نتایج جست‌وجو برای: شلمچه

۱۴ نکته ناب از زندگی سردار سلیمانی که باید بدانید

به گزارش مشرق، قاسم سلیمانی در سال ۱۳۳۵ در روستای کوهستانی و دورافتاده قنات ملک در استان کرمان به دنیا آمد.

بیشتر بخوانید:

۱۰۰ روز با سردار سلیمانی

روایت بارزانی از کمک سردار سلیمانی در مقابله با داعش

۱. روزی که قاسم، سال ۱۳۳۵ در روستای قنات‌ملک کرمان به دنیا آمد، دونالد ترامپ ده‌ساله در نیویورک برای هم‌کلاسی‌هایش قلدری می‌کرد و فکر نمی‌کرد ۶۰ سال بعد کودکی از قنات‌ملک مقابلش بایستد و حریفش باشد.

۲. قاسم تا سیزده سال در روستا نفس کشید، اما باید می‌رفت کرمان تا خودش را برای مبارزات چهل‌ساله‌اش آماده کند. در کرمان درس خواند و کار کرد تا این‌که روحانی جوانی به نام کامیاب، سر راهش قرار گرفت و دست قاسم را در دست انقلابیون گذاشت. این روحانی که بعدها به دست منافقین ترور شد، قاسم سلیمانی را با آیت‌الله خامنه‌ای آشنا کرد و از قاسم، یک جوان انقلابی ساخت تا جایی که او یکی از رهبران تظاهرات خیابانی برای پایان دادن به حکومت پهلوی در کرمان بود.

۳. پس از پیروزی انقلاب، به کارمندی در اداره آب کرمان اکتفا نکرد. عضویت افتخاری سپاه پاسداران را پذیرفت و با شروع جنگ در شهریور ۵۹ برای یک مأموریت ۱۵ روزه به جبهه رفت، اما این مأموریت هشت سال طول کشید.

۴. استعدادهای قاسم و تعهد و توانش در امور نظامی، از او یک فرمانده کارکشته و باانگیزه ساخت تا آن‌جا که خیلی زود یعنی در اواخر سال ۱۳۶۰ محسن رضایی حکم فرماندهی لشکر ثارالله را به او داد. قاسم سلیمانی در عملیات مختلفی مثل والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵، تک شلمچه و… شرکت داشت و به‌خوبی نقش یک فرمانده توانا را ایفا کرد.

۵. آذرماه سال ۶۰ برای اولین بار سردار مجروح شد؛ هم طعم زخم‌های انفجار خمپاره گلوله را چشید و هم غم از دست دادن یاران هم‌رزمش را حس کرد.

۶. بالاخره جنگ تمام شد، ولی نه برای حاج‌قاسم رزمنده که برای او فقط جبهه دفاع، از غرب و جنوب، به شرق کشور جابه‌جا شد تا با قاچاقچیان مواد مخدر و دشمنانی که از مرز افغانستان به ایران می‌آمدند، رودررو شود. مبارزه موفق با اشرار شرق کشور نشان داد که سلیمانی یک گزینه شایسته برای فرماندهی نیروی قدس سپاه است. سال ۱۳۷۹ حکم انتصاب او از سوی مقام معظم رهبری صادر شد.

۷. سردار قاسم سلیمانی در جنگ‌های ۳۳ روزه حزب‌الله نقش اثرگذاری داشت. به گفته سید حسن نصرالله: وی شریک کامل در آزادسازی لبنان در سال ۲۰۰۰ بود. در جنگ ۳۳ روزه در تهران بود و به هر شکلی بود به بیروت آمد و با ما زیر بمباران ماند.

۸. هجوم داعش در خرداد ۱۳۹۳ به شمال عراق جبهه جدیدی روبه‌روی حاج‌قاسم گشود. مقابله با داعش در عراق و سوریه او را به یک قهرمان بزرگ و الگوی محبوب مقاومت تبدیل کرد. از این زمان، مجلات خارجی پر شد از عکس‌های سردار سلیمانی و مطالبی که رشادت‌ها و مهارت‌هایش را در جنگ‌های نامنظم تشریح می‌کردند.

۹. نابودی تسلط داعش دستاورد بزرگ سردار سلیمانی بود که او را در سال ۱۳۹۷ به دریافت «ذوالفقار» یعنی بزرگ‌ترین مدال نظامی ایران از دست مقام معظم رهبری مفتخر کرد. سلطه‌گران آمریکا و سردمداران آن، جماعت وحشی داعش را به منطقه خاورمیانه آورده بودند تا با ایجاد ناامنی، افزون بر داشتن بازاری بزرگ برای صدور اسلحه، آسوده‌خاطر سر سفره منابع و ذخایر خاورمیانه بنشینند، اما متلاشی شدن نقشه‌شان با نقش محوری سردار سلیمانی، سدی بزرگ روبه‌روی این رؤیای خام شد. حالا فرزند قنات‌ملک، حریف نیویورک‌زاده‌اش را ضربه‌فنی کرده بود. این شکست برای آمریکا هم تحقیرآمیز بود و هم بسیار پرهزینه.

۱۰. به شهادت رساندن قاسم سلیمانی که با هواپیمای مسافری معمولی جابه‌جا می‌شد و همیشه در میان مردم بود، کار سختی نبود، اما دشمن که دشمنش را شناخته بود و جرئت نداشت رودرروی این دلاور مبارزه کند در ساعت ۱ بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ ناجوانمردانه به شیر میدان شلیک کرد و باعث شد که سردار قاسم سلیمانی به شهید قاسم سلیمانی ارتقا یابد و در جهانی وسیع‌تر و با امکانات و تجهیزاتی بیشتر با نیویورکی‌زاده و دار و دسته‌اش مبارزه کند.

۱۱. از ۱۴ تا ۱۸ دی‌ماه، حضور میلیون‌ها مسلمان که در فراق قهرمانشان، قلبی شکسته و چشمی به اشک نشسته داشتند، بزرگ‌ترین تشییع‌جنازه تاریخ ایران را بعد از رحلت امام خمینی (ره) به سردار دل‌ها اختصاص داد. جاودانه‌ترین تصویرها از سوگ همه چهره‌های متنوع و متفاوت ایران تا اشک جان‌سوز رهبر، در مراسم «بدرقه تا بهشت» حاج‌قاسم رقم خورد.

۱۲. «حضرت آقا عبای نماز شب خود را دادند تا حاج‌قاسم را با آن دفن کنند. آقا با این عبا ۱۴ سال نماز شب خوانده‌اند. این دومین عبای شب آقا بود که شهیدی با آن دفن می‌شد. اولین بار سر شهادت حاج احمد کاظمی بود.» این افتخار و این پیام را یکی از مسئولان و هم‌رزمان سابق سردار منتشر کرد.

۱۳. سردار، سفارش کرده بود که قبرش کنار مزار شهید محمدحسین یوسف‌الهی باشد؛ شهیدی که در خاطرات او، ردی پررنگ دارد. محمدحسین، رفیق خدا بود و از عرفای جبهه، از همان‌ها که یک‌شبه ره صدساله را پیمودند. این سالک جوان، زیباترین نماز شب‌ها را می‌خواند و مشکلات را با الهام‌هایی که به او می‌شد، حل می‌کرد. کتاب «حسین پسر غلامحسین» داستان زندگی اوست.

۱۴. شهید سپهبد قاسم سلیمانی اکنون به‌حکم قطعی قرآن زنده‌تر و زیبنده‌تر از گذشته میان ما حضور دارد؛ او امروز فقط یک فرمانده نیست که یک اسطوره بزرگ است؛ اسطوره مقاومت در برابر ظلم و ظالم، اسوه اخلاص و کار بی‌منت برای خدا، سرمشق تلاش، ساده‌زیستی، شجاعت، نمونه مسئولیت‌پذیری، مجاهدت و خدمتگزاری به مردم و قهرمان مبارزه در راه آرمان، بی آنکه از «غیر خدا» ترسی داشته باشد.

منبع: بصیرت

منبع خبر

۱۴ نکته ناب از زندگی سردار سلیمانی که باید بدانید بیشتر بخوانید »

یک عمر جهاد برای «ویروس‌زدایی» از جهان

به گزارش مشرق،‌ جبهه مقاومت، سرشار از لحظات و موقعیت‌های ناب و بی‌تکرار در تاریخ است و مملو از مردان بزرگی که هر یک قهرمانی فراتر از اسطوره‌های تاریخی سرزمین‌مان هستند! برخی از این قهرمانان به شهادت رسیدند و ستاره آسمان پاک این جبهه شدند تا زمینیان راهشان را بهتر پیدا کنند. اما بسیاری از همرزمان شهدای مدافع حرم، حی و حاضر هستند و خاطرات نابی از حضور در جبهه مقاومت دارند. هر یک از آنها در گوشه‌ای از این خاک مشغول زندگی و خدمت هستند، اما باید سراغ آنها رفت و فرهنگ این جبهه را از زبان آنها ثبت کرد.

سرهنگ «حسن رضی‌زاده» یکی از فرماندهان دفاع از حرم است. او نیز از مردانی است که عمری را در جبهه و جهاد و مشغول نبرد با دشمنان بشریت گذرانده است و امروز نیز مشغول خدمت است. خلاصه زندگی او را می‌توان یک عمر جهاد برای «ویروس‌زدایی» از جهان دانست. روزگاری با ویروس ‌تروریست‌ها و متجاوزین به خاک کشور می‌جنگید، دوره‌ای با ویروس «داعش» و امروز هم با ویروس کرونا!

با این فرمانده که هم‌اکنون مسئولیت قرارگاه امنیتی سپاه غرب استان مازندران را به عهده ‌دارد، تلفنی گپ زدیم. آن هم دقیقاً در شرایطی که مشغول عملیات «ویروس‌زدایی» و توزیع رایگان سبد کالا به نیازمندان و پخش ملزومات بهداشتی بین مردم بود؛ او جانباز شیمیایی است و جان خودش در خطر است اما شبانه‌روز در کف خیابان حاضر و مشغول خدمات رسانی است.

سرهنگ رضی‌زاده متواضعانه و صمیمانه پاسخگوی پرسش‌هایمان بود و خاطراتش از دوران دفاع مقدس، نبرد با گروهک‌ها در غرب، حضور در سوریه، آشوب‌های آبان سال ۹۸ و روزهای مقابله با ویروس کرونا را بازگو کرد.

جناب سرهنگ! لطفا خودتان را معرفی کنید و از دوران کودکی و نوجوانی‌تان بگویید!
سرهنگ حسن رضی‌زاده هستم، مشهور به حسن گازر. نام خانوادگی‌ام گازر بود و چند سال قبل به رضی‌زاده تغییر دادم. سال ۱۳۴۴ در خانواده‌ای متولد شدم که پدرم کفاش و از معتمدین شهر رامسر بود. پدرم هشت فرزند داشت که یکی از پسرها و نوه‌هایش در جبهه شهید شد و یکی هم توسط منافقین ‌ترور شد و به شهادت رسید.

من هم تا چشم باز کردم مبارزه و جهاد و جنگ را دیدم. از دوران قبل از انقلاب فقط بی‌بند و باری‌های آن دوران و قمارخانه و مفاسد هتل‌های شاه در شمال را یادم هست. من هم مثل خیلی از همسن و سالانم درآن دوران با دیدن این مظالم و فسادها به قیام پیوستم. بعد از آن هم جنگ شروع شد و با عضویت در بسیج به جبهه رفتم. سال ۱۳۵۹ وقتی به جبهه اعزام شدم فقط ۱۵ سال سن داشتم. در دورانی که اوج جنایات کومله‌ها بود به سردشت و سقز رفتم و در عملیات‌های پاکسازی کردستان شرکت کردم. در جنوب هم، در عملیات بیت‌المقدس و فتح خرمشهر بودم. از سال ۶۱ تا ۶۳ به سپاه قدس گیلان پیوستم و به سنندج رفتم. مأموریت ما برگزاری جنگ‌های نامنظم علیه کومله‌ها و دموکرات‌ها بود.

جالب‌ترین خاطره‌ای که از دوران حضور در کردستان دارید چیست؟
یکی از خاطراتی که به ذهنم می‌رسد این است که وقتی وارد یکی از روستاهای استان کردستان شدیم، مردم آن روستا اولین بار بود که ماشین می‌دیدند و فکر می‌کردند که ماشین ما هم یک حیوان شبیه یابو است و جلوی آن علوفه ریختند! یعنی آن مناطق در آن سال‌ها تا این حد عقب مانده و محروم بودند. چند سالی آنجا بودم و در درگیری‌ها از ناحیه پا به جانبازی نائل شدم. مدتی هم فرمانده قرارگاه مرز سلیمانیه بودم. درمجموع بیش از ۵۰ ماه در جبهه بودم و عملیات‌های مهران، قلاویزان، فاو، حلبچه، شلمچه و… را شرکت کردم و شیمیایی هم شدم.

و بعد از جنگ…؟
بعد از جنگ مسئول حفاظت از آیت‌الله رحمت امام جمعه شهرستان تنکابن و از یاران نزدیک امام خمینی(ره) شدم، مسئولیت نهاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان هم به عهده بنده بود. یک سالی هم برای دفاع از حرم به سوریه رفتم و در سه عملیات مشارکت کردم. امروز هم به‌عنوان فرمانده قرارگاه امنیتی غرب استان مازندران در خدمت شما هستم.

چه انگیزه‌ای باعث شد تا به جبهه بروید و از خوشی‌ها و علایق جوانی بگذرید؟
عرق و تعصب دینی و ملی و اعتقادی که به ولایت داشتم، شهادت‌طلبی را در من به‌وجود آورد و این انگیزه را ایجاد کرد که حتما باید در مناطق جنگی باشم و به مردم خدمت کنم.

شنیده بودم که در مناطق غربی کشور، گروهک‌هایی مثل کومله جنایت‌های وحشتناکی انجام داده بودند. شما خاطراتی از این اتفاقات دارید؟
در یکی از عملیات‌های ما که سال ۶۱ اطراف مهاباد انجام شده بود یکی از همرزمان ما اسیر کومله شد. پوستش را کندند، چشمانش را درآوردند و بدن نیمه جانش را از ارتفاع به پایین انداختند. همان موقع‌ها، کومله‌ی‌ها در یکی از عروسی‌هایشان ۲۵ پاسدار را زیر پای عروس و داماد سر بریدند. یک بی‌سیم‌چی داشتیم که وقتی اسیر کومله شد، سندی را قورت داد تا دست آنها نیفتد اما آنها شکمش را پاره کردند تا به آن دست پیدا کنند! همین جنایتی که داعش می‌کند آنها هم مرتکب می‌شدند.

البته ما در عملیات حلبچه انتقام آنها را گرفتیم. طی این عملیات به پست آنها خوردیم و توفیق شد که بیش از ۶۰ نفر از سران آنها از جمله خانمی ‌که به «شهلا» شهرت داشت و از شخصیت‌های مهم کومله و همسر یکی از سرانشان بود را در همان جا به هلاکت رساندیم. ۱۶ نفرشان را هم اسیر کردیم. هنوز هم که هنوز است، کومله برای آنها بزرگداشت برگزار می‌کند. چون نیروهای مهمی ‌بودند.

در سوریه چه می‌کردید؟
حدود یک سال در سوریه به‌عنوان مدافع حرم حضور داشتم. این افتخار را داشتم که در سه عملیات بوکمال، خان‌طومان و خناصر در کنار مدافعان حرم باشم. در عملیات خان طومان تعداد زیادی از نیروهای مازندرانی به شهادت رسیدند که من هم در کنارشان بودم. اما سعادت نداشتم که شهید بشوم. یک‌بار نیروی اطلاعات عملیات بودم و یک‌بار در ادوات کار می‌کردم و یک‌بار هم مسئول آموزش‌ تانک بودم.

چه شد که به سوریه رفتید؟
واقعیت این است که هیچ ملتی مثل ایرانیان در مسائل اعتقادی و روابط عمومی بهتر نیستند. البته در بین همه ملت‌ها خوب و بد وجود دارد اما من معتقدم که خود عرب‌ها توان و انگیزه لازم برای ایستادگی در مقابل تکفیری‌ها را نداشتند. اگر نبودند ایرانیان و اگر بچه‌های رزمنده ما نبودند، الان از عراق و سوریه چیزی نمانده بود و داعش همه جا را می‌گرفت. خدا را شکر می‌کنیم که چنین رهبر دوراندیشی داریم.

تدبیر عالی رهبر انقلاب و سران سپاه این بود که جنگ را آن طرف مرزها نگه داشتیم و نگذاشتیم که ویروس داعش وارد کشورمان شود و گرنه باید در داخل کشورمان هزینه‌ها و تلفات بیشتری می‌دادیم. همه می‌دانیم که همه این درگیری‌ها به‌خاطر ایران بود. می‌خواستند بر منطقه تسلط پیدا کنند تا وارد ایران هم بشوند. اعتقاد ولایی و پیروی از رهبری باعث شد تا این حماسه خلق شود. من هم به‌خاطر همین اعتقاد به سوریه رفتم.

یکی از اتفاقات جذابی که در جریان دفاع از حرم رخ داد، حضور پررنگ نسل جوان در این میدان بود. چون عده‌ای ادعا می‌کردند که نسل جدید ایرانی مثل جوانان دوران انقلاب نیست و شجاعت و توانایی شرکت در جنگ را ندارد. ارزیابی شما از حضور جوانان ایرانی در جریان دفاع از حرم چگونه است؟
من یک گردان نیروی جوان داشتم که‌گریه می‌کردند و می‌گفتند ما را به سوریه ببرید. اما همه را نبردم و فقط افرادی که تخصص داشتند را با خودم به سوریه بردم. چون این جنگ با دفاع مقدس ما فرق می‌کرد. در سوریه ما بیشتر به نیروهایی نیاز داشتیم که توانایی کاربرد موشک و سلاح‌های پیچیده و هوایی و تانک را داشتند. همان‌طور که گفتم، جوانان برای اعزام به سوریه صف بسته بودند و خیلی از آنها هم هنوز از من ناراحت هستند که چرا با خودم نبردمشان.

با توجه به اینکه هم دفاع مقدس را تجربه کرده بودید و هم دفاع از حرم را، چه تفاوت‌ها اشتراکاتی بین جوانان حاضر در این دو مقطع از تاریخ مقاومت دیدید؟
نیروهایی که مدافع حرم شدند شاید اعتقاد قوی‌تری دارند. نسلی که در مقابل داعش و تکفیری‌ها ایستادند شهادت‌طلب‌تر از نسل رزمندگان دوران دفاع مقدس بودند و اعتقاداتشان هم راسخ‌تر بود. ضمن اینکه این نیروها در عرصه نظامی و رزمی، متخصص‌تر از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودند.

چه خاطره جالبی از دوران جنگ در سوریه دارید؟
در عملیات خناصر، داعشی‌ها آن منطقه را گرفته بودند و ما برای آزادسازی آن تا صبح خمپاره زدیم. صبح، داعشی‌ها خط را شکستند و ما را دور زده بودند و تحت محاصره بودیم. گلوله‌های داعشی‌ها مثل باران بر سر ما می‌بارید. مرگ را با چشم خودم دیدم. تا اینکه راهی باز کردیم و عقب‌نشینی کردیم و جان سالم به در بردم.

با خود داعشی‌ها هم برخورد کرده بودید؟
نه، تعدادی از داعشی‌ها را کشته بودم، اما از نزدیک برخوردی با آنها نکرده بودم.

با سپهبد قاسم سلیمانی هم دیدار داشتید؟
شهید قاسم سلیمانی یک جا نمی‌ماند؛ او یک ون سفید رنگ داشت که با آن به همه جا سرکشی می‌کرد و اغلب شب‌ها در آن می‌خوابید. فقط یک‌بار در جریان عملیات بوکمال حضور یافتند که متأسفانه این افتخار را نداشتم که ایشان را ببینم، فقط شنیدم که سردار آمده سرکشی کرده و رفته. اما شهید خلعتبری که سرتیم محافظت از شهید قاسم سلیمانی بود، از رفقای من بود و خاطراتی از او را نقل می‌کرد. مثلا یک‌بار می‌گفت که شهید سلیمانی از مشکل دیسک کمر رنج می‌برد اما با وجود این مشکل، یک لحظه استراحت نمی‌کرد و همیشه در خط بود.

شنیدم که در آشوب‌های آبان هم شما وسط میدان بودید.
بله در تنکابن حدود ۲۰۰ نفر جمع شده بودند. من هم به‌عنوان فرمانده قرارگاه رفتم تا مشکل را حل کنم. خدا را شکر بدون اینکه یک قطره خون از بینی کسی بیاید، غائله را خاتمه دادیم.

این روزها که مردم استان مازندران با ویروس کرونا درگیر شده‌اند، واکنش شما و نیروهای‌تان در قرارگاه امنیتی سپاه غرب این استان چیست؟
با همه نیروهای‌مان مشغول چند کار هستیم. یکی از کارهای‌مان ضدعفونی کردن معابر و خیابان‌های شهر است. تعدادی از نیروها هم به طور داوطلبانه به بیمارستان‌ها رفته‌اند و به‌عنوان خدمه، به پرستاران کمک می‌کنند. یکی از دغدغه‌های خیلی از مردم در این شرایط، مسائل معیشتی است. یکی از کارهایی که توفیق داشتیم انجام دهیم این بوده که به حدود ۱۰۰ خانوار نیازمند سبد کالا شامل گوشت و مرغ و… دادیم. این روزها همچنین همسرم همراه با تعدادی دیگر از خانم‌ها حدود ۱۰ هزار ماسک تولید کردند و ما به‌طور رایگان بین مردم توزیع می‌کنیم.

به‌نظر شما نسل جدید را چگونه می‌توانیم با مفاهیم انقلاب و ارزش‌های دفاع مقدس آشنا کنیم؟
متأسفانه الان غربی‌ها بسیار هزینه می‌کنند تا جوانان ما را از این مفاهیم دور کنند اما اگر بزرگان ما روشنگری کنند و گفتار و عمل ما یکی باشد همه این توطئه‌ها خنثی می‌شود. البته بسیاری از جوانان اعتقاداتی ریشه‌ای دارند. اما مسائل معیشتی و مشکلات اقتصادی هم بر برخی از جوانان تأثیر می‌گذارد و این نگران‌کننده است. اگر خانواده‌ها بر فرزندانشان نظارت داشته باشند و نان حلال به آنها بدهند، حتما از گزند مصائب در امان می‌مانند.

خودتان چند فرزند دارید و آنها چه می‌کنند؟
بنده یک دختر و دو پسر دارم. یکی از پسرهایم، محمد در امنیت پرواز کار می‌کند و در سوریه با من حضور داشت. اتفاقا در یکی از پروازهای سردار قاسم سلیمانی هم بود. در لاذقیه با هم حضور داشتیم که در یک عملیات انتحاری، دچار موج انفجار شد. یکی دیگر از پسرهایم هم حمید نام دارد و طلبه است و از سربازان شهید قاسم سلیمانی در نیروی قدس سپاه بود و در برخی از مأموریت‌ها با سردار همراه بودند.

چرا برخی از مسئولان به یک سری آلودگی‌های مالی دچار شدند؟
حرص دنیا باعث این مسائل است. من خودم در دورانی که در بخش امر به معروف و نهی از منکر بودم و مواد مخدر و مشروبات الکلی و… را کشف می‌کردیم یک‌بار مبلغ کلانی پیشنهاد شد تا یک مورد را رها کنم. یک‌بار اگر از این پول‌ها بخوریم دیگر تمام است. پول حرام اگر وارد زندگی انسان شود همه خانواده انسان آلوده می‌شود.

شما به‌خاطر رفتن به سوریه پول زیادی گرفتید؟ شما خودتان که فرمانده یکی از بخش‌های سپاه هستید، الان خیلی پولدارید؟
ما یک آلونک در تنکابن داریم، هر وقت تشریف آوردید در خدمت‌تان هستیم. نه، هیچ وقت برای کارهایی که کردم، دستمزد بالایی نگرفتم و همیشه سطح زندگی‌ام مثل یک کارگر بوده است.

در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید!
همیشه در حسرتم که چرا از شهدا عقب افتادم. چون بهترین مرگ، شهادت است. ان‌شاءالله خدا توفیق دهد و امام زمان(عج) ظهور کند و پا به رکاب آن حضرت شویم. الان هم شب و روز دعا می‌کنیم که شهادت را نصیب ما کند. ان‌شاءالله عمر رهبر انقلاب تا ظهور حضرت ولی‌عصر(عج) دوام داشته باشد. آرزوی دیگرم بصیرت برای همه‌مان است تا اتفاقات و واقعیت‌ها را بهتر ببینیم و درک کنیم.

*آرش فهیم

منبع: کیهانمنبع خبر

یک عمر جهاد برای «ویروس‌زدایی» از جهان بیشتر بخوانید »

«آخرین شلیک» یک شکارچی تانک +عکس

به گزارش مشرق؛ در جنگ تحمیلی علاقه‌مندان بسیاری وارد صحنه دفاع شدند. هر یک از آنان به‌صورت یک سیستم همیاری در بخش‌های مختلف دفاع مقدس نقشی را به عهده گرفتند. جوانان و نوجوانان گروه‌گروه به مدافعان پیوستند و بسیاری دیگر نیز در بخش‌های تدارکات، بهداشت و درمان، حمل‌ونقل، فرهنگی و … در این عرصه خدماتی را انجام دادند.

هرچند که خدمات تمام افراد پشتیبان و حامی جبهه و جنگ ارزشمند و نقش‌آفرین بود، ولی خدمات برخی گروه‌ها به جهاتی پررنگ‌تر بود. مثل تیم‌های اضطراری پزشکی، خلبانان، خط‌شکنان، نیروهای اطلاعات و عملیات، رانندگان لودر و بولدوزر، شکارچیان تانک و …

ارتش بعث عراق با چند هزار تانک و نفربر حمله را شروع کرده بود و پیوسته اربابانش به صدام زره‌پوش‌های مختلف را هدیه می‌دادند. پس از پیروزی انقلاب ارتش جمهوری اسلامی هنوز به آمادگی و انسجام لازم نرسیده بود و از سویی تحریم‌ها سبب شده بود که برای تهیه ابتدایی‌ترین تجهیزات دفاعی دچار مشکل باشیم.

درنتیجه در برابر حملات گله‌وار تانک‌ها و زرهپوشهای دشمن، رزمندگان عمدتاً بایست از آرپی‌چی۷ استفاده می‌کردند. به‌قول‌معروف کاچی به از هیچی بود، ولی یک رزمندۀ آرپی‌جی‌زن باید اقلاً تا چهارصد متری یک تانک غول‌پیکر پیش می‌رفت تا تانک در برد مؤثر موشک وی قرار بگیرد. درحالی‌که هر تانک دارای چند خدمه است و یک مسلسل کالیبر۳۰ و یک مسلسل کالیبر ۵۰ و یک توپ پرقدرت با چند کیلومتر برد دارد. آرپی‌جی‌زن‌های دفاع مقدس که سرآمد شجاعت و ایمان بودند، در هر بار جانشان را به کف می‌گرفتند تا بتوانند شلیکی موفق داشته باشند.

برای آنکه بتوان جلوی زره‌پوشهای دشمن ایستادگی کرد، تعداد محدودی موشک‌انداز تاو، دراگون، مالیوتکا وجود داشت. برد این موشک‌ها نزدیک چهارکیلومتر است و قابل هدایت. بازهم کاربران این موشک‌ها دل‌شیر داشتند که شجاعانه تانک‌های دشمن را شکار می‌کردند.

در این مقال سراغ خاطرات یکی از «شکارچیان تانک» می‌رویم؛ برادر جانباز سرهنگ کاظم فرامرزی از نوجوانی وارد این صحنه شد و خوش درخشید. به قول خودش:

«شخصیت ضد زرهی من در شلمچه شکل گرفت و ساخته شد و این شلمچه بود که مرا به شکارچی تانک مبدل کرد. افتخاری که سال‌های سال آرزوی آن را داشتم. ص ۱۲۲»

***

صداقت در بیان ویژگی بارز راوی کتاب «آخرین شلیک» است. نیت راوی در پس کلماتش خود را به ما نشان می‌دهد که به هیچ رو قصد تعریف از خود را ندارد و تلخ و شیرین تجارب جنگی و زندگی‌اش را همراه هم بیان می‌کند. از سویی شکل‌گیری خاطراتش در فضایی انجام‌شده که دیگران و شاهدانی همراه وی بوده‌اند. این ویژگی سبب می‌شود خواننده به سخنان وی اعتماد داشته باشد و خودش را به راوی نزدیک بداند و در غم و شادی‌هایش شریک شود.

روح طنز ملایمی که در تمام کتاب منتشرشده، باعث می‌گردد حوادث و تلخی‌های بزرگی که در این روایت وجود دارد، خواننده راحت‌تر مطالب را پیگیری و بیشتر اندیشه کند.
شخصیتی که در کتاب تجلی کرده است «کاظم فرامرزی» ای است که با تمام وجودش وارد جنگ شد و با تمام شجاعت جنگید و بدون هیچ ادعایی با «تاو» خداحافظی کرد.

راوی گفته است: «در فاصلۀ سال‌های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۷ من ۴۰ شب بیشتر در خانه خودمان به سر نبردم و در همه این مدت، اگر مجروح نبودم، در خدمت بودم. ص ۷۲» فردی که این مدت در حساس‌ترین نقاط خطوط دفاعی تنفس کرده و نقش پرخطری داشته، مسلماً خاطراتش باید چند و چندین برابر یک کتاب رقعی ۱۸۸ صفحه‌ای باشد.

کاظم فرامرزی وارد جنگ می‌شود. اول او را به کارگزینی می‌فرستند. روحیه‌اش به کارهای دفتری نمی‌خورد. (ص ۴۴) بعداً به ضد زره (موشک) می‌رود و به‌زودی فرمانده گردان می‌شود و شکارچی تانک لقب می‌گیرد. وی در آن سال‌ها فرماندۀ گردان ضد زره از تیپ امام حسن(ع) بود وی می‌گوید تاو موشک پیشرفته‌ای است که در سپاه خیلی کم یافت می‌شد برای همین تعداد آن انگشت‌شمار بود. به نظر وی فردی در کار با موشک تاو و مالیوتکا موفق است که هنگام شلیک برخود مسلط باشد و عوامل مختلف محیطی بر وی اثر نگذارد. از طرف دیگر ارزش یک کاربر تاو به تعداد تانک‌هایی که شکار کرده نیست؛ بلکه این مهم است که وی با زدن تانک‌های فرماندهی سازمان رزم دشمن را به هم بریزد. (ص ۶۹)

گردان ضد زره به فرماندهی فرامرزی در سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷ نقش مؤثری در پدافند از منطقۀ عمومی شلمچه داشت و تنها یگان ضد زره در آن منطقه بود. (ص ۱۱۸)
سرهنگ فرامرزی در کتاب «آخرین شلیک»، خاطراتش می‌گوید:

در همان یک ماه اول عملیات (کربلای۵) در شلمچه تانک‌های زیادی از دشمن شکار کردم. سهمیه موشکم را قرارگاه کربلا تأیید می‌کرد. موشک بسیار کم بود و استفاده از آن جیره‌بندی شده بود.

روزی با من تماس گرفتند و گفتند دشمن قرار است تک زرهی کند. بلافاصله روی نقشه موقعیت دشمن و نیروهای خودی را برایم تشریح کردند. برنامه چنین شد که با یک دستگاه نفربر M۱۱۳ که موشک تاو روی آن قابل‌نصب بود، به منطقه بروم. این نفربر دو قابلیت مهم دارد: زرهی است و در مقابل تیر و ترکش دشمن حفاظ خوبی دارد و دیگر اینکه ظرفیت مهمات زیادی دارد. آن روز ده فروند موشک با خودم بردم به خط مقدم. شب بود که به منطقه رسیدم و دریکی از مواضع مستقر شدم.

صبح که شد با دوربین منطقه را دیده‌بانی و شناسایی کردم. متعجب شدم! برخلاف روزهای قبل که تانک‌ها دیده نمی‌شدند، آن روز آشکارا دیده می‌شدند. معلوم بود آرایش حمله‌دارند. تانک‌ها نو و درخشان بودند. گویی تازه از انبار کمپانی بیرون آمده بودند. حدود ۳۰ تانک آماده حمله بودند. دهانم آب افتاد و از لقمۀ چرب و نرمی که نصیبم شده بود خدا را شکر کردم. در این وضعیت قادر به تحرک نبودم. نه آن‌قدر موضع بود که بتوانم مرتب جایم را عوض کنم؛ و نه فرصت زیاد. تصمیم گرفتم یکجا بمانم و شلیک کنم.

با همکاری حجت پارسا که جانباز هم بود، شروع به کارکردم. به او گفتم:

– وقتی نفربر را بالا بردی فوری خودت پایین بیا.

– به خدمه دوم هم گفتم:

– – رفتیم بالا فوراً باید دست‌به‌کار شویم، فرصت یک‌بار دست می‌دهد.

حجت نفربر را برد بالا، خاموش کرد. و خودش آمد پایین، من و خدمه موشک اول را کاشتیم. بسم‌الله گفتم و هدف گرفتم و موشک را شلیک کردم. موشک به هدف اصابت کرد.

بلافاصله دومی را آماده شلیک کردم. دومی نیز به هدف خورد. ظرف چند دقیقه ده موشک شلیک شد که به یاری خدا هر ده عدد به هدف‌ها اصابت کردند و ستونی از دود و آتش از تانک‌های دشمن به هوا رفت. از خوشحالی نمی‌دانستم چه بکنم. در آن وضعیت دشوار ده تانک دشمن را نابود کرده بودم. می‌دانستم با این کار یک لشکر زرهی دشمن را زمین‌گیر کرده‌ام. بلافاصله از نفربر پیاده شدم. تا اگر مورد هدف قرار گرفت آسیب نبینم. حجت آدم درشت‌هیکلی بود. در عملیات کربلای۱، آتش عقبه موشک ۱۰۷ به بدنش خورد و یکی از دستانش فلج شد.

به حجت گفتم:

– برو بالا ماشین را بیار پایین.

خودم پایین ایستادم. حجت رفت بالا تا خودرو را پایین بیاورد؛ اما ناگهان حرفی زد که اوضاع را به هم ریخت. گفت:

– برادر کاظم! نفربر روشن نمی‌شود!

دلم فروریخت و هول برم داشت. دشمن روی موضع ما حساس شده و هر آن ممکن بود نفربر را هدف قرار دهد. در چنین اوضاعی نفربر هم بازی‌اش گرفته بود و روشن نمی‌شد.

فریاد زدم:

– چرا روشن نمی‌کنی؟
– روشن نمی‌شود.
– بیا پایین.

حجت بلافاصله پایین آمد. دو دقیقه‌ای سرگردان بودم که چه کنم. منتظر بودم هرلحظه نفربر را بزنند و هوا ببرند. رفتم بالا و پشت نفربر نشستم و استارت زدم. دیدم فایده‌ای ندارد و روشن نمی‌شود. یک‌لحظه متوجه شدم دنده‌اتوماتیک است. سریع نفربر را از دنده خارج کردم، استارت زدم و نفربر روشن شد؛ و آن را پایین آوردم …
رفتم عقب. جانشین یگانی داشتیم به نام حسین امیری. مرا که دید تبریک گفت و بازتاب کارم را در یگان‌ها و تیپ را شرح داد. در آخر هم گفت:

– هدیه ناقابلی برایت در نظر گرفته‌اند برو بگیر. نزد مسئول موردنظر رفتم.

– تا مرا دید استقبال کرد و تبریک گفت. احساس کردم سروصدای زدن تانک‌ها در پنج‌ضلعی، در عقبه بیش‌تر از خط مقدم است. بسته‌ای تحویلم دادند. تشکر کردم و آمدم بیرون… ن. یک دستگاه رادیو دو موج به من هدیه داده بودند. رادیو را در اولین مرخصی که به اهواز بازگشتم، به مادربزرگم دادم تا بتواند شب‌های بی‌خوابی‌اش را با آن پر کند. به «دا» گفتم:

– می‌دانی قیمت این رادیو چند است؟
– نه.
– قیمت ده تانک عراقی.
– هه … هه… هه … ننه تو چقدر شوخی.

حق داشت حرفم را شوخی تلقی کند. نمی‌دانم چرا این فکر در ذهنم خطور کرد که من گران‌ترین رادیوی دنیا را به او داده‌ام. (صص ۱۳۰-۱۳۴)

در آخرین سطور کتاب می‌خوانیم:

«انسان اولین و آخرین باری که شلیک می‌کند را هرگز فراموش نمی‌کند. شاید آخرین تیر جنگ هشت‌ساله ایران و عراق را من شلیک کردم. قرار بود رأس ساعت ۱۰ میان نیروهای ایران و عراق آتش‌بس اعلام شود. خاطرات هفت سال جنگیدن و آن‌همه دوستان شهید و رخدادهای هولناک مثل فیلم تندی از جلو چشمانم در حال عبور بود. باید کاری می‌کردم. هر طور بود خودم را به مرز رساندم. قبضه صد شش را آماده شلیک کردم. لحظه‌ها مثل باد در حال عبور بودند. چند ثانیه به پایان وقت مانده بود که گلوله‌ای را به یاد همه شهیدان به‌طرف دشمن شلیک کردم و این آخرین تیری بود که به‌سوی عراقی‌ها شلیک شد. ص ۱۸۳»

کتاب آخرین شلیک را نشر سورۀ مهر منتشر کرده است و زحمت مصاحبه و تدوین آن با استاد سیدقاسم یاحسینی بوده است.

*محمد مهدی عبدالله زاده

منبع خبر

«آخرین شلیک» یک شکارچی تانک +عکس بیشتر بخوانید »

پلنگی پوشان ناجا؛ از مقابله با اغتشاش گران تا سرکوب کرونا

به گزارش مشرق،قصه ایثار، فداکاری و از جان گذشتگی ماموران پلیس انگار پایانی ندارد؛ در گرما , سرما, باد و بوران, سیل و زلزله ساعت‌ها و روزها می‌آیند و می‌روند بدون انکه چیزی بخواهند و بگویند و طلب کنند.

یادتان هست همین چند وقت پیش در مهران،‌شلمچه؛ چزابه و خسروی زانو زده و به زوار حسین خدمت می‌کردند؛ خاک کفش‌ها را می‌زودند، ماساژ می‌دادند؛ غذا و میوه می‌دادند،‌آب می‌پاشیدند تا نکند ذره‌ای خاک و گرما بر سر و صورت زائران حسین جاری شود.

آری; درست متوجه شدید; پلنگی‌پوشان ناجا را می‌گویم. همان‌هایی که در اغتشاشاتی که به بهانه بنزین و به کام فرصت طلبان شکل گرفت در وسط معرکه جانشان را کف دست شان گرفتند تا نکند خاری به پای فردی رود. انقدر سنگ خوردند تا نکند سنگی شیشه ارامش مردم را فرو ریزد.با نور و صوت و آب و گاز ایستادند چون سرو بلندقامت و استوار و نگذاشتند فرصت طلبان آرامش مردم‌ را به یغما ببرند.

حالا همان سربازان بی‌ادعای ولایت, مردان خستگی ناپذیر یگان ویژه باز هم آمده اند وسط معرکه در روزهایی که به نام کرونا نقش بسته.امده اند تا نگذارند زندگی مان متاثر شود از شیوع این ویروس مرگبار.امده اند مردان صف شکن ناجا این بار برای سرکوب کرونا.

اولین بار_ در راستای ماموریت جدید_ 9 اسفند بود که با ماشین‌های سیاه غول آسایشان به خیابان‌ها پا گذاشتند و زدودند هر چه کثیفی و ناپاکی را که در معابر شهرمان جا گرفته بود و به مقابله برخاستند با هر آنچه که سلامت مردممان را به نشانه رفته است. بعد از ان هم بارها پمپ بنزین‌ ها، بانک‌ها، اتوبوس‌ها، ایستگاه‌های تاکسی, پله های برقی, فروشگاهها و … را ضدعفونی و گندزدایی کردند.

حتی در راه کمک به مردم از خون خود هم گذشتند. وقتی دیدند که ذخایر خون رو به کاهش است در اقدامی جهادی همه با هم به پایگاه‌های اهدای خون رفتند و خون خود را نیز برای سلامت مردم اهدا کردند.دست مریزاد بر مردان خستگی ناپذیر یگان ویژه.

***

اسفند ماه بود. بعد از نا ارامی های بنزینی چند ماهی می شد که دیگر در خیابان ها نبودیم. حضور ماشین‌های ابپاش یگان با آن هیبت سیاه و بزرگ شان, مردم را به تعجب و پرسش وا داشته بود.جالب بود عکس العمل مردم.

به میان شان رفتم . می پرسیدند سرکار خبری شده؟ یکی از ان پشت می گفت حتما که خبری هست و گرنه اینها برای چه امده اند؟

هیبت ماشین های یگان ویژه که از دور می امد شائبه ها و شایعه ها را دامن زد اما اینها فقط برای چند دقیقه بود چراکه با رویت بنرهایی که در جلو و طرفین ماشین ها نصب شده بود حرفها و حدیث های چند دقیقه قبل رنگ باخت. برخی ها شروع کردند به فیلم گرفتن از حرکت خودروها.جالب بود اقداممان برای مردم مان.

با چشم‌هایی که هنوز از تعجب گرد مانده بود نزدیک تر امده و می گفتند: دم‌تان گرم.

ان یکی به شانه ام زد و گفت واقعا مرد هستید. الان باید پادگان باشید اما آمده‌اید وسط میدان. دست مریزاد.

علی نفسی چاق می کند و می‌گوید: ما خادم مردم هستیم.هر زمانی که نیاز باشد کف میدان هستیم. اصلا ما مردان روزهای سختیم.

علی سروان یگان ویژه است.31 ساله است و متاهل. هنوز از اغتشاشات بنزینی زخم بر تن دارد. می گوید: یادگای است از نا ارامی های ابان ماه.

کمی لنگ لنگان راه می رود. می گوید: امروز و فردا هم قرار است شهرک‌های مسکونی را ضد عفونی کنیم. روزهای گذشته هم چند پمپ بنزین‌،‌ فروشگاه‌ و ایستگاه اتوبوس و تاکسی را ضد عفونی کردیم.قرار است به مناسبت نیمه شعبان هم بسته‌های بهداشتی شامل ماسک و دستکش و مواد ضد عفونی‌کننده به مردم بدهیم.

می پرسم نمی ترسید کرونا بگیرید؟ صدایش را کلفت می کند و می گوید: وقت نداریم به این مسایل فکر کنیم.جنبه های بهداشتی را رعایت می کنیم اما باید در صحنه باشیم.نمی گذاریم مردم تنها بمانند این روزها کرونا دشمن اصلی مردم‌ شده، باید با تمام توان با ان مقابله کنیم.در صحنه ایم برای مبارزه با این ویروس منحوس.

***

سرگرد است و 39 ساله. می‌گوید: سه روز پیش خون اهدا کردیم چرا که گفتند ذخیره خون پایین آمده. با بچه‌ها رفتیم و خون دادیم. یگان ویژه ایم و یکه تاز.

می پرسم ساعت کارتان کم نشده؟ اکثر سازمان ها با دو سوم یا نیمی از پرسنل کار می کنند .شما ها چطور؟می‌گوید: ماموریت‌های ما این روزها بیشتر دِلی است. درست است که الان زمان کار را کم کردند اما بچه‌های ما داوطلبانه می‌آیند و خدمت می کنند حتی زمانی که شیفت شان نیست. تب سنجی، تشکیل ایستگاه‌های سلامت و استفاده از تجهیزات لجستیک برای گندزدایی همه و همه از کارهایی است که من و همکارانم داوطلبانه انجام می‌دهیم.

سرگرد رضا از آن ماموران زبده‌ای است که خاطرات زیادی از ماموریت های یگان ویژه دارد اما می‌گوید ماموریت ها هیچ فرقی برای مان ندارند.اگر قرار باشد در صحنه باشیم می اییم.تنها چیزی که مهم هست این است که آرامش مردم خدشه‌دار نشود؛ همین ناآرامی‌های آبان ماه را یادتان هست، چگونه مردم را تحریک کردند و با دادن اطلاعات غلط برخی ها را به آشوب وا داشتند؟

آن زمان هم وظیفه‌مان بود در صحنه باشیم.امروز هم در صحنه ایم و برای خدمت به مردم از هیچ اقدامی فروگذار نیستیم.

سرگرد رضا از نحوه برخورد مردم می گوید … جالب است عکس‌العمل وقتی پک‌های بهداشتی را جلوی خانه به مردم می‌ دهیم می‌گویند خدا خیرتان بدهد، خدا پدرتان را بیامرزد. همین حرف شان از ساعت‌ها و روزها اضافه کاری برایمان بیشتر ارزش دارد.

***

از ان یلان بلند بالای یگان ویژه است.هیبتش ادم را می ترساند باید سربالا گیری تا با او صحبت کنی.

خودش خیلی راحت و صمیمی می‌گوید: برخی ادم ها از ما می ترسند، قد و بالای بچه‌های ما با آن لباس‌های پلنگی و آن ابزار و ماشین‌های سیاه رنگ و نتراشیده و نخراشیده، معلوم است که ته دلشان را خالی می‌کند.

راستش نه اینکه مستقیم از ما بترسند ها، نه؛ از این می‌ترسند که نکند ناامنی باشد و اتفاقی پیش امده باشد که ما آمده‌ایم ; چرا که بیشتر حضور ما را مساوی می دانند با ظهور و بروز ناارامی ها و می ترسند که نکند افرادی باشند که بخواهند زندگی‌هایشان را به خطر بیندازند؛ معیشت‌شان را دچار اخلال کنند و آرامش‌شان را بربایند. از این می‌ترسند و گرنه می‌دانند که ما از خودشان هستیم. بچه‌های همین کوی وبرزنیم.یک کوچه بالاتر یا نه محله ای پایین تر.بهرحال خودی هستیم.

مهدی ادامه می‌دهد و می‌گوید: از 9 اسفند تاکنون برای گندزدایی و ضد عفونی معابر در صحنه بوده‌ایم.دیگر چشم مردم به دیدن ماشین‌های ما عادت کرده، نمی ترسند دیگر حتی ان تعداد اندک. می‌دانند آمده‌ایم به جنگ با کرونا؛ همراهی‌مان می‌کنند و خدا قوت می‌گویند و برایمان آرزوی سلامت می‌کنند.

***

می‌گوید: ماموریت اصلی ما حفظ امنیت مردم و جامعه است.در هر زمان و هر مکان.

اینها را سردار حسن کرمی فرمانده یگان‌های ویژه ناجا به فارس می‌گوید و ادامه می دهد: ما همواره برای حفظ امنیت مردم اماده ایم. در این راه از آموزش‌های خاص و تجهیزات ویژه برخورداریم و توان عملیاتی‌ ما به روز و برقرار است.ما یک واحد مردمی هستیم. باید کمک کنیم به مردم تا دچار مشکل نشوند. در این راه از هر ابزار و وسیله‌ای هم که داشته باشیم کمک می‌گیریم. اگرچه تجهیزات ما برای روزهای خاص پیش‌بینی شده اما چون تولید مهندسان خودمان است، با توجه به ویژگی‌های خاص این دستگاه‌ها از آنها برای این روزها بهره برده ایم.

ماشین‌های آب پاش قابلیت پرتاب آب در فاصله‌ای دور و پاشیدن در طرفین را دارند، بنابراین آنها را با مواد ضد عفونی کننده پر کرده و برای گندزدایی معابر و میادین به کار بردیم.

سردار کرمی می‌گوید: یگان ویژه به عنوان یک یگان پیشتاز در قالب رزمایش در 9 و 10 اسفند به میدان آمد، اگرچه حضور غیرمترقبه‌ ما در لحظه اول تعجب برانگیز بود. عملکرد ما در ان برهه در واقع مسیر راه را هموار کرد تا بقیه نیروهای مسلح نیز پای کار بیایند؛ در این راه سه میلیون و 400 هزار لیتر مواد ضد عفونی کننده بکار برده و 11 هزار کیلومتر از معابر و خیابان‌ها را ضد عفونی کردیم؛ 450 دفعه نیز تجهیزات آب پاش ما در گندزدایی معابر حضور داشت. البته عمدتا در مناطق محروم اقدامات خود را انجام دادیم; البته هر جا که شروع به ضد عفونی معابر کردیم ایستگاه‌های سلامت را در همان محدوده دایر کردیم و علاوه بر مشاوره‌های بهداشتی و تب سنجی, بسته‌های بهداشتی را نیز تقدیم مردم کردیم؛ تاکنون 500 هزار بطری مواد ضد عفونی کننده را نیز به در خانه‌ها برده و به مردم دادیم.

از ادامه فعالیت می پرسم و اینکه تا کجا یگان ویژه همراه مردم خواهد بود؟

سردار کرمی می‌گوید: اقدامات ما برای گند زدایی و ضد عفونی معابر تا ریشه کن شدن ویروس منحوس کرونا ادامه خواهد داشت چرا که ما یگانی هستیم که باید برخورد کنیم با آنچه که با آرامش مردم به مبارزه پرداخته است.

فرمانده یگان‌های ویژه ناجا به اقدامات یگان ویژه در نیمه شعبان اشاره می کند : تلویزیون‌های بزرگ شهری ودستگاه‌های صوتی قوی خود را امروز و فردا به سطح شهر می اوریم در راستای اجرا و پخش مولود ی‌ و برنامه های شاد; البته نه آنگونه که مردم را جمع کنیم . تجهیزات خود را در شهرک‌ها، میادین و مجتمع‌های مسکونی در معرض دید قرار می دهیم تا از پشت پنجره یا از روی تراس نظاره گر برنامه های مولودی باشند و شادی را به خانه های شان ببرند.

منبع: فارس منبع خبر

پلنگی پوشان ناجا؛ از مقابله با اغتشاش گران تا سرکوب کرونا بیشتر بخوانید »

مخارج ماهانه زندگی؛ دو هزار و ششصد و پنجاه تومان

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حمید بناء، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در پی تعطیلی اعزام کاروان های راهیان نور در یادداشتی نوشت:

بعد از یادمان شهدای هویزه یک راست رفتم به سمت یادمان هور. هورالهویزه پیش از جنگ فقط برای طبیعت گردها و زیست شناس ها مهم بود اما بعد از جنگ، تنش به تن بچه های خمینی (ره) متبرک شد … بگذریم!

از یادمان هور در انتهای جادۀ شهید همت تا جزیرۀ مجنون شمالی راه زیادی نیست. رو به قبله که بایستی نگاهت به نگاه مجنون شمالی گره می خورد. عملیات بدر ۱۹ اسفند ۶۳ با نام مبارک حضرت مادر سلام الله علیها آغاز شد اما خوب پیش نرفت. عدم تحقق نقشۀ نبرد بدر برای سپاه گران تمام شد. به قیمت از دست دادن بزرگانی همچون مهدی باکری، عباس کریمی، کاظم رستگار، علی تجلایی و عبدالحسین برونسی. چه نامهای بزرگی؛ چه آدمهای نایابی. نمونه اش مهدی باکری. هر جای کتاب زندگی اش را که بخوانی، حیرت زده ات می کند. مهدی مدتی شهردار ارومیه بود. آن زمان دو هزار هشتصد تومان حقوق می گرفت.

یک ماه نشست و همۀ مخارج زندگی اش را حساب کرد. شد دو هزار و ششصد و پنجاه تومان. با اضافه اش لوازم التحریر خرید برای یک دانش آموز نیازمند. بعضی وقتها هم مقداری از حقوقش را بصورت مخفیانه می گذاشت روی دستمزد کارگرهای دفترش. گاهی بیل به دست وسط سیل و باران جلوی ورود آب خانۀ فقرا را می گرفت. گاهی هم به پرورشگاه شهر می رفت و برای رسیدگی به وضع کودکان بی سرپرست. خودش را خادم مردم می دانست. به قدر گذران روزگارش از بیت المال حقوق می گرفت. انقلاب تازه پیروز شده بود. شهرها مشکلات فراوانی داشتند. آقا مهدی روزی دو شیفت زحمت می کشید برای سر و سامان دادن به وضعیت ارومیه. بعدها فرماندۀ لشگر۳۱عاشورا شد. آنجا هم همان جوان مجاهد مومن و انقلابی بود. بارها با طرح های مبتکرانه اش کار جنگ را پیش برد. کمتر از همه می خوابید، بیشتر از همه کار می کرد. یکبار دژبان یکی از محورهای عملیاتی جلویش را گرفت. برگۀ تردد نداشت. آن بندۀ خدا با اینکه او را می شناخت اجازۀ عبور نداد. آقا مهدی نفر همراهش را فرستاد دنبال مجوز عبور. همین قدر مخلص. همین قدر خاکی.

عجب یادمانی است این یادمان هور. آدم را به دنیای ستاره های عالم می برد. حاج کاظم نجفی رستگار هم در عملیات بدر به شهادت رسید. چند سال بعد از شهادتش، یک شب آمد به خواب مادرش. به حاجیه خانم گفت من اینجا دستم باز است؛ چیزی می خواهی بگو تا برایت بیاورم. مادر پیرش یک چیز خواست؛ سواد خواندن قرآن. بندۀ خدا خجالت می کشید که نمی تواند قرآن بخواند. حاجی به مادرش عرض کرد: صبح بلندشو قرآن را بردار؛ إن شاءالله که می توانی بخوانی. همینطور هم شد. پیرزن قرآن را گشود و شروع کرد به خواندن. رستگار هم از آن جواهرهای گرانبهای دفاع مقدس است. مرد مومن و متواضعی که هرگز اسیر مقام و عنوان نشد. خانواده اش نمی دانستند که پسرشان در جبهه چه مسئولیتی دارد. حتا از مکه رفتن و حاجی شدنش هم خبر نداشتند. به گمانم به قدر یک لقب «حاجی» هم نمی خواست گرفتار غرور شود.

خواستم یادمان هور را ترک کنم که پایم گیر کرد به خاطرات اوس عبدالحسین بنّا. شهید برونسی برای همۀ علاقمندان به فرهنگ شهادت شناخته شده و الگوست. مردی که زجر و درد کشید ولی تن به گناه نداد. کتاب خاکهای نرم کوشک او را به دنیا معرفی کرد. در دوران سربازی، بیست روز، هجده توالت را تنهایی تمیز کرد اما حاضر نشد در رفاه خانۀ سرهنگ، گماشتۀ همسر بی بند و بارش باشد. ایمان برونسی آنقدر مستحکم و واقعی بود که شیطان قدرت فریب دادنش را نداشت. بعدها برای کار رفت پیش یک سبزی فروش. آنجا هم دوام نیاورد. هم بخاطر رفت و آمد زنهای بی حجاب و هم از ترس آبی که صاحب مغازه روی سبزی ها می ریخت برای سنگین تر شدن. همسرش نگران شد که اگر سر کار نروی روزیمان چه می شود؟ عبدالحسین رفت سراغ بنّایی. کار سخت و طاقت فرسا برایش بهتر بود از نافرمانی خدا.

عراق در عملیات بدر هم مثل خیلی از عملیات های دیگر از سلاح شیمیایی استفاده کرد. نمی دانم هنوز سینه های سوختۀ بدر در کنار ما نفس می کشند یا نه؟ حملات شیمیایی صدام در همان هفتۀ اول عملیات ۲۲۳۱ مصدوم و ۳۲ شهید گذاشت روی دست سازمان رزم ایران. بچه های بهداری مجروح های شیمیایی را در اورژانس های پشت خط و بیمارستانهای صحرایی بستری کردند. بعثی ها نوزدهم فروردین ۶۴ مرکز درمانی حمید که یک بیمارستان صحرایی شیمیایی بود را به شدت بمباران کردند.

فرصت زیادی برای ماندن در هور نداشتم. باید خودم را به یادمان طلائیه می رساندم. دم رفتن سر هم به مقتل شهید علی هاشمی زدم. علی آقا همان فرماندۀ خوش فکر و سختکوش قرارگاه سرّی نصرت است که برای طراحی عملیات خیبر خیلی زحمت کشید. هاشمی بعد از پذیرش قطعنامه به جمع شهدا پیوست. همان وقتی که بعثی ها درست مثل روزهای نخست پاییز ۵۹ با تمام قوا از چند نقطه وارد خاکمان شدند. تا روز تفحص و تشخیص هویت ، کسی از سرنوشت این دلاور اهوازی چیزی نمی دانست. با یاد و خاطرۀ پادشاه هور، شهید علی هاشمی رفتم به سمت یادمان طلائیه.

یادمان طلائیه چندان نزدیک به جزایر مصنوعی مجنون نیست. مجنون شمالی و جنوبی را عراق برای استخراج نفت ساخته است. تصرف جزایر برای ایران یک امتیاز بزرگ و برای عراق یک بحران جدی به حساب می آمد. عملیات خیبر نخستین نبرد آبی خاکی دفاع مقدس، با هدف دستیابی به جزایر طراحی و اجرا شد. قرارگاه نصرت چندماه تلاش کرد تا آبراههای پیچ در پیچ و نقاط حساس هور را شناسایی کند. تیم علی هاشمی کارش را بی نقص انجام داد. ایران خیبر را ساعت نه و نیم سوم اسفند ۶۲ شروع کرد. هور آنقدر عجیب و مرموز بود که بعثی ها یقین داشتند در هور خطری تهدیدشان نمی کند. پیش از نبرد خیبر ما سه عملیات فریب در جبهه های دیگر انجام دادیم. ۲۱ بهمن، تحریرالقدس در حوالی سد دربندیخان. ۲۵ بهمن، والفجر۵ در چنگوله و ۳ اسفند، والفجر۶ در چیلات.

صدام غافلگیر شد اما خیلی زود خودش را جمع کرد و از زمین و هوا منطقه را به گلوله بست. اوضاع در شمال محدودۀ عملیات خوب پیش رفت ولی در جنوب، نه!. عراقی ها می دانستند که محور طلائیه نقش بسزایی در عملیات ما دارد. به همین سبب بخش عمده ای از گلوله های توپ و خمپاره و موشک به این محدوده هدایت می شد. شهید عبدالله میثمی وضعیت بغرنج طلائیه را اینگونه توصیف کرد: «هرکس در طلائیه ایستاد اگر در کربلا هم بود می ایستاد». بچه ها مرگ را به چشمشان دیدند اما میدان را خالی نکردند. عدم موفقیت محور طلائیه مساوی بود با شکست نبرد خیبر. محسن رضایی همۀ توان سپاه را به منطقه کشاند.

علیرغم همۀ تلاشهای لشگر۲۷ و لشگر۱۴ طلائیه به مشکل خورد. بچه ها نتوانستند محور مجنون جنوبی را بطور کامل تثبیت کنند. فرماندهان سپاه عملیات را متوقف کردند و رفتند پیش حضرت امام(ره). ایشان یک دستور روشن برای سازمان رزم سپاه داشتند: «جزایر حتماً باید نگه داشته شوند، هر طور که شده» بعد از فرمایش امام(ره) خیبر با انگیزۀ بیشتری ادامه یافت. صدام میلیون ها گلولۀ توپ و خمپاره و بمب و موشک ریخت بر سر بچه های ما ولی در نهایت جزایر حفظ شد. طراحان عملیات برای رفت و آمد نیروها به جزایر هم باید چاره اندیشی می کردند. بزرگترین پل شناور دنیا با تکیه بر دانش و توانمندی داخلی، یکی از دستاوردهای خلاقانۀ بچه های مهندسی رزمی بود که بنام خود عملیات نامگذاری گردید.

طلائیه معراج حاج محمدابراهیم همّت است. مردی که یک عمر در پی کسب رضایت خدا بود و بالأخره خدا، مشتری دست به نقد اعمالش شد. به گمانم کلید حل مشکلات ما حرکت در بزرگراه همّت باشد. در مسیر کسب رضایت خدا؛ جهادی، مومنانه و بی ادعا …

سفر مجازی ام به مناطق عملیاتی جبهۀ جنوبی تمام شد. خیلی دلم می خواست شلمچه را هم زیارت کنم. شلمچه و کربلان پنج اش یک دیوان پر از غزل عاشقانه است. به علقمه هم نرفتم تا از کربلای۴ برایتان بنویسم. اروند و والفجر۸ هم ماند برای وقتی دیگر. نمی دانم با حسرت زیارت مزاز شهدای گمنام مدفون در چوئبده، گلزار شهدای آبادان، خیابان های خرمشهر چه کنم؟ … بگذریم! حضرت آقا سال ۹۶ دربارۀ سفر راهیان نور فرمودند: « یکی از جلوه‌های پاسداری از آن دوران نورانی و از این حقیقت نورانی است، یعنی حقیقت دفاع مقدّس.» امسال پایمان به خوزستان نرسید، دلمان راهی راهیان نور شد …

چقدر جای حاج قاسم سلیمانی در دنیا خالی است. کاش فرصتی هم فراهم شود برای نوشتن از سوریه و عراق و جبهۀ دفاع از حریم اسلام و اهل بیت علیهم السلام. شهادت حاجی آغاز عصرجدید حماسه و جهاد و شهادت در کشورهای منطقه است؛ بی تردید.

امتیاز ماست‌ مُردن! می کُشند و غافلند / دم به دم با مرگِ ما بازنده تر خواهند شد

منبع خبر

مخارج ماهانه زندگی؛ دو هزار و ششصد و پنجاه تومان بیشتر بخوانید »

وداع حمید حسام با راوی کتابش

به گزارش مشرق، حمید حسام نویسنده کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» به روایت شهید سلگی همزمان با شهادت این راوی یادداشتی را منتشر کرد.

متن این یادداشت به شرح زیر است:

به نام خدای شهیدان و برای نفس مطمئنه حاج میرزا
در روزهای خلوت خیابان‌ها و سکوت دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به سرچشمه بقا، طعمی دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا( س) که تو حاج میرزا، ای رفیق خوب خدا، دیشب آن را چشیدی.

انگار که ۳۵سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفه‌های شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی. شهادت غریبانه، دفن شبانه و اصرار و تاکید برای نیامدن مردم یک شهر – که همواره متحدثان حسنت بودند – جگرم را در گلزار شهدای نهاوند سوزاند و ثانیه‌های خلوتم را پر از روضه کرد.

دیشب، هر کس پیامی فرستاد، برایش نوشتم: نمی‌دانی چقدر سخت است، دفن شبانه و غریبانه مردی که آقا تمنای دیدنش را داشت‌.

آقا هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری ابوالفضل گونه‌ات را در (آب هرگز نمی‌میرد) خوانده بود، فرمود: اگر برای من ممکن بود پا می‌شدم، می‌رفتم به همدان برای دیدن این مرد.

این جمله را محسن مومنی، برایم تلفنی گفت و من برای تو نقل قول کردم، گفتی: با علی خوش‌لفظ بیا با هم برویم زیارت حاج حسین همدانی و از روح او استمداد بطلبیم.

آن روز در گلزار شهدا، علی خوش‌لفظ، از شدت درد حتی نمی توانست روی مزار خم شود و همانجا ایستاد همان نقطه‌ای که یکسال بعد مزار خودش شد و تو با آن دو پای مصنوعی‌ات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار، ما دو نفر با گریه تو، گریه می‌کردیم که می‌خواندی:

ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم
مشک تو هنوز آب دارد عباس

دیشب برای هزاران نفر که از خانه با اشک بدرقه‌ات کردند، شب سختی بود و شب راحتی بود برای تو که ۳۵ سال پیش مخاطب ندای «ارجعی الی ربک» شدی و ماندی تا علم‌الهدی باشی در عصر دلتنگی‌ها. خداحافظ پهلوان ابوالفضل مرام روزهای رزم شلمچه، مجنون، فاو و مرصاد.

حال که به سرچشمه بقا رسیدی، سلام ما را به همه شهیدانی که خون قلبشان را نثار راه سیدالشهدا(ع) کردند، برسان. سلام همه تشنگان یک جرعه سخاوت را.

منبع: فارس منبع خبر

وداع حمید حسام با راوی کتابش بیشتر بخوانید »

«همیشه فرمانده» به چاپ دوم رسید

به گزارش مشرق، کتاب «همیشه فرمانده» روایتی از زندگی و زمانه سردار شهید محمد فرومندی به قلم محمود شم‌آبادی، به چاپ دوم رسید.

بنابرین گزارش، «همیشه فرمانده» که دی ماه امسال و همزمان با سی ‌و دومین سالگرد شهادت سردار محمد فرومندی در ۶۰صفحه و به صورت تمام رنگی، در چاپ اول با شمارگان ۳هزار نسخه منتشر شده بود که پس از استقبال خوب مخاطبان، چاپ دوم این کتاب نیز با تیراژ ۵هزار جلد و قیمت ۵هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» عرضه شده است. این کتاب زندگی و زمانه شهید فرومندی را به صورت خاطرات مینیمال همراه با تصاویری ناب از این شهید روایت کرده است.

بر اساس این گزارش، شهید محمد فرومندی با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. فرماندهی سپاه سبزوار در سال ۶۰، فرماندهی تیپ امام صادق(ع) و قائم‌مقامی لشکر ۵ نصر خراسان از مسئولیت‌های مهم وی بوده است. این شهید در مدت ﺣﻀﻮر در ﺟﺒﻬﻪ در ﻋﻤﻠﻴﺎت‌های ﺧﻴﺒﺮ، ﺑﺪر، ﻓﺎو، واﻟﻔﺠﺮﻫﺎی ﻏﺮورآﻓﺮﻳﻦ و آزادی ﻣﻬﺮان ﺣﻀﻮر داﺷﺖ و سرانجام در ۲۰ دی سال ۱۳۶۵ در عملیات ﻛﺮﺑﻼی ۵، در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺷﻠﻤﭽﻪ ﺑﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺑﻪ شهادت رسید.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: فرمانده‌ی لشگر ۵ نصر محمدباقر قالیباف و قائم مقامش، محمد فرومندی بود. محمد نور چشمی رزمنده‌ها بود. برای همین مایل‌ نبودند در کارهای دسته‌جمعی مثل آماده‌ کردن‌ غذا، شستن‌ ظروف‌،جارو کردن‌ و کارهای دیگر قاطی‌شان شود. رزمنده‌ها بارها توی تاریکی شب، محمد را دیده بودند که ظرف‌ها را می‌شست‌ و پوتین‌ها را واکس‌ می‌زد. این کارها، محمد را بین رزمنده‌ها محبوب‌تر می‌کرد. بچه‌های لشگر، حاج‌آقا صدایش می‌زدند؛ حاجی که اصلاً مکه نرفته بود!

وقتی قالیباف‌ از زیارت‌ خانه‌ی خدا برگشت‌، کسی حاج‌ باقر صدایش نمی‌کرد. روزی‌ گفت‌: «آخه بی‌انصاف‎ها! من‌ که‌ مکه‌ رفتم و بهتون سور هم‌ دادم‌، باز برادر باقر صدام می‌کنین ولی به‌ آقای فرومندی که‌ مکه‌ نرفته، حاج‌ آقا می‌گین!» رزمنده‌ها زدند زیر خنده.

گفتنی است علاقمندان جهت تهیه این کتاب، علاوه بر کتاب‌فروشی‌ها می‌توانند از طریق مراجعه به واحد فروش دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب واقع در خیابان ۱۶آذر، پلاک۶۰، حسینیه هنر(۰۲۱۴۲۷۹۵۴۵۴) و یا ارسال نام کتاب به ۰۹۱۹۹۰۳۸۲۷۰ اقدام کنند.

منبع خبر

«همیشه فرمانده» به چاپ دوم رسید بیشتر بخوانید »

اردوی راهیان نور پشت رایانه!

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حمید بناء، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در پی تعطیلی اعزام کاروان های راهیان نور در یادداشتی نوشت:

اردوی راهیان نور پشت رایانه! این هم برای خودش حکایتی دارد. سفرم را از دوکوهه در نزدیکی اندیمشک آغاز کردم. بعد از پرسه زدن در دنیای خوش آب و رنگ بچه های حاج احمد، تصمیم گرفتم بروم یادمان شرهانی. دلم نیامد به سبک و سیاق سفرنامه های مجازی یکهویی برسم به مقصد! مثل اتوبوس های راهیان زدم به دل جادۀ اندیمشک-شوش.

سر سه راهی دهلران راهم از مسافران شهر دانیال نبی علیه السلام جدا کردم. رفتم به سمت غرب. چند کیلومتر جلوتر رسیدم به پل نادری. روی پل ایستادم. کرخه آرام آرام از زیر پایم رد می شد. «پل نادری» در زمان جنگ برای خودش اسم و رسمی داشت. عراق از چهار محور وارد استان خوزستان شد.

شلمچه-خرمشهر-آبادان
نشوه-جفیر-اهواز
چزابه-سوسنگر-اهواز
دزفول

نقشۀ بعثی ها در شمال استان، پیشروی از دو معبر «فکه-دوسلک-پل نادری-دزفول» و «شرهانی-عین خوش-پل نادی-دزفول» بود. در صورت موفقیت این نقشه هم اهواز بطور قطعی از دست می رفت و هم راه عراق برای تجاوز به استانهای دیگر هموار می شد. تانک های صدام روز ششم جنگ پشت پل نادری بودند که با مقاومت تاریخی مردم اندیمشک زمینگیر شدند. اولین تلاش بنی صدر برای مقابله با دشمن عملیاتی بنام «پل نادری» در تاریخ ۲۳ مهرماه ۵۹ بود که شکست خورد. شکست ما سرمستی و غرور آنها را بیشتر کرد. ارتش بعثی کار را تمام شده می دانست. ۱۶ روز بعد دشمن یکبار دیگر خودش را به پل نادری رساند. این دفعه ارتش با هوشمندی نگذاشت پل سقوط کند. صدام روی رد شدن از پل نادری برای اشغال بی دردسر خوزستان خیلی حساب کرده بود.
البته اگر موفق می شد، حساب و کتابش درست از آب در می آمد.

دو ساعتی داشتیم تا ظهر. فرصت بیشتری برای ماندن نداشتم. گرمای هوا اذیتم می کرد. در ادامۀ مسیر رسیدم به سه راه قهوه خانه. حدوداً ۷۰ کیلومتر مانده بود به یادمان شرهانی. پایم که به دشت عباس رسید تا خرخره در خاطرات دفاع مقدس فرو رفتم. انگار زمان داشت به عقب بر می گشت. تپۀ «علی گره زد» من را برد به مراحل آماده سازی عملیات فتح المبین. همان لشکر ۱۰ عراق که پشت کرخه گیر کرده بود توپخانه اش را گذاشت روی علی گره زد. بی مروت ها وقت و بی وقت دزفول را می کوبیدند. خاموش کردن آتشبار دشمن سپرده شد به احمد متوسلیان. طبق معمول متوسلیان و شهبازی و همت شروع کردند به نقشه کشیدن و طراحی عملیات. همت چند تا بیسیمچی را فرستاد داخل منطقه. بعد شروع کرد بدون کد و رمز گردان های خیالی را هدایت کردن: گردان فلان آمادۀ عملیات هستید؟ گردان بهمان رسیدید پای کار … عراقی ها دستپاچه شدند. کل منطقه را گرفتند زیر آتش. مکان تقریبی استقرار توپهای شان با این ترفند لو رفت. کسی فکرش را نمی کرد که به همین سادگی واحد شنود بعثی ها رو دست بخورد.

بعد از فریب رادیویی نوبت شناسایی بود. حاج احمد به همراه محسن وزوایی، حسین قجه ای، رضا چراغی و عباس کریمی رفتند به سمت علی گره زد. متوسلیان سه-چهار روز بعد برگشت. فرمانده راه نفوذ به دل لشکر دشمن را پیدا کرده بود. رمز عملیات که قرآئت شد، گردان های حبیب، حمزه و سلمان از تیپ ۲۷ حضرت محمد صل الله علیه وآله به همراه سه گردان از تیپ ۲ لشکر ۲۱ حمزۀ ارتش، با فرماندهی مشترک متوسلیان و سرهنگ شاهین راد بدون خون و خونریزی تمام آتشبار دشمن را تصرف کردند. یکی از ابتکارات حاجی استفاده از پتو برای رد شدن از زمین های پر از قلوه سنگ بود.

با پیروزی عملیات فتح المبین، پل نادری هم از زیر فشار دشمن خارج شد. به راهم ادامه دادم. می خواستم نماز ظهر را در امامزاده عباس علیه السلام بخوانم. صحن امامزاده روز پنجم آغاز جنگ به اشغال عراقی ها درآمد. اینجا برایشان یک محل امن بود چون می دانستند که نه توپخانه و نه هواپیماهای ایران به حرم اولاد اهل بیت علیهم السلام شلیک نمی کنند. هر چند که در طول جنگ بنای این حرم آسیب جدی دید و بعدها بازسازی شد. اینجا شش شهید گمنام هم دارد که مربوط به عملیات فتح المبین هستند. سلامی هم به شهدای گمنام دادم و راه افتادم به سمت شرهانی.

نگاهی به نقشۀ منطقه انداختم. از نظر تقسیمات کشوری در استان ایلام بودم. در واقع بعد از سه راه قهوه-خانه وارد استان ایلام شدم. چیز زیادی از مسیر نمانده بود. رسیدم به عین خوش. سمت چپم می شد تنگۀ ابوقریب. جایی که آزاد کردنش در عملیات فتح المبین سختی و زحمت زیادی برای رزمنده های ما داشت. خدا رحمتش کند، شهید صیاد زحمت زیادی برای شکستن مقاومت بعثی ها کشید. تانک های تی ۷۲ عراق از چیفتن های ما قوی تر بودند صیاد وسط معرکه فرماندۀ تیپ زرهی دزفول را عوض کرد و مسئولیت کار را سپرد به یک جوان لرستانی شجاع. درجۀ سرهنگی را هم چسباند روی شانه اش. همین هوشمندی و اعتماد ایشان سبب شد که نبرد تانک با تانک به نفع ما تمام بشود. در قسمت پیاده نظام هم بچه های حاج احمد از جان مایه گذاشتند. آزاد نشدن ابوقریب ممکن بود برای ما گران تمام شود و دشمن مجدداً خودش را برساند به علی گره زد.

شرهانی و مناطق اطرافش ماجراهای زیادی برای گفتن دارد. ادامه اش باشد برای یادداشت بعدی …

منبع خبر

اردوی راهیان نور پشت رایانه! بیشتر بخوانید »

فرماندهی «خرازی» بر قلب نیروها

به گزارش مشرق، شهید حسین خرازی فراتر از یک فرمانده برای رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود. نیروها با وجود ایشان پدری مهربان و دلسوز را بالای سر خودشان می‌دیدند که شانه‌به‌شانه‌شان می‌جنگد و مراقبشان است. به قدری متواضع بود که او را بین همراهانش گم می‌کردند. اگر کسی او را نمی‌شناخت باور نمی‌کرد که با فرمانده لشکر امام حسین (ع) روبه‌رو است. بسیاری حاج‌حسین را از آستین خالی دست راستش می‌شناختند، از روی خوش و رفتار صمیمی و مهربانش. حسین خرازی یکی از فرماندهان حماسه‌آفرین میدان‌های نبرد بود که خستگی‌ناپذیر در عملیات‌ها حضور داشت و شجاعتش در جبهه‌ها زبانزد همه نیروها بود. در کربلای ۴ و ۵ مثل یک سرباز گمنام میان نیروهایش بود و ۸ اسفند ۱۳۶۵ در جریان عملیات بزرگ کربلای ۵ پاداش سال‌ها مجاهدت و ایثارش را گرفت و آسمانی شد. حسین نجیمی از پژوهشگران دفاع مقدس و رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در گفتگو با ما از شجاعت، مدیریت و تأثیر فرمانده‌اش در عملیات‌های دفاع مقدس می‌گوید که در ادامه می‌خوانید.

شما از چه زمانی با شهید حسین خرازی آشنا شدید؟
اولین بار در جریان عملیات فتح‌المبین در سال ۱۳۶۱ شهید خرازی را دیدم ولی، چون نمی‌شناختمشان نمی‌دانستم او چه کیست، فقط در دلم گفتم عجب فرمانده‌ای است. همان‌جا گفتم من باید نیروی او شوم و می‌گفتم الگوی خوبی برایم خواهد بود. بعدها این آرزویم محقق شد و من رفاقت خیلی خوبی با ایشان پیدا کردم. بعدها رفاقت‌مان در این حد پیش رفت که شهید خرازی به عنوان فرمانده لشکر به عروسی‌ام آمد. حسین‌آقا خیلی جذاب بود و همه دوستش داشتند.

هیچ‌وقت قبل از عملیات در جایگاه یک فرمانده با نیروها برخورد نمی‌کرد و مثل یک دوست کنارشان بود ولی روز عملیات قاطعیت زیادی داشت. حواسش به همه نیروها بود. مثلاً وقتی می‌خواست برای نماز جماعت برود اگر کسی ماشین داشت سوار نمی‌شد و می‌گفت مثل بقیه نیروها پیاده می‌روم. یک روز با موتور سرعت زیادی داشتم و از حرکتم گرد و خاک بلند شده بود. ایشان روز بعد من را خواست و گفت می‌دانی تند رفتن تو باعث شد این سربازان گرد و خاک بخورند؟ تا این اندازه جزئی‌نگر بود و از نیروهایش مراقبت می‌کرد.

قدرت فرماندهی و هوش و خلاقیت‌های ایشان در دفاع مقدس از چه زمانی برای فرماندهان مشخص شد؟
جنگ که شروع شد به همراه آقای رحیم صفوی به جبهه دارخوین رفت. آقارحیم در خاطراتش می‌گوید چند ماه بیشتر مسئول جبهه دارخوین نبود بعد به حکم شهید محلاتی مسئول ستاد عملیات جنوب می‌شود. آنجا بحث می‌شود چه کسی جای آقارحیم را در جبهه دارخوین بگیرد که شهید فروغی را پیشنهاد می‌کنند، اما چون ایشان مسئول عملیات سپاه اصفهان بود و باید در شهر حضور پیدا می‌کرد نمی‌تواند در منطقه بماند. به این ترتیب شهید خرازی فرمانده جبهه دارخوین می‌شود.

شهید خرازی از اینجا خودش را با ابتکارات و خلاقیت‌هایش نشان می‌دهد. حدود ۴۰ کیلومتر جبهه را تحویل می‌گیرد و این جبهه را سروسامان می‌دهد. توانایی شهید خرازی اولین بار در عملیات فرماندهی کل قوا برای فرماندهان مشخص می‌شود. کانالی را در جبهه دارخوین به پیشنهاد شهید محمود پهلوان‌نژاد می‌زنند که تا زیر گوش دشمن می‌رود و به کانال دارخوین معروف می‌شود.

در این عملیات از سه محور به دشمن می‌زنند و برای اولین بار در طول جنگ بیش از دو کیلومتر پیشروی می‌کنند و خاکریز می‌زنند و قسمتی که آزاد شده را حفظ می‌کنند. این اتفاق در آن سال‌ها یک دستاورد خیلی بزرگ بود. در این عملیات آقارحیم، شهید باقری و آقای رشید بودند و همه شجاعت و استعداد شهید خرازی را می‌بینند. شهید خرازی از اینجا گردان ۱۴ امام حسین (ع) را تشکیل می‌دهد که بعد به تیپ و لشکر تبدیل می‌شود و در سخت‌ترین عملیات‌ها این لشکر حضوری مؤثر دارد.

ابتکار، استعداد و هوش شهید خرازی در کدام عملیات‌ها بیشتر خودش را نشان داد؟
در بستان عراقی‌ها به تنگه چزابه زدند که اگر شهید حسن باقری، شهید حسین خرازی، شهید ردانی‌پور و شهید حبیب‌اللهی نمی‌ایستادند قطعاً عراقی‌ها بستان را می‌گرفتند. ما ۷۰۰ شهید در تنگه چزابه دادیم تا عراقی‌ها نیایند و بستان را نگیرند. در فتح‌المبین یکی از سخت‌ترین مناطق در اختیار لشکر امام حسین بود و در حین عملیات از سوی فرماندهان دستور عقب‌نشینی برای لشکر صادر می‌شود که شهید خرازی می‌گوید نه می‌توانیم برگردیم و نه می‌خواهیم برگردیم.

۷۲ ساعت به‌سختی با دشمن می‌جنگیدند و جانشین حسین خرازی، شهید ردانی‌پور در جریان همین عملیات گلوله کلاشینکف خورد. یعنی در این حد به دشمن نزدیک بودند. همین نیروهایی که در فتح‌المبین این‌طوری جنگیده بودند پس از عملیات به مرخصی نرفتند و گفتند می‌خواهند در عملیات بیت‌المقدس حضور داشته باشند. در مرحله سوم عملیات کمبود نیرو و امکانات داشتیم. در مرحله سوم عملیات شهید خرازی و شهید کاظمی گل کاشتند و عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر مدیون این دو نفر است. با وجود این نقش مهم و پررنگ، شهید خرازی روز چهارم خرداد به نیروهایش می‌گوید که غرور کاذب ما را نگیرد چراکه دوری از خدا می‌آورد. می‌گوید فقط خدا کمک کرد که توانستیم خرمشهر را آزاد کنیم.

شهید خرازی در عملیات رمضان فرمانده قرارگاه فتح می‌شود. به نظرم در این عملیات باید شهید یا اسیر می‌شد. خدا ایشان را نگه داشت و سه عملیات شهید خرازی فرمانده قرارگاه بود و دوباره به لشکر امام حسین برگشت. برگشتن حسین خرازی به لشکر روحیه نیروها را خیلی بالا برد. همه لشکر امام حسین را با نام شهید خرازی می‌شناختند. در جریان عملیات خیبر شهید میثمی را پیش شهید خرازی فرستادند تا او جلو نزند. شهید خرازی قبل از این عملیات به نیروهایش می‌گوید اگر کسی مشکلی دارد تکلیف از گردنش ساقط است و می‌تواند در عملیات حاضر نشود. اما کسی نرفت و بچه‌ها خط بسیار سختی را شکستند.

وقتی کار گره می‌خورد شهید خرازی با جیپ جلو می‌رود که در حین دیده‌بانی خمپاره کنارش منفجر و دست راستش قطع می‌شود. به نظرم شهید خرازی در طلائیه شهید شده بود. خودش تعریف کرده بود وقتی دستم قطع شد، درد نگرفت؛ یک حال خوشی به من دست داد؛ حال پرواز. صدایی از ملکوت به من گفت حسین‌آقا می‌آیی یا می‌مانی؟ با خودم گفتم می‌خواهم هنوز بجنگم، خمینی تنهاست، من سرباز اویم، هنوز جنگ تمام نشده. در همین حالات بودم که افتادم زمین. درد به تمام تنم سرایت کرد و در بدنم پیچید. اگر کسی در جنگ کوتاهی می‌کرد شهید خرازی به‌شدت با او برخورد می‌کرد. یکی از دلایلی که شهید خرازی از قرارگاه به لشکر برگشت این بود که یکی از نیروها در عملیات رمضان کوتاهی کرده بود و شهید خرازی به‌شدت با او برخورد کرد.

در فرماندهی‌شان چه ویژگی و خصوصیتی داشتند که بسیار مشهود بود؟
خیلی به بیت‌المال حساس بود. خیلی تأکید می‌کرد که بیت‌المال را حفظ کنید. گاهی اگر بی‌احتیاطی‌هایی اتفاق می‌افتاد یا اگر در آموزشی‌ها برای کسی اتفاق می‌افتاد شهید خرازی می‌گفت من نمی‌توانم روز قیامت جواب خون کسی را بدهم. در عملیات‌ها با قاطعیت و با شدت برخورد می‌کرد. مدیریت منحصربه‌فردی داشت و برای جان بچه‌ها خیلی ارزش قائل بود. از معدود فرماندهانی بود که سرزده به گردان‌ها می‌رفت و سرکشی می‌کرد.

بدون اطلاع سوار موتور و ماشین می‌شد و در سنگرها بین رزمندگان می‌رفت و با نیروها صحبت می‌کرد. این کارها حسین خرازی را محبوب کرده بود. به خاطر این کارها می‌گویند شهید خرازی بر قلب نیروهای لشکر امام حسین (ع) فرماندهی می‌کرد. ما همیشه ایشان را کنار خودمان داشتیم. در والفجر ۸ وقتی منطقه را شناسایی کردیم و برگشتیم من خیلی نگران بودم. چون در بدر اوضاعی پیش آمد که خیلی از نیروهایمان به شهادت رسیدند. این عملیات هم برایم نگران‌کننده بود، اما وقتی دیدم شهید خرازی خیلی آرام و خونسرد توضیح می‌دهد که اینجا یک جنگ تمام‌عیاری انجام می‌شود ما هم تکلیف‌مان را انجام می‌دهیم، امام گفته بروید ان‌شاءالله پیروز می‌شوید، پس ما هم اطاعت می‌کنیم و می‌رویم و می‌جنگیم، یا شهید می‌شویم یا پیروز می‌شویم. آن آرامشی که در وجود ایشان می‌دیدم نگرانی را از وجودم می‌برد. بقیه فرمانده گردان‌ها و فرمانده گروهان‌ها هم همین‌طور بودند.

وقتی می‌دیدیم فرمانده‌مان با اعتماد به نفس می‌گوید من هم کنارتان هستم برایمان قوت قلب ایجاد می‌کرد. بعد شانه‌به‌شانه ما حرکت می‌کرد و در بدترین شرایط والفجر ۸ کنارمان بود. وقتی به گارد ریاست جمهوری زدیم و در سخت‌ترین شرایط جنگ دیدیم شهید خرازی با موتور می‌آید همه ماتشان برده بود و نگران بودند که فرمانده‌شان را نزنند. بعضی از نیروها از سنگرهایشان بیرون آمدند و پشت به دشمن و رو به حسین حرکت می‌کردند تا اتفاقی برایشان نیفتد و فرمانده‌شان را برگردانند. شهید حسین خرازی روی چند مورد خیلی تأکید داشت؛ می‌گفت کاری کنید شهدا روز قیامت شفیع‌مان شوند. دوم اینکه بتوانیم جواب کارهای‌مان را به خدا بدهیم. فرمانده لشکر با یک دست نیرویش را بغل می‌کرد و می‌بوسید. همین بود که نیرو به فرمانده‌اش عشق می‌ورزید. هر غذایی را مازاد بر غذای لشکر برایش می‌بردند دست به آن نمی‌زد.

شهادت شهید خرازی برایتان باورکردنی بود؟ چه تأثیری در روحیه نیروها گذاشت؟
شهادت حسین خرازی برایمان شوکه‌کننده نبود و زنده بودنش ما را متعجب می‌کرد. ما حسین را همیشه شهید می‌دیدیم. قبل از شهادتش یک بار به شلمچه رفتیم و آتش سنگینی روی سرمان می‌ریخت. یکی از نیروها روی زمین افتاد و وضع خوبی نداشت. شهید خرازی بالای سرش رفت و گفت سلام ما را به اهل بیت و شهدا برسان. در آن وضعیت جمله‌ای گفت که به نظرم مضمونش این بود که من هم چند روز دیگر پیش خودتان هستم. کی پیام این حرف را متوجه شدم؟

وقتی که بیسیم‌چی‌اش آقای نریمانی گفت که شهید خرازی پنج دقیقه قبل از شهادتش دستش را بلند کرد و گفت خدایا دیگر جان من را بگیر. شب قبل از شهادتش شهید خرازی را دیدم و واقعاً چهره‌ای نورانی و زیبا پیدا کرده بود. حسین همان ساعتی که در طلائیه دستش قطع شده بود همان ساعت در شلمچه به شهادت رسید. تماسی با قرارگاه می‌گیرد. دو ماشین غذا را دشمن زده بود و بچه‌ها عملیات کرده بودند و بسیار گرسنه و خسته بودند.

شهید در حال صحبت با راننده ماشین غذا بود که دعایش مستجاب می‌شود و گلوله‌ای به قلب مهربان و رئوفش می‌خورد. هنوز خبر شهادت ایشان را نشنیده بودیم ولی وقتی این گلوله حسین را شهید کرد انگار جنگ شلمچه تمام شد. با این حال وقتی خبر شهادتش را شنیدیم حالمان خیلی بد شد. تنها روزی بود که من سه ساعت جلوی خاکریز گریه می‌کردم. بعد از شهادت حسین خرازی بچه‌های لشکر یتیم شدند.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

فرماندهی «خرازی» بر قلب نیروها بیشتر بخوانید »

سرلشکر ایزدی: ابعاد بیشتری از تلفات عین‌الاسد روشن خواهد شد/ قرار بود بجای «حاج قاسم» به نیروی قدس بروم


سیاسی

/


امنیتی و دفاعی

۱۷:۴۲

۱۳۹۸/۱۲/۹

http://fna.ir/dfhx2a

۰

سرلشکر ایزدی: ابعاد بیشتری از تلفات عین‌الاسد روشن خواهد شد/ قرار بود بجای «حاج قاسم» به نیروی قدس بروم

فرمانده قرارگاه سایبری و تهدیدات نوین قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء (ص) با بیان اینکه هرچه جلوتر برویم، اطلاعات و ابعاد بیشتری از تلفات عین‌الاسد روشن خواهد شد، گفت: آمریکا با ترور «حاج قاسم» حماقت بزرگی کرد و قطعاً تقاص آن را پس خواهد داد؛‌ زدن عین‌الاسد اول کار است.

سرلشکر ایزدی: ابعاد بیشتری از تلفات عین‌الاسد روشن خواهد شد/ قرار بود بجای «حاج قاسم» به نیروی قدس بروم

به گزارش گروه دفاعی خبرگزاری فارس، برنامه تلویزیونی دستخط این هفته با حضور سردار سرلشکر پاسدار مصطفی ایزدی فرمانده قرارگاه سایبری و تهدیدات نوین قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء (ص) برگزار شد.

مهمان ارجمند این هفته برنامه «دست‌خط» از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. کسی که خیلی کم حرف است و زیاد از ایشان مصاحبه و گفت‌وگو به خصوص گفت‌وگوی تصویری نمی‌بینیم و یا خیلی کم می‌بینیم.

سابقه فرماندهی سپاه کردستان در پرونده کاری ایشان است. کنار شهید بروجردی و شهید کاظمی از افرادی بود که در دوران دفاع مقدس در کردستان نقشی ویژه ایفا کرد و بعد از آن هم سوابقی چون فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران و معاون عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در کارنامه خود داشته است. سمت‌های دیگری هم در رده‌های بالای نیروهای مسلح را در کارنامه خود دارند.

فکر می‌کنم حرف‌های گفتنی داشته باشند. در بازه‌های زمانی مختلف، چه در عرصه دفاع مقدس و چه الان که مسئولیت ویژه‌ای در قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء (ص)‌ بر عهده دارند و گفت‌وگوی خوبی باید داشته باشیم. ایشان از دوستان سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است که فکر می‌کنم حرف‌های شنیدنی ایشان جذاب باشد و بتوانیم با شما در این برنامه همراهی ویژه کنیم.

*خیلی خوش آمدید. سلام عرض می‌کنم.

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته. خدمت جنابعالی و بینندگان عزیز و محترم سلام عرض می‌کنم.

*از اینجا شروع کنیم که فرماندهی قرارگاه سایبری و تهدیدات نوین را برعهده دارید. الان صحبت‌های شما را می‌خواندم که گفته بودید قبلاً در زمین، هوا و دریا باید دفاع می‌کردیم و الان دو عرصه فضا و سایبری و مجازی هم به ما اضافه شده است. چقدر الان در این زمینه مورد تهدید هستیم و چقدر توانسته‌ایم عملیاتی کار کنیم؟

ببینید، چون یک مجموعه انقلابی در واقع بنیان نیروهای مسلح را گذاشته است و این مجموعه در واقع با یک نگاه نوآورانه و مبتکرانه به عرصه‌های نبرد نگاه می‌کرد، الحمدالله در حوزه‌های مختلف پیشرفت‌های خوبی را داشته است. حوزه سایبر یک وضعیتی دارد که زمان و مکان را در هم ‌می‌نوردد، یعنی آن محدودیت‌هایی که ما در عرصه‌های دیگر داشتیم در این عرصه نداشتیم. جالب توجه این است که در کشور ما چون موضوع سایبر متکی به نیروهای جوان و خلاق است، کشور ما غنی از این قابلیت و ظرفیت است. حتی دشمن اعلام کرده که ما از این ظرفیت نگران هستیم.

در هر حال، در حوزه سایبری که سه بخش اعم از زیرساخت، حوزه اطلاعات و حوزه شناختی، الحمدالله جوانان انقلابی خود را مهیا کرده‌اند و حرکت‌های خوبی را انجام داده‌اند. این حرکت‌ها آثار پربرکتی را داشته و ان‌شاءالله خواهد داشت.

* یکی از خلا‌هایی که بارها مقام معظم رهبری بدان اشاره کرده‌اند نداشتن شبکه ملی اطلاعات است البته الان گفته می‌شود گام‌هایی برداشته شده و در این زمینه هم کارهایی شده است. آخرین اطلاعات چیست؟ آیا در این زمینه توانستیم حرکتی کنیم، طراحی انجام دهیم؟

بله. ما در شبکه ملی اطلاعات خوشبختانه از زیرساخت خوبی برخوردار هستیم. یعنی کار زیرساختی خوبی انجام شده است. یک خیزش عمومی در لبیک‌گویی به فرمان مقام معظم رهبری در نیروهای متعهد کشور ایجاد شده است و ان‌شاالله در حوزه‌های مختلف شاهد پیشرفت‌های خوبی خواهیم بود.

*آخرین چیزی که داشتیم سر قضیه بنزین بود که در سال ۹۶ هم تکرار شده بود و دشمن از راه فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی وارد شد که به هر حال محل اصلی اطلاعات و داده‌ها در داخل کشور دست ما نیست، شبکه‌هایی که بیرون کشور مستقر هستند. این لطمه‌هایی زد و برای مدتی مجبور به قطع اینترنت شدند. این را چگونه سامان خواهیم داد؟ در این زمینه هم شنیدم جلسات ویژه‌ای گذاشتید و پیگیری‌های ویژه‌ای هم از شما در قرارگاه خاتم‌الانبیاء و هم جاهای دیگر پیگیری‌هایی کرده‌اند.

در این رابطه مبادی مختلفی مسئولیت دارند. شورای عالی فضای مجازی و مرکز ملی فضای مجازی یا شورای عالی انقلاب فرهنگی و مبادی که فعالیت‌های خاص فرهنگی دارد، مانند صداوسیما و همچنین مجموعه‌هایی که در دولت هستند، نهادهای انقلابی و امثال آن، از ظرفیت‌های خوبی برخوردار هستند.

لازم است از دو جنبه، یکی از لحاظ فناوری در این عرصه پیش برویم و مردم هم باید کمک کنند که ما واقعاً متکی به خودمان شویم. در هیچ جای دنیا اینطور نیست که فضای مجازی همینطور رها باشد؛ بر آن انصافاً قاعده و قانون حاکم است. ما شاهد هستیم در فضای مجازی چقدر بخاطر بی‌قانونی مواردی مطرح می‌شود که از لحاظ فردی و خانوادگی و اجتماعی برای ما خسارت‌بار است.

*توانمندی این را داریم؟

با جدیت عرض می‌کنم که مجموعه‌های جوان، خلاق و متعهد می‌آیند و کارهای ارزشمندی را انجام می دهند ولی نیاز به پشتوانه دارند. اگر پشتیبانی برای آنها فراهم شود، مثلاً سرور و امکانات فنی لازم دارند، اگر اینها فراهم شود رشد می‌کنند، همانطور که در عرصه‌های دیگر پیشرفت داشتیم از نمونه‌های خارجی به نحو بهتری می‌توانیم اقدام و عمل کنیم و تلاش می‌شود در این عرصه هم ان‌شاالله از ظرفیت و قابلیت خوبی برخوردار شویم.

البته این را باید عرض کنم که در کشور ما لازم است همه مبادی ذیربط ببینند که منافع ملی و امنیت ملی ما چه می‌گوید. این برای ما مبنا باشد. ممکن است برخی جریانات از منظر سیاسی این موضوع را برای خودشان یک منافعی بدانند اما به صورت عمیق اگر توجه شود، واقعاً خسارت‌بار است. همین قضایایی که اخیراً اتفاق افتاد یا در سال ۹۶ اتفاق افتاد، وقتی خوب بررسی شود می‌بینیم دشمن فضایی ایجاد می‌کند که روی برخی ذهن‌ها اثراتی می‌گذارد و اینها تحت تاثیر قرار می‌گیرند. وقتی به خوبی موضوع را کنکاش می‌کنید می‌بینید فرماندهی و هدایت این در جریانات شبکه‌های اجتماعی است. مطالبی که منعکس می‌کنند خیلی عاری از حقیقت است.

حضرت علی (ع) می‌فرمایند شبهه از آن جهت شبهه است که شبیه و مانند حق است. این دشمن در سازمان رزم خودش و در شبکه‌های اجتماعی سرمایه‌گذاری کرده است. در منطقه ما اطلاع موثق داریم که هزینه می‌کند تا استارت‌آپ‌های خاص خودش را درست کند. ممکن است خیلی‌ها توجه نداشته باشند ولی این یک حقیقت است. مواردی که می‌بینیم و مطالعه می‌کنیم می‌گویند راه اصلی این است که در درون از جامعه نقار و شکاف ایجاد کنیم و جامعه را چند دسته کنیم، مردم را دچار شبهه کنیم، ایجاد بی‌اعتمادی کنیم. این یک عرصه جدید از جنگ است.

شما ببینید در همین قضایای آبان ماه گذشته، این قضیه بنزین بود. باید کار می‌شد، عده‌ای که برای آنها سوال بود مسئله حلاجی می‌شد. این مسائل مانند طرح‌های عملیاتی طرح لازم دارد که کار بشود و همه جنبه‌های آن دیده شود. این اتفاقی که افتاد شاهد هستیم که فضای مجازی خیلی تاثیر داشته است. البته اینطور نبود که اینترنت به صورت کامل قطع باشد، اما کنترل شده است و همین مدت چه خسارات عظیمی از لحاظ جانی و مالی و حیثیتی به کلیت نظام و مردم ما وارد شد! باید به اینها توجه کنیم و همه با هم همین روندی که با پیروزی تاکنون داشته‌ایم، تلاش کنیم این صحنه را هم اداره کنیم.

* گفته بودید آمریکا و رژیم صهیونیستی بدون عمل فیزیکی و تنها با جنگ سایبری به دنبال آسیب به مراکز هسته‌ای ما هستند.

ما یک دور این را داشته‌ایم؛ در نطنز اینها عملیات سایبری انجام دادند. یعنی یک چیزی که خودشان زیاد از آن می‌گویند یکی از عملیات‌های بزرگ سایبری کاری است که ویروس استاکس‌نت در نطنز انجام داد، حالا سیری که طی کرده بحث خودش را دارد. ولی یکی از مراکز هسته‌ای ما با این مسئله مواجه شده است.

خودشان اعلام می‌کنند که ما میلیون‌ها بدافزار در شبکه‌های رایانه‌ای زیرساختی کشورهای منطقه کاشته‌ایم. خب، دشمن هم از موشک‌ها استفاده می‌کند، هم از هواپیما استفاده می‌کند و هم از سایر ابزارهایش استفاده می‌کند که یکی از آنها سایبری است. ما در ارتباط با زیرساخت‌های خود اعم از هسته‌ای و دیگر مجموعه‌ها مانند برق و آب و … باید مهیا باشیم. خوشبختانه سازماندهی شده است. سازمان پدافند غیرعامل و قرارگاه‌های ویژه برای این کار است و اقدامات برای این کار انجام می‌شود اما اینکه ما در این فضا مواجه با تهدید دشمن هستیم، بلاشک وجود دارد و باید خود را مهیا و آماده کنیم. همان‌طور که ما در صحنه دفاع هوایی کار می‌کنیم، در صحنه دفاع سایبری هم باید کار قوی کنیم که در دست انجام است.

*در جایی گفته بودید قوی‌ترین قرارگاه سایبری آمریکا در منطقه در بحرین است. درست است؟

مرکز فرماندهی آمریکا در بحرین است.

*می‌توانید اگر امکان دارد و صلاح هست آخرین تهدیدی که در این زمینه داشتند را برای ما بازگو کنید؟

شما مستحضر هستید در همین روزهای اخیر یک حمله وسیع سایبری ما در مجموعه‌های زیرساختی کشور داشتیم که خوشبختانه همه اینها خنثی شد و مشکلی برای مجموعه زیرساختی ما ایجاد نکرد.

*زیرساختی امنیتی بود؟

زیرساختی دفاعی ما از استحکام خوبی برخوردار است. از قبل ساز و کاری پیش‌بینی شده است که ما بتوانیم از وضعیت مستحکمی برخوردار شویم البته رزمایش‌های مختلف داریم، توجه داریم. این امکان را در نظر داریم که نفوذپذیر می‌توانیم باشیم، ولی اساس خوبی است. بیشتر در فضای کشوری است که آنها هم اقدامات کارسازی انجام شده و حمله وسیعی در این مجموعه‌ها انجام شده بود و خوشبختانه اینها را خنثی کردیم.

*یعنی حمله به سمت سیستم دفاعی و امنیتی ما بود؟

نه.

*نمی‌توانید بیان کنید؟

از زیرساخت‌های کشوری بود. در زمینه امنیتی، از استحکام خوبی برخوردار هستیم. یعنی خیلی امکان برای آنها ضعیف است.

*منظور شما زیرساخت‌های اداره کشور بود؟

بله. زیرساخت‌های اقتصادی و صنعتی.

*بیش از چهل روز از شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، رفیق شما و همرزم شما، می‌گذرد. در این ۴۰ روز نبود حاج قاسم را باور کرده‌اید؟

نه (با سکوت)! ولی واقعاً اینکه قرآن شریف می‌فرماید ولاتحسبن الذیت قتلوا فی سبیل الله امواتا حقیقت است. من یک فرماندهی داشتم و دارم که به نام شهید محمد بروجردی. ایشان واقعاً برای من زنده است. یعنی همیشه با ایشان هستم.

*ایشان را حس می‌کنید.

بله. حال ایشان اینطور بود؛ یک روز قبل از شهادتش در قرارگاه حمزه من را صدا زدند و گفتند با شما کار دارم. خدمت ایشان رفتم و گفتند که من اگر شهید شدم صبر کنید. آخرین جمله ایشان به من این بود و روز بعد خبردار شدیم ایشان روی مین ضدتانک رفت و وقتی شتابان خدمت ایشان رسیدم، دیدم پیکر مطهر و خونین او روی زمین افتاده و چشمان زیبای او به آسمان دوخته شده و عطر دل‌انگیزی از پیکر مطهر ایشان به مشام می‌رسید.

اینها در واقع رهپویان راه حضرت امام (ره) هستند، رهپویان مکتب حضرت امام هستند. ما با تمام وجود قائل هستیم زنده هستند. به قول یکی از دوستان عزیز ما، شهید سلیمانی برای دشمن خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است. برای ما واقعاً یک غصه‌ای است، یعنی خیلی احساس سختی داریم. (سکوت‌ می‌کند). «یاران همه سوی مرگ رفتند، بشتاب تا که ز ره نمانی». دوستان ما یکی یکی این قابلیت را پیدا می‌کنند. شهید سلیمانی قبل از شهادت فرمودند من به سمت مقتل خودم می‌روم.

*قبل از سفر آخر؟

بله. یعنی همین حسی که شهید بروجردی داشت این شهید هم داشت و این هم اینطور شد و به فرمایش مقام معظم رهبری آسمانی شد.

*اینکه آمریکا خیلی جاها می‌توانست بگوید نیابتی عملیاتی کنند یا حاج قاسم را یکسری نیروهای دیگر بزنند ولی اینکه خودش می‌زند و با وقاحت اعلام می‌کند، به لحاظ نظامی و سیاسی چه معنایی دارد؟

یک واقعیتی وجود دارد که رژیم صهیونیستی یعنی صهیونیسم بین‌الملل و ارتجاع منطقه … ترامپ یک تعبیری دارد که می‌گوید «گاوهای شیرده»، من عکس این را بیان می‌کنم؛ یعنی این جریانات اینطور نیست که با مجموعه‌ای مواجه باشند که خوب تدبیر می‌کنند، این جریان روی مجموعه‌ای سوار می‌شوند که خوب تدبیر نمی‌کنند. شما ببینید، از جنبه‌های مختلف اگر یک فکر واقعاً فیاض و با ذکاوت روی این موضوع کار می‌کرد، قطعاً چنین حماقتی انجام نمی‌داد. به نظر من می‌رسد یک حماقت است، مانند حماقت‌های قبلی‌شان.

مثلا کاری که در افغانستان انجام دادند یک باتلاق برای خود درست کردند. مگر روس‌ها نبودند که در نهایت رفتند؟ کاری که در عراق انجام دادند، الان چه شرایطی دارند؟ خودشان چه چیزی می‌گویند؟ می‌گویند ما کار کردیم و بهره را جمهوری اسلامی ایران می‌برد. این کار آنها فراز مهمی در تاریخ منطقه است و قطعاً ضرر و خسارت زیادی می‌بینند. به نظر من حماقت بزرگی آمریکایی‌ها کردند و قطعاً تقاص آن را پس خواهند داد.

*اینکه می‌گویند عین‌الاسد آغاز راه بود، همینطور است؟

ببینید، امام فرمودند اگر ایرانی به سگ آمریکایی توهین می‌کرد، چه می‌شد و اگر یک امریکایی شخصیت ایرانی را زیر می‌گرفت باید در آمریکا جواب می‌داد. بیش از ۵۰ هزار مستشار آمریکایی در ارتش ایران بودند و کارهایی می‌کردند که واقعاً آدم شرم می‌کند که بیان کند. ملت ایران با صلابت اینها را بیرون کرد و امروز وضعیت طوری شده که اینگونه یکی از مراکز راهبردی دشمن موشک‌باران می‌شود و دشمن در خوف عکس‌العمل انقلاب اسلامی که واقعاً از ظرفیت‌ها و قابلیت‌های مهمی برخوردار است، دم فرو می‌بندد.

*قطعاً در جریان موشک‌باران زودتر از مردم عادی قرار گرفتید که عین‌الاسد زده می‌شود. فکر می‌کردید آمریکایی‌ها جواب ندهند یا منتظر جواب بودید؟

ما از ظرفیت و قابلیت خوبی برخوردار هستیم. برای هر وضعیتی پیش‌بینی لازم شده بود.

*یعنی آمادگی وجود داشت.

بله، برای هر وضعیتی آمادگی وجود داشت و آنها می‌دانستند که ما برای هر وضعیتی آمادگی فوق‌العاده داریم.

*و این برای مردم جالب بود که این مقدار کتمان کردند که هیچ اتفاقی رخ نداده و خون از دماغ کسی نیامده و بعد ذره ذره اطلاعات را بیان کردند.

حالا این اول کار است و هر چه جلوتر برود، بیشتر می‌شود و اطلاعات و ابعاد بیشتری روشن می‌شود. خسارت زیادی دیدند و بعد گفتند همه چیز خوب است.

*می‌توانید از خسارت آنها اطلاعاتی بدهید؟

همین‌هایی که فعلاً رسانه‌ای بیان شده، مواردی بوده است؛ وقتی می‌گویند در این عملیات مثلاً ۷۰-۶۰ نفر آسیب مغزی دیده‌اند، ما هم معادله داریم که اگر در مجموعه‌ای این تعداد مجروح شوند و مشکلات ایجاد کنند قطعاً این مجموعه تلفات داده است. آسیب‌های زیادی را دیده‌اند …

*این معادله‌ای که بیان می‌کنید به لحاظ نظامی بیان می‌کنید؟

بله. اینطور نیست که بگوییم یک تعدادی مجروح شده‌اند؛ اینچنین نیست. آسیب‌های دیگر هم وجود دارد ولی کتمان می‌کنند. موارد دیگر هم همین طور بوده که کتمان کرده‌اند.

*یک چیزی که کام مردم و کام همه را تلخ کرد اتفاقی بود که برای هواپیمای مسافربری افتاد و در وضعیت فوق‌العاده‌ای که نیروهای مسلح ما در آمادگی کامل بودند این هواپیما مورد اصابت موشک قرار گرفت. این چطور در فضای سیاسی کشور هضم شد؟ به نظر شما عکس‌العملی که نشان داده شد چقدر متناسب بود؟

واقعا یک اتفاق خیلی تاسف‌بار بود، خیلی کوبنده بود. ما با ملت یکی هستیم یعنی همان احساسی که ملت داشتند، همه این احساس را داشتند و دارند. بالاخره یک اتفاقی که نباید بیفتد، افتاد و همینطور که مسئولین محترم مطرح کردند، هم در حال رسیدگی دقیق است و هم درباره اینکه تمهیدات لازم اتخاذ شود کار زیادی انجام می‌شود. یک اتفاقی بود که خیلی ویژه بود و نباید این اتفاق رخ می‌داد، ولی متاسفانه رخ داد و بسیار کوبنده و تاسف‌بار بود. ان‌شاالله روح این شهدای عزیز و نخبگان را که اینطور به رحمت ایزدی پیوستند، غریق رحمت‌ واسعه خداوند قرار گیرد.

*حالا این موضوع که هم در ستاد کل نیروهای مسلح و هم به دستور رئیس قوه قضائیه بررسی می‌شود، اما سوالی که باقی می‌ماند این است که در آن شرایط نباید پروازهای عادی ما ابلاغ می‌شد که انجام نشود؟

توضیحات مفصلی را دوستان ما دادند، یعنی اساساً اینها آئین‌نامه دارد و آئین‌نامه‌ها می‌گوید در شرایط آمادگی یک، دو یا سه باشد، چه باید کرد. اگر یک بود بخش‌های دیگر چه کنند و سیستم هواپیمایی چه کار کند و اگر دو بود، چه اتفاقی بیفتد و اگر سه بود چطور کار شود. این تمهیداتی که برای این موقعیت‌های مختلف اتخاذ شده بود، طوری نبود که الزاماً لازم باشد پروازها لغو شود.

اتفاقی که افتاده، در واقع خارج از این تمهیدات بود. آن اتفاق بسیار دردناک بود که در این فرآیند اصلاً موضوعیت نداشت، یعنی اگر فرآیندی که پیش‌بینی و کار شده بود کامل رعایت می‌شد، اساساً نیازی به این وضعیت نبود که موشکی شلیک شود. بنابراین در آن وضعیت و طراحی که شد … مثلاً در عملیات‌ها می‌گوییم در این عملیات در موضع پدافندی هستیم. پدافند می‌کنیم و بنای هجوم نداریم و اینطور است و اگر اتفاقی افتاد باید این کار را انجام دهیم. در آن وضعیت عملیات زمینی است، در دفاع هوایی هم مراحلی که دارد مرحله‌ای که پیش‌بینی و طراحی شده بود، اگر طبق آن پیش‌بینی و طراحی اقدام می‌شد، نباید موشکی شلیک می‌شد و در چنین شرایطی مشکلی برای پرواز هواپیما هم نبود.

*درباره جایگزین حاج قاسم سلیمانی، سردار قاآنی که خیلی فرد معرفی‌شده‌ای نبود و به عنوان قائم مقام و جانشین سردار سلیمانی بود؛ از منظر شما این انتخاب چگونه بود؟

ما در دوران دفاع مقدس خدمت سردار بزرگوار بودیم. ما قرارگاه نجف بودیم و در این قرارگاه اساساً لشگرها و تیپ‌های استان خراسان، نقش محوری داشتند. ما خدمت سردار شهید شوشتری هم بودیم که ایشان اهل خراسان در قرارگاه نجف بودند. این یگان‌ها در عملیات‌های سختی مانند کربلای یک، کربلای ۴، کربلای پنج بودند و ما خدمت ایشان بودیم. یکی از لشگرها لشگر ۲۱ امام رضا (ع) است. فرمانده این لشگر برادر بزرگ ما سردار حاج اسماعیل قاآنی بودند ولی همینطور که سردار سلیمانی فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله (ع) بودند، ایشان هم فرمانده لشگر ۲۱ امام رضا (ع) بوده و فرمانده بسیار لایق، شجاع، مدبر، باتقوا و بسیار کاریزماتیک بوده است و بسیجی‌ها و کادر لشگر خیلی با ایشان راحت کار می‌کردند. صحبت ایشان برای آنها فرمان بود و یگان موفق و خوبی بود.

این شخصیت عزیز بعد در ادامه خدمت خود در سازماندهی نیروی زمینی سپاه نقش ارزشمندی را داشت و بعد هم در نیروی قدس به عنوان قائم مقام بود. حاج قاسم سلیمانی هر کسی را بکار نمی‌گرفتند، یعنی واقعاً انتخاب می‌کردند. کاملاً این را بیان می‌کنم که این امر جاافتاده‌ای در مدیریت ایشان بود. وقتی که ایشان به شهادت رسیدند، خیلی نگاه‌ها متوجه ایشان بود که بهترین جایگزین به دلیل همین سوابق درخشان و تقوا و فرماندهی و مدیریت و شجاعت ایشان و وضعیتی که جمع به ایشان ارادت و علاقه‌ای دارند و تسلطی که بر حوزه ماموریتی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دارند، به نظر من بهترین گزینه برای تداوم راه این شهید حاج اسماعیل قاآنی است و شما شاهد هستید بعد از این قضایا در جبهه‌های مقاومت تحرک خوب و پیشرفت‌های خوبی داریم.

نمونه‌اش در سوریه است و وضعیتی که در عراق و جاهای دیگر مانند لبنان داریم. می‌دانم که آینده درخشانی در همین عرصه‌های مقاومت خواهیم داشت. شما می‌دانید در لبنان هم دشمن اتفاقاً با بالگرد شهید بزرگوار حجت‌الاسلام والمسلمین سید عباس موسوی را با همسرشان ترور کردند. اینها به این اندازه خبیث هستند. این را شهید کردند و بعد از آن چه کسی آمد؟ سید حسن نصرالله عزیز آمده که یک مشعلی است.

*حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در خطبه نماز جمعه که چندی پیش داشتند، یک واژه‌ای را بیان کردند که قبلاً «نیروی قدس» می‌گفتند و الان از «سپاه قدس» یاد کردند. در واقع به عنوان سپاهی که در منطقه تعیین‌کننده است، با نیروهای ویژه‌ای که تربیت کرده است. آیا این یک افق جدیدی برای حرکت جبهه مقاومت نشان خواهد داد؟

حالا خیلی نمی‌توان مطلب را باز کرد، ولی یک فضایی خارج از ایران اسلامی درست شده که این فضا یک دژ مستحکم در مقابله با استکبار جهانی است. این فضا بالاخره به صورت مستشاری یا هر تعبیری که بشود، این مجموعه مقدس «قدس» روی آن تاثیر گذاشته و فضایی است که ما واقعاً شاهد هستیم، اساساً نیروهای جدیدی درست شده است.

*فاطمیون افغانستان، زینبیون پاکستان و حشدالشعبی عراق …

بله؛ حیدریون… پیام انقلاب اسلامی در قلب آمریکا هم موضوعیت دارد. یعنی الان شاهد هستید که نه تنها در منطقه وضعیتی داریم که این حقیقت انقلاب اسلامی را جذب کرده، بلکه در کرانه‌های دور هم این انسان‌ها را جذب کرده و اگر از این فرصت تاریخی خوب استفاده کنیم، نقطه رهایی برای بشریت است. برای اینکه انسان برای یک هدف عالی آفریده شده، انسان با حیوان فرق دارد. الان غرب دچار بحران است. واقعا تاسف‌بار نیست که کاندید ریاست جمهوری … شرمم می‌شود بگویم که چه کسی بود و چه کسی هست؟ کسی (اهل منش) قوم لوط باشد و کاندید ریاست جمهوری شود؟ بعد این اقبال را داشته باشد؟ این‌ها انحطاط است. انقلاب ما مقدمه انفجارات عظیم در منطقه است. واقعاً راه رهایی بشر را می‌خواهد نشان دهد. تبلیغات سوء فراوان می‌شود. این مسیر پیشرو است و ان‌شاالله قدرشناس این خیزش و حضور و ابراز لطف مردم و انسجام اجتماعی مردم باشیم و ان‌شاالله راه انقلاب با صلابت در خدمت به مردم، در راستای آرمان‌های جمهوری اسلامی که همان استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی ایران است پیش برویم.

*آقای ایزدی متولد چه سالی است؟

متولد سال ۱۳۳۵ هستم.

*۶۳ ساله هستید. در اصفهان متولد شدید، درست است؟

در نجف آباد اصفهان متولد شدم.

*پدر چه شغلی داشتند؟

پدر ما کار تجارت خشکبار را در نجف آباد انجام می‌دادند.

*مادر در قید حیات هستند؟

مادر هم در قید حیات هستند. خانه‌دار هستند.

*چند خواهر و برادر بودید؟

ما ۴ خواهر و ۲ برادر هستیم.

*چه سالی ازدواج کردید؟

آن زمان که قرارگاه حمزه بودیم، در سال ۶۱ ازدواج کردیم.

*چطور با حاج خانم آشنا شدید؟

همشهری ما هستند و پدر ایشان رئیس دبیرستان ما بودند.

*یعنی شما شاگرد پدر ایشان بودید.

بله. خواهر هم نقش ایفا کردند و توفیق پیدا کردیم با ایشان ازدواج کنیم.

*حاج خانم هم فعالیت اجتماعی می‌کردند؟

بله. فعالیت اجتماعی داشتند.

*یعنی الان هم جایی کار می‌کنند یا خیر؟ فعالیت اجتماعی خاصی دارند؟

الان فعالیتی ندارند.

*مهریه چقدر بود؟

همین چیزهایی که آن زمان مرسوم بود. ۱۴ سکه و اینها بود.

*خطبه عقد را چه کسی خواندند؟

حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) خواندند.

*خاطره‌ای از مراسم عقد دارید؟

بله. ما خدمت حضرت امام (ره) رسیدیم و بعد بزرگی که آنجا بودند معرفی کردند و گفتند ایشان از فرماندهان کردستان هستند. حضرت امام فرمودند خدا حفظتان کند و وقتی خطبه را خواندند گفتند با هم بسازید. همان طور که امام فرمودند شد والا شاید وضعیت ما طور دیگری می‌شد.

*چند فرزند دارید؟

۴ فرزند دارم. سه دختر و یک پسر دارم.

*چه می‌کنند؟ الان تحصیل می‌کنند ؟

بله، تحصیل می‌کنند. دو تا فرزندم ازدواج کردند. دو تا هم مجرد هستند، دانشجو هستند. یکی نرم‌افزار در دانشکده فنی دانشگاه تهران می‌خواند و دیگری هم دندانپزشکی می‌خواند.

*نوه هم دارید؟

بله. سه نوه دارم. سه نوه دختر دارم.

*چقدر با بچه‌ها در فضای سیاسی کشور هم‌نظر هستید؟ با هم بحث می‌کنید؟

بله. خوشبختانه با هم وفاق خوبی داریم.

*به فضای موجود انتقاد می‌کنند؟

بله، خب طبیعی است، ما هم صحبت می‌کنیم. برخی چیزها را با آنها همراهی می‌کنیم و برخی چیزها نظرشان را بیان می‌کنیم. سعی می‌کنیم محیط تعاملی خوبی باشد.

*در کارهای خانه به حاج خانم کمک می‌کنید؟

در حد امکان کمک می‌کنم.

*مثلاَ چه کاری می‌کنید؟

مثلا صبحانه آماده می‌کنم و با هم صرف می‌کنیم.

*ورزش می‌کنید؟

من یه مقدار مشکلات جسمی دارم.

*مجروح هستید.

بله. دوران دبیرستان و دانشگاه زیاد بسکتبال بازی می‌کردیم. بعد هم کوهنوردی داشتیم و حالا هم پیاده‌روی داریم.

*با این وضعیت اذیت می‌شوید!

بله ولی باید پیاده‌روی را انجام دهم. زیاد نیست و زمانش نباید زیاد باشد.

*علاقه‌مند به فوتبال هستید؟

خیلی در این محیط نیستم.

*پیگیری نمی‌کنید؟

نخیر.

*فضای سیاسی کشور را چقدر پیگیری می‌کنید؟

بالاخره وضعیت کاری و شغلی ما طوری است که کاملا باید پیگیری کنیم و از بچگی هم همینطور بودیم. دوران دبستان و دبیرستان این طور بودیم چون شهر ما یک شهر خاص و انقلابی بود. حتی در دبستان در این فضا بودیم و تا امروز ادامه دارد.

*فکر کنم این تصاویر مربوط به ۲۸ سال پیش بود.

بله.

*دوره فرماندهی نیروی زمینی سپاه بود.

بله.

*نکته‌ای درباره این تصویر دارید؟

یک دوره خدمتی در کردستان و قرارگاه حمزه داشتیم که آنجا بیشتر مباحث داخلی بود و واقعا شاکر خدا هستم. دست تقدیر ما را به قرارگاه نجف برد. آنجا بیشتر محور دفاع مقدس بود. ما در این فضا بودیم تا آخر عملیات کربلای پنج شد و بعد مسئول عملیات نیروی زمینی سپاه شدیم که آنهم دوره‌ای بود که واقعا شاکر خداوند هستیم. در آن دوره والفجر ۱۰ مجروح شدیم و در بیمارستان رفتم و دوره زیادی بیمارستان بودیم. در این دوره که بیمارستان بودیم قضیه پایان جنگ هم اتفاق افتاد که سازماندهی جدیدی در سپاه انجام شد که به مسئولیت عملیات کل سپاه رفتیم.

آن زمان آغاز رهبری حضرت امام خامنه‌ای بود و ایشان تدابیری درباره سازماندهی سپاه داشتند، از جمله اینکه نیروی زمینی سپاه تشکیل شود و ما برای سازماندهی نیروی زمینی سپاه رفتیم. یکی از رکن‌های کار شهید حاج قاسم سلیمانی،‌ شهید حاج احمد کاظمی و برخی دیگر عزیزان بودند. با هم جمع شدیم و این نیرویی که حضرت آقا می‌فرمایند نیروی زمینی ستون فقرات سپاه است. ستون فقرات سپاه سازماندهی شد. در آن دوره تازه درجه دادند و از اینجا با درجه بودیم. این اول حضور ما در نیروی زمینی بود.

* قبل از انقلاب هم فعالیت انقلابی داشتید؟

قبل از انقلاب فعالیت داشتیم چون شهر ما شهر سیاسی و مبارزی بود. به یاد دارم همان بچگی به خاطر محیطی که بود، طرفدار حضرت امام بودیم. خانواده و اطرافیان اینجور بود. به یاد دارم امام که تبعید شدند، گفتند ما عید نداریم و ما هم بچه بودیم و نباید لباس نو می‌پوشیدیم. اینها را به یاد دارم. به دانشگاه که آمدم من رشته مهندسی مخابرات می‌خواندم و در دانشگاه انجمن اسلامی تشکیل شد.

*در کدام دانشگاه بودید؟

ما دانشکده مخابرات بود، یک مجموعه مستقل بود که الان جزو دانشکده برق دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی شده است.

*پیروزی انقلاب را فکر می‌کردید رخ دهد؟

اگر به من می‌گفتند شما قرار است در آینده نظامی شوید و این مدل شود، برای من غیرممکن بود. واقعا این انقلاب یک اتفاق بسیار فوق‌العاده‌ای است.

* ۲۲ بهمن ۵۷ کجا بودید؟ در نجف آباد بودید؟

من ۲۲ بهمن ۵۷ و ایام دهه فجر را در تهران بودم، چون دانشجو بودم و خیابان پیروزی بودیم. پادگانی آنجا هست و صحنه های بسیار عجیب و حماسی و وصف‌ناشدنی بود.

*بعد از انقلاب هم کمیته بودید؟

من بعد از انقلاب اسلامی یک دوره‌ای جهاد سازندگی رفتم. در منطقه پشت‌کوه بختیاری یکسری روستاها بود که زلزله‌زده و خراب شده بود و آنجا می‌ساختند و آنجا مسئولیت آنجا را برعهده گرفتیم. یک دوره بودیم و بعد به تهران آمدیم و در تهران یکی از دوستان که شهید شدند، آقای کامرانی، ما را به پذیرش سپاه تهران برد که بعد از قضیه لانه جاسوسی بود و بعد به سپاه تهران و بعد کردستان و بعد آذربایجان غربی رفتیم.

*یک قسمت را بیان نکردید. من از شما خواندم که پیش شهید قندی رفتید که وزیر پست و تلگراف بود، شما را به کردستان فرستاد.

من چون فارغ‌التحصیل مخابرات بودم، آقای شهید قندی استاد ما بود و وزیر بودند و کردستان مخابرات مشکلاتی داشت، ما را خواستند و پیگیری کردند و از سپاه مامور شدیم و مسئول مخابرات کردستان شدیم.

*آنجا یکی از رفقای جهادی گرای شما را به شهید بروجردی داد.

بله. شهید بروجردی فهمید که من پاسدار هستم و آنجا وضعیتی بود که به من گفتند فرمانده سپاه کردستان بشوید. برای من تعجب‌آور بود که چنین پیشنهادی دادند چون من آن زمان کت و شلواری و مسئول مخابرات استان بودیم. من قبول نکردم و گفتم نمی‌توانم. دوباره پیگیری کرد و تماس گرفت و من گفتم مسئول دفتر سپاه کردستان می‌شوم. گفتم این را بگویم تا کاری به من نداشته باشد. قبول کرد و گفت بیایید مسئول دفتر سپاه کردستان شوید. ما هم در روبایستی ماندیم و دو روز رفتیم آنجا و …

*این قبل از جنگ بود ؟

نه، اوایل جنگ بود. آنجا رفتم و بعد از مدتی دیدم نمی‌شود و باید مسئولیت را قبول کنم. به آقای بروجردی گفتم خود شما فرمانده شوید و آقای ناصر کاظمی که فردشناخته‌شده‌ای نیست؛ خیلی یک نابغه نظامی و فرمانده بسیار ارزشمندی بود، در پاوه بسیار خدمت کرد و در پاکسازی‌های پاوه محور بود، گفتیم شما فرمانده باشید و آقای کاظمی قائم مقام شود و من مسئول ستاد شوم. آقای بروجردی گفتند شما فرمانده باشید و آقای کاظمی قائم مقام شوند و رفتند. ما هم بحث اداره سپاه را در دست گرفتیم.

*قبل از این در ناآرامی‌های کردستان بودید.

ما یک دوره برای بررسی سریع به کردستان آمدیم و برگشتیم.

*یعنی اصل این بعد از جنگ با شهید کاظمی بود؟

بله. با شهید کاظمی بودیم.

*نقل قولی از شهید احمد متوسلیان دارید که به شهید کاظمی می‌گویند، بگویید چطور با این ضدانقلاب برخورد کنیم. درست است؟

شهید ناصر کاظمی فرماندار پاوه و فرمانده سپاه بودند. شهید همت آنجا با ایشان همکاری می‌کردند. شهید متوسلیان در مریوان فرمانده بودند. ما و شهید کاظمی در سنندج بودیم. سر می‌زدیم، آقای متوسلیان احترام زیادی می‌کرد و آقای کاظمی را به عنوان یک پیشکسوت و اهل نظر قبول داشت. آن زمان عملیات «محمد رسول الله (ص)» را از این طرف حاج احمد متوسلیان بود و از سوی دیگر آقای همت بودند و با آقای ناصر کاظمی این مسیر را که راهی بود به نام راه خون، با هم رفتیم و از مریوان سمت نودیشه رفتیم که به پاوه می‌خورد و آنجا ساعت دو بعد از نصف شب در تاریکی به آنجا رسیدیم. اینقدر این اقای کاظمی نفوذ داشت و مورد علاقه بود که واقعا تمام جوانان دور ایشان جمع شدند و ما هم که خسته بودیم و خوابیدم. اینها تا صبح با هم حرف زدند.

*جوانان محلی ؟

جوانان نودیشه بودند. نودیشه را با همین جوانان شهید کاظمی پاکسازی کرد و گرفتند.

*چقدر اداره کردستان و غرب سخت بود؟

از یک طرف درگیر جنگ بودیم و قرار بود عملیات‌ها انجام شود و عمدتا نیروها به سمت آنجایی می‌رفت که باید عملیات انجام می‌شد. کردستان هم رژیم بعثی و پشتوانه‌های آن به شدت ضدانقلاب را تجهیز و کمک می‌کردند و عقبه آنها در عراق بود که بعدا شهید احمد کاظمی رفت و عملیات کرد. این شرایط و درگیری‌ها و کمین‌ها و مسائلی که وجود داشت وضعیت سختی ایجاد می‌کرد.

*شهید احد کاظمی زمان جنگ در عمق خاک عراق رفتند؟

شهید احمد کاظمی بعد از جنگ فرمانده قرارگاه حمزه شدند. قبل از این، عملیاتی که شد ضدانقلاب از مرز بیرون رانده شد. ایشان در تعقیب ضدانقلاب عملیات بزرگی را داخل عراق و در حالی که هواپیمای آمریکایی بالای سر ایشان بود، به انجام رساندند و عملیات بسیار موفقی بود. تا عمق برای این رفتند که مراکز ضدانقلاب را منهدم کنند.

*و امریکایی‌ها جرات نکردند کاری کنند.

نه. جرات نکردند.

*یک خاطره هم از شما می‌خواندم که یک فرمانده ارشد عراقی را دستگیر کردید و می‌خواستید از او اطلاعات بگیرید و به شدت وحشت کرده بود. می‌ترسید بعد از بازجویی اعدام شود و شما انگشتر خود را داخل انگشت او می‌کنید. درست است؟

این صحنه‌ها در جنگ خیلی پیش آمده است. در عملیات مهران با شهید صالحی، مسئول عملیات و چند تن از دوستان دیگر برای بررسی خط، همین قلاویزان که توضیح دادم، رفته بودیم و دیدیم عراقی از این ارتفاع پائین می‌آیند که تسلیم شوند. روی میدان مین رفتند و مین‌ها مدام منفجر می‌شد و اینها کشته می‌شدند. خلاصه آنجا ایستادیم و این بندگان خدا را راهنمایی کردیم و انجایی که از میدان مین خارج بودند، بردیم.

در جاهای دیگر اگر ارتشی‌های کشورهای دیگر اگر این صحنه‌ها را ببینند طرف مقابل را می‌زنند و از بین می‌برند ولی واقعا مسئول عملیات ما خودش پیشتاز شد و اینها را از وضعیتی که بودند، خارج کرد و سوار خودرویی که داشتیم که یک وانت بود، کرد و مجروحین را سوار کرد و ما اینها را به اورژانس رساندیم. این فضای حاکم در جبهه‌ها بود.

*آن صحنه‌ را هم بگویید؛ انگشتر را در دست او گذاشتید و او احساس آرامش کرد.

بله. معمولا اینها فکر می‌کردند رفتاری که خودشان با اسرای ما دارند ما با آنها داریم ولی دیدند اینطور نیست.

*در قرارگاه حمزه و نجف در زمان جنگ در عمق خاک عراق هم نفوذ می‌کردید؟ عملیات شد؟

بله. در آنجا با نیروهای بومی عراقی در ارتباط بودیم و کارهای زیادی انجام می‌شد. یک دوره‌ای هم خدمت شهید همدانی و شهید صالحی و برخی بزرگانی که الان مطرح هستند، حالا ما شهیدان را اسم می‌بریم، داخل خاک عراق برای این مباحث رفتیم. یکی از محورهای کاری همین عملیات برون‌مرزی بود که بعدا منجر به تشکیل قرارگاه رمضان شد که خودش یک قرارگاه مستقلی بود و عملیات‌های زیادی در عمق خاک عراق در کرکوک انجام شد.

*شهید شوشتری آن زمان هم در این قرارگاه بودند؟

در قرارگاه حمزه خدمت ایشان نبودیم. در قرارگاه نجف ایشان فرمانده بودند و ما خدمت ایشان بودیم و کار را با هم انجام می‌دادیم و بسیار آدم تاثیرگذار و فرمانده باهوش و همه جانبه‌نگر و شجاعی بودند.

*زمستان ۶۳ در لشگر ۲۵ کربلا در کردستان یک دستگاه تویوتا وانت می‌آید و در سرما شهید طوسی هم پشت آن بوده و پلاستیک کشیده بودند. شما عصبانی می‌شوید و می‌گویید این برای خودتان نیست که هر کاری بخواهید عمل کنید و در سرما و با این وضعیت این را ببرید.

ما احساس می‌کردیم کسی که نزدیک نوشیدن شربت شهادت بود، به ایشان گفتیم باید مراقب خودت باشید و بعدا دو تا از بچه‌های خوب را گفتیم که محافظ ایشان باشید و اجازه ندهید ایشان جلو برود. اینها هم همین کار را می‌کردند. قرار این بود که هر روز صبح آیه‌الکرسی را بخواند. آن روز که ایشان شهید شد فراموش کردند آیه الکرسی را بخوانند. به ایشان گفتم شما باید مراقب خودتان باشید و اگر اتفاقی بیفتد من نمی‌توانم کار کنم. برای همین به من گفت فلانی اگر من شهید شدم صبر کنید. این صحبت در جواب عرض من بود. چنین فضا و روحیه‌ای بین برادران بود. هم خودی‌ها و هم حتی دشمن اینچنین بود.

*در ادامه این خاطره شهید طوسی می‌گویند، ایشان پاسخ شما را می‌دهند و شما ایشان را بغل می‌کنید.

بله. واقعیت این است در کردستان واقعا با هدایت شهید بروجردی بنا نداشتیم ضدانقلاب کشته شود. بنا این بود ضدانقلاب اصلاح شود. تلاش ما این بود شرایطی ایجاد شود که افراد برگردند. چه بسا شب‌ها تا صبح این شهید بروجردی و ناصر کاظمی با این افرادی که زندانی بودند، صحبت می‌کردند و بسیاری از اینها برگشتند و در جبهه ما آمدند. مانند این بدری‌ها که خیلی از اسرا خودشان داوطلب شدند با برادران مجاهد عراقی همکاری کردند و خیلی‌ها به شرف شهادت رسیدند و حماسه‌های بزرگی هم آفریدند.

*آن زمان در ذهن‌تان داشتید که سپاه بدر هم تشکیل شود؟

من که این سپاه را تشکیل ندادم.

*نه، مجموعه سپاه منظورم است.

اساسا هر انقلابی و هر نهضتی سامانه‌ها یا سازمان‌های مورد نیاز خودش را به وجود می‌آورد. لشگر امام حسین (ع) یا لشگر نجف که اسم آن دشمن را می‌ترساند… گرا داشتیم که فرمانده بعثی در آنجا همیشه بیمار بود و می‌گفتند این در اثر فشار روحی است. گرا داشتیم و اطلاعات می‌گرفتیم همیشه یک حالت استرس داشت و اوضاع او را به هم ریخته بود. اینطرف کی بود؟ لشگر امام حسین یا لشگر ۸ نجف یا لشگر ۲۷ محمد رسول الله یا لشگر ۴۱ ثارالله یا لشگر ۱۹ فجر بود. اینها مجموعه‌هایی بود که نیاز انقلاب ایجاد کرد و به وجود آمدند. لشگر بدر یا سپاه بدر هم مجاهدین عراقی این سو آمدند. اینها انگیزه عالی مبارزه داشتند و این یک شجره طیبه شد که الان در عراق خیلی تاثیرگذار است. اینها مجموعه‌ای شدند و عین اینکه بسیجی‌ها جمع شدند و این لشگر را تشکیل دادند این مجموعه هم همین طور بود و به تدریج توسعه و قوت پیدا کرد. کسی مانند شهید اسماعیل دقایقی بودند که ایکاش در جایی کسی ایشان را شرح می‌کرد. ایشان هم کسی مانند شهید سلیمانی، شهید بروجردی،‌ شهید مهدی باکری، شهید قاسم نصراللهی، شهید ناصر کاظمی، شهید احمد کاظمی بود. الان از افرادی که الان هستند بپرسید با چه تکریمی از این سردار بزرگ یاد می‌کنند.

*آن نامه‌ای که آقامحسن نوشته بودند که با چنین امکاناتی می‌توانیم ادامه دهیم و اگر نباشد نمی‌توانیم که برخی می‌گویند به خاطر آن نامه تصمیم به قطع‌نامه گرفته شد.

ببینید، بالاخره سیاسیون، نظامی‌ها مواردی را در ارتباط با تصمیم خود دارند یعنی اینطور نیست که بگوییم این مورد باعث شد. یک مجموعه عواملی با هم سبب شد و شرایطی را مطرح کردند و امام با توجه به این یک انسان خدایی بودند و نفسانیت در ایشان هیچ محلی از اعراب نداشت، بر اساس آن چیزی که برای ایشان منعکس و تبیین شد، تصمیم گرفتند.

برای شما خیلی تلخ بود؟

بله. برای ما خیلی سنگین بود. یک دوری بود و فضایی بود که امام هم در آن پیامی که دادند اشاره کردند. واقعا این سخت بود ولی چون امام فرمودند، قابل پذیرش بود.

*فرماندهی آقای هاشمی رفسنجانی در اواخر جنگ چطور بود؟

این مجموعه شرایطی در ابتدا داشت که حالت مشترکی که عملیاتی مانند فتح‌المبین و فتح خرمشهر را داشت،‌ اینها یک شکل از کار بود و یک دوره‌ای قدری وضعیت عوض شد و عملیاتی انجام شد که ارتش یا سپاه مستقر بود. هماهنگی‌هایی که در ابن رابطه انجام می‌شد.

اینکه بگوییم فرماندهی به صورتی که در صحنه انجام شود، معمولا خود فرماندهان نظامی بودند اما این بحث‌های کلان در ارتباط با ایشان کار می‌شد. یک نمونه‌ای که به یاد دارم، مثلا عملیات کربلای ۴، یک عدم‌الفتحی را داشتیم اما خود این عملیات خط شلمچه باعث شد شکسته شود که واقعا خط نفوذناپذیر بود. بعد ایشان حضور داشتند و خدمت فرماندهی محترم کل سپاه و بقیه بودیم. آنجا بحث و بررسی شد و مذاکرات بین ایشان و فرماندهی محترم کل سپاه انجام شد و در نهایت این تصمیم که باید کربلای ۵ را در یک زمانی انجام شود، اعلام کردند. اینها یک قطعه‌هایی از حضور ایشان بود و موارد دیگری هم بوده که آنطور که باید نتوانستیم انسجام لازم یا امکانات لازم را فراهم کنیم. تابعی از شرایط و وضعیتی بود که در کشور وجود داشت.

*فکر می‌کنید جدا بودن ارتش و سپاه در روزهای آخر خوب بود یا بد شد؟ اینکه عملیات‌ها به صورت جداگانه انجام می‌شود به نفع جنگ بود یا به ضرر جنگ بود؟

وقتی خدمت امام بودیم، گفتند من دوست دارم شما با هم ممزوج باشید. به نظر من هر جایی ممزوج می‌بودیم، بیشتر می‌توانستیم به نتیجه برسیم.

*در آن حمله‌ای که شهید کاظمی به عمق خاک عراق کردند که خودتان اشاره کردید، حضور داشتید یا خیر؟

من آن دوره‌ای که ایشان این کارها را انجام دادند در ستاد کل نیروهای مسلح بودم. مسئولیت معاونت طرح و برنامه و بودجه نیروهای مسلح را برعهده داشتیم. لذا دورادور از این حرکتی که سردار عزیز انجام می‌داد حظ می‌بردیم.

*قبل از اینکه حاج قاسم به سپاه قدس بروند قرار بود شما بروید؟

بله- مطرح بود که من بروم و بعد مقرر شد ستاد کل نیروهای مسلح برویم که آنجا هم به امر حضرت آقا رفتیم و مشغول شدیم.

*خیلی لطف کردید.

خواهش می‌کنم.

*من خداحافظی می‌کنم اما برنامه و به رسم برنامه «دست‌خط» برنامه با دست خطی که سردار سرلشگر آقا مصطفی ایزدی برای ما خواهند نوشت به پایان خواهد رسید.

«بسم الله الرحمن الرحیم

انقلاب اسلامی هدیه‌ای پرشکوه به امت اسلامی است. این حرکت با پیروزی و با ایثار فرزندان بزرگوار ایران اسلامی به پیش رفت و ان‌شاالله خواهد رفت. از همت والای برادران و خواهران دست‌اندرکار برنامه خوب دست‌خط در این عرصه سپاسگزارم.

پاسدار انقلاب اسلامی و سرباز ولایت

سرلشگر پاسدار ایزدی»

انتهای پیام/


شهید


حاج قاسم


سپاه پاسداران


انقلاب اسلامی


سردار ایزدی


مصطفی ایزدی


برنامه دستخط


نیروی قدس


ستاد کل نیروهای مسلح


قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء


قرارگاه تهدیدات نوپدید

اخبار مرتبط

منبع خبر

سرلشکر ایزدی: ابعاد بیشتری از تلفات عین‌الاسد روشن خواهد شد/ قرار بود بجای «حاج قاسم» به نیروی قدس بروم بیشتر بخوانید »