نتایج جست‌وجو برای: کربلا

یادداشت| وعده فتح و پیروزی حق بر باطل نزدیک است

جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸ – ۱۴:۲۸ یادداشت| وعده فتح و پیروزی حق بر باطل نزدیک است

قطعاً انتقام ما تنها در مسیر عصبیّت، از رئیس‌جمهور مفلوک آمریکا نیست، بلکه تحقق وعده فتح و پیروزی حق بر باطل است.

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس، احمدعلی مقدم، عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی و دبیر این حزب در استان کرمان، طی یادداشتی نوشت: اسمش قاسم بود، هم نام شهید دشت نینوا و جسمش نیز قاسم شد و در سحرگاه روز ۱۳ دی ماه ۹۸، لباس خاکی تن را درآورد ردای زیبای شهادت که برازنده قامتش بود را پوشید و آسمانی شد، نصیب سردار، شهادت شد و منعم از فضل الهی و بر سرخوان نعم بهشتی میهمان شدن و برای تروریست‌های آمریکایی نیز آتش افروخته کینه و خشم ملت‌های آزادی‌خواه منطقه به جای ماند که یقیناً دامن آنان را خواهد گرفت و شمارش معکوس سقوط خود و فرزند نامشروعش(رژیم صهیونیستی) را آغاز کردند.

اگر نبود سردار اکنون غرب آسیا، چراگاه جندالشیطان یعنی داعشیان و سلفیان شده بود و زیر چکمه‌های غارت نیروهای آمریکایی نه تنها از ثروت خدادادی آن چیزی باقی نمی‌ماند، بلکه عزت و شرف مردم منطقه به افسانه‌ها‌ می‌پیوست.

او به شهادت نرسید، بلکه شهادت او را دریافت، شهادت در به در دنبال سردار بود تا او را در آغوش گیرد، اما او همیشه یک قدم جلوتر بود، هر کجا که اشارات ولی امر و مقتدایش به همان نقطه نشانه‌ می‌رفت ردپای سردار را‌ می‌دیدید، از جبهه‌های جنوب و غرب و مبارزه با اشرار و قاچاقیان مواد مخدر و برهم زنندگان امنیت مردم در ایران گرفته تا لبنان، سوریه، عراق و خلاصه هر جایی از شرق تا غرب عالم که صدای مسلمانی به تظلم‌خواهی بلند‌ می‌شد و جبهه مقاومت نیاز به حضور سربازی جان بر کف داشت، حاجی به همراه یارانش حضور داشت.

در مورد سردار دل‌ها صحبت‌ می‌کنم هم او که نه تنها در منطقه نفوذ داشت، جغرافیای نفوذ خود را در دل‌های مردم منطقه نیز گسترش داد و حوزه نفوذ خود را از ابوکمال تا قائمیه گسترانید به شکلی که اکنون آزادسازی قدس در دسترس‌تر شده است، هم او که به گفته سردار حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه با ۷۰ نفر نیرو مقابل داعش ایستاد و آن‌ها را به عقب راند.

روزهای جالبی در پیش است، روزهایی که نوید فتح را نه تنها برای ایران بلکه برای جهان اسلام به همراه خواهد داشت، قطعاً انتقام ما تنها در مسیر عصبیّت، از رئیس‌جمهور مفلوک آمریکا نیست، بلکه تحقق وعده فتح و پیروزی حق بر باطل است.

جهان کنونی را باید به دو دوره قبل از شهادت سردار و بعد از شهادت وی تقسیم‌بندی کرد، زیرا اتفاقاتی در راه است که جغرافیای سیاسی و منطقه‌ای را به هم‌ می‌زند و معادلات قدرت جدیدی در منطقه شکل‌ می‌گیرد و آن مشتمل بر قدرت یافتن ملت‌های به استضعاف کشیده و ستم‌دیده خواهد بود. به اذن و قوه الهی و با تغییر مسیر تاریخ دیگر شاهد حکم فرمایی قانون جنگل بر روابط انسانی نخواهیم بود که هر که بامش بیشتر برفش نیز فزون‌تر باشد.

توهم نژادپرستی ترامپ کار دستش داد. بارها رسانه‌های دنیا سلیمانی را قوی‌ترین دشمن آمریکا اعلام کرده بودند و بر اساس همین توهم، تحمل قدعلم کردن انسانی به زعم او از نژاد پایین‌تر در برابر منافع آمریکا برایش سخت بود از این رو ترور کرد تا بگوید ما برتریم(البته در زورگویی و گردن‌کشی، دغل‌کاری و…)

اما زهی خیال باطل! ترامپ هرگز فکر‌ نمی‌کرد که با این کار چندین هدیه بزرگ به ما داد، سردار را به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رساند، فریاد رسای حق‌خواهی و مظلومیت ما را در جهان طنین‌انداز کرد، ورق را به نفع ما برگرداند، ختم گرداب مذاکره که شیفتگان غرب از آن در کشور دم‌ می‌زدند را اعلام کرد، برای ایرانیان وحدت، انسجام ملی و همدلی ایجاد کرد و سرمایه اجتماعی‌ مان را که بر سر آشوب‌های آبان ماه ترک برداشته بود، ترمیم کرد تا یک صدا فریاد بزنیم «#ما_همه_سلیمانی_هستیم…»

در آستانه عزاداری سیده نساءالعالمین حضرت زهرا(س) و فاطمیه، سرباز وطن درستی مسیری که‌ می‌پیمود را با خون امضا کرد و سند حقانیتش با حضور میلیونی مردم و همه اقشار جامعه در مراسم تشییع او در اهواز، مشهد، تهران، قم و کرمان به امضاء رسید.

پاشنه آشیل نظام غرب مرگ است، واقعه هولناکی که خبر از سرانجامش ندارند و همیّت آنان گریز از آن است، اما برای ملتی که شهادت افتخار است و برای آن پیام تبریک‌ می‌دهند، چه باک از شهادت! ترامپ احمق! سلیمانی را به فوز عظیم رساند و خود روانه قعر جهنم شد و با اسفل السافلین محشور!

شهادت هنر مردان خدا است و آخرین هنرنمایی از این دست را در شهادت سردار دیدیم و حتی اگر به فرموده امام راحلمان(ره) ما را بکشید، ملت ما بیدارتر‌ می‌شود. پس چرا بگریم، نه هرگز دشمن اشک ما را نخواهد دید، برای هدیه به این گران قیمتی که پیشگاه حق اعطاء کردیم و خداوند نیز بر ما منت نهاد و پذیرفت، چه جای شیونی! دشمن آرزوی گریستن ما را به گور خواهد برد.‌ نمی‌گرییم اما موقع سربریدن حیوان به رسم مسلمانیمان بسم الله خواهیم گفت، حیف که آن موقع ترامپ زنده نیست تا خود بسمل دادن ما را بشنود!

درست است که خوی حیوانیت ترامپ، سلیمانی را که مصداق مالک اشتر زمان و امیر لشگر علی(ع) بود از ما گرفت اما به قول پوتین، رئیس‌جمهور روسیه شیعیان بر ظلم، پایمال شدن حقشان و غصب اموالشان صبر‌ می‌کنند اما خط قرمزشان مقدساتشان است و در این صورت لاشه‌هایتان خوراک حیوانات درنده‌ می‌شود و قاسم جزو مقدسات ما بود او ۴۰ سال امنیت را برای ایران به ارمغان آورده بود.

ترامپ چه هدیه‌ای به شهید ما دادی، زیارت دوره‌ای که شهید از سوریه شروع کرد، به کاظمین، کربلا و نجف رفت، در خاک مدفن شهدای دفاع مقدس پا گذاشت و سپس به پابوس امام رضا(ع) به مشهد رفت و سپس به دیدار مقتدایش مقام معظم رهبری شتافت و بعد به زیارت حضرت معصومه(س) نائل شد و در آخر در کنار همرزمانش در هشت سال دفاع مقدس آرام‌ گرفت و در جای جای ایران بارها بر پیکر مقدسش نماز خوانده شد!

سردار ما سر را داد اما ذره‌ای از خاک میهن، غیرت و ناموسش را نداد و با شرافت رفت و با استقبال میلیونی به میهن برگشت تا نشان دهد، مرگ سرنوشت مختوم همه انسان‌ها است چه خوب این سرنوشت ختم به شهادت شود.

رئیس مرکز مطالعات راهبردی ارتش آمریکا خبر واسطه‌گری ۱۶ کشور دنیا را برای اینکه انتقام ایران محدود و متناسب باشد را تأیید کرده است، اما چه باک که این محدوده مورد نظر ما‌ می‌تواند کل نقاطی که آمریکا از آن منتفع‌ می‌شود را در برگیرد، از کشورهای مستعمره‌اش، تا پایگاه‌های نظامی، انبار تجهیزات و… و حتی‌ می‌تواند گوش مالی فرزند نامشروعش اسرائیل نیز شامل محدوده انتقام ایران قرار گیرد هر چند که هنوز از ضرب شست سیلی اول ما در موشک باران پایگاه عین الأسد تلو تلو می‌خورد.

ای سردار دل‌ها! عافیت‌طلبی برازنده تو نبود و مرگ در بستر ظلم به حق تو بود، منتظر باش که این آهنگ برای تو نواخته شود که قاسم نبودی ببینی قدس آزاد گشته و…که به اذعان سناتور جمهوری‌خواه آمریکایی قاسم سلیمانیِ شهید، خطرتاک‌تر از قاسم سلیمانیِ زنده است.

افرادی همچون علیزاده، کارشناس پیشین شبکه خبرپراکنی بی بی سی و یار گرمابه و گلستان آمریکا چند روز قبل از شهادت سردار اخطارهای مکرری به ایران در توئیتر داد، زمانی که اشغال سفارت آمریکا در عراق که بر سر اعتراض به حمله‌ آمریکایی‌ها به پایگاه حشدالشعبی توسط مردم این کشور انجام شد را به ایرانیان نسبت داد و گفت اشغال بزرگترین سفارت‌ آمریکا در دنیا که ۴ هزار میلیارد دلار هزینه آن شده و اندازه واتیکان وسعت دارد، تحقیر آمریکا بود، یعنی تلویحاً‌ می‌گوید که منتظر جواب انتقام‌جویانه آمریکا باشید! اما چه کسی فکر‌ می‌کرد‌ آمریکا بزدلانه نه در جبهه رویارو بلکه سردار را در داخل خودرو را آماج کینه و خشم خود کند و به شهادت برساند.

آن‌ها با این اقدام در واقع فاتحه خودشان را خواندند و بدانند انتقام سختی که حضرت آقا از آن سخن گفتند، برای ترامپ کشنده‌تر از مرگ است، همچون فردی که حکمش اعدام است و انتظار اعدام از خود اعدام برای او سخت‌تر خواهد بود.

رسانه‌های بیگانه با مطرح کردن «وزن کشی اقدامات» سعی دارند همپا با آمریکا ایران را مجاب کنند و می‌گویند یک نفر را کشتیم، متناسب با آن انتقام بگیرد و با هجمه رسانه‌ای تحت عنوان «جنگ و صلح» می‌کوشند این گونه جا بیاندازند که انتقام ایران‌ می‌تواند موجب گسترش جنگ در ایران و حتی منطقه بشود، افکار عمومی را تحت تأثیر قرار دهند و یا اینکه با ایجاد «دوقطبی اقتصادی» مردم را از رشد بی‌سابقه تورم و افزایش نرخ ارز و دلار بترسانند که همه این موارد تنها توهم است و با تدبیر مسؤولان تبعات آن متوجه عامه مردم نخواهد شد و باید به آمریکا گفت این قانون نانوشته که تفرقه بیانداز و از انتقام بگریز. دیگر محلی از اعراب ندارد.

سردار بدون حاشیه‌ترین فردی بود که در طول ۴۰ سال از حیات انقلاب اسلامی زیست و زندگی کرد و نه برای خود گروهی راه انداخت، نه در پی کسب منفعتی بود و گریزان از عناوین اعتباری و مقامات دنیایی، تنها خدمت کرد، جهاد نمود و با رزم دلیرانه‌اش منطقه غرب آسیا را از لوث داعش پاک کرد و غرور ملی ایرانیان را ارتقا بخشید و تمام منطقه را مدیون خود کرد.

می‌شنویم که ناو‌ آمریکایی از آب‌های ایران ۱۰۰۰ متر فاصله گرفته است، مطمئن باشید آنقدر دامنه اقدامات خود را گسترده خواهیم کرد که این فاصله روز به روز بیشتر شود و تا گور خود را از کل منطقه گم نکنند از پای نخواهیم ننشست، همانطور که پارلمان عراق نیز طرح اخراج نیروهای‌ آمریکایی را از عراق تصویب کرد.

ایران در محاصره کمربند پایگاه‌های نظامی آمریکا در منطقه قرار دارد از ترکیه گرفته تا افغانستان، پاکستان، گرجستان، ارمنستان، بحرین، امارات، عربستان، عراق، عمان، کویت و حتی قطر پایگاه نظامی دارد. یعنی دور تا دور ایران. هدیه این پایگاه‌ها برای منطقه چه بوده است جز اینکه این منطقه بحرانی‌ترین منطقه دنیا لقب دارد و به فرمایش حضرت آقا این حضور جز فسادانگیزی دستاورد دیگری برای منطقه در برنداشته است، اما بدا به حالشان که پایگاه‌های نظامی دیگرشان به غیر از پایشگاه عین الأسد، در تیررس ما قرار دارند و این نه تنها نقطه قوت آنان نخواهد بود بلکه مطمئن باشند فرصت پوشیدن چکمه را هم به آن‌ها نخواهیم داد چون هر چه زودتر یانکی‌ها باید به خانه‌شان برگردند.

از این ترور جز آنکه احساسات ضدآمریکایی‌تر ملت‌های منطقه پررنگ‌تر شد، چه چیز نصیب آمریکا شد، مطمئن باشد همانطور که خود سلیمانی داعش را بیرون کرد، شهادت سردار آمریکا را از منطقه بیرون‌ می‌کند.

شاهد بودیم شبکه‌های مجازی صهیونیستی با حذف عکس و نام سردار درصدد هستند، جای جلاد و شهید را عوض کنند. آیا زمان آن فرا نرسیده است که دست به جراحی بزرگی بزنیم، این فضا را مدیریت و از بیگانه بستانیم و با اعتماد به توانمندی داخلی به دست نیروهای جوان کشور بسپریم.

ترامپ با شهادت سردار دل‌ها به زغم دنبال سه چیز بود، یکی از سه رکن مثلث قدرت ایران اسلامی را از بین ببرد گمان کرد با برجام انرژی هسته‌ای را از ما گرفت، با شهادت سردار نفوذ منطقه‌ای ایران را بی اثر و کم اثر کرد و درصدد است با مذاکره قدرت موشکی ما را از بین ببرد که باید به او بگوییم شتر در خواب بیند پنه دانه…

حیات طیبه سردار که پربرکت و منشاء خیر بود، شهادتش نیز منشاء اثر خواهد بود، زیرا با شهادت سردار FATF و کارگروه‌های CFT و پالرمو و… که مهم‌ترین کار ویژه آن هستند و نوعی خودتحریمی است را به محاق‌ می‌برد و خود به خود کأن لم یکن‌ می‌شود، خط بطلانی بر برجام کشیده، مجلس آینده به اذن و قوه الهی انقلابی‌تر خواهد شد و هم‌گرایی در مواجهه با غرب شکل خواهد گرفت!

هر چه در مقابل آمریکایی‌ها که با وجود روحیات خودبرتربینی‌ در آن‌ها، کوتاه بیاییم، جری‌تر‌ می‌شوند و ایرانی هرگز لباس خفت و زاری نپوشیده است که بر تن او راست باشد. بنابراین دفاع از شرف، کیان و حمیّتمان اجازه‌ نمی‌دهد دست روی دست بگذاریم و خاموش باشیم.

به نوبه خود از حضور مردم شریف، ولایت‌مدار و شهید پرور استان کرمان که در مراسم تشییع این شهید پاره پاره جان در مهمان‌نوازی سنگ تمام گذاشتند، عرق ملی خود را به دنیا ثابت کردند و نشان دادند خون آریایی در رگ‌های‌شان جاری است، تشکر می‌کنم.

انتهای پیام/

اقامت 24 پر بازدید ها پر بحث ترین ها بیشترین اشتراک بازار globe

اخبار کسب و کار globe بیمه البرز طاها گشت رسپینا هتل تارا سرمایه منبع خبر

یادداشت| وعده فتح و پیروزی حق بر باطل نزدیک است بیشتر بخوانید »

خرده‌خاطره‌هایی از محافظ فدایی سردار سلیمانی +عکس

یک‌بار که عکسی از هادی در کنار سردار سلیمانی در اینترنت دیدم. وقتی هم پرسیدم کجا با سردار عکس انداختی؟ فقط خندید!

به گزارش مشرق، این روزها در کنار غم بزرگ همه مردم ایران در فراق سردار دل‌ها، حال اهالی محله «شادآباد» تهران، حال دیگری است؛ مثل کسی که از یک خواب عمیق بلند شده‌باشد و هرچه می‌گذرد، باز هم گنگی دست از سرش برنمی‌دارد. نمی‌توانند باور کنند آنچه را می‌بینند و می‌شنوند. در کوچه و خیابان ناباورانه به عکس‌های خندان یک جوان رشید در کنار سردار نگاه می‌کنند و زیر لب می‌گویند: «بچه‌محل ما، همان جوان محجوب و خوش‌رویی که بی‌سروصدا می‌آمد و می‌رفت، محافظ حاج قاسم بود؟! مگر می‌شود؟ مگر می‌شود اینقدر خاکی و بی‌ادعا و متواضع بود؟! کاش زودتر شناخته‌بودیمش، کاش…»

تمام ماجرا همین است؛ همه را انگشت‌به‌دهان گذاشته‌ای آقا هادی. حالا عکس‌های خندانت با خاطره خوش‌اخلاقی‌ها و لبخندهایت، چنگ می‌اندازد به دل اهالی محله و آه و افسوس، گریبان دلشان را رها نمی‌کند. جایت خالی است آقا هادی که ببینی بچه‌محل‌هایت چطور برای گرفتن انتقام خون تو و مرادت، حاج قاسم، لحظه‌شماری می‌کنند.

در روزهای پس از شهادت و در مراسم تشییع شهید «هادی طارمی»، محافظ سردار سرافراز شهید سپهبد «قاسم سلیمانی»، دل به دلگویه‌های خانواده و هم‌محله‌ای‌هایش دادیم.

کجایند آنها که می‌گفتند سپاهی‌ها خانه و زندگی آنچنانی دارند؟

در محله شادآباد کافی است رد عکس‌ها و بنرها را بگیری تا کوچه محل سکونت شهید را پیدا کنی. از اینجا به‌بعد، همه می‌توانند راهنمایت باشند، آن هم با دل سوخته و صدای بغض‌آلود. حالا کافی است اسم هادی را بیاوری تا سر درد دل همه باز شود. «سهیلا افشاری»، یکی از همسایه‌ها می‌گوید: «من شهید طارمی را دیده‌بودم اما برخورد مستقیمی با او نداشتم. اما پسرم و همسرم که در همین خیابان، میوه‌فروشی دارد، می‌گویند: آقا هادی مثل همه افراد معمولی این محله بود. هیچ‌وقت از اینکه محافظ فرد مهمی مثل سردار سلیمانی است، حرفی نمی‌زد. جوان خوب و مظلومی بود. همه اهالی محله، وقتی خبر شهادتش را شنیدند، تازه متوجه شدند یک موقعیت به این مهمی داشته. بعد از آن، یک‌دفعه اینجا غلغله شد. زن و مرد از گوشه‌وکنار محله خودشان را رساندند جلوی خانه شهید.»

«رؤیا اسداللهی» هم تا اسم شهید طارمی را می‌شنود، داوطلبانه وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «ما هم صبح جمعه فهمیدیم. خیلی تعجب کردیم. بچه‌محل ما، یار و یاور حاج قاسم بود و ما خبر نداشتیم؟! تا فهمیدیم، همه‌مان آمدیم که در کنار خانواده‌اش باشیم. مردم این محله، قدرشناس‌اند. درست است اینجا خارج از محدوده و به‌اصطلاح، «زیرِ پونزِ نقشه» است! اما مردم قدرشناسی دارد.»

بعد انگار بخواهد حرف مهم‌تری بزند، مکثی می‌کند و اینطور ادامه می‌دهد: «می‌دانید؟ دل همه‌مان سوخته. آخه ناجوانمردانه این عزیزان ما را کشتند. مثل دزدان سر گردنه ریختند و غارت کردند. حاج قاسم برای ما خیلی عزیز بود. تکیه‌گاه بود برای مردم ایران. البته نه فقط برای مردم ایران. خیلی از کشورها مثل عراق و سوریه، امنیتشان را مدیون حاج قاسم هستند. آقا هادی هم همین طور. نمی‌دانیم چطور باید از او تشکر کنیم که سال‌ها یار و همراه حاج قاسم سلیمانی بود.»

صحبت که به اینجا می‌رسد، افشاری دوباره رشته کلام را به دست می‌گیرد و برای ادای حق شهید هم‌محلی‌اش می‌گوید: «آقا هادی یک زندگی خیلی معمولی دارد. بروید ببینید. این همه می‌گویند سپاهی‌ها پول‌های آنچنانی می‌گیرند و زندگی آنچنانی دارند، همین خانه و زندگی شهید طارمی، شاهد خوبی است برای اثبات نادرستی این حرف‌ها.» اسداللهی هم در تأیید صحبت‌های همسایه‌اش می‌گوید: «شما را به خدا بیایید مستند زندگی‌اش را هم بسازید تا این شهدا گمنام نمانند.»

بهمن طارمی،‌ برادر شهید

داری می‌ری مأموریت یا مهمونی؟

خانه شهید طارمی، در دل شب هم مثل روز، نورباران است. آن پروژکتورهایی را که این طرف و آن طرف خانه نصب شده، فراموش کن. منبع نور، چهره‌های بشاش حاج قاسم و مریدش، هادی است که به‌اندازه ارادت دوستان، روی در و دیوار تکثیر شده‌اند. از اهل خانه، برادر بزرگ شهید به استقبال می‌آید و بی‌مقدمه، هادی می‌شود محور گفت‌وگویمان: «از ۱۰، ۱۲ سال قبل با سردار همراه بود. مهم‌ترین عاملی که او را به این درجه رساند، عاشقی‌اش بود؛ عاشق ولایت بود و به همان اندازه هم عاشق شهادت. هر وقت لباس‌های نو و آراسته می‌پوشید و به‌اصلاح شیک می‌کرد، می‌فهمیدیم قرار است با سردار به مأموریت بروند. آنقدر ذوق داشت که انگار دارد می‌رود مهمانی. بعضی از دوستانش می‌گفتند: این ماموریت‌های خطرناک، بس است. چند وقتی هم در همین ایران خودمان، پشت جبهه خدمت کن. گوش هادی اما بدهکار نبود. حاضر نشد حاج قاسم را رها کند. حتی این نوبت آخر، با اینکه همسرش مریض‌احوال بود، باز هم رفت.

خلاصه‌اش کنم، ولایت و سردار و جهاد و مقاومت و مأموریت را به همه‌چیز حتی خانواده‌اش ترجیح می‌داد. واقعاً مطیع ولایت و عاشق آقا بود. این، خصلت خانوادگی ماست. من که برادر بزرگترش هستم، هر زمان آقا دستور جهاد بدهند، آماده شهادت هستم. به همه هم گفته‌ام دوست دارم سومین شهید خانواده باشم. ان شاء الله خدا قسمتم کند.»

داداش! خیالت راحت، عَلَمت بر زمین نمی‌مانَد

تازه توجهم به عکسی که روی تاج گل در ورودی خانه شهید نصب شده، جلب می‌شود و «بهمن طارمی»، برادر شهید در ادامه می‌گوید: «جواد، پسر ارشد خانواده ما در دوران دفاع مقدس و در سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید. یک سال قبل از او هم پدرمان در جبهه مجروح شده‌بود. جواد هنوز ۱۶ سالش تمام نشده‌بود که به منطقه رفت اما به پختگی یک مرد ۴۰ ساله رفتار می‌کرد. با همه وجود هم طالب شهادت بود و به آن رسید. واقعیت همین است. این‌ها از قبل، شهادتشان را گرفته‌بودند. یک خاطره از خودم می‌گویم تا موضوع را بهتر توضیح دهم. وقتی من به جبهه رفتم، موقع اعزام به خدا گفتم: خدایا کاری کن من شهید نشوم. آخه تازه برادرم – جواد – شهید شده و دوباره دل پدر و مادرم می‌شکند. همان هم شد؛ سالم رفتم و برگشتم چون از ته دل شهادت را نخواستم. جواد و هادی اما اینطور نبودند. آن‌ها واقعاً از همه‌چیز دل کنده‌بودند.

شهید جواد طارمی

جواد هر وقت از جبهه نامه می‌داد، آدرس آن منطقه را نمی‌نوشت. روی پاکت نامه می‌نوشت: «فرستنده: کربلا». وقتی می‌گویم به عشق شهادت از همه بریده‌بودند، منظورم همین است. هادی هم پا جای پای جواد گذاشته‌بود. گریه‌هایش در هیئت، نشان می‌داد مهیای شهادت است. برای همین هم وقتی صبح جمعه خبر دادند سردار سلیمانی را ترور کرده‌اند و همسرم با نگرانی پرسید: هادی هم همراه سردار بوده؟ در جوابش گفتم: اگر هادی همراه سردار بوده و شهید شده، مبارکش باشد چون خواسته دلش همین بود. این اتفاقی بود که هر بار که هادی به مأموریت می‌رفت، ما انتظارش را داشتیم. چند بار هم که تلاش کرده‌بودند سردار را ترور کنند، هادی به شهادت نزدیک‌تر شده‌بود.»

سرباز کو ندارد نشان از سردار…

«گرچه همه‌جا همراه سردار بود، با هم زیارت می‌رفتند و در میدان جنگ و محل استراحت در کنار هم بودند، اما آنقدر رازدار بود که هیچ‌وقت جز از اخلاص و شجاعت و رشادت سردار، چیزی نمی‌گفت.» آقا بهمن مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «اینکه خوب است، دیروز اقوام و دوستان می‌پرسیدند: درجه هادی چی بود؟ گفتم: باور می‌کنید نمی‌دانم؟! هیچ وقت نه ما پرسیدیم و نه او گفت. ما او را یک سرباز می‌دانستیم. واقعاً هم مثل یک سرباز خدمت می‌کرد. وقتی سردار سلیمانی خود را سرباز اسلام می‌دانست، معلوم است امثال هادی که شاگردان او بودند هم درجه‌ای بالاتر از سربازی برای خود نمی‌دیدند.»

خدیجه طارمی،‌ همسر برادر شهید

آقاهادی! بگیم زیارت قبول؟

«به ما که از زمان و مکان ماموریت‌هایش نمی‌گفت. اما از وقتی مدام با سردار به عراق و سوریه می‌رفت،‌ هر بار بعد از یک مدت غیبت می‌آمد، می‌گفتیم: آقاهادی! بگیم زیارت قبول؟ اگر لبخند می‌زد و می‌گفت: «بله»،‌ می‌فهمیدیم در مأموریت سوریه یا عراق بوده.»‌ دختر خاله و همسر برادر شهید طارمی آهی می‌کشد و در ادامه می‌گوید: «هادی که امروز با شهادتش تاج افتخار به سر همه ما گذاشته، از اول هم، زندگی‌اش اهل بیتی و رفتارهایش مثل شهدا بود. خانه و زندگی‌اش را ببینید.»

نگاهی به دور تا دور خانه کوچک و ساده شهید هادی طارمی می‌اندازم. یاد حرف‌های خانم همسایه می‌افتم. چه کسی باورش می‌شود اینجا محل زندگی محافظ سردار بزرگ جبهه مقاومت باشد؟ حالا «خدیجه طارمی» از روضه‌های پنجم ماه صفر در خانه هادی می‌گوید و مرام و مسلکش: «بچه‌هایش را طوری تربیت کرده‌بود که برای چنین روزی آماده و محکم باشند؛ ۲ تا رقیه تربیت کرده. دختر بزرگش که به سن تکلیف رسید، به او یک محراب زیبا هدیه داد تا همیشه شوق نماز خواندن داشته‌باشد.

محرابی که شهید هادی طارمی برای جشن تکلیف دخترش به او هدیه داد

الگوی خودش هم که حضرت ابوالفضل(ع) بود؛ سردار سلیمانی را تنها نگذاشت. همه دنیایش شده‌بود سردار و تا آخر، یار وفادارش ماند. آخر هم مثل حضرت علی اکبر(ع) رفت؛ ارباً اربا. می‌دانم الان هم دارد کِیف می‌کند. حال همه‌شان خوب است. امام حسین(ع) آن‌ها را در آغوش گرفته. ما داریم به حال خودمان اشک می‌ریزیم. اما دلمان قرص است که گرچه علمدار افتاد، اما عَلَم روی زمین نمی‌مانَد. ما علمدار زیاد داریم. جوانانمان پای کار هستند. در همین خانواده خودمان، بچه‌ها آماده‌اند راه هادی را ادامه دهند. نمی‌دانی چه قشنگ بچه‌های ما را هم مثل بچه‌های خودش تربیت کرده. ان شاء الله که لیاقت داشته‌باشند مثل عمو و دایی‌شان شوند.»

مائده طارمی،‌ خواهر شهید

حاج قاسم قبل از شهادت، برای مادرم سوغات فرستاد

«چند وقت قبل، از حرم حضرت رقیه(س) برای دختر ۴ ساله‌ام یک چادر سوغاتی آورد و گفت: آبجی!‌ این چادر رو بگذار کنار دخترت که فقط نگاهش کنه تا از همین حالا عاشقش بشه.» بغض به کلمات خواهر شهید مجال نمی‌دهد. مکثی می‌کند،‌ قوایش را جمع می‌کند و از ۲ هفته عجیبی که قبل از شهادت هادی بر خانواده گذشت، اینطور می‌گوید: «همیشه در مأموریت بود اما هیچ‌کس در خانواده به او نمی‌گفت دیگر بس است. او هم جبران می‌کرد ها. همسرش می‌گفت: هر وقت از مأموریت می‌آمد،‌ با اینکه خیلی خسته بود اما هیچ‌وقت این را نشان نمی‌داد. همیشه در خانه و برای بچه‌ها، سرحال بود. در ۲ ماه اخیر اما، بیشتر اوقات در مأموریت بود. شب یلدا که همگی در خانه پدری جمع شده‌بودیم، هادی ۳ روز بود تماس نگرفته‌بود. همسرش خیلی بی‌قرار بود. شوخی کردیم و سربه‌سرش گذاشتیم تا فکر و خیال نکند. آخر شب گفتم: زن‌داداش! آگه هادی تماس گرفت، به من هم خبر بده تا دلم آروم بگیره. یکی دو روز بعد، مادرم قاصد این خبر شد. با خوشحالی گفتم: مامان! خوش‌خبر باشی. نمی‌دانستم کمتر از ۲ هفته بعد، برای همیشه می‌رود.»

«مائده طارمی»،‌ خواهر شهید تازه انگار یادش می‌افتد حال‌وهوای آن روزهایش را: «چه حسی بود، نمی‌دانم اما در آن ۲ هفته قبل از شهادتش، هر وقت به عکس‌های هادی در گوشی‌ام نگاه می‌کردم، بی‌اختیار توی دلم می‌گفتم: چقدر شبیه شهدا شده‌ای داداش! فقط هم من نبودم که در دلم آشوب به‌پا شده‌بود. خواهر وسطی‌ام شب تولد حضرت زینب(ع) که هادی به همراه سردار سلیمانی در سوریه بودند، خواب دیده‌بود هادی و سردار سوار یک ماشین هستند. سردار، در صندلی جلو نشسته‌بود و هادی،‌ پشت‌سرش. سردار یک تسبیح هزار تایی به خواهرم می‌دهد و می‌گوید: «این را بده مادرت. سوغاتی حاج خانم است.» حالا از حال مادر برایتان بگویم. روز پنج‌شنبه – روز قبل از شهادت سردار و هادی – آنقدر مامان بی‌قرار بود که پناه بردیم به بهشت زهرا (س) و گلزار شهدا. این کار هر هفته‌مان است و این بار چون شهید سید جعفر حسینی، از شهدای فاطمیون را همان روز دفن کرده‌بودند،‌ مامان بیشتر تاکید داشت برویم. می‌گفت: می‌خواهم برای شهید حسینی نماز بخوانم. همان‌جا خواهرم خوابش را تعریف کرد. حدود ۱۲ ساعت بعد،‌ معلوم شد همه این اتفاقات داشته ما را برای آن خبر بزرگ آماده می‌کرده. حالا فکر می‌کنم سردار با آن سوغاتی که در خواب برای مادرم فرستاد، آرامش را به قلبش هدیه کرده‌است.»

حضرت زهرا(س) مزد ارادت هادی را داد

مشتاقم بدانم چه ویژگی بارزی در هادی، او را به مقامی رسانده‌بود که بتواند روز و شب،‌ همراه و هم‌نفس سردار سلیمانی شود. می‌پرسم و خواهر و همسر برادرش همزمان می‌گویند: «ارادت خاص به حضرت زهرا(س)». و خواهر ادامه می‌دهد: «در همه هیئت‌هایی که می‌گرفت، حتماً در ابتدای مراسم، ذکر مصیبتی از حضرت زهرا(س) می‌شد و زیارت حضرت خوانده می‌شد. اینکه می‌بینید هادی به همراه سردار سلیمانی توفیق پیدا کرد زیارت دوره بگیرد و تا به تهران برسد، به سوریه و کاظمین، کربلا، نجف و مشهد مشرف شود را هم از عنایت حضرت زهرا(س) دارد. به این،‌ اضافه کنید احترام ویژه به پدر و مادر را. همیشه می‌گفت: وقتی در کربلا،‌ داخل ضریح امام حسین(ع) می‌روم، سمت راست صورتم را به‌نیابت از پدر و سمت چپ صورتم را به‌نیابت از مادر روی سنگ مزار مطهر می‌گذارم.»

تازه معنای «ما رأیت إلّا جمیلا» را می‌فهمم

تا خواهر می‌شنود: «ان شاء الله خدا به حق حضرت زینب(س) به شما صبر بدهد»، محکم می‌گوید: «داده. این صبر را به ما داده‌اند و خودشان حفظ‌مان کرده‌اند. من همیشه وقتی چنین روزهایی را تصور می‌کردم، فکر می‌کردم خیلی سخت‌تر از این باشد. اما می‌بینم از قبل، صبرش را هم داده‌اند. وگرنه برادرت ارباً اربا شود و بتوانی نفس بکشی؟! نمی‌شود مگر اینکه خودشان عنایت کرده‌باشند.»

مائده خانم آهی می‌کشد و می‌گوید: «می‌شنیدم حضرت زینب(س) بعد از مصائب کربلا، فرموده‌بودند: ما رایت الّا جمیلا. اما هیچ‌وقت مثل حالا معنایش را نمی‌فهمیدم. درست است ما آنقدر صبور نیستیم و گاه در غم هادی، بی‌تابی می‌کنیم اما هرچه نگاه می‌کنم، در ماجرای شهادتش جز زیبایی نمی‌بینم. همین‌که اینطور به ما عزت داده، زیباست.»

فکر می‌کردیم در یک فروشگاه کار می‌کند!­

بیرون از خانه شهید طارمی هم در گوشه‌وکنار محله، هر جا می‌روی، صحبت از او و سردار است. کنجکاوم بدانم آیا پشت نصب شدن عکس حاج قاسم سلیمانی و شهید هادی طارمی روی شیشه بعضی از مغازه‌های محله، داستانی وجود دارد یا نه. صاحب عکاسی محله، در جواب سئوالم می‌گوید: «خب، شهید طارمی، بچه‌محلمان بود. هم به خاطر اخلاق خوبش و هم خویشتن‌داری‌اش، دوستش داشتیم.»

حالا یک سئوال تازه ایجاد شده؛ ماجرای خویشتن‌داری آقا هادی چه بوده؟ «محمدرضا مقصودیان» در رمزگشایی از این موضوع، می‌گوید: «اخلاق آقا هادی، عالی بود. مشتری خودم بود. بارها برای عکاسی از دخترانش پیش ما آمده‌بود. می‌دانید چرا رفتارش در ذهن من مانده؟ چون حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم هیچ‌وقت از موقعیتش سوءاستفاده نکرد. به ما گفته‌بود در یک فروشگاه مشغول کار است! خانواده ما بیش از ۵۰ سال است ساکن این خیابان‌اند و خودم هم بیش از ۲۰ سال است در این مغازه کار می‌کنم. بنابراین هم خودش و هم خانواده پدری‌اش را می‌شناسم. اما تا صبح روز جمعه که خبر شهادتش را شنیدم، نمی‌دانستم پاسدار است و محافظ سردار سلیمانی!

ما هم‌باشگاهی هم بودیم. در همین خیابان با هم به یک باشگاه می‌رفتیم. آنجا گاهی که بحث‌های سیاسی و غیره پیش می‌آمد، آقاهادی هیچی نمی‌گفت. بچه‌ها هرچه می‌گفتند، نه مخالفت می‌کرد و نه برخورد بدی نشان می‌داد. وقتی فهمیدم چه جایگاهی داشته، با خودم گفتم: پس چرا وقتی بچه‌ها آن حرف‌ها را می‌زدند، هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌داد؟ نهایتش می‌خندید، می‌گفت: "خدا هدایتشون کنه" و می‌رفت. در باشگاه هم، همیشه آماده کمک به دیگران بود. خلاصه آنقدر افتاده و متواضع بود که تنها چیزی که به ذهنمان خطور نمی‌کرد، این بود که محافظ فرد بزرگی مثل سردار سلیمانی باشد. طوری رفتار می‌کرد که همه‌مان از او خاطرات خوب داریم. مثلاً وقتی با ماشینش می‌آمد و می‌دید اینجا طبق معمول شلوغ است و روبه‌روی کوچه‌شان سرتاسر ماشین پارک شده و راهی برای ورود به کوچه ندارد، هرکس دیگری بود، دستش را می‌گذاشت روی بوق و آنقدر سماجت می‌کرد تا یک ماشین برود. اما آقا هادی از یکی از کوچه‌ها می‌رفت داخل خیابان بغلی و از آنجا دور می‌زد و می‌آمد تا بتواند برود داخل کوچه و پارکینگ‌شان. با همین رفتارهایش، روی همه تاثیرات مثبت گذشت.»

مصطفی مرادی،‌ هم محله ای شهید

محافظ سردار در محله ما چه می‌کند؟!

بنر تسلیت بزرگی که روی فروشگاه مواد خوراکی در خیابان نصب شده، برای هر رهگذری جلب‌توجه می‌کند. داخل می‌روم و از صاحب فروشگاه می‌پرسم: هرکدام از هم‌محله‌ای‌ها از دنیا برود، شما برایش بنر تسلیت می‌زنید؟ «مصطفی مرادی» انگار سال‌هاست لبخند را فراموش کرده، با چهره‌ای گرفته، می‌گوید: «شهید طارمی هم مشتری فروشگاهمان بود، هم در باشگاه می‌دیدمش. چون یک جوان بامعرفت، خوش‌برخورد، باوقار و در عین حال، خوش‌خنده بود، الان جای خالی‌اش را واقعاً حس می‌کنیم. اما بیشتر از همه، این موضوع اذیت‌مان می‌کند که آدمی که از نزدیک با سردار سلیمانی حشر و نشر داشت، چطور تا این حد بی‌ادعا و افتاده بود؟! من هیچ چیزی در او ندیدم که بخواهم حدس بزنم او محافظ سردار است. نهایتش می‌گفتم کارمند یک اداره است.

راستش تصورم از محافظ سردار، یک فرد با هیکل خیلی گنده بود که خشک و رسمی بیاید و برود و افرادی که هم‌عقیده‌اش نباشند را هم تحویل نگیرد. اما آقاهادی اینطور نبود. خوش اخلاق بود و با همه ارتباط برقرار می‌کرد. این روزها حرف بچه‌های باشگاه این است که دیدی آن روز فلان حرف را زدیم، شهید طارمی اصلاً ناراحت نشد، حتی اخم هم نکرد! شاید خیلی‌هایمان چنین ظرفیتی را در تحمل عقاید مخالف نداشته‌باشیم. راستش از طرف دیگر، فکرش را هم نمی‌کردیم محافظ شخصیتی مثل سردار سلیمانی، در یک محله در جنوب شهر زندگی کند. حالا که فهمیده‌ایم آقاهادی چه جایگاه و مقامی داشته، افسوس می‌خوریم چرا زودتر نشناختیمش. اما باور می‌کنید، وقتی روز جمعه برادرم گفت: "سردار سلیمانی را ترور کردند. می‌گویند یکی از محافظانش هم در همین محله خودمان زندگی می‌کرده"، فوری چهره آقا هادی در نظرم آمد. با خودم گفتم فقط او می‌توانسته محافظ سردار باشد، نه فرد دیگر.»

سید محمود موسوی، همکلاسی شهید

همکلاسی‌ام را نشناختم

در مراسم تشییع شهید هادی طارمی، حال غریب دوستان دیروز و امروزش تماشایی است. ۵روز، گذشته اما هنوز باور نکرده‌اند دوست قدیمی‌شان در تمام این سال‌ها آن بالا بالاها می‌پریده و آنها خبر نداشته‌اند. «سیدمحمود موسوی»، یکی از همان رفقای قدیمی، درحالی‌که به جمعیت انبوه تشییع‌کنندگان خیره شده، می‌گوید: «۵ سال دوره ابتدایی را با هادی هم‌کلاس بودیم. بعدها هم در محله همدیگر را می‌دیدیم. در این سال‌ها هم گهگاه به مغازه‌ام می‌آمد. بخواهم خلاصه‌اش کنم، می‌توانم بگویم بچه شریف و بامعرفتی بود.»

آقا سید این روزها احساس کسی را دارد که رَکَب خورده: «یک‌بار یک عکس از هادی در کنار سردار سلیمانی در اینترنت دیدم. تنها چیزی که به ذهنم رسید، این بود که شاید در جایی مثل راهپیمایی، رفته کنار سردار و با او عکس انداخته. وقتی هم آمد درِ مغازه‌ام و گفتم: سردار رو از کجا پیدا کردی باهاش عکس انداختی؟، در مقابل سئوالم فقط خندید و چیزی نگفت. روز جمعه و بعد از شهادتش وقتی فهمیدم در همه این سال‌ها، محافظ سردار بوده، واقعاً جا خوردم. از جمعه تا حالا، آنقدر ناراحتم که هر دقیقه بغضم می‌ترکد. اصلاً سردار سلیمانی و هادی و این شهدا، خیلی خاص‌اند. امیدوارم ما مردم، همینطور که این روزها با شور و حال در میدان هستیم، در ادامه هم همینطور بمانیم و راه این شهدا را ادامه دهیم. امثال آنها، کم‌اند.»

محمد عظیمی، دوست و همرزم شهید

گمنام زندگی کرد اما خدا خواست شهره عام و خاص شود

حکایت «محمد عظیمی» اما چیز دیگری است. او از ۱۳ سالگی سر کلاس ادب و اخلاق و اخلاص آقاهادی نشسته و حالا عزادار فراق فرمانده خود است. او همانطور که به امور مراسم تشییع رسیدگی می‌کند، شروع می‌کند به روایت داستان آشنایی‌اش با آقاهادی: «شاگردی من پیش شهید طارمی از وقتی شروع شد که وارد پایگاه بسیج شهید «شهسواری» مسجد جامع «حسینی» شادآباد شدم. آقاهادی، مسئول آموزش نظامی پایگاه بود و ما علاوه‌بر فنون نظامی، از ایشان ادب، اخلاص و آداب بچه هیئتی و حزب‌اللهی و ولایتی بودن را یاد گرفتیم.

شهید طارمی، یک اعجوبه بود؛ چه در بحث نظامی و چه اخلاقی. اما آنچه او را از بقیه متمایز می‌کرد، لبخندی بود که هیچ‌وقت از روی لبش محو نمی‌شد. همین ویژگی هم باعث می‌شد خیلی‌ها را به خودش جذب کند. هیچ‌وقت با کسی مشکل نداشت. اهل حاشیه و سیاسی‌بازی هم نبود. فکر و ذکرش فقط خدمت و شهادت بود. آخرش هم به آنچه آرزو و لیاقتش را داشت، رسید.»

می‌پرسم شما که بیش از ۲۰ سال با شهید طارمی محشور بودید،‌ راز رسیدن او به این جایگاه بلند را در چه می‌دانید؟ مگر چه ویژگی داشت که محافظ سردار شد و در کنارش به شهادت رسید؟ عظیمی بی‌آنکه مکث کند، می‌گوید: «فقط ما،‌ تعداد محدودی از دوستان نزدیکش بودیم که می‌دانستیم هادی، محافظ سردار سلیمانی است اما این موضوع را از بقیه، مخفی نگه‌داشته‌بود و مثل یک فرد عادی در محله رفت‌وآمد می‌کرد. جالب است بدانید حتی همسایگان آپارتمان‌شان هم نمی‌دانستند او چه انسان بزرگی بود و با چه افراد بزرگتری همراه و همقدم بود و در معرکه‌های بزرگی مثل میدان‌های جبهه مقاومت شرکت داشت.

از من بپرسید چرا به این مقام رسید، می‌گویم هادی همیشه ترجیح می‌داد گمنام بماند. حتی وصیت کرد او را در بهشت زهرا(س) کنار برادر شهیدش دفن کنند، جایی که خیلی غریبانه است و حتی کنار مزار شهدای مدافعان حرم هم نیست. اما در عوض،‌ خدا پاداشش را اینطور داد و اراده کرد همه عالم بدانند سردار جبهه مقاومت، حاج قاسم سلیمانی، و یارانش چه انسان‌های بزرگی بودند.»

تا حالا دیده‌اید فرمانده در دهان نیروهایش لقمه بگذارد؟

«من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرف‌هاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." هادی مرا پیش سردار برد و به‌عنوان یک مدافع حرم هم‌محله‌ای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی،‌ به این افتخار کردم که یکی از بچه‌های شادآباد،‌ محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.»

محمد عظیمی که هنوز کامش از آن لقمه متبرک،‌ شیرین است، نفس بلندی می‌کشد و در ادامه می‌گوید: «هادی می‌گفت: من هر روز از دست حاج قاسم،‌ لقمه متبرک می‌گیرم. این به‌جای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش می‌گذاشت. ما عکس‌های فراوانی از هادی داریم که نشان‌دهنده صمیمیت خاص او با حاج قاسم است. اصلاً شما در جای دیگری،‌ شخصیت بزرگی در این سطح سراغ دارید که با محافظش تا این اندازه صمیمی باشد و رفت‌وآمد خانوادگی داشته‌باشد؟ علت محبوبیت آن مرد بزرگ، همین است.»

حرف پایانی همرزم شهید طارمی هم، حسرت و خشم مقدس از اقدام بزدلانه آمریکایی‌های جنایتکار است: «هادی همیشه می‌گفت: "من خودم را فدای حاج قاسم می‌کنم و نمی‌گذارم حتی یک ترکش سمت او بیاید." این، دغدغه همه کسانی بود که به‌عنوان محافظ در کنار سردار قرار می‌گرفتند. اما متاسفانه آمریکای جنایتکار، ناجوانمردانه و خارج از میدان جنگ، حاج قاسم را ترور کرد و متاسفانه این اتفاق تلخ برای همه ما رقم خورد. به قول دختر شهید سردار سلیمانی، آن‌ها جرات نداشتند با حاج قاسم رو در رو بجنگند.»

منبع: فارس

  • اپارک
  • شهر خبر

منبع خبر

خرده‌خاطره‌هایی از محافظ فدایی سردار سلیمانی +عکس بیشتر بخوانید »

رجزخوانی میثم مطیعی درباره «انتقام سخت» و پیمان با سردار سلیمانی

پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸ – ۲۰:۰۲ رجزخوانی میثم مطیعی درباره «انتقام سخت» و پیمان با سردار سلیمانی

میثم مطیعی در بخشی از مراسم شب اول فاطمیه در دانشگاه امام صادق(ع) به رجزخوانی علیه آمریکا و دشمنان انقلاب و اسلام پرداخت که به شدت مورد توجه عزاداران قرار گرفت.

به گزارش خبرنگار تشکل‌های دانشگاهی خبرگزاری، به همت بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) مراسم شب اول دهه اول شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) با مداحی میثم مطیعی در مسجد این دانشگاه برگزار شد.

مطیعی در این مراسم به رجزخوانی علیه آمریکا و دشمنان انقلاب و اسلام پرداخت که به شدت مورد توجه عزاداران قرار گرفت.

متن مداحی میثم مطیعی در مراسم شب اول فاطمیه در مسجد دانشگاه امام صادق(ع) در ادامه آمده است:

* یا أبا مهدی یا قاسم، عهداً عهداً سَنُقاوِم

أبا صالحَ المُنتظَر،‌ أُقْصُمْ ظَهْرَ مَنْ قدْ غَدَرْ
یا صاحب الزمان (عج)،‌ کمر خائنان را بشکن

یا لثاراتِ کربلا،‌ للثأرِ أنتَ المُدَّخَرْ
ای منتقم حادثه کربلا،‌ تو ذخیره خدا برای خونخواهی هستی

«یا أبا مهدی یا قاسم،‌ عهداً عهداً سَنُقاوِم»
ای ابومهدی! ای حاج قاسم!‌ با شما عهد می‌بندیم که مقاومت کنیم

الآنَ وقتُ الانتقامْ،‌ معَ المُجرمِ لا سلامْ
اکنون وقت انتقام است،‌ هیچ صلحی با مجرم در کار نیست

الرَّدُّ الحتمیْ مَوْثِقٌ،‌ من الخامنائی الإمامْ
امام خامنه‌ای فرمود: پاسخ، حتمی و محکم است

«یا أبا مهدی یا قاسم،‌ عهداً عهداً سَنُقاوِم»
ای ابومهدی! ای حاج قاسم! با شما عهد می‌بندیم که مقاومت کنیم

أمریکا سوفَ تَخْرُجِینْ،‌ من أرضِنا و تُهْزَمِیْنْ
ای آمریکا! از سرزمین ما بیرون خواهی رفت و شکست خواهی خورد

هذا وعدُ‌ اللهِ لَنا، و اللهُ خیرُ الناصرین
این وعده خدا به ماست،‌ و خدا بهترین یاری کننده است

«یا أبا مهدی یا قاسم،‌ عهداً عهداً سَنُقاوِم»
ای ابومهدی! ای حاج قاسم! با شما عهد می‌بندیم که مقاومت کنیم
راه تو یعنی انقلاب، خون تو یعنی انتقام
عشق تو شور هر جنون، نام تو رمز هر قیام
«یا أبا مهدی یا قاسم،‌ عهداً عهداً سَنُقاوِم»

سیلی اول را زدیم، ماند از دشمن خاکستری
مانده اما بی شک هنوز،‌ سیلی‌های محکم‌تری
«یا أبا مهدی یا قاسم،‌ عهداً عهداً سَنُقاوِم»

خونخواهی ما برده است، خواب خوش از مستکبران
فریاد بیداری تو، پیچیده در گوش جهان
«یا أبا مهدی یا قاسم،‌ عهداً عهداً سَنُقاوِم

رجزخوانی میثم مطیعی را از طریق لینک زیر دانلود کنید:

منبع خبر

رجزخوانی میثم مطیعی درباره «انتقام سخت» و پیمان با سردار سلیمانی بیشتر بخوانید »

پاسخ نیابتی به آمریکا توسط جبهه مقاومت در راه است

چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ – ۲۲:۰۰ پاسخ نیابتی به آمریکا توسط جبهه مقاومت در راه است

جمعیت جانبازان با ابراز خوشنودی از آغاز انتقام سخت توسط سپاه پس از شهادت سپهبد سلیمانی خاطرنشان کرد: پاسخ نیابتی به آمریکا توسط جبهه مقاومت در راه است.

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از روابط عمومی جمعیت جانبازان، اعضای شورای هماهنگی و برنامه‌ریزی این جمعیت در نشست هفتگی خود در آستانه ایام فاطمیه و سالگرد شهدای کربلای پنج، عروج ملکوتی سرباز ولایت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و همراهانشان، را نقطه عطفی در نخستین سال ورود به ۴۰ ساله دوم انقلاب اسلامی دانست و تاکید کرد: شکوه و شگفت‌انگیزی به خروش آمدن مردم ایران و عراق و ملت‌های منطقه در واکنش به عمل تروریستی است که نظام سلطه و صهیونیسم در بامداد روز جمعه ۱۳ دی در فرودگاه بغداد رقم زدند.

این جمعیت با اشاره به برگزاری مراسم تشییع پیکر این شهید بزرگ، خاطرنشان کرد: گویا تمام آسمانیان در نظاره اقیانوسی از مردمانی بودند که تلاطم خروششان تاریخ مردم روزگار ما را به تعجب واداشته بود.

فرشتگان بار دیگر پاسخ پرسش‌شان را از حضرت حق دریافت کردند که در مقام خلقت انسان فرمود «انی اعلم ما لا تعلمون».

این جمعیت با خاطرنشان کردن اینکه نسل سوم و چهارم انقلاب شکوهمند اسلامی پس از ماجرای شهادت حاج قاسم، خود را در صحنه‌ای یافتند که جلوه ای آن را نسل اول و دوم در استقبال و بدرقه از خمینی کبیر به تصویر کشیده بودند، افزود: خداوند تبارک و تعالی تجلی دیگری از عظمت شهید و شهادت را به رخ عالمیان کشید.

جمعیت جانبازان با طرح این پرسش که چگونه خون شهید قادر است ستون خیمه وحدت و قبله دلهای خداجو از هر زبان، فرهنگ، سن و سرزمین شود و خاک بر چهره آمریکا و صهیونیسم بپاشد، یادآور شد: دشمن قادر به درک عظمت مکتب عاشورا ، مکتب امام خمینی (ره) و جوهره انقلاب اسلامی و مردم دلباخته کلام وحی و ولایت نیست.

این جمعیت تصریح کرد: آمریکا با راهبردی سنگین و پرهزینه از سال ۲۰۰۳ تاکنون با بجا گذاشتن پنج هزار کشته، راه اندازی گروه‌های تروریستی داعش و تکفیری، مأموریت دادن به منافقان بی هویت و سلطنت طلبان بی وطن و نیز هزینه هفت هزار میلیارد دلاری، به دنبال تحقق پایان تاریخ و حفظ امنیت رژیم صهیونستی در منطقه خاورمیانه بوده است.

به اعتقاد جمعیت جانبازان، اقرار به بی ثمر بودن خشونت و اشغالگری در منطقه، نشانه محاسبه غلط دستگاه حاکمه آمریکا در شناخت اسلام انقلابی است.

جمعیت جانبازان با اشاره به اینکه صحنه پر از حماسه و شور نوجوانان که چشم در چشم دوربین خبرنگاران از عمق وجود فریاد مرگ بر آمریکا و مرگ بر صهیونیست را فریاد می کردند و در هیبت بسیجی و چفیه بر گردن با اشاره به خود میگفتند من قاسم سلیمانی ام ، یادآور شد: این کلام هرچند کوتاه ولی ماندگار در روزگار ما یعنی نسل اول و دوم انقلاب توانسته میراث بزرگ مکتب امام (ره) را به نسل سوم و چهارم انقلاب منتقل کند.

جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی معتقد است بذر فرهنگ شهادت در گستره وسیعی از سرزمین عراق و ایران با حرکت پیکر شهدا، خبر پاک شدن منطقه از حضور پلشت تفنگداران آمریکایی و محو اسرائیل را میدهد؛ کما اینکه آسمانیان و خداجویان زمین لحظه شمار فتح قدس و تحقق ظهور منجی عالم بشریت اند.

جمعیت جانبازان همچنین در جریان بررسی موضوعات اجرایی و تقنینی در هفته گذشته، حرکت انقلابی مجلس شورای اسلامی در تصویب طرح سه فوریتی اقدام متقابل علیه امریکا را هوشمندانه، به هنگام و قابل تقدیر خواند.

این جمعیت نخستین پاسخ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای لبیک به خواسته مردم با شلیک ۱۵ موشک نقطه زن به پایگاه راهبردی عین الاسد آمریکا و همپیمانان اروپایی و منطقه‌ای اش در عراق را آغازی برای انتقام سخت از تروریستها برشمرد.

جمعیت جانبازان پاسخ نیابتی جبهه مقاومت برای به خون خواهی سرداران جهان اسلام، حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را برآمده از گفتمان مقاومت و مطالبه ملت‌های منطقه دانست و تاکید کرد: بازخوانی ابعاد حیرت انگیز درس ها و عبرتهای این شهادت بی نظیر باید در اندیشکده های مطالعات راهبردی و بهره گیری از ابزار هنر، فیلم و رمان برای بازخوانی زوایای عمیق‌تر گفتمان مقاومت، سرمایه‌های بزرگ برای دشمن شناسی جهان اسلام و پای فشردن بر ایمان انقلابی و شجاعت توأم با عقلانیت خواهد بود.

این جمعیت تصریح کرد: آنها که بزدلانه گفتمان ذلت را با تکرار پیام‌های ترامپ را بومی‌ سازی و بیانیه صادر می‌کنند بدانند، مجسمه گفتمان ذلت و دریوزگی، همان کشوری است که با بوسه زدن بر پنجه گرگ مفتخر به لقب گاو شیرده شد؛ بدانند به عبرت از آنچه بر سعودی‌ها رفته و خواهد رفت دعوت می‌شوند؛ «فاعتبروا یا اولی الأبصار»

انتهای پیام/

اخبار مرتبط اقامت 24 پر بازدید ها پر بحث ترین ها بیشترین اشتراک بازار globe

اخبار کسب و کار globe بیمه البرز طاها گشت رسپینا هتل تارا سرمایه منبع خبر

پاسخ نیابتی به آمریکا توسط جبهه مقاومت در راه است بیشتر بخوانید »

۲۰ روز با هم بودیم؛ یک عمر دنبالش گشتم + عکس

یکسری از اسرا که به کشور بازگشتند، عکس آقامهدی را در دستم گرفته و در مسیر بازگشت اسرا سراغ همسرم را از آن‌ها گرفتم. باز هم ناامید نشدم و برای گرفتن خبری از آقامهدی، به منزل ۵۰ نفر از آزاده‌ها رفتم،

به گزارش مشرق، در یکی از روزهایی که شهدای گمنام را در خیابان‌های تهران تشییع می‌کردند، بانویی را دیدم که از دو پهنای صورتش اشک جاری بود؛ از گریه‌اش پیدا بود که دل شکسته‌ای دارد. چند قدمی با او همراهی کردم. با سلام و جوابی صمیمی باب صحبت باز شد. وقتی از او پرسیدم همیشه در مراسم تشییع شهدای گمنام شرکت می‌کنید؟ نگاهی به تابوت شهدا کرد و گفت من سال‌هاست برای تشییع شهدای گمنام می‌آیم. مکثی کرد و زیر لب گفت شاید مهدی من هم در یکی از همین تابوت‌ها باشد و من بی‌خبر باشم. پای صحبت‌های این همسر شهید نشستم. خاطرات جالبی از مراسم ازدواج و صاحب فرزند شدنشان داشت؛ بانویی که بعد از شنیدن خبر شهادت همسرش، دخترش رضوانه به دنیا آمد. سال‌ها گذشت، اما او هرگز از بازگشت همسرش ناامید نشد. سال‌ها انتظار آمدن آقا مهدی را کشید و حتی زمانی که شنید اسرا به کشور بازگشته‌اند، قاب عکس همسرش را در دست گرفت و به خانه اسرا رفت تا بلکه خبری از پدر رضوانه بگیرد. گفت‌وگوی ما با معصومه ترابی، همسر شهید جاویدالاثر مهدی نوروزی را پیش‌رو دارید.

ازدواج با یک پاسدار آن هم در دهه ۶۰ و اوج جنگ کار سختی بود؟
اتفاقاً زمانی که آقا مهدی به خواستگاری‌ام آمد، به من گفت: «من پاسدار هستم و معلوم نیست شش ماه با شما زندگی کنم یا شاید هم یک روز کنار هم نباشیم. به همین خاطر باید خودمان را برای هر اتفاقی آماده کنیم.» خرداد سال ۶۴ بود. آن زمان دختری ۱۶ ساله بودم و مدرسه می‌رفتم. بعد از خواستگاری خانواده آقامهدی، پدرم گفت: «من موافقم. تو نظر خودت را بگو.» من هم با توجه به شناختی که از ایشان داشتم، راضی بودم. مادر شهید نوروزی، دخترعموی پدر من بود؛ یعنی من و آقامهدی عموزاده بودیم به دلیل همین نسبت خانوادگی، در مهمانی‌ها آقا مهدی را می‌دیدم. ایشان در جمع فامیل و دوستان بسیار محبوب بود و همیشه ذکر خیر او را می‌گفتند. ظاهراً آقا مهدی یکی دو بار من را در جمع خانواده دیده و رفتارهایم مورد توجه‌اش قرار گرفته بود. بعد هم برای ازدواج با من با مادرش صحبت کرده بود و مادرشان گفته بودند: «معصومه مدرسه می‌رود گزینه دیگری را انتخاب کن»، اما آقا مهدی در پاسخ گفته بود: «یا به خواستگاری او می‌روید یا اینکه من دیگر ازدواج نمی‌کنم.»

با اینکه شهید گفته بود شاید حتی یک روز هم کنار هم زندگی نکنیم، چطور شد به خواستگاری‌اش پاسخ مثبت دادید؟
آن زمان انگار خداوند همه ما را آماده این اتفاق‌ها کرده بود. ما به این فکر می‌کردیم که بخشی از خاک ما دست دشمن افتاده است و باید دفاع کنیم. قبل از ازدواجمان آقامهدی در دانشگاه تهران رشته پزشکی پذیرفته شده بود که یک ترم درس خواند و با توجه به شرایط جنگ، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به جبهه رفت. وقتی می‌دیدم ایشان از شرایط خوب تحصیلی اش برای دفاع از کشور گذشت، من هم باید خودم را کنار ایشان می‌دیدم و از خواسته‌هایم می‌گذشتم.

ازدواج‌های دهه ۶۰ سادگی خاصی داشت. از مراسم ازدواجتان برایمان بگویید.
من و آقامهدی یک سال عقد بودیم و سال ۶۵ ازدواج کردیم. تجملات جامعه امروز آن زمان نبود. اصلاً مهریه اهمیت چندانی نداشت؛ مهریه من ۲۰۰ هزار تومان بود که آن را هم خانواده داماد با رضایت خانواده ما تعیین کردند.
مراسمی با عنوان نامزدی، بله برون و عقدکنان نبود. یک سالن عروسی مختصر با یک نوع غذا گرفتیم. همسرم حتی مخالف تزئین ماشین عروس بود و می‌گفت: «وقتی به ماشین گل بزنیم موجب جلب توجه در خیابان می‌شود و من دوست ندارم مردم عروسم را در داخل ماشین گل زده ببینند.» در واقع از نظر او این کار نوعی به نمایش گذاشتن عروس بود.

چند روز در کنار آقا مهدی زندگی کردید؟
در دوران یکساله عقدمان آقا مهدی دائم در جبهه بود و سه بار به مرخصی آمد که دو روز در کنارمان بود. دو هفته بعد از ازدواج به جبهه رفت. یک‌بار به مرخصی آمد و سه روز ماند و دوباره به جبهه رفت و دیگر حتی پیکرش بازنگشت. روی هم رفته شاید ۲۰ روز کنار شهید بودم، اما بعد از شهادت سال‌ها دنبالش گشتم.

از روحیات شهید نوروزی برایمان بگویید.
بسیار صبور بود. طوری که پدر و مادرشان هم می‌گفتند او از همه فرزندان صبورتر و مظلوم‌تر است. ما در منزل پدر و مادر شهید زندگی می‌کردیم. در آن خانه پدربزرگ و مادربزرگ، سه خواهر و یک برادر مجرد و خانواده برادر بزرگ‌تر آقامهدی زندگی می‌کردند. به هر حال جمعیت خانواده زیاد بود و اتفاقات مختلفی پیش می‌آمد. هر وقت مسئله‌ای پیش می‌آمد، آقا مهدی می‌گفت: «اشکال ندارد لبخند بزن و عبور کن.» در مجموع خیلی گذشت می‌کرد.
آن موقع حقوق ماهانه همسرم در سپاه یکهزار و ۷۵۰ تومان بود. گاهی وقت‌ها بر من سخت می‌گذشت، اما شهید می‌گفت: «شاکر باش! همین که یک لقمه نان حلال در سفره‌مان است باید شکرگزار باشیم.» آقا مهدی آنقدر به من دلگرمی می‌داد که پیش خودم می‌گفتم همین هزار و ۷۵۰ تومان حقوق بسیار خوبی است.

خبر پدر شدن را خودتان به آقامهدی دادید؟
بله، وقتی شنید بسیار خوشحال شد. هرچند قبل از به دنیا آمدن فرزندمان، آقا مهدی به شهادت رسید. بعد از تولد رضوانه خیلی حسرت خوردم که کاش همسرم زنده بود و دخترمان را می‌دید.
ایشان در نامه‌ها می‌نوشت به خاطر سلامتی‌ات و فرزندمان به تغذیه‌ات برس و مراقب خودت باش. او در وصیتنامه‌اش اسم فرزندمان را انتخاب کرده و نوشته بود: «اگر فرزندمان دختر بود اسم او را بگذارید رضوانه و اگر پسر بود اسم او را مصطفی بگذارید.»

آقامهدی از آرزوی شهادتشان برای شما حرفی می‌زدند؟
شهید نوروزی مداح بود و در تمام مناسبت‌ها که مداحی می‌کرد، برای خانم فاطمه زهرا (س) روضه می‌خواند. یادم است یک‌بار که از هیئت خارج شدیم، دوستانش از او پرسیدند: «این چه رازی است که همیشه در مداحی‌هایت روضه حضرت زهرا (س) را می‌خوانی!» آقا مهدی هم گفت: «نمی‌دانم لیاقت شهادت را دارم یا نه، اما آرزو دارم اگر روزی مرگ سراغم آمد، مانند بانوی دوعالم بی‌نشان باشم.»

خبر شهادت را چگونه به شما دادند؟
آقامهدی ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلا ۵ به شهادت رسید. همرزمان ایشان برای ما اینگونه روایت کردند: «آقامهدی همراه رزمنده‌ها در سنگر بود که تعدادی مجروح به سنگر آوردند. بعثی‌ها جلوی سنگر خمپاره زدند و نوروزی به زمین افتاد. در این پاتک، منطقه دست دشمن افتاد و نتوانستیم پیکر آقامهدی را به عقب بازگردانیم.»
از آقامهدی فقط برای ما یک ساک دستی آوردند که در آن وصیتنامه و تعدادی از وسایل شخصی‌اش وجود داشت. او در وصیتنامه‌اش تأکید کرده بود: «پیرو ولایت باشید.» به من هم سفارش کرده بود: «دلم می‌خواهد فرزندمان را خیلی خوب تربیت کنید.»

چند سال دنبال همسرتان گشتید؟
بعد از شنیدن خبر شهادت آقامهدی این مسئله را پذیرفتیم، اما بعد مسائلی پیش آمد که سعی می‌کردیم خبری از شهید بگیریم. چون آن زمان می‌گفتند بسیاری از رزمنده‌ها بعد از مجروحیت بیهوش می‌شدند و بعد آن‌ها را به بیمارستان‌های دیگر استان‌ها منتقل می‌کردند؛ بنابراین، این احتمال را می‌دادیم که شاید آقا مهدی هم بیهوش شده باشد یا می‌گفتند که شاید اسیر دشمن باشد.

یکسری از اسرا که به کشور بازگشتند، عکس آقامهدی را در دستم گرفته و در مسیر بازگشت اسرا سراغ همسرم را از آن‌ها گرفتم. باز هم ناامید نشدم و برای گرفتن خبری از آقامهدی، به منزل ۵۰ نفر از آزاده‌ها رفتم، اما آن‌ها آقامهدی را در اسارتگاه‌هایشان ندیده بودند.

هیچ خبری از آقامهدی نبود و در همین رابطه برای شناسایی ما را به معراج شهدا می‌بردند. خیلی به معراج شهدا رفتم طوری که شمارش آن از دستم خارج شده است. اگر پیکر شهیدی قابل شناسایی نبود، ما به معراج شهدا می‌رفتیم تا شاید نشانی از آقامهدی پیدا کنیم. وقتی به معراج شهدا می‌رفتم حدود ۱۰، ۱۵ پیکر شهید را به من نشان می‌دادند؛ من پیکر شهدایی را می‌دیدم که سر نداشتند و بدنشان قطعه قطعه شده بود. وقتی به خانه بر می‌گشتم تا سه، چهار روز اوضاع روحی بدی داشتم.

چند سال گذشته بود و دیگر متوجه شده بودم او شهید شده است و باید دنبال جنازه می‌گشتیم. از همان ابتدا که پیکر شهدا را به تهران می‌آوردند، پیگیر بودیم تا نشانی از شهید پیدا کنیم. خیلی پرس‌وجو کردیم، اما بی‌نشانی خواست شهید نوروزی بود که می‌گفت: «دوست دارم مثل خانم فاطمه زهرا (س) نشانی از من نباشد.»

الان هم تشییع شهدای گمنام می‌روم و پیش خود می‌گویم شاید یکی از همین شهدای گمنام آقامهدی من باشد. اوایل که می‌رفتم خیلی حالم منقلب می‌شد، اما یکی دو سال است صبورتر شدم.

روزی که دخترتان به دنیا آمد، چه مدت از شهادت پدرش می‌گذشت؟
هنگام شهادت آقا مهدی هشت ماهه باردار بودم و خواهران ایشان خیلی به من دلداری می‌دادند که به خاطر بچه، بی‌قراری نکنم. بعد از شهادت آقامهدی به احترام خانواده‌اش حدود هفت سال در منزل پدرشوهرم زندگی کردم.
در جریان عملیات کربلای ۷ بود که تعداد زیادی مجروح به بیمارستان‌های تهران آوردند. من یک شب درد عجیبی داشتم. موضوع را به خواهرشوهرم گفتم. بعد هم پدر و مادر آقامهدی مرا به بیمارستان نجمیه بردند. تعداد مجروحان به قدری زیاد بود که پشت سر هم هلیکوپترها در حیاط بیمارستان می‌نشستند و مجروحان را تخلیه می‌کردند. آسانسور بیمارستان هم فقط به حمل مجروحان اختصاص داشت. من وقتی از پله‌ها طبقه بالا می‌رفتم، حتی در پله‌ها هم مجروحان نشسته بودند.

در یک اتاق بخش زایمان هفت خانم باردار حضور داشتیم که همسران هر هفت نفرمان شهید شده بودند. آن روز به قدری تعداد مجروحان زیاد بود که بعد از زایمان ما را مرخص کردند تا فضای بیشتری برای رسیدگی به زخمی‌ها در بیمارستان باشد.

ما معتقدیم با توسل به شهدا می‌توان گره‌های زیادی را باز کرد؛ این مسئله برای شما هم پیش آمده است؟
بله، بارها پیش آمده است از شهید کمک خواسته‌ام و ایشان هم کمکم کرده‌است. من یک دختر دارم که یادگار شهید است به همراه دو فرزند پسر که ثمره ازدواج مجددم هستند. همیشه به شهید گفته‌ام این فرزندان سرمایه‌های زندگی من هستند همیشه کمکشان کن تا راه خطایی نروند. اکنون هم موفقیت فرزندانم را از شهید دارم.
به یاد دارم رضوانه شب کنکور خیلی اضطراب داشت. از شهید خواستم روز کنکور کنار دخترمان باشد. روزی که رضوانه را برای آزمون به دانشگاه شهید بهشتی می‌بردم، احساس می‌کردم شهید کنار رضوانه است. بعد از آزمون رضوانه گفت: «مادر من خیلی با آرامش به سؤالات جواب دادم و عالی آزمون دادم.» او در رشته ریاضی رتبه ۸۰ را کسب کرد.

منبع: روزنامه جوان

۲۰ روز با هم بودیم؛ یک عمر دنبالش گشتم + عکس بیشتر بخوانید »

دفاع مقدس ابعاد کشف نشده بسیاری دارد

سردار نائینی گفت: در بررسی‌های به‌عمل‌آمده، فقط ۱۵ تا ۲۰ درصد کتاب‌های منتشرشده در حوزه دفاع مقدس پژوهشی بوده است که البته کتاب هم به‌تنهایی جوابگوی نیازهای ما نیست.

به گزارش مشرق، سردار علی‌محمد نائینی رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در اولین نشست هم‌اندیشی با جمعی از پژوهشگران دفاع مقدس که در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد، اظهار داشت: اسناد در اختیار این مرکز، اسنادی منحصربه‌فرد است که با نگاه راهبردی و صیانت از جنگ گردآوری‌شده است؛ به همین جهت بزرگ‌ترین شبکه و بانک اطلاعاتی از اسناد دفاع مقدس را در اختیار داریم؛ اسنادی که بسیاری از آن‌ها تاکنون گویاسازی شده است.

سردار نائینی: پژوهش‌های دفاع مقدس ابعاد کشف نشده بسیاری دارد

وی با بیان اینکه تا پایان امسال کار پیاده‌سازی نوارهای مکالمات فرماندهان قرارگاه‌ها به اتمام می‌رسد، افزود: البته برای اینکه این نوارها به یک‌هزار و ۲۰۰ کتاب سندی تبدیل شود، نیازمند کنترل تخصصی این اسناد هستیم.

رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با اشاره به اینکه ۴۰۰ پروژه تحقیقاتی و ۳۰۰ پروژه جمع‌آوری تاریخ شفاهی فرماندهان در این مرکز در حال انجام است، گفت: اگر بتوانیم این اسناد را گویاسازی کنیم و آن پژوهش‌ها را هم به ثمر برسانیم، تعداد دو هزار و ۵۰۰ کتاب سندی و پژوهشی را خواهیم داشت.

وی با اشاره به تولید روزشمارهای دفاع مقدس بیان کرد: تعداد روزشمارهای دفاع مقدس که اکنون به ۴۰ روزشمار رسیده است، تا ۳۰۰ روزشمار افزایش خواهد یافت؛ البته عرصه‌های جدید پژوهشی نیز تعریف شده که به آن‌ها هم خواهیم پرداخت؛ تمام این تلاش‌ها در حالی انجام می‌شود که پژوهش در حوزه دفاع مقدس هنوز ابعاد پیچیده و کشف نشده بسیاری دارد؛ به‌عبارت‌دیگر تاکنون به سؤالات و موضوعات مربوط به دفاع مقدس پاسخی داده نشده است و حتی آثار این مرکز نیز از این قاعده مستثنی نیست.

سردار نائینی در ادامه با بیان اینکه مراکز پژوهشی با یکدیگر ارتباط ندارند، افزود: در همین راستا با ستاد کل نیروهای مسلح طرح موضوع کردیم تا همان‌گونه که جشنواره کتاب دفاع مقدس را داریم، در عرصه پژوهش دفاع مقدس نیز جشنواره‌ای داشته باشیم.

رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس اضافه کرد: بر این اساس، با هماهنگی ستاد کل نیروهای مسلح سال آینده به مناسبت ۴۰ سالگی هفته دفاع مقدس، اولین جشنواره پژوهش و دفاع مقدس را برگزار خواهیم کرد؛ زیرا در بررسی‌های به‌عمل‌آمده، فقط ۱۵ تا ۲۰ درصد کتاب‌های منتشرشده در حوزه دفاع مقدس پژوهشی بوده است که البته کتاب هم به‌تنهایی جوابگوی نیازهای ما نیست.

وی افزود: این جشنواره باهدف انتخاب پژوهشگران و مراکز پژوهشی برگزیده دفاع مقدس برگزار خواهد شد. به همین دلیل امسال تلاش کردیم در هفته دفاع مقدس با حضور سردار نقدی به مسئله پژوهش در حوزه دفاع مقدس ورود داشته باشیم و از نقطه نظرات تعدادی از افراد به اقتضای زمان و محدودیتی که وجود دارد، استفاده کنیم و این جلسه مقدمه‌ای برای برگزاری جشنواره پژوهش در دفاع مقدس در طراز ملی باشد.

مرتضی سرهنگی: با ورود پژوهش به عرصه داستان، آثار پژوهشی همه خوان خواهد شد

مرتضی سرهنگی، نویسنده و پژوهشگر در حوزه دفاع مقدس، در «اولین نشست هم‌اندیشی جمعی از پژوهشگران حوزه دفاع مقدس» با تأکید بر اینکه باید کارهای پژوهشی را در قالب داستان به مخاطبان ارائه دهیم، گفت: اگر آثار پژوهشی در قالب داستان باشند، می‌توانیم این آثار را همه خوان کنیم. چون ذهن ما طوری تربیت‌شده که فقط می‌تواند روایت‌ها و داستان‌ها را حفظ کند.

وی یادآور شد: عالمان قرآن مجید، در تقسیم‌بندی این کتاب آسمانی آن را به سه قسمت تقسیم می‌کنند که یکی از این قسمت‌ها داستان است. داستان حتی در پژوهش‌ها و روایت‌های ما تا نکات حساس و جزئی پا گذاشته است.

سرهنگی با اشاره به برگزاری این نشست اظهار کرد: روایت را ما در پژوهش هم می‌توانیم استفاده کنیم، معمولا کمتر استفاده‌شده است و امیدوارم این نوع نشست‌ها باعث شود تا ما بتوانیم از قالب داستان برای بیان حوادث بیشتر استفاده کنیم.

پژوهشگر و نویسنده حوزه دفاع مقدس: پژوهشگران درگیر ادبیات پژوهش‌اند تا روح و معنای پژوهش

معصومه رامهرمزی پژوهشگر و نویسنده حوزه دفاع مقدس در «اولین نشست هم‌اندیشی جمعی از پژوهشگران حوزه دفاع مقدس» که روز یکشنبه در باغ‌موزه دفاع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد، اظهار کرد: مهم‌ترین موفقیت ما در بحث‌های پژوهشی باید این باشد که بتوانیم تجربه۸ سال دفاع مقدس و ابعاد مختلفش را در همان عرصه‌های موضوعی و مسئله‌ای منتقل کنیم.

وی با بیان اینکه در پژوهش به یک نسبت حرکت روبه‌جلو نداشته‌ایم، تصریح کرد: در بعضی از مسائل رشد و موفقیت خوبی را داشته‌ایم ولی در برخی دیگر از مسائل نتوانسته‌ایم به موفقیت لازم برسیم و علت این مسئله هم چند موضوع است.

رامهرمزی عنوان کرد: مسائل متنوعی که در حوزه مطالعاتی جنگ وجود دارد همه به یک نسبت دیده نشده است. مثلا ما در سطح عمومی مردم نیازمند مطالعه جدی هستیم و باید با بهره‌گیری از تجربیات جنگ، اثرگذار باشیم و تغییر ایجاد کنیم. ما که می‌توانستیم در جنگ به‌خوبی مدیریت کنیم چرا اکنون نمی‌توانیم در ارتباط با مشکلاتی که با آن‌ها روبه‌رو هستیم بر اساس یک پژوهش قابل‌اتکا و قابل‌اعتماد، آن‌ها را حل کنیم؟

وی تأکید کرد: در کنار همه مواردی که مورد تائید همه ما است همانند ثبات امنیت و قدرت منطقه‌ای، باید به درون نگاه بیشتری داشته باشیم و باید پژوهش‌های ما بر اساس روش‌ها و متدها و نتایجی باشد که بتوانیم مشکلات کشور را با آن‌ها حل کنیم.

این نویسنده با اشاره به این موضوع که پژوهشگران درگیر ادبیات پژوهش‌اند تا روح و معنای پژوهش، تصریح کرد: متأسفانه پژوهشگران ما به دنبال محتواهای فصل‌های خود هستند و فراموش کرده‌اند معنایی که در این پژوهش می‌تواند به دست بیاورد، چیست؟ آن‌ها معنا سازی و معنایابی که این پژوهش را می‌تواند سرلوحه یک حرکت و تغییر قرار دهد، از یاد برده‌اند.

وی در ادامه با اظهار به اینکه حوزه مطالعاتی در زمینه دفاع مقدس از گستره وسیعی برخوردار است، گفت: حوزه دفاع مقدس، گلستانی از موضوعات متنوع و متعدد است و هیچ‌کسی وجود ندارد با هر دانش و علم و ذائقه‌ای که به این موضوع مطالعاتی ورود کند و دست خالی بیرون برود.

رامهرمزی عنوان کرد: سعی کنیم فضایی را ایجاد کنیم تا پژوهشگران از همه اقشار، با همه تفکرات و با نقطه دیدهای مختلف بیایند و در این حوزه تحقیق کنند. خوشبختانه در زمان مدیریت سردار دکتر نائینی ریاست مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس این مسئله به‌خوبی دیده‌شده است.

معاون هماهنگ‌کننده سپاه: پژوهشگران دفاع مقدس جایگاه انسان را نشان می‌دهند

سردار محمدرضا نقدی معاون هماهنگ‌کننده سپاه عصر امروز در اولین نشست هم‌اندیشی با جمعی از پژوهشگران حوزه دفاع مقدس که در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد، اظهار داشت: تلاش و فعالیت علمی ذاتا برای کشف حقیقت فضیلت انسان‌ها بر یکدیگر است، حال اگر این تلاش علمی در عرصه دفاع مقدس باشد ارزش آن دوچندان می‌شود.

وی با بیان اینکه دفاع مقدس درخشان‌ترین دوره تاریخ ملت ایران است، ادامه داد: اینکه ملتی با دست‌خالی مقابل دشمن بایستد و سربلند بیرون آید در تاریخ بشریت وجود ندارد و فقط می‌توان در این رابطه به قیام انبیا (ع) اشاره کرد.

سردار نقدی افزود: تحولی که در دفاع مقدس اتفاق افتاد انگشت‌شمار است و ابعاد آن بسیار بزرگ است و طبق فرمایشات رهبری دفاع مقدس گنجی پایان‌ناپذیر است.

وی تصریح کرد: پژوهشگران دفاع مقدس پایه جدیدی را در تاریخ‌نویسی بنا نهادند، تاریخی که بر مبنای سلسله طاغوت‌ها نوشته می‌شد، پژوهشگران دفاع مقدس این تاریخ‌نگاری را تغییر دادند.

معاون هماهنگ‌کننده سپاه گفت: پژوهشگران دفاع مقدس جایگاه انسان را نشان می‌دهند که این جای شکرگزاری دارد و با بازگو کردن تاریخ جنگ و دفاع مقدس اگر درست و صحیح باشد می‌تواند اثر مثبتی و سازنده‌ای حتی برای کودک و نسل جوان داشته باشد. به‌عنوان‌مثال داستان زندگی شهید رحمت والازاده می‌تواند در سطح جهان جای داشته باشد.‌

سردار نقدی یادآور شد: یک بعد کار پژوهشگران دفاع مقدس جنبه تاریخی و بعد دیگر آن علمی است و علوم مختلف در آن وجود دارد که باید استخراج شود.

وی با بیان اینکه کشف ابعاد و ناگفته‌ها از داخل دفاع مقدس بسیار مهم است، گفت: تمام رزمندگان جوان محور مقاومت بهره‌های زیادی از پژوهش‌های دفاع مقدس برده‌اند و تمام مدافعان حرم خمیرشان از قالب دفاع مقدس قالب‌گیری شده است.

سردار نقدی با اشاره به اینکه عملیات بیت‌المقدس را بزرگ‌ترین عملیات دفاع مقدس می‌دانیم درباره آزادسازی ۷۰ درصد عراق از دست داعش افزود: اگر در عملیات بیت‌المقدس جنگیدیم و توانستیم خرمشهر را آزاد کنیم سربازان و تجهیزات دشمن مشخص بود اما در سوریه و عراق تروریست‌ها در بین مردم پنهان‌شده بودند که موردحمایت آمریکا بودند و این کار بزرگی بود و باعث شد جوانان در لبنان و عراق از این حماسه‌های دفاع مقدس به خودباوری برسند و به وعده‌های الهی اعتماد کنند.

وی با بیان اینکه نسل جوان از تاریخ دفاع مقدس به خودباوری رسیده است: درباره مدیریت جهادی کتاب‌های خوبی نوشته‌شده اما کم است و باید اقدامات بیشتری شود تا در تمام عرصه‌ها از آن‌ها بهره‌برداری شود. البته باید تلاش کنیم ابعاد مختلف این قطعه از تاریخ کشورمان به تمام عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، انسانی و روانشناسی تعمیم دهیم چراکه در منابع محدودیتی برای انجام تحقیق نداریم.

وی با بیان اینکه دفاع مقدس جنبه‌های معرفتی، جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه زیادی دارد، ادامه داد: دفاع مقدس از یک منظر سیر و سلوک عرفانی هم است به همین خاطر عرفا می‌توانند از دفاع مقدس برداشت کنند.

معاون هماهنگ‌کننده سپاه درباره محدودیت‌های منابع برای ویرایش و تحقیق درباره دفاع مقدس خاطرنشان کرد: محدودیت و طبقه‌بندی را به‌واسطه آنکه سال‌های زیادی از اتمام جنگ می‌گذرد باید از اسناد و مدارک دفاع مقدس برداشته شود که برای تحقق این مسئله کمک خواهند کرد.

سردار نقدی افزود: باید انصاف را رعایت کرد چون ملتی با دست‌خالی روبروی دشمنان ایستاد و باورناپذیر پیروز شد. حال اینکه بگردیم موضوعی پیدا کنیم و به‌واسطه آن دل مردم را خالی کنیم انصاف نیست. به‌عنوان‌مثال در ماجرای سال گذشته که در مورد کربلای ۴ به وجود آمد درست نبود.

معاون هماهنگ‌کننده سپاه ادامه داد: ما در دفاع مقدس آتش توپخانه و تجهیزاتی که داشتیم به نسبت ارتش عراق بسیار کم بود اما بااین‌حال زمانی که حمله می‌کردیم تعداد کشته‌های ارتش بعث عراق بیشتر از ما بود. پس این نشان می‌دهد که برخی می‌خواهند با طرح چنین مسائلی دعواهای جناحی ایجاد کنند.

وی با بیان اینکه دفاع مقدس سخت از قبل ادامه دارد، افزود: هنوز هم درگیر دفاع مقدس هستیم و نباید از صحنه‌های امروز غفلت کنیم‌. اینکه ما پهپاد آن‌ها را می‌زنیم آن‌ها هم اراذل‌واوباش را استخدام می‌کنند تا از پشت به ملت خنجر بزنند لذا این نشان می‌دهد که نباید غافل باشیم. اینکه در این‌گونه حوادث بسیج برای اینکه نمی‌خواهند با مردم که اعتراض به‌حق مقابله کنند با دست‌خالی مقابل اغتشاشگران می‌ایستند و حتی در این رابطه مورد ضرب‌وجرح شدید قرار می‌گیرند. به‌عنوان‌مثال بسیجی در اصفهان برای اینکه در اغتشاشات اخیر دست به اسلحه نبرد از سوی اراذل‌واوباش موردحمله قرار گرفت و اکنون با ۴۰۰ بخیه در بیمارستان بستری است. ‌

سردار نقدی خاطرنشان کرد: ملت علی‌رغم مشکلات فراوانی که دارد با بصیرت از پیچ‌وخم‌ها عبور کردند و باوجود پای انقلاب ایستادند و این‌ها قابل ثبت است تا به نسل آینده منتقل شود.

وی در پایان خاطرنشان کرد: باید پژوهشگران دفاع مقدس قلم‌ها را بردارند و آثار خود را صدها برابر کنند زیرا پرتکرارترین تقریظ‌ها از مقام معظم رهبری مربوط به کتاب‌های دفاع مقدس است.

سردار گلعلی بابایی: دسترسی به اسناد طبقه‌بندی‌شده از معضلات حوزه مستند نگاری و پژوهش دفاع مقدس است

سردار گلعلی بابایی پژوهشگر و نویسنده حوزه دفاع مقدس با اشاره به کسب جایزه جلال در بخش مستند نگاری توسط محسن کاظمی پژوهشگر عرصه انقلاب و دفاع مقدس گفت: کسب این جایزه برای ما و کسانی که در این حوزه فعال هستند باعث افتخار است.

وی با اشاره به فرمایشات مقام معظم رهبری مبنی بر اینکه «پژوهش در ادبیات دفاع مقدس، نگاهی حکیمانه، گسترده و وسیعی می‌طلبد که چندان هم کار ساده‌ای نیست» اظهار کرد: به نظر بسیاری از اندیشمندان اگر می‌خواهیم به وقایع تاریخی ارزش بدهیم تا در بزنگاه‌های حساس دستخوش تحریف نشوند، باید در شیوه نگارش حتماً پژوهش را اصل قرار دهیم.

گلعلی بابایی تأکید کرد: پژوهشگر چیزی را می‌یابد که منابع نمی‌توانند آن را در اختیارش بگذارند و آن روایت اندیشه تاریخ‌نگارانه پژوهشگر و تفکر و تعقل تاریخی از حوادث روزگار و شخصیت‌های تاریخی است.

وی افزود: یک مستند نگار قبل از آن‌که مؤلف یا مدون باشد باید محقق قابلی باشد یعنی حق واقعه را پیدا و پس‌ازآن اقدام به نگارش اثر کند. اگر این نگاه را قبول داشته باشیم باید بپذیریم که در یک کار مستند امر تحقیق مقدم بر تدوین است.

پژوهشگر و نویسنده حوزه دفاع مقدس در ادامه به مستند نگاری جنگ اشاره کرد و گفت: جنگ یک مقوله عام است که نوشتن هر یک از عرصه‌های خاص زیرمجموعه آن، تعریف مشخص خودش را دارد.

وی با بیان اینکه عبارت مستند نگاری جنگ یک عبارت کلی است، تصریح کرد: وقتی می‌گوییم مستند نگاری جنگ باید تکلیفمان را با نقطه محوری پژوهش از قبل مشخص کنیم به این معنا که آیا هدف این مستند نگاری در حوزه جنگ فی‌المثل در حوزه تحولات جغرافیای نظامی محل وقوع جنگ است یا ثبت متکی به اسناد و مدارک دست‌اول عملکرد نیروهای رزمنده در نبردهای پیاپی جنگ موردنظر است؟ آیا پژوهش و نگارش یک اثر مستند هدفش معطوف است به اقلیم‌ها یا هدف اصناف و اقشار اجتماعی دخیل در جنگ هستند و یا گروه‌های رزمی هستند؟ بحث پژوهش در هر یک از این‌ها متفاوت است.

گلعلی بابایی افزود: هدف پژوهشگر یا نویسنده ادبیات مستند جنگ، نگارش و تدوین خاطرات شفاهی یا سرگذشت نامه یکی از انسان‌های درگیر در هنگامه نبرد است اعم از فرماندهان ارشد بسیجی، ارتشی، سپاهی، سربازان. یا سرگذشت نامه یک دختر آواره جنگ یا یک زن امدادگر است که در روزهای آغازین جنگ مثلا در فلان جبهه اسیرشده است.

وی با بیان اینکه در پرداختن به این مقوله‌ها باید این ملاحظات را در نظر داشته باشیم و برای کاری که می‌خواهیم انجام دهیم سناریو بنویسیم، افزود: در ادامه باید تدوین نهایی آن سناریو را موبه‌مو اجرا کنیم حتی از قواعدی نظیر منحنی کشش، فاصله گذار و دیگر صناعات ادبی جهت افزودن به جذابیت اثر استفاده کنیم. ما تاریخمان را باید تاریخ جذاب و حتی در قالب قصه و رمان و داستان پیاده کنیم.

پژوهشگر و نویسنده حوزه دفاع مقدس با اشاره به مستند نگاری در دوران هشت سال دفاع مقدس، گفت: با توجه به حضور راویانی که از سال دوم جنگ توسط دفتر سیاسی سپاه به یگان‌های تازه تأسیس سپاه اعزام‌شده بودند در کوران عملیات‌ها لحظه‌به‌لحظه عملیات را مستند نگاری کرده بودند می‌توانیم ادعا کنیم که امروزه بخش عظیمی از بار تاریخ‌نگاری جنگ توسط همان راویان حمل می‌شود.

وی اظهار کرد: این عده همانند سایر رزمندگان در عرصه‌های جنگ حضوری فعال داشتند و رویدادهای دوران دفاع مقدس را ثبت کردند. در این مقطع با توجه به گسترش فناوری اطلاع‌رسانی ضبط حادثه به‌صورت صوتی و تصویری باعث اعتبار بیشتر اسناد این پدیده تاریخی شد و به همین خاطر مراجعه به چنین مستنداتی فضای مطمئن‌تری برای پژوهشگران جهت تبیین وقایع دوران دفاع مقدس فراهم کرده است که یکی از الزامات کار پژوهشی به‌خصوص از نوع تاریخی آن راجع به همین اسناد و مدارک موجود است.

گلعلی بابایی در خاتمه با اشاره به‌به مشکلات دسترسی به این اسناد عنوان کرد: تبعا در مورد دفاع مقدس چه در زمان وقوع حادثه و چه بعدازآن، مواد خام بسیاری برای مراجعه مورخ وجود دارد که بسیاری از آن‌ها دسته‌بندی‌شده و برخی از آن‌ها نیز در شمار اسناد طبقه‌بندی‌شده و محرمانه قرارگرفته‌اند که مشکلات دسترسی به این اسناد از عمده معضلات حوزه مستند نگاری و خصوصاً پژوهش دفاع مقدس است.

راوی و پژوهشگر در حوزه دفاع مقدس: بیان کسب موفقیت‌ها در زمان حال با توجه به تجربیات گذشته موضوع پژوهش‌ها باید باشد

محمد درودیان راوی و پژوهشگر در حوزه دفاع با اشاره به سخنان مقام معظم رهبری در رابطه با پژوهش مبنی بر اینکه «پژوهش باید با نیازها نسبت داشته باشد»، گفت: ما می‌توانیم هم گذشته‌مان را با این معنا نقد کنیم و طرح سؤال کنیم آیا راهی که تا به امروز طی شده با نیازها نسبتی داشته است؟ و راهنمای ما برای آنچه در آینده باید انجام دهیم، چیست؟

وی افزود: در مورد این نسبت در گذشته باید گفت همین‌که ما در اینجا جمع شده‌ایم و این فرصت فراهم‌شده است تا در این موردبحث کنیم، حاصل زحماتی است که در گذشته انجام‌شده است. اما باید گفت این کافی نیست.

درودیان یادآور شد: امام خمینی (ره) بود به رزمندگان فرموده بودند «میدان‌های نبرد شما در تاریخ ثبت خواهد شد» تمام فعالیت‌هایی که دوستان ما در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس انجام دادند، اهتمام به این بود که این فرمایش امام (ره) تحقق پیدا کند. بنابراین آنچه امروز در مرکز انجام‌شده را باید حاصل این اراده ببینند که راهنمایش امام (ره) بود.

وی در رابطه با کارکرد این مهم اظهار کرد: چون ما در سپاه جنگ را مردمی می‌دیدیم، در مقدمات کتاب‌هایمان از آگاهی مردم به‌عنوان هدف اصلی می‌نوشتیم. یعنی مسائلی را بنویسیم که مردم بدانند در جنگ چه گذشته است.

در ادامه درودیان با طرح این پرسش که نیاز ما در آینده چیست که راهنمای پژوهش ما هم در موضوع و هم در روش باشد؟ گفت: پاسخ به این پرسش منوط به پاسخ به این سؤال است که در درون واقعه جنگ چه امری واقعه را واقعه و تاریخی کرد؟ آن چیزی جز مسئله جنگ نبوده است. یعنی آن چیزی که واقعه را تاریخی کرده و به دفاع مردم هویت داده است و چیزی به نام دشمن متجاوز شکل‌گرفته، مسئله جنگ است.

وی افزود: آن چیزی که ما امروز به آن نیاز داریم در حوزه پیشگیری، بازدارندگی و مواردی که به آینده برمی‌گردد، موضوعش جنگ است.

محقق و پژوهشگر جنگ از ثبات امنیتی کشور و قدرت منطقه‌ای ایران، به‌عنوان دو دستاورد برجسته مقام معظم رهبری را در مدت ۳۰ سال رهبری ایشان در کشور نام برد و گفت: اگر این دو مهم‌ترین میراث باشد پس مسئله ما این است که تجربه جنگ ایران و عراق با همه خاطراتی که توسط تک‌تک رزمندگان و شهدا و خانواده‌های آن‌ها نوشته می‌شود و ما معترض به آن نیستیم، چه چیزی از این جنگ با این میراث و حفظ این میراث نسبت دارد؟ من معتقدم راهنمای پژوهش ما باید پاسخ به این سؤال باشد.

وی افزود: امروز آن کاری که ما داریم در حوزه تاریخ‌نگاری جنگ می‌کنیم، بهترین حالتش این است که جامعه را نسبت به ابعاد این حادثه تاریخی آگاه می‌کند و جزئیات این واقعه را روشن می‌کند اما تاریخ را در تاریخ محصور می‌کند و هیچ نسبتی با آینده نخواهد داشت مگر اینکه آن عبارت دومی که مقام معظم رهبری فرمودند «به این تجربه نگاه کنیم چه چیزی برای ما دارد؟» توجه کنیم.

درودیان با تأکید بر بیان دستاوردهای امروز بر اساس تجربیات گذشته، بیان کرد: امروز وضعیتی که ما در منطقه داریم، حاج قاسم سلیمانی کیست؟ چه فکری دارد؟ چه چیزی را در جبهه مقاومت انجام داده است؟ سازمان‌دهی که انجام داده، چه هستند؟ این‌ها چیزی نیستند جز تجربه جنگ ولی متناسب با آن شرایط شده است. بنابراین باید ببینیم در آثار جنگ و آثاری که تا به امروز منتشرشده است آیا در مجموع ۱۰ خط وجود دارد از درونشان چیزی که در منطقه امروز اتفاق افتاده، الهام‌بخش آن بوده باشد.

وی با اظهار بر اینکه نیازمند نظریه‌ای هستیم که مبتنی بر تجربه جنگ باشد، گفت: ما به نگاهی به تجربه جنگ با عراق نیاز داریم که این نگاه به این تجربه و آن نظری از ایران به‌عنوان قدرت منطقه‌ای پشتیبانی کند و الزامات تأمین قدرت بازدارندگی متکی بر آن تجربه در برابر تهدیدات را بیان کند و مهم‌ترین میراثی که مقام معظم رهبری که از خودشان بر جای گذاشتند را حفظ کند.

مدیر کتابخانه تخصصی جنگ: ۴۶۵ کتاب مرجع در میان ۱۸ هزار عنوان کتاب

نصرت‌الله صمدزاده، مدیر کتابخانه تخصصی جنگ در «اولین نشست هم‌اندیشی جمعی از پژوهشگران حوزه دفاع مقدس» که روز یکشنبه در باغ‌موزه دفاع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد، در آغاز با طرح این پرسش که ما چه انتظاری از کتابخانه‌ها داریم، گفت: استانداردی در کتابخانه‌ها شکل‌گرفته و این استاندارد توسط کتابخانه ملی اعمال می‌شود و ما از آن استفاده می‌کنیم.

وی با بیان اینکه کتابخانه‌ها که نماینده اطلاعات پیرامون منابع هستند باید بتوانند چهار کار را در حوزه تولید اطلاعات و کاربری اطلاعات انجام دهند، درعین‌حال اظهار کرد: اما در حال حاضر کتابخانه‌ها فقط یک کار را انجام می‌دهند و آن‌هم به خاطر وضعیتی است که در کتابداری ما وجود دارد. اساسا استاندارد کتابداری اجازه نمی‌دهد بیش از این در کتابخانه‌ها اطلاعات تولید شود.

مدیر کتابخانه تخصصی جنگ افزود: اصلی‌ترین کاری که کتابخانه‌ها انجام می‌دهند یابش منابع و امانت دادن آن‌ها است، درحالی‌که این‌چنین نیست و وقتی وارد فضای مطالبات مراجعین می‌شویم می‌بینیم که انتظار دارند بتوانیم اطلاعات را بیش از این‌ها فراهم کنیم. مثلا خاطرات زیادی در حوزه دفاع مقدس منتشرشده اما کتابخانه استاندارد ملی یک موضوع بیشتر به آن نداده است؛ جنگ ایران و عراق – خاطرات. درحالی‌که ما نزدیک به ۲ هزار کتاب با این موضوع داریم اما اینکه در دل این خاطرات چه چیزی وجود دارد و به چه چیزی پرداخته و چه شخصی مطرح‌شده است، چیزی را نمی‌یابیم.

وی متذکر شد: پس اگر کسی به کتابخانه تخصصی جنگ مراجعه کند و انتظار داشته باشد که ما این کتاب را کاویده باشیم و به آن‌ها اطلاعات دهیم عملا اگر که ما بخواهیم با الگوی کتابخانه ملی کار کنیم استاندارد کتابداری این اجازه را به ما نمی‌دهد بنابراین ما باید اطلاعاتی را برای سه حوزه پژوهش و تحلیل، فعالیت‌ها و برنامه‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاست‌گذاری‌ها فراهم کنیم.

صمدزاده با اشاره به اینکه حدود ۱۹ سال است که کتابخانه تخصصی جنگ حوزه هنری را تشکیل دادیم تا بتوانیم نیاز هر چهار گروه را پوشش دهیم، توضیح داد: در این ضرورتی که برای خودمان تعریف کردیم به این رسیدیم که کتابخانه‌ها می‌توانند دماسنج علمی و فرهنگی جامعه باشند. ما با آن نگاه استاندارد نمی‌توانستیم به این مهم برسیم اما با نگاه جدید و تغییر سطح دیدیم با کتابخانه تخصصی که می‌خواهیم پیش برویم و می‌خواهیم به نیازها پاسخ دهیم باید بتوانیم طوری عمل کنیم که کتابخانه تبدیل به دماسنج علمی و فرهنگی جامعه شود و بتواند همه گذرهای حوزه‌های اطلاعاتی را رصد کند و بتواند ماحصلش را در اختیار مراجعه‌کنندگان بگذارد.

وی افزود: از جسارتی که در جنگ پیدا کردیم به دیدگاه‌هایی رسیدیم ازجمله اینکه بستر و عرصه‌ای که کتاب دارد منتشر می‌شود از منظر مخاطب دارای زیست سه گانه است: زیست‌فرهنگی، پژوهشی و تجاری دارد.

مدیر کتابخانه تخصصی جنگ اظهار داشت: ما انتظار داریم کتاب یا موضوعاتی که وارد فضای زیستی پژوهشی می‌شوند از این فضا عبور کنند و وارد زیست‌فرهنگی و اجتماعی شوند. ارزش زیست پژوهشی به‌عنوان پایه زیست‌فرهنگی کتاب بسیار مهم است یعنی اگر مجموعه‌های پژوهشی درست اعمال نشود و درست پیش نرود عملا زیستگاه فرهنگی کتاب هم دچار خلل و کاستی می‌شود.

وی با اشاره به اینکه مخاطب اطلاعات تاریخی را از ادبیات هنر به دست می‌آورد، گفت: باید بدانیم فضایی که پژوهشگر ایجاد می‌کند پایه و اساسی است که کتاب‌ها وارد جامعه به‌طور مستقیم شوند به‌واسطه نه خود کتاب بلکه محصولشان.

صمدزاده با اشاره به سخنان مقام معظم رهبری متذکر شد: رهبر فرمودند «این جنگ یک گنج است» درواقع این کلام در زیست پژوهشی معنا پیدا می‌کند. این گنج را پژوهشگران دارند استخراج می‌کنند اما اگر این گنج را بخواهد در میان مردم بدون هیچ برنامه‌ای وارد شود، عملا هیچ قدرشناسی برایش وجود ندارد بلکه باید در زبان ادبیات هنر پروده شود. رهبر فرمودند «اگر تاریخ ما به زبان ادبیات و هنر در جامعه رواج پیدا نکند مسلما ماندگار نخواهد شد.» حوزه تاریخی ما هم ماندگار نخواهد شد.

وی به حوزه پژوهش در تولید آثار مرجع اشاره کرد و گفت: اگر روی مراجع، روزشمارها، راهنماها، دانشنامه‌ها و سایر آثار سرمایه‌گذاری نکنیم آینده خوبی چشم‌انتظار پژوهش نخواهد بود.

مدیر کتابخانه تخصصی جنگ متذکر شد: از این غافل نشویم که پژوهش‌های ما صرفا تاریخی نیست بلکه پژوهش‌های فرهنگی و اجتماعی است که الزاما از آثار تاریخی هم استفاده نمی‌کنند.

وی با بیان اینکه کتابخانه‌های تخصصی در زیست پژوهشی قرار دارند، گفت: تمام منابعی که در کتابخانه‌های تخصصی جمع می‌شود، حکم سند یا شبه سند یا مدرک را دارند مانند زیست‌فرهنگی نیست که اعتقادداریم کتاب‌ها حکم رسانه هستند.

صمدزاده در خاتمه به آمار نشر در طی چهل سال اخیر پرداخت و عنوان کرد: ما پنج دوره در نشر کتاب داریم که در دوره اول از سال ۵۹ تا ۶۷ هرساله حدود ۱۱۰ عنوان کتاب منتشرشده است. دوره دوم از سال ۶۸ تا ۷۴، هر ساله حدود ۱۷۵ عنوان، در دوره سوم یعنی بین سال‌های ۷۵ تا ۸۲ ، هر ساله حدودا ۱۸۰ عنوان کتاب و در دوره چهارم ۸۳ تا ۸۷ هر ساله به‌طور متوسط حدود ۶۳۰ عنوان کتاب وارد بازار نشر شده است. دوره پنجم هم که بیش از ۱۰ سال طول کشیده متوسط سالانه نشر کتاب به نزدیک هزار عنوان کتاب رسیده است.

وی با تأکید بر اینکه نباید به کمیت توجه کنیم بلکه باید به زیست ها توجه کنیم، اظهار کرد: هرچقدر تعداد منابع در زیست پژوهشی بالا رود اعتبار بیشتری کسب می‌کند و هرچقدر شمار کتاب در زیست‌فرهنگی بالا برود اعتبار کتب بیشتر می‌شود.

مدیر کتابخانه تخصصی جنگ افزود: حدود ۱۸ هزار عنوان کتاب از ابتدای انقلاب تا حالا منتشرشده است، از این تعداد، حوزه کودک و نوجوان ۱۹۲۲ و در حوزه بزرگسالان ۱۶ هزار و ۱۶۲ کتاب به خود اختصاص داده است. حوزه پژوهش از این تعداد ۳ هزار و ۳۹۰ عنوان کتاب یعنی حدود ۱۸.۷۵ درصد را شامل می‌شود که ۴۶۵ کتاب مرجع که ازجمله بهترین مراجع تولیدات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس است، جزو این دسته هستند.

وی افزود: در میان کل پایان‌نامه‌هایی که شناسایی کرده‌ایم، حدود ۴۷۲۴ پایان‌نامه داریم که عموما در مقطع ارشد و دکتری هستند. در حوزه علوم پایه و کاربردی ۱۳۷۸ ، علوم اجتماعی ۱۳۰۳، ادبیات ۹۵۸، علوم سیاسی و تاریخ ۳۹۵، هنر ۳۵۱، مستند نگاری ۸۶، پایان‌نامه داریم.

صمدزاده به نشریات پرداخت و گفت: حدودا ۱۶ هزار نشریه تخصصی کار شده و بالای ۲۳۰ دوره است.

دفاع مقدس ابعاد کشف نشده بسیاری دارد بیشتر بخوانید »

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن»

کتاب «راهی برای رفتن» را مریم عرفانیان بر اساس خاطرات بتول خورشاهی نوشته است. راوی این کتاب، پرستار و خواهر شهیدی است که در حادثه کشتار حجاج در مراسم برائت از مشرکین در سال ۱۳۶۶ هم حضور داشته است.

عرفانیان که از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۹ به عنوان نیروی قرارداری بنیاد شهید، مشغول جمع آوری اسناد، وصیت نامه ها و آثار به جا مانده از شهدا  وجانبازان بوده، با بتول خورشاهی آشنا می شود و ۲۰ ساعت از خاطرات او را به صورت تصویری ضبط می کند. پیاده سازی این خاطرات مدت زیادی وقت می برد و بالاخره تکمیل این خاطرات تا سال ۹۴ به طول می انجامد.

این کتاب در ۴۱ فصل به همراه تصاویر متعددی از راوی و افراد مرتبط با او در انتها، کتابی ۳۸۰ صفحه ای را پدید آورده است.

راوی کتاب که متولد ۱۳۳۰ است، در زمان آغاز جنگ، ۲۹ ساله بوده و خاطرات خوبی از آن روزها به یاد دارد.  او در این سالها به رغم ضعف بینایی در رشته های مختلف ورزشی از جمله بدنسازی، کوهنوردی، تیراندازی، دارت و … فعال شده و مقام هایی را هم کسب کرده است.

کتاب «راهی برای رفتن» را انتشارات سوره مهر در شمارگان ۱۲۵۰ نسخه روانه بازار کتاب کرده است.

آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از خاطرات راوی از عملیات خیبر است:

با شروع عملیات (خیبر- اسفند ۱۳۶۲) همه گروه ها برای خدمت در بیمارستان حاضر شدند.

با دیدن آن همه مجروح، گاهی وحشت زده می شدم. نمی دانستم باید اول به کدام یک رسیدگی می کردم. آنجا جایی بود که آه و ناله و داد و فریاد و درد نبود. آنجا جایی که دارو می خواهم و به من هم برسید نبود. آنجا جایی بود که همه بانگ «یا حسین (ع)»، «یا زهرا(س)»، و «یا خدا» می گفتند. فقط و فقط ذکر الله بود. یکی پایش قطع شده بود و دیگری دستش. یکی ترکش به سینه اش اصابت کرده بود و دیگری به سرش. وقتی بالای سر مجروحی میرسیدم، رزمنده ای دیگر را نشان می داد تا مداوا کنم و زمانی که بالای سر رزمنده می رفتم، او هم مجروح دیگری را نشان می داد. هیچ کس به فکر خودش نبود.

چند معرفی کتاب دیگر را هم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «محبوب حبیب»؛ / ۶۶

کت و شلوار «محمود» به چه کسی رسید؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «ناگفته ها»؛ / ۶۳

تشییع «امام» حتی به قیمت اخراج از سپاه؟!

چند دقیقه با کتاب «باخ»؛ / ۶۲

چرا می‌خواستند «حاج ابراهیم» را از سپاه اخراج کنند؟ + عکس

وقتی کنار مجروحان می ایستادم و پروانه وار به مداوایشان می پرداختم، کاملا احساس می کردم که آنان این رنج و سختی را در راه معشوق تحمل می کنند. آن عشقی که انسان به معبود پیدا می کند باعث شده بود ذکر آنان فقط «یا خدا، یا حسین (ع)، یا زهرا(س)» باشد. عاشق زمانی که معشوقش را می یابد، هیچ چیز دیگری را نمی بیند. آنان آماده پرواز به سوی یار بودند. اما به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را.

از این رو، لحظاتی را کنار مجروحان می ایستادم و نام و نشان آنها را می پرسیدم؛ چون همان طور که دلم در حسرت پیامی از مرتضی مانده بود، می دانستم آنها نیز چشم انتظارهایی دارند که دلشان برای پیامی در آخرین لحظات زندگی شان می تپد و آن پیام شاید نور امیدی برای ادامه زندگی خانواده هایشان باشد. پس بالای سر تک تک مجروحان می رفتم و می گفتم: «اهل خراسانم، اگه شما هم ولایتی هستین و پیامی برای خونواده تون دارین، بگین. اگه هم اهل شهر دیگه ای هستین، بازم پیام و آدرستون رو به من بگین تا اگه لیاقت شهادت پیدا نکردم به خونواده تون برسونم.»

یک بار بالای سر رزمنده ای که یک پایش قطع شده بود رفتم و فهمیدم فامیلی اش «آیین» و اهل نیشابور است. گفتم: «برادر، آدرست رو بده که اگه من زودتر نیشابور برگشتم، خبر سلامتی شما رو برسونم. اگه هم شما زودتر برگشتین، خبر سلامتی خورشاهی رو به خونوادهم بدین.»

او نشانی مغازه ای را در یکی از خیابانهای نیشابور به من داد و من یادداشت کردم. پس از جراحی، آقای آیین را به بیمارستان شریعتی تهران اعزام کردیم. خیلی از مجروحان بعد از گفتن آخرین حرف هایشان به شهادت می رسیدند.

کربلای خیبر با آوردن پسربچه ده ساله ای کامل شد؛ پسر بچه ای که علی اکبر آن عملیات بود. دو پایش از بالای زانو قطع شده بود و ذکر «یا زهرا(س)» بر لب داشت. غرق خون بود؛ ولی هنوز نفس می کشید و چشمانش باز بود.

خودم را به سرعت بالای سرش رساندم. او را از روی برانکارد بلند کردم و در آغوش گرفتم. کمی دقیق تر شدم. پسربچه ناله نمی کرد. فقط مدام می گفت: «خدا، خدا، خدا و…» یک نفر گفت: «روی مین رفته…» دیگری ادامه داد: «چقدر کم سن و ساله!»

پسرک را آرام روی تخت خواباندم. صورت خاک آلود و خون آلودش را با دو دست پاک کردم. یکباره چهره مرتضی به جای صورت پسربچه در ذهنم تداعی شد، پیشانی اش را بوسیدم و گفتم:
«عزیزم، من مادرت هستم، هر چی میخوای بگو. چه کاری از دستم برمیاد؟»

پیشانی اش را که بوسیدم، او فکر کرد من مادرش هستم. با صدایی نحیف و لرزان، که سخت از حنجره اش خارج می شد، گفت: «مامان، به آقام امام خمینی بگو خوشحالم.» نفسش کند شده بود که دوباره بریده بریده گفت: «ما… مامان! به… آقام.. امام خمینی… بگو.. نترسیدم ها… الانم خیلی خوشحالم… خوشحال…» و دیگر نتوانست ادامه دهد. و دوباره پیشانی اش را بوسیدم و گفتم: «باشه پسر گلم، پیغامت رو میرسونم.» آن وقت با چشمانی خیس از اشک ادامه دادم: «عزیز دلم، جمله ای رو که من میگم تکرار کن.» سر بر گوشش نهادم و آرام گفتم: «اشهد ان لا اله الا الله … اشهد ان محمد رسول الله…» و لبهای خشکیده پسرک بی صدا تکرار کرد. ذکرم را ادامه دادم؛ ولی پسر دیگر حرف هایم را نمی شنید و لبهایش جملاتم را تکرار نکرد. او یکباره نفس آرامی کشید و چشمانش به سقف کبودرنگ خیره ماند. با دیدن آن صحنه پشتم لرزید و اشک در چشمانم نشست. دلم از بی گناهی چنین افرادی گرفت.

آهی عمیق کشیدم و از کنار پیکر شهید ده ساله برخاستم…

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن» بیشتر بخوانید »

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟

گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: وقتی از کوچه پس کوچه های محله خزانه بخارایی بگذری جایی در میان خانه های قدیمی  و آپارتمان های جدید منزل پدر و مادری است که فرزند ارشدشان اولین شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) در سوریه شد. 

محرم ترک شهیدی است که شهادتش از چند جهت مظلومانه است. اول اینکه جایی دور از دیار و کاشانه خودش بود و دیگر اینکه زمانی به شهادت رسید که به دلایل مختلفی نمی شد حرف از شهادتش زد و یا مراسم با شکوهی در خور مقامش برگزار کرد. 

حتی یادم می آید ما که خبرنگار حوزه مقاومت بودیم هم با دیدن سنگ مزار جدیدی به نام شهید محرم ترک در قطعه شهدای بهشت زهرا تعجب کردیم و زمانی که مکان شهادت را دمشق خواندیم تعجبمان چند برابر شد. زمزمه‌های جنگ به گوش می رسید اما اینکه یک نظامی ایرانی آنجا شهید شود عجیب بود.

حالا پس از حدود 8 سالی که از شهادت محرم می گذرد به دیدار مادرش رفتیم تا دقایقی از پسر برایمان بگوید و اینکه در وانفسای عصر جدید هزار رنگ چطور توانست فرزندی تربیت کند به رنگ آب؛ فارغ از همه تعلقات. 

گلنار خانم حدود 60 سال سن دارد. سر ظهر است و بوی عطر غذا فضای خانه را پر کرده. خانه ای مرتب که از چیدمان آن کاملا مشخص است یک زن آن را چیده است. در میان همه وسایل خانه آنچه نظر را در ابتدای ورود جلب می کند تصویری بزرگ از شهید محرم ترک است. 

* از کودکی شرعیات را با جملاتی قابل فهم به یاد دادند 

مادر صحبت را اینطور شروع می‌کند: اصالتا ترک هستیم اما چون سالها اقواممان در لرستان ساکن شدند خودمان را لر هم می دانیم. (می‌خندد) خانواده ما مذهبی بودند و از همان کودکی بچه را با شرعیات و محرمات آشنا می‌کردند آن هم با جملاتی که برای بچه قابل فهم باشد. مثلا یادم می آید یکبار نور از پنجره اتاق می تابید و من همانطور که دراز کشیده بودم ذره های معلق گردو غبار نظرم را به خود جلب کرد. از مادربزرگم پرسیدم اینها چیست؟ گفت: ذره المثقال. دوباره پرسیدم خب یعنی چه؟ گفت: وقتی کار بدی انجام بدی، یعنی پول کسی را بخوری یا در امانتش خیانت کنی آن دنیا چند برابر هر ذره با آتش جهنم بدنت را می سوزانند. 

*هفت سالم بود به تهران مهاجرت کردیم

هفت سالم بود که همراه پدر و مادر و برادران و دو خواهرم به نام های گلی و گل آفتاب از لرستان به تهران مهاجرت کردیم و در خانه ای اجاره ای در دروازه غار ساکن شدیم. اینکه دقیق می گویم هفت سالگی، چون یادم هست چند روزی از رسیدنمان نمی گذشت که دندانم افتاد. پدرم گفت این دندان شیری ات بود. همه به هفت سالگی که برسند دندان های شیری‌شان می افتد. برای همین به خوبی این موضوع در ذهنم ماند.

*برادرم می‌گفت: نه سوادشان را خواستیم نه بی حجابی را

وقتی به تهران آمدیم برادر بزرگم اجازه نداد برویم مدرسه. می گفت دخترها باید بدون حجاب و با دامن های کوتاه بروند. نه سوادشان را خواستیم نه بی حجابی را. برای همین دخترها را زود شوهر می دادند.  معمولا هم ازدواج ها فامیلی بود و هر دو طرف شناس هم بودند.

*گلنار عروس من است

منهم زن پسر عمویم شدم. موقع حرکت به تهران عمویم، پدرم را صدا کرد و گفت یک وقت نشنوم دخترت را به غریبه شوهر دادی. گلنار عروس من است. همان هم شد. 12 ساله شده بودم آمدند خواستگاری. دکتر ژنتیک هم نبود مثل حالاها که تکان می خوری هزار تا آزمایش بگیرند و آخر هم معلوم نیست کارشان درست باشد یا نه؟ 15 سالگی یعنی سه سال بعد عروسی محرم را به دنیا آوردم و بعد از او 4 پسر دیگر خدا به ما داد، الحمدالله همه شان هم سالم بودند. 

*نامش را محرم گذاشتیم

زمان ما اینطور نبود که کوچکتر روی حرف بزرگتر حرف بزند. برای همین وقتی برادر شوهرم که پسر عمویم هم می شد نام محرم را انتخاب کرد حرفی نزدم. می گفت چون بچه ات در دهه اول متولد شده نامش را می گذاریم محرم، البته خودم هم نظر دیگری ندارم که حالا بگویم نام دیگری مورد پسند بود. 

*خانه کوچک ما

شوهرم شغلش آزاد بود و می توانم بگویم زندگی مان را از صفر شروع کرده بودیم. بعد از چند سال یک خانه در همین محله خزانه بخارایی خریدیم. خانه کوچکی بود، دو اتاق بالا دست مستاجر بود و دو اتاق دیگر دست خانواده هفت نفری خودمان. آشپزخانه مان هم در حیات بود. همه پسرهایم انصافاً  خوب بودند اما هیچ کدام برایم محرم نمی شوند. خب به نظر من بچه اول چه دختر باشد چه پسر، برای پدر مادر یک جایگاه دیگری دارد. علاوه بر این محرم بچه با اذیت کنی نبود.  

*این بچه مومن و با خدا می شود

با اینکه سن کمی داشتم اما او هم بی قراری نمی کرد. حتی یادم هست یکبار رفتم شهرستان به مادر بزرگم گفتم: مادر بزرگ وقتی به محرم شیر می دهم می خوابد دیگر باید به زور بیدارش کنم. مادر بزرگم خندید و گفت عیبی نداره عوضش زود تپل می شود. وقتی می خواستم بیدارش کنم باید کنار گوشش را ماساژ می دادم تا بیدار می شد.

وقتی شروع کرد چهار دست و پا رفتن، خورده نان‌های روی زمین را بر می داشت و می خورد. خانم های فامیل روی اعتقادی که داشتند می گفتند: این بچه مومن و با خدا می شود.

محرم متولد سال 57 بود و زمان جنگ کودکی خردسال بود. وقتی تیتراژ اخبار پخش می شد سریع می نشست جلوی تلویزیون با زبان کودکی دستش را مشت می کرد و می گفت: انجز انجز. فقط همین کلمه را می توانست ادا کند.

*مکتب خانه مادر شوهرم 

مادر شوهرم 25 سال با ما زندگی کرد. زن مومنی بود که همیشه رو به قبله می نشست.  سواد خواندن نوشتن نداشت و لی بچه ها را دور خودش جمع می کرد و وضو گرفتن و ادابش را یادشان می‌داد. کمک می‌کرد سوره های کوچک را یاد حفظ کنند. نماز خواندن را هم پسرها از او یاد گرفتند. 

*کاش من هم جای آنها بودم

آن روزها در کوچه های محل هر روز شهیدی را می آوردند و روی دست مردم تشییع می شد. تا متوجه می شدم سریع دست پسرها را می گرفتم و در مراسم شرکت می کردیم. در دلم می‌گفتم خوش به سعادت مادرهایشان چه حال خوبی دارند کاش من هم جای آنها بودم. 

رحیم ترک پسر اول برادر شوهرم هم 19 سالش بود که  در عملیات کربلای 6 شهید شد. از آن به بعد هر وقت منزلشانمی رفتم دست جاری ام را می بوسیدم و سرم را می گذاشتم روی قلبش.  محرم هم وقتی نوجوان شده بود هر وقت منزل عمویش می رفتیم دست می کشید روی عکس پسر عمویش و می گفت: خوش به سعادتت ما لیاقت شهادت نداریم. 

*شیطنت‌های محرم بی سر و صدا بود

محرم اصلا بچه پر سر و صدایی نبود، مخصوصا وقتی یک غریبه می دید آرام می نشست کنار فقط نگاه می کرد. بچه ای هم بود که خیلی عقلش می رسید، وقتی می دانست دستمان تنگ است در خرج هایش مراعات می کرد. به تبع شیطنت‌هایش هم بی سر و صدا بود. یکبار تازه ماشین لباسشویی خریده بودیم و گذاشته بودم داخل زیرزمین. رفته بود یک کبریت کشیده بود گوشه ماشین و پوسته اش را سیاه کرده بود. شانس آورد آتش سوزی نشد. تا فهمیدم یک کشیده زدم توی صورتش سرش خورد به دیوار ورم کرد. این کشیده اولین و آخرین کتکی بود که به بچه هایم زدم. هزار بار هم تا زن گرفت بهش می گفتم محرم جان من را حلال می کنی؟ می گفت آخه این چه حرفیه؟ گفتم مادر هم حق ندارد بچه را کتک بزند. می گفت شما حواستان نبود.

*می‌گفتم من آمدم طرفتان فرار کنید!

وقتی هم با برادرهایش جور می شدند شیطانی می‌کردند. تا می رفتم دعوایشان کنم تقصیر را گردن همدیگر می ‌انداختند. عصبانی که می‌شدم می دویدم سمتشان که مثلا کتک بزنم اما قبلش سفارش می‌کردم اگر دنبالتان کردم فرار کنید کتک نخورید. محرم همیشه می ایستاد سرجایش. می گفتم بچه مگر نگفتم فرار کن؟ بعد برای اینکه بهانه ای پیدا کنم می گفتم یا همه تان را می زنم یا هیچ کدام. اهل زدن حرف های بی ادبی هم نبودم و از همین جهت مقابل خدای خودم رو سفیدم. این نصیحت را همیشه به عروس هایم هم می کنم. 

*حواسم شش دانگ به تربیت پسرها بود

حواسم شش دانگ به تربیت پسرها بود. برایشان ساعت گذاشته بودم که از فلان ساعت نباید دیرتر از مدرسه برسید خانه. یا تابستان ها که تعطیل بودند تنها از ساعت 6 تا 7 حق داشتند بیرون با بچه ها بازی کنند. 

موقع درس خواندنشان که می شد محمد را می فرستم زیر زمین، محرم را می فرستادم یکی از اتاقها، هادی را می فرستادم آشپزخانه،  مهدی را هم می گذاشتم داخل یک اتاق دیگر، محسن را هم می فرستادم حیات. نمی گذاشتم کنار هم باشند که حواسشان پرت شود. 

شما توجه کن پنج پسر داشتن یعنی پنج کتونی میخی، پنج شلوار لی و پنج کیف مدرسه. هر روز بدون اینکه بفهمند داخل کیف هایشان را نگاه می کردم مبادا چیز نامربوطی پیدا کنم. بهشان سفارش کرده بودم مسیر مدرسه را از همین راهی که می روید از همان برگردید. اگر اتفاقی افتاد من بیایم مدرسه.تا کمی دیر می‌کردند سریع می رفتم مدرسه. 

*پدرش مجبورشان کرد برگردند

یک روز محرم و برادرهایش آمدند خانه یک جک ماشین دستشان هست. پدرش پرسید: این چیه؟ محرم گفت در شهرک بعثت یک ماشین وسیله خالی کرد هر کسی یک چیزی برای خودش برداشت و برد ما هم این را آوردیم. پدرش به شدت ناراحت شد و گفت همین الان برمی‌گردانید سر جایش. گفتند الان شب شده ما می ترسیم، گفت: خودم هم می آیم. دست پنج تا را گرفت و رفتند گذاشتند سر جایش. پدرش گفت: این کار حرام است، دزدی است! هر کسی هم ببرد شما نباید ببرید. شوهرم به شدت حواسش به نان حلال آوردن بود و من هم از داخل خانه مواظب بودم تا محرم و بقیه بچه ها درست بزرگ شود.

*هدیه ای که از خاطر محرم نرفت

من معتقدم بچه را باید همین قدر که تنبیه می‌کنی همانقدر هم تشویق کنی. برای همین  اگر کار خوبی می کردند، مثل اینکه نماز می‌خواندند یا نمره 20 می‌گرفتند برایشان هدیه می گرفتم. هدیه کوچکی مثل مداد تراش. 

محرم در کلاس اول، اولین نمره 20 را که آورد برایش تراش نوشابه ای گرفتم. تا دخترش رفت آمادگی برایش این خاطره را تعریف می‌کرد، هرچند دیگر بچه ام خودش نماند کلاس اول رفتن دخترش را ببیند.  

*خدایا یعنی بچه های من هم بزرگ می شوند سینه بزنند 

همیشه دست پسرها را می‌گرفتم با خودم می بردم تکیه. می گفتم خدایا یعنی بچه های من هم بزرگ می شوند بروند وسط سینه بزنند آرزوی من براورده شود؟ کمی که بزرگتر شدند با پدرشان می رفتند هیئت بعثت. دلم می خواست بچه‌هایم خودشان یک هیئت کوچک دست و پا کنند. یکبار محرم کلاس دوم راهنمایی بود، آمد گفت با دوستم می خواهم بروم هیئت. گفتم: مادر جان آدم مطمئنی است؟ گفت: بله همشهری خودمان است در ثانی هیئت رفتن  دیگر مطمئنی نمی خواهد که. بزرگتر که شد هیئت فاطمیون را سر خیابان علی آباد راه انداخت که هنوز هم خط تلفن و آب و برقش به نام محرم است. اتفاق همسرش را هم در همان هیئت پیدا کردم. 

*آوردن ویدئو در خانه ما قدغن بود

همیشه حواسم بود پسرهایم با چه کسانی رفت و آمد می کنند. زمان نوجوانی آنها ویدئو تازه آمده بود، خیلی مد بود اما اجازه ندادم بخرند تا زمانی که دو عروس آوردم. خرید ویدئو تا قبل از آن در خانه ما قدغن بود. وقتی هم خریدیم پدرش وقتی خانه نبود دستگاهش را می‌گذاشت داخل کمد قفل می کرد کلید را هم با خودش می برد. در خانه یک تلویزیون داشتیم یک رادیو، والسلام. 

*انگشترم را فروختم برای پسرم چکمه بخرم

پسرم مدرسه دانش قوت می رفت. سالی که می خواست دیپلم بگیرد از مدرسه مرا خواستند. تا خود اتاق مدیر گریه می‌کردم. تا مدیرشان مرا دید با تعجب پرسید چرا گریه می‌کنی خانم ترک؟ گفتم برای اینکه محرم یکبار من را سر درس خواندن اذیت نکرد. واقعا نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. 

دانشگاه در یکی از شهرستان‌های شمال قبول شد. همه اش نگران بودم خدایا نکند یکی معتادش کند؟ دوست بد گیرش بیاید. بالاخره بچه ام جوان است. این شد که برایش خوابگاه نگرفتیم. پدرش برایش خانه ای اجاره کرد و من هم اندازه یک دختر برایش جهاز خریدم. دو ساک هم گذاشتم، یکی برای لباس کثیف یکی هم برای لباس تمیز. دو هفته درمیان می آمد و لباس ها را می آورد. یکبار رفتم شمال بهش سر بزنم ببینم بچه ام چطور آنجا زندگی می کند. حواسم دائم به او بود.

یکبار زنگ زد پرسید پولی دارم که به او بدهم؟ گفت می‌خواهد چکمه بخرد چون زمستان مجبور است مسیری را از داخل آب برود. گفتم: بله مادر پول هست بیا بگیر. فورا رفتم انگشترم را فروختم پول چکمه را جور کردم.

*محرم اینگونه وارد سپاه شد

سال دوم دانشگاه یکروز آمد گفت: مامان سعید همکلاسی ام می‌گوید دایی من در دانشگاه امام حسین(ع) است، تو هم برو دانشگاه امام حسین(ع) امتحان بده. آخه مامان دلم می خواهد بروم سپاه. پدرش می گفت تو قبول نمی شوی. اما من گفتم باشه بیا برو شاید قبول شدی مادر. امتحان داد و اتفاقا قبول شد. محرم اینگونه وارد سپاه شد.

وقتی وارد سپاه شد می دانستم مأموریت زیاد می‌رود اما برایمان توضیح نمی داد کجا می رود و چطور؟ ما هم سوال نمی‌کردیم. اما آخرین باری که می‌خواست برود متوجه شدیم می رود سوریه. پدرش گفت نمی دانم چرا حس می‌کنم این بار دفعه آخری بود که او را دیدیم. تا این را گفت بند دلم پاره شد و گفتم حاجی اگر مطمئنی اجازه نده برود. گفت: چرا اجازه ندهم؟ او خیلی وقته این راه را انتخاب کرده حالا بعد از این همه مدت مانعش شوم؟ خدامی‌خواست که برود و برای حضرت زینب(س) به شهادت برسد. 
*پسرم راهش را انتخاب کرده بود

اولین شهید مدافع حرم چطور تربیت شد؟ بیشتر بخوانید »