به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار «جعفر جهروتیزاده» یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس در کتاب خاطرات خود با عنوان «نبرد در الوک» چگونگی شهادت حاج ابراهیم همت را در روز ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر بهزیبایی توصیف کرده است که در زیر میخوانید:
«در آن چند ساعتی که ارتباط با خط مقدم قطع شده بود، حاج همت به من گفت: «حالا هی نیرو از این طرف میفرستیم که برود و خبر بیاورد، ولی هر کس رفته، برنگشته.»
یک سهراهی به نام سهراهی مرگ بود که هر کس میرفت، محال بود بتواند از آن عبور کند. حاج همت به «مرتضی قربانی» فرمانده لشکر ۲۵ کربلا گفت: «یکی دو نفر را بفرستند خبر بیاورند تا ببینم اوضاع چه شکلی است.»
قربانی گفت: «من هیچکس را ندارم. هر کس را فرستادم، رفت و برنگشت.»
حاج همت سری تکان داد و بهسمت جزیره راه افتاد. قبل از راه افتادن، جملهای گفت که هیچگاه یادم نمیرود: «مثل اینکه خدا ما را طلبیده.»
بعد از رفتن حاجی من با یک نفر دیگر بهسمت راه افتادم جزیره و داخل خط آمدیم. عراقیها هنوز بهشدت بمباران میکردند. جایی که نیروها پدافند کرده بودند رفتیم. وضعیت خیلی ناجور بود. مجروحان زیادی روی زمین افتاده بودند و «یا زهرا (س)» میگفتند و صدای نالهشان بلند بود. سعی کردیم تعدادی از مجروحان را به هر شکلی که بود، عقب بفرستیم.
جنازه عراقیها و شهدای ما داخل آب افتاده بودند و خمپاره و توپ آنقدر خورده بود که آب گلآلود شده بود. بچهها از شدت تشنگی و فقر امکانات، قمقمهها را از همین آب گلآلود پر میکردند و میخوردند. حاج همت با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد. قمقمه بچهها را جمع کرد و با پل شناور کمی جلو رفت و در جایی که آب زلال و شفاف بود، آنها را پر کرد و آمد.
در خط، درگیری بهشدت ادامه داشت. عراق دائم بمباران میکرد. ما نمیتوانستیم از این خط جلوتر برویم. حاج همت به من گفت: «شما بمان و از وضع خط مطلع باش. بیسیم هم به من داد تا با عقب در ارتباط باشم و خودش به عقب برگشت.»
وقتی حاجی در حال بازگشت بهطرف قرارگاه بوده تا در آنجا فکری به حال خط مقدم بکند، در همان سهراهی مرگ به شهادت میرسد. پس از رفتن حاج همت بهسمت عقب، یکی دو ساعتی طول نکشید که خط ساکت شد. همان خطی که حدود یک ماه، لحظهای درگیری در آن قطع نشده بود و این سبب تعجب همه شد. ما منتظر ماندیم. گفتتیم شاید باز هم درگیری آغاز شود. صبح فردا، هوا روشن شد، اما باز هم از حمله دشمن خبری نشد. اطلاع نداشتیم که چه اتفاقی افتاده است.
بیخبر از آن بودیم که در جزیره سرش از بدن جدا شده و حاج همت بیسر به دیدار محبوب رفته و دستش قطع شده بود. همان دستی که برای بسیجیان در خط آب میآورد. جزیره با شهادت حاجی از تب و تاب افتاد. بالاخره زمانی که اطمینان حاصل شد که از حمله عراقیها خبری نیست، تصمیم گرفتم به عقب برگردم.
در حالی که به عقب برمیگشتم، در سهراهی چشمم به پیکر شهیدی افتاد که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز از بدن قطع شده بود. از روی لباسهای او متوجه شدم که پیکر مطهر حاج همت است، اما از آنجا که شهادت وی برایم خیلی دردناک بود، همانطور که به عقب میآمدم، خود را دلداری میدادم که نه، این جنازه حاج همت نبود. وقتی به قرارگاه رسیدم و متوجه شدم که همه دنبال حاجی میگردند، به ناچار و اگرچه خیلی سخت بود، اما نپذیرفتم که او شهید شده است.
شب همان روز، بدن پاک حاجی به عقب برگشت و من به قرارگاه فرماندهی که در کنار جاده فتح بود، رفتم. گمان میکردم همه مطلع هستند، اما وقتی به داخل قرارگاه رسیدم، متوجه شدم که هنوز خبر شهادت حاجی پخش نشده است. روز بعد متوجه شدم که جنازه حاجی در اهواز بهعلت نداشتن هیچ نشانهای مفقود شده است.
من به همراه شهید حاج عبادیان و حاج آقا شیبانی به اهواز رفتیم. علت مفقود شدن جنازه حاج همت، نداشتن سر در بدن او بود.
چند روز قبل از شهادت «حاج عبادیان» مسئول تدارکات لشکر، یک دست لباس به حاجی داده بود و ما از روی همان لباس توانستیم حاجی را شناسایی کنیم و پیکر مطهر وی را به تهران بفرستیم.
پس از فروکش کردن درگیریها به دوکوهه و از آنجا هم برای تشییع جنازه شهید همت به تهران رفتیم. پس از تشییع در تهران، جنازه شهید همت را به زادگاهش «شهرضا» بردند و در آنجا به خاک سپردند. البته در بهشت زهرا (س) نیز قبری به یادبود او بنا کردند.»
انتهای پیام/ 118