به نقل از تسنیم، شهید طارمی دو دختر ۹ ساله و ۴ ساله دارد. دختر ۹ ساله شهید طارمی، محیا نام دارد که بیش از سایرین از فراق پدر رنج میکشد. او شاید به خوبی معنای خوب رفتن پدر را درک نکند، اما کم کم باید به جای خالی او عادت کرده و رسم مقاومت و بردباری را یاد بگیرد. او امروز پدر را تا داخل قبر در قطعه ۵۰ مشایعت کرد و برای آخرین بار با پدر وداع کرد.
خواهر کوچکتر محیا که چهار ساله است، هانیه نام دارد. هانیه هنوز مفهوم شهادت و رفتن پدر را نمیداند. او هنوز اطلاعی از نیامدن پدر ندارد. شاید بی تابیهای هانیه از شبهای بدون پدر آغاز شود. اما قطعا این فرزندان شهدای ترور در فرا گرفتن صبر از سایر فرزندان شهدای مدافع حرم پیشی خواهند گرفت.
مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر شهید هادی طارمی، از اعضای تیم حفاظت سپهبد شهید قاسم سلیمانی که همزمان با او در عملیات تروریستی آمریکاییها به شهادت رسیده است، امروز؛ سهشنبه ۱۷ دیماه ۱۳۹۸ در تهران برگزار شد.
سرگرد هادی طارمی در آستانه ۴۰ سالگی بود که با فرمانده محبوبش، قاسم سلیمانی راهی سران شهیدان شد. شهید طارمی به همراه ۹ نفر دیگر از جمله شهید قاسم سلیمانی در حمله تروریستی آمریکا به کاروان حشد الشعبی در بغداد در بامداد ۱۳ دیماه ۱۳۹۸ به شهادت رسید. او که سالها به برادر شهید بودن خود افتخار میکرد، حالا به دیدار برادرش شتافته است. هادی طارمی برادر شهید جواد طارمی از شهدای هشت سال دفاع مقدس است. آنها اصالتاً زنجانی، اما ساکن تهران هستند. هادی حدود ۱۶ سال در لباس سبز سپاه به خدمت مشغول بود. او سالها در تیم حفاظتی شهید سپهبد قاسم سلیمانی حضور داشت. از این شهید ۲ دو دختر ۹ و چهار ساله به یادگار مانده است.
خبرگزاری دانشجو عکسی از سربازان رشید اسلام در سالهای ابتدایی پیروز انقلاب و دفاع مقدس را منتشر کرده است. عکسی که حالا در تمام شبکههای اجتماعی دست به دست می شود. شهدایی چون باکری ها احمد کاظمی ، ورامینی در کنار حاج قاسم هستند. این فرمانده دلیر هم با فاصله زمانی بسیار اما در عملیات تروریستی آمریکاییها به جمع دوستان شهیدش پیوست.
در روز یکشنبه سیزدهم دی ماه سال ۹۴ سرما خورده بودم. مهرداد هر نیم ساعت یک بار زنگ می زد…
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، بسیجی شهید مهرداد قاجاری، از ایل قشقایی، طایفه دره شوری و اهل شهر خومه زار از توابع شهرستان نورآباد ممسنی از استان فارس در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) چهار سال پیش در چنین روزی در سوریه به شهادت رسید.
اهالی استان فارس شهید قاجاری را اولین شهید از قوم قشقایی میدانند. همچنین او اولین رزمنده تیپ تکاور امام سجاد علیه السلام کازرون بود که اواخر آذر ماه ۹۴ عازم سوریه شد و در ۱۴ دی ماه در سن ۳۲ سالگی طی عملیات مستشاری توسط تروریستهای تکفیری در حومه شهر “حلب” به جمع شهدای مدافع حرم پیوست. از او یک دختر ۲ ساله به نام “آنیسا” بود.
نوشته همسر شهید از «یک روز قبل از شهادت»
شهید مهرداد قاجاری در بیستم مرداد ماه سال ۶۲ در شهرستان ممسنی به دنیا آمد. دوران ابتدایی تا متوسطه را در شهر خومه زار گذراند و در سال ۱۳۸۱ موفق به اخذ دیپلم شد .
بعد از اتمام تحصیلات در مقطع کاردانی رشته میکروبیولوژی در دانشگاه کازرون پذیرفته شد. در سال ۱۳۸۷به عنوان سرباز معلم در آموزش و پرورش بخش دشت ارژن و مدرسه راهنمایی مهدیه شیراز به مدت ۱۶ ماه خدمت کرد. و دو سال بعد از آن را در نهاد آموزش و پرورش در لباس مقدس معلمی سپری نمود. . در سن ۲۶سالگی با دختر عموی خود ازدواج کرد.شهید قاجاری در تاریخ ۱۴شهریور۹۱ بعنوان بسیجی تکاور وارد تیپ تکاور امامسجاد(علیهالسلام) کازرون شد و بعد از اتمام دورههای آموزشی و با عشق به ولایت و پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران با چندین ماموریت به شمال غرب کشور «ارومیه» اعزام شد. در تاریخ بیست و هفتم آذر۹۴ برای مبارزه با تکفیرها و دفاع از حرم مطهر عمه سادات حضرتزینب (سلاماللهعلیها) آگاهانه در جبهه سوریه حاضر شد.
سرانجام در ۱۴دی۹۴ بعد از نماز مغرب و عشا در اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر، سینه و به فیض شهادت نائل آمد.و طی تشییع با شکوه در گلزارشهدای شهر خومه زار به خاک سپرده شد .در روحش شاد.
این شهید بزرگوار اولین شهید مدافع حرم از ایل بزرگ قشقایی فارس و اولین شهید از تیپ تکاور امام سجاد(ع) کازرون است.
همسر شهید مدافع حرم مهرداد قاجاری در تاریخ ۱۴ دی ماه همزمان با سالگرد شهادت این شهید عزیز خاطره ای از آخرین روز شهادت را برای ما ارسال کردند. امید به آنکه بتوانیم پیروی راهشان باشیم:
در روز یکشنبه سیزدهم دی ماه سال ۹۴ سرما خورده بودم. مهرداد هر نیم ساعت یک بار زنگ می زد.
به او گفتم:
مهرداد جان ، مگه نمیگی اونجا برف داره میاد پس چرا همینجوری میای زنگ میزنی .
گفت : آخه تو که سرما خوردی وکسالت داری من اینجا آرامش ندارم .
ساعت ۹ شب بود که دوباره زنگ زد و گفت:
زنگ زدم خونه خواهرم بهشون گفتم تو مریض شدی بیان ببرنت دکتر.
گفتم: عزیزم تو امروز پست میدادی ، برو راحت بگیر بخواب نمی خواد اینقدر بفکر من باشی من بهتر شدم.
مدت زمانی که به درمانگاه رفتم و برگشتم . هر نیم ساعت یکبار در برف وباران به مخابرات می آمد و زنگ میزد.
حدود ساعت ۴صبح بود. که با التماس گفتم :
برو استراحت کن فردا باید بری سر پست. که قبول کرد بره بخوابه .
اما چه خوابیدنی!
ساعت ۵:۳۰ صبح بود . تازه خوابم برده بود. که تلفن همراهم زنگ خورد.
با نگرانی بلند شدم . با خودم گفتم نکند برای کسی اتفاقی افتاد است. که این موقع به من زنگ میزنند
با شتاب به سراغ گوشی رفتم. دیدم مهرداده.
ناراحت شدم و گفتم :
تو چرا هنوز نخوابیدی؟! مگه بهت نگفتم برو کمی استراحت کن
نمیدونم خوابم نمیبره فقط یه چیزی بهت میگم قبول کن امروز سرکار نرو بمون خونه استراحت کن حالت که یک کمی بهتر شد برو بازار برای خونه مون یه آیفون تصویری بگیر میخوام خیالم راحت بشه از جانب تو و آنیسا, امروز منم سر پست نمیرم یه کارایی دارم دیگه میخوام شب پست بدم بهش گفتم باشه عزیزم سرکار نمیرم امروز ,حالا شما برو استراحت کن.
به نقل از همرزم شهید:
صبح بعد از اینکه از مخابرات آمد . کمی خوابید .
بعد از خواب کوتاه به حمام رفت. و گفت:
میخوام امروز ریشمو مرتب کنم . کوتاهش کنم .
دوستش گفت: بیام اصلاحت کنم؟
ممنون میشم اگه زحمت بکشین.
به حمام رفت مرتب واصلاح شده ، به اندازه ای به خودش رسید و زیبا شد ، که همه گفتیم،
مهرداد، نکنه خبریه
آره امروز میخوام برم , غسل شهادت داده ام .
کلی با هم شوخی کردیم و خندیدیم ، ولی مهرداد هوای دیگری در سر داشت . مشخص بود رفتنی ست .
دائما از شهادت حرف میزد.
بعد ازظهر چند بار زنگ زد و گفت :
حتما امروز برو آیفون بخر و بهم اطلاع بده میخوام خیالم راحت بشه,
چه عجله ای داری که همین امروز برم بخرم
میخوام امروز که سر کار نرفته ی و خسته نیستی بری بخری تا خیال منم راحت بشه .
باشه آماده میشم میرم
دقیقا اول غروب بود ماهم آماده شده بودیم بریم بازار که مهرداد دوباره زنگ زد
گفتم الان دارم میرم بیرون واسه آیفون خیلی خوشحال شد
ممنونم ازت خیالم راحت شد
حدود یه رب ساعتی با هم حرف زدیم
گفتم عزیزم سابقه نداشتی این موقع زنگ بزنی
گفت داشتم میرفتم سر پست گفتم اول به عزیزانم زنگ بزنم تا سرحال بشم فقط یه چیزی هست ما ممکنه از امشب جابه جا بشیم از اینجا اگه تا چند روز زنگ نزدم اصلا نگران نباش بامن خداحافظی کرد
گفت گوشی را بده دست آنیسام ,من گوشی را به آنیسا دادم حدود یه رب ساعت الی ۲۰دقیقه ای با آنیسا حرف میزد وبعد هم خداحافظی کرد و رفت وحدود نیم ساعتی بعد از اذان مغرب بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسیده بود…
مادر شهیدکه باشی زینب (س)را درک میکنی
همسر شهید که باشی زینب(س)را درک میکنی
اما امان از روزی که دختر شهید باشی و همسنِ رقیه ۳ ساله….
شاید درکش برایت سخت باشد
نمیدانی بابایت کجاست فقط میخواهی باشد ….
واکنشهای عجولانه و برداشت سطحی رسانههای صهیونیستی و کارشناسان اسرائیلی نشان از میزان ترس آنان از نیروهای مقاومت علیالخصوص رزمندگان افغانستانی لشکر فاطمیون دارد.
به گزارش مشرق، چندی پیش تیزر یک مستند ساخته شده در مورد فاطمیون منتشر شد. در تیزر مستند «وقت بودن» لحظاتی از حضور سردار شهید ابوحامد فرمانده فاطمیون به همراه نیروهایش در فاصله چند کیلومتری ارتفاعات جولان(مرز سوریه و فلسطین اشغالی) نشان داده میشود که مربوط به دوران فرماندهی شهید ابوحامد است. «وقت بودن»، مستندی با موضوع هدف حضور فاطمیون در سوریه، به کارگردانی عباس وهاج و تهیهکنندگی ساسان فلاح فر تولید شده است.
بعد از انتشار این تیزر کارشناس شبکه خبری i24 متعلق به رژیم صهیونیستی، آن را در توئیتر خود منتشر کرد. او با کلیپی از تصاویر رزمندگان فاطمیون که به نزدیکی مرز فلسطین اشغالی رسیدهاند را در توئیتر خود منتشر کرد و نوشت:«لشکر فاطمیون ویدئویی را تهیه کرده است که نیروهای خود را در فاصله کوتاهی از ارتفاعات جولان نشان میدهد.»
این توئیت که بازدید زیادی به خصوص در میان رسانههای صهیونیستی داشته است، واکنش برخی از آنان را برانگیخته است.
«سث فرنتزمن» ستون نویس جروزالم پست ( The Jerusalem Post)، روزنامه اسرائیلی اورشلیم پست، نیز در واکنش به این موضوع، تصویری از تمرینات نیروهای فاطمیون در سوریه را بازنشر کرد و نوشت:«عکسی از نیروهای فاطمیون که گفته میشود در نزدیکی البوکمال تمرین میکنند؛ چالش جغرافیایی»
او در بخشی از گزارش خود در سایت روزنامه آورده است:«حساب کاربری توئیتر فاطمیون روز سهشنبه ویدئویی را منتشر کرد که نشان میداد نیروهای فاطمیون در نزدیکی ارتفاعات جولان هستند و ادعا میکنند که برای جنگ با “صهیونیستها” آمادهاند. آنها در برخی نبردها در نزدیکی پالمیرا نقش اساسی داشتهاند و اکنون به آموزش در سوریه ادامه میدهند.»
نویسنده جروزالم پست در واقع با اشاره به انتشار عکس تمرین نظامی رزمندگان فاطمیون در البوکمال، میخواهد حضور آنها در ارتفاعات جولان را زیر سوال ببرد.
سیموس ملک فضلی، تحلیلگر سایت اینترنشنال ریویو یکی دیگر از کارشناسان رسانهای صهیونیستی بود که نسبت به این موضوع واکنش داد و نوشت:یک شبه نظامی فاطمیون در سوریه، پیامی را از استان قنیطره با ارتفاعات جولان تحت اشغال اسرائیل در زیر دید ارسال میکند و میگوید که به شدت علاقه دارند با “ترسوها” بجنگند و اسرائیل شاهد “۲۵ سال آینده” نخواهد بود.
واکنشهای عجولانه و برداشت سطحی رسانههای صهیونیستی و کارشناسان اسرائیلی نشان از میزان ترس آنان از نیروهای مقاومت علیالخصوص رزمندگان افغانستانی فاطمیون دارد که به محض دیدن تصاویر نزدیکی آنان به مرزهای فلسطین اشغالی اینگونه برآشفتند و دست به قلم بردند تا تحرکات اخیر فاطمیون را تحلیل کنند. آنقدر این کار بدون تدبیر و با عجله از سوی آنان صورت گرفته که متوجه نشدهاند، تصاویر منتشر شده در این کلیپ متعلق به چند سال قبل است و برای بررسی بیشتر در یک مستند آورده شده و کلیپی که مشاهده کردهاند صرفا تیزر یک مستند از ده ها مستند ساخته شده درباره عملیاتهای فاطمیون است.
بخشی از این تفسیرهای توأم با ترس و وحشت این رسانهها به حضور فعال رزمندگان فاطمیون در آماده باش نظامی آنان در مناطق مختلف سوریه مربوط میشود. هرچند پایان حکومت داعش در سوریه اعلام شده است اما رزمندگان فاطمیون همچنان برای امنیت حریم اهل بیت(ع) در این کشور آماده رزم هستند و در راه پاکسازی شهرهای مختلف از لوث وجود تروریستها حضور دارند. این رزمندگان در سوریه به ورزیدگی، تمرینهای نظامی و گذراندن دورههای تخصصی رزمی مشغولند.
پرس تی وی نیز این موضوع پیش داوری رسانههای صهیونیستی را بازتاب داد و در گزارشی نوشت: «روزنامه اسرائیلی هاآرتص میگوید اسرائیل باید برای خنثی کردن تهدیدات ایران آماده شود. گفته میشود تلاشهای ایران برای پاسخ به حملات اسرائیل به سوریه رهبران تل آویو را ترغیب کرده است که استراتژی را تغییر دهند و منجر به تشدید تنشها در هفتههای اخیر شود. اما واکنش مقاومت چه میتواند باشد؟ از تاریخ ۱۲ مه ۲۰۱۳ که لشکر فاطمیون تشکیل شد، این مبارزان افغان حضور چشمگیری در خطوط مقدم محور مقاومت ثبت کردهاند. در این فرایند ، یک متخصص اسرائیلی در حساب توییتر خود نوشت: “لشکر فاطمیون ویدئویی منتشر کرده است که نشان دهنده حضور مبارزان خود در نزدیکی ارتفاعات جولان است.»
شبکه المنار هم گزارش پرس تی وی در این زمینه را بازنشر داد.
بلندیهای جولان کجاست؟
بلندیهای جولان فلات و منطقهای کوهستانی است که در جنوب باختریترین بخش خاک سوریه واقع است.این بلندیها در اشغال رژیم صهیونستی قرار دارد. آمارهای اسرائیل نشان میدهد که ۳۳ منطقه صهیونیست نشین در بلندیهای جولان احداث شده که ۱۸ هزار صهیونیست در آنها ساکن هستند. اطلاعات رسمی صهیونیستها نشان میدهد که دست کم ۲۰ هزار سوری در سال ۲۰۱۴ در بلندی های اشغالی جولان سکونت دارند، آنها در ۵ روستای سوری در این منطقه زندگی میکنند که مسعده و بقعاتا و عین قنیه و مجدل شمس و غجر نام دارد. ارتش اسرائیل در سال ۱۹۶۷ بالغ بر ۹۰ هزار نفر را از بلندی های جولان اخراج کرد، ۹ هزار نفر از این عده فلسطینی بودند.
عملیات فاطمیون در ۱۵ کیلومتری اسرائیل چگونه انجام گرفت؟
عملیاتی که در آن نیروهای فاطمیون نزدیکترین فاصله را با بلندیهای جولان داشتند، عملیات تل قرین بود. تل قرین به لحاظ هم جواری و اشراف به بلندیهای جولان در مرز اسرائیل از اهمیت ویژهای برخوردار بود. تل قرین منطقهای در سوریه است که موقعیت استراتژیک و حساسی دارد و این حساسیت به خاطر نزدیکی ۱۵ کیلومتری به مناطق اشغالی فلسطین است. این نزدیکی باعث شده بود که تروریستهای مورد حمایت رژیم صهیونیستی این نقطه را به عنوان مرکز ثقل دیدهبانی و برای اشراف بر سایر مناطق انتخاب کنند. همه اینها دلایلی بود که توجه و تمرکز بر تل قرین بیش از سایر مناطق قرار بگیرد.
وقتی تل قرین طی عملیاتی توسط رزمندگان فاطمیون آزاد شد، دشمن آشفته شد و تحمل این شکست برایش خیلی سنگین بود تا جایی که برای به دست آوردنش دست به عملیاتهای مختلفی زد. برخی فرماندهان مقاومت نقل کردند که وقتی تل قرین به تصرف رزمندگان مقاومت درآمد، شاهد بودیم که چگونه موشکها یکی پس از دیگری از سوی مناطق اشغالی فلسطین به تل قرین شلیک میشود و این یعنی اسرائیل مستقیما وارد جنگ شده بود. هرچند حدود ۱۷ شهید از رزمندگان فاطمیون برای حفظ این موقعیت منحصر به فرد جبهه مقاومت، جان خود را فدا کردند، اما اجازه ندادند دوباره این منطقه به چنگ تروریستها بیفتد. ابوحامد نخستین فرمانده فاطمیون و فاتح جانشین او در حال و هوای ایام فاطمیه سال ۹۳، در تل قرین؛ ۱۵ کیلومتری حائل مرز اسرائیل به شهادت رسیدند. ابوحامد میگفت: «آرزوی ما فاطمیون مقابله رودر رو با رژیم غاصب اسرائیل است…. فاطمیون در سوریه در حال تمرین است و قطعاً بعد از تمرین در سوریه ، نه تنها در افغانستان و هرکجای این کره خاکی بلکه سراغ اسرائیل هم خواهیم رفت… و آن وعده الهی حضرت روح الله را محقق خواهیم کرد. اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود.»
مهدی جهان تیغی: از هر منظر که به رزمایش دریایی ایران، چین و روسیه نگاهی بیاندازیم، این رزمایش ابعادی جهانی و راهبردی در درون خود دارد.
یک: طی سالهای اخیر و حتی در زمانه طرح دکترین چرخش به شرق در سطوح عالی نظام، این سوال راهبردی مطرح میشد که نهایت سطح همکاری ایران با دو کشور ابرقدرت شرقی یعنی روسیه و چین چه میزان هست؟ اینک رزمایش اخیر بخشی از پاسخ به این سوال مهم را به خوبی داده است. یعنی چرخش به شرق میتواند تا بالاترین سطوح همبستگی های امنیتی و نظامی افزایش پیدا کند.
دو: جغرافیای محل رزمایش – اقیانوس هند و دریای عمان- نشانه اعتماد به نفس ویژه ایران در حوزه دریایی و نظامی است. این رزمایش نشان می دهد که چشم انداز نظامی ایران به چه میزان بزرگ است. چشم اندازی که می گوید ایران مرزهای پدافند دریایی خود را فراتر از خلیج فارس و دریای عمان قرار داده است. رزمایش اخیر نشان میدهد که تحقق چشم انداز دریایی ایران کاملا در دسترس هست و عملا ایران گام های بزرگی را نیز در حال برداشتن هست و به تعبییر درست تر مدتهاست که این چشم انداز عملیاتی شده است. اما نکته راهبردی دیگر این است که این رزمایش تقویت امنیت و بنیادهای اینگونه همکاریهای نظامی در منطقه توسط ایران با همکاری و همراهی چین و روسیه است. یعنی این رزمایش از یک اتفاق بزرگتر خبر می دهد و خود این رزمایش گام اولی از آن اتفاق بزرگتر محسوب می شود. گامی که چشم انداز آن زیرساخت یک نظم جدید دریایی در منطقه با محوریت ایران و مشارکت کشورهای بزرگ نظامی مخالف آمریکا است.
سه: تا همین چند ماه گذشته نیز برای بسیاری سوال بود که چه کسی پوتین را به جنگ سوریه کشاند. حال برای همگان مشخص شده که این رهبر معظم انقلاب بود که زودتر از همه و محکمتر از بقیه صحنه جهانی سوریه را تشخیص دادند و تایید عالی ایشان برای حضور روسیه در جنگ با سوریه، قاسم سلیمانی را عازم مسکو کرد. از سوی دیگر اینک معلوم شده که تحولی که در ریاست ستاد کل نیروهای مسلح توسط رهبر معظم انقلاب اتفاق افتاده، فصل جدیدی از دیپلماسی نظامی در کشور را نیز بنا نهاده است. خروجی این دیپلماسی نیز اینک حضور چین و روسیه در یک رزمایش به فرماندهی و هدایت ایران درست در نقطه ای است که آمریکا ادعا میکرد با تشکیل یک ائتلاف جهانی میخواهد ایران را در دریا و خلیج فارس زمینگیر کند.
چهار: اما نقش راهبردی رهبری در وضعیت امروز دریایی ایران عمیقتر از آنچه گفته شد هست. برای درک این موضوع باید به بیش از دوازده سال قبل برگشت، درست به زمانی که رهبر معظم انقلاب فرمان حضور نیروی دریایی ارتش را در آب های آزاد و تبدیل شدن آن به نیروی راهبردی منطقه را صادر کردند. فرمانی که به سرعت محدوده دریانوردی و ماموریت نیروی دریایی ارتش را از محدوده ۳۰۰ هزار کیلومتری خلیج فارس به محدوده بالای ۲ میلیون کیلومتر مربع رساند. همین تفکر و طراحی استراتژیک در عقبه دریایی نظامی ایران بوده که اینک فرماندهان نیروی دریایی ارتش را در یک رزمایش با ابعاد جهانی در جایگاه فرماندهی و هدایت نیروهای چینی و روسی قرار داده است.
پنج: اما یک سوال اساسی این است که صنعت نظامی کشور که بیشتر از حوزه اقتصادی تحت تحریم و فشارها و مراقبت های شدید استکباری بوده چرا هیچ وقت منزوی و متوقف نشده و اینک از حوزه اقتصادی ایران بسیار جلوتر هست؟!
موقعی که میخواستم کلاه را به سرم بگذارم، چشمم به نامۀ درون آن افتاد. متن و انشای زیبای آن که با یکدنیا احساس و عاطفه همراه بود، حالم را حسابی خوش کرد.
سرویس جهاد و مقاومت مشرق – هفتۀ قبل در روستای وامرزان (از توابع دامغان) مراسم بزرگداشت شهدا بود و دکتر حسین امیری خاطرهگوی آن. در بین صحبتهایش، کلاه کشباف نخیای را که همیشه به سر میگذاشت را از سرش برداشت و گفت این کلاه نیز سند حقانیت دفاع مقدس است. زمستان سرد سال ۱۳۶۱ ما در سردشت بودیم. هر شب برف میبارید و کارمان را برای شناسایی و کسب اطلاعات مشکلتر میکرد. شبهای سرد با دمای ده پانزده درجه زیر صفر سبب می شد، سوز سرما تا مغز استخوانهایمان نفوذ کند.
یک روز که پس از مأموریتی نفسگیر به مقر برگشتیم، بستههایی از هدایای مردمی را بین ما تقسیم کردند. به من بستهای رسید که یک دختر خانم دانشآموز سال دوم راهنمایی از شهر فریدن ارسال کرده بود. ابتدا به سراغ آجیلهای رنگارنگ آن رفتم که در آن شرایط خیلی میچسبید. بعد هم کلاهی را که درون آن بسته بود را به سر گذاشتم.
موقعی که میخواستم کلاه را به سرم بگذارم، چشمم به نامۀ درون آن افتاد. متن و انشای زیبای آن که با یکدنیا احساس و عاطفه همراه بود، حالم را حسابی خوش کرد. در آن شرایط سخت آن نامه روحیهای داد که نگو. آن دختر خانم از مادرش و شرایط اقتصادی نه چندان مطلوبشان گفته بود و اینکه خجل است که نتوانسته به جبهه کمک کند و از خداوند خواسته بود، کلاهی را که با یاد و نام وی برای رزمندگان بافته شده است، مقبول رزمندگان قرار گیرد.
نامۀ آن دختر خانم سبب شد که با خودم عهد ببندم تا آنجایی که بتوانم و لازم باشد از این کلاه استفاده کنم. در زمستان های سالهای دفاع مقدس همیشه از این کلاه استفاده کردم و پس از آن نیز. وقتی این کلاه را به سر میکنم، خاطرات آن سالها در ذهنم جان میگیرد و حالم خوش میشود.
اشاره: حسین امیری وقتی پانزده ساله بود با دستکاری فتوکپی شناسنامه در سال ۱۳۶۰ به جبهه رفت. در سال ۶۱ وقتی برای سومین بار به جبهه اعزام شده بود، به واحد اطلاعات و عملیات تیپ علی ابن ابیطالب(ع) پیوست. سپس در سال ۶۴جذب اطلاعات و عملیات لشکر ۲۱ امام رضا(ع) گردید. او سالهای دفاع مقدس را به عنوان نیروی این واحد، فرمانده گردان اخلاص و فرمانده اطلاعات و عملیات این لشکر خدمت کرد.
در طی ۸۴ ماه حضور در جبهه سه بار مجروح گردید و جانباز ۳۰ درصد است. از ابتدا بسیجی بود و همچنان بسیجی باقی مانده است. فوق لیسانس و دکترای ادبیات عرب گرفته است و در مدارس و دانشگاههای دامغان به تدریس مشغول است.
از تمام روزهای پنج سال حضور در جبهه خاطرات روز نوشت دارد و بقیه خاطراتش از جبهه را همان زمان به صورت هفتگی، ماهانه و در یکی دو مورد دوماهانه نوشته است.
وی خاطراتش را در تقویم های سر رسید سالانه نوشته است که آنها را همچنان حفظ کرده. این خاطرات ارزشمند، بدون هیچ پیرایه و مطلب اضافی واقعیت های آن زمان را بیان می کند. از حوادث گوناگونی که در شناسایی های مختلف داشته است با کوتاهترین عبارات.
به علت از دست دادن یک انگشت و از کار افتادن دو انگشت دیگر، خوش خط ننوشته است، ولی به کمک خود ایشان این یادداشتها قابل خواندن است. کمک خود ایشان از آن جهت ضروری بود که نام مکانها و موارد مهم را به صورت رمز نوشته.
موارد متعدد جزئیات در این خاطرات روز نوشت وجود دارد که برای درک روشن از جبهه، رفتار رزمندگان، رفتار دشمن، جو حاکم بر جبهه، تفریح و سرگرمی رزمندگان در جبهه، روابط متقابل رزمندگان با هم، چگونگی خورد و خوراک و استراحت آنان، نیایش فردی و جمعی رزمندگان، عزاداری و شادمانی آنان لازم است. مضافاً بر اینکه گزارش جزئیات عملیات شناسایی که چه بسا در عمق خاک دشمن انجام گرفته است ما را بیشتر با خطراتی که این عزیزان مواجه بودند، آشنا میکند.
او بارها تا مرز شهادت رفته است همچنان که اکثریت قریب به اتفاق دوستانی که با او کار میکردند به شهادت رسیده اند.
به لطف خداوند حاج حسین امیری همچنان سرحال و قبراق در حال خدمت است. مسجد حضرت ابوالفضل(ع) دامغان پایگاهی شده است که تعدادی از جوانان و نوجوانان گردا گرد این شمع فروزان کسب فیض میکنند.
یک نمونه از روزنوشتهای حاج حسین:
شنبه ۴ آبان۱۳۶۴
صبح، نماز را روی نیکوب خواندیم و نیکوب را در آبراه شعبان گذاشتیم و به سنگر آمده و بعد از صبحانه برای بررسی آبراهی که از پاسگاه به آبراه شعبان زده شده، رفتیم. بعدازظهر ترمیم انحراف آبراه جدید را انجام دادیم و با نیکوب برگشتیم و در ادامه آبراه را به آبراه قبلی وصل کردیم.
در محل اتصال جادۀ جزیرۀ شمالی به خندق، سهراه میشود. یک طرفش پد امامرضا(ع) است حدود دویستمتر بهطرف کاسه میرویم، سنگر اطلاعات- عملیات قرار دارد. طرف مقابل آن هم سنگر بچه های یگان دریایی و تدارکات است.
وقتی به سنگر رسیدیم، خسته شده بودیم. در آنجا دو تا سنگر داریم که با حدود سهمتر فاصله از هم قرار دارند. فضای بین آن دو را سایهبان زدهایم. یکسنگر، محل کالک و نقشهکشی است و بچههایی که میخواهند گزارش بنویسند به آنجا میروند. در آنجا یک جعبۀ مهمات خالی است که گزارشها را داخل آن میگذاریم. سنگر دیگر سنگر عمومی است که بچهها آنجا استراحت میکنند.
شب از فرط خستگی در این سایهبان خوابم برد. نزدیک صبح بود که احساس کردم پای من سوز گرفت. خیلی اعتنا نکردم، پایم را تکانی دادم و باز خوابیدم. صبح که بیدار شدم تا وضو بگیرم دیدم عجب پایم خون آمدهاست. در نور رفتم که ببینیم چه اتفاقی افتاده است تا شستشو بدهم دیدم موش بیانصاف، انگشتهایم را چریده است تا به گوشت رسیده بود.
یکسری از اسرا که به کشور بازگشتند، عکس آقامهدی را در دستم گرفته و در مسیر بازگشت اسرا سراغ همسرم را از آنها گرفتم. باز هم ناامید نشدم و برای گرفتن خبری از آقامهدی، به منزل ۵۰ نفر از آزادهها رفتم،
به گزارش مشرق، در یکی از روزهایی که شهدای گمنام را در خیابانهای تهران تشییع میکردند، بانویی را دیدم که از دو پهنای صورتش اشک جاری بود؛ از گریهاش پیدا بود که دل شکستهای دارد. چند قدمی با او همراهی کردم. با سلام و جوابی صمیمی باب صحبت باز شد. وقتی از او پرسیدم همیشه در مراسم تشییع شهدای گمنام شرکت میکنید؟ نگاهی به تابوت شهدا کرد و گفت من سالهاست برای تشییع شهدای گمنام میآیم. مکثی کرد و زیر لب گفت شاید مهدی من هم در یکی از همین تابوتها باشد و من بیخبر باشم. پای صحبتهای این همسر شهید نشستم. خاطرات جالبی از مراسم ازدواج و صاحب فرزند شدنشان داشت؛ بانویی که بعد از شنیدن خبر شهادت همسرش، دخترش رضوانه به دنیا آمد. سالها گذشت، اما او هرگز از بازگشت همسرش ناامید نشد. سالها انتظار آمدن آقا مهدی را کشید و حتی زمانی که شنید اسرا به کشور بازگشتهاند، قاب عکس همسرش را در دست گرفت و به خانه اسرا رفت تا بلکه خبری از پدر رضوانه بگیرد. گفتوگوی ما با معصومه ترابی، همسر شهید جاویدالاثر مهدی نوروزی را پیشرو دارید.
ازدواج با یک پاسدار آن هم در دهه ۶۰ و اوج جنگ کار سختی بود؟
اتفاقاً زمانی که آقا مهدی به خواستگاریام آمد، به من گفت: «من پاسدار هستم و معلوم نیست شش ماه با شما زندگی کنم یا شاید هم یک روز کنار هم نباشیم. به همین خاطر باید خودمان را برای هر اتفاقی آماده کنیم.» خرداد سال ۶۴ بود. آن زمان دختری ۱۶ ساله بودم و مدرسه میرفتم. بعد از خواستگاری خانواده آقامهدی، پدرم گفت: «من موافقم. تو نظر خودت را بگو.» من هم با توجه به شناختی که از ایشان داشتم، راضی بودم. مادر شهید نوروزی، دخترعموی پدر من بود؛ یعنی من و آقامهدی عموزاده بودیم به دلیل همین نسبت خانوادگی، در مهمانیها آقا مهدی را میدیدم. ایشان در جمع فامیل و دوستان بسیار محبوب بود و همیشه ذکر خیر او را میگفتند. ظاهراً آقا مهدی یکی دو بار من را در جمع خانواده دیده و رفتارهایم مورد توجهاش قرار گرفته بود. بعد هم برای ازدواج با من با مادرش صحبت کرده بود و مادرشان گفته بودند: «معصومه مدرسه میرود گزینه دیگری را انتخاب کن»، اما آقا مهدی در پاسخ گفته بود: «یا به خواستگاری او میروید یا اینکه من دیگر ازدواج نمیکنم.»
با اینکه شهید گفته بود شاید حتی یک روز هم کنار هم زندگی نکنیم، چطور شد به خواستگاریاش پاسخ مثبت دادید؟
آن زمان انگار خداوند همه ما را آماده این اتفاقها کرده بود. ما به این فکر میکردیم که بخشی از خاک ما دست دشمن افتاده است و باید دفاع کنیم. قبل از ازدواجمان آقامهدی در دانشگاه تهران رشته پزشکی پذیرفته شده بود که یک ترم درس خواند و با توجه به شرایط جنگ، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به جبهه رفت. وقتی میدیدم ایشان از شرایط خوب تحصیلی اش برای دفاع از کشور گذشت، من هم باید خودم را کنار ایشان میدیدم و از خواستههایم میگذشتم.
ازدواجهای دهه ۶۰ سادگی خاصی داشت. از مراسم ازدواجتان برایمان بگویید.
من و آقامهدی یک سال عقد بودیم و سال ۶۵ ازدواج کردیم. تجملات جامعه امروز آن زمان نبود. اصلاً مهریه اهمیت چندانی نداشت؛ مهریه من ۲۰۰ هزار تومان بود که آن را هم خانواده داماد با رضایت خانواده ما تعیین کردند.
مراسمی با عنوان نامزدی، بله برون و عقدکنان نبود. یک سالن عروسی مختصر با یک نوع غذا گرفتیم. همسرم حتی مخالف تزئین ماشین عروس بود و میگفت: «وقتی به ماشین گل بزنیم موجب جلب توجه در خیابان میشود و من دوست ندارم مردم عروسم را در داخل ماشین گل زده ببینند.» در واقع از نظر او این کار نوعی به نمایش گذاشتن عروس بود.
چند روز در کنار آقا مهدی زندگی کردید؟
در دوران یکساله عقدمان آقا مهدی دائم در جبهه بود و سه بار به مرخصی آمد که دو روز در کنارمان بود. دو هفته بعد از ازدواج به جبهه رفت. یکبار به مرخصی آمد و سه روز ماند و دوباره به جبهه رفت و دیگر حتی پیکرش بازنگشت. روی هم رفته شاید ۲۰ روز کنار شهید بودم، اما بعد از شهادت سالها دنبالش گشتم.
از روحیات شهید نوروزی برایمان بگویید.
بسیار صبور بود. طوری که پدر و مادرشان هم میگفتند او از همه فرزندان صبورتر و مظلومتر است. ما در منزل پدر و مادر شهید زندگی میکردیم. در آن خانه پدربزرگ و مادربزرگ، سه خواهر و یک برادر مجرد و خانواده برادر بزرگتر آقامهدی زندگی میکردند. به هر حال جمعیت خانواده زیاد بود و اتفاقات مختلفی پیش میآمد. هر وقت مسئلهای پیش میآمد، آقا مهدی میگفت: «اشکال ندارد لبخند بزن و عبور کن.» در مجموع خیلی گذشت میکرد.
آن موقع حقوق ماهانه همسرم در سپاه یکهزار و ۷۵۰ تومان بود. گاهی وقتها بر من سخت میگذشت، اما شهید میگفت: «شاکر باش! همین که یک لقمه نان حلال در سفرهمان است باید شکرگزار باشیم.» آقا مهدی آنقدر به من دلگرمی میداد که پیش خودم میگفتم همین هزار و ۷۵۰ تومان حقوق بسیار خوبی است.
خبر پدر شدن را خودتان به آقامهدی دادید؟
بله، وقتی شنید بسیار خوشحال شد. هرچند قبل از به دنیا آمدن فرزندمان، آقا مهدی به شهادت رسید. بعد از تولد رضوانه خیلی حسرت خوردم که کاش همسرم زنده بود و دخترمان را میدید.
ایشان در نامهها مینوشت به خاطر سلامتیات و فرزندمان به تغذیهات برس و مراقب خودت باش. او در وصیتنامهاش اسم فرزندمان را انتخاب کرده و نوشته بود: «اگر فرزندمان دختر بود اسم او را بگذارید رضوانه و اگر پسر بود اسم او را مصطفی بگذارید.»
آقامهدی از آرزوی شهادتشان برای شما حرفی میزدند؟
شهید نوروزی مداح بود و در تمام مناسبتها که مداحی میکرد، برای خانم فاطمه زهرا (س) روضه میخواند. یادم است یکبار که از هیئت خارج شدیم، دوستانش از او پرسیدند: «این چه رازی است که همیشه در مداحیهایت روضه حضرت زهرا (س) را میخوانی!» آقا مهدی هم گفت: «نمیدانم لیاقت شهادت را دارم یا نه، اما آرزو دارم اگر روزی مرگ سراغم آمد، مانند بانوی دوعالم بینشان باشم.»
خبر شهادت را چگونه به شما دادند؟
آقامهدی ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلا ۵ به شهادت رسید. همرزمان ایشان برای ما اینگونه روایت کردند: «آقامهدی همراه رزمندهها در سنگر بود که تعدادی مجروح به سنگر آوردند. بعثیها جلوی سنگر خمپاره زدند و نوروزی به زمین افتاد. در این پاتک، منطقه دست دشمن افتاد و نتوانستیم پیکر آقامهدی را به عقب بازگردانیم.»
از آقامهدی فقط برای ما یک ساک دستی آوردند که در آن وصیتنامه و تعدادی از وسایل شخصیاش وجود داشت. او در وصیتنامهاش تأکید کرده بود: «پیرو ولایت باشید.» به من هم سفارش کرده بود: «دلم میخواهد فرزندمان را خیلی خوب تربیت کنید.»
چند سال دنبال همسرتان گشتید؟
بعد از شنیدن خبر شهادت آقامهدی این مسئله را پذیرفتیم، اما بعد مسائلی پیش آمد که سعی میکردیم خبری از شهید بگیریم. چون آن زمان میگفتند بسیاری از رزمندهها بعد از مجروحیت بیهوش میشدند و بعد آنها را به بیمارستانهای دیگر استانها منتقل میکردند؛ بنابراین، این احتمال را میدادیم که شاید آقا مهدی هم بیهوش شده باشد یا میگفتند که شاید اسیر دشمن باشد.
یکسری از اسرا که به کشور بازگشتند، عکس آقامهدی را در دستم گرفته و در مسیر بازگشت اسرا سراغ همسرم را از آنها گرفتم. باز هم ناامید نشدم و برای گرفتن خبری از آقامهدی، به منزل ۵۰ نفر از آزادهها رفتم، اما آنها آقامهدی را در اسارتگاههایشان ندیده بودند.
هیچ خبری از آقامهدی نبود و در همین رابطه برای شناسایی ما را به معراج شهدا میبردند. خیلی به معراج شهدا رفتم طوری که شمارش آن از دستم خارج شده است. اگر پیکر شهیدی قابل شناسایی نبود، ما به معراج شهدا میرفتیم تا شاید نشانی از آقامهدی پیدا کنیم. وقتی به معراج شهدا میرفتم حدود ۱۰، ۱۵ پیکر شهید را به من نشان میدادند؛ من پیکر شهدایی را میدیدم که سر نداشتند و بدنشان قطعه قطعه شده بود. وقتی به خانه بر میگشتم تا سه، چهار روز اوضاع روحی بدی داشتم.
چند سال گذشته بود و دیگر متوجه شده بودم او شهید شده است و باید دنبال جنازه میگشتیم. از همان ابتدا که پیکر شهدا را به تهران میآوردند، پیگیر بودیم تا نشانی از شهید پیدا کنیم. خیلی پرسوجو کردیم، اما بینشانی خواست شهید نوروزی بود که میگفت: «دوست دارم مثل خانم فاطمه زهرا (س) نشانی از من نباشد.»
الان هم تشییع شهدای گمنام میروم و پیش خود میگویم شاید یکی از همین شهدای گمنام آقامهدی من باشد. اوایل که میرفتم خیلی حالم منقلب میشد، اما یکی دو سال است صبورتر شدم.
روزی که دخترتان به دنیا آمد، چه مدت از شهادت پدرش میگذشت؟
هنگام شهادت آقا مهدی هشت ماهه باردار بودم و خواهران ایشان خیلی به من دلداری میدادند که به خاطر بچه، بیقراری نکنم. بعد از شهادت آقامهدی به احترام خانوادهاش حدود هفت سال در منزل پدرشوهرم زندگی کردم.
در جریان عملیات کربلای ۷ بود که تعداد زیادی مجروح به بیمارستانهای تهران آوردند. من یک شب درد عجیبی داشتم. موضوع را به خواهرشوهرم گفتم. بعد هم پدر و مادر آقامهدی مرا به بیمارستان نجمیه بردند. تعداد مجروحان به قدری زیاد بود که پشت سر هم هلیکوپترها در حیاط بیمارستان مینشستند و مجروحان را تخلیه میکردند. آسانسور بیمارستان هم فقط به حمل مجروحان اختصاص داشت. من وقتی از پلهها طبقه بالا میرفتم، حتی در پلهها هم مجروحان نشسته بودند.
در یک اتاق بخش زایمان هفت خانم باردار حضور داشتیم که همسران هر هفت نفرمان شهید شده بودند. آن روز به قدری تعداد مجروحان زیاد بود که بعد از زایمان ما را مرخص کردند تا فضای بیشتری برای رسیدگی به زخمیها در بیمارستان باشد.
ما معتقدیم با توسل به شهدا میتوان گرههای زیادی را باز کرد؛ این مسئله برای شما هم پیش آمده است؟
بله، بارها پیش آمده است از شهید کمک خواستهام و ایشان هم کمکم کردهاست. من یک دختر دارم که یادگار شهید است به همراه دو فرزند پسر که ثمره ازدواج مجددم هستند. همیشه به شهید گفتهام این فرزندان سرمایههای زندگی من هستند همیشه کمکشان کن تا راه خطایی نروند. اکنون هم موفقیت فرزندانم را از شهید دارم.
به یاد دارم رضوانه شب کنکور خیلی اضطراب داشت. از شهید خواستم روز کنکور کنار دخترمان باشد. روزی که رضوانه را برای آزمون به دانشگاه شهید بهشتی میبردم، احساس میکردم شهید کنار رضوانه است. بعد از آزمون رضوانه گفت: «مادر من خیلی با آرامش به سؤالات جواب دادم و عالی آزمون دادم.» او در رشته ریاضی رتبه ۸۰ را کسب کرد.
در دو کتاب مصاحبه تاریخ شفاهی ارتش آمریکا با فرماندهان سابق گارد ریاست جمهوری ارتش صدام به شخصی ایرانی برخورد میکنیم که دلیل اصلی برکناری بزرگترین مغز اطلاعاتی ارتش عراق است…
به گزارش مشرق، چاپ پنجاه و ششم کتاب ملا صالح(زندگی مجاهد خستگی ناپذیر ملاصالح قاری مترجم اسرا در جنگ تحمیلی) همزمان با اکران فیلم سینمایی آن۲۳ نفر توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.
“ملا صالح” عنوان کتابی است که زندگی مجاهد خستگی ناپذیر ملاصالح قاری مترجم اسرا در جنگ تحمیلی را روایت می کند. با این شخصیت در کتاب «آن بیست و سه نفر» آشنا شده اید و در این کتاب روایتی شگفت انگیز و تکان دهنده را از این شخصیت از نظر خواهید گذراند.
ملا صالح قاری هم در اسارت ساواک رژیم پهلوی بوده و هم زندان های استخبارات عراق را تجربه کرده و در این کتاب خاطراتش را از آن روزها بیان کرده است.
حبیب احمدزاده در یادداشتی به شخصیت ملاصالح قاری که در کتابهای ارتش آمریکا مورد اشاره قرار گرفته پرداخت.
حبیب احمدزاده نویسنده و پژوهشگر در یادداشتی به شخصیت «ملاصالح قاری» که در کتاب «آن بیست و سه نفر» نقش مترجم را دارد و کتاب خاطرات خودش نیز از سوی نشر شهید کاظمی منتشر شده اشاره کرده است.
در بسیاری از خاطرههای منسوب به بزرگان جنگ گفته میشود که صدام برای دستگیری یا کشتن فلان رزمنده در زمان جنگ تحمیلی جایزه بزرگی تعیین کرده، که متاسفانه هیچ سند مستدلی برای این ادعاها موجود نیست ولی اخیرا در مصاحبههایی که تعدادی از کارشناسان تاریخ شفاهی ارتش آمریکا با بالاترین رده فرماندهان سابق ارتش عراق در زمان جنگ با ایران انجام دادهاند به نکاتی برخورد میکنیم که حاوی درستی بعضی از این ادعاها از زبان دشمن است.
در دو کتاب مصاحبه تاریخ شفاهی ارتش آمریکا با فرماندهان سابق گارد ریاست جمهوری ارتش صدام به شخصی ایرانی برخورد میکنیم که دلیل اصلی برکناری بزرگترین مغز اطلاعاتی ارتش عراق یعنی سرلشکر وفیق سامرایی، به دست صدام در هنگامه حساس قبل از شروع عملیات فاو به وسیله ایران است. فردی با مشخصات «ملاصالح قاری».
«ملاصالح قاری» طلبه و رزمنده عرب زبان آبادانی در پی انجام ماموریتی عجیب در آبهای منطقه خورعبدالله، به دست نیروهای بعثی افتاده و در ماجراهایی استثنایی و شگفت به قلب مرکز استخبارات ارتش عراق در بغداد وارد و مترجم بین استخبارات و اسیران ایرانی میشود و در همین بحبوحه با ۲۳ نفر از نوجوانان اسیر ایرانی با صدام در قصرش دیدار میکند، دیداری که صدام قصد سوء استفاده تبلیغاتی از این اسیران نوجوان را به بهانه آزادی دارد ولی با رهنمودهای ملاصالح قاری و هوشمندی این نوجوانان اسیر، این توطئه نیز نقش بر آب میشود.
در این مصاحبهها ، دلیل برکناری سرلشکر وفیق سامرایی، که بعدها به اعتراف خود، در خاطرات خود نوشتش در کتاب (ویرانههای دروازه شرقی) رابط خصوصی بین صدام و دولت آمریکا برای دریافت عکسهای ماهوارهای و دیگر اطلاعات طبقهبندی شده علیه ایران از طریق سفارت آن کشور، در امان پایتخت اردن میشود را خواهیم یافت.
برکناری احساسی که به گفته این فرماندهان، به دلیل ضعف افراد جایگزین در منصب وفیق السامرایی، یکی از عوامل مهم شکست ارتش عراق در جلوگیری از تصرف شبهجزیره فاو توسط نیروهای نظامی ایران در سال ۱۹۸۶ (۱۳۶۴) محسوب میشود.
جالبترین قسمت ماجرا را میتوان از زبان سپهبد راعد حمدانی فرمانده گارد ریاست جمهوری عراق در مصاحبههایش در دو کتاب مرجع تاریخ شفاهی ارتش آمریکا پیدا نمود که به جریانات پس از آزادی ملاصالح اشاره میکند.
«در اواخر سال ۱۹۸۵ عراق و ایران تعدادی از اسیران جنگیشان را با هم تبادل کردند. عراق در تبلیغاتش میخواست نشان دهد که خمینی در جنگ از کودکان استفاده میکند. به همین خاطر، صدام در جلوی دوربین رسانهها با ۲۰ اسیر جنگی نوجوان ایرانی دیدار کرد. در آن زمان یکی از نظامیان اسیر ایرانی را برای ترجمه نزد صدام آوردند. اما استخبارات عراق تازه پس از تبادل اسیران بود که فهمید مترجم مزبور از مهرههای اطلاعاتی ایران بوده و با فریب ضد اطلاعات ما خود را از افسران ارتش ایران معرفی کرده است.
وفیق سامرایی به افسر اطلاعاتی اسیر ایرانی اجازه داد همراه با تعدادی از اسیران بیمار به کشورش بازگردد. زیرا قصد داشت از او به مثابه عنصر اطلاعاتی برای عراق استفاده کند. صدام برای جبران این خطای فاحش، سامرایی را از شاخه ایران در استخبارات عراق به اطلاعات لشکر هفتم در فاو منتقل کرد. سرهنگ ایوب به جای سامرایی و محمود شاهین که رییس اطلاعات نیروی زمینی بود منصوب شد، اما وقتی اطلاعاتش در مورد فاو غلط از آب در آمد، صدام او را برکنار و بار دیگر وفیق سامرایی را به جایگاه پیشین بازگرداند.» (۱)
و نیز، «ما مبادله اسرای ایران و عراق را شروع کردیم که اغلب بچههایی مجروح و مصدوم بودند. یکی از اسرای ایرانی از نظر ارتش بسیار با ارزش بود، به حدی که صدام شخصا چند بار با او ملاقات کرده بود وفیق السامرایی بدون اطلاع صدام یا رییس بخش اطلاعات ارتش عراق این اسیر را به ایران بازگرداند… وقتی خبر این کار السامرایی به صدام رسید، او آنچنان عصبانی و خشمگین شد که السامرایی را از نفر دومی در اطلاعات ارتش عراق خلع کرد و به عنوان افسر اطلاعات سپاه هفتم تنزل مقام داد … به خاطر دارم که برای ماموریت شناسایی به منطقه عملیاتی سپاه هفتم رفته بودم و مجبور بودم درستاد این سپاه توقف کنم وقتی فرمانده سپاه وارد شد از او پرسیدم که ژنرال سامرایی اینجا چه میکند، جواب داد که السامرایی به خاطر اشتباه فاحشی که کرده، مستحق اعدام است. اما به خاطر علاقه صدام به او با تنزل مقام به اینجا منتقل شده است.» (۲)
خاطرات این آزاده قهرمان هم اکنون با عنوان ( ملاصالح، سرگذشت ملاصالح قاری مترجم اسرای ایرانی) به نگارش رضیه غبیشی در ۲۸۰ صفحه و توسط انتشارات شهید کاظمی در دسترس علاقهمندان به خاطرات جنگ قرار گرفته است.
چاپ پنجاه و ششم کتاب ملا صالح (زندگی مجاهد خستگی ناپذیر ملاصالح قاری مترجم اسرا در جنگ تحمیلی) همزمان با اکران فیلم سینمایی آن۲۳ نفر روانه بازار شد.
علاقه مندان جهت تهیه کتاب می توانند از طریق سایت من و کتاب (manvaketab.ir) و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با پست رایگان دریافت نمایید.
امام ما فرمود فتحالفتوحِ انقلاب اسلامی، نه یک حادثه نظامیکه یک حادثه انسانی است؛ یعنی پیدایش این جوانان… همین سردار «علی فضلی»؛ همین سردار «ناصح»…
به گزارش مشرق، حکایت حماسههایشان سند زرین سربلندی و مایه افتخار ایرانیان و همه احرار عالم است و الگویی جاودانه برای جوانان در سراسر زنجیره طلایی مقاومت اسلامی. همان مجاهدان فیسبیلالله که میگویند سرباز «آقا» ی عزیزتر از جانمان هستیم و بدهکار انقلاب. این سرگذشت بندگان ناب خدا و طلایهداران جهاد و مقاومت است که تاریخ بار دیگر آنها را در عهد انقلاب اسلامی به خود دید. سردار حاج علی فضلی، بزرگمرد بیادعایی از همین تیره و تبار است که این روزها تصویری از وی در شبکههای اجتماعی دست به دست شد که نشان میداد در بستر بیماری است.
تصویر را که میبینی، گمان میبری یکی از ملائکه است که از آسمان به زمین آمده اما یادت میافتد همین فرشتگان بودند که بر آدم سجده کردند. انسان خلیفه الله فی الارض شد و نظیر حاج علی فضلی و یاران دیروز و امروزش احیاگر امر خدا در زمین. پرچمدارانی که استقامت و شجاعتشان در دلها و ذهنها ماندگار و موجب مباهات شیفتگان راه انقلاب در سراسر جهان است.
او از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس است و فرماندهی لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع)، معاونت عملیات کل سپاه و جانشین رئیس سازمان بسیج مستضعفین از جمله مسئولیتهای وی است. سردار فضلی اکنون نیز فرمانده دانشگاه افسری وتربیت پاسداری امام حسین(ع) است.
نورانیتی که میتواند دلهایی را روشن کند
مقتدای انقلاب ۲۶ مهر ۷۷ در مراسم صبحگاه لشکر سیدالشهدا(ع) سردار فضلی را از نمونههای فتحالفتوح انقلاب اسلامی دانستند. ایشان بیان داشتند: «امام ما فرمود فتحالفتوحِ انقلاب اسلامی، نه یک حادثه نظامیکه یک حادثه انسانی است؛ یعنی پیدایش این جوانان، خلقِ این انسانهای نورانی، بیرون آمدن فرشتگان از دنیایی که جز اهریمن در مناطق مختلفِ جوانانه آن به چشم نمیخورد و نمیخورَد. امروز تا حدودی در گوشههایی از دنیا جلوههای نورانی دوباره پیدا میشود. فتحالفتوح، این جوانان بودند؛ همین سرداران شهیدی که این لشکر را بهوجود آوردند؛ همین سردار «علی فضلی»؛ همین سردار «ناصح»؛ همین جوانان مؤمن و همین نورانیهایی که نورانیّت آنها میتواند دلهایی را روشن کند. اینها مایه شرفند؛ اینها مایه عزّتند. برای یک کشور، داشتن اینها افتخار است؛ بردن نامشان افتخار است؛ تکرار یادشان افتخار است؛ ادامه راهشان افتخار است.»
شهید زنده
سرلشکر سید یحیی صفوی در مراسم تجلیل از یک دهه تلاش سردار سرتیپ پاسدار فضلی در راهیان نور دربارهاش گفت: «۴۰ سال است که من سردار علی فضلی را میشناسم. اگر از من سؤال شود که او مصداق چیست عنوان میکنم که علی فضلی از مصادیق شهید زنده است.»
عشق در آتش
محسن رضایی نیز در همان مراسم وی را فداکار، بیادعا، با اخلاص و یکی از چهرههای ماندگار دفاع مقدس دانست و گفت: «از زمانی که ۱۹ ساله بود پا به صحنه سخت جنگ گذاشت و تا آخر جنگ حضور مستقیم و موثر در خط مقدم داشت. در هیچ عملیاتی نبود که جزو افراد داوطلب نباشد. یادم میآید در یکی از صحنههای سخت به او پیشنهادی دادیم. ایشان پذیرفتند اما خواهشی داشتند، اینکه پس از پایان عملیات به دیدار امام(ره) بروند.»
وی با اشاره به اینکه عشق در آتش با عشق در صلح فرق دارد، گفته بود: بیشک فداکاری در آتش و جنگ با حضور در آرامشی که در صلح است بسیار فرق میکند. به همین دلیل است که تأکید دارم سردار علی فضلی مظهر فداکاری و عشق در آتش است.
عارضه جسمی سردار علی فضلی در ماههای اخیر منجر به شیمیدرمانی و حدود دو هفته پیش انجام موفقیتآمیز عمل پیوند مغز استخوان شده است. این وضعیت برآیند جراحات و صدماتی است که او در جنگ تحمیلی متحمل شده است. برخی از جراحات او به دلیل استنشاق گازهای شیمیایی در دوران جنگ بوده، به نحوی که اکنون برای این سردار رشید سپاه اسلام مشکلات ریوی را به همراه آورده است.
این پیشاهنگان استقامت و شهادت، جوهر گرانبهای وجودشان در تحولات روزگار دستخوش تغییر نمیشود و وفاداریشان به انقلاب بیاندازه است. تا آخر حیات با ولایت نفس میکشند و در راه دفاع از اسلام و انقلاب تا آخرین نفر و تا آخرین سنگر ایستادهاند. کشتی انقلاب با ناخدایی مقتدایش و پاسداری این مردان مرد است که پس از امواج و تلاطمها دریا به سر منزل مقصود میرسد.
نظام اسلامی و مردم وفادار و پا در رکاب به این مجاهد جلیل القدر خود سردار حاج علی فضلی میبالند، مدیون ایثار و مجاهدتش و قدردان خدمات و آثار گرانقدرش هستند. سلامت، صحت و عافیت این سردار عالیقدر را از خدای رحمتها و موهبتها میخواهیم.
یکبار دیگر بابت طولانی شدن زمان این پروژه ها معذرت خواهی می کنم چون به مخاطب این حق را می دهم که جویا و پیگیر کار باشد و امیدوارم آثار خوبی به چاپ برسد.
گروه جهاد و مقاومت مشرق – شهلا پناهی لادانی از نویسندگان جوانی است که تا کنون توانسته چندین عنوان کتاب برای شهدای مدافع حرم به رشته تحریر درآورد. با او به بهانه تاخیر در انتشار کتاب هایش و گرفتن خبر از کتاب های جدیدش هم صحبت شدیم. ماحصلش در مقابل شماست…
**: ابتدا از معرفی کارها و کتاب های گذشته تان شروع کنیم و بعدش برویم سراغ کارهایی که مشغلو نوشتنش هستید.
کارهایی که توفیق تحقیق و تالیفش را داشتم کتابهای چشمان یعقوب، رفیق مثل رسول، چمروش، حلب -خان طومان-پلاک ۲۵ ، تیه دا و همسایه آقا که این روزها سخت پیگیر چاپش هستم و امیدوارم پیش خانواده معزز شهید علی آقا عبداللهی شرمنده نوشم.
از این مجموعه دوکتاب رفیق مثل رسول و چمروش ترجمه عربی شده اند و علاوه بر نمایشگاه های کتاب داخلی در نمایشگاه های کتاب بیروت، عمان و استانبول شرکت داشته اند.
کارهایی که در حال حاضر در دست تالیف دارم کتاب «فرمانده حیدر» که مربوط به زندگی شهید محمد جنتی فرمانده زینبیون با اسم جهادی حاج حیدر است و تالیف کتاب «ماه کامل» است که مربوط به زندگی شهید مرتضی حسین پور فرمانده عملیات حیدریون می شود و زمان تحقیق و تالیف این دو اثر به دلایلی طولانی شد.
**: چرا طولانی شد؟
شروع سال ۹۸ برای من با اتفاقات خوبی رقم نخورد و متاسفانه بدلیل تصادف سختی که پدر و مادر عزیزم داشتند و مستدام بودن سایه پر برکت هر دو عزیز و نور چشم ام فقط با معجزه، لطف و مهربانی مطلق خدا بود که بواسطه دعای خیر دوستان بخصوص مادران، پدران و خانواده شهدا شامل حال من و خانواده ام شد. این اتفاق آنقدر تلخ و سخت بود که یک دوره طولانی توفیق خدمت به این عزیزان را داشتم و دارم که خدا را بابت این توفیق شکر می کنم.
با فرماندهان، همکاران درگیر در پروژه هایم و خانواده های عزیز شهیدان جلیلوند، آقا عبداللهی، حسین پور، جنتی و محرم ترک تماس گرفتم و برایشان از سختی شرایطم گفتم واقعا همگی در حقم لطف و بزرگواری داشتند و به من اجازه دادند که این مدت خادم و پرستار پدر و مادرم باشم. شیرین ترین اتفاق این روزهای سخت مهربانی مادران شهدا، صبوری و دعای خیر پدران بزرگوارشان و همراهی همسران محترم این شهدا بود. می توانم بگویم نیمه اول سال با این قصه ها و در این شرایط سخت در حال گذر بود و من در فرصت های محدودی که برام پیش می آمد تحقیق و تالیف کتاب «تیه دا» را تمام کردم و خدا را شکر چاپ شد، تحقیق و تالیف کتاب همسایه آقا را تمام کردم و پیگیر =چاپش هستم.
تحقیق، تالیف و تایید محتوی بخشی زیادی از کتاب فرمانده حیدر را انجام داده بودم و قرار بود بعد از ماه مبارک رمضان کتاب رونمایی بشود که حضرت زهرا درست روز ولادت امام حسن(علیه السلام) مژده تفحص و شناسایی پیکر شهید محمد جنتی را به خانواده محترم شان، همرزمان شهید و این حقیر هدیه دادند. خوب با اتفاق بازگشت پیکر درست از روز مراسم تشییع تا همین هفته گذشته دنبال تحقیق و اضافه کردن فصل بازگشت به کتاب بودم که فرماندهی محترم زینبیون با همراهی و پیگیری هایی که داشتند کمکم کردند تا بالاخره بتوانم تفحص و بازگشت را به کار اضافه کنم. دلیل این پیگیری هم این بود که چون کتاب رمان مستند است پس باید در تمام متن امانت داری، جمع آوری و ثبت مستندات را در نظر می گرفتم. ان شاءالله با اتمام تحقیق و اضافه شدن فصل بازگشت کتاب برای تایید محتوا تقدیم فرماندهی محترم زینبیون می شود و بعد به چاپ می رسد.
همزمان کار تکمیل تحقیق و تالیف بخشی از کتاب «ماه کامل» شهید مرتضی حسین پور را انجام میدهم. در طی این دو پروژه که مربوط به دو فرمانده نخبه جبهه مقاومت است سختی های زیادی پیش آمد. در کنار لطف خانواده ها و همراهی همکاران و همرزمان این دو شهید عزیز دوستانی سنگ اندازی های ریز و درشتی داشتند که باعث تجدید وقفه در کار شد. هفته پیش در جلسه ای که خدمت یکی از فرمانده هان محترم بودم گفتم که توی این دوتا پروژه واقعا فهمیدم چرا حضرت آقا انجام کار فرهنگی را یک جبهه می دانند و تاکید و سفارش دارند که وارد کار سخت بشید، قوی و محکم کار کنید.
گاهی بد سلیقگی ، کج خلقی و منیت های آدمی مثل من باعث می شود یک کار مدتها متوقف بشود. از طرفی محقق و نویسنده باید آستین صبر به دهان بگیرد چون خیلی جاها در مورد خیلی از این سنگ اندازی و اعمال نظرها نمی تواند حرفی به همکاران یا خانواده شهید بزند.
**: چه اتفاقی می افتد؟
.: یک مثال ساده بزنم و شاید بتوانم در این قالب به گوشه ای از این کم لطفی ها اشاره کنم. فرض کنید قرار است شما میزبان مهمان خاصی باشید که مدتها برای قبول دعوت ایشان اصرار کردید تا بالاخره قبول می کنند تا سری به شما بزنند. خوب طبیعی است که دوست دارید همه جا مرتب باشد، بهترین پذیرایی را از مهمان عزیزتان داشته باشید. برای همین به چند نفر که غریبه با این مهمانی نیستند صحبت می کنید و ازشان می خواهید به شما کمک کنند. حتما دوستی در این جمع هست که با مهربانی و لطفی که داره به کمک شما می آید. دوستی که یک مقدار کج خلق هست هزار تا بهانه می آورد که اصلا چرا مهمانی گرفتی، چرا این آدم برایت عزیز است؟! و آخرش هم وسط یک دنیا کار موقع رفتن یکی از ظرف های قیمتی که برای پذیرایی کنار گذاشته بودی را می اندازد و می شکاند. و می گوید من نمی توانم برای کمک بیام .اتفاق جالب تر وقتی است که یک نفر این بین پیدا می شود که نه دوست شماست نه دوست آن مهمان عزیزتان و نه حتی برای کمک به او حرفی زده بودید. می آید از کوچه مدام سنگ پرت می کند، داد و قال می کند، میگوید اینجا کوچه ماست و نمی شود در آن مهمانی بگیری و خلاصه هر کاری از دستش برمی آید انجام می دهد تا آرامش خیال شما را برای پذیرایی از این مهمان عزیز بهم بزند.
شما هر چقدر هم تلاش کنید که این آدم را نبینید نمی شود و تمرکز و آرامش تان به هم می خورد. از طرفی هم دلهره پیدا می کنید که این آدم آبروی شما را پیش این مهمان عزیز ببرد.
این مثال واقعیت سخت و تلخی بود که در طی تکمیل تحقیق این دو شهید عزیز اتفاق افتاد و مطمئنم لطف حضرت زینب (سلام الله علیها) بوده که هر دو کار دارد پیش می رود. قسمتی از کار شهید مرتضی حسین پور را نوشته ام و بعد از تایید محتوی برای پدر و مادر عزیزشان فرستادم. پیام پر از محبت و لطف این دو عزیز تمام سختی و تلخی های پیش آمده را از دلم برد و با جدیت بیشتری سرگرم نوشتن هستم. تمام تلاشم این است که تا قبل از پایان سال این دو پروژه را تحویل بدهم و همین جا لازم می دانم از فرماندهی، خانواده، دوستان و همرزمان این دو شهید عزیز که این مدت با بزرگواری سختی و تلخی شرایط من را قبول و کمکم کردند، تشکر کنم و این اطمینان را بدهم که با تمام همت و تلاشم پیگیر هستم تا به لطف خدا، اهل بیت و شهدا این دو کار را در حد توانم خوب بنویسم.
یکبار دیگر بابت طولانی شدن زمان این پروژه ها معذرت خواهی می کنم چون به مخاطب این حق را می دهم که جویا و پیگیر کار باشد و امیدوارم آثار خوبی به چاپ برسد.
**: رد پای شهدا در کارهایتان چقدر پرنگ است؟
باید بگویم هر اتفاق خوبی که برای تک تک کتابهام رقم خورده فقط لطف شهداست.
**: از کتاب زندگی نامه شهید محرم ترک چه خبر
باید این نکته را بگویم که تحقیق کتاب زندگی نامه شهید محرم ترک آخرین مراحل خودش را می گذراند و ان شاءالله با تحویل آن دو پروژه و اتمام پیاده سازی مصاحبه ها کار نوشتن این کتاب را شروع می کنم.