدر، کربلای ۴ و ۵ و ۸ و ۱۰، بیت المقدس ۷، والفجر ۱۰ و… مشارکت فعال و تعیین‌کننده داشت. همین باعث شد تا بارها نام این گردان و شخص مرتضی از رادیو عراق شنیده شود. نیروهایش در گردان فجر، خون‌نامه‌ای امضا کرده بودند که تا جان در بدن دارند استقامت کنند. افرادی که به عضویت این گردان درمی‌آمدند افرادی بودند که باید گزینش می‌شدند.

 

دشمن برای سرش جایزه گذاشته بود!

 

نام این شهید با کلمه «اشلو» عجین شده و اشلو معروف ترین لقب مرتضی جاویدی است و دلیل گذاشتن این لقب برای او نیز به دلیل این است که او به زبان عربی مسلط بود و مرتب و با شهامت با لباس عراقی‌ها  به سنگر آنها و پیش خودشان می رفت و با آنان هم‌غذا می‌شد و در رفت و آمدها هم خیلی گرم برخورد می‌کرد و مرتب می‌گفت: «اشلونک؟» به معنای حالت چطوره؟ زیرا او به سنگرهای عراقی‌ها می‌رفت و با آنها صحبت می‌کرد بی آنکه ذره‌ای به او شک کنند.

بعدها عراقی‌ها پی بردند که او ایرانی است و برای جاسوسی به سنگر آنها آمده و به همین دلیل برای سر مرتضی جاویدی جایزه گذاشتند.

 

روزی که مرتضی، «حاج قاسم سلیمانی» را از دست دشمن نجات داد

 

نجات سردار حاج قاسم سلیمانی بخشی دیگر از حماسه زندگی اشلو است و در عملیات کربلای ۵، هنگامی که سردار بزرگمان شهید بزرگوار «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان در محاصرهٔ دشمن گیر می‌افتد، بنا به تصمیم سردار محمد جعفر اسدی فرمانده لشکر المهدی، مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی، به کمک وی می‌شتابد و سردار قاسم سلیمانی را نجات می‌دهد. اما چند روز بعد و در اوج درگیری در جنوب بصره در عملیات کربلای ۵ مرتضی جاویدی به شهادت می‌رسد. سردار سلیمانی در یکی از مصاحبه‌هایشان در سوریه از شهید مرتضی جاویدی و اقدام شجاعانه‌اش سخن گفت و تجلیل کرد. مرتضی رزمنده‌ای دلیر بود که نه تنها در استان خود بلکه در کشور شناخته‌شده بود.

سردار تنگه احد «مرتضی جاویدی»؛ شهیدی که «حاج قاسم سلیمانی» را نجات داد

گفت: می‌مانم و نمی‌گذارم تنگه احد دیگر تکرار شود!

 

گردان فجر در عملیات والفجر ۲ به عنوان خط‌شکن وارد عمل شد. این گردان توانست در عقبه نیروهای عراقی وارد میدان شود و پشت عراقی‌ها را ببندد تا نیروهای ایرانی به وسط میدان بزنند، اما نیروهای ایرانی در مرحله اول موفق نشدند و گردان فجر پنج روز و چهار شب با ۲۰۰ نیرو در محاصره شدید دشمن قرار گرفت. تنها یک راه عقب‌نشینی وجود داشت. ساعتی از روز پنجم گذشته بود که فرماندهان منطقه عملیاتی از جمله شهید صیاد شیرازی، محسن رضایی و جمعی دیگر از فرماندهان عملیاتی از مرتضی جاویدی می‌خواهند عقب‌نشینی کند، اما مرتضی در پاسخشان می‌گوید: «همینجا می‌مانم و نمی‌گذارم تنگه اُحُد دیگر تکرار شود. من فقط از امام خمینی دستور می‌گیرم.» او ایستادگی می‌کند و نیروهایش به شهادت می‌رسند. از جمع ۲۰۰ یار مرتضی تنها ۱۸ نفر باقی می‌مانند. خود مرتضی هم مجروح می‌شود، اما سر حرفش می‌ماند و منطقه را رها نمی‌کند. تا اینکه نیروهایمان بار دیگر وارد میدان می‌شوند و خودشان را به مرتضی می‌رسانند. مقاومت بی‌نظیر مرتضی و یارانش باعث پیروزی عملیات می‌شود.

 

«سردار تنگه احد»، تنها رزمنده‌ای است که امام (ره) در آغوشش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید!

 

محسن رضایی، سرلشکر شهید صیاد شیرازی و تعدادی دیگر از فرماندهان بعد از این پیروزی و به رسم تقدیر از مرتضی و نیروهایش او را همراه ۱۸ نفر از بچه‌های گردان فجر خدمت امام می‌برند. محسن رضایی ماجرای استقامت مرتضی و نیروهایش را محضر امام شرح می‌دهد. امام پیشانی مرتضی را می‌بوسند و مرتضی دست بر گردن امام انداخته و پیشانی‌شان را می‌بوسد. صحبت‌هایی هم بین ایشان و امام رد و بدل می‌شود. شهید صیاد شیرازی گفته: «در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می‌رسیدم، فقط یک بار دیدم که امام، رزمنده‌ای را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید، و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی» به گفته برادر شهید: «در آن دیدار بعد از درآغوش گرفتن و بوسه امام بر پیشانی مرتضی، ایشان دست مبارکشان را بر روی دست مرتضی که در گچ بود کشیدند، برادرم بعد از بیرون آمدن از جماران، همانجا گچ دستش را با تیربرق شکست و گفت امام بر روی دستم دست کشیده و دستم خوب شده و دیگر نیازی به این نیست.»

سردار تنگه احد «مرتضی جاویدی»؛ شهیدی که «حاج قاسم سلیمانی» را نجات داد

 

سلام نظامی «صیاد دل‌ها» بر مزار «سردار تنگه احد»

 

مرتضی جاویدی، سرانجام پس از مبارزات خستگی ناپذیر در هفتم بهمن ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در مقام فرماندهی گردان فجر به آرزوی همیشگی خود رسید. شهیدی که در وصیتش نوشته بود: «نمی دانم چه کرده ام که شهید نمی شوم. شاید قلبم سیاه است. خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را ، وقتی با هم صحبت می کردیم ، می گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم، چه کار کنیم؟ واقعا نمی شود زندگی کرد و به صورت خانواده های شهدا نگاه کرد…» پیکر مطهر شهید، در زادگاهش به خاک سپرده شد.

شهید بزرگوار امیر سپهبد «صیاد شیرازی» در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را می‌گیرد تا می‌رسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. همراهان شهید صیاد می‌گویند از فاصله‌ی ۵۰ متری مزار، از ماشین پیاده می‌شود، لباسش را مرتب می‌کند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار می‌رود و آنجا دست به گوشه‌ی کلاه نظامی می‌چسباند و برای شهید فاتحه می‌خواند.



منبع خبر

سردار تنگه احد «مرتضی جاویدی»؛ شهیدی که «حاج قاسم سلیمانی» را نجات داد بیشتر بخوانید »

استقبال از پیکرهای مطهر ۴۰ شهید دفاع مقدس

استقبال از پیکرهای مطهر ۴۰ شهید دفاع مقدس


به گزارش نوید شاهد؛ سردار «سید محمد باقرزاده» فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح در حاشیه ورود پیکر پاک شهدا از عراق به کشور در مرز شلمچه در جمع خبرنگاران اظهار داشت: پیکرهای مطهر شهدای تازه تفحص شده در الفجر مقدماتی، والفجریک، خیبر، بدر، والفجر هشت، کربلای ۴ و ۵ و همچنین تک‌دشمن در سال‌های ۱۳۶۵ و ۱۳۶۷ و عملیات فتح‌المبین به شهادت رسیدند.

وی عنوان کرد: پیکرهای مطهر شهدا از مناطق عملیاتی فکه، فکه شمالی، جزیره مجنون، ام‌الرصاص زبیدات، شرق دجله و شلمچه عراق تفحص شده‌اند.

فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح با اشاره به تفحص پیکر مطهر ۴۷ هزار شهید هشت سال دفاع مقدس تاکنون بیان داشت: عملیات تفحص برای پیدا کردن ۲ هزار و ۲۰۰ شهید همچنان ادامه دارد.

سردار باقرزاده ادامه داد: یک دستگاه جدید برای کاوش پیکر شهدا در مناطق ساحلی خریداری شده است و سعی بر این است تا تفحص شهدا با سرعت بیشتری انجام شود.

این مسئول گفت: پیکرهای مطهر شهدا پس از استقبال در مرز شلمچه برای مراسم وداع به مسجد جامع خرمشهر منتقل خواهند شد و در شام غریبان امام کاظم (ع) مراسم ویژه‌ای در جوار این پیکرهای مطهر برگزار می‌شود.

 

 

استقبال از پیکرهای مطهر ۴۰ شهید دفاع مقدس

استقبال از پیکرهای مطهر ۴۰ شهید دفاع مقدس

استقبال از پیکرهای مطهر ۴۰ شهید دفاع مقدس

استقبال از پیکرهای مطهر ۴۰ شهید دفاع مقدس

 



منبع خبر

استقبال از پیکرهای مطهر ۴۰ شهید دفاع مقدس بیشتر بخوانید »