نتایج جست‌وجو برای: شلمچه

۲ برادر در یک عملیات شهید شدند + عکس

پدرم ۶۸ سال داشت و با اعزام شدن مداوم برادرها تصمیم گرفت به جبهه برود. می‌گفت: «من که نمی‌توانم بجنگم، اما می‌روم تا شاید بتوانم در آشپزخانه کار کنم و غذایی گرم دست رزمنده‌ها بدهم.»

به گزارش مشرق، در واپسین روزهای دی‌ماه، به دعوت مسئولان پایگاه بسیج مقاومت شهید علی‌اصغر قرهی حوزه ۲۱۱ گلکار سپاه امام سجاد (ع) کرج، راهی منزل شهیدان حاجی‌مراد و محمد معارف‌وند می‌شویم؛ دو برادر شهیدی که در جبهه همرزم بودند و درنهایت هر دو در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند. ابتدا برادر بزرگ‌تر حاجی‌مراد به شهادت می‌رسد و محمد که در چند قدمی برادر بوده بالای سر شهید حاضر می‌شود و پیکر بی‌سر و دست برادر را در آغوش می‌گیرد. همان صحنه‌ای که امام حسین (ع) بر پیکر مطهر حضرت ابوالفضل (ع) در کربلا رقم زد این بار در کربلای ۵ شلمچه ظهور و بروز پیدا می‌کند. اما تنها چند ساعت زمان لازم بود تا محمد هم به برادر شهیدش ملحق شود و هر دو شهدای کربلای ۵ شوند. برای آشنایی با سیره و زندگی شهیدان حاجی‌مراد و محمد معارف‌وند با مهری معارف‌وند، خواهر شهیدان و ربابه معارف‌وند، همسر شهید حاجی‌مراد معارف‌وند به گفتگو نشستیم که ماحصلش را می‌خوانید.

ربابه معارف‌وند، همسر شهید حاجی‌مراد معارف‌وند

فصل آشنایی شما و شهید حاجی‌مراد معارف‌وند چطور رقم خورد؟
من و حاجی‌مراد با هم نسبت فامیلی داشتیم و همسایه دیواربه‌دیوار بودیم. سال ۱۳۵۸ ازدواج کردیم. شغلش آزاد بود و بعد کارمند مجموعه ورزشی آزادی شد. من و حاجی‌مراد هفت سال با هم زندگی کردیم. ماحصل این زندگی چهار فرزند پسر است.

چطور شد که به جنگ رفت؟
حاجی‌مراد بسیجی بود. یک بسیجی واقعی. روحیه بالایی هم داشت. بسیاری از اوقات در پایگاه بسیج و مسجد بود و دیروقت به خانه می‌آمد. کمی بعد از آغاز جنگ سال ۱۳۶۲ بود، یک روز آمد و به من گفت می‌خواهم بروم جبهه. من گفتم: «با این چهار تا بچه چه کنم؟»

موقع شهادت پدرشان بچه‌ها چند سال داشتند؟
بزرگ‌ترین فرزندم متولد ۵۹ بود و زمان شهادت پدرش شش سال داشت. فرزند دومم متولد ۱۳۶۱ بود و فرزند سومم متولد ۶۴. آخرین فرزندمان هم پنج ماه بعد از شهادت همسرم به دنیا آمد. روزی که بچه چهارمم بعد از شهادت حاجی‌مراد به دنیا آمد خیلی برایم سخت بود. باور اینکه این نوزاد الان پدر ندارد و پدرش را از دست داده دشوار بود.

با وجود بچه‌ها، چطور راضی شدید همسرتان به جبهه برود؟
راستش برایم سخت بود، اما با من صحبت کرد و من را برای حضورش در جبهه راضی کرد. می‌گفت: «باید صبر حضرت زینب (س) را داشته باشید. اگر ما نرویم چه کسی باید برود؟ دشمن می‌آید و وارد خاک ما می‌شود.» گفتم: «من سه فرزند دارم و منتظر به دنیا آمدن فرزند دیگرم هستم.» گفت: «خدایتان بزرگ است. من شما را به خدا می‌سپارم؛ ان‌شاءالله کمکتان می‌کند.» من مادر و پدر نداشتم و تنها بودم، برای همین وابستگی زیادی به او داشتم. حاجی‌مراد سال ۱۳۶۲ برای اولین بار به جبهه اعزام شد و سه ماهی در جبهه ماند و بعد آمد و درنهایت ۲۴ دی ماه ۱۳۶۵ در سن ۲۹ سالگی به شهادت رسید.

وقت‌هایی که به مرخصی می‌آمد از جبهه برای شما تعریف می‌کرد؟
بله؛ از حال و هوای جبهه‌ها و همرزمانش تعریف می‌کرد. می‌گفت: «رزمندگان با هم دعا می‌کنند و ما در آنجا به خدا نزدیک‌تریم. وقتی شهدا را می‌آورند ما وجود امام حسین (ع) را در کنار خودمان احساس می‌کنیم.» وقتی دوستان و رفقایش شهید می‌شدند، دلتنگی می‌کرد و می‌گفت: «رفقایم رفتند و من جا ماندم.» من هم دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم: «هرکسی قسمتش هرطوری است همان رقم خواهد خورد.»

از آخرین وعده دیدارتان با همسرتان بگویید؛ چطور راهی‌اش کردید؟
عملیات کربلای ۴ که به اتمام رسید، حاجی‌مراد تازه به مرخصی آمده بود که متوجه شد قرار است عملیات کربلای ۵ اجرایی شود. بی‌قرار شده بود. خودش را به در و دیوار می‌زد؛ می‌گفت: «چرا من الان که قرار است عملیات بشود، در منطقه نیستم؟ من چهار ماه آنجا بودم، خبری از عملیات نشد.» همه‌اش ناراحتی می‌کرد و می‌گفت: «من باید بروم.» گفتم: «تو تازه آمده‌ای، بچه‌ها را ندیده‌ای. سه روز بیشتر پیش ما نبودی. بمان بعد می‌روی…»، اما نتوانست. حال عجیبی داشت. برای همین به همه فامیل‌ها یکی‌یکی سر زد و کارهایش را انجام داد و بلیت تهیه کرد و رفت.

سفارشی برای شما نداشت؟
چون تازه از جبهه برگشته بود، تمام پاهایش تاول زده بود. دست‌ها و پاهایش را حنا گرفتم و گفتم: «نمی‌خواهی بیشتر بچه‌ها را ببینی؟» گفت: «نه؛ تو مراقب بچه‌های من باش. بچه‌های من را خوب نگه‌دار و در راه خدا، قرآن و دین بزرگشان کن. به آن‌ها یاد بده که ولایتی باشند. الحمدلله امروز از تربیت بچه‌ها و راهی که انتخاب کرده‌اند راضی هستم و می‌دانم کمک‌های خود شهید در طول زندگی بسیار شامل حال من شده است. درنهایت همسرم طاقت نیاورد و رفت.» حاجی‌مراد و برادرش محمد در عملیات کربلای ۵ با هم همرزم بودند و هر دو در این عملیات به شهادت رسیدند.

به عنوان یک همسر، شهید معارف‌وند چه خصوصیات اخلاقی داشت؟
حاجی‌مراد بسیار خوش‌اخلاق بود. پدری نمونه که هوای بچه‌هایش را داشت. ارادت زیادی به والدینش داشت و به آن‌ها احترام می‌گذاشت. اهل دین و قرآن بود. یک شب نماز شبش را ترک نکرد. نمازهایش آنقدر طولانی و با تضرع و خشوع بود که من همیشه به این حالش غبطه می‌خوردم. بعد از به دنیا آمدن بچه‌ها می‌گفت بچه‌ها را بدون وضو شیر نده. بگذار بچه‌ها پاک و صالح رشد و پرورش پیدا کنند. حاجی‌مراد با اینکه درآمد چندانی نداشتیم، اما مقید بود که خمس مالش را بدهد. می‌گفت: «اگر خمس مالمان را ندهیم دارایی‌مان حلال نمی‌شود.» به خیلی از نکات توجه داشت. در ایام محرم از ابتدا تا آخر محرم در مسجد خادمی می‌کرد و برای برگزاری مراسم همیشه پیش‌قدم بود. نیمه‌های شب از پایگاه بسیج می‌آمد.

گفتید همسرتان و برادرش در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند؟
بله؛ ابتدا همسرم حاجی‌مراد شهید شد و بعد برادرش محمد. ایشان مجرد بود و زمان شهادت ۲۰ سال داشت. هر دو برادر به فاصله چند ساعت از هم شهید شدند. حاجی‌مراد آرپی‌جی‌زن بود. حین عملیات ترکش خمپاره‌های دشمن به سرش اصابت می‌کند و سرش از بدن جدا و دست دیگرش هم قطع می‌شود؛ اینگونه به شهادت می‌رسد.

وصیتنامه‌ای از ایشان در دست هست؟
بله؛ حاجی‌مراد دو وصیتنامه داشت؛ یک وصیتنامه برای من و بچه‌ها و وصیتنامه‌ای دیگر هم که کلی نوشته بود. حاجی‌مراد در وصیتنامه‌اش به حجاب تأکید داشت و روی این مسئله بسیار حساس بود.

خبر شهادت را چطور شنیدید؟
همه فامیل و بستگان خبر شهادت حاجی‌مراد را شنیده بودند و به خانه ما رفت و آمد می‌کردند، اما کسی نمی‌توانست خبر شهادت حاجی‌مراد را به ما بدهد. وقتی پیکر حاجی‌مراد به معراج انتقال داده شد حدود ۱۰ روز بعد از شهادت حاجی‌مراد بود. درنهایت ما متوجه خبر شهادت همسرم شدیم. من در سن ۲۲ سالگی همسر شهید شدم و این شرایط را برای من که منتظر به دنیا آمدن فرزند چهارمم بودم، سخت‌تر کرده بود.

با نبودن‌های همسرتان بعد از شهادتش چطور روزگار گذراندید؟
حاجی‌مراد بعد از شهادتش هم همیشه کمک حال من و خانواده است. وقتی گرفتار می‌شدیم و بر سر موضوعی گیر می‌کردیم به مددمان می‌آمد. هروقت ناراحتم یا برای آینده بچه‌ها نگران می‌شوم، به سر مزارش می‌روم و می‌نشینم و برایش صحبت می‌کنم و حاجی‌مراد همان شب به خوابم می‌آید و من را دلداری می‌دهد و می‌گوید: «خدا بزرگ است، ناراحت نباش.» وقتی دلم می‌شکند به خوابم می‌آید و من را آرام می‌کند. اینکه می‌گویند شهدا زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند بحق است و من این را به‌عینه در طول زندگی و نبودن‌های همسر شهیدم حس کرده‌ام.

مهری معارف‌وند خواهر شهیدان حاجی‌مراد و محمد معارف‌وند

از خانواده‌تان برایمان بگویید. اهل کجا هستید؟
ما اصالتاً اهل ملایر هستیم. پنج خواهر و چهار برادر بودیم که دو برادرم به نام‌های حاجی‌مراد و محمد در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند. پدرم حسین‌حاجی‌مراد متولد ۱۲۹۵ بود که بعدها برای خدمت در جبهه او همپای برادرانم راهی شد. فضای خانواده ما قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تفاوتی نکرد. ما در خانواده‌ای متدین و مذهبی رشد کردیم که به دین و حجاب اهمیت زیادی می‌دادیم. پدرم کارگر ساده‌ای بود که به رزق حلال اهمیت زیادی می‌داد. گاهی پیش می‌آمد پروژه‌ای را با همکارانش برمی‌داشتند تا انجام بدهند. پدر با وجدان بالای کاری وظیفه‌اش را انجام می‌داد و معتقد بود نان حلال عاقبت‌به‌خیری می‌آورد و شهادت بچه‌ها سندی محکم بر این ادعای پدر شد.

اوضاع و احوال خانه‌تان در زمان جنگ چطور بود؟ اولین رزمنده خانه‌تان کدامیک از برادرها بود؟
به خاطر اعتقادات مذهبی با آغاز جنگ سه برادرم که امکان حضور در جبهه را داشتند راهی شدند. پدر مخالفتی با حضور بچه‌ها نداشت، اما وقتی محمد که در کلاس سوم راهنمایی مشغول تحصیل بود، عزم رفتن کرد، مادر کمی نگران شد و گفت: «صبر کن. زود است. بگذار کمی بزرگ‌تر شوی بعد برو!»، اما محمد ناراحت می‌شد و می‌گفت: «نه؛ من باید بروم.» درنهایت مادر رضایت داد و او هم راهی شد. برادرم محمد ابتدا به عنوان یک بسیجی حضور پیدا کرد و دوران خدمت سربازی‌اش را هم در سپاه گذراند و بعد از اتمام خدمتش به عضویت سپاه درآمد. محمد چند ماهی در سال ۱۳۶۰ در بعلبک لبنان خدمت کرد. برادرم ۱۷ سال داشت، اما به خاطر قد بلند و هیکل و محاسنش سنش بیشتر از این‌ها نشان می‌داد. محمد از سال ۱۳۶۰ تا زمان شهادتش یعنی سال ۱۳۶۵ در عملیات‌های مختلف شرکت کرد و وقتی هم به مرخصی می‌آمد ما چندان او را نمی‌دیدیم و در بسیج و مسجد حضور داشت. بعد از محمد حاجی‌مراد و پرویز هم راهی جبهه شدند.

گویا پدرتان هم در جبهه حضور داشت. با توجه به سن بالایی که داشت، برایش دشوار نبود؟
پدرم ۶۸ سال داشت و با اعزام شدن مداوم برادرها تصمیم گرفت به جبهه برود. می‌گفت: «من که نمی‌توانم بجنگم، اما می‌روم تا شاید بتوانم در آشپزخانه کار کنم و غذایی گرم دست رزمنده‌ها بدهم.» ایشان حدود چهار ماه در جبهه بود. بسیار پیش می‌آمد که محمد، حاجی‌مراد و پدر همزمان در جبهه باشند. پدرم به حاجی‌مراد می‌گفت: «تو متأهلی. سه فرزند داری. سعی کن کمتر بروی. من به جای تو می‌روم.»، اما حاجی‌مراد می‌گفت: «نه پدر جان؛ هرکسی وظیفه‌ای دارد. من هم وظیفه‌ای دارم که باید در راه دینم اسلام آن را ادا کنم.»

پدرتان خاطرات حضورش را در جبهه برایتان روایت می‌کرد؟
بله؛ پدر از کارها و خدماتی که آنجا برای رزمنده‌ها انجام می‌دادند برایمان تعریف می‌کرد. پدر می‌گفت: «وقتی رزمندها می‌آیند و ما خرما و شربت و غذایی دستشان می‌دهیم، باعث خداقوتی می‌شود و نیرو می‌گیرند. آن‌ها برای امنیت ما جانشان را در طبق اخلاص گذاشته‌اند و جلوی دشمن می‌ایستند.»

شهادت هر دو برادرتان حاجی‌مراد و محمد در عملیات کربلای ۵ رقم خورد. از نحوه شهادتشان برایمان بگویید.
محمد و حاجی‌مراد هر دو در عملیات کربلای ۵ حضور داشتند و همرزم بودند. در روند عملیات ابتدا حاجی‌مراد و بعد محمد به فاصله چند ساعت از برادرش به شهادت می‌رسد. همرزمانش نحوه شهادتشان را اینگونه برای ما روایت کردند که گویا حاجی‌مراد به فاصله چند متری جلوتر از محمد در یک ستون در حال حرکت بوده که ترکش خمپاره دشمن به سرش اصابت می‌کند و سر برادرم از بدنش جدا می‌شود و به شهادت می‌رسد. محمد که متوجه شهادت حاجی‌مراد می‌شود بالای سرش می‌رود و پیکر بی‌سر و دست برادر را درآغوش می‌گیرد. بچه‌ها از محمد می‌خواهند تا همراه پیکر به عقب برگردد تا به خاطر نداشتن سر تشخیص پیکر شهید دچار مشکل نشود، اما محمد قبول نمی‌کند.
محمد پیکر حاجی‌مراد را به بچه‌ها می‌سپارد و خودش راهی می‌شود که نزدیک اذان صبح ترکشی به سفیدران محمد اصابت می‌کند و در گوشه‌ای می‌نشیند. یکی از همرزمانش که جثه‌ای ریزتر از محمد دارد به محمد می‌گوید: «بیا من تو را به عقب برگردانم.»، اما محمد می‌گوید: «برو فسقلی! تو نمی‌توانی من را برگردانی عقب. من همین‌جا می‌مانم تا بچه‌ها از راه برسند.» محمد همان‌جا می‌ماند. بچه‌ها درگیر عملیات بودند و محمد که به‌شدت مجروح شده بود در منطقه می‌ماند. کسی از وضعیت محمد باخبر نبود.

کی متوجه شهادت برادرتان محمد شدید؟
ابتدا خبر شهادت حاجی‌مراد را برایمان آوردند. آن هم چند روز بعد از شهادتش. دادن خبر شهادت حاجی‌مراد برای آن‌هایی که می‌دانستند ایشان به شهادت رسیده است، کار دشواری بود؛ چراکه وضعیت محمد هم اصلاً مشخص نبود. در این چند روز رفتار همسایه‌ها و بستگانمان تغییر کرده بود و تا ما را می‌دیدند پچ‌پچ می‌کردند و همه این‌ها ما را نگران می‌کرد. درنهایت یک روز عموها و پسرعموهایم به خانه ما آمدند و خبر شهادت حاجی‌مراد را به مادر و پدرم دادند و گفتند: «محمد در جبهه است و ان‌شاءالله به‌زودی می‌آید.» مراسم حاجی‌مراد را برگزار کردیم و چشم‌انتظار آمدن برادرم محمد شدیم، اما خبری از محمد نبود که نبود. بعد گفتند شاید مجروح شده و درنهایت هم اعلام کردند که شهید شده است. اما با توجه به شرایط منطقه فعلاً وضعیت ایشان مشخص نیست.

شنیدن خبر شهادت برادرها برای پدر و مادر سخت نبود؟
سخت که بود، اما خدا کمک کرد و تاب و تحملش را به خانواده هدیه کرد. مادر و پدر با چشمانی گریان خدا را شکر می‌کردند و می‌گفتند: «راضی‌ام به رضای خدا.» مادر، اما بی‌تاب‌تر بود. از همه سخت‌تر این بود که وضعیت محمد مشخص نبود. می‌گفتند یا اسیر است یا شهید.

کی پیکر محمد را برایتان آوردند؟
حاجی‌مراد را که خاک کردیم نمی‌توانستیم راحت شویم. یک حال عجیبی داشتیم. احساس می‌کردم وجودم هنوز بی‌قرار است. بعد از برگزاری مراسم چهلم حاجی‌مراد بود که خبر آوردند پیکر محمد را شناسایی کرده‌اند. ۴۰ روز ما چشم‌انتظاری کشیدیم. ۴۰ روزی که با سختی و دلتنگی بر ما گذشت. امتحانی بود که خداوند بر سر راه مادر و پدرم قرار داد. نحوه شهادت بچه‌ها، مفقودالاثری‌شان و انتظاری که برای شناسایی پیکر محمد کشیدند همه امتحان خدا بود. وقتی پیکر محمد را آوردند روی کفنش نوشته بودند: «دیدنی نیست، بازش نکنید.» ما پیکر محمد را ندیدیم، اما بعدها عکس‌هایی از جنازه محمد دیدیم که همه گوشت‌های بدنش آب شده و یک پوست و استخوان شده بود. با شهادت حاجی‌مراد کنار آمده و منتظر آمدن محمد بودیم که خبر شهادت محمد کار را سخت‌تر کرد. محمد خیلی حرف شهادت را می‌زد. آرزویش را داشت. ما می‌گفتیم حیف است، اما محمد می‌گفت: «چی بهتر از شهادت؟! خدا باید دوستت داشته باشد، باید بپذیرد، باید عاشقت شود تا شهادت نصیبت گردد.»

چه شاخصه‌های اخلاقی در وجود برادرهای شهیدتان حاجی‌مراد و محمد شما را دلتنگ می‌کند؟
حاجی‌مراد و محمد هر دو پیرو امام خمینی (ره) بودند و ارادت زیادی به ولایت فقیه داشتند. همیشه سفارش به حجاب و پوشش اسلامی می‌کردند. حاجی‌مراد و محمد مهربان و خوش‌اخلاق بودند. دلم برای مهربانی‌های برادرانه‌شان تنگ می‌شود. من و محمد فاصله سنی کمی با هم داشتیم. محمد یک موتور داشت که من را هم با خود به مراسم‌های مذهبی مثل دعای کمیل و… می‌برد. آخرین باری که می‌خواستیم بدرقه‌اش کنیم به عکاسی رفت و وقتی به خانه آمد عکسی را به من نشان داد و گفت: «ببین خواهر من که شهید شدم از این عکس استفاده کنید.» ما هم کمی سربه‌سرش گذاشتیم و خندیدیم. می‌گفت: «دوست داشتید یک دست و پا نداشتید، اما هیکل من را داشتید؟» کلی ما را می‌خنداند و به ما روحیه می‌داد. برادرهایم توجه زیادی به حرام و حلال داشته و هوای ما را داشتند. یک بار خواب محمد را دیدم و به او گفتم: «کجایی؟ ما هرچه می‌گردیم تو را پیدا نمی‌کنیم.» گفت: «چرا من را نمی‌بینید؟ من همه شما را می‌بینم.» محمد خیلی منظم و مرتب بود. همیشه لباس‌هایش را اتو می‌کرد. به ظاهرش خیلی می‌رسید. وقتی ساک جبهه‌اش را باز می‌کردیم همه لباس‌هایش مرتب و تمیز بود.

منبع: روزنامه جوان

  • اپارک
  • شهر خبر
  • بلیط دات کام
  • الی گشت

منبع خبر

۲ برادر در یک عملیات شهید شدند + عکس بیشتر بخوانید »

یادداشت طولانی «حاج قاسم» بر یک کتاب

کتاب «اطلس لشکر ۴۱ ثارالله» یکی از کتاب‌هایی است که در حوزه اطلس یگانی منتشرشده و توسط عباس میرزایی تألیف شده است. مقدمه این کتاب با یادداشت سردار شهید قاسم سلیمانی آغاز شده است.

به گزارش مشرق، گروه مطالعات و جغرافیای نظامی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با استفاده از اسناد و مدارک دست‌اول و تاریخ شفاهی فرماندهان در راستای پاسخگویی نیازهای پژوهشی حوزه نظامی جنگ ایران و عراق در حوزه­های مختلف تاریخ نظامی جنگ ایران و عراق در سطوح راهبردی، عملیاتی و تاکتیکی، عملیات­ها، قرارگاه‌ها، واحدها، یگان­ها و فرماندهان آثاری در قالب کتب موضوعی، نبردی، شناسنامه یگانی و اطلس تولید و منتشر می‌کند.

یکی از کتاب‌هایی که در حوزه اطلس یگانی منتشرشده است کتاب «اطلس لشکر ۴۱ ثارالله» در هشت سال دفاع مقدس تألیف عباس میرزایی است. ناگفته نماند برای تهیه و انتشار این اطلس سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی نقش بسیار جدی و ارزنده‌ای را بر عهده داشته است به‌طوری‌که با تلاش و همت ایشان کارنامه لشکر ۴۱ ثارالله، همراه با نقشه‌های عملیاتی لشکر تهیه و تدوین شد.

کتاب «اطلس ۴۱ ثارالله» متشکل از شش فصل است؛ فصل اول را با عنوان "تجاوز ارتش عراق و تشکیل هسته‌های مقاومت" با نگاهی بر تشکیل کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران در کرمان آغاز کرده و با اشاره به آغاز جنگ تحمیلی و تشکیل تیپ و لشکر ۴۱ ثارالله و اولین اعزام‌ها به پایان می‌برد.

اعزام اولین گردان سازمان‌یافته استان به جبهه جنوب و عملیات‌های کرخه نور و ثامن‌الائمه و طریق‌القدس، نبردهای فتح‌المبین و بیت‌المقدس موضوعاتی هستند که در فصل دوم، با عنوان "آزادی سرزمین‌های اشغال‌شده" آورده شده‌اند.

در فصل سوم، با عنوان "تعقیب متجاوز"، عملیات رمضان، نبردهای والفجر مقدماتی، والفجر ۱، والفجر ۳ و والفجر ۴ بررسی‌شده‌اند. عملیات‌های خیبر و والفجر ۸ همچنین نبردهای کربلای ۱ و ۴ و ۵ و تکمیلی کربلای ۵، در فصل چهارم به‌عنوان "نبردهای پیروز" مرور می‌شوند. در فصل پنجم، با عنوان "نبردهای کوهستانی"، عملیات‌های کربلای ۱۰، نصر ۴ و والفجر ۱۰ بررسی‌شده‌اند. سرانجام، فصل ششم کتاب، با عنوان "پایان جنگ"، به نبردهای پایانی جنگ پرداخته است.

همچنین در ابتدای کتاب «اطلس لشکر ۴۱ ثارالله» سردار شهید قاسم سلیمانی یادداشتی نوشته است. در این یادداشت آمده است:

یادداشت سردار سلیمانی

در بستر تاریخ، همواره کره زمین از فعل‌وانفعالات پیوسته‌ای برخوردار بوده است. طوفان‌ها، سیلاب‌ها، زلزله‌های سهمگین، آتشفشان ها، یخبندان‌ها و گرماها و سرماهای شدید این تلاطمات موجب دگرگونی‌های فراوانی در این پوسته آبی و خاکی زمین شده‌اند. دانشمندان بر هر یک از اعصار آن نامی گذارده‌اند، اما جان حقیقی زمین، یعنی "انسان" که خداوند سبحان آن را "اشرف مخلوقات" نامیده و دیگر مخلوقات خود را برای خدمت او پدید آورده است و از روح خود در آن دمیده و آن را خلیفه خود قرار داده است و ملائکه الله بر عظمت این خلقت سجده نمودند فقط در چند مرحله کوتاه اما بسیار پر تأثیر دچار تغییر و تحول بنیادی گردیده است. محور این تحول انسانی و اساسی که مسیر بشریت را در هر مقطعی عوض کرده است پیامبران الهی خصوصاً پنج برگزیده اولوالعزم که از جامعیت بیشتری به نسبت دیگر پیامبران الهی برخوردار بوده‌اند، امین خلقت، محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلّم به‌عنوان آخرین اولوالعزم الهی، با کاملیت و جامعیت برای احیای ابدی بشریت و هدایت آن در مسیر الی الله با رساله‌ای کامل و جامع نزول یافته، نازل‌شده در فهم بشر مبعوث گردید.

پیامبر اسلام(ص) با کلمات الهام گرفته از وحی و سیره عملی به همراه اهل‌بیت معصوم خود انسان‌ها را بی‌نیاز از هر نیازی در هدایت و تربیت نمود. اما پس از ارتحال جانسوز پیامبر اعظم(ص)، اداره مسلمان‌ها دچار آشوب و از مدار اصلی خود خارج گردید، حوادث دردناک پس از پیامبر (ص) موجب فاصله گرفتن امت با سرچشمه زلال نبوت گردید. دنیاطلبی و کم‌توجهی به وصایای پیامبر(ص) موجب محروم شدن دردناک امت از هادیان و حامیان حقیقی قرآن و نبوت شد.

شهادت مظلومانه دختر پیامبر(ص)، صاحب فضایل نبوی و اعجازات عجیبه که رسول خدا(ص) بوی بهشت را از او استشمام می‌کرد و او را "سیده النساء العالمین" نامیده بود در ساعت‌های اندکی از رحلت پیامبر حرمت او شکسته شد، خانه‌ای که پیامبر در پشت درب آن می‌ایستاد و اهل آن را سلام می‌داد و اذن ورود می‌گرفت، درحالی‌که ثمره جان پیامبر و قلب عالم خلقت در آن خانه محقر بود، به آتش کشیده شد.

این بی‌ادبی‌ها سرآغاز انحرافی عظیم گردید تا جایی که پس از چندی بر فرق قرآن ناطق، تنها شنونده وحی و بیننده فرشتگان وحی، مدافعی که از کودکی جان مبارک خود را سپر جان خلقت قرار داد، علی بن ابی‌طالب(ع) که جان پیامبر در دامن او به آسمان‌ها برده شده و فرشتگان الهی او را در غسل و تدفین نبی معظم اسلام(ص) کمک می‌کردند شمشیر زدند و بشریت را از سرچشمه زلال اسلام محروم نمودند و پس از شهادت وصی پیامبر(ص)، فرزندان او را یکی پس از دیگری به شهادت رساندند.

شهادت غمبار و دردناک حسین بن علی(ع)، سرور جوانان بهشت به همراه برادران و برادر زاده‌ها و همه کسان او آن قدر سنگین بود که عالم خلقت تا ابد از آن شرمگین است. حادثه‌ای که عرب در تاریخ خود مشابه آن را ندیده و نشنیده بود.

در اثر این غفلت‌ها و قساوت‌ها، فرعون‌ها مجدداً سر برآوردند و جهان پر از فراعنه شد و اسلام ناب از نظر پنهان و اسلام اُموی و عباسی جایگزین گردید تا اینکه پس از قرن‌ها غربت و غیبت اسلام ناب، مردی از کوثر فاطمه بنت رسول‌الله(ص) قیام نمود و انقلابی بزرگ را پایه‌ریزی کرد و با حمایت ملتی برگزیده برای چنین پیشامدی عظیم موفق گردید طی پانزده سال مبارزه، فرعون زمان خود را با همه قدرت و شوکت ظاهری و حامیان قدرتمند خارجی در هم بشکند و اولین حکومت اسلامی علوی را بر مبنای سیره نبوی و اهل‌بیت مطهرش پایه‌گذاری نماید و ملت ایران را بر سرنوشت خود حاکم و حاکمان را خادمان آن قرارداد و خود به جایگاه خادمی در خدمت به ملت افتخار نمود و به همه بخش‌های اجتماعی، سیاسی، امنیتی و نظامی نظام هویت حقیقی عزتمندانه بخشید. جامعه را از لجن‌زار فساد نجات داد و به قله علم و دانش، تربیت و تزکیه هدایت نمود. ایران را از همپیمانی دشمنان اسلام خارج و به حامی مسلمانان و مستضعفان تبدیل نمود.

در شرایط شکوفایی امید و انتظار، طاغوتیان این تحولات را که منجر به خیزش بزرگ در جهان اسلام شده بود و سیطره غاصبانه آن‌ها را بر کشورهای اسلامی به چالش کشانده بود، تحمل ننمودند و با استفاده از عوامل داخل خود برای ساقط کردن نظام نوپای اسلامی توطئه‌های مختلفی را سامان دادند، اما همه آن ددمنشی‌ها با لطف خداوند سبحان، هوشیاری ملت و هدایت امام خمینی(ره) منجر به شکست گردید. پس از ناکام ماندن و شکست از توطئه‌های داخلی، با تحریک، تسلیح و پشتیبانی همه‌جانبه یکی از جنایتکاران منطقه به نام "صدام حسین" جنگ تمام عیاری را برای ساقط کردن نظام اسلامی به راه انداختند.

در طی این جنگ طولانی و نابرابر که استکبار جهانی به رهبری آمریکا به‌صورت تمام عیار از آن حمایت می‌نمود تمامی مبانی انسانی و اسلامی زیر پا گذارده شد، از بمباران و شلیک موشک به شهرها تا استفاده از انواع بمب‌های شیمیایی و گازهای کشنده، کشتارهای دسته‌جمعی به راه انداختند. حادثه بمباران شیمیایی حلبچه، سردشت و مریوان خاطره جنایت هیروشیما را در ذهن جهان زنده کرد. صدام به‌عنوان فرمانده میدانی آمریکا و حامیانش در منطقه سعی کرد به هر قیمتی با زشت‌ترین اقدامات درصحنه جنگ حتی بر علیه ملت خود در عراق مأموریت نیابتی را با قساوت تمام به انجام برساند. تا جایی که بمباران شیمیایی مردم عراق در حلبچه هزاران نفر مرد، زن و کودک را به کام مرگ فرستاد، اما ملت به پا خاسته، غیرتمند، شجاع و مسلمان ایران حاضر نشد استقلال و عزّت و شرفی را که در اثر یک انقلاب ارزشمند به دست آورده بود با سیطره مجدد دشمنان اسلام از دست بدهد و برای حفظ این دستاورد عظیم، کمر همت بست و با تمام توان به حمایت از نظام خود به پا خاست.

امام خمینی(ره) خود شخصاً فرماندهی و اداره جنگ را بر عهده گرفت. مردان شجاع، سلحشور و پر افتخار کویر، کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان حافظ همیشه نگهدار مرز خلیج‌فارس، با فاصله‌ای بیش از هزار کیلومتر، سپاهی سترگ را به نام ثارالله بنیان گذاردند. این سپاه قدرتمند به‌عنوان اولین سازمان‌های مردم نهاد در بحبوحه جنگ متولد گردید و برای دفاع از کشور از شرق تا غرب و از شمال غرب تا جنوب را برای دفاع و مقابله با دشمن متجاوز درنوردید.

لشکر قدرتمند کویر با شرکت تأثیرگذار در بیش از ۲۴ عملیات سرنوشت‌ساز، بزرگ و ده‌ها عملیات کوچک زمینه‌ساز آزادسازی سرزمین‌های اشغالی و تعقیب شکست قطعی دشمن گردید. حضور قدرتمندانه و مؤثر ثاراللهیان در شکست حصر آبادان، آزادی بستان و ده‌ها روستای اطراف آن در طریق‌القدس، دور کردن دشمن از محیط سوسنگرد و حمیدیه در ام الحسنین و شهید رجایی و باهنر، آزادی دشت عباس و ارتفاعات مشرف بر آن تا تنگه ابوغریب در فتح المبین از اعمال به یادگار مانده لشکر ثاراللهیان است. پذیرفتن مسئولیت محوری عملیات در شمال خرمشهر در عملیات بیت‌المقدس و آزادی بیش از دو هزار کیلومترمربع از پنج هزار کیلومتر اراضی آزاد شده در این عملیات ازجمله آزادی پادگان حمید، کوشک، جفیر و بیرون راندند دشمن تا خطوط مرزی، سند دیگری از افتخارات سلحشوران کویر می‌باشد.

تعقیب و انهدام دشمن در عملیات رمضان و تصرف خطوط مرزی دشمن، حرکت سپاه ثارالله به سمت غرب منجر به آزادی مهران و ارتفاعات مشرف بر آن در والفجر ۱ و ۳، بیرون راندن دشمن از اطراف مریوان و سردشت و تصرف ارتفاعات پنجوین در والفجر ۴، کربلای ۱۰، نصر ۴، عبور از باتلاق‌های هورالعظیم و کمک به تصرف جزایر استراتژیک مجنون و هجوم به عمق دشمن در اطراف رودخانه دجله و انهدام آن در عملیات‌های بزرگی موسوم به خیبر و بدر نیز برگ زرینی از کارنامه پر افتخار فرزندان کویر در دفاع از عزت و شرف میهن اسلامی است.

ثارالله از خالقین عملیات‌های پیروزمند استراتژیک، پیچیده و فوق تصور دشمن در کربلای ۴ و ۵ و والفجر ۸ بود که برغم وجود آواکس‌ها و ماهواره‌های جاسوسی که از صدام و ارتش او حمایت اطلاعاتی می‌نمودند در غافلگیری کامل به عمق دشمن نفوذ کرده و ارتش عراق را درهم شکستند.

فروپاشی تاروپود دشمن، عبور شهادت طلبانه از اروند و تصرف پایگاه موشکی دشمن، کارخانه نمک، رأس بیشه مشرف بر خلیج‌فارس، عبور از دریاچه ماهی در کربلای ۵ و دور زدن همه لشکرها و سازمان‌های نظامی دشمن در شلمچه و ضربات قاطعی که تأثیر بسزایی در تعیین سرنوشت جنگ داشت و منجر به قطعنامه ۵۹۸ که سند پیروزی و حقانیت کشورمان در جنگ محسوب می‌شود گردید، از شاهکارهای نظامی تاریخ جنگ‌های دنیا می‌باشد که همه این‌ها گوشه‌ای از نتایج نبرد مقدس ثاراللهیان است و ثارالله محور اصلی این تحول عظیم در صحنه نبرد با دشمن بود.

هنوز صدای آرامش‌دهنده و آسمانی "حبیب – حبیب" حاج احمد امینی در عبور از اروند و نفوذ به پشت خطوط دشمن و فریاد فرمانده شهید و شجاع ثارالله، طیاری عزیز، در عبور از دریاچه ماهی که پشت دشمن را به لرزه درآورد در جان‌های یک ملت جای گرفته و از یاد نرفته است و فرماندهان فداکاری همچون میرحسینی، حاج یونس و کازرونی که در صحنه نبرد با دشمن خود به‌تنهایی یک لشکر بودند، بخشی از سند افتخارات ثارالله است.

ثاراللهیان در والفجر ۱۰ از کوه‌های یخ‌زده پر از برف عبور نموده و راه را بر دشمن به سمت حلبچه سد کردند و دشمن را در حلبچه و اطراف آن فر پاشاندند و صدها اقدام ارزشمند دیگر ثارالله که این دائرهّ المعارف نمادی فشرده از اقدامات ارزنده و سهم مبارک و عظیم کویریان و خلیجیان فارسیان در دفاع از اسلام و امت مسلمان آن است.

دانشگاه ثارالله افتخار می‌کند استادان عارف و سرداران سربداری همچون شهسواری دارد که فریاد در اسارتش نماد همیشگی آزادگی تاریخ ایران گردید که با تأسی از فرزندان اهل‌بیت سید الشهداء (ع) در محاصره دشمن با صدای رسا و با دستان بسته و ده‌ها اسلحه به‌سوی او نشانه رفته، فریاد زد:"مرگ بر صدام، ضد اسلام" کلمات کوتاهی که لرزه به اندام دشمن انداخت فریادی که تا ابد با همان رسایی باقی ماند.

مکتب ثارالله، مفتخر است آن ۲۳ نوجوانی که در اسارت، صدام را درون کاخش تحقیر نمودند اغلب استادان صاحب کرسی این دانشگاه بودند.

فرماندهان شهید، شجاع و عارفی همانند میر حسینی، حاج یونس، کازرونی، نصراللهی، یوسف الهی، تاجیک، مشایخی، پایدار، زندی، نادری، عرب نژاد، ماهانی، کاظمی، سلطانی، قربان زاده، دریجانی، عالی، جعفر زاده، محمدی، زینلی، میثم، حمید چریک، امینی، عابدینی، بینا، طیاری، احسانی، فرخی، حاجبی، بختیاری، توکلی، سید علی ابراهیمی، میر افضلی، اسماعیل کاخ، شریف، شریفی، مغفوری، علوی، شیخ شعاعی، مرادی، اتحادی، ژاله، سلیمانی، علیمرادی، هندوزاده، ایرانمنش ها، خیامی‌ها، کرمی‌ها، عرب نژادها، اسدی‌ها و هزاران شهید عارف برجسته‌ای که در این نوشتار کوتاه، فرصت پرداختن به آن چهره‌های نورانی‌تر از نور نمی‌باشد، مدرسه‌ای از دین، عرفان، معنویت و ایثار از خود بجا گذاشتند. مکتبی که هر روز روشن تر از روز دیگر است و بر رهروان آن هرلحظه افزوده و میلیون‌ها انسان عاشق و دلباخته را مجذوب خود نموده است.

ثارالله صرفاً پادگانی نظامی نبود، بلکه معسکری بود جامع‌تر از جامعه و وسیع‌تر از حورزه‌های علمیه، مدرسه فکری که موجب تحول عظیمی در جوانان و مردمان منطقه گردید.

ثارالله میعادگاه عاشقانی بود که طواف عملی عشق نه بر گرد خانه بلکه در پیشگاه خود خدا سر تسلیم فرود آورده و تکلیف الهی خود را به بهترین وجه اداء نمودند. میعادگاهی که مملو از اسماعیل‌های نه‌تنها راضی به رضایت ذبح، بلکه ملتمس جان باختن در راه معبود بودند.

بیت‌الله ثارالله از آن‌چنان جاذبه‌ای برخوردار بود که کمتر کسی با دیدن آن می‌توانست خود را از آن جدا کند، مدیران این مدرسه عشق و ایثارگری جوانایی بودند که در دامن‌های پاک پرورش‌یافته و از صُلبی به صُلبی برای چنین روزی ذخیره الهی گردیده بودند، عاشقانی که نه‌تنها عشق را تجربه کرده بلکه خود اساس بنای عاشقی بودند.

استادان نوجوان که پیران عارفی آنان را شاگردی می‌نمودند و چه بسیار پدرانی که از فرزند و معلمانی که از دانش‌آموز خود تلمّذ عشق می‌کردند.

جوانانی که کرسی مرجعیت را در سطوح وسیع‌تری از فقه تصاحب کرده بودند و میلیون‌ها نفر، دیروز و امروز در راه، روش، اخلاق، مسلک، عشق، وفا، ایثار، حب ولایت، دین‌محوری و عاشورایی آن‌ها را تقلید می‌کنند.

امیران سربدار ثارالله از آن‌چنان جذابیتی برخوردار بودند که رزمندگان همچون بچه کبوترها دهان دل را می‌گشودند و جان خود را از شهد شیرین سیره عملی آنان سیراب می‌نمودند و این‌گونه این عطر در سراسر کشور ما افشانده و ایران اسلامی را برای همیشه معطّر نمود.

حقیقتاً عاجزم از بیان و وصف آن‌ها، آن قیامت عظمایی که حقیقت عبودت را به نمایش حقیقی کشاند. بهتر است تأسی کنم به امام عارفان و مجاهدان، "خمینی شهیدپرور" و با خضوع و خشوع بگویم بهتر است دم فرو بندم و خاضعانه و خاشعانه عرض کنم: "السلام علیکم یا خاصه اولیاءالله".

پدران، مادران، خواهران و برادران و فرزندان، دوستان و همسنگرانم آنچه در این مقدمه آوردم جزء بسیار ناچیزی از آنچه در آن محشر کبرای معنوی قبل قیامت دیدم می‌باشد و آنچه در این اطلس ارائه‌شده است اگرچه دست گردآوردنگان پر همت آن را می‌بوسم، اما مختصری است از صحنه عظمای بیش از چهار هزار شب و روزی که در تمام ساعات آن آتش، خون و نبرد و حماسه حاکم بود می‌باشد، که در این صحنه قریب بیش از پنج هزار ستاره از آسمان کویر به ملکوت اعلی پرواز کردند و ده‌ها هزار مجروح را به‌عنوان سند ذی‌قیمتی از خود بر جای گذاردند و صدها مفقود که هنوز در راه بازگشت به خانه هستند؛ درحالی‌که پدران و مادران چشم براه در انتظار، دیده از جهان فرو بستند. اما درعین‌حال همین جزوه کوتاه، سند گویا و ارزشمندی است از مجاهدت مردم شجاع، غیور و فداکار شرق ایران اسلامی حکایت می‌کند.

رحمت خداوند بر پدران و مادرانی که ایثارگرانه از ثمره وجود خود گذشتند و آن را خالصانه تقدیم دفاع بودن مزد و منّت کشور و ملت و اسلام نمودند.

سلام و رحمت خداوند بر شیر زنانی که در عنفوان جوانی خود، روشنایی و خورشید زندگانی خود را لباس رزم پوشاندند و با چشمان گریان اطفال خود آنان را بدرقه نمودند و خود با کودک و کودکان خردسال خویش در غربت دنیا، با افتخار تنها ماندند.

رحمت خدا بر خمینی بزرگ، احیاء‌گر و بازگرداننده مسلمانان به سیره حقیقی نبوت و اسلام ناب، و فضل و لطف خداوند سبحان شامل حکیم بزرگ انقلاب اسلامی، خامنه‌ای عزیز که امروز جان‌ها و چشم‌ها را متوجه خود نموده است.

قاسم سلیمانی

  • اپارک
  • شهر خبر
  • بلیط دات کام
  • الی گشت

منبع خبر

یادداشت طولانی «حاج قاسم» بر یک کتاب بیشتر بخوانید »

سقف اتوبوس روی سر حاج رمضانعلی

پدربزرگم در باغ سپهسالار قزوین کار می‌کرد و مادربزرگم هم زن مؤمنه و باخدایی بود. خانواده نیمه‌مذهبی بودند. پدرم امام خمینی (ره) را خیلی دوست داشت.

به گزارش مشرق، شهید رمضانعلی شیرازکی‌تبار متولد ۱۳۰۶ بود. وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود، حدود ۵۵ سال داشت. رمضانعلی آن زمان پدر ۹ فرزند قد و نیم‌قد بود. شغلش هم رانندگی اتوبوس بود و کسی از او انتظار نداشت عائله‌اش را رها کند و در آن سن و سال به جبهه برود. اما او مردی نبود که در برابر هجوم بیگانگان به کشور بی‌تفاوت بماند و عاقبت سال ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی خیبر در ۵۶ سالگی به شهادت رسید. معصومه شیرازکی‌تبار دختر شهید که زمان شهادت پدرش ۱۰ ساله بود در گفتگو با ما از خاطرات بابا می‌گوید.

پدرتان اصالتاً اهل کجا بودند و چه شغلی داشتند؟ کمی از خانواده‌تان بگویید.
بابا متولد سال ۱۳۰۶ بود. راننده اتوبوس خط تهران-قزوین بود و در تعاونی ۱۵ ترمینال آزادی کار می‌کرد. پدر و مادرم اصالتاً اهل یکی از روستاهای قریه تاکستان قزوین هستند. پدرم از همان بچگی به تهران مهاجرت می‌کند و بزرگ شده تهران بود. در خانواده پنج برادر و چهار خواهر هستیم. سال ۶۲ که بابا شهید شد ما در منطقه ۱۷ تهران محله فلاح ساکن بودیم. پدرم، چون تک‌فرزند بود ۱۴ سالگی ازدواج کرد. خانواده‌اش وضع مالی خوبی داشتند. مادرم دختر کدخدای ده بود. بابا در همان ۱۴ سالگی که ازدواج می‌کند، اول در محله دروازه غار نزدیک منزل خاله‌اش ساکن می‌شود. پدرم وقتی سرِ کار می‌رفت به خاله‌اش می‌گفت مراقب مادرم که کم و سن و سال‌تر بود باشد. چند تا از بچه‌های مادرم فوت کردند. فرزند اول خانواده برادرم است که سال ۱۳۲۸ به دنیا آمد. ایشان مهجور است یعنی قدرت تکلم ندارد. راه می‌رود و به اندازه خودش کارهایش را انجام می‌دهد. الان ۷۰ ساله است و کنار مادرم زندگی می‌کند.

پدرتان تحت چه نوع سبک تربیتی قرار داشت که باعث شد در سن میان‌سالی به جبهه برود؟
پدربزرگم در باغ سپهسالار قزوین کار می‌کرد و مادربزرگم هم زن مؤمنه و باخدایی بود. خانواده نیمه‌مذهبی بودند. پدرم امام خمینی (ره) را خیلی دوست داشت. چون ظاهرنمایی را دوست نداشت، کسی تصور نمی‌کرد او به جبهه برود. وقتی شهید شد همه آن‌ها که زخم زبان می‌زدند آمدند حلالیت گرفتند. پدرم قبل از انقلاب شغل‌های مختلف داشت. راننده تاکسی و اتوبوس بود و بالاخره اتوبوس خرید و راننده گرفت. زمان دفاع مقدس برای جبهه پیش‌قدم شد. می‌رفت جبهه نیرو می‌برد و صبح برمی‌گشت. آخرین بار که می‌خواست به جبهه برود مادرم گفت نرو. راننده‌ات برود ولی پدرم گفت قول می‌دهم این دفعه بروم و بیایم. این دفعه کاری به کارم نداشته باشید. می‌گفت همه رزمنده‌ها فرزندانم هستند.

خود شما بار آخری که بابا به جبهه رفت را به یاد دارید؟
من آن موقع ۱۰ ساله بودم. یادم است بار آخر بابا گفت این دفعه قول می‌دهم بروم و اگر برگشتم دیگر نروم. به من گفت دخترم می‌توانی لباس جبهه‌ام را داخل ساک بگذاری. من لباس پدرم را آماده کردم. پدرم خیر و نیکوکار بود. چند روز پیش که به محل سابقمان رفتم همسایه‌ها می‌گفتند پدرت تک بود. بعد از سال‌ها که دیگر آن محل زندگی نمی‌کنیم قدیمی‌های محل به‌خوبی از پدرم یاد می‌کنند. آن زمان وضع اقتصادی مردم زیاد خوب نبود، کمتر غذای خوب می‌خوردند. پدرم هروقت گوشت می‌خرید اول به فقرای کوچه می‌داد بعد به خانه می‌آورد. چون اتوبوس داشت به اهالی کوچه می‌گفت هرجا دوست دارید شما را مسافرت می‌برم. روز ۱۲ فروردین ماه ۱۳۶۱ بابا به همسایه‌ها گفت فردا شما را به زیارت حضرت معصومه (س) می‌برم. صبح که بیدار شدیم دیدیم کلی برف روی زمین است، همه گفتند برف آمده و نمی‌شود رفت. اما حرکت کردیم. توی راه کولاک بود. پدرم گفت، چون زن و بچه بین ما هستند برمی‌گردیم. رفتیم سمت گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه ۲۷. آن قطعه الان مزار پدرم است. همه نشستند. بچه‌ها بازی می‌کردند. آن روز سیزده‌به‌در بود و سال بعد پدرم به شهادت رسید. پدرم مهربان و خیلی آرام بود. با هرکسی با زبان خودش حرف می‌زد. اینطور نبود حرف حرف خودش باشد. با پیر و کودک با زبان خودش حرف می‌زد.

بابا در کدام عملیات به شهادت رسید؟
سال ۶۲ در اولین روزهای عملیات خیبر در منطقه عملیاتی به شهادت رسید. ۱۲ اسفند هم در قطعه ۲۷ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. به خاطر اینکه عملیات خیبر سنگین بود پیکر پدرم را یک هفته بعد به تهران انتقال دادند.

از شهادتش حرفی می‌زد؟
برای اینکه روحیه ما خراب نشود شهادتش را عنوان نمی‌کرد. اهل ریا نبود. در جبهه روحانی جوانی بود که پدرم خیلی به او علاقه داشت. می‌گفت کارش درست است. در همان عملیات خیبر روحانی جوان هم شهید شد. بابا به حق‌الناس خیلی حساس بود. می‌گفت چیزی که بد است برای همه بد است، نه اینکه بگوییم برای مردم بد است و برای ما خوب. وقتی نوجوان بودم ماه رمضان معده‌ام خونریزی کرد. نمی‌توانستم روزه بگیرم. خیلی ناراحت بودم که در سن نوجوانی نمی‌توانم روزه بگیرم. شب خواب دیدم در یک جایی شبیه آلاچیق بزرگ هستم. پتوهای سربازی طوسی‌رنگ روی مردم کشیده شده و همه خواب هستند. سمت چپم آتش بود و سمت راستم باغ بزرگی بود. گفتم خدایا اینجا کجاست. صدایی شبیه صدای پدرم را شنیدم. تا بابا را دیدم قوت قلب گرفتم و بغلش کردم.

گفتم بابا اینجا کجاست؟ یادم بود اگر در خواب انگشت اشاره یا شست مرده را بگیرم از آن دنیا تعریف می‌کند. نمی‌دانستم کدام انگشتش را گرفتم. گفتم: «بابا بگو اینجا چه خبر است؟» گفت: «چرا ناراحتی؟ از اینکه به‌خاطر بیماری روزه نگرفتی غصه می‌خوری؟ حق‌الله را خدا می‌بخشد. سعی کن حق‌الناس گردنت نباشد که خدا نمی‌گذرد. نماز ستون دین است، بخوان. حق‌الناس نداشته باش. غیبت نکن و تهمت نزن، دیگران را با زبان و عملت آزار نده. من شفیعت می‌شوم.» پدرم به مردم اشاره کرد و گفت: «اینجا عالم برزخ است. آدم‌هایی که اینجا دیدی، تقاص گناهشان را پس می‌دهند. کسانی که اهل بهشت هستند در باغ سرسبز هستند و جهنمی‌ها داخل آتش می‌شوند.»

از شهادت پدرتان چگونه باخبر شدید؟ نحوه شهادتش چطور بود؟
ابتدا پدرم زخمی شده بود و برادرم به اهواز رفت. تا به اهواز رسید گفتند پدرت به شهادت رسیده است. به فامیل گفته بودند پدر تصادف کرد و زخمی شده، اما مادرم از حالت برادرم متوجه شهادت پدرم شد. تا پیکر پدرم بیاید یک هفته طول کشید و خانه ما مراسم بود. نحوه شهادتش هم به این صورت بود که پدرم با اتوبوس رزمنده‌ها را از اهواز به خط مقدم می‌برد و نیمه‌های شب به اهواز برمی‌گردد. بین راه خمپاره به اتوبوس پدرم اصابت می‌کند. ماشین انحراف پیدا می‌کند و کل سقف اتوبوس روی سر پدرم می‌افتد. از ناحیه سر و شاهرگ گردن به او آسیب وارد می‌شود. به بیمارستان اهواز منتقلش می‌کنند و همانجا به شهادت می‌رسد. کمک‌راننده‌اش می‌گفت قبل از اصابت خمپاره به رمضانعلی گفتم: «چرا نمی‌خوابی؟» پدرم می‌گوید: «حال عجیبی دارم. نمی‌خواهم این حال عجیب را از دست بدهم.» وقتی خمپاره اصابت می‌کند کمک‌راننده سالم می‌ماند و پدرم به شهادت می‌رسد.

شما ۹ فرزند بودید؛ مادرتان بعد از شهادت پدرتان چطور خانواده را اداره کرد؟
فاصله سنی پدر و مادرم به طور واقعی سه سال بود. هرکسی مادرم را نگاه می‌کرد فکر می‌کرد زنی ۳۰ ساله است. خیلی جوان به نظر می‌رسید. تا زمانی که پدرم بود تمام امور زندگی را به عهده داشت و نمی‌گذاشت مادرم سختی روزگار را ببیند. مادرم زن خانه بود مدیریت زندگی نمی‌دانست. بعد از شهادت پدرم بی‌تکیه‌گاه شد، اما به خاطر بچه‌ها ایستادگی کرد و ازدواج نکرد. برادر بزرگم به امور خانواده رسیدگی می‌کرد. مادرم کارهای خانه را انجام می‌داد و کارهای بیرون خانه برعهده برادرم بود. برادرم موقع شهادت پدرم متأهل بود و دو فرزند داشت. سه برادر و خواهرم ازدواج کرده بودند، اما شش فرزند مجرد بودیم. مادرم دنبال شستن و سابیدن بود. با سختی بچه‌ها را بزرگ کرد. خیلی سختی کشید و شکسته شد. دائم گریه می‌کرد. مادربزرگم آن موقع زنده بود. بعد از شهادت پدرم، سال ۶۶ سکته کرد و دو سال بعد فوت کرد. پدرم به خوابشان می‌آمد. می‌گفت اینقدر گریه نکنید جای من خیس می‌شود. با گریه و بی‌تابی شما من اینجا اذیت می‌شوم. مادرم آدمی نبود که پایش به بنیاد شهید باز شود. درکل سعی می‌کردیم از شهادت پدرم استفاده نکنیم. خواهرم که الان پزشک است جایی نگفت دختر شهید است. اذیتش می‌کردند و زخم زبان می‌زدند. وقتی که مادرم سرطان گرفت بنیاد شهید گفت از پزشکی که مادر را جراحی کرده نامه بیاوریم. خواهرم گفت من از استادم نامه نمی‌گیرم، چون کسی نمی‌داند فرزند شهید هستم. در نمره دادن اذیت می‌کنند. دورانی که درس خواند از سهمیه استفاده نکرد.

حضور شهیدتان را در زندگی روزمره‌تان احساس می‌کنید؟
من دائم پدرم را احساس می‌کنم. یک بار مشکلی برایم پیش آمده بود. می‌خواستم به بنیاد شهید بروم. پدرم به خوابم آمد گفت هر وقت مشکل داشتی سرخاک من بیا به من بگو، اما به دیگران نگو. بالاخره شهدا راهی را رفتند که پیش خدا اجر و قرب دارند و می‌توانند شفاعت کنند. خیلی از گره‌های زندگی با توسل به شهدا باز شده است. برخی از دوستانم را که اعتقاد سستی داشتند به مزار شهدا بردم، متوسل شدند و حاجت گرفتند. بعداً تماس می‌گرفتند که حاجتشان را از شهدا گرفته‌اند.

کسی را می‌شناسم سرطان داشت. مادرش می‌گفت دیگر نمی‌شود کاری کرد. همسایه بودیم. وقتی به خانه‌شان رفتم پرچم امام حسین (ع) خانه‌شان بود. گفتم نذر می‌کنم پسرت خوب شود فقط بعد از شفایش حتماً به شلمچه قدمگاه شهدا و بعد به زیارت امام حسین (ع) بروید. پسر دوستم جراحی شد. دکتر گفت معجزه شد. پسر دوستم با پای خودش به شلمچه و بعد به کربلا زیارت امام حسین (ع) رفت.

منبع: روزنامه جوان

  • اپارک
  • شهر خبر
  • بلیط دات کام
  • الی گشت

منبع خبر

سقف اتوبوس روی سر حاج رمضانعلی بیشتر بخوانید »

نقش حاج قاسم و لشکر ۴۱ در عملیات کربلای ۵ چه بود؟

به گفته شهید سلیمانی رزمندگان هم‌قسم شده بودند که در عملیات کربلای ۵، انتقام خون شهدای کربلای ۴ را بگیرند و می‌گفتند تا زمانی که غرور و تکبر دشمن را در هم نشکنند از منطقه بیرون نخواهند رفت.

به گزارش مشرق، عملیات کربلای ۵ پس از عدم‌الفتح کربلای ۴، با تصمیم شجاعانه فرماندهان و دلاوری رزمندگان انجام شد و به یکی از موفق‌ترین عملیات‌های ایران در مقطع حساس دفاع مقدس تبدیل شد. کربلای ۵ موازنه قدرت در جنگ را تغییر داد و بلوک شرق و غرب را متوجه قدرت نظامی نیروهای ایرانی کرد. لشکر ۴۱ ثارالله (ع) به فرماندهی حاج‌قاسم سلیمانی یکی از لشکرهای تأثیرگذار در عملیات کربلای ۵ بود که توانست با مقاومتی مثال‌زدنی ادامه عملیات را میسر سازد.

عملیات کربلای ۴ که به اتمام رسید، فرماندهان خیلی زود تصمیم به انجام عملیات دیگری در همان منطقه گرفتند. نیروها باید در یک عملیات حساب شده دشمن سرمست از موفقیت در کربلای ۴ را غافلگیر می‌کردند. حاج‌قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله (ع) درباره شرایط تصمیم‌گیری درباره عملیات کربلای ۵ می‌گوید: «دشمن دچار یک غرور کاذب شده بود. از طرف دیگر با توجه به زحمت‌های زیادی که کشیده شده بود و نیروهای زیادی که جمع شده بودند و همچنین به خاطر وضعیت سیاسی و نظامی‌ای که در جنگ حاکم بود نمی‌شد این عملیات نیمه‌تمام گذاشته شود و نیروها برگردند. جمع‌بندی فرماندهان این بود بلافاصله در موقعیتی که نیروها حضور دارند و با استفاده از غرور دشمن و جشن پیروزی که گرفته عملیاتی انجام بگیرد تا جبران عدم موفقیت کربلای ۴ باشد. در همان جلسات جمع‌بندی به زمین کربلای ۵ رسید.»

به گفته شهید سلیمانی رزمندگان هم‌قسم شده بودند که در عملیات کربلای ۵، انتقام خون شهدای کربلای ۴ را بگیرند و می‌گفتند تا زمانی که غرور و تکبر دشمن را در هم نشکنند از منطقه بیرون نخواهند رفت. کربلای ۵ با این تصمیم‌گیری‌ها در ۱۹ دی ۱۳۶۵ انجام شد و نتایج موفقیت‌آمیزی را به همراه آورد.
در این عملیات لشکر ۴۱ ثارالله مأموریت داشت تا بعد از پاکسازی جاده و پل دشمن، یک سرپل در غرب کانال ماهی ایجاد کند. شهید سلیمانی زمین شلمچه و بوبیان و دریاچه ماهی را به یک غول نظامی و یک تابلوی گرگ‌مانند تشبیه می‌کرد. جایی که نیروهایی مثل کوه می‌توانستند در این منطقه به نبرد بپردازند. رزمندگان بدون هیچ هراسی از منطقه عملیاتی و موانع دشمن می‌گفتند: «ما برویم و ما نباشیم که امام خدای نکرده نگران و ناراحت باشد. آرزوی دنیوی‌شان این بود که ملت ایران شاد و خندان باشد، امام شاد باشد.»

لشکر ۲۵ کربلا پس از تأمین سرپل از سوی لشکر ۴۱ ثارالله می‌بایست با عبور یگان از یگان از داخل منطقه پنج‌ضلعی به سمت راست و پشت کانال ماهی رفته و سرپل را تأمین می‌کرد. با شروع عملیات، رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله از کانال ماهی عبور کردند، کاری که تصورش برای کارشناسان نظامی غیرممکن بود. لشکر ۴۱ ثارالله (ع) در عملیات کربلای ۵ یکی از سخت‌ترین محورها را برعهده داشت و با مقاومت فراوان نیروهایش توانست با سربلندی از این منطقه عبور کند. عملکرد نیروهای این لشکر به فرماندهی حاج‌ قاسم سلیمانی یکی از دلایل موفقیت رزمندگان در کربلای ۵ بود.

با وجود موفقیت‌های بزرگی که رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله به دست آوردند ولی تلخی شهادت نیروها بر دل فرمانده‌شان ماند. در این عملیات قاسم میرحسینی جانشین فرمانده لشکر ثارالله به شهادت رسید. او با خلق و خویی که بسیار پخته‌تر از سن و سالِ کمش بود، در مقامِ نفر دوم لشکر، تحسین فرماندهان و همرزمانش را برمی‌انگیخت. «قاسم میرحسینی» در مدت کمی به نقطه ثقلی غیرقابل جایگزین در لشکر تبدیل شد و حکمِ دست راست «حاج‌قاسم» را پیدا کرد. «قاسم میرحسینی» در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید، اما فقدانش همواره برای همرزمانش ملموس بود و حاج‌قاسم سلیمانی سال‌ها پس از شهادت او گفت: «سیدالشهدای همه شهدای استان سیستان و بلوچستان و بزرگ لشکر ثارالله که واقعاً من امروز در هر مأموریتی جای او را خالی می‌بینم شهید میرحسینی است.»

یونس زنگی‌آبادی و مهدی زندی‌نیا فرماندهان تیپ لشکر ۴۱ در کنار نیروهای دیگر لشکر در این عملیات به شهادت رسیدند تا یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای نظامی و سیاسی ایران در دفاع مقدس را رقم بزنند. لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی شهید سلیمانی با جان‌فشانی فرماندهان و نیروهایش در عملیات کربلای ۵، ضمن گرفتن انتقام از دشمن، قدرتشان را به همگان دیکته کردند.

منبع: روزنامه جوان

  • اپارک
  • شهر خبر
  • بلیط دات کام

منبع خبر

نقش حاج قاسم و لشکر ۴۱ در عملیات کربلای ۵ چه بود؟ بیشتر بخوانید »

دو شکست در یک هفته عملیات!

زمستان سال ۱۳۵۹ در شرایطی آغاز گشت که به دلیل عدم توفیق در دو عملیات مهر و آبان، جبهه ها با رکود مواجه بود.

به گزارش مشرق، تاریخ هر کشور مجموعه‌ای از روزها و ایامی است که بر آن گذشته و اکنون برای مردمان آن سرزمین به‌منزله هویت انسان‌های کنونی و سرگذشت افرادی است که از خود اثری چه مثبت و چه منفی بر جای گذاشته‌اند. در این میان آنچه بر مردم سرزمین ایران اسلامی گذشته سرشار از روزها و ایامی است که اتفاقات گوناگونی در آن رخ‌داده است. ازجمله انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و صدها اتفاق دیگر که بیان هر یک ماه‌ها و حتی سال‌ها طول می‌کشد. بر آن شدیم از سال ۱۳۵۹ و شروع جنگ تحمیلی اتفاقات مهمی که بر سرزمین ایران اسلامی گذشته است به‌صورت فصلی و مختصر بیان کنیم. در پایان منابع استفاده‌شده برای این مطالب برای مخاطبان ارائه‌شده است.

زمستان سال ۱۳۵۹ در شرایطی آغاز گشت که به دلیل عدم توفیق در دو عملیات مهر و آبان، جبهه ها با رکود مواجه بود. این امر در شرایطی که عراق در خاک ایران حضور داشت، از نظر افکار عمومی مردم ایران مورد قبول نبود. بخصوص آنکه نیروهای مردمی به همراه سپاه و نیروهایی از ارتش توانسته بودند ارتش بعثی را زمین گیر کرده و در مواردی ضربات مهمی به دشمن وارد کرده بودند. با توجه به این امر ارتش جمهوری اسلامی ایران زیر نظر بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا دو عملیات نصر و توکل را در دی ماه انجام داد که هر دو به شکست انجامید. شکست بنی صدر در آزادسازی مناطق اشغال شده و ناامیدی وی از دست یابی به این هدف، باعث شد وی برای رسیدن به منویات خود، جدال در صحنه سیاسی کشور را افزایش دهد که اوج ماجرا به واقعه ۱۴ اسفند دانشگاه تهران منجر و باعث شد مسئله جنگ به نوعی به حاشیه برود. از طرفی این اتفاقات سبب امیدواری دشمن به حفظ مناطق اشغالی شد و رژیم بعث عراق از موضع قدرت به تعیین شرط برای خاتمه جنگ پرداخت، از جمله طه یاسین رمضان معاون نخست وزیر عراق در مصاحبه با روزنامه الثوره ارگان حزب حاکم بعث عراق درباره پایان جنگ چنین گفت: «ما بر این نکته تأکید می کنیم که جنگ پایان نمی یابد مگر این که رژیم حاکم بر ایران به طور کلی منهدم شود.» ۱ رفت و آمدهای هیئت های صلح نیز در همین راستا صورت می گرفت. در زیر به مهمترین اتفاقات رخ داده در سه ماه پایانی سال ۱۳۵۹ اشاره می شود.

دومین شکست در یک هفته عملیات نصر، اشغال مجدد هویزه

عملیات نصر (هویزه) در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۵۹ با هدف آزادسازی غرب کارون از جمله خرمشهر و تأمین مرز و عبور از آن و تعقیب دشمن به سمت بصره در منطقه جنوب اهواز با طراحی و فرماندهی ستاد مشترک ارتش انجام شد. در این عملیات نیروهایی از سپاه و تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام نیز به عنوان نیروهای خط اول شرکت داشتند. هرچند در مرحله اول عملیات موفقیت هایی حاصل شد و حتی تعداد ۸۰۰ نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند، اما در مرحله دوم (۱۶ دی) ارتش بعث با حمله به مواضع نیروهای ایران با عقب راندن این نیروها ضمن آنکه توانست تانک های رها شده و سالم خود را که در همین عملیات از دست داده بود بازپس بگیرد، بلکه ۱۳۰ تانک ارتش ایران را نیز به غنیمت گرفت. عقب نشینی بی برنامه نیروهای خودی و عدم آگاهی به موقع نیروهای خط اول که مشغول نبرد بودند، از موضوع عقب نشینی سبب محاصره آنان و به شهادت رسیدن ۱۴۰ تن نفر از جمله حسین علم الهدی شد. همچنین با شکست این عملیات، ارتش بعث که توسط نیروهای مردمی از هویزه بیرون رانده شده بود بار دیگر این سهر را اشغال و با خاک یکسان کرد. ۲

عملیات توکل، دومین شکست در یک هفته

عملیات توکل در ۲۰ دی ۱۳۵۹ با هدف شکست حصر آبادان، آزادسازی مناطق اشغالی شرق کارون و تعقیب دشمن تا مرز شلمچه در منطقه عمومی آبادان با طرح ریزی و فرماندهی ستاد اروند ارتش انجام شد. این عملیات به دلیل عدم توجه به توان خودی و استعداد دشمن و وسعت منطقه موفقیتی به دست نیاورد و در همان مراحل اول متوقف شد. پس از شکست در این عملیات تا عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا عملیات بزرگ دیگری انجام نشد. ۳

عملیات های محدود چشم اندازی از موفقیت

شکست عملیات توکل که چهارمین عملیات آزادسازی ارتش زیر نظر بنی صدر بود، سبب شد بنی صدر برای رسیدن به اهدافش، توجه اش را از جبهه های جنگ متوجه جبهه سیاسی داخلی کند. از طرفی موفقیت هایی که نیروهای خودی در عملیات های کوچک به دست آورده بودند دلیل دیگری شد تا دست نیروهای انقلابی برای نقش آفرینی هر چند حداقلی باز شود. در این مرحله با پر رنگ شدن نقش نیروهای مردمی، سپاه و بخشی از ارتش که به همکاری با این نیروها معتقد بود، نیروهای خودی به طراحی عملیات های محدود روی آوردند. تعدادی از این عملیات ها به شرح زیر است:

۱ـ عملیات «ضربت ذوالفقار» که با فرماندهی ارتش و با مشارکت نیروهای عشایر و سپاه ایلام و قزوین در تاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۵۹ آغاز و در تاریخ ۲۰/۱۱/۱۳۵۹ به اتمام رسید و منجر به آزادی ارتفاعات کله قندی، ۶۲۰، ۵۲۵ و ۵۴۰ شد.

۲ـ عملیات «شهید فرجیان زاده» در منطقه مهران در تاریخ ۲۶/۱۱/۱۳۵۹ به فرماندهی سپاه انجام و ارتفاعات ذیل آزاد شد.

۳ـ عملیات «کلینه» در منطقه دشت ذهاب در تاریخ ۱۴/۱۲/۱۳۵۹ به فرماندهی سپاه که منجر به آزادی روستای کلینه و منطقه آن شد.

۴ـ عملیات «چغالوند» در منطقه گیلان غرب در تاریخ ۲۴/۱۲/۱۳۵۹ با ترکیبی از نیروهای سپاه و ژاندارمری انجام و ارتفاعات چغالوند آزاد شد.

۵ـ عملیات «امام مهدی(عج)» در غرب سوسنگرد در تاریخ ۲۶/۱۲/۱۳۵۹ به فرماندهی سپاه که منجر به پاکسازی منطقه غرب سوسنگرد شد. ۴

پیشنهاد جدید برای آتش بس

در ۲۸ دی ۱۳۵۹ اولاف پالمه به عنوان نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل پس از سفر به عراق، به ایران آمد. وی در این سفر سه اصل "منع کاربرد زور برای تسلط بر زمین های دیگران"، "عدم مداخله در امور داخلی دیگران" و "آزادی کشتیرانی در خلیج فارس و آب های بین المللی" را مبنای طرح خود برای آتش بس بین ایران و عراق عنوان کرد، اما حاضر به قبول محکوم کردن عراق به دلیل تجاوز به خاک ایران نشد. پالمه به مقامات ایران گفت که صدام در دام افتاده و برای بیرون رفتن از این دام بهانه و امتیازی از ما می خواهد که پیش ملتش رو سفید باشد. این در حالی بود که ایران از قبل اعلام کرده بود تا ارتش بعث عراق در خاک ایران است حاضر به هیچ گونه مذاکره ای نخواهد بود. ۵

سفر هیئت صلح سازمان کنفرانس اسلامی به ایران

در ۹ اسفند ۱۳۵۹ هیئتی که در اجلاس سران کشورهای اسلامی در طائف برای میانجی گری بین ایران و عراق انتخاب شده بود (ایران به دلیل حضور صدام در این اجلاس شرکت نکرد) به ایران آمد. اعضای این هیئت را رؤسای جمهور کشورهای گینه، پاکستان، بنگلادش و گامبیا، تخست وزیر ترکیه، وزرای خارجه کشورهای سنگال، بنگلادش، مالزی، پاکستان و ترکیه به همراه یاسر عرفات و حبیب شطی دبیرکل کنفرانس تشکیل می دادند. این هیئت همان روز با اعضای شورای عالی دفاع دیدار کرد. شورا در این دیدار شرایط ایران را برای قبول آتش بس و صلح چنین ذکر کرد:

۱ـ تشخیص و تنبیه متجاوز ۲ـ پذیرش آتش بس پس از خروج متجاوز از خاک ایران ۳ـ اعلام پذیرش عملی معاهده ۱۹۷۵ الجزایر از سوی عراق۶

این هیئت همچنین روز بعد با امام خمینی (ره) ملاقات کرد. امام در این ملاقات خطاب به هیئت کنفرانس اسلامی چنین گفتند: «شما اگر بخواهید به اسلام فکر کنید، باید آیات قرآن را منشأ قرار بدهید؛ همان طوری که دستور داده آیه قرآن که چنانچه یک طایفه‏ای از مسلمین- بر فرض اینکه مسلم باشند اینها- یک طایفه‏ای از مسلمین به طایفه‏ای دیگر هجوم بکند، بر همه مسلمین واجب است که با او قتال کنند. ۷ شما به همین یک واجب الهی عمل بکنید. ما بیشتر از شما توقعی نداریم. شما به همین یک واجب که خدا امر فرموده است به شما و به همه مسلمین که چنانچه یک طایفه‏ای از مسلمین به طایفه دیگر تجاوز کرد باید با او مقاتله کنید … شما اگر مأموریتی دارید برای اینکه این آتش جنگ را بخوابانید- که آن هم آمال همه مسلمین است- باید متجاوز را به پای میز محاکمه بکشید، و متجاوز را تأدیب کنید؛ افرادی [از آنها] که در مملکت ما هستند به کنار بفرستید و از صدام بخواهید، تحکیم کنید بر او که از کشور ما برود بیرون و لشکر او از تجاوز دست بردارد. بعد از اینکه از تجاوز دست برداشت، یک هیأت بین المللی در اینجا باشد؛ آن هیأت بین المللی که در یک جایی تشکیل شد، رسیدگی کنند به جنایاتی که شده است؛ اگر ما جنایتکار هستیم، ما را تأدیب کنند. و اگر صدام جنایتکار است، صدام را تأدیب کنند. این طریقه اسلام است.» ۸

این هیئت پس از شنیدن نقطه نظرات ایران، به بغداد و سپس به طائف سفر کرد و در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۵۹ مجددا با یک طرح مکتوب به ایران آمد. این طرح در ۱۵ اسفند ۱۳۵۹ در شورای عالی دفاع بررسی شد و به دلیل اینکه به هیچ کدام از نظرات ایران از جمله مسئله خروج متجاوز توجهی نشده بود مورد پذیرش قرار نگرفت. ۹

بیانیه الجزایر و آزادی گروگان های امریکایی

پس از مصوبه مجلس درباره شرایط آزادی گروگان ها، از آنجا که دولت ایران هنوز فاقد وزیر خارجه بود، بهزاد نبوی از طرف محمدعلی رجایی نخست وزیر مأمور پیگیری این مسئله شد. به دلیل مصوبه مجلس مبنی بر منع مذاکره مستقیم با آمریکا، دولت الجزایر که حافظ منافع ایران در امریکا بود به عنوان میانجی بین دولت های ایران و امریکا تعیین شد. سرانجام در روز ۲۹ دی ۱۳۵۹ با امضای اسنادی که به بیانیه الجزایر معروف شد دو طرف بر سر نحوه آزادی گروگان های امریکایی به توافق رسیدند. به این ترتیب گروگان های آمریکایی پس از ۴۴۴ روز، و در آخرین روزهای ریاست جمهوری کارتر و قبل از به قدرت رسیدن ریگان، ایران را در روز ۳۰ دی ۱۳۵۹ترک کردند. ۱۰

حادثه ۱۴ اسفند دانشگاه تهران

به رغم آنکه کشور درگیر جنگ بود مناقشات جناح های سیاسی در ایران روز به روز در حال افزایش بود. در این میان بنی صدر به عنوان رئیس جمهور و فرمانده کل قوا پس از ناکامی در جبهه های جنگ، توجه خود را از جبهه ها به سمت صحنه سیاسی داخلی معطوف کرد و تقابل خود را با نخست وزیر و دولت و مجلس افزایش داد. نزدیک شدن سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به بنی صدر و حامیانش نیز او را در این تقابل مصمم تر کرده بود. در روز ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ مراسمی به مناسبت فوت دکتر محمد مصدق در دانشگاه تهران با مشارکت سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، جبهه ملی و نهضت آزادی برگزار شد و بنی صدر در آن به سخنرانی پرداخت. سخنان تحریک آمیز وی بر علیه نهادهای انقلابی، دولت، مجلس و حزب جمهوری اسلامی و در شرایطی که نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به عنوان حمایت از وی به مردم هوادار انقلاب و نظام حمله کرده و به ضرب و شتم آنان مشغول بودند، باعث شد جو ملتهب جامعه بیش از پیش افزایش یابد. ۱۱

تشدید منازعات جناحی و سیاسی سبب شد دشمن بعثی نیز نسبت به ادامه اشغال سرزمین ایران امیدوار شود و حتی از موضع خود درباره آتش بس نیز عدول کند. صدام حسین رئیس جمهور عراق پس اتفاقات ۱۴ اسفند دانشگاه تهران در مصاحبه ای مناطق اشغالی را مرزهای حقیقی عراق دانست و گفت: «موضوعی که آن ها باید درک کنند، این است که راه ادامه جنگ و سخن از عقب راندن نیروهای عراقی از مواضع به دست آمده با اتکا به قدرت، مسئله ای غیر ممکن هست. … اگر می‌خواهید نظر ما را بدانید باید بگویم ترجیح می دهیم در حالی که جنگ ادامه دارد با ایرانیان به قصد رسیدن به توافق به مذاکره بنشینیم. زمانی که به توافق دست یابیم می گوییم جنگ خاتمه یابد.» ۱۲

تلاش امام برای حل اختلافات و منازعات سیاسی

با بالا گرفتن منازعات سیاسی در کشور و اختلافات مقامات کشوری که عملاً مسئله جنگ و اشغال ایران را به حاشیه رانده بود، امام خمینی در ۲۵ اسفند ۱۳۵۹ آقایان سیدمحمد بهشتی، سیدعلی خامنه ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، ابوالحسن بنی صدر، عبدالکریم موسوی اردبیلی، محمدعلی رجایی و مهدی بازرگان را به جماران فرا خواندند تا درباره اختلافات به وجود آمده گفت و گو شود. در این جلسه که چندین ساعت به طول انجامید، افراد حاضر نظرات خود و دلایل اختلافات را بیان کردند. در پایان نیز مقرر شد اگر مطلب ناگفته‌ای باقی مانده، به صورت کتبی نوشته شود و از طریق سیداحمد خمینی به دست امام برسانند. ۱۳

پس از پایان این جلسه امام پیامی ده ماده ای را خطاب به ملت ایران و مسئولان کشور صادر کردند:

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

به اطلاع عموم می‏‌رساند برای صیانت کشور و جمهوری اسلامی در این موقع حساس و برای حفظ مصالح اسلام و مسلمین مطالب زیر ابلاغ می‌‏شود:

۱- معیار در اعمال نهادها قانون اساسی است و تخلف از آن برای هیچ کس چه متصدیان امور کشوری و لشکری و چه اشخاص عادی جایز نیست و متخلف به مردم معرفی می‌‏شود و مورد مؤاخذه قرار می‏‌گیرد. بنا بر این، دخالت هر یک از مقامات در امور مربوط به مقامات دیگر بر خلاف قانون است و دخالت‌‏کننده به مردم معرفی می‏‌گردد.

۲- مقامات فعلی، ریاست جمهوری، دولت، ریاست دیوان عالی، دادستانی کل کشور، مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان، قانونی میباشند و کسی حق ندارد در مصاحبه‌‏ها و نطق‌ها و رسانه‏‌ها به یکی از این مقامات توهین و یا آنان را تضعیف نماید؛ و متخلف به ملت معرفی و مورد مؤاخذه قرار می‏‌گیرد.

۳- به همان نحو که آقای رئیس جمهور را به فرماندهی کل قوا منصوب نمودم، باید ایشان را به این مقام بشناسند و فرماندهان قوای مسلح از ایشان بر طبق مقررات اطاعت کنند.

۴- شورای دفاع به نحوی که در قانون اساسی است، مأمور می‏شود و نمایندگان این جانب آقای خامنه‏‌ای و آقای چمران میباشند.

۵- مسائل دفاع در شورا مطرح و رسیدگی می‌‏شود و پس از تصویب، تصمیم در اجرا با فرماندهی کل قواست و قوای مسلح باید اوامر ایشان را اجرا نمایند.

۶- برای رسیدگی به شکایات نسبت به مسائل جنگ و سایر مسائل مورد اختلاف بین مقامات جمهوری اسلامی، هیئتی تعیین خواهد شد مرکب از یک نماینده از طرف رئیس جمهور و یکی از طرف دیگر و یکی از سوی این جانب که کوشش در حل شکایات نمایند و رأی اکثریت هیأت مذکور معتبر است؛ و در صورت تخلف یکی از مقامات، باید متخلف را به مردم معرفی کنند و مورد مؤاخذه قرار گیرد.

۷- چون در سخنرانی های رئیس جمهور، نخست وزیر، رئیس دیوان عالی کشور، رئیس مجلس شورای اسلامی، گروه های منحرف و مخالف با جمهوری اسلامی توطئه کرده و موجب فساد می‏شوند، اینان تا پایان جنگ تحمیلی سخنرانی نکنند. مصاحبه‏‌های سالم و سازنده و ارشادی مانع ندارد.

۸- از آنجا که روزنامه‏‌ها و رادیو تلویزیون عاملی مهم برای ارشاد یا تفرقه و نفاق هستند، هیأت سه نفری فوق، آن‌ها را دقیقاً مورد بررسی قرار می‏دهند و در صورتی که دو نفر از هیأت مذکور، آن‌ها را مضر تشخیص دهند، مراتب را به مردم ابلاغ و به دادستانی کل کشور اطلاع میدهند تا به وظیفه قانونی عمل کند.

۹- اکیداً از مقامات رسمی خواستارم تا با کمک یکدیگر مشکلات کشور را حل نمایند و برادرانه با یکدیگر همکاری نمایند.

۱۰- ائمه جمعه و جماعات- ایّدهم اللَّه تعالی- در خطبه‏‌ها و منابر و سایر گویندگان کوشش فرمایند که آرامش در کشور برقرار باشد و از هر سخنی که موجب نگرانی مردم و تفرقه شود خودداری نمایند و مردم را در پشتیبانی از ملت و تمام ارگان های جمهوری اسلامی و نهادهای انقلابی و قوای مسلح و مردمی تشویق فرمایند. و السلام.

روح اللَّه الموسوی الخمینی‏»۱۴

دیگر وقایع زمستان ۱۳۵۹

جنگ:

ـ پاکسازی تنگه حاجیان

ـ دفع تهاجم عراق به میمک

ـ شکست حمله عراق به ارتفاعات ایلام

ـ جلوگیری از پیشروی عراق در نوسود

ـ دفع حمله عراق به دهلران پس از تصرف چند ساعته شهر

ـ حمله هلی‌کوپترهای هوانیروز به مواضع عراق در غرب، ۱۲ تانک و ۵ قبضه توپ منهدم شد

ـ بازدید ملک حسین و صدام از جبهه‌‏های غرب ایران

حوادث غرب کشور:

ـ درگیرهای متعدد در شهر مهاباد؛ حمله به ستون ارتش؛ بیرون راندن نیروهای مسلح غیرقانونی از شهر توسط سپاه

ـ دفع حمله نیروهای حزب دمکرات به سقز، بوکان و بانه

ـ دفع حملات مهاجمین به مناطقی در آذربایجان غربی

ـ تلگراف تعدادی از واحدهای سپاه مستقر در مناطق کردنشین به امام و اعتراض به برکناری سرهنگ صیاد شیرازی از فرماندهی عملیات غرب کشور

تنش های سیاسی در داخل:

ـ انتقاد بنی‌‏صدر از دولت درباره آزادی گروگان‌‏ها؛ مخالفت حسن آیت با آزادی گروگان‌ها، تشنج در مجلس هنگام نطق آیت

ـ سخنرانی بنی‏‌صدر در جیرفت و متهم کردن جناح مقابل به استبداد

ـ سخنرانی بنی‌‏صدر در مراسم ۲۲ بهمن و متهم کردن جناح مقابل به دیکتاتوری؛ بهشتی: فعلاً سکوت می‏‌کنیم.

ـ نامه سران حزب جمهوری اسلامی به امام درباره بنی‌‏صدر؛ نامه آقای بهشتی به امام درباره اختلافات مسئولان

ـ اعتراض‌ها به حوداث دانشگاه تهران، تعطیلی بازارهای تهران، قم، تبریز، دامغان، یزد، اهواز و کاشان

ـ پاسخ امام به تلگرام آیت‏‌الله گلپایگانی درباره حادثه۱۴ اسفند: اطمینان می‌دهم با این گونه مخالفت‌ها با اسلام برخورد شدید خواهد شد.

ـ بنی‌‏صدر، رجایی، بهشتی و هاشمی را دعوت به مناظره کرد؛ پاسخ رجایی، بهشتی و هاشمی به درخواست مناظره بنی‌‏صدر

ـ اختلاف بنی ‏صدر با رجایی برای تکمیل کابینه؛ طرح دو فوریتی مجلس برای تعیین سرپرست برای وزارتخانه‌‏های بی‏‌وزیر؛ اعتراض بنی‌‏صدر به این طرح: این طرح عواقب خطرناکی دارد؛ خروج بازرگان و همراهانش از جلسه بررسی طرح دو فوریتی تعین سرپرست و از رسمیت افتادن مجلس، هاشمی: این چند نفر حق همه ملت را ضایع می‌‏کنند؛ تصویب طرح مجلس در روز بعد

ـ معرفی وزاری بازرگانی و اقتصاد به مجلس و رای اعتماد مجلس به آن‌ها، وزارت خارجه بدون وزیر ماند.

ـ امام در سخنرانی‌های خود توصیه به وحدت و عدم تفرقه می‌‏کنند: این اختلافات موجب شکست در جنگ می‏‌شود.

سیاست خارجی:

ـ قطع روابط ایران با اردن و مراکش

ـ لغو تحریم کشورهای بازار مشترک اروپا، اتریش و ژاپن پس از آزادی گروگان‌ها

ـ حضور ایران در کنفرانس وزیران خارجه جنبش عدم تعهد در دهلی با سرپرستی بهزاد نبوی وزیر مشاور در امور اجرایی در غیاب وزیر خارجه

بین الملل:

ـ برگزاری کنفرانس وزیران خارجه جنبش عدم تعهد در دهلی نو

ـ تعیین عراق به عنوان میزبان بعدی سران جنبش عدم تعهد

ـ تشکیل کمیته صلح در جنبش عدم تعهد

ـ سفر کمیته صلح در جنبش عدم تعهد به ایران و عراق

ـ تشکیل شورای همکاری خلیج فارس با حضور کشورهای عربستان، امارات، بحرین، عمان، کویت و قطر

ـ ریگان به عنوان رئیس‌جمهور جدید امریکا سوگند یاد کرد

ـ ریگان رئیس‌جمهور امریکا اعلام کرد به متن توافق الجزایر که کارتر آن را امضا کرده، پایبند است.

منابع: جنگ بازیابی ثبات محمد درودیان چاپ پنجم ص ۱۲۰

اطلس جنگ ایران و عراق فشرده نبرهای زمینی ص ۳۲ وـ تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق حسین علایی ج اول ص۲۹۸ـ۳۰۲

اطلس جنگ ایران و عراق فشرده نبرهای زمینی ص ۳۲ وـ جنگ بازیابی ثبات محمد درودیان چاپ پنجم ص ۱۱۴ـ۱۱۶

اطلس جنگ ایران و عراق فشرده نبردهای زمینی ص ۳۵ وـ جنگ بازیابی ثبات محمد درودیان چاپ پنجم ص ۱۳۹ـ۱۴۰ وـ گزارشی کوتاه محسن رشید ص ۳۴ـ۳۶

تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق حسین علایی ج اول ص ۳۰۶ وـ انقلاب در بحران خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۵۹ ص ۳۴۰ ـ ۳۴۱

تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق حسین علایی ج اول ص ۳۱۱

اشاره است به آیه ۹ از سوره حجرات

صحیفه امام جلد ۱۴ ص ۱۶۴ـ ۱۶۵

انقلاب در بحران خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۵۹ ص ۳۸۲

اطلاعات ۸۰ سال جلد دوم ص ۳۹۶ـ۳۹۷ وـ انقلاب در بحران خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۵۹ ص ۳۴۳ـ۳۴۵

اطلاعات ۸۰ سال جلد دوم ص ۴۰۰ـ۴۰۱ وـ تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق حسین علایی ج اول ص ۳۱۶

جنگ بازیابی ثبات محمد درودیان چاپ پنجم ص ۱۲۴

انقلاب در بحران خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۵۹ ص ۴۱۴

صحیفه امام جلد ۱۴ ص ۲۰۱ـ ۲۰۲

نویسنده: سجاد نخعی؛ پژوهشگر تاریخ جنگ / مرکز اسنادو تحقیقات دفاع مقدس سپاه پاسداران

  • اپارک
  • شهر خبر

منبع خبر

دو شکست در یک هفته عملیات! بیشتر بخوانید »

«جنگ آب» در دوران دفاع مقدس!

در بخش هایی از این کتاب به احداث کانال‌های متعدد و عظیمی که برای تخلیه و هدایت آب‌های روانه شده در مواضع رزمندگان اسلام توسط ارتش عراق رها شده بود، پرداخته شده است.

به گزارش مشرق، کتاب «جنگ آب» توسط «عباس حیدری مقدم آرانی» در ۴۷۸ صفحه در اندازۀ رقعی تدوین و توسط انتشارات موزه انقلاب‌اسلامی و دفاع مقدس در سال ۱۳۹۸ انتشار یافته است، این کتاب بخشی از مجموعۀ ۹۰ جلسه مصاحبه‌ گروهی تاریخ شفاهی جمعی از پیش‌کسوتان مهندسی رزمی جهادسازندگی، سپاه و ارتش در هشت سال دفاع مقدس است که در طول ۲۸ ماه متناوب( خرداد۹۱ تا شهریور ۱۳۹۳) در باغ موزه انقلاب‌اسلامی و دفاع مقدس تهران ضبط و ثبت شده است. جلد اول این مجموعه با نام« مهندسین خاکی» و جلد دوم آن نیز با نام« هندسۀ رزم»چندی پیش تدوین و منتشر شده است و به تازگی هم جلد سوم آن مقام دوم چهاردهمین جشنواره کتاب سال کانون پاسداران اهل قلم را از آن خود کرده است.

***

"عباس حیدری" درباره این کتاب به خبرنگار «مشرق» گفته است: « فصل اول کتاب شامل جنگ آب در دفاع مقدس، به اسناد و وقایع تاریخ شفاهی رزمندگان مهندسی رزمی سپاه، ارتش و جهادسازندگی در آب‌اندازی اطراف اهواز وسوسنگرد در ماه‌های اول تجاوز ارتش بعث عراق به ایران و اشغال شهرها به ویژه در جبهۀ خوزستان پرداخته استT همان تدابیری که مانع سقوط و اشغال اهواز از سوی یگان‌های زرهی ارتش بعث عراق شد.»

بنابراظهارات وی، در بخش های دیگری از این کتاب به احداث کانال‌های متعدد و عظیمی که برای تخلیه و هدایت آب‌های روانه شده در مواضع رزمندگان اسلام توسط ارتش عراق رها شده بود، پرداخته شده است. همچنین در فصل دوم کتاب جنگ آب به تدابیر و فنون مهندسی رزمی رزمندگان ایران برای عبور از آبگرفتگی‌ها، باتلاق‌ها، هورالعظیم، رورخانه اروند روایت شده است.

این نویسنده کتاب های دفاع مقدس خاطر نشان کرد: احداث پل شناور روی هورالعظیم به طول ۱۴ کیلومتر به نام«پل خیبری» در عملیات خیبر و بدر در سال‌های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳و احداث جاده داخل هورالعظیم به طول ۱۴ کیلومتر برای پشتیبانی مستمر و مطمئن از رزمندگان مستقر در جزایر مجنون و علاوه بر این عملیات عبور از اروند خروشان و احداث پل ثابت لوله‌ای روی اروند به طول ۹۰۰ متر با نام «پل بعثت» که خود یک شاهکار مهندسی رزمی دفاع مقدس به حساب می آید که در این کتاب به بخش هایی از این موارد اشاره شده است.

وی اظهار داشت: بررسی عملیات عبور از اروند خروشان در جنوب خرمشهر در عملیات کربلای چهار و عملیات عبور از آبگرفتگی منطقه شلمچه، در عملیات کربلای پنج هم از بخش های دیگر این کتاب است.

  • اپارک
  • شهر خبر

منبع خبر

«جنگ آب» در دوران دفاع مقدس! بیشتر بخوانید »

روایت‌هایی بکر از عملیات کربلای ۴و ۵ با ۱۲۳ مورد ممیزی!

احمددهقان از زیر چاپ رفتن اثری تازه از خود با عنوان «تک آخر» شامل روایت‌هایی بکر و ناشنیده از عملیات کربلای چهار و پنج از زبان شهید غلامرضا صالحی خبر داد.

به گزارش مشرق، همزمان با ایام سالگرد عملیات کربلای ۴، احمد دهقان از انتشار کتاب یادداشت‌های روزانه شهید غلامرضا صالحی به عنوان مهمترین یادداشت‌های روزانه هشت سال جنگ تحمیلی خبر داد.

این کتاب با عنوان تک آخر در ۲۰۰۰ صفحه آماده انتشار شده است. توسط نشر فاتحان در دست چاپ قرار گرفته است.

این نویسنده از سال ۱۳۹۳ در سکوت خبری آماده‌سازی این کتاب را آغاز کرد و به گفته وی یکی از دلایل کم‌کاری وی در این سال‌ها در عرضه رمان به این موضوع مربوط می‌شده است.

به گفته دهقان غلامرضا صالحی از فرماندهان قرارگاه‌های حمزه و نجف و همچنین قائم‌مقام لشکر ۲۷ در دوران جنگ تحمیلی بوده که یادداشت‌نویسی را از سال‌های آغازین حضورش در جنگ آغاز کرده است.

این فرمانده از سال ۱۳۶۴ در بسیاری از جلسات تصمیم‌گیری و سرنوشت‌ساز شرکت داشته و یادداشت‌های روزانه وی از منابع بکر و دست اول در تاریخ جنگ تحمیلی محسوب می‌شود که انتشار آن می‌تواند بسیاری از نکات مبهم در تاریخ جنگ را روشن کند و در بعضی موارد تاریخ جنگ هشت ساله را متحول سازد.

دهقان درباره این کتاب گفت: این کتاب در سال ۱۳۶۵ آماده انتشار شد اما بلافاصله بعضی نهادها با انتشار آن مخالف کردند و کتاب توقیف شد. طی این سال‌ها، ناشر و نویسنده و خانواده شهید غلامرضا صالحی تلاش کردند تا کتاب تک آخر منتشر شود.

وی ادامه داد: در ابتدا این نهادهای غیرمسئول ولی قدرتمند مخالف انتشار تمامی کتاب بودند، به طوری که در یک مورد لپ‌تاپ من و تمامی اسناد کتاب مفقود شد، اما در انتها با ۱۲۳ مورد ممیزی، با انتشار کتاب موافقت شد. این ممیزی‌ها از یک کلمه تا دو صفحه را شامل می‌شود. با این‌که یقین دارم همه این ممیزی‌ها نابجا هستند، اما یادداشت‌ها چنان غنی و مهم است که می‌تواند روایت نو و غیرکلیشه‌ای از تاریخ جنگ هشت ساله ارائه دهد.

این نویسنده درباره دلیل اهمیت این یادداشت‌ها نیز گفت: امروزه خاطرات زیادی از تصمیم‌گیران جنگ منتشر می‌شود، اما این خاطرات مربوط به سه دهه پس از جنگ و با افکار و تمایلات امروزی هستند. به همین دلیل بسیاری از وقایع، با تفسیرهای امروزی و گاه تحریف شده همراه هستند. این در حالی است که شهید غلامرضا صالحی یادداشت‌هایش را همان روز و بدون اطلاع از وقایع روزهای بعد، برای خودش نوشته است. این یادداشت‌ها روایت‌های در صحنه و با ذکر تمام جزئیات هستند. به خصوص یادداشت‌های سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷ یک منبع کم‌نظیر در تاریخ جنگ محسوب می‌شوند که می‌تواند به رازگشایی بسیاری از موضوعات و اتفاقات جنگ تحمیلی منجر شود. جالب است بدانید که در پایان هر سال، این فرمانده سررسیدی را که یادداشت‌هایش را در آن می‌نوشته، به خانواده‌اش می‌داده و تأکید می‌کرده که این نوشته‌ها بزرگترین میراث من هستند و خوب از آنها مراقبت کنید. گویی خداوند این فرمانده گمنام را فقط آفریده بود تا تاریخ‌نگار و چشم بینای جنگ هشت ساله باشد، زیرا او در ۲۲ تیر ۱۳۶۷ به شهادت رسید و در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ و درست در روز قبول قطع‌نامه ۵۹۸ در نجف‌آباد اصفهان به خاک سپرده شد.

این یادداشت‌ها به صورت روزانه نوشته شده‌اند. در ادامه، برای نخستین بار یک روز از یادداشت‌های این شهید درباره بررسی عملیات کربلای ۴ و تصمیم‌گیری برای عملیات کربلای ۵ منتشر می‌شود:

پنج‌شنبه ۱۱ دی ۱۳۶۵: ساعت ۹ صبح جلسه در حضور آقای [علی‌اکبر] هاشمی رفسنجانی در گلف ادامه یافت. ابتدا ایشان با لحنی جدی گوشزد کرد که دیگر تحمل بی‌نظمی‌های سپاه را ندارد، فرماندهان سپاه موظفند نظم را رعایت کنند و سر ساعت مقرر در جلسات حاضر شوند. سپس بحث در رابطه با منطقه شلمچه ادامه یافت، هر چند در نظرات فرماندهان تضاد زیادی مشاهده می‌شد. مجدداً بحث پیرامون اشکالات و دلایل عقب‌نشینی عملیات کربلای ۴ ادامه یافت. آقای [علی‌اکبر] هاشمی [رفسنجانی] با دقت هر چه تمام‌تر دست روی نکات خاصی می‌گذاشت که برادران تعدادی از آن‌ها را نیز جواب‌گو نبودند. این بحث بالا گرفت، تا حدی که آقای [علی‌اکبر] هاشمی [رفسنجانی] با تندی خطاب به برادر محسن [رضایی] گفت که چرا شب عملیات [کربلای ۴] مرا لحظه به لحظه در جریان عملیات نمی‌گذاشتید و چرا پس از صرف این همه امکانات و تلفات زیاد، جای پاهایی را که گرفتید، حفظ نکردید و…

در جواب، برادر محسن [رضایی] با لحن بسیار هیجان‌زده جواب‌های پراکنده‌ای داد. این بحث بررسی اشکالات و دلایل عقب‌نشینی عملیات کربلای ۴ تا عصر ادامه داشت. بعد از نماز مغرب و عشاء و پس از جلسه کوتاهی که برادر محسن [رضایی] با عناصر قرارگاه در رابطه با عملیات شلمچه و زمان‌بندی آن تشکیل داد (مجموعاً معتقد بودند حداقل یک ماه زمان نیاز است)، بحث و تصمیم‌گیری شد. به دنبال آن مجدداً جلسه عمومی در حضور آقای [علی‌اکبر] هاشمی [رفسنجانی] ادامه یافت. ابتدا آقای [علی‌اکبر] هاشمی [رفسنجانی] نتیجه‌گیری کرد که طبق اطلاعات فرماندهان یگان‌ها، عملیات در شلمچه در شرایط و زمان فعلی امکان‌پذیر نیست. بلافاصله برادر محسن [رضایی] کنار نقشه رفت و با صراحت گفت که نه این‌طور نیست، ما هنوز از این منطقه ناامید نشده‌ایم و علت این‌که فرماندهان یگان‌ها هر کدام نظری دارند، به این خاطر است که ما قبل از این جلسه جمع‌بندی و هماهنگی نداشته‌ایم. قطعاً برادران ما آماده مأموریت هستند. ان‌شاءالله ما با قوت، خود را آماده اجرای عملیات در این منطقه خواهیم کرد. ضمناً برای غرب (نفت‌شهر) نیز آماده می‌شویم تا خدای ناکرده در صورت عدم موفقیت، بلافاصله به آن‌جا برویم.

پس از توضیحات برادر محسن [رضایی]، آقای [علی‌اکبر] هاشمی [رفسنجانی] با لحن جدی و ناراحت اظهار داشت که شما هیچ‌گونه اطلاعی از وضع کشور و مشکلاتی که برای مردم به وجود آمده است، ندارید. مردم در این شرایط سخت تحت فشار هستند. وضع اقتصادی کشور به شدت خراب است. دشمن با بمباران‌های مداوم خود، فشار سختی به دولت و مردم آورده است. همه این‌ها را این ملت مظلوم تحمل کرده‌اند و در عوض منتظرند که شما در جبهه جواب آن‌ها را خواهید داد. ولی متأسفانه شما در این‌جا راحت منتظر امکانات نشسته‌اید و روز به روز زمان عملیات را به تأخیر می‌اندازید. خیلی پیش قرار بود که شما عملیات کنید ولی به دلایلی دائم به تأخیر انداختید. حالا هم همین را می‌گوئید. امام امت در جلسه‌ای مطلبی را فرموده‌اند که من در این جمع نمی‌توانم بگویم ولی فقط همین را بدانید که امام از این وضع راضی نیست. ایشان فرمود که خیلی پیش تأکید کرده بودم که به دشمن فرصت ندهید، حتی ایذایی هم که شده. این عملیات کربلای ۴ را نیز قرار بود یک ماه قبل انجام دهند که نظر من هم بود، ولی نشد. خلاصه این‌که امام امت معتقدند به هیچ عنوان و در هر شرایطی نباید به دشمن فرصت داد.

(در این‌جا برادر محسن [رضایی] گفت که ما پس از این پشت دست خود را داغ می‌کنیم که منتظر قول‌ها نباشیم. دیگر مثل گذشته به امکانات و تدارکات چشم نبندیم. چرا که اگر تأخیری بوده، به همین علت بوده است.)

آقای [علی‌اکبر] هاشمی [فسنجانی] در این‌جا خطاب به برادران فرمود که من از این پس اجازه نمی‌دهم این‌طور پیش برود. خودم شخصاً در کارها دخالت خواهم کرد. حالا هم از موضع فرماندهی جنگ، علی‌رغم نظرات متضاد فرماندهان، ابلاغ می‌کنم که شما باید ظرف یک هفته آینده در شلمچه وارد عملیات شوید و ظرف یک ماه آینده در غرب در کنار برادران ارتش وارد عمل شوید و به هیچ دلیلی هم تأخیر در آن را نمی‌پذیرم. باید با تمام توان و جدیت خود را آماده سازید.

در این‌جا جلسه با حالتی قاطع پایان یافت. بلافاصله برادر محسن [رضایی] با همه فرماندهان جلسه تشکیل داد و به دنبال دستورات آقای [علی‌اکبر] هاشمی [رفسنجانی]، ابتدا گفت که این کشور و این انقلاب صاحب و سرپرستی دارد که او خود بهتر می‌داند چه باید بکند. حالا احساس می‌شود او از ما راضی نیست، لذا با تمام توان آماده‌ایم که رضایت او و خدا را جلب کنیم. سپس بحث چگونگی اجرای عملیات [کربلای ۵] را از نظر آماده‌سازی عقبه، سازمان رزم، تعیین خط حد قرارگاه‌ها و یگان‌ها و… به بحث گذاشت که تا ساعت ۲ صبح ادامه داشت. در نتیجه مقرر شد که قرارگاه کربلا در این منطقه با ۸ یگان به عنوان موج اول وارد عمل شود و بلافاصله پس از موفقیت، قرارگاه قدس با ۶ یگان و قرارگاه نجف با ۹ یگان وارد عمل شوند.

منبع: مهر

روایت‌هایی بکر از عملیات کربلای ۴و ۵ با ۱۲۳ مورد ممیزی! بیشتر بخوانید »

دلنوشته شهیدحججی برای شهید احمد کاظمی

به گزارش جهان نيوز، دلنوشته شهید مدافع حرم محسن حججی را برای شهید احمد کاظمی در این فایل صوتی خواهید شنید.

متن کامل این دلنوشته را نیز می توانید مطالعه نمایید.

چند وقتی هست که از شما یادی نکرده بودیم، البته هر روز پایین بنر اردو اسمتون رو می دیدم اما فقط یک اسم اصلاََ انگار نه انگار که با اسم شما و بااسم مؤسسه آمدیم اردوبگذارید خودمان را توجیه کنیم حاجی باور کنید که درگیر کلاس بودیم حاجی نیت مهمه اسم ورسم مهم نیست و هزار تا دلیل دیگه حاج احمد خیلی دلم گرفته سر سفره شما وشهدانشسته ایم و حواسمون به شما نیست هر چند اساتید حرف از شناخت شما و شهدا می زنند.

00:0000:00دلنوشته شهید حججی برای شهید احمد کاظمی

حاجی حواسمون دارد پرت می شود و یا شاید داریم به شما عادت می کنیم و چه بد دردیست درد عادت کردن انگار یادمان رفته برای چه آمده ایم دوران صبح آنقدر طولانی شده است که دشمن عملیات ،شده اوقات فراغت زندگی مان کارمان شده فقط شوخی و بچه بازی هر چند ظاهرهایمان غلط انداز است همه فکر می کنند از رزمندگان مخلص جنگ نرمیم یادمان رفته که آمدیم خودمان را بسازیم حاج احد یادتان هست سال ۸۵راهیان یک مشت بچه را که از شهید وشهادت چیزی نمی دانستند بی بهانه جمع کردید و بردید جنوب و یادتان هست وقوف نامه نوشتیم، اماببخشید گمش کردیم اماشما گفتید مشکلی نیست خندیدی و دستی به شانه مان زدید گفتید:یا علی.

بریدمان عرفه مشهد و حتی اردوی جهادی و دوباره گفتید بنویس نوشته هایتان را امضا می کنم عهد نامه،وقوف نامه،مرام نامه، سوگندنامه باز هم ببخشید آن روزها جوهر خودکارمان سفید نوشته بود الان به جز چند تا کاغذ سفید چیزی نداریم.نه! انگار چیزی ننوشتیم حاج احمد شرمنده ایم حرف های حاج حسین یکتا توی مجتمع غدیر مشهد ۸۹همش یادمون نیست تو شلمچه دم غروب چقدر گریه کردیم و باز یادمون رفت حاج احمد معذرت می خوام اردوی جهادی صبرمان کم بود حرف های مردم آنجا که با تمام مهربانی و ساده دلی بود به مزاج ما خوش نمی آمد استقبال بچه های روستا را با گاز جواب دادیم ناشکری کردیم به خودمان بد وبیراه گفتیم که چرا آمدیم پشت کوه حاجی حتی دیروز خودم خیلی سریع این اتفاق افتاد نفهمیدم چی شده ولی وقتی از روی صندلی بلند شدم داغ کرده بودم مدام به خودم بد وبیراه گفتم محسن این چه غلطی بود کردی ولی حرف هایی بود که زده شده و امروز توی این جمع همان جمعی که دیروز شاید با تائتر و طنزمان ارزش هایی را به سخره گرفته بودیم می خوام اعتراف کنم که رو حانیت و لباسشان برایم به اندازه ی چفیه مقدس است هنوز باورم به اندازه این حرف نرسیده که لباس روحانیت لباس پیغمبری است ،ولی باور دارم که به اندازه این چفیه لباس خاکی بسیجی حرمت دارد.

من حضرت آقا امام خامنه ای را به اندازه اما عصر(عج)دوست دارم و دیروز فراموش کرده بودم امام خمینی ،شهید بهشتی ،مفتح ،آیت الله طالقانی و هزاران هزار مبارزی که خونشان را قدم به قدم و لحظه به لحظه ی این انقلاب به زمین ریخته است روحانی بوده اند و به راستی چقدر زود و راحت انسان مسخره زمان می شود حاجی در پیشگاه شما قسم میخورم که تا عمر دارم مدافع ارزش ها وآرمان ها امام و حضرت آقا باشم پشتیبان ولایت فقیه وحافظ روحانیت حاجی این بار به جای تمام نوشته ها می خوام توبه نامه بنویسم شاید یکی دو روز باقی مانده را از دست ندهم.

صلوات…

دلنوشته شهیدحججی برای شهید احمد کاظمی بیشتر بخوانید »