به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، گردان یونس (آبی – خاکی و غواصی) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) عملکرد قابل قبولی در عملیات کربلای ۴ داشت.
هرچند کلیت این عملیات بهدلیل هوشیاری دشمن و بهنوعی لو رفتن عملیات با عدمالفتح روبهرو شد، اما واحدهای لشکر ۱۴ توانسته بودند خطوط تعیین شده را بشکنند و ضربات سختی را به دشمن وارد کنند.
«مهدی مظاهری» از رزمندگان نامآشنای اصفهانی و همینطور جانشین فرمانده گردان یونس در کربلای ۴ میگوید غواصها چنان آموزش دیده بودند که بتوانند به شکل عمودی در آب قرار بگیرند و انگار که پایشان روی زمین است، به همان شکل آرپیجی بزنند و با دشمن درگیر شوند.
در ادامه گفتوگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با «مهدی مظاهری» را از نظر میگذرانید.
از ابتدای ۱۳۶۵ مسئولین نظام از سال سرنوشت ساز جنگ سخن میگفتند. کربلای ۴ در این معادلات چه نقشی داشت؟
در آن زمان فضای سیاسی و مدیریتی کشور با ملاحظاتی روبهرو بود. در تصمیم گیریها عنوان شده بود که اگر ما یکی دو عملیات بزرگ با دستاوردهای مهم و تعیین کنندهای انجام دهیم، در تحمیل اراده ما به دشمن خیلی موثر خواهد بود و در تعیین خاتمه و سرنوشت جنگ تاثیر عمده خواهد داشت.
قرار بود عملیات کربلای ۴ بعد از عملیات بزرگ والفجر ۸ انجام شود، اما طرح آن بهنوعی قبل از عملیات والفجر ۸ در ذهن مسئولین شکل گرفته بود. عواملی باعث شد تا کربلای ۴ به دی سال ۶۵ موکول شود. این عملیات در صورت توفیق کامل باعث قطع ارتباط عراق با بخش عظیمی از مناطق استراتژیک خود در جنوب (از جنوب شهر بصره تا فاو میشد) که میتوانست دستاورد نظامی و تبلیغاتی فوقالعادهای برای ما در پی داشته باشد.
تأمین نیروی غواص لشکر ۱۴ در این عملیات چطور انجام گرفت؟
از آنجا که عملیات کربلای ۴ عملیاتی آبی ـ خاکی بود و طرح عبور از رودخانه در آن وجود داشت، گردان یونس لشکر ۱۴ باید با پنج گروهان غواص وارد عمل میشد و در پنج نقطه بهطور همزمان به مواضع دشمن حمله میکرد و با گرفتن سرپل در مواضع و ساحل دشمن، امکان پیاده شدن و ورود نیروهای عمده خودی را فراهم میکرد.
هزار و ۷۰۰ نفر نیرو وارد این گردان شدند که پس از آزمونهای جسمی و روحی و آموزشهای سخت و طاقت فرسای آبی و غواصی، ۴۵۰ نفر از آنها باقی ماندند و برای عملیات انتخاب شدند.
آموزشها چگونه بود؟
ما بهطور متوسط دو سه ماه قبل از این نوع عملیات، فرصت داشتیم این نیرو را جهت عملیات آموزش داده و آماده کنیم. آموزشها در ابتدا از شنا شروع میشد، سپس آشنایی با تجهیزات غواصی و استفاده از آنها و پس از آن، حمل تجهیزات و سلاح سازمانی خود در آب ضمن اینکه هر غواص بتواند در آب خودش را مدیریت کند.
همچنین نیروی غواص باید سازمان خود را در آب حفظ کرده و بتواند همان جنگی که روی زمین انجام میدهد را در آب به شکل متفاوتی دنبال کند. به نظرم این موارد بهخوبی آموزش داده میشد و آنچه که در واقع بضاعت و توان بود که البته کم هم نبود، در اختیار نیروها قرار میگرفت.
برای مثال؛ وضعیت بهگونهای بود که غواصان در آب میتوانستند متعادل مانده و بهصورت عمودی بایستند و مثل روی زمین به اهداف فرضی با آرپیچی و سلاحهای دیگر و با کمترین خطا شلیک کنند. البته معنویات و روحیه شهادت طلبی و ایثار نقش عمده در این توانایی داشت.
در حال حاضر که خاطرات را مرور میکنم بعضی کارهای انجام شده، ناممکن و محیرالعقول بهنظر میرسد. اگر عشق رزمندگان به امام (ره)، مردم، معارف دینی، اعتقادی، شناخت و ارادت به اهل بیت پیامبر (ص) نبود، اصلاً این کارها ممکن نبود.
نیروها به مدت دو ماه مرتب صبح تا شب در سرمای مرطوب و استخوان سوز خوزستان آموزش و تمرینات انجام میدادند و علاوه بر آن یک شب در میان تمرین و مانور شبانه داشتند. با انگیزه جهادی و شهادتطلبانه این دو ماه به اندازه شش ماه آموزش جوابگو بود و مؤثر بود.
بچهها جزئیترین آموزشها را نیز دیده بودند؛ برای مثال نحوه عطسه کردن در آب را به آنها یاد داده بودیم که اگر مثلا سرفه یا عطسه به سراغشان آمد و نزدیک مواضع دشمن بودند، چگونه آن را کنترل کنند که دشمن متوجه حضورشان در آن محدوده نشود.
توجه حاج حسین خرازی به گردان یونس به خصوص در عملیات کربلای چهار چه اندازه بود؟
شهید خرازی فرماندهان گردانهای لشکر امام حسین (ع) را موظف کرده بود که از نیروهایی که حداقل در یک یا دو عملیات شرکت کرده و بهدلیل شرکت در عملیات تجربه داشته و جنگ دیده بودند، تعدادی را انتخاب کرده و آنها را در اختیار گردان یونس قرار دهند.
دلش میخواست گردان یونس از نیروهای زبده و باتجربه برخوردار باشد و نیروهایش صفر کیلومتر و تازه از مراکز آموزشی نباشند. به قول خودش نیرویی میخواست که چشم و گوش او نسبت به سختیهای جنگ باز شده باشد.
شهید خرازی بهعنوان فرمانده لشکر بهطور مستمر و شبانهروز به نیروهای در حال آموزش گردان یونس سر میزد. چه زمان آموزش و چه زمان مانور. بعضی اوقات هم متوجه میشدیم که دور از چشم ما حدود یک ساعت نظاره گر آموزش ما بوده است.
قبل از اینکه ما از منطقه آموزشیمان (که همان شهرک شهدای دارخویین بود) به منطقه اصلی عملیات برویم، یک روز شهید خرازی به آنجا آمد. (جدای از آمدن سردار صفوی و دیگران که مرتب میآمدند وضعیت آموزش غواصان را نظارت و کنترل میکردند).
از من پرسید: «وضعیت آمادگی بچهها به چه شکل است؟» گفتم: «احساس میکنم آمادگیمان خوب و نزدیک به سطح مورد انتظار است.» گفت: «الآن یک دسته را باسلاح و تجهیزات کامل داخل آب بفرستید.» بعد پرسید: «حالا میتوانند در آب شلیک داشته باشند؟» یا مثلا چند عرض رودخانه یا چه مسافتی در آب بدون خستگی میتوانند حرکت کنند؟
گاهی گفته میشود که «مثلا رزمندهها آموزشهای خوبی نداشتند و حرفهای وارد عمل نمیشدند» اما با مطالبی که شما گفتید، غواصها خیلی خوب آموزش دیده بودند.
بله؛ غواصان ما تمام آموزشهای لازم را دیده بودند و این جفاست که برخی میگویند: اینها آموزش ندیده بودند. اولا آنچه که در جنگ بود از فرمانده و رزمنده و …، عصاره و ماحصل آن روز این مملکت بود. اگر خوب اگر متوسط اگر ضعیف و…؛ لذا نباید ناسپاسی کرد و توهین به داوطلبانی که رفتند جبهه بهطوری که زحمات آنها در نظرگرفته نشود.
ما تحریم بودیم و حتی لباسهای غواصی ما از طریق تجاری برای بچهها خریده شده بود؛ بهطوری که اگر میدانستند این لباسها با این حجم قرار است برای جنگ بیاید، شاید همان را هم به ما نمیدادند. درست است تنگناها بود، اما با همان تجهیزات کم به لحاظ تحریم دشمن، ولی سطح خوبی از آمادگی و توان رزمی را ایجاد کرده بودیم. پس نباید قضاوتهای بیجا کرد! از نظر روحی و انگیزه در حد عالی بودیم تا جایی که بعضی کاستیها را با روحیه و ایمان جبران میکردیم.
شناسایی مواضع دشمن در عملیات کربلای چهار، به چه شکل انجام شد؟
زمانی که آموزشها تمام شد و از لحاظ زمانی هم به عملیات نزدیک شدیم، نیاز بود یک شناسایی از منطقه عملیات نیز انجام شود؛ لذا سه تیم برای شناسایی مواضع دشمن انتخاب و عازم منطقه شد. معمولا این تیمها جایی میرفتند که یا لزوما خودشان در عملیات به همان قسمت قرار بود حمله کنند یا اینکه شناسایی آن جاها به عملیات کمک میکرد.
ناگفته نماند هرچه به عملیات نزدیکتر میشدیم، تمرینات بیشتر و از ۲۴ ساعت؛ ۱۸ ساعت صرف کارهای آموزشی میشد. در عملیات کربلای چهار، بنده بههمراه سه نفر از عزیزان که بعدا شهید شدند یعنی شهید شاطری پور و شهید رضا موذنی و برادر جانبازم برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم.
از اروند عبور کردیم، رفتیم ساحل آن طرف اروند و زیر مواضع دشمن. عراقیها در مسافتی به اندازه ۳۰ متر از ساحل (خط جزر و مد) مستقر بودند. از آنجا که ساحل شرایط مورد نیاز را نداشت، جایی میرفتند که زمین استحکام بهتری دارد، مواضع دفاعی خود را مستقر کرده و جلوی مواضع خود هم انواع موانع را ایجاد میکردند.
موانع خورشیدیِ در هم تنیده، طوری نصب میشد که امکان عبور نفر از بین آنها نبود، تازه آنها را با سیم خاردارهای حلقوی ترکیب کرده و عبورنفر را کاملا غیرممکن میکردند و بدتر از همه اینکه جلو و بین این موانع مین هم میگذاشتند. به هرحال این مواضع را به این شکل که مثلا چند ردیف مانع خورشیدی است؟ چند ردیف سیم خاردار و احیانا سنگر روبهرو با سنگر کناریاش چقدر فاصله دارند؟ و … را شناسایی کرده تا جایی که حتی تعداد نگهبان و ساعات تعویض شان را نیز حساب میکردیم. البته حتی الامکان.
لحظات شروع عملیات چطور رقم خورد؟ دوست داریم از دیدهها و خاطرات خودتان بیشتر بگویید.
با توجه به اینکه میخواستیم دشمن هوشیار نشود، زمانی که هوا همچنان تاریک بود، بچهها را سوار کامیون کرده و ۲۴ ساعت قبل از عملیات به منطقه عملیاتی شلمچه رفته و کنار اروندرود مستقر شدیم. آنجا یک سری سنگرهای اضطراری با ظرفیت کم احداث شده بود. یک شب را آنجا سپری کردیم تا با جغرافیای منطقه آشنا شویم. عصر قبل از عملیات بود که شهید خرازی برای سر زدن به بچهها به میان نخلستانهای ما آمد و نیروهای گردان را مورد محبت قرار داد.
بعد سمت ما آمد. جمعی دو سه نفره بودیم. پرسید: چه خبر؟ اوضاع چطور است؟
گفتم: خیلی عالی حاج آقا. خودتان که دیدید. دست من را گرفت و با خودش چند قدمی برد بعد رو به من کرد و گفت: میدانید عراقیها اطلاع دارند ما میخواهیم عملیات کنیم؟
گفتم: بله. حدس میزنم. به این شکلی که عراقیها دارند عکسالعمل نشان میدهند اگر یکی انگشتش را از خاکریز بالا ببرد، ۶شش تیرانداز به او شلیک میکنند.
گفت: بچهها هم میدانند؟ گفتم والا من به بچهها گفتم با این رفتاری که من در عراقیها دیدم و با تجربه ام در جبهه و دیدن شرایط متفاوت، حدس میزنم عراقیها اطلاع دارند. گفتند خوب من یه مقداری آرامشم بیشتر شد. همین که میگویید بچهها میدانند، ولی خوب این عملیات باید به دلایلی انجام شود. حس میکنم عراقیها بویی بردهاند، ولی به چه دقت و شدتی آمادگی دارند را نمیدانم.
ساعت هشت و نیم شب، بچهها را کنار رودخانه اروند بردیم. لباسهایشان را پوشیده بودند و اسلحه و تجهیزات آماده منتظر بودند که به آنها آمادهباش حرکت بدهند. یک مسافتی را در نیزارها طی کردیم تا به لب آب رسیدیم. همینکه بچهها لب ساحل نشستند، به آنها گفتم: برادران، یک خواهشی دارم. ما این مسیر آموزش و سختیهای واقعا طاقت فرسایی را پشت سرگذاشتیم، اما اگر احیانا کسی مشکلی دارد، بدنش آسیبی دیده یا مزاجش بهم ریخته است و یا بهطور کلی هر چیزی که دلیل میشود نتواند با مابیاید، خواهش میکنم برود عقب برود و در نخلستان بنشیند. چراکه نبودنش کمک بزرگی به ماست. هیچ نیازی هم نیست که به من بگویید نمیآیم.
مطمئنا شرایط ما بهگونهای هست که بتوانیم نبود چند نفر را پوشش دهیم. اینها را گفتم، چون میدانستم اگر حتی یک نفر، ذرهای متزلزل شود تا چه حد برای گردان و عملیات حادثهساز میشود.
همینکه من داشتم این صحبتها را میکردم، صدای یک نفر را از پشت سرم شنیدم برگشتم دیدم که شهید خرازی است. گفتم: حاج آقا دستور بفرمایید.
گفت: من آمدم همین حرفها را بگویم که شما کار من را راحت کردید. البته اینجور نبود که کسی کوچکترین بیمیلی برای شرکت در عملیات داشته باشد و خیلیها التماس میکردند که برای عملیات با ما بیایند.
آن شب فقط یک یا دو نفر با اصرار من حذف شدند. یکی خودش آمد گفت و یکی هم خودم به دلیل ضعف جسمیاش از ستون کشیدم بیرون و بعد زدیم به آب برای عملیات.
درگیری از همانجایی شروع شد که وارد اروند شدید؟ یعنی عراقیها آنقدر هوشیار بودند که غواصها را از روی همان آب بزنند؟
ما باید از مرکز یک چهار ضلعی عبور میکردیم (تنگه «امالرصاص») که پشت سر، سمت راست، سمت چپ و روبهروی ما عراقیها هستند. باید از محلی رد میشدیم که وقتی تیراندازی میشد از پشت و شانه راست و شانه چپ و از روبهرو به طرف ما تیراندازی میشد.
در هر صورت ما ۵۰ درصد از این مسیر را طی کردیم که یک دفعه عراقیها شروع به تیراندازی کردند. بعضا با هدف و بعضا هم بدون هدف؛ فقط به خاطر اینکه حجم آتشی روی سر بچههای غواص ریخته شود. پنج گروهان ۷۰ نفری در آب بودند که هر کدامشان باید با یک نقطه از ساحل دشمن درگیر میشدند.
سه تا از گروهانها قرار بود به جزیره «بلجانیه» بروند که ساحل اصلی و هدف اصلی بود. یک گروهان باید به نوک جزیره امالرصاص میزد که اول کار بود. گروهان دیگر هم باید به قسمتی از امالرصاص میزد که ادامه مسیر بود. اینجاها باید از دشمن پاک میشد تا نیروهای ادامه دهنده عملیات راحتتر از این مسیر عبور میکردند و ادامه عملیات میدادند، جزیره بلجانیه که عمده نیرو آنجا پیاده میشدند را تصرف و اهداف اصلی عملیات را دنبال و تصرف میکردند.
هدف در مرحله اول خط شکنی دشمن بود؟
برای ما مأموریت و هدف، شکستن خط و مواضع اولیه عراقیها بود که اگر با ضعف انجام میگرفت، خیلی بد میشد. بعد تازه تصرف جزیره و خشکیها بود که برای آنها گردانهای پیاده وارد عمل میشدند.
در جنگ همیشه لطف خدا شامل حال ما بوده است، اما اگر بعضی جاها در جنگ خجالت زده شدیم، هیچگاه در خط شکنی خجل نشدیم! در هیچ عملیاتی در شکستن خط دشمن خجالت زده نشدیم. چراکه آدمهایی میرفتند برای خط شکنی که زلال و پاک و مطهر بوده و در وجودشان ذرهای ناخالصی نبود. از جان مایه میگذاشتد. خط شکنها به جایی پناه نمیبردند بلکه سینه سپر کرده و مستقیم میرفتند در دل دشمن.
سختترین لحظهای که در عملیات کربلای چهار حس کردید، چه زمانی بود؟
زمانی که ما به تنگه امالرصاص رسیده بودیم، از زمین و هوا گلوله میبارید و آتش عراقیها از چند جهت به سمت ما میآمد، اما با این وجود بچهها با شجاعت و اقتدار در صحنه مانده بودند.
این آتشبارهای دشمن، چه میزان شما را از اهداف تان دور کرد؟
یکی از اقدامات مهم در عملیات کربلای ۴، تدبیر بسیار بسیارخلاقانه و محنصر به فرد شهید خرازی بود. وی ۱۲ نفر را بهعنوان یک گروه پیشقراول و به مسئولیت «شهید سیاهپوش» قبل از حرکت کردن همه گردان غواص به ساحل بلجانیه فرستادند تا در زیر پای دشمن مستقر شوند و آماده باشند اگر شرایط بحرانی شد وارد عمل شوند.
شهید خرازی احتمال میداد چون مسیر بلجانیه دورتر است، دشمن قبل از اینکه این نیروهای ما به آنجا برسند، شروع به آتشباران کردن ما کند و دیگر پای این بچهها به آنجا نخواهد رسید. جاهای دیگر شاید برسد، ولی آنجا دور و زمانبر است. پیشبینی کرده بودند اگر اینطور شد، گروه پیشقراول به اندازه یک رخنه کوچک با مواضع دشمن درگیر شود تا غواصان بتوانند بیایند و این کار خیلی موثر واقع شد.
یعنی ما در این حالت که قرار گرفتیم و عراقیها شروع به آتشباران ما کردند، آنها در ساحل بلجانیه بودند و با موفقیت کارشان را انجام دادند و عراقیها را غافلگیر و دچار بهت و حیرت کردند. این اتفاق استثنائا در بلجانیه و بهخاطر حساسیت شهید خرازی افتاده بود که نوعا در عملیاتها از این ابتکارات زیاد داشتند.
در ادامه عملیات چه شد؟
زمانی که به سمت جزیره میرفتیم، سه-چهار تیر خوردم. همان موقع متوجه دوتا از گلولههایی که خورده بودم شدم و دو تای دیگر را هم بعد در بیمارستان فهمیدم! با این وجود به مسیر ادامه دادم. تا یک حدی رفتیم، از قسمت عمیق رودخانه رد شده و تقریبا به ساحل جزیره امالرصاص رسیده بودیم.
عمق رودخانه آنقدر کم شده بود که با حالت راه رفتن، آب را طی میکردیم. گوشی بیسیم هم دستم بود. یه مقداری که رفتیم جلو حس کردم سیم گوشی بیسیم از دستم کشیده میشود. برگشتم نگاه کردم دیدم «شهید فاتحی» بیسیم چی من تیر خورده و روی آب افتاده است.
بیسیم را از روی شانهاش برداشتم و به یک نفر دیگر دادم و جنازه حسن را به خشکی رساندیم. عراقیها از تیراندازی غوغا کرده بودند. یک نگاه به اطرافم کردم، دیدم شش نفریم و بقیه با ما نیستند. به بچهها گفتم به در چولانها بروید(نیزارهای کوتاه ساحلی) تا حداقل دشمن نتواند تیراندازی مستقیم به ما بکند. در همین زمان، تیری بدجور به گردن من خورد به طوری که خون فوران کرد و حتی حرف زدنم سخت شد.
شما با اینکه زخمی و چند تیر خورده بودید، ادامه عملیات دادید؟
واقعا ناتوان و بیرمق شده بودم و آب سرد و کم خونی در آب اذیتم میکرد. دستانم حس گرفتن چیزی را نداشت. از بیرمقی روی آب میافتادم و آب در دهان، سر و گوشم میرفت. چندین بار این اتفاق افتاد و بچهها من را از آب بالا کشیدند. در نهایت برادر عزیزم «اصغر راطبی» من را نزدیک ساحل داخل نیزارهای محدود ساحلی برد و دقایقی بعد که قایقها آمدند؛ یکی از این قایقها کنار ما آمد و با سرعت تمام به ساحل زد و نفراتی که در آن بودند، پیاده شدند که داخل جزیره امالرصاص بروند.
موتور این قایق تیرخورده بود و من را به سختی داخل آن انداختند و یک مسافتی قایق را در قسمت کمعمق آب هل دادند، تا جایی که قایقهای خودی ما دیده شدند و مرا به عقب منتقل کردند. دیگر یادم نیست چه اتفاقی افتاد! فقط یک لحظه در اورژانش پشت خط خودم را دیدم.
در کربلای چهار چه مواضعی را در این عملیات از دشمن گرفتید؟
در عملیات کربلای ۴ موفق شدیم، اهداف دشمن را در جزیره امالرصاص و بلجانیه گرفته و خط دفاعی عراقیها در بلجانیه و خط دوم و خط سوم را تصرف کنیم. یعنی تا خط سوم عراقیها جلو رفتیم. در این عملیات هدف ما تصرف جاده آسفالت بصره تا فاو و خروج عراقیها از این منطقه بود. منتهی در این که موجهای بعدی وارد عمل شوند و عملیات را تکمیل کنند، اما متأسفانه توفیقی حاصل نشد و به هر ترتیب این اتفاق نیفتاد و منجر به عقب نشینی شد.
گفتوگو از داود جعفری
انتهای پیام/ 118