نتایج جست‌وجو برای: کربلا

امنیت ایران و کشورهای منطقه مرهون دلاوری‎های مدافعان حرم است

به گزارش مشرق، حجت‌الاسلام و المسلمین احمد مروی با حضور در منزل شهید مدافع حرم اسماعیل رضایی، در دیدار با خانواده این شهید والامقام اظهار کرد: خداوند شما را با اولیا الله محشور کند، باید به شما تبریک بگویم چراکه فرزندتان را در راه اسلام و مکتب اهل بیت (ع) فدا کردید؛ بدون شک شهدای شما امتداد شهدای کربلا هستند. همان راهی که حضرت اباعبدلله الحسین (ع) فرزندان، برادران و یاران عزیزش را در همان راه داد.

تولیت آستان قدس رضوی با تأکید بر اینکه انشاالله بتوانیم راه مقاومت در برابر استکبار و صهیونیست را ادامه بدهیم، گفت: شهدا در رضوان الهی در کنار اولیا و ائمه اطهار (ع) قرار دارند.

وی گفت: به لحاظ عاطفی از شهادت عزیزان مان متأثر می‌شویم همانطور که اباعبدلله الحسین (ع) عزادار شهادت فرزندان و یاران خود شد اما این صبر زمانی اجر دارد که با وجود این حس عاطفی، راضی به رضای خداوند باشیم.

حجت الاسلام و المسلمین مروی افزود: انشاالله مشمول شفاعت این شهیدان والامقام باشیم و بتوانیم ادامه دهنده راه‌شان باشیم؛ هر میزان این شهدای عزیز و خانواده‌های ایشان را تکریم کنیم، تنها به وظیفه مان عمل کرده ایم چرا که استقلال، امنیت و عزت ما مدیون خود شهدا و خانواده معظم آنهاست.

وی تجلیل از خانواده‌های معظم شهدا را یک وظیفه برشمرد و خاطرنشان کرد: انشا الله بتوانیم در روز قیامت در مقابل شهدای عزیزان روسفید باشیم و بتوانیم مورد شفاعت ایشان قرار گیریم.

تولیت آستان قدس رضوی با اشاره به اینکه شهدا با شهادت به کمال واقعی رسیدند و ما از غافله عقب ماندیم، ادامه داد: جبهه کفاری که اکنون با آن مواجه هستیم، همان جبهه کفار دوران امیرالمؤمنین علی (ع) هستند که به رغم داشتن سابقه زیاد در عبادت، در مقابل امیرالمؤمنین (ع) ایستادند و اکنون هم همین افراد در لباس داعش قرار گرفته اند و جنگیدن با آنان مانند جنگ در رکاب حضرت علی (ع) است.

وی بیان کرد: اگر دلاوری‌های شهدای مدافع حرم نبود، بدون شک داعش اکنون در همه جا حضور داشت و با حمایت آمریکای جنایتکار، جنایات‌های بسیاری اتفاق می‌افتاد و مسلمانان بسیاری به شهادت می‌رسیدند؛ این دلاوری هاست که باعث امنیت ایران، عراق و سایر کشورها در منطقه شده است.

حجت الاسلام و المسلمین مروی با تاکید بر اینکه فداکاری و رشادت مدافعان حرم در جبهه مقاومت بسیار ارزشمند است، تاکید کرد: ما به شما غبطه می‌خوریم که در مسیر جهاد الی الله قرار دارید.

گفتنی است؛ شهید اسماعیل رضایی ۴ سال در جبهه‌های مقابل داعش حضور داشت و ۱۵ بهمن سال جاری در منطقه خان طومان به فیض شهادت رسید.

منبع خبر

امنیت ایران و کشورهای منطقه مرهون دلاوری‎های مدافعان حرم است بیشتر بخوانید »

مشروح|سردار سلامی؛ صدها موشک برای آمریکا آماده شده بود؛ پاسخ نقطه‌ای بود اما اثرش راهبردی

سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸ – ۱۵:۲۳ مشروح|سردار سلامی؛ صدها موشک برای آمریکا آماده شده بود؛ پاسخ نقطه‌ای بود اما اثرش راهبردی

فرمانده کل سپاه با بیان اینکه ایران به رژیم صهیونیستی هشدار می‌دهد که مراقب شرارت‌هایش باشد، گفت، پاسخ ایران به ترور سردار سلیمانی نقطه‌ای و محدود بود اما اثرش جهانی و راهبردی شد.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری فارس، سردار حسین سلامی، در ایام چهلم شهید سپهبد قاسم سلیمانی و ایام چهل‌ویکمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، با شبکه خبری المیادین گفت‌وگو کرد.

سردار سلامی در این گفت‌وگوی مشروح که اولین مصاحبه تلویزیونی او بعد از تصدی فرماندهی کل سپاه پاسداران جمهوری اسلامی است، پاسخ ایران به اقدام تروریستی آمریکا (و حمله به عین الاسد) را «راهبردی» اما «محدود» خواند که اثری جهانی داشت.

فرمانده کل سپاه پاسداران اعلام کرد که ایران یک جایی باید آمریکا را متوقف می‌کرد و به او می‌فهماند که باید در مقابل ایران در حساب‌های خود بازنگری کند. سلامی گفت، پاسخ ایران توانمندی و قدرت ایران را نشان داد و از طرفی دیگر اقدامی کاملا مشروع و دفاعی بود.

* * *

سردار سلامی ضمن تبریک و تسلیت شهادت «سرداران بزرگ مقاومت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس و همراهانشان»، آن را «حادثه غم‌انگیز و ترور ناجوانمردانه‌ آمریکایی‌ها در عراق» توصیف کرد و ایام سالروز «پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی که سرآغازی بود برای عزت مسلمانان عالم» تبریک گفت.

متن مصاحبه؛

اقدام ایران، کاملا دفاعی و مشروع بود

پاسخ ما به آمریکایی‌ها هر سه جنبه را در بر داشت؛ اولا عاطفی بود؛ به این دلیل که آمریکایی‌ها سرداران و تکیه‌گاه‌های مقاومت را مورد هدف قرار دادند؛ شخصیت‌هایی که در قلوب همه مسلمانان و آزادگان دنیا جایگاه رفیعی داشتند.

سردار سلیمانی در قلب ملت ایران و سایر ملت‌های مظلوم و مسلمان جایگاه رفیع و ویژه‌ای داشت و برای مسلمانان و به خصوص ملت ایران این حادثه یک حادثه شگفت‌انگیزی بود و قلوب همه آنها جریحه‌دار شد، بنابراین بایستی که یک پاسخ محکمی به آمریکایی‌ها داده می‌شد تا جراحت قلب مسلمانان ترمیم می‌شد. بنابراین از این جهت این یک پاسخ عاطفی بود برای ما، فرماندهان بزرگ ما استوره‌های مقاومت هستند،‌ اینها سمبل‌های دفاع هستند، شرف و کرامت و عزت ملت‌ها به اینها بستگی دارد. اینها حامدان رسالت‌های بزرگ دفاع از آرامش، آسایش، امنیت و عزت مردمان هستند.

بنابراین قابل قبول نیست که یک کشور دیگر از هزاران مایل از آنسوی دریاها در یک سرزمین اسلامی فرمانده‌هان بزرگ ما را بخواهد شهید کند. بنابراین واکنش‌های ما طبیعتاً همواره به این اقدامات بسیار سخت و پشیمان کننده و دردناک خواهد بود. از این جهت این یک پاسخ عاطفی بود.

اما از جنبه دینی، دقیقا اسلام ما را به مقابله به مثل دعوت می‌کند «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم». در دین اسلام انفعال در مقابل دشمنان دین و بشریت قابل قبول نیست، هرچند اسلام دین صلح است اما دفاع را امری واجب می‌داند، اقدام ما در مقابل آمریکایی‌ها اقدامی کاملا دفاعی بود. یک دفاع مشروع، یک دفاع قانونی، یک حق، چیزی که ما باید می‌گرفتیم.

بنابراین اسلام اجازه داده «أذن للذین یقاتلون بأنهم ظُلموا»؛ آمریکایی‌ها ظلم کرده بودند یک فرمانده بی‌دفاع ما را که قانونی وارد یک کشور دیگر شده بود، در حالی که غیر مسلح بود و کاملاً با دعوت مقامات اون کشور وارد آن کشور شده بود و به صورت رسمی و آشکار آنجا رفت وآمد می‌کرد مورد هدف قرار داده بود.

این طبیعی بود که یک ظلم آشکار بود و در دین اسلام چنین ظلمی باید واکنش‌های سختی داشته باشد و باید پاسخ داده شود. بنابراین این پاسخ کاملا بر معیارهای دین منطبق بود. میزان برای ما در مواجه با دشمن احکام دین هست و قرآن در جای‌جای مختلفی ما را به دفاع دعوت کرده امر کرده، این هم یک پاسخ دینی بود.

پاسخ ایران باید برای همگان آشکار می‌بود تا مشاهده کنند

اما این پاسخ نظامی بود، بله کاملا نظامی بود و به این دلیل که ما باید پاسخی آشکار قابل درک، قابل رویت از منظر جهانی، معتبر، می‌دادیم تا معیارهای قضاوت جهانی را در مورد اعتبار خودمان و اراده‌ای که پشت این قدرت وجود دارد این معیارهای قضاوت را بسازیم.

ما باید حمله می‌کردیم و حمله نظامی نشان دهنده قدرت و اراده یعنی اقتدار هست و ما باید این را نشان می‌دادیم، چرا؟ چون ما باید آمریکایی‌ها را در همان نقطه متوقف می‌کردیم و به آنها نشان می‌دادیم که در مقابل جمهوری اسلامی ایران، محاسبات آمریکایی‌ها و مفروضات آنها باید تغییر کند. آمریکایی‌ها عادت کردند، تصور کنند که به هر کشوری حمله می‌کنند واکنشی دریافت نمی‌کنند این فرض آنها را به اشتباه محاسبه نسبت به ایران هم کشانده بود. البته آمریکایی‌ها همیشه تاوان اشتباه و خطای در محاسبات راهبردی خود را می‌پردازند، یعنی آنها معمولا در موضوع ملت‌ها دچار خطا می‌شوند، در موضوع ایران هم اینها دچار خطا شدند.

بعد از این که سردار سلیمانی و همرزمان او را شهید کردند رئیس جمهور آمریکا اعلام کرد که من اگر ایران پاسخ نظامی بدهد ۵۲ نقطه از این کشور را هدف قرار می‌دهم. ما باید آمریکا را از آن جلد و پوسته عملیات روانی و هیبت ظاهری ساختگی جدا می‌کردیم، آمریکا را باید عریان می‌کردیم، واقعیت آمریکا را باید نشان می‌دادیم و باید نشان می‌دادیم که رئیس جمهور آمریکا، دروغگوست و حرف‌های او معتبر نیست. تهدیدات او اعتبار ندارد. آنچه اعتبار دارد قدرت جمهوری اسلامی ایران است و سایر ملت‌های مسلمانی که در حمایت معنوی از جمهوری اسلامی ایران در مقابل آمریکا ایستاده بودند ما در یک فضای جهانی عمل می‌کردیم.

پاسخ ایران نقطه‌ای، اما اثرش راهبردی بود

بنابراین این پاسخ نظامی لازم بود، اما این پاسخ نظامی در یک مقیاس استراتژیک اتفاق افتاد، چرا؟ این پاسخ هرچند محدود بود، اما نشان‌دهنده این حقیقت بود که ما به آن درجه از قدرت و اعتبار قدرت رسیده‌ایم که می‌توانیم علیه پایگاه‌های نظامی آمریکا مستقیم عمل کنیم، از واکنش‌های آنها نهراسیم و برای ادامه پاسخ‌ها آماده باشیم. این پاسخ، شکوه و هیبت ظاهری و تصنعی ساخته آمریکایی‌ها را در هم شکست. آمریکایی‌ها یک قدرتی از خودشان در فضای عملیات روانی و در ذهن‌ها ظهور دادند که متفاوت واقعیت قدرت روی زمین هست.

فاصله و تفاضل بین قدرت آمریکایی‌ها در عملیات روانی و قدرت آنها روی زمین باید شناخته می‌شد. این پاسخ از این جهت استراتژیک بود که توانست تصور جهان را به آمریکا تغییر بدهد. عمل ما نقطه‌ای بود اما تاثیر آن جهانی بود. وقتی یک عمل در مقیاس تاکتیک اتفاق می‌افتد اما میدان تاثیر جهانی دارد این عمل استراتژیک هست.

بنابراین وقتی ما می‌توانیم با پاسخ‌های این چنینی یک تصور جدید بسازیم، یک قاعده جدید بسازیم، این یعنی استراتژیک اما این انتهای پاسخ استراتژیک نبود، ابتدای پاسخ استراتژیک بود؛ یعنی نقطه آغاز پاسخ استراتژیک بود، چرا؟ به این دلیل که ما این هدف‌ها را هم وزن شخصیت سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس و همرزمان او نمی‌دانیم.

البته به نظر می‌رسد که هیچ هدفی وجود ندارد در آمریکا به شکل نقطه‌ای که هم وزن سردار سلیمانی باشد حتی اگر مجموع رئیس جمهور آمریکا و مقامات دیگر را کنار هم بگذارید و آنها را در یک میزان و ترازو قرار بدهید باز شخصیت سردار سلیمانی بسیار عظیم هست و سنگینی می‌کند، چون او یک شخصیت الهی و انسانی است، سمبل عواطف بشریت هست.

پاسخ‌ها ادامه می‌یابد اما در اشکال مختلف

بنابراین این پاسخ‌ها ادامه خواهد یافت اما در اشکال متفاوت، پاسخ اصلی هنگامی است که هدف‌های سردار سلیمانی این شهید بزرگ محقق بشود، راه او ادامه پیدا کند و این هدف‌ها عموماً پیرامون اضمحلال و زوال رژیم صهیونیستی است در این منطقه، که نقطه کانونی شرارت هست و خاتمه دادن به حضور آمریکا در منطقه و شکست دادن کامل سیاست‌های آمریکاست.

پاسخ استراتژیک ما وقتی کامل می‌شود که این واقعیت‌ها تحقق پیدا کند و ما این را تعقیب می‌کنیم تا انتهای کار، یعنی تا زمانی که آخرین آمریکایی‌ از این منطقه خارج نشود ما راه این سردار شهید را ادامه می‌دهیم، این مسیر انقلاب اسلامی است.

صدها موشک برای آمریکا آماده کرده بودیم

من همانطور که عرض کردم، این نقطه آغاز یک استراتژی بود، عراق از این جهت انتخاب شد که شهادت این سرداران بزرگ در آن سرزمین اتفاق افتاده بود، یعنی ما باید یک تناظری بین نقطه‌ای که در آن فرمانده‌هان ما شهید شده بودند و جایی که ما باید پاسخ می‌دادیم بسازیم؛ این بهتر هم برای مردم ما، هم برای مسلمانان دیگر و هم برای جهانیان قابل درک بود که این پاسخ دقیقاً متصل به این شهادت ناجوانمردانه است.

اما ما برای ادامه کار کاملا آماده بودیم، ما این فرض که آمریکایی‌ها ممکن است، در مقابل عملیات نظامی ما عکس‌العمل نشان بدهند این را جدی گرفته بودیم، بنابراین به موازات موج اول حملات ما، ما امواج بزرگی از حملات موشکی ویرانگر را طراحی کرده بودیم و برای آن آماده شده بودیم، صدها موشک همزمان آماده شلیک بودند به پایگاه‌های دیگر و نقاط دیگر.

اگر آمریکایی‌ها ادامه می‌دادند ما قطعا دامنه تهاجمات را گسترش می‌دادیم و فقط عین‌الاسد نقطه آغاز بود اما این استمرار پیدا می‌کرد به نقاط دیگر و پایگاه‌های دیگر و آماده شده بودیم که این جنگ را در هر شکلی ادامه پیدا کند ما ادامه بدهیم با نسخه پیروزی ما به غلبه کامل اندیشیده بودیم و برای آن البته سال‌ها قدرت‌سازی کردیم و این قدرت را به صحنه آورده بودیم و مهیا بودیم برای احتمالات ممکن، اما آمریکایی‌ها چون واکنش نشان ندادند، ما عملیات مستقیم نظامی را در همان سطح انجام دادیم.

سردار یکی از عوامل زوال آمریکا در منطقه است

این البته قاعده جدیدی نبود، ادامه قواعد درگیری ما با آمریکایی‌ها بود، آمریکایی‌ها میدان‌های متنوعی از تخاصم و تهاجم را علیه جمهوری اسلامی ایران به کار گرفتند، آنها در میدان‌های سیاسی، تلاش کردند جمهوری اسلامی ایران را در انزوا و فشار سیاسی بین‌المللی قرار بدهند، البته ناکام ماندند.

علت ناکامی آنها این بود که ما ماهرانه در میدان سیاست‌بازی کردیم و اجازه ندادیم که آمریکایی‌ها موفقیت‌های نظامی‌شان را به منفعت سیاسی تبدیل کنند. یکی از عقده‌ها و کینه‌هایی که آمریکایی‌ها از سردار سلیمانی داشتند به عنوان نماینده مقاومت اسلامی در منطقه جهان اسلام این بود که احساس آنها و برداشت‌شان از سردار شهید قاسم سلیمانی به این منجر می‌شد که او عامل ناکامی‌های سیاسی آمریکا و ناکامی‌های نظامی آنها در منطقه بوده و این البته تعبیر درستی است.

ما سردار شهید سلیمانی را معمار میدان شکست‌ها و ناکامی‌های آمریکا در این منطقه می‌دانیم. من شاید این عبارت را اگر بخواهم بیان کنم مثل این هست که بگویم سردار سلیمانی قبل از شهادت بارها آمریکایی‌ها را شکست داده بود. اجازه نداده بود که بین هزینه کرده‌های نظامی، عملیات‌های نظامی، سیاست‌های عملیاتی آنها روی زمین و هدف‌های سیاسی آنها رابطه‌ای برقرار شود.

یعنی فقط آمریکایی‌ها با هزینه روبرو بودند، هزاران میلیارد دلار هزینه کرده بودند، حداقل هفت هشت تریلیون دلار، اما بدون هیچ نتیجه سیاسی. وقتی هزینه‌کرد‌های اقتصادی، ‌از دست دادن هیمنه و هیبت سیاسی و نظامی، منجر به هیچ موفقیتی نمی‌شود یعنی یک قدرت بزرگ در چرخه زوال قرار می‌گیرد.

سردار سلیمانی یکی از عوامل زوال قدرت آمریکا در جهان و منطقه بود و این نقش بسیار بزرگی است. بنابراین این قاعده بازی از قبل ادامه داشت، ما سیاست‌های آمریکا را در منطقه نافی امنیت مردم، عزت مردم مسلمان، کرامت اونها، پیشرفت آنها می‌دانیم. ما معتقدیم همه عقب‌ماندگی‌ها در جهان اسلام مربوط به سیاست آمریکایی‌هاست.

اگر امروز بخش زیادی از مردم سوریه آواره هستند این مربوط به مداخلات سیاسی و امنیتی و نظامی آمریکاست. مربوط به گسترش پدیده تروریسم تکفیری است، همانگونه که خود ترامپ اعلام کرد که اوباما تاسیس کننده داعش بوده است، او گفت. Obama is founder of ISIS، این اعتراف یک رئیس جمهور هست، کسی که توانسته بود این سیاست آمریکا را با شکست مواجه کند در نقطه مرکزی اون قاسم سلیمانی بود این شهید بزرگ.

آمریکایی‌ها با ما عملیات روانی و تهاجمات فرهنگی گسترده‌ای را صورت داده بودند ولی ناکام شده بودند، تصور امریکایی‌ها این بود که این فشارها و عملیات‌های روانی روی ملت ایران بعد از سال‌ها مردم را در مقابل نظام اسلامی قرار می‌دهد، ولی شهادت سردار سلیمانی و آمدن میلیون‌ها انسان ده‌ها میلیون انسان که زیر تابوت او را گرفتند و او را تا عرش بدرقعه کردند، نشان داد که تمام این هزینه‌ کرد‌ها امریکا و تصورات اونها باطل بوده است. قواعد درگیری ما اینگونه است.

البته ما هرکجا امریکایی‌ها عملیات مستقیم انجام بدهند، علیه اونها عمل نظامی مستقیم انجام می‌دهیم این قاعده ما است. از قبل بوده الان هست در آینده هم ادامه خواهد داشت. در میدان تحریم اقتصادی وارد شدند، ما قطعا اونها را در میدان اقتصادی هم شکست می‌دهیم، کما این که تا امروز شکست داده‌ایم. شما به عنوان برادر که وارد کشور ما شده‌اید، شما تهران را سال‌های قبل دیده بودید، امسال هم می‌بینید، امروز هم می‌بینید آیا ایران چهره یک کشور تحریم شده جهانی دارد؟ شما می‌بینید هر روز ایران در حال پیشرفت هست، بنابراین ما با مجاهدت و تلاش در همه عرصه‌ها، آمریکایی‌ها را می‌شکنیم.

ما به خصوص سردار ما، به عنوان سمبل مقاومت ما، او به عنوان فرمانده رشیدی که تجسم و تندیس زنده‌ای بود از تمام آرزوهای مسلمانان، او به میدان رفته بود و در این عمل موفق شده بود که اراده مسلمانان را بر دشمنان‌شان تحمیل کند.

شهید قاسم سلیمانی، شعب و قبائل مختلف جهان اسلام را به هم دوخته بود، یک جبهه واحد تشکیل داده بود، او همه جا قدرت‌سازی کرده بود. امروز جبهه در جهان اسلام وسیع هست، همه جا قدرت در مقابل آمریکایی‌ها و صهوینست‌ها وجود دارد، قدرتی که عمل می‌کند، صاحب تجربه هست، اعتماد به نفس دارد، موفقیت‌های بزرگی به دست آورده است.

شما امروز به حزب‌الله لبنان نگاه کنید، این حزب‌الله امروز ده‌ها برابر قوی‌تر از جنگ ۳۳ روزه هست، اون توانسته بر تکفیری‌ها فائق بشود اونها جنگ‌جویان بسیار مقاومی بودند، ولی حزب‌اللهی‌ها اونها را شکستند. پس امروز اسرائیلی‌ها باید مراقب باشند با حزب‌اللهی مواجه هستند که هم مسلح‌تر، هم مقاومت‌تر، هم مجرب‌تر و هم دارای آرمان بزرگتری است. خطای دیگر اونها را خواهد شکست.

رژیم صهیونیستی مراقب شرارت‌هایش باشد

– ما به اسرائیلی‌ها اخطار می‌دهیم مراقب شرارت‌های خودشان باشند، آنها خیلی کوچکتر از آمریکایی‌ها هستند، بسیار کوچکتر و در محاسبات ما بسیار ناتوان‌تر. آنها همه نقاط تحت اشغال‌شان در معرض آتش‌های ما است، نه فقط از مبدا ایران، امروز آنها می‌توانند صدای لهجه‌های مختلف ملت‌های مسلمان را در کنار مرز‌هایشان بشنوند، لهجه پاکستانی‌ها، عراقی‌ها، افغانی‌ها، ایرانی‌ها، لبنانی‌ها، سوری‌ها، بحرینی‌ها، یمنی‌ها و دیگران و سعودی‌ها، می‌توانند بشنوند.

ظرفیت‌های قوی برای زوال رژیم صهیونیستی شکل گرفته است، ولی شرایط هنوز برای زوال نهایی آماده نیست. من معتقدم خود اسرائیلی‌ها این شرایط را آماده می‌کنند با ادامه شرارت‌ها، یعنی خود اونها عامل نابودی خودشان خواهند شد.

آنها باید به این واقعیت توجه کنند در یک باریکه‌ای تحت محاصره هستند، این حصارهای بتنی یا این دیوار‌های الکترونیکی و یا این سربازان خسته از جنگ و ترسیده از مرگ که بخش مهمی از سرشت صهیونیست‌ها را تشکیل می‌دهد، نجات بخش آنها نیست.

آنها نباید به آمریکایی‌ها تکیه کنند، دیگران تکیه کردند هیچ نتیجه‌ای نگرفتند آمریکایی‌ها همیشه دیر می‌رسند، یعنی وقایع اتفاق افتاده مثل این هست که آمبولانس بعد از مرگ یک بیمار، رسیدن آمریکایی‌ها اینطوری است، آنها باید مراقب باشند.

ما در موضوع ردالفعل علیه آنها کاملا مهیا هستیم، هم اراده این کار را داریم و هم توانایی انجام آن را داریم. بنابراین هم امریکایی‌ها و هم اسرائیلی ها باید بتوانند که ایران سرزمین پاسخ‌های سخت و حساب شده است به هر مهاجم در هر مقیاسی. ما جهانی فکر کردیم، جهانی قدرت‌افزایی کردیم، ما بزرگترین قدرت نظامی جهان را میزان افزایش قدرت خودمان قرار دادیم.

توصیف سردار؛

من واقعاً برام خیلی سخت هست از شخصیت سردار سلیمانی سخن بگویم، احساس می‌کنم آنقدر این شخصیت رفیع هست که دسترسی ما به ارتفاع شخصیت او ممکن نیست.

شهید سلیمانی از هر زاویه‌ای که به شخصیت او نگاه کنید در اوج هست، از نظر اخلاقی و عاطفی، او یک انسانی بسیار مهربان و رعوف و سرشار از عاطفه بود. یعنی من معتقدم زبان حاج قاسم به قلب او متصل بود و همیشه با قلب سخن می گفت. پر حرارت بود، وقتی احوال‌پرسی می‌کرد معمولا می‌گفت فدای شما بشوم، این کلمه نبود، احساس درونی او بود، او واقعا برای فدا شدن برای همگان آماده بود و فدا شدن آرزوی او بود.

این شخصیت بسیار متواضع بود، خاشع بود، در مقابل مردم احساس فرودستی می‌کرد. او محبوبیتی فوق‌العاده داشت، شهرت او جهانی بود همه شخصیت‌های جهان او را تحسین می‌کردند، حتی دشمنان از او ستایش می‌کردند.

او یک انسان قدرتمند بود. اما این قدرت و این محبوبیت هرگز او را دچار غرور نکرد، ساده زندگی می‌کرد، معمولی بود، تنها رفت و آمد می‌کرد. روستاهای کشورهای دیگر را بهتر از ایران می‌شناخت، ساده بود، من زندگی او را می‌شناختم. هرگز در فرودگاه از پاویون رفت و آمد نمی‌کرد، با مردم می‌رفت در اتوبوس می‌ایستاد با آنها عکس می‌گرفت، مردم را بغل می‌کرد می‌بوسید، واقعاً سلطان قلب‌ها بود و این شخصیت در عین جدیت بسیار رعوف بود و هیچکس را تحقیر نمی‌کرد.

با خانواده خود بسیار مهربان بود، در حالی که او سخت‌ترین ماموریت‌ها را انجام می‌داد، ولی هرگز از روابط عاطفی با فرزندان، دختران،‌ پسران و همسر خود غافل نبود. سیمای یک همسر کامل را داشت، اشداء علی الکفار بود، اگر سخت‌گیر بود در مقابل دشمنان ولی رئوف بالمومنین، مردم برای او بسیار مقدس بودند. جلوه‌های عاطفی شخصیت سردار سلیمانی واقعا، از نظر من می‌توانم به اندازه ظرفیت خودم از او یاد کنم نه به اندازه وسعت وجود او.

او یک فرمانده نظامی بود، بسیار شجاع، اما کاملاً دقیق؛ شجاعت او باعث نمی‌شد که محاسبات را کنار بگذارد، بسیار هوشمندانه طراحی می‌کرد، بسیار دقیق بود، به همه پیامدها یک عمل می‌اندیشید و هر عملیاتی را تا انتها پیش‌بینی می‌کرد. هم شجاع بود و هم مدبر، هم جدی بود و هم پیگیر و هم خستگی‌ناپذیر.

او به دلیل قرار گرفتن ۴۰ سال در یک جنگ پیوسته در همه جبهه‌ها آسیب‌های جسمی زیادی دیده بود. سخت زندگی می‌کرد، زنده بودن او با سختی بود. شبانه روز کار می‌کرد، شاید دو هفته قبل از شهادت به من گفت هفته‌هاست ۱۹ ساعت در شبانه روز بیدارم و فقط چند ساعت، او خواب‌ها هم حتما با آرامش توام نبوده.

این شخصیت بسیار عمیق بود، بینش سیاسی فوق‌العاده عمیقی داشت، فقط نظامی نبود یک سیاستمدار بود همه شخصیت‌های سیاستمدار مرتبط را می‌شناخت. یک روانشناسی سیاسی بسیار قوی داشت، یک روانشناس سیاسی فوق‌العاده بود.

در شناخت رهبران سیاسی ماهر بود، بازی‌های سیاسی جهانی را می‌شناخت. قواعد بازی قدرت‌ها را می‌دانست، همه قاعده‌های بازی را می‌دانست. میدانی که او عمل می‌کرد هم سیاسی بود، هم امنیتی، هم اطلاعاتی، هم نظامی، هم مستشاری. به زمین نمی‌نشست، با آرمان حرکت می‌کرد، برای مردم دل می‌سوزاند.

واقعا یک فرشته نجات بود، او از جانب خدا مامور بود تا مسلمانان را نجات بدهد. قبل از شهادت این کار را به تمام انجام داد، از بسیاری از شکست‌ها جلوگیری کرد از تجزیه کشورهای مسلمان جلوگیری کرد. از آواره شدن ملت‌های مسلمان جلوگیری کرد، ملت‌های مسلمان را برگرداند.

آمریکایی‌ها را شکست داد، اسرائیلی‌ها را محبوس کرد، کاری کرد که تمام نقاط فلسطین اشغالی جایی که صهیونیست‌ها امروزه حضور دارند نقطه تقاطع آتش از غرب، شرق و شمال شد. فلسطینی‌ها زنده شدند، او یک حامی حقیقی فلسطین بود.

آزادی فلسطین آخرین آرمان او بود. به قدرت فکر می‌کرد ما فکر می‌کردیم او در قدس نماز خواهد خواند و ان‌شاءالله باز خواهد گشت روزی که فلسطین آزاد شود نام او خواهد درخشید.

سردار، دلباخته و شیفته رهبری بود و به ولایت عشق می‌ورزید

سردار سلیمانی به معنای حقیقی کلمه که در تمامی قلب و وجود خود عاشق، دلباخته و شیفته رهبر خود بود به ولایت عشق می‌ورزید و همانطور که امروز بر مزار او این نقش بسته او خود را سرباز ولایت می‌دانست و بیش از این برای خود شانی قائل نبود.

او یک فرمانده بزرگ بود، ولی برای ولی خود یک سرباز. رابطه او و حضرت امام خامنه‌ای یک رابطه دوسویه و قلبی بود، حضرت امام خامنه‌ای هم او را فراوان دوست می‌داشت و به او عشق می‌ورزید و عاشق او بود و او را در بغل می‌گرفت و می‌بوسید، چون قاسم سلیمانی یک مومن، مجاهد، ‌مخلص شجاع و کریم بود.

یک بازوی قوی برای اسلام و مسلمانان و برای رهبری عزیز و عظیم و شان ما. رهبر عزیز ما او را بسیار تکریم می‌کرد، من از نزدیک بارها دیده بودم، برخوردی گرم از عمق وجود، صمیمی در اوج مهربانی و رافت، و این رابطه دوسویه همه ما را محاصره می‌کرد، محاط می‌کرد و اشک انسان از این رابطه عمیق همیشه جاری می‌شد و من فکر می‌کنم که هیچ چیزی برای سردار سلیمانی جزء پیگیری عوامل رهبر و مقتدایش حضرت امام خامنه‌ای ملاک نبود.

آرزوی او کسب رضایت رهبر عزیز و عظیم و شان ما بود و این را تا انتها می‌رفت و برای آن فدارکاری می‌کرد و جان خود را در طَبق اخلاص می‌گذاشت برای این کار و این را ما دیده بودیم در عمل، در ارتباطات و مهم بود و ما همه همینگونه هستیم، تا انتها می‌رویم، ما آرزوهای رهبرمان را تعقیب می‌کنیم و آنها را اجرا می‌کنیم و محقق می‌کنیم به اذن خداوند، چون این آرزوها آسمانی هستند، متعلق به یک ملت هم نیستند، مرزهای جغرافیایی برای ما ملاک میدان جهاد نیست.

هر مسلمانی در هر نقطه‌ای از عالم مورد ظلم قرار بگیرد ما به اذن خداوند و به دستور رهبرمان آنجا هستیم. همه ما در این موضوع راه و مکتب سردار شهید قاسم سلیمانی را ادامه می‌دهیم و به او معتقد هستیم و او را تقدیس می‌کنیم. آرزوی ما همه این هست که در این راه به شهادت برسیم. ان‌شاءالله.

این که رئیس جمهور آمریکا به خود می‌بالد که شخصیت بزرگی مثل سردار سلیمانی را ترور کرده، اولاً ناشی از این هست که او واقعا یک شخصیت بزرگ بود، عظمت سردار سلیمانی امروز برای جهان در حال شناخته شدن هست هرچند هنوز ابعاد شخصیت او کامل شناخته نشده، اما این که رئیس جمهور یک کشور شرم‌آورانه شهادت یک فرمانده بزرگ یک شخصیت بزرگ مورد محبت همه آزادگان و همه مسلمانان عالم را یک افتخار می‌داند این یک ننگ است.

رئیس جمهور آمریکا امروز مظهر تروریسم هست، آیا شهادت سردار سلیمانی و همراهان او دقیقاً یک ترور نیست؟ او ترور بزرگی انجام داده، بنابراین باید شرمگین باشد نباید به خود ببالد، تاثیر این شهادت امروز این بوده که بعثتی در قلوب همه مسلمانان ایجاد کرده، نفت از آمریکا را در جهان اسلام گسترش داده، روح مقاومت در جهان اسلام امروز جاری شده، خون شهید سلیمانی در کالبد و رگ‌های ملت‌های مسلمان جاری شده و مطمئناً اینها به شکست‌های بیشتری برای آمریکا منجر خواهد شد، چرا آنها فکر می‌کنند که با شهادت شهید سلیمانی همه چیز تمام شده، تازه آغاز کار است.

تازه ملت‌های مسلمان آمریکا را شناخته‌اند، تازه متوجه شدند که آمریکایی‌ها استوانه‌ها و اسطوره‌های مقاومت آنها را شهید می‌کنند، بنابراین آمریکایی‌ها به مرور با پیامدهای دردناک و ویرانگر و پشیمان کننده این ترور مواجه خواهند شد، او را خواهند شناخت.

نباید فکر کنند کار تمام شده، شهادت شهید سلیمانی امروز تازه ملت‌های مسلمان را روی یک خط مبدا برای آغاز یک استراتژی بزرگ قرار داده است. من بارها عرض کردم، شهید قاسم سلیمانی از قاسم سلیمانی امروز زنده‌تر است و شهید قاسم سلیمانی از قاسم سلیمانی برای آمریکا و اسرائیل به مراتب خطرناک‌تر است.

قاسم سلیمانی تازه زنده شده است، انبساط شخصیت پیدا کرده، شخصیت او معرفی شده، راه او ادامه دارد، راهی که سردار سلیمانی طی کرد این راه ادامه خواهد داشت. این راه قائم به شخص نیست، درست هست سردار سلیمانی یک فرمانده بی‌نظیر و تکرار ناشدنی بود، اما راه او تکرار شدنی است و این راه ادامه پیدا می‌کند و فرمانده‌هان بزرگی، انسان‌های بزرگ دیگری، اجتماعات بزرگی در مسیر این حرکت قرار گرفته‌اند.

شما صحنه عراق را بعد از شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس ببینید، آن تشییع جنازه بزرگ و باشکوه در شهرهای نجف و کربلا و بغداد و بصره و جاهای مختلف و بعد از اون شجاعتی که پارلمان عراق نشان داد و خروج آمریکایی‌ها از عراق را تصویب کرد و بعد از آن راهپیمایی میلیونی بی‌نظیر عراقی‌ها در بغداد و بعد از اون انتخاب نخست‌وزیر دقت کنید خون اینها به تنهایی مسیر را در عراق تغییر داد، آمریکایی‌ها را منزوی کرد و آنها را در حالت اضطراب و ترس قرار داد. پس این راه قوی‌تر ادامه پیدا می‌کند.

ما فلسطینی‌ها را تقویت می‌کنیم بیش از گذشته، لبنانی‌ها را تقویت می‌کنیم بیش از گذشته، سوری‌ها را تقویت می‌کنیم بیش از گذشته. از یمن و بحرین و افغانستان و جاهای مختلف دفاع می‌کنیم بهتر از گذشته.

ما در گذشته آموختیم، امروز این آموزه‌ها را به کار می‌گیریم. ما همه جا با دشمنان اسلام مبارزه می‌کنیم و تا دشمنان اسلام را از بلاد اسلامی بیرون نکنیم قطعا این مبارزه ادامه پیدا خواهد کرد، این منحصر به ما هم نیست، همه ملت‌های مسلمان این خواستگاه را دارند، بنابراین این راه ادامه خواهد داشت، نه ترامپ و نه نتانیاهو نباید دلخوش باشند، به این کار مقطعی، اونها با دست خودشان قبرستانی از سیاست‌های‌شان را در جهان اسلام ساختند، قبرها را کندند و مطمئناً دفن خواهند شد، اونها در جهان اسلام دفن خواهند شد. راهی جز فرار، راهی جز تن دادن به حقیقت ظهور یک قدرت بی‌نظیر در جهان اسلام ندارند.

ایران فقط بخشی از توان موشکی خود را نشان داد

من همانطور که در بحث‌های قبلی خدمت شما عرض کردم، جمهوری اسلامی ایران، براساس شکست‌ دادن دشمنان بزرگ قدرت‌سازی کرده، خُب ما فکر می‌کنیم که ما هم در دریا، هم در زمین و هم در هوا، باید دارای یک قدرت فائقه باشیم، قدرتی که می‌تواند در یک جنگ گسترده بر یک دشمن بزرگ در مقیاس آمریکا و متحدان او پیروز شود.

با این فرض ما زندگی کردیم، براساس این مفروضات ما تولید قدرت کردیم و این قدرت را در صحنه‌هایی به کار گرفته‌ایم، هرچند نه در مقیاس وسیع، اما جلوه‌هایی از این قدرت را ظاهر کرده‌ایم که دشمنان ما دچار خطا در محاسبات و یا اشتباه در اون تشخیص نشوند. خُب ما امروز بخشی از توان موشکی خودمان را بخش بسیار کوچک، بخش بسیار قلیل آن رو نشان دادیم، هم دقت‌های تکنولوژیک اونها را دشمنان‌مان دیدند، هم توانایی عبورش از سیستم‌های ضد موشک را دیدند، هم با قدرت تخریبش آشنا هستند و هم با تکنیک‌ها و تاکتیک‌های پرواز این موشک‌ها. در حالی که این قدرت بی‌شمار است.

همه اینها ساخت مهندسان ایرانی است، چرا؟ چون هیچ نقطه‌ای از عالم نه به ما تکنولوژی ساخت را داده و نه خود موشک‌ها را، ما در تحریم هستیم وقتی به ما مواد ساده بخش‌های مختلف غیرنظامی را صادر نمی‌کنند، آیا به ما در تسلیحات نظامی کمک می‌کنند؟

ما وقتی در جنبه‌های دیگر زندگی در تحریم هستیم طبیعی است که در موضوعات نظامی در تحریم کامل هستیم. ما بدون تکیه بر هیچ قدرت خارجی تمام این قدرت را ساخته‌ایم. همه با پهبادهای ما آشنا هستند اینها هزاران کیلومتر قادر هستند در دوردست عملیات انجام بدهند با دقت، قادر هستند از کمین رادارها عبور کنند. از سیستم‌های پدافند هوایی عبور کنند، دشمنان ما تا حدی اینها را تجربه کرده‌اند. البته باز هم بخش کوچکی است، پدافندهای هوایی ما امروز دقیق‌تر از پدافندهای کشورهای پیشرفته در این حوزه هستند.

ما چون هم احساس نیاز کردیم، هم احساس خطر کردیم، هم کسی این سیستم‌ها را به ما نمی‌داد مجبور شدیم به توانمندی‌های داخلی خودمان تکیه کنیم و از ذهن‌های خلاق جوان خودمان کمک بگیریم و تمام نیازمندی‌های استراتژیک نظامی را در درون کشور بسازیم و اونها را در حجم‌های زیادی گسترش بدهیم.

ما امروز قادر هستیم در دریا با هزاران فروند شناورهای تندرو و غیرتندرو نبردهای دریای عمیق انجام بدهیم. ما قادر هستیم هر پایگاهی را در منطقه با هر شدت دلخواه مورد هدف قرار بدهیم، اینها واقعیت‌های امروز قدرت ما است و در زمین ما یک نیروی پایان ناپذیری داریم که متصل به بسیج مردمی و این هرگز خاتمه پیدا نمی‌کند، انسان‌های مومن با انگیزه، با اراده عاشق تهاجم به دشمنان که هدف‌شان شکست دادن اونها روی زمین هست، بنابراین قدرت ما هم در زمین و هم در دریا و هم در هوا و هم در فضا واقعاً به فضل اللهی و اذن خدا با حمایت‌های رهبری عظیم و شان ما و با اراده ملت ما و جوانان ما امروز یک قدرت فائقه بی‌نظیر هستیم.

ارتش ایران، ارتشی قدرتمند با دستی برتر است

هم سپاه و هم ارتش، این دامنه قدرت مربوط به همه نیروهای مسلح ما هست، نه فقط سپاه. ارتش ما امروز یک ارتش قدرتمند، یک ارتشی با دست برتر و یک ارتشی با انگیزه‌های قوی، ایمان‌های مستحکم، سلاح‌های پیشرفته، تاکتیک‌های مدرن، یک ارتش شکست‌ناپذیر، نیرومند و مومن، مهمتر از همه ایمان جوانان و رزمندگان و فرمانده‌هان ما است.

در جنگ عنصر اصلی ایمان است و الحمدالله این در جبهه اسلام کاملا عیان و آشکار هست. ایمان نقطه کلیدی قدرت ما است. ما البته بر سلاح تکیه نداریم ولی سلاح را به دست جوانان مومن می‌سپاریم تا از اون قدرت‌های عجیب و شگفت‌انگیز بسازند.

بهترین میزان را شما در تشییع جنازه سردار سلیمانی باید ببینید، این نشان دهنده موقعیت سپاه بین مردم است، شهید سلیمانی یک پاسدار بود. شهید قاسم سلیمانی سمبل سپاه بود در جامعه.

بنابراین وقتی میلیون‌ها ایرانی عاشقانه به تشییع جنازه او می‌آیند و حاضرند خودشان را پای جنازه او فدا کنند، شما حساب کنید که سپاه چه موقعیتی در بین مردم دارد به رغم همه هجمات و همه حملاتی که دشمن انجام داده است، اینها جزو آن هزینه‌کردهایی هست که می‌شود به نفع ما تمام می‌شود.

دشمن هرچه که بخواهد رابطه مردم با سپاه را به هم بزند و این رابطه را تلخ کند مردم بیشتر به سپاه معتقد می‌شوند، البته ما پاسداران فدائیان این مردم هستیم و دوست داریم در راه آرزوهای آنها فدا بشویم. زیباترین آرمان ما فدا شدن برای آرزوهای مردم هست. ما خودمان دوست نداریم زندگی راحتی داشته باشیم، ولی دوست داریم مردم‌مان خیلی راحت باشند. ما می‌دانیم که مردم در شرایط سخت حامی ما هستند و ما در همه شرایط فدائیان اونها هستیم و این راه را ادامه خواهیم داد، مردم و سپاه یک حقیقت هستند.

قطعاً او را تا آخرین نقطه آرزوهای بلندش همراهی خواهیم کرد، او زنده است، زنده‌تر از قبل و ما همراه او هستیم، هدف‌های او را، راه او را، مکتب او را ادامه می‌دهیم. حتماً حاج قاسم سلیمانی را از خودمان راضی خواهیم کرد و حتماً او را ملاقات خواهیم کرد.

ما اجازه نمی‌دهیم این راه ناقص باقی بماند، با او همسفریم تا انتهای این جاده، پیروزی اسلام،‌آزادی مسلمانان از اسارت و بردگی طاغوت‌ها، طاغوت‌ها را می‌شکنیم،‌ مسلمانان را آزاد می‌کنیم، جهان اسلام هم ان‌شاءا… آباد خواهد شد.

انتهای پیام/ص

اخبار مرتبط اقامت 24 صنایع دستی پر بازدید ها پر بحث ترین ها بیشترین اشتراک بازار globe

اخبار کسب و کار globe فراگستر ایران فان بیمه البرز طاها گشت رسپینا هتل تارا سرمایه منبع خبر

مشروح|سردار سلامی؛ صدها موشک برای آمریکا آماده شده بود؛ پاسخ نقطه‌ای بود اما اثرش راهبردی بیشتر بخوانید »

پاسداری که تیک‌تاک زندگی مردم را تنظیم می‌کرد

گروه جهاد و مقاومت مشرق – خانه، محله، شهر همه آماده‌ی آمدن بهار بودند. بهار با آب و رنگ زیبایش از راه می‌رسید. در یک جمع کوچک، در منطقه‌ی سروش اصفهان، خانواده‌ی آقا دادی علاوه بر بهار منتظر آمدن فرزند خوش‌قدمشان بودند. برگه‌های کاغذی تقویم سال پنجاه‌وسه را نشان می‌داد. روزشمار تقویم در حالی روز دوم خود را آغازکرد که فرزندی به نام حسین را در آغوش کشید.

از این باب نامش را حسین گذاشتند تا شبیه امامش بزرگ شود. زندگی کند و آخر هم شبیه امامش عاقبت‌به‌خیری دو دنیا را جامه‌ی تنش کند.

حسین قصه‌ی امروز ما یک برادر شهید هم به نام اکبر دارد. برادری که مزارش برای حسین بهترین جایی بوده که بغض‌های زمانه را می‌توانسته کنارش خالی کند. فقط بغض نبوده که کنارش خالی می‌شده، حسرت همراه با ادامه‌ی راه برادر چنان با حسین می‌کند که آن زمانی که در شهادت به گمان ما زمینیان که دنیا چشم و گوشمان را بسته است، گشوده نیست، برای حسین باز است. وقتی تقویم از سال پنجاه‌وسه دوان‌دوان به نودوشش می‌رسد. وقتی برگه‌های تقویم بی‌وقفه طوفان وار به یک پائیز غم‌انگیز می‌رسد و وقتی‌که ساعت‌ها و روزها مدام از هم سبقت می‌گیرند تا به بیست‌وشش مهر سال برسند. حسین انتخاب می‌شود. انتخابی که برای همه‌ی اطرافیانش حسرت نبودنش را می‌آورد. حسرتی از اینکه دیگر یکی از اولیای خداوند در کنارشان نیست.

حسین دانشجوی رشته‌ی مهندسی عمران بود که تصمیم گرفت زندگی‌اش را یک تکان اساسی بدهد. با خانواده‌اش دنبال یک گزینه‌ی مناسب می‌گشتند تا برای تکان دادن زندگی‌اش یک همراه خوب باشد اما آنچه این وسط برای حسین بیشتر از همه اهمیت داشت حجاب همراه زندگی‌اش بود. باید خانواده کسی را پیدا می‌کردند تا اولین و مهم‌ترین ملاکش را پاسخگو باشد.

وقتی زن همسایه به خانه‌شان آمد و از دختری برای مادر حسین صحبت کرد که ما به خواستگاری‌اش رفته ایم. وقتی از خصوصیاتش گفت مادر حسین یکدل نه هزار دل عاشق دخترخانمی شد که به گفته‌های خانم همسایه ملاک‌های پسرش را دارد. به خواستگاری‌اش رفتند. ازدواج سر گرفت. در شانزدهم مهر سال هفتادوهشت حسین با لیلا سر سفره‌ی عقد نشستند. در آن لحظات که صیغه‌ی محرمیت جاری می‌شد دل لیلا قرص بود که همراه آینده‌ی زندگی‌اش رزق حلال برایش حرف اول را می‌زند. از طرفی ایمان کسی که شانه‌به‌شانه‌اش نشسته است ملاک اصلی‌اش بله‌ای بود که بعد از خواندن قرآن گفت؛ و حسین در آن لحظات در خلوت خودش امام زمان (عج) را دعوت کرده بود و هرلحظه در مراسم عقدش منتظر مهمان ویژه‌ی مراسمش بود؛ و حتی بعدها هم به همسرش گفته که امید داشتم امام زمانم در بهترین مراسم زندگی‌ام حضورداشته باشد.

حالا حسین یک همراه همیشگی برای رفتن به مسجد حکیم و دل به سخنرانی‌های آیت‌الله مظاهری سپردن پیداکرده بود. اتفاقاً اولین جایی که بعد از عقدشان رفتند شب جمعه‌ای بود که پای سخنرانی و دعای کمیل آیت‌الله مظاهری رفتند؛ و از همان رفتن تا مدت‌ها هر وقتی‌که خداوند رزق معنوی‌شان را مسجد حکیم مقرر کرده بود می‌رفتند.

حسین می‌خواست از همان ابتدا مستقل باشد به خاطر همین در دوران دانشجویی هم سرکار می‌رفت. مغازه‌ی تعمیر ساعت، ساعت‌های مردم را درست می‌کرد تا تیک‌تاک زندگی‌شان خوب بچرخد و تیک‌تاک زندگی خودش هم بر وفق مرادش باشد. حتی وقتی عروسی هم کرد این کار را ادامه داد. عروسی‌شان در روزهای داغ تابستان بود. هفت روز از این روزهای گرم گذشته بود که در سال هفتادونه به زیر سقف مشترکشان رفتند. حسین مرد عمل بود. می‌خواست جایی باشد تا بتواند خدمتی بزرگ‌تر به کشورش بکند. قبل از عروسی چند جایی موقعیت کاری برایش پیش آمد. کار در شهرداری، با قرض‌وقوله و وام، دفتری بزند و سربازی برود و گزینه‌ای که همان اول انتخاب شد خدمت در سپاه بود. حتی دوره های آموزشی را هم در شیراز دید. و شد پاسدار کشور عزیزش.

آن روزها حسین در پوست خودش نمی‌گنجید. همسرش آن لحظات را خوب در ذهنش جا داده است. هیچ‌وقت حسین را آن‌قدر خوشحال ندیده بود. همه‌ی مراحل گزینش تا استخدام یکی‌یکی بدون آنکه وقفه‌ای بیفتد طی شد و حسین رخت سبز نظام را بر تن کرد. ناگفته نماند اگر هم می‌خواست وقفه‌ای باشد نذرونیازهای حسین برای امام حسین (ع) نمی‌گذاشت که اتفاقی بیفتد؛ و شد پاسدار گروه مهندسی ۴۰ صاحب‌الزمان.

آن‌قدر زن و شوهر از شغلی که انتخاب کرده بودند راضی بودند که به خاطرآن تمامی سختیهای مأموریت‌های ماهانه و روزانه‌اش را باجان و دل می‌خریدند. اصلاً این دوری‌ها و دل‌تنگی‌ها به چشمشان نمی‌آمد. مرد و مردانه پای‌کارش ایستاده بود. ذره‌ای از وقت کاری‌اش را به زندگی شخصی یا کارهای جانبی اختصاص نمی‌داد. همیشه هم به همسرش می‌گفت: در پاسداری باید به نحو احسن برای سربلندی اسلام تلاش کرد و ثانیه‌ای از کار سپاه را فدای کار دیگری نباید نکرد. جدیت در کار حسین زبانزد همه بود. جدیت یعنی پای‌کاری که بر عهده می‌گرفت تا انتها می‌ایستاد. کار را نصف و نیمه رها نمی‌کرد و به سراغ فعالیت دیگری برود؛ و همسرش پای‌کار ایستادن تا آخر را در زندگی مشترکشان زیاد به چشم دیده بود.

خودش را سرباز امام زمان (عج) می‌دانست. سربازی که هرروز صبح باید تجدید میثاق با فرمانده اش بکند و سرکار برود. گوش‌به‌فرمان رهبری هم بود. کافی بود که آقا حرفی بزند. تمامی تلاشش بر این بود که در چهاردیواری خودش و تا آنجا که توان دارد در بین دوستان و همکاران سخنان حضرت آقا را عملی کند. حسین در خانه هم هر چه خانواده می گفتند قبول می کرد.. از وقتی ازدواج‌کرده بود هر موقع که مادرش را می‌دید خم می‌شد و بر دستان مادرش بوسه می‌زد. شاید با این بوسه‌ها دل مادر را توانست راضی کند تا شهادت روزی‌اش شود.

حسین خودش را خادم اهل‌بیت (ع) می‌دانست. خادمی که دوست نداشت به چشم کسی بیاید مگر آن‌هایی که همه جورِ دوست داشت برایشان خدمت کند. دم هیئت رزمندگان اسلام می‌ایستاد و هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای عزاداران اهل‌بیت (ع) می‌کرد. در آن لحظاتی که روضه‌ها از بلندگوهای هیئت دل هر شنونده‌ای را با خود می‌برد حسین دلش هوای کربلا می‌کرد. اشک بود که روی صورتش جا می‌انداخت و زیر چانه‌اش لباس‌هایش را خیس می‌کرد. آرزوی کربلا داشت اما نمی‌خواست تنهایی به این سفر برود. دوست داشت همسر و همراه همیشگی زندگی‌اش را با خودش راهی کند؛ و فاطمه زهرا، ریحانه و محمدرضا ثمره‌های زندگی‌اش هم همراهش باشند؛ اما دست تقدیر به‌گونه‌ای دیگر برای حسین رقم خورد.

ثمره‌های زندگی که حسین برای تربیت آن‌ها بسیار تلاش کرد. همسرش به یاد ندارد که با بچه‌ها با صدای بلند صحبت کرده باشد. یا آن‌ها را مجبور به امور دینی کرده باشد. خودش به‌گونه‌ای رفتار می‌کرد که آن‌ها ترغیب می‌شدند رفتاری شبیه رفتار پدر داشته باشند. در خانه با اهل‌وعیال نماز جماعت به راه می‌انداخت. آن‌قدر نماز جماعت را باذوق و شوق از کار درمی‌آورد که بچه‌ها هر وقت پدر در خانه بود منتظر اذان بودند که دور پدر جمع شوند و به امامتش نمازی دل‌نشین بخوانند.

تقدیر حسین را برای جایی دیگر نوشته بودند. معرکه‌ای در دمشق یا همان شام به راه افتاده بود. حسین خط به خط اخبارشان را از زیر نظرش نمی‌گذاشت رد شوند. مرد میدان عمل نمی‌توانست بنشیند و فقط ظلم را تماشا کند باید هر طور بود می‌رفت. خودش را به آب‌وآتش زد تا اینکه برگه‌ی اعزامش را عمه‌ی سادات امضا کرد و توانست راهی شود. دو سال یعنی هفت‌صد و سی روز برای پیگیری کم نیست و هرروز نه‌تنها خسته نمی‌شد که مشتاق‌تر از روز قبل برای رفتن بود. وقتی محسن حججی سرش را که نه همه‌ی وجودش فدای عمه‌ی سادات شد، حسین هوایی‌تر شد. تا عکس محسن را می‌دید و می‌گفت: محسن چون پای پدرش را مخلصانه بوسید خدا خودش به او عزت داد.

پائیز هزار و یکرنگ و چهره‌ی سال نودوشش آمده بود. نوزده روز از رفتن بچه‌ها به مدرسه نگذشته بود که حسین بند پوتین‌هایش را محکم‌تر از همیشه کرد و راهی زینبیِه شد. فاصله‌ی بین نوزدهم تا بیست و ششم هفت روز است. حسین نمی‌خواست در این هفت روز از ثانیه‌ای برای خدمت کردن بگذرد. چهار تماس کوتاه و مختصر با همسرش داشت و در تماس چهارمی خواست که همراه و همراز روزهای خوش و ناخوشی زندگی‌اش مراقب خودش و فرزندانش باشد.

همه باید از این دنیا به‌جایی که محل ابدی زندگی‌شان هست بروند؛ اما چگونه رفتن مهم است؛ و حسین به‌گونه‌ای زندگی کرده بود که برایش در شب‌های قدر و شب‌های سرنوشت برایش شهادت نوشته بودند. حسین در حمله گروه تکفیری داعش به پاسگاهی در سوریه، از ناحیه قلب و گردن آسیب دید و همین آسیب باعث رسیدن به آرزویش شد.

فرازی ازوصیتنامه شهید خطاب به پسر ۳ ساله اش:

پسرم دینداری دراین زمان بسیار سخت شده وحتما تا تو به سن تکلیف برسی سخت تر هم خواهد شد .من بر اساس اعتقادم راهم را انتخاب کردم و هر چه دارم از مرحمت الهی می دانم که خود هیچ درخود نمی بینم. بنابراین تو هم در همه مراحل زندگی با خدای خود عهد و پیمان ببند که جز دستورات الهی سر بر چیزی خم نکنی و از خداوند در این راه کمک بگیر که تنها طی این طریق دشوار با کمک خداوند امکان پذیر است.

*کبری خدابخش دهقی

منبع خبر

پاسداری که تیک‌تاک زندگی مردم را تنظیم می‌کرد بیشتر بخوانید »

کدام شهید جان حاج قاسم را نجات داد؟

به گزارش مشرق، پای حاج قاسم که به کرمان می‌رسید، انگار گوش دل یادگارهای شهدا، زنگ می‌زد. آن‌ها همرزمِ پسر، همسر یا پدرشان را خوب می‌شناختند. می‌دانستند جانش به جان امانت‌های شهدا بسته است و خستگی‌هایش را با دیدار آن‌ها از تن به در می‌کند. سردار دل‌ها هم چشم‌انتظارشان نمی‌گذاشت. محال بود به کرمان برود و سفر و حضورش را به دیدار و هم‌صحبتی با خانواده شهدا متبرک نکند. و به شهادت آن‌هایی که همیشه در کنارش بودند، فرمانده بزرگ جبهه مقاومت که صلابت حیدری‌اش لرزه بر اندام قسی‌ترین دشمنان می‌انداخت و شجاعتش باعث شد فرمانده بزرگ سوری بگوید: "همه درجه‌های ما به‌اندازه یک دکمه اورکت شما هم نمی‌ارزد"، در کنار فرزندان و مادران شهدا، انسان رقیق‌القلب و سراپا محبتی می‌شد که تمام سرمایه‌اش، چشمه جوشان اشک‌هایش بود. در گفت‌وگو با سردار «محمدرضا حسنی سعدی»، مدیر کل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان، در حلاوت مرور خاطرات او از ۱۲سال همراهی با حاج قاسم در دیدار با خانواده شهدا و جانبازان، شریک شدیم.

سردار سلیمانی در منزل مادر شهید موحدی کرمانی

مادر! پسر شما جان مرا نجات داد
«اولین اعزام من به جبهه، مصادف شد با عملیات "کرخه نور" یا "کرخه کور" در مرداد ماه سال ۶۰٫ در مرحله اول، ما از کرمان به جبهه کرخه کور اعزام شدیم و در مرحله دوم،‌ گروه دیگری از رزمندگان با مسئولیت آقای "مهاجری" به ما پیوستند که در یکی از روستاهای اطراف "حمیدیه" اهواز مستقر شده‌بودیم. معاون آقای مهاجری که در همان عملیات از ناحیه دست مجروح شد، رزمنده‌ای به نام "قاسم سلیمانی" بود.»
سردار حسنی سعدی مکثی می‌کند و انگار دلش هم با ذهنش پرواز می‌کند تا جبهه جنوب. آنقدر گفتنی دارد از آن جوان رعنای همشهری که نمی‌خواهد ثانیه‌ای را از دست بدهد. پس افکارش را جمع‌وجور می‌کند و در ادامه می‌گوید: «عملیات کرخه نور، اولین دیدار من با حاج قاسم بود و این همراهی تا پایان حضور من در جبهه‌ها ادامه پیدا کرد. عملیات بعدی، عملیات "بستان" بود و این بار، مجروحیت شدیدتری برای حاج قاسم پیش آمد. جراحتش از ناحیه شکم بود و مجبور شدند سردار را برای مداوا به بیمارستان "قائم" مشهد اعزام کنند. حاج قاسم برایمان تعریف می‌کرد در بیمارستان مشهد، مصطفی موحدی و همایون‌فر که هر دو بعدها شهید شدند، ۲۰ روز از ایشان مراقبت می‌کردند چون یکی از پزشکان آن بیمارستان، از اعضای گروهک منافقین بود و از روی عمد، زخم شکم سردار را نمی‌بست تا عفونی شود و او را از پا دربیاورد. عاقبت هم آن ۲ رزمنده با کمک یک پرستار کرمانی، سردار را از آن بخش خارج کردند و نگذاشتند آن دکتر خائن نقشه‌اش را عملی کند.

حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید موحدی کرمانی- سردار حسنی سعدی، نفر اول از سمت راست

حاج‌قاسم این خاطره را ۲، ۳ سال قبل، وقتی برایمان تعریف کرد که به‌اتفاق به منزل شهید "مصطفی موحدی" رفته‌بودیم. حاج قاسم به مادر شهید موحدی گفت: "مادر! پسر شما جان مرا نجات داد." خوب است بدانید شهید مصطفی موحدی کرمانی، برادرزاده آیت‌الله موحدی کرمانی (امام جمعه موقت تهران) بود و در سال ۶۱ در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسید.»
همراهان حاج قاسم خوب یادشان است که او آن روز برای دیدار با مادر شهید موحدی کرمانی، نیم ساعت در کوچه منتظر ایستاد تا مادر که در منزل نبود، به خانه برگردد. بعد هم خودش پشت فرمان ماشین برادر شهید نشست و مادر را داخل خانه برد. به همین هم اکتفا نکرد. کمک کرد مادر را روی ویلچر بنشانند و خودش او را داخل برد. بعد هم کنار مادر شهید، روی زمین نشست و با او شروع به صحبت کرد. موقع خداحافظی هم حاج قاسم، چادر مادر مصطفی را بوسید و گفت: «شما مادر شهید هستید. دعا کنید من هم شهید شوم.»

سردار حسنی سعدی در کنار سردار سلیمانی

عملیات، اسارت و ۸ سال فراق
«دیدار بعدی ما، از نوع دیگری بود. عملیات بیت‌المقدس، سردار سلیمانی را مأمور راه‌اندازی یک تیپ کرده‌بودند و ایشان تیپ ۴۱ ثارالله کرمان را تشکیل داده‌بود. آنجا من، جانشین فرمانده گردان بودم. معمول بود که قبل از هر عملیات، جلساتی برگزار می‌کردیم و با تشریح جزئیات عملیات، نیروها را توجیه می‌کردیم. در آخرین جلسه قبل از عملیات در روز ۹ اردیبهشت سال ۶۱، بعد از صحبت برای نیروها، وقتی در پایان جلسه می‌خواستم بیرون بروم، دیدم حاج قاسم هم در میان نیروها نشسته‌بوده و برای اینکه متوجه حضورش نشوم، سرش را پایین انداخته‌بود. این شیوه سردار بود و به‌این‌ترتیب، کار نیروهای مجموعه‌اش را ارزیابی می‌کرد.»
دست تقدیر برای سردار حسنی سعدی، امتحان بزرگی رقم زده‌بود و از این مقطع به بعد، در مسیر جدیدی جهادش را ادامه داد: «من در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس مجروح و اسیر شدم. وقتی بعد از ۸ سال و ۳ ماه و ۲۰ روز اسارت، به وطن برگشتم، سردار سلیمانی را در فرودگاه کرمان در میان استقبال‌کنندگان دیدم. بعد هم در اتوبوس، کنار هم نشستیم و شروع به صحبت کردیم. به این‌ترتیب، ارتباطات ما دوباره شروع شد. حالا دیگر حاج قاسم، فرمانده لشکر شده‌بود. یک روز به دفترش رفتم و ایشان هم حسابی مرا تحویل گرفت. بعد هم با ماشین خودش مرا به خانه‌اش برد و ناهار مهمانم کرد.
آن روز دو تایی کلی صحبت کردیم و سردار برایم از ادامه جنگ بعد از اسارت من و از عملیات‌ها و شهدا گفت و خلاصه کم‌کم با هم صمیمی شدیم. بعدها هم در مراسم ازدواج ما شرکت کرد. مدتی که گذشت، حاج قاسم به من مسئولیت داد و به‌عنوان جانشین ستاد قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه در کرمان و زاهدان مشغول خدمت شدم. ایشان به من لطف و اعتماد داشت و من هم صادقانه در مجموعه‌اش خدمت می‌کردم. بعد هم به تشخیص سردار، به لشکر ثارالله منتقل شدم.
گذشت و ایشان به‌عنوان فرمانده نیروی قدس سپاه انتخاب شد و از استان کرمان خداحافظی کرد. روزی که جلسه معارفه ایشان برگزار می‌شد، با هم به تهران آمدیم. سردار سلیمانی در آن جلسه، وقتی برای سخنرانی پشت تریبون رفت، گفت: "امروز که برای به عهده گرفتن این مسئولیت می‌آمدم، به کوله‌پشتی‌ام نگاه کردم. هیچ چیزی در آن نبود! غسل شهادت کردم و فقط با توکل و امید به خدا آمدم." شما نگاه کنید، انسان چقدر می‌تواند متواضع باشد! سردار، سابقه ۸ سال جهاد در دفاع مقدس را داشت، بعد از آن هم چندین سال در شرق کشور و در بیابان‌های سیستان‌وبلوچستان در درگیری با اشرار زحمت کشیده‌بود اما می‌گفت هیچ توشه‌ای ندارم!»

مادر شهیدان محمدآبادی در حال مکالمه تلفنی با سردار سلیمانی

مِهر مادران شهید، مرهم خستگی‌های سردار
کسی نبود که از محبت عمیق و عجیب حاج قاسم به خانواده شهدا بی‌خبر باشد. اما حتی همان‌هایی که همیشه همراه سردار بودند هم گاهی از راز عشق و علاقه بی‌حد او به مادران و فرزندان شهدا، سردرنمی‌آوردند. حالا که بعد از ۴۰ روز از شهادت حاج قاسم، وصیت‌نامه‌اش پیش چشم ماست، راز این ارادت و عشق بی‌حساب برایمان معلوم شده، آنجا که سردار نوشته: «در این عالم، صوتی که روزانه می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش می‌داد و بزرگ‌ترین پشتوانه معنوی خود می‌دانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم، صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس می‌کردم…»
سردار محمدرضا حسنی سعدی، از این دست مهربانی‌های سردار با یادگارهای شهدا، فراوان دیده و از آن میان، از چند نمونه اینطور برایمان می‌گوید: «یک‌بار وقتی سردار سلیمانی در کرمان نبود، ما طبق برنامه همیشگی دیدار با خانواده معظم شهدا، به منزل مادر شهیدان "محمدعلی و اصغر محمدآبادی" رفتیم. این مادر شهید در میان صحبت‌هایش گفت: "امسال روز عاشورا، زمین خوردم. اگر حاج قاسم می‌دانست، حتماً می‌آمد دیدنم." تا این موضوع را شنیدیم، تصمیم گرفتیم از این مادر فیلم بگیریم و این درد دلش را ثبت کنیم. همان موقع، با شهید حسین پورجعفری که همیشه همراه سردار بود، تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. او گفت: "10 دقیقه بعد زنگ بزن." این بار که تماس گرفتم، حاج قاسم جواب داد و گفت: "چادر این مادر شهید را ببوس. دستش را ببوس…" اما انگار راضی نشده‌باشد، گفت: "گوشی را بده به مادر." نمی‌دانید مادر شهید وقتی فهمید سردار آن طرف خط است، از خوشحالی چه کار می‌کرد. گوشی تلفنی که صدای سردار را به او رسانده‌بود، می‌بوسید و می‌گفت: "مادر کجایی قربانت بروم؟ دورت بگردم. کجایی؟ کربلایی؟…"»


مادر شهید علی شفیعی

سردار حسنی مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «نمی‌دانید حاج قاسم چقدر برای خانواده شهدا احترام قائل بود. یک ارتباط عاطفی عجیب میان آن‌ها برقرار بود. هر وقت کرمان می‌آمد، حتماً به دیدار خانواده شهدا می‌رفت. شماره بسیاری از آن‌ها را خودش در دفترچه‌اش داشت و به‌لحاظ امنیتی، چراغ‌خاموش و بدون اطلاع به دیدارشان می‌رفت. بعضی دیگر را هماهنگ می‌کرد به‌اتفاق به منزلشان می‌رفتیم. ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. می‌گفت: "وقتی به دیدار مادر شهیدان «هندوزاده» می‌روم، تمام خستگی‌هایم را فراموش می‌کنم." نسبت به مادر شهید "علی شفیعی"(فرمانده محور لشکر ثارالله در دوران دفاع مقدس) هم همین احساس را داشت. این مادر، دیگر هیچ‌کس را ندارد. به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می‌آمد، همیشه به ایشان سر می‌زد. گاهی حتی از سوریه به او زنگ می‌زد و صحبت می‌کرد. مادر شهید شفیعی می‌گفت: "حاج قاسم نیمه‌شب از سوریه زنگ می‌زند و با هم صحبت می‌کنیم. بعد می‌گفت: حالا دیگر خستگی‌ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب.»
فرمانده‌ای که با یاد رزمندگان از خواب می‌پرید
«یک پدر شهید داریم به نام حاج آقا "انجم شعاع" که ۲ پسرش شهید و ۳ پسرش هم جانباز شده‌اند و خودش هم جانباز ۵۰ درصد است. این پدر شهید ۲۰ ماه در دوران دفاع مقدس، راننده حاج قاسم بود. وقتی با سردار سلیمانی به منزلشان رفته‌بودیم، تعریف می‌کرد: "در گرمای تابستان از اهواز حرکت می‌کردیم به سمت تهران برای اینکه سردار در در جلسه یا مراسمی شرکت کند. حاج قاسم که از خستگی در مسیر خوابش می‌برد، من کولر ماشین را روشن می‌کردم. حاجی یکدفعه از خواب می‌پرید و می‌گفت: "بچه‌ها در گرمای خوزستان دارند می‌جنگند آن وقت شما کولر روشن کردید؟ خاموشش کنید."… حکایتمان در سرمای زمستان هم همین بود. تا بخاری ماشین را روشن می‌کردم، حاج قاسم می‌گفت: "چه جوری بخاری ماشین من روشن باشد درحالی‌که رزمندگان در سرمای بیابان‌های خوزستان هستند؟"»

حاج قاسم در کنار فرزندان شهدا

وصیت کرد نامه دختر شهید را در قبرش بگذارند
«عشق حاج قاسم به فرزندان شهدا را که اصلاً نمی‌شود توصیف کرد. نمی‌دانید چقدر فرزندان شهدا برایش مهم بودند و دوستشان داشت. یک بار وقتی حاج قاسم از جلسه بیرون آمد و متوجه شد یک فرزند شهید آمده و منتظر ملاقات با اوست، به نیرویش گفت: "فرزند شهید آمده با من کار دارد و منتظر مانده. چرا به من نگفتی؟" سردار نامه‌ها و درخواست‌های فرزندان و خانواده شهدا را پیگیری می‌کرد. به خاطرش به ما زنگ می‌زد و سفارش می‌کرد و حتی برای پیگیری امور آن‌ها، به هرکس لازم بود، رو می‌انداخت.
از آن طرف، به‌لحاظ امنیتی، اینکه با حاج قاسم عکس گرفته‌شود و بلافاصله در فضای مجازی منتشر شود، مجاز نبود اما سردار می‌گفت در این مورد، فرزندان شهید مختارند و هرچقدر دوست دارند می‌توانند عکس بگیرند. هیچ‌کس حق ندارد مانع آن‌ها شود. آن‌ها با خودم هستند.»
دفتر خاطرات مدیر کل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان پر است از خاطرات تکریم فرزندان شهدا توسط سردار دل‌ها. حالا هم خوب می‌داند برای پیدا کردن این خاطرات، باید سراغ نورانی‌ترین برگ‌های این دفتر قطور برود. سردار حالا انگار به یکی از همین برگ‌ها رسیده‌باشد، می‌گوید: «حاج قاسم همیشه می‌گفت: "من عاشق فرزندان شهید «حاج یونس زنگی‌آبادی» هستم." یک‌بار هماهنگ کردیم و به منزل شهید رفتیم. آنجا به احترام سردار و برای رعایت حریم‌ها، پرده‌ای وسط اتاق کشیده‌بودند میان محل نشستن خانم‌ها و آقایان. سردار تا وارد شد و شرایط را دید، گفت: "پرده را کنار بزنید. این‌ها فرزندان برادران من هستند."


نامه دختر شهید نصرتی پور برای حاج قاسم

سردار حسنی سعدی مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «این ارتباط عاطفی، میان فرزندان شهدا و حاج قاسم، متقابل بود. شنیدم یک بار سردار سلیمانی به دیدار فرزند شهیدی به نام خانم «سعیده نصرتی‌پور» رفته‌بود. بعد از آن دیدار، این دختر شهید یک نامه تشکر برای حاج قاسم نوشته و برای ایشان ارسال کرده‌بود. او در نامه نوشته‌بود: "زبان قاصر است و نمی‌دانم چگونه آن روز به‌یادماندنی و بهترین روز خدا را توصیف کنم. تنها روزی بود که در کل دوران زندگی ۳۵ ساله‌ام حضور پدر شهیدم را در کنارم احساس کردم و واقعاً به خود بالیدم که به لطف خدا و توفیق فرزند شهید شدنم، لیاقت حضورتان را داشتم. سجده شکر به‌جا آورده و می‌آورم."


پاسخ حاج قاسم به نامه دختر شهید

سردار سلیمانی هم در پاسخ این نامه، برای دختر شهید نصرتی‌پور نوشته‌بود: "نامه پر از محبتت، خستگی را از عموی جامانده به انتظار نشسته‌ات زدود. دخترم! آنچه پیوسته مرا سرزنده در خط دوستانم نگه‌داشته است، همین ارتباط معنوی با شماست. وصیت می‌کنم این نوشته تو را در کفنم بگذارند و یقین دارم که ناجی من در آن تنگنای تاریک خواهد بود."
در سحرگاه روز ۱۸ دی‌ماه، همراه با عبای نماز شب‌های مقام معظم رهبری، تربت سیدالشهداء (ع) و چند مورد دیگر، این نامه دختر شهید هم در کنار پیکر حاج قاسم دفن شد.»


شهید محمد جمالی در کنار سردار سلیمانی

وقتی حاج قاسم، پای شهید را بوسید و راهی بهشت کرد…
«شهید "محمد جمالی"، اولین شهید مدافع حرم استان کرمان در سال ۹۲ بود. حاج قاسم برای مراسم تدفین شهید، به کرمان آمد و خودش کار را به دست گرفت. به من گفت: "بیا با هم داخل قبر برویم و این شهید عزیز را داخل قبر بگذاریم." نمی‌دانید آن پایین و موقع انجام کارهای تدفین شهید جمالی، سردار چطور اشک می‌ریخت. من گریه می‌کردم، خسته می‌شدم و اشکم تمام می‌شد اما هق‌هق حاج قاسم تمامی نداشت. من دوباره با دیدن اشک‌های او، به گریه می‌افتادم. کارها که تمام شد، حاج قاسم انگشترش را درآورد و گفت: "این را بگذار زیر زبان شهید." بعد هم تربت خاص کربلا را که همراه داشت، در قبر گذاشت. آخر کار هم، خم شد و پای شهید جمالی را بوسید و گفت: برای سپاسگزاری از طرف مردم و رزمندگان…"»
خاطره مدیر سابق بنیاد شهید استان کرمان، صحبت‌های خواهر شهید محمد جمالی را در ذهنم تداعی می‌کند که می‌گفت: «بعد از اینکه سردار سلیمانی، انگشتری که حضرت آقا به ایشان هدیه داده‌بود را در قبر پیش محمد گذاشت، کنار مادرم آمد و گفت: "مادر! محمد ۲۵ سال قبل شهید شده‌بود و روحش کنار همرزمان شهیدش در دوران دفاع مقدس بود. فقط جسم او کنار ما بود که امروز به خاک سپرده‌شد."»

حضور سردار سلیمانی در مناطق سیل زده خوزستان در فروردین۹۸

از زلزله بم تا سیل خوزستان؛ همیشه فداییِ مردم
صحنه‌های زیبای همدلی حاج قاسم و یارانش با سیل‌زدگان خوزستان و امدادرسانی به آنان در فروردین ماه امسال، برای همیشه در خاطر مردم ایران ثبت شده است. جوانان غیرتمند ایران، سفارش مهم سردار را در آن روزها خوب یادشان است: «جوانانی که سنشان اقتضا نمی‌کرد جهادِ زمان دفاع مقدس را درک کنند و امروز هم خیلی اصرار دارند که به‌عنوان مدافع حرم در جبهه حضور پیدا کنند، به نظر من باید بیایند به خوزستان؛ چراکه حادثه اخیر یک دفاع از حرم است. هیچ چیزی بالاتر از حفظ کرامت انسان نیست.»
صحبت از همدلی حاج قاسم با مردم و دغدغه او برای کم‌کردن رنج‌های آن‌ها که به میان می‌آید، سردار حسنی ما را می‌برد به حدود ۱۸ سال قبل و می‌گوید: «یک روز بعد از زلزله بم، حاج قاسم در این شهر بود. آن روز سردار در فرودگاه بم حضور داشت و با اینکه تمام ظرفیت نیروی هوایی سپاه به فرماندهی شهید حاج احمد کاظمی برای امدادرسانی به زلزله‌زدگان به کار گرفته‌شده بود، یک لحظه آرام‌وقرار نداشت. ساعت ۴ بعدازظهر بود که روی آسفالت نشست، یک تُن ماهی باز کرد و با نان خشک شروع به خوردن کرد. از صبح تا آن موقع، با آن‌همه تلاش و تقلا، هیچ چیز نخورده‌بود.»
حالا صحبت‌های سردار، رنگ وداع می‌گیرد: «در ادامه رسیدگی‌ها به مناطق سیل‌زده خوزستان، حاج قاسم تیرماه امسال به اهواز رفته‌بود و آنجا در منطقه حمیدیه به خانه شهید "علی هاشمی" هم سر زده‌بود. آنجا به برادر شهید گفته‌بود: "این آخرین دیدار ماست و من به‌زودی می‌روم پیش علی آقا…"

3 راننده، حریف پرکاری حاج قاسم نمی‌شدند
«گاهی اوقات، ۳ راننده برای حاج قاسم عوض می‌کردیم. راننده‌ها خسته می‌شدند اما او همچنان می‌دوید و کار می‌کرد. خودش می‌گفت: "از ابتدای صبح که هنوز هوا تاریک است، از خانه بیرون می‌آیم و شب، وقتی به خانه برمی‌گردم که بچه‌هایم خوابند و نمی‌توانم آن‌ها را ببینم."»
روایت سردار حسنی به دیدار آخر می‌رسد. نفس بلندی می‌کشد و می‌گوید: «آخرین بار، ۳ روز قبل از شهادتش به کرمان آمد. سه‌شنبه، کرمان بود. چهارشنبه رفت تهران. پنجشنبه در لبنان و سوریه بود و سحرگاه جمعه، در عراق به شهادت رسید. ببینید! اینقدر پرکار بود. یکی از دوستان به سردار گفته‌بود: اینقدر ندو. اینقدر خودت را خسته و اذیت نکن. حاج قاسم در جوابش گفته‌بود: "من اگر ندوم، نیروهایم راه نمی‌روند. من باید بدوم تا نیروهایم راه بروند"… می‌گفتند در آخرین جلسه‌ای که پنجشنبه در سوریه برگزار کرد، از ساعت ۸ صبح شروع کرده‌بود و به غیر از زمان محدود نماز و ناهار، تا ساعت ۳ بعدازظهر برایشان صحبت کرده‌بود. تاکید کرده‌بود: "همه بنویسند. هرچه می‌گویم، بنویسید. منشور ۵ سال آینده را دارم برایتان می‌گویم." حاج قاسم گفت و نیروها نوشتند؛ از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج سال بعد، از شیوه تعامل با همدیگر و… بعد از جلسه سوریه، برای دیدار با سید حسن نصرالله به لبنان رفت و بعد از آن هم، پرواز به سمت عراق و ترور و شهادت…
آخرین دست‌نوشته حاج قاسم، همانی بود که در آن نوشته‌بود: "خداوندا مرا پاکیزه بپذیر. خداوندا عاشق دیدارتم…"، نیروهایش در سوریه بعد از شنیدن خبر شهادتش، آن دست‌نوشته را جلوی آینه محل استراحت سردار در مقرشان در سوریه پیدا کردند. تاریخ آن دست‌نوشته، ۱۲ دی‌ماه، یعنی همان چند ساعت قبل از پرواز به سمت عراق بود.»

دیدار حاج قاسم با جانبازان قطع نخاعی

به آرزویش رسید؛ در راه خدا، پاره‌پاره شد…
«حاج قاسم، جانباز ۷۰ درصد بود و به‌لحاظ قانونی، حق پرستاری به او تعلق می‌گرفت. اما وقتی کارت حق پرستاری برایش صادر شد، آن کارت را به همراه رمزش به من داد و گفت: "یک ریال از موجودی این کارت، حق من نیست! ببرید بنیاد شهید، هرکس از خانواده شهدا آمد آنجا و معطل کرایه راه یا گرفتار پول دارو و درمان بود، از موجودی این کارت به او بدهید." هنوز هم کارتش در دفتر بنیاد است…»
انگار چیزی در ذهن مدیر کل سابق بنیاد شهید استان کرمان جرقه زده‌باشد، مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «سردار سلیمانی ارتباط عاطفی خاصی هم با جانبازان داشت. ۷ شهریور سال ۸۶ مصادف با روز نیمه‌شعبان، حاج قاسم نامه‌ای نوشته‌بود برای جانباز آزاده، سردار "حسین معروفی". در پایان آن نامه نوشته‌بود: "برادر جان! مرا دعا کن چون به‌شدت محتاجم. دعا کن تا سال دیگر، در راه او پاره‌پاره شده‌باشم." آرزوی حاج قاسم، ۱۲ سال بعد در دی‌ماه سال ۹۸ برآورده‌شد…»

حضور سردار سلیمانی در کنار محل دفنش در گلزار شهدای کرمان در سالهای گذشته به همراه سردار حسنی سعدی

دعا کن من «هزار و دوازدهمی» باشم
«سردار سلیمانی دو بار به من پیغام داد که: "اگر شهید شدم، مرا کنار شهید محمدحسین یوسف الهی به خاک بسپارید." یک‌بار هم که با هم در گلزار شهدا بودیم، رفتیم بالای سر مزار شهید یوسف الهی. آنجا گفتم: شما به دوستان گفته‌بودید حتماً باید کنار شهید یوسف الهی دفن شوید… حاج قاسم اینطور تصور کرد که من می‌خواهم چیزی بگویم با این مضمون که اینجا کنار این شهید، جا نیست و فضا کم است. به همین خاطر در میان صحبت من، گفت: "لااقل همین نزدیکی‌ها…" اما عاقبت، همانی شد که می‌خواست؛ پیکرش بعد از آن ترور ناجوانمردانه آنقدر کوچک شده‌بود که در همان فضای کوچک، جا شد… خیلی‌ها گفتند: اینجا، فضا کم است، پیکر سردار را ببریم وسط گلزار و زیر محوطه گنبدی‌شکل گلزار دفنش کنیم. اما خانواده سردار گفتند: "نه. هرکجا خود حاج قاسم گفته، همان‌جا دفنش کنید."»
مرغ ذهن سردار حسنی یک‌دفعه می‌پرد به ۱۱ ماه قبل و درست در وسط گلزار شهدای کرمان می‌نشیند. سردار سری به حسرت تکان می‌دهد و می‌گوید: «مادر خانم سردار به رحمت خدا رفته‌بود و به همین خاطر شب عید نوروز امسال به کرمان آمده‌بود. آن شب در گلزار شهدا دیدمش. محافظان و اطرافیان گوشه‌­ای ایستاده­ بودند و حاج قاسم تنها بالای سر مزار شهدا خلوت کرده‌بود و گریه می‌کرد. از پشت‌سر شناختمش. رفتم و بعد از احوالپرسی، شروع کردیم به قدم‌زدن در گلزار و صحبت کردن. در میان صحبت‌ها، گفتم: این گلزار، هزار و یازده شهید دارد… حاج قاسم گفت: "دعا کن من، هزار و دوازدهمی‌اش باشم…" و همین‌طور شد.»

مرحوم آیت الله حقیقی

بالاخره «کعبه» به کرمان رسید!
«ما یک آیت‌الله "حقیقی" در کرمان داشتیم. چند سال قبل که ایشان از دنیا رفتند، دوستانشان آمدند و اصرار داشتند هماهنگی‌های لازم صورت بگیرد تا بتوانند پیکر آیت‌الله را در جوار قبور مطهر شهدا در گلزار شهدای کرمان دفن کنند. از ممنوعیت قانونی این موضوع گفتیم و تاکید کردیم فضای گلزار اختصاص به پیکر شهدا دارد و در نهایت، فقط امکان دفن پدر و مادر آن‌ها در این محدوده وجود دارد.
وقتی اصرار عجیب آن‌ها را دیدیم، علتش را پرسیدیم. برایمان گفتند: "آیت‌الله حقیقی قبل از پیروزی انقلاب خواب دیده‌بود کعبه را به گلزار شهدای کرمان آورده‌اند و مردم می‌آیند برای زیارت آن! ایشان می‌گفت: "سال‌ها دنبال این بودم که بدانم تعبیر خوابم چیست. گذشت، بعد از پیروزی انقلاب، وقتی اولین شهید را در این نقطه از شهر دفن کردند، فهمیدم خوابم دارد تعبیر می‌شود." به همین دلیل، آیت‌الله حقیقی بسیار دوست داشت در نزدیکی مزار شهدای کرمان دفن شود."»


حضور مردم در گلزار شهدای کرمان برای زیارت مزار شهید حاج قاسم سلیمانی

سردار حسنی سکوت می‌کند. انگار دنبال کلماتی می‌گردد که یاری‌اش کنند برای ادای حق این ماجرا. عاقبت می‌گوید: «امروز اگر به گلزار شهدای کرمان بیایید، صف طولانی انبوه زائرانی را می‌بینید که از دور و نزدیک می‌آیند، ساعت‌ها به انتظار می‌ایستند تا خودشان را به مزار شهید حاج قاسم سلیمانی برسانند و دقایقی آن را زیارت کنند. به اعتقاد من، حال‌وهوای امروز گلزار شهدای کرمان، بعد از بیش از ۴۰ سال، تعبیر کامل خواب آیت‌الله حقیقی است.»
اما بشنوید از سرانجام ماجرای تدفین آیت‌الله حقیقی: «همان موقع که دوستان آیت‌الله حقیقی پیگیر موضوع بودند، حاج قاسم با من تماس گرفت و گفت: "همه شهدایی که در کرمان داریم، شاگردان آیت‌الله حقیقی بودند. شما موضوع را بررسی و طوری عمل کنید که هم قانون را رعایت کرده‌باشید و هم احترام این عالم بزرگ را حفظ کنید." خلاصه، با تاکید سردار سلیمانی، پیکر آیت‌الله حقیقی در جوار گلزار شهدا به خاک سپرده‌شد.»

منبع: فارسمنبع خبر

کدام شهید جان حاج قاسم را نجات داد؟ بیشتر بخوانید »

داعش تا ۱۵ کیلومتری قصر شیرین آمده بود/ با ۴۰۰ ماشین مجهز در مسیر خراسان بودند/ نظامیان آمریکایی در جنگیدن ناهمتراز با حاج قاسم کم آوردند

به گزارش مشرق، چهارمین قسمت برنامه تلویزیونی «ملک سلیمان» شب گذشته شنبه ۲۶ بهمن با حضور سردار عبدالله عراقی رئیس اداره امنیت ستاد کل نیروهای مسلح با محوریت بررسی ابعاد ناگفته شخصیتی و فعالیتی سردار سلیمانی به روی آنتن رفت.

ماجرای گره خوردن ۲ دوست قدیمی پس از ۲۶ سال

سردار عراقی در بخش ابتدایی صحبت‌های خود ضمن اشاره به آشنایی خود با سردار سلیمانی گفت: بعد از پایان جنگ ارتباط کاری من و حاج قاسم تقریبا قطع شد و این دوری ادامه داشت تا این که موضوع سوریه در سال ۱۳۹۴ آغاز شد. ایشان از حضرت آقا درخواست داشتند که به صورت رسمی از ایران برای کمک به مردم سوریه در جنگ با داعش برویم. در حقیقت بعد از سال ۹۴ که درگیری‌ها در حلب اوج گرفت، مقام معظم رهبری به ایشان اجازه دادند و سردار سلیمانی بخش‌هایی از نیروی زمینی را به کار گرفتند. من در آن زمان جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم.

اعزام زوری به سوریه؟! التماس می‌کردیم

وی در پاسخ به سوال مجری برنامه مبنی بر مطرح شدن شبهاتی توسط دشمنان با عنوان اعزام زوری نیروها به سوریه و عراق گفت: با اذن فرمانده کل قوا استعداد بسیار خوبی از نیروی زمینی را آماده کردیم و وارد سوریه شدیم. باید بگویم که ما برای رفتن به سوریه سراپا شوق و شور بودیم؛ نه تنها خود من بلکه همه نیروها. یکی از مشکلات ما این بود که نمی‌توانستیم استعداد بالایی از نیروها را با خود ببریم و سقفی مشخص شده بود. حاج قاسم هم به شدت مقید بود که همان اندازه تعیین شده نیرو باید برود. این که عده‌ای می‌آیند و می‌گویند نیروها را به زور بردید کاملا غلط است و عده‌ای برای رفتن التماس می‌کردند. متاسفانه دشمنان دشمنی می‌کنند؛ باید بگویم برادران افغانستانی ما که تیپ فاطمیون را تشکیل داده بودند این قدر یگان محکم و پابه‌کاری بودند که بعضا ما به حالشان غبطه می‌خوردیم. حتی وقتی که حاج قاسم که در میان آنان رفتند عاشقانه از ایشان استقبال کردند؛ چه کسی می‌گوید که آنان را به زور بردند؟ همه اعزام‌ها داوطلبانه بود و حتی یک مورد اعزام با اکراه هم نداشتیم.

نیروی داوطلب ایرانی داشتیم اما حاج قاسم به همسبتگی جبهه مقاومت فکر می‌کرد

او با اشاره به همبستگی ۶ کشور در جبهه مقاومت و مقابله با داعش گفت: حاج قاسم هنری داشت و آن هم این بود که می‌خواست جبهه مقاومت را در یک نقطه کنار هم جمع کند و آنان در کنار یکدیگر با زبان‌ و فرهنگ‌های مختلف برای رسیدن به هدفی واحد بجنگند. برادران فاطمیون از افغانستان، برادران حیدریون از عراق، نیروهای داوطلب از پاکستان، ایران، لبنان و … در کنار هم حضور داشتند و در برابر دشمنی به نام داعش می‌جنگیدند. جالب است بدانید که اگر اجازه داده می‌شد چند برابر تمام نیروهای حاضر از کشورهای دیگر می‌توانستیم نیروی ایرانی داوطلب اعزام کنیم؛ منظورم نیروهای موظفی نیست و از نیروهای داوطلب مردمی بسیج صحبت می‌کنم. حتی در ابتدا اجازه داده نمی‌شد که نیروهای بازنشسته را ببریم اما وقتی که تعدادی از آنان را با خود به آنجا بردیم دیدیم که آنان عجب انرژی دارند و هر کدام از آنان ۳۰۰ نفر را رهبری می‌کردند.

وقتی هدف مقدس است، حلبچه با شلمچه فرقی ندارد

سردار عراقی گفت: اکنون در شمال غرب و جنوب شرق نیروهای ما علیه تکفیری‌ها می‌جنگند اما به صورت مشخص بعد از عملیات کربلای ۵ و والفجر ۱۰ جنگ سختی نداشتیم. خودم در دلم می‌گفتم که اگر روزی جنگی آغاز شود باز هم می‌توانیم همانند شملچه بجنگیم. خاطرم هست در یکی از عملیات‌ها در جنوب سوریه همه داشتیم می‌جنگیدیم و بدون نام و نشان جلو می‌رفتیم. باید اشاره کنم که داعش از نظر قدرت نظامی خیلی قوی بود و تجهیزات نظامی زیادی داشت. خاطرم هست که در یکی از همین عملیات‌ها کار گره خورده بود و نمی‌توانستیم جلو برویم. در این بین چند نفر داوطلب شدند که خط را بشکنند. در آن جا بود که یاد عملیات‌های هشت سال دفاع مقدس و شلمچه افتادم. در آنجا بود که به من اثبات شد اگر هدف مقدس باشد و دفاع از اسلام و قرآن و اهداف مقدس اسلام باشد شلمچه با حلبچه فرقی ندارد و یکی است. حتی دیدم که بچه‌ها خیلی باانگیزه‌تر از روزهای هشت سال دفاع مقدس در حال جنگیدن بودند.

داعش تا ۱۵ کیلومتری قصر شیرین آمده بود/ با ۴۰۰ ماشین مجهز در مسیر خراسان بودند

این مقام نظامی با اشاره به حضور مستشاری و نظامی ایران در سوریه گفت: تا مقطعی حضور ما واقعا مستشاری بود و فقط به آنان در مسائل نظامی کمک می‌کردیم. اما از مقطعی به بعد نظام جمهوری اسلامی احساس کرد که ماجرا در حال خطرناک شدن است. این ماجرا زمانی اتفاق افتاد که در سال ۹۴ به مرز قصر شیرین ما نزدیک شده بودند. ایران یکی از اهداف اصلی آنان بود و اگر پرچم‌های آنان را نگاه کنید می‌بینید که خراسان هم جزئی از نقشه آنان بوده است. آنان عملیات روانی سنگینی انجام دادند که ما می‌خواهیم خانقین را بگیریم و با ۴۰۰ ماشین پر در مسیر هستیم. خیلی هم با خشونت رفتار می‌کردند و سر می‌بریدند و وحشت ایجاد کرده بودند. ما دیدیم که خانقین عراق در ۱۵ کیلومتری قصر شیرین ما است. بر همین اساس بود که نظام جمهوری اسلامی تصمیم گرفت که جلو برود و دفاع کند. مسئولیت این کار با حاج قاسم است و ایشان بود که تصمیم می‌گرفت ما چه کنیم؟ قرارگاه نجف نیروی زمینی سپاه وارد عمل شد و حتی وارد خاک عراق شدیم و توپخانه‌های خود را مستقر کردیم. قبل از این که داعش از سه راه سعدیه به خانقین برود، سازمان آنان را به هم ریختیم. جالب است بدانید که شاید تعداد ماشین‌های آنان ۴۰ عدد هم نبود اما آن چنان عملیات روانی راه انداخته بودند که موصل را بدون تیراندازی و فقط با عملیت روانی تسخیر کردند.

به جای جنگیدن با داعش در کرمانشاه به لانه‌شان رفتیم/ داعش سر می‌برید و به هیچ اصولی پایبند نبود

وی ادامه داد: بر همین اساس و به جای این که با داعش در کرمانشاه بجنگیم به لانه‌شان رفتیم و با داعش جنگیدیم. از آن زمان به بعد بود که تصمیم قطعی بر این شد که نیروی توانمندی را در کنار سایر نیروها سازماندهی کنیم و وارد عراق شویم. دقت داشته باشید که همه این اقدامات با فرماندهی و مدیریت حاج قاسم انجام می‌شد. ایشان جلساتی با رهبری داشتند و تصمیم می‌گرفتند و برهمان اساس عمل می‌کردند. باید بگویم که ارتش سوریه توان خوبی داشت و ما آنان را به روز می‌کردیم و توپ‌خانه‌هایشان، ادوات‌شان، مهندسی و … را سازماندهی می‌کردیم. دقت داشته باشید که حضور ما در سوریه برای امنیت خودمان بود و ممکن بود که ما درگیر داعش خطرناکی شویم که به هیچ اصول و دینی پایبند نبود. خاطرم هست که در جنوب حلب به منطقه‌ای با نام خانات وارد شدیم. یکی از خانواده‌های ساکن در آن منطقه تعریف می‌کرد که ۱۲ مرد ما را از ۵ ساله تا ۷۰ ساله جلوی چشمان‌مان سر بریدند. ما با چنین دشمن بی‌رحمی طرف بودیم که به هیچ اصولی پایبند نبود و اگر در آنجا با آنان نمی‌جنگیدیم باید در کشور خودمان با آنان مقابله می‌کردیم.

نیروهای آمریکایی در جنگیدن ناهمتراز با حاج قاسم کم آورده بودند

عراقی به ظرفیت بالای سردار سلیمانی برای اداره امور نظامی و غیرنظامی اشاره کرد و گفت: به نظرم حاج قاسم تمام ویژگی‌های یک انسان کامل را داشت، ضمن اینکه در صحنه تصمیم‌گیری و عملیات بسیار سختگیر بود، در اجرای آن تصمیم اصلا خستگی‌پذیر نبود. شاید خیلی‌ها به دلیل همین سخت‌گیری ایشان نمی‌توانستند با ایشان کار کنند و خسته می‌شدند. حاج قاسم بارها به من گفته بود که بسیاری از آمریکایی‌ها، روس‌ها و … در جنگیدن به شیوه ناهمتراز با آنان کم آورده‌اند. برای مثال باید بگویم که در مواجهه ارتش سوریه با جبهه‌النصره و داعش، ارتش سوریه بسیار قوی بود اما آنان آنچنان با شیوه‌های متنوع کار می‌کردند که جنگیدن در برابرشان سخت می‌شد. مثلا از یک خانه سرپا یک آجر درمی‌آوردند، یک تک تیرانداز ساعت‌ها آن‌جا می‌نشست تا یک هدف را بزند. شیوه‌های جنگیدن آنان بسیار سخت بود و حاج قاسم شیوه‌های همتراز و ناهمتراز جنگیدن را با همدیگر ترکیب کرد و سطح جنگ را بالا برد. دقت داشته باشید که این شیوه از جنگیدن بسیار سخت است و شاید نیاز به ساعت‌ها تمرین داشته باشد اما ما نیروهایی از ۶ کشور داشتیم که با کمترین تمرینی این شیوه از جنگیدن را پیش بردیم.

ماجرای اختلاف‌نظر سردار عراقی و حاج قاسم

وی در پاسخ به سوال دیگر محمد دلاوری مبنی بر وجود شایعاتی درخصوص اختلاف بین سردار عراقی و شهید سلیمانی گفت: ایشان فرمانده ما بود و ما نیروهایش بودیم. در حقیقت به ایشان عشق می‌ورزیدیم و دوست‌شان داشتیم. می‌دانستیم که نماینده فرمانده کل قوا است. می‌دانستیم که اگر ایشان حرفی می‌زند عمق کار را می‌بیند. خاطرم هست در جنوب غرب حلب می‌خواستیم عملیاتی انجام بدهیم. حاج قاسم به من دستور داد که برو فلان منطقه را بگیر. به ایشان گفتم که هیچ شناسایی از این نقطه ندارم؛ در جواب گفت هیچ‌کس این‌جا نیست و بروید و بگیرید. به حاج قاسم گفتم که ۲۴ ساعت به من زمان بدهید که شناسایی کنم و با چشم‌باز جلو بروم. ایشان باز هم تاکید کرد که کسی این‌جا نیست و بروید. باید بگویم که ایشان درست می‌گفت. ویژگی داعش و جبهه‌النصره سیال‌بودن آنان بود. وقتی احساس خطر می‌کردند در عرض ۲ ساعت هزار نفر را بسیج می‌کردند و بلافاصله منطقه‌شان خالی می‌شد. من تجربه عملیات رمضان را داشتم و گفتم که هر ۳۰۰ متر باید یک خاکریز هلالی بزنم. حاج قاسم به من می‌گفت که برو؛ نیاز به این کارها نیست. درپاسخ به ایشان گفتم که این مساله راهبردی است. اجازه بدهید که تاکتیک‌ها را خودمان جلو ببریم. علیرغم این که دوست داشت ما با سرعت زیادی پیش برویم اما قبول کرد. باید بگویم که با همین تاکتیک تا ۱۵۰۰ متری دشمن رفتیم و هیچ خبری نبود. ناگهان در ۱۵۰۰ متری بولدوزر ما را زدند، نفربر ما را زدند و … این خاکریزها خیلی به ما کمک می‌کرد. البته شاید اگر بنا به گفته ایشان سریع جلو می‌رفتیم اصلا دشمن ما را نمی‌دید. نگرانی من این بود که برویم و گیر بفتیم. با این حال ایشان در جلسه‌ای در مورد ساخت آن خاکریزها گفتند که کار بسیار با تدبیری انجام دادید.

حاج قاسم همیشه می‌گفت اولویت من حفظ جان نیروهایم است

رئیس اداره امنیت ستاد کل نیروهای مسلح بیان داشت: حاج قاسم روی تصمیم‌گیری‌هایش بسیار دقت می‌کرد و بررسی اطلاعاتی و امنیتی می‌نمود که بدون هیچ تلفاتی جلو برود. ایشان همیشه می‌فرمود که اولویت من حفظ جان نیروهایم است. اصلا این‌گونه نبود که بدون شناخت ریسک کند و جلو برود و جان بقیه را به خطر بیندازد. ایشان به شدت روی تلفات حساس بود اگر چه خودش بسیار ریسک می‌کرد. خاطرم هست که در پادگانی محصور بودیم و در حال مقاومت کردن. اطراف پادگان تماما دشمنان بودند اما ایشان با هلی‌کوپتر وسط پادگان نشستند. درست است که ریسک داشت اما در موارد ضروری این ریسک را برای خودش می‌پذیرفت. حضور ایشان در همان پادگان و سازماندهی‌کردن نیروها باعث شد که بتوانیم خط را بشکنیم و راه باز شود. این اتفاقات را کسی برای ما تعریف نکرده است بلکه خودمان با چشمان خودمان دیدیم.

حاج قاسم زنده است و شهادت ماموریت او بود

این یار دیرین سردار سلیمانی در بخش پایانی صحبت‌ها خود نبود حاج قاسم را این‌گونه توصیف کرد: ما هنوز رفتنش را باور نکردیم. البته او مانند سایر شهیدان راه حق به گواه قرآن زنده است، اما دیدم که بعد از شهادتش کشور را بسیج کرد، دل‌ها را به هم نزدیک کرد و همه را پای کار آورد. حاج قاسم زنده است. او باید شهید می‌شد و اگر به شهادت نمی‌رسید ماموریتش به پایان نمی‌رسید. با این حال ما دوست داشتیم که ایشان بماند و خدمت کند. ایشان از زمان هشت سال دفاع مقدس عهد و پیمانی را بسته بود و همواره به دنبال شهادت بود. من این مساله را بعد از شهادت حاج احمد کاظمی فهمیدم. به من خبر دادند که حاج قاسم شب‌های جمعه سر قبر حاج احمد می‌آید. پیش ایشان رفتیم و به من گفت که نیا چون می‌خواهم خالص برای ایشان باشم. چندین هفته می‌آمد و بدون همراه سر قبر ایشان می‌رفت. دعایی می‌خواند و می‌رفت. حاج قاسم خیلی وابسته به شهید کاظمی بود. شهادت، حاج قاسم را ماندگار کرد.

منبع خبر

داعش تا ۱۵ کیلومتری قصر شیرین آمده بود/ با ۴۰۰ ماشین مجهز در مسیر خراسان بودند/ نظامیان آمریکایی در جنگیدن ناهمتراز با حاج قاسم کم آوردند بیشتر بخوانید »

شهید مجدمی نسبت به بیت‌المال حساس بود

به گزارش مشرق، حضور عرب‌ها و عشایر بزرگ عرب خوزستان در تشییع سردار از طرف ما عرب‌های خوزستانی سیلی بزرگی به دشمن بود و افتخارمان است که توانستیم نشان دهیم تمام نقشه‌های او برای تفرقه‌افکنی نقش بر آب شده است.

تمام مسیر اهواز به شادگان را به همسرش می‌اندیشم. توی ذهنم سؤالات را دسته‌بندی می‌کنم و خودم را گاهی به جای او می‌گذارم. اگر من بودم چه پاسخی در جواب به سؤال خبرنگاری که از عزیزِجان و همدم زندگی‌ام می‌پرسید؛ می‌توانستم بدهم؟ شاید حتی طاقت مرور کردنِ خاطراتِ حضورش در ذهنم هم برایم دشوار بود. سرگرم بازار مسگرها شده بود ولی در دلم شوق هم صحبتی با همسر و خانواده‌اش مرا به ادامه این راه دعوت می‌کرد.

بامداد چهارشنبه دوم بهمن۹۸ بود که سروان پاسدار «عبدالحسین مجدمی» فرمانده بسیج شهر دارخوین شهرستان شادگان، مقابل درب منزلش درحالی که چند ساعتی می‌شد که از محل کارش به خانه آمده بود، توسط افراد ناشناس به ضرب گلوله به شهادت رسید.
از طریق یک واسطه پیگیر گفت‌وگو با خانواده شهید مجدمی شدم. انتظار نداشتم که خانواده‌ شهید پیش از چهلمش حاضر به مصاحبه شوند اما در کمال ناباوری‌ پذیرفتند. مقرر شد که به خانه پدری شهید بروم. تا دقیقه آخر می‌ترسیدم اتفاق و پیشامدی قرار ملاقات با خانواده شهید مجدمی را کنسل کند. به منزل پدری‌اش می‌رسم. بنرهای تبریک و تسلیت تمام دیوار بیرونی خانه را پر کرده و تقریبا از توی حیاط متوجه می‌شوم خانه شلوغ است. وارد منزل می‌شوم و خانمی مرا به یکی از اتاق‌ها راهنمایی می‌کند. داخل اتاق زنی را می‌بینم که به شیوه سایر زنان عرب خوزستان در مراسم ختم و فاتحه خوانی لباس تن کرده و روبنده‌ای پارچه‌ای که آن را بالا زده نیز بسته است.

به سمتش می‌روم و سلام می‌کنم. پاسخ می‌دهد و بی‌مقدمه می‌گوید: «کفایت راشدی» همسر شهید مجدمی هستم. زبانم برای عرض تسلیت بسته می‌شود؛ جوری که انگار تا حالا در عمرم سخن نگفته‌ام. درحالی که خودم را جمع و جور ‌می‌کنم کلماتی برای تسلیت و تبریک شهادت همسرش بر زبانم جاری می‌شود.

ابتدا از او اجازه می‌گیرم تا گفت‌وگو را آغاز کنیم و سپس درباره تاریخ تولد، تاریخ ازدواج و جزئیاتی از زندگی مشترکش با شهید می‌پرسم. وی می‌گوید: شهید متولد مرداد ماه سال ۵۹ بود. از سال ۸۲ با هم ازدواج کردیم و ماحصل این ازدواج دو فرزند به نام علیرضا و محمد است.

کفایت راشدی ویژگی‌های اخلاقی همسر شهیدش را اینگونه توصیف می‌کند: شهید با پدر و مادرش، تمام خانواده و همه دوستان و آشنایان رفتار خوبی داشت. به‌گونه‌ای که همه به خوش‌رویی‌ او اعتراف می‌کنند. خانواده من با خانواده‌ همسرم غریبه هستند اما شهید با هر دو خانواده به یک شکل رفتار می‌کرد و دائما افرادِ هر دو خانواده نیز در کارهایشان با او مشورت می‌کردند انگار که او پدری برای همه بود. اما ملاک من برای انتخاب شهید به عنوان همسر صداقت او بود. وقتی به خواستگاری‌ام آمد به من گفت هر چیز که دارم همین است و چیز بیشتری ندارم.
مادر شهید مجدمی کنار عروسش نشسته است؛ انگار حرف‌های عروس روضه مکشوف پسر جوانش بود. تا این جملات را می‌شنود می‌زند زیرگریه و به عربی پشت‌بند هم تکرار می‌کند: «مهربان بود. مهربان بود». دست‌هایش را به نشانه ناراحتی به هم می‌ساید و سر تکان می‌دهد؛ انگار که تمام خاطرات سی و چند سال مادری‌اش برای پسرش عبدالحسین را با خودش می‌کرد.
وقتی از همسر شهید می‌پرسم بارزترین ویژگی اخلاقی شهید چه بود می‌گوید: همیشه وقتی کار نیکی انجام می‌داد می‌گفت نمی‌خواهم کارهایی که انجام می‌دهم ریا شود. خدا شاهد است بسیاری از کارهای خیری که شهید انجام داده بود، تا زمان حیاتش اصلا نمی‌دانستم و همین چند روز اخیر در مراسم عزاداری‌ او مطلع شدم.

بانو راشدی درحالی که حالا با صلابت و طمانیه‌ای خاص گرم بازگو کردن خاطرات همسرش است می‌افزاید: در سیل روز و شب برایش معنی نداشت و تمام وقت در کنار سیل‌زده‌های شهرمان بود، به حدی که حتی رنگ پوستش تغییر کرده بود و اصلا او را در خانه نمی‌دیدیم. به دلیل حضور مکرر در مناطق سیل‌زده شهر؛ مردم روستایی سیل‌زده او را دیگر می‌شناختند و حتی اکثرشان در مراسم عزاداری شهادتش نیز شرکت کردند. بسیاری از کارهایش را خارج از چارچوب اداری و تشکیلات انجام می‌داد و می‌گفت اگر کسی بداند و به کسی بگویم ریا می‌شود.
یکباره میان گفت‌وگویم با همسر شهید، نوجوانی رعنا وارد اتاق می‌شود و سلام می‎کند. «علیرضا پسرمان است» همسر شهید او را این گونه برایم معرفی می‌کند. از او می‌خواهم تا ما را در شناختن و شناساندن پدر شهیدش کمک کند و او هم به گفت‌وگو بپیوندد.

کمی در مطرح کردن این پرسش تردید می‌کنم اما دلم را به دریا می‌زنم و از او می‌پرسم آیا شهید پیش از شهادتش هم حرفی از رفتن زده بود؟ که در پاسخم عنوان می‌کند: وقتی به خواستگاری‌ام آمد مدام تکرار می‌کرد که همه من برای شما نیست. حتی ممکن است پیش از عقد هم بروم و ماندنی نباشم. پس از شهادت سردار سلیمانی نیز بیشتر به شهادت مشتاق شده بود. دو شب پیش از شهادتش بعد از نماز مغرب و عشا توی اتاق تنهایی حدیث کسا می‌خواند و گریه می‌کرد و چون ایام فاطمیه هم بود با حضرت زهرا حرف می‌زد که من خیلی اتفاقی حرف‌هایش را شنیدم و میان حرف‌هایش از حضرت طلب شهادت می‌کرد.

حالا از علیرضا پسر۱۶ ساله‌ شهید مجدمی می‌خواهم تا از تفکرات پدر شهیدش درباره جمهوری اسلامی بگوید. او می‌گوید: همیشه در خانواده‌مان به همه ما توصیه می‌کرد که پشت ولایت باشیم و رهبری را تنها نگذاریم. در عین حال با منتقدان به کشور هم با صلابت رفتار می‌کرد و با اطلاعات بالایی که از بحث ولایت فقیه داشت آنها را قانع می‌کرد. همکاران پدرم تعریف می‌کردند در اغتشاشات آبان ماه که اوضاع در شادگان نسبتا ناآرام بود یک شب پدرم و دو نفر از همکارانش به سمت اغتشاشاگران مسلح می‌روند تا با صحبت آنها را قانع کند. هنگامی که به نزدیکی آنها می‌رسند به همکاران پدرم که همراهش بودند می‌گویند شما جلوتر نیایید و اگر کسی قرار است با ما صحبت کند فقط عبدالحسین مجدمی است.
همسر شهید ادامه می‎دهد: نسبت به بیت‌المال بسیار حساسیت به خرج می‌داد؛ خیلی از ماموریت‌های کاری‌اش را با ماشین شخصی خودش می‌رفت و حاضر نمی‌شد از ماشین دولتی استفاده کند. هرکس هم نسبت به این کارش انتقاد می‌کرد به آنها می‌گفت فرقی ندارد با چه ماشینی به مقصد مورد نظرم می‌رسم مهم این است که وظیفه‌ای که به من محول شده انجام شود.
با این سخنش داغ دلم تازه می‌شود، بغضی بزرگ راه گلویم را می‌بندد و مرا به سکوت وا می‎دارد. گویا یکی از اصول و شاخصه‌های شهادت احساس مسئولیت نسبت به درست استفاده کردن بیت‌المال است که همه شهدا آن را به خوبی رعایت می‌کنند و این بزرگ‌ترین درس برای مسئولین و خدمتگزاران به مردم در جمهوری اسلامی است.

هنوز مادرش کنار ما نشسته است. «ماکو مثلک یوما» حالا باگریه و صدایی نسبتا واضح این جمله را می‌گوید و برای خودش یادآوری می‌کند که هیچکس مانند او نیست.
همسر شهید مجدمی از مراسم عزاداری شهید خاطره‌ای را نقل می‌کند: در مراسم عزاداری همکاران شهید نوجوانی را می‌بینند که بسیار بی‌تابی می‌کند؛ آنقدر که برایشان عجیب به نظر می‌رسد و به سمت او می‌روند تا بدانند قضیه چیست و چرا این جوان غریبه بیش از حد معمول برای شهید بی‌تاب است. وقتی دلیلش را می‌پرسند آن نوجوان به آنها می‌گوید من فردی لات و لاابالی بودم چهار ماهی می‌شود که شهید مجدمی مرا از آن آدم لات و شر به فردی آرام و نمازخوان تغییر داد. حالا که او شهید شده است احساس می‌کنم من کاملا او را نشناخته‌ام و بزرگی‌اش را درک نکرده‌ام.‌ای کاش می‌توانستم بیشتر او را بشناسم.

علیرضا مجدمی درباره پدرش می‌گوید: هنگامی که صبح‌ها از خانه بیرون می‌رفت همان ابتدای صبح می‌گفت وقتی قصد خارج شدن از خانه را داری بگو تمام کارهای امروزم را برای خدا انجام می‌دهم تا هر کاری که انجام دادی برای خدا و در راه خدا باشد؛ اینگونه حتی راه رفتنت هم برای خدا می‌شود.

حالا علیرضا صریح می‌شود و این گفت‌وگو را تریبونی برای بیان احساسش نسبت به اقدام تروریستی شهادت پدرش می‌بیند و عنوان می‌کند: لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائا عند ربهم یرزقون؛ این سخن خداوند در قرآن یعنی شهدا هنوز زنده هستند و ما نباید احساس تنهایی کنیم. دشمنی و پلیدی دشمنان ما در جهان ثابت شده است ولی باید بدانند هر وقت که رهبر به ما اذن دهد ما آماده مقابله با دشمنان هستیم و هر آنچه که از ما بخواهد انجام می‌دهیم. در روز بسیج رهبر عزیزمان فرمایشی دارند که صریحا ما نوجوان‌ها را خطاب قرار می‌دهد و می‌فرمایند نوجوان‌های بسیجی ما باید انقلابی باشند و این یعنی علاوه ‌بر اعتقاد به آرمان‌های اصیل جمهوری اسلامی باید آن آرمان‌ها را نیز محقق و به آنها عمل کنیم. توصیه‌ای که پدرم به من و تمام خانواده داشت همیشه این بود که در همه شرایط انقلابی باشید و انقلابی عمل کنید. امیدوارم بتوانم راه پدر شهیدم را ادامه و اهدافش را محقق کنم.

علیرضا ادامه می‌دهد: پس از تشییع پیکر سردار سلیمانی و شهید ابومهدی مهندس در اهواز؛ سیدحسن نصرالله در سخنرانی خود به عظمت تشییع اهواز ‌اشاره می‌کند و آن را پاسخی محکم به دسیسه چینی‌های برخی کشورهای عرب منطقه می‌داند. حضور عرب‌ها و عشایر بزرگ عرب خوزستان در تشییع سردار از طرف ما عرب‌های خوزستانی سیلی بزرگی به دشمن بود و افتخارمان است که توانستیم نشان دهیم تمام نقشه‌های او برای تفرقه‌افکنی نقش بر آب شده است. متاسفانه دشمن از فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی برای ایجاد تفرقه میان ما و سایر هموطنانمان استفاده می‌کند اما ما و سایر قومیت‌ها فریب فتنه‌های دشمن را نمی‌خوریم و پای ایران اسلامی می‌مانیم. من برای نوجوان‌های خوزستانی همسنم سخن شهید بهشتی را تکرار می‌کنم که گفته‌اند فارسی زبان انقلاب اسلامی و عربی زبان قرآن است و ایران اسلامی به هر دو زبان در کنار هم نیاز دارد پس باید تعصب‌های بیجا را کنار بگذاریم. رهبری در خطبه نماز جمعه به هر دو زبان سخن گفتند و این خود دلیلی محکم بر این امر بود.

علیرضا بسیار مردانه‌تر و زیرک‌تر از سنش با من سخن می‌گفت و به خوبی نشان داد که با بصیرتش درحال محقق ساختن انتظارات امام خامنه‌ای از نوجوانان دهه هشتاد است. آنقدر محکم، با صلابت و پراقتدار برای دشمن رجز خواند که شمایل و حرف‌هایش یادآور رجز حضرت قاسم بود و به راستی که همه‌ی زمین‌ها کربلا و تمام روزها عاشوراست برای کسانی که در هر عصر و هر زمان فریاد هل من ناصر امام حسین را پاسخ می‌دهند.

ضبط را خاموش می‌کنم. همسر شهید مجدمی قفل گوشی‌اش را باز می‌کند و درحالی که صفحه گوشی را نشانم می‌دهد رو به من می‌کند و می‌گوید: شهید اینجا در حرم امام علی بود، وقتی که نماز می‌خواند یکی از دوستانش این عکس را از او گرفته بود، همیشه می‌گفت این عکس را خیلی دوست دارم چون کنار مولایم امام علی هستم.
کفایت راشدی که حالا کمی آرام گرفته است ادامه می‌دهد. می‌دانی وقتی به من گفتند که یک خبرنگار قصد انجام مصاحبه دارد ابتدا نپذیرفتم اما هنگامی که گفتند که یک خانم است علیرضا به من گفت مادر اجازه بده بیاید تا کمی با او صحبت کنی و آرام بگیری. به خودم گفتم هرچند که شهید مجدمی همسرم است اما حالا شهید شده و شهید متعلق به همه مردم است پس من وظیفه دارم تا او را به مردمش بشناسانم.

خانمی با سینی چای وارد می‌شود. به استکان چای چشم می‌دوزم و به حرف‌هایی که میان من، کفایت راشدی و علیرضا رد و بدل شد فکر می‌کنم. جمله شهید ابراهیم هادی را به خاطر می‌آورم که گفته بود «به فکر مثل شهدا مردن نباش، به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش» حالا کاملا سخن شهید هادی را درک می‌کنم. برای شهادت باید مانند شهدا زندگی کنی و شهید مجدمی نیز همین کار را کرده بود. مهر شهادتش درحالی زده شد که از نذر قدم‌هایش در راه خدا تا احساس مسئولیت نسبت به بیت‌المال و اطاعت از ولی‌فقیه، همه را در طول زندگی‌اش انجام داد و پاداش کسی که تمام کارهایش قربه الی الله باشد جز شهادت و محقق شدن نزدیکی به پروردگارش نخواهد بود.

منبع: کیهانمنبع خبر

شهید مجدمی نسبت به بیت‌المال حساس بود بیشتر بخوانید »

«حاج قاسم» می‌خواست چندمین شهید گلزار کرمان باشد؟

به گزارش مشرق، محمدرضا حسنی‌سعدی از همرزمان سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» در عملیات‌های کرخه کور، بستان و الی بیت‌المقدس بود؛ وی در عملیات الی بیت‌المقدس از ناحیه شکم مجروح شد و سپس به اسارت نیروهای بعثی درآمد. اسارت حسنی‌سعدی هشت سال و سه ماه و ۲۰ روز طول کشید. وی پس از بازگشت به وطن، مدتی مدیریت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان را برعهده داشت. حسنی‌سعدی می‌گوید: حاج قاسم همیشه می‌گفت «اجر خدمت به خانواده شهدا چند برابر مجاهدت تو در دوران اسارت است.» در اربعین شهادت حاج قاسم سلیمانی پای صحبت‌ها و خاطرات محمدرضا حسنی‌سعدی نشستیم که ماحصلش را پیش رو دارید.

محبوبیت حاج قاسم بین اسرای اهل سنت
من برای اولین بار با حاج قاسم طی عملیات کرخه کور در مرداد ۱۳۶۰ روبه‌روی حمیدیه آشنا شدم. در این عملیات که در دو مرحله انجام گرفت، رزمندگان کرمان حضور داشتند. بعد از این عملیات برای آزادسازی بستان آماده شدیم. سردار سلیمانی در عملیات بستان به صورت مستقیم در گردان رزم مسئولیت داشت، اما مسئولیت پشتیبانی برعهده گردان ما بود. حاج قاسم در همین عملیات مجروح شد.

در عملیات الی بیت‌المقدس هم با حاج قاسم بودم. در این عملیات تیپ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم شرکت داشت. در مرحله اول عملیات جانشین گردان بودم و در جلسات توجیهی فرماندهان و شناسایی‌ها شرکت می‌کردم. یک روز در جلسه‌ای که با نیروهای ادغامی دو گردان داشتم، بعد از اتمام صحبت‌ها دیدم که سردار سلیمانی بین رزمنده‌ها نشسته و در حال بررسی وضعیت گردان است. ایشان نمی‌خواست کسی او را بشناسد. در خروج از جلسه همدیگر را دیدیم. بعد از مرحله اول عملیات الی بیت‌المقدس به دلیل مجروحیت از ناحیه شکم به اسارت دشمن درآمدم؛ هشت سال و سه ماه و ۲۰ روز در اسارت بودم. حاج قاسم به قدری در میان رزمنده‌ها محبوب بود که دو نفر از اسرای سیستان و بلوچستان به نام‌های ابراهیم افرازه و عبدالواحد نعم‌الشیری از برادران اهل سنت در تیپ ثارالله در سال ۶۲ در اسارتگاه از من می‌خواستند تا درباره حاج قاسم سلیمانی و حاج مهدی کازرونی برای آن‌ها صحبت کنم.

تابلویی پر از عکس شهدا
سال ۶۹ دوره اسارتم تمام شد. روزی که می‌خواستیم به کرمان بیاییم، حاج قاسم در فرودگاه کرمان به استقبال ما آمد. در اتوبوسی که منتقل می‌شدیم با هم صحبت کردیم. من از اوضاع و احوال همرزمان سؤال می‌کردم و حاجی با حوصله به سؤالاتم پاسخ می‌داد. در همان نخستین روزهای آزادی از اسارت، حاج قاسم من را به منزلش دعوت کرد. منزلشان در ابوذر شمالی در یک سوئیت کوچک بود. روی دیوار منزل او تابلویی به ابعاد یک و نیم در یک متر از تصاویر شهدای لشکر ثارالله نصب بود؛ البته مهرماه امسال به من گفت هنوز آن تابلو را دارم.

خاطراتی از دیدار با خانواده شهدا
بعد از اسارت، من در سازمان رزم ثارالله و قرارگاه قدس در خدمت حاج قاسم بودم و بیشترین ارتباطمان در زمانی بود که مدیریت بنیاد شهید استان کرمان را برعهده گرفتم. حاج قاسم علاقه خاصی به دیدار با خانواده شهدا داشت؛ دعوت آن‌ها را اجابت می‌کرد و به آن‌ها سر می‌زد و اگر فرصتی پیدا نمی‌کرد تماس تلفنی با خانواده شهدا داشت و پیگیر امور آن‌ها می‌شد.
یادم است حاج قاسم می‌گفت: «من وقتی مادر شهیدان هندوزاده را می‌بینم، تمام خستگی‌هایم رفع می‌شود. من عاشق فرزندان شهید حاج یونس زنگی‌آبادی هستم.» مادر علی آقا شفیعی هم هیچ‌کس را نداشت. فقط یک پسر داشت که او هم شهید شد؛ حاج قاسم از بغداد، بیروت و دمشق یا هرجا که بود زنگ می‌زد و حال این مادر شهید را می‌پرسید.

یک بار در ماه مبارک رمضان حاج قاسم دو جا دعوت بود؛ به منزل‌مان آمد و نماز مغرب و عشا را در منزلمان خواند و گفت: «مادر خانم شهید کازرونی بنده را به منزلشان دعوت کرده است؛ می‌خواهم به آنجا بروم.» بعد با حاج قاسم به منزل مادرخانم شهید کازرونی رفتیم. یکی از برنامه‌های ما دیدار با خانواده شهدا بود. یک بار به دیدن مادر شهیدان محمدآبادی در ماهان رفتیم؛ خانم محمدآبادی دو پسرشان شهید شدند و سه پسرشان جانباز هستند؛ جالب اینجاست که شهیدان هجبری دو خواهرزاده یتیم خانم محمدآبادی بودند که ایشان این دو بزرگوار را بزرگ کرده است و آن‌ها هم به جبهه رفتند و شهید شدند. یک بار این مادر شهید زمین خورده بود. می‌گفت: «اگر حاج قاسم خبر داشت، می‌آمد و حال من را می‌پرسید.» من شماره شهید پورجعفری را گرفتم و نهایتاً با حاج قاسم ارتباط گرفتیم؛ مادر شهیدان محمدآبادی گوشی تلفن را می‌بوسید و به حاج قاسم می‌گفت: «مادر کجایی؟ دورت بگردم؛ فدایت شوم. کربلا هستی؟»

بچه‌هایی که همراه حاجی بودند، می‌گفتند: «وسط روز کاری و اوج خستگی یا پایان روز وقتی حاج قاسم با مادر شهدا ارتباط می‌گیرد، روحیه‌اش عوض می‌شود.»
یک روز به همراه دوستان به منزل مادر شهیدان مظهری صفات رفتیم. این مادر گفت: «ای کاش یک روز حاج قاسم به منزل ما می‌آمدند.» من همینطور شماره منزل حاج قاسم را گرفتم، سردار سلیمانی خودشان تلفن را برداشتند؛ به ایشان گفتم: «مادر شهیدان مظهری صفات می‌خواهند با شما صحبت کنند…» تلفن را به مادر دادم و حاج قاسم با تمام اعضای خانواده شهید مظهری صفات صحبت کرد.

دو شهیدی که ناجی حاج قاسم شدند
یک بار به همراه حاج قاسم می‌خواستیم به دیدار خانواده شهدا برویم؛ حاج قاسم از من پرسید: «امروز دیدن کدام‌یک از خانواده شهدا می‌رویم؟» گفتم: «دیدن والده شهید مصطفی موحدی می‌رویم.» پرسید: «مصطفی موحدی؟» گفتم: «بله.» شهید مصطفی موحدی برادرزاده آیت‌الله موحدی کرمانی هستند.
وقتی به منزل شهید رسیدیم، مادر شهید موحدی کرمانی روی ویلچر بود و برادر شهید او را داخل ساختمان می‌برد. حاج قاسم ویلچر را از دست برادر شهید گرفت و گفت: «می‌خواهید همه ثواب‌ها را خودتان ببرید؟ یک مقدار هم بگذارید ما از این ثواب‌ها ببریم.» بعد حاج قاسم ویلچر را منتقل کرد و کنار ویلچر مادر شهید موحدی کرمانی دو زانو نشست و گفت: «مادر! پسر شما مصطفی و شهید منصور همایون‌فر در بیمارستان مشهد ناجی من بودند.»

امضای فرزند شهید غواص روی کفن حاج قاسم
یادم هست حاج قاسم به فرزند شهید شیخ شعاعی از شهدای غواص عملیات کربلای ۴ قول داده بود که به منزلشان برود. من هم طی نامه‌ای آدرس منزل شهید را برای سردار سلیمانی فرستادم و ایشان به همراه دوستان به منزل این شهید در قم رفتند. آن روز حاج قاسم کفن خودش را به منزل شهید برده بودند و از خانواده شهید شیخ شعاعی امضا گرفته بودند که شما گواهی بدهید من مسلمان و مؤمن خوبی بودم. یکی دیگر از خاطرات من درباره توجه حاج قاسم به کار شهدا این است که یک روز در فضای مجازی متوجه شدم یک خانم روی موضوع شهدا کار می‌کند، وی در این کانال نوشته بود خیلی دوست داشتم فقط هدیه‌ای از حاج قاسم بگیرم. این مسئله را به حاج قاسم گفتم. سردار هم یک چادر برای آن خانم هدیه فرستاد.

من هزار و دوازدهمین شهید گلزار
وقتی حاج قاسم به کرمان می‌آمد، با هم به گلزار شهدا می‌رفتیم. او در گلزار شهدا قدم می‌زد و به یاد شهدا گریه می‌کرد. به او گفتم در این گلزار هزار و ۱۱ شهید آرمیده‌اند؛ حاج قاسم هم گفت: «دعا کنید من هزار و دوازدهمین شهید این گلزار باشم.»

شب عید نوروز ۹۸ به همراه حاج قاسم به گلزار شهدا رفتیم. دیدم دوستان کنار ایستاده‌اند و حاج قاسم به تنهایی گریه می‌کرد، طوری که شانه‌هایش می‌لرزید. پیش او رفتم و با هم صحبت کردیم. یک فرزند شهید به کنارمان آمد و گفت: «آقای سلیمانی! قبر بابای من در همین گلزار است، می‌آیی برای بابای من فاتحه بخوانی؟» ایشان گفت: «دورم شلوغ شده شما برو پایین من هم سوار ماشین می‌شوم و دور می‌زنم و می‌آیم تا با هم برویم سر مزار پدرتان.» من و حاج قاسم به همراه فرزند شهید به سر مزار شهید رفتیم و در آنجا فاتحه خواندیم. بعد فرزند شهید گفت: «اجازه هست از شما عکسی بگیریم؟» بعد عکس گرفتیم و برای آن فرزند شهید فرستادیم.
خیلی به فرزندان شهدا علاقه داشت. یک بار ۲۰۰ نفر از فرزندان شهدا را به کرمان دعوت کردیم. حاجی برایشان صحبت کرد و به اطرافیان گفت: «این عزیزان فرزندانِ برادرانِ من هستند. هیچ‌کس مانع نشود اگر خواستند عکسی بگیرند.»

روز ۱۳ دی‌ماه ۹۸
روز ۱۳ دی‌ماه برای نماز صبح آماده می‌شدم که پسرم گفت در شبکه‌های اجتماعی نوشته‌اند سردار سلیمانی شهید شده است! چون یکی دو بار چنین حرفی شایعه شده بود، توجه نکردم. وقتی قرآن را باز کردم آیه ۲۹ سوره رعد آمد که نوشته بود: «کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند، خوشا به حالشان و سرانجام نیکویی دارند.» وقتی این آیه را دیدم مطمئن شدم حاج قاسم شهید شده است. دیگر از کسی نپرسیدم و به گریه نشستم.
واقعاً جهانی در سوگ ایشان گریه کرد. تمام ایران اشک ریخت. انگشت‌شمارند کسانی که هنوز ایشان را نشناخته باشند. کسی که تواضع کند، خداوند او را رفعت مقام می‌دهد؛ حاج قاسم مصداق همین جمله هستند. او سرداری مردمدار بود و دنبال شهرت نبود. خدا به همین اندازه که او از شهرت‌طلبی منفور بود، ایشان را محبوب و مشهور کرد.

حاج قاسم مرد بسیار بزرگی بود. ویژگی‌های خوب زیادی داشت؛ به نظرم اگر یک نفر یکی از ویژگی‌های شهید سلیمانی را داشته باشد، می‌تواند قهرمان شود. مهربانی، زیرکی، دوراندیشی، عمل کردن فراجناحی، ولایت‌پذیری و عبادت او مثال‌زدنی است. حاج قاسم در ۱۳ سالگی با روزمزد ۲ تومان کارگری می‌کرد تا بدهی پدرش را بپردازد. ایشان در این دوره برای رفتن به محل کار از در شرقی مسجد جامع کرمان وارد می‌شد و از در غربی بیرون می‌رفت و دستگیره در مسجد جامع را می‌بوسید. همین رفتارها او را ماندگار کرد.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

«حاج قاسم» می‌خواست چندمین شهید گلزار کرمان باشد؟ بیشتر بخوانید »

وصیت‌نامه سردار شهید قاسم سلیمانی منتشر شد

جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۹۸ – ۱۲:۲۳ وصیت‌نامه سردار شهید قاسم سلیمانی منتشر شد

متن وصیت‌نامه فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری فارس، متن وصیت‌نامه سردار سپهبد قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منتشر شد.

برخی محورهای وصیت‌نامه سردار شهید سلیمانی به این شرح است:‌

خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم.

خدایا ثروت دستانم وقتی است که سلاح برای دینت به دست گرفتم.

خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است.

خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه(س) بهره‌مند نمودی.

[خطاب به علما]: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی شماست.

خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم.

خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی.

امام، اسلام را پشتوانه ایران کرد.

خدایا مرا بپذیر آنچنان که شایسته تو باشم.

به فرزندان شهدا به چشم ادب و احترام بنگرید.

[خطاب به سیاسیون]: در رقابت‌ها و مناظرات، دین و انقلاب را تضعیف نکنید.

با فرزندان و پدر و مادر شهدا همیشه مانوس بودم.

در مسائل سیاسی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید.

دوست دارم کرمان همیشه با ولایت بماند.

امروز به تقدیر الهی از میان شما رفته‌ام.

نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام کنید.

فرزندانتان را با نام و تصاویر شهدا آشنا کنید.

حرمت ولایت فقیه را حرمت مقدسات بدانید.

اگر خیمه جمهوری اسلامی آسیب ببیند، بیت‌الله‌الحرام و قرآن آسیب خواهد دید.

برای نجات اسلام، خیمه ولایت را رها نکنید.

امروز، قرارگاه حسین‌بن‌علی ایران است.

فشار دشمنان، شما را دچار تفرقه نکند.

خدای عزیز! سالهاست از کاروان شهدا جامانده‌ام.

خداوندا مرا پاکیزه بپذیر، آنچنان که شایسته دیدارت شوم.

خدایا برای دفاع از دینت، خندیدم و خنداندم، گریستم و گریاندم.

خدایا مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند، متصل کن.

شهادت می‌دهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنّم حق است. سؤال و جواب حق است. معاد، عدل، امامت، نبوّت حق است.

متن کامل وصیت‌نامه سردار شهید قاسم سلیمانی به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت میدهم به اصول دین

اشهد أن لا اله الّا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و اولاده المعصومین اثنی‌عشر ائمتنا و معصومیننا حجج الله.

شهادت میدهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنّم حق است. سؤال و جواب حق است. معاد، عدل، امامت، نبوّت حق است.

خدایا! تو را سپاس میگویم بخاطر نعمت‌هایت

خداوندا ! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی‌بهره بودم از دوره مظلومیت علی‌بن‌ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند.

خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز ــ که جانم فدایِ جان او باد ــ قرار دادی.

پروردگارا ! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی

و درک بوسه بر گونه های بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را ــ یعنی مجاهدین و شهدای این راه ــ به من ارزانی داشتی.

خداوندا ! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع ـ عطر حقیقی اسلام ـ قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی‌بن‌ابیطالب و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.

خداوندا ! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل‌بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما.

خدایا! به عفو تو امید دارم

ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی‌همتا ! دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می‌آیم. من توشه‌ای برنگرفته‌ا‌م؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!

سارُق و چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهل‌بیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.

خداوندا ! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. خداوندا ! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده‌تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذارده‌ام و دورِ خانه‌ات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم‌ها، آنها را ببخشی.

خداوندا ! سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند؛ یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمی‌خواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!

خدایا! از کاروان دوستانم جامانده‌ام

خداوند، ای عزیز! من سالها است از کاروانی به جا ماندهام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه می‌کنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند.

عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.

عزیزم! من از بی‌قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده‌ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می‌روم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت متصل کن.

خدایا وحشت همه‌ی وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده‌ای، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشه‌دار می‌کند، مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند، متصل کن.

معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنان که شایسته تو باشم.

خطاب به برادران و خواهران مجاهدم…

خواهران و برادران مجاهدم در این عالم، ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده‌اید و جان‌ها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق‌بازی به سوق فروش آمده‌اید، عنایت کنید: جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است.

امروز قرارگاه حسین‌بن‌علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص).

برادران و خواهرانم! جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم. خوب می‌دانید منزّه‌ترین عالِم دین که جهان را تکان داد و اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخه نجات‌بخش این امت قرار داد؛ لذا چه شما که به عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید] به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید. خیمه، خیمه‌ی رسول‌الله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید. والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت‌الله‌الحرام و مدینه حرم رسول‌الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمی‌ماند؛ قرآن آسیب می‌بیند.

خطاب به برادران و خواهران ایرانی…

برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّ‌فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید.

برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من!
جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی می‌کند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان] چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند.

بدانید که می‌دانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اوّل اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام چون گرگ درنده‌ای این کشور را می‌درید؛ آمریکا چون سگ هاری همین عمل را می‌کرد، اما هنر امام این بود که اسلام را به پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد. انقلاب‌هایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نموده‌اند و بزرگترین قدرت‌های مادی را ذلیل خود نموده‌اند. عزیزانم، در اصول اختلاف نکنید.

شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته‌اند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض می‌گذرید، آنها را در نبود پدران، مادران،همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید.

نیروهای مسلّح خود را که امروز ولیّ‌فقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهب‌تان، اسلام و کشور احترام کنید و نیروهای مسلح می‌بایست همانند دفاع از خانه‌ی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیروهای مسلح می‌بایست منشأ عزت ملت باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد.

خطاب به مردم عزیز کرمان…

نکته‌ای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست‌داشتنی‌اند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فداکاری‌ها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. من همیشه شرمنده آنها هستم. هشت سال به خاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ فرزندان خود را در قتلگاه‌ها و جنگ‌های شدیدی چون کربلای۵، والفجر۸، طریقالقدس، فتحالمبین، بیت المقدس و … روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسین‌بن‌علی به نام ثارالله، بنیانگذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده، بارها قلب ملتمان و مسلمانها را شاد نمود و غم را از چهره آنها زدود.

عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفته‌ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آنها بودم و آنها پاره وجود من،

اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.

دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علی بن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم. می‌دانید در زندگی به انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود می‌دانید، برادر خود و فرزند خود می‌دانید.

وصیت می‌کنم اسلام را در این برهه که تداعی‌یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه خاص است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدّسات و ولایت فقیه مطرح می‌شود، اینها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.

خطاب به خانواده شهدا…

فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقیمانده از شهدا، ای چراغ‌های فروزان کشور ما، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا ! در این عالم، صوتی که روزانه من می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش می‌داد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود می‌دانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم؛ صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم.

عزیزانم! تا پیشکسوتان این ملتید، قدر خودتان را بدانید. شهیدتان را در خودتان جلوه‌گر کنید، به‌طوری که هر کس شما را می‌بیند، پدر شهید یا فرزند شهید را، بعینه خودِ شهید را احساس کند، با همان معنویت، صلابت و خصوصیت.

خواهش می‌کنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان اداء کنم، هم استغفار می‌کنم و هم طلب عفو دارم.

دوست دارم جنازه‌ام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند، شاید به برکت اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد.

خطاب به سیاسیون کشور…

نکته‌ای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی [که] اصلاحطلب خود را می‌نامند و چه آنهایی که اصولگرا. آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزش‌ها را فراموش می‌کنیم، بلکه فدا می‌کنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم می‌کنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظره‌هایتان به‌نحوی تضعیف‌کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید. اگر می‌خواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، توافق و بیان صریح حول اصول است. اصول، مطوّل و مفصّل نیست. اصول عبارت از چند اصل مهم است:

۱- اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذکرات او به عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی می‌خواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه می‌گویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمی‌کند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیر مسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که می‌خواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید.

۲- اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است؛ از اخلاق و ارزشها تا مسئولیت‌ها؛ چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام.

۳- به‌کارگیری افراد پاکدست و معتقد و خدمتگزار به ملّت، نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند خاطره‌ی خانه‌ای سابق را تداعی می‌کنند.

۴- مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات را شیوه خود قرار دهند.

۵- در دوره حکومت و حاکمیت خود در هر مسئولیتی، احترام به مردم و خدمت به آنان را عبادت بداند و خود خدمتگزار واقعی، توسعه‌گر ارزشها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایکوت کند.

مسئولین همانند پدران جامعه می‌بایست به مسئولیت خود پیرامون تربیت و حراست از جامعه توجه کنند، نه با بی‌مبالاتی و به خاطر احساسات و جلب برخی از آراء احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت کنند که طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهد و خانواده‌ها را از هم بپاشاند. حکومت‌ها عامل اصلی در استحکام خانواده و از طرف دیگر عامل مهم از هم پاشیدن خانواده هستند. اگر به اصول عمل شد، آن وقت همه در مسیر رهبر و انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و یک رقابت صحیح بر پایه همین اصول برای انتخاب اصلح صورت می‌گیرد.

خطاب به برادران سپاهی و ارتشی …

کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشی‌های سپاهی دارم: ملاک مسئولیت‌ها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرتِ اداره بحران قرار دهید. طبیعی است به ولایت اشاره نمی‌کنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جزء نیست، بلکه اساس بقای نیروهای مسلح است. این شرط خلل ناپذیر می‌باشد.

نکته دیگر، شناخت به‌موقع از دشمن و اهداف و سیاست‌های او و اخذ تصمیم به‌موقع و عمل به‌موقع؛ هریک از اینها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدّی دارد.

خطاب به علما و مراجع معظم

سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان به علمای عظیم‌الشأن و مراجع گرانقدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی‌ها هستند، خصوصاً مراجع عظام تقلید. سربازتان از یک برج دیده‌بانی، دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزش‌های آن [که] شما در حوزه ها استخوان خُرد کرده‌اید و زحمت کشیده‌اید، از بین می‌رود. این دوره‌ها با همه دوره‌ها متفاوت است. این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقی نمی‌ماند. راه صحیح، حمایت بدون هر گونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و ولیّ‌فقیه است. نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند. همه‌ی شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولیّ‌فقیه است. من با عقل ناقص خود می‌دیدم برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علماء مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند. حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزش‌ها و ولایت فقیه میراث امام خمینی (ره) هستند و می‌بایست مورد حمایت جدی قرار گیرند. من حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را خیلی مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات‌معظّم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایت‌هایتان با ایشان می‌بایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود.

دست مبارکتان را می‌بوسم و عذرخواهی می‌کنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرف یابی‌های حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد.
سربازتان و دست بوستان

از همه طلب عفو دارم

از همسایگانم و دوستانم و همکارانم طلب بخشش و عفو دارم. از رزمندگان لشکر ثارالله و نیروی باعظمت قدس که خار چشم دشمن و سدّ راه او است، طلب بخشش و عفو دارم؛ خصوصاً از کسانی که برادرانه به من کمک کردند.

نمی‌توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک می‌کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختم‌شان عذرخواهی می‌کنم. البته همه برادران نیروی قدس به من محبّت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم سردار قاآنی که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.

نسخه PDF وصیت‌نامه فرمانده شهید نیروی قدس سپاه را اینجا ( )بخوانید.

انتهای پیام/

اخبار مرتبط اقامت 24 صنایع دستی پر بازدید ها پر بحث ترین ها بیشترین اشتراک بازار globe

اخبار کسب و کار globe فراگستر ایران فان بیمه البرز طاها گشت رسپینا هتل تارا سرمایه منبع خبر

وصیت‌نامه سردار شهید قاسم سلیمانی منتشر شد بیشتر بخوانید »

امروز، قرارگاه حسین‌بن‌علی(ع) ایران است/ اگر جمهوری اسلامی آسیب ببیند، بیت‌الله‌الحرام و قرآن آسیب خواهد دید/ مردم عزیز ایران فشار دشمنان، شما را دچار تفرقه نکند/ در مسائل سیاسی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید

به گزارش مشرق، متن کامل وصیت‌نامه الهی سیاسی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی با عنوان «میثاق‌نامه مکتب حاج قاسم» منتشر شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت میدهم به اصول دین

اشهد أن لا اله الّا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب و اولاده المعصومین اثنی‌عشر ائمتنا و معصومین‌نا حجج الله.

شهادت میدهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنّم حق است. سؤال و جواب حق است. معاد، عدل، امامت، نبوّت حق است.

خدایا! تو را سپاس میگویم بخاطر نعمتهایت

خداوندا ! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی‌بهره بودم از دوره مظلومیت علی‌بن‌ابی‌طالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند.

خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه ای عزیز ــ که جانم فدایِ جان او باد ــ قرار دادی.

پروردگارا ! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی

و درک بوسه بر گونه های بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را ــ یعنی مجاهدین و شهدای این راه ــ به من ارزانی داشتی.

خداوندا ! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع ـ عطر حقیقی اسلام ـ قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهره مند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمت هایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.

خداوندا ! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره مند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.

خدایا! به عفو تو امید دارم

ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا ! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!

سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.

خداوندا ! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. خداوندا ! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد.

من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام و دورِ خانه ات چرخیده ام و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.

خداوندا ! سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می برند؛ یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمی‌خواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!

خدایا! از کاروان دوستانم جامانده‌ام

خداوند، ای عزیز! من سالها است از کاروانی به جا ماندهام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه میکنم، اما خود جا ماندهام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند.

عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.

عزیزم! من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذاردهام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.

خدایا وحشت همهی وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده ای، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشه دار میکند، مرا به قافله ای که به سویت آمدند، متصل کن.

معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم، نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنان که شایسته تو باشم.

خطاب به برادران و خواهران مجاهدم…

خواهران و برادران مجاهدم در این عالم، ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده اید و جانها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق بازی به سوق فروش آمده اید، عنایت کنید: جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است.

امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم ها میمانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص).

برادران و خواهرانم! جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم. خوب میدانید منزّه ترین عالِم دین که جهان را تکان داد و اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخه نجات بخش این امت قرار داد؛ لذا چه شما که به عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید] به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید.

خیمه، خیمهی رسول الله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید. والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت الله الحرام و مدینه حرم رسول الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند.

خطاب به برادران و خواهران ایرانی…

برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید.

برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من!

جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان] چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند.

بدانید که میدانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اوّل اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام چون گرگ درندهای این کشور را میدرید؛ آمریکا چون سگ هاری همین عمل را میکرد، اما هنر امام این بود که اسلام را به پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد. انقلابهایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نمودهاند و بزرگترین قدرتهای مادی را ذلیل خود نمودهاند. عزیزانم، در اصول اختلاف نکنید.

شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته اند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران،همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید.

نیروهای مسلّح خود را که امروز ولیّ فقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید و نیروهای مسلح می بایست همانند دفاع از خانه ی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیروهای مسلح می بایست منشأ عزت ملت باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد.

خطاب به مردم عزیز کرمان…

نکته ای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست داشتنی اند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فداکاری ها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. من همیشه شرمنده آنها هستم.

هشت سال به خاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ فرزندان خود را در قتل گاه ها و جنگ های شدیدی چون کربلای۵، والفجر۸، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس و… روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسین بن علی به نام ثارالله، بنیانگذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده، بارها قلب ملتمان و مسلمانها را شاد نمود و غم را از چهره آنها زدود.

عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفته ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آنها بودم و آنها پاره وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.

دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علی بن ابی طالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم. میدانید در زندگی به انسانیت و عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ های سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.

وصیت میکنم اسلام را در این برهه که تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه خاص است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدّسات و ولایت فقیه مطرح میشود، اینها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.

خطاب به خانواده شهدا…

فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقیمانده از شهدا، ای چراغهای فروزان کشور ما، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا ! در این عالم، صوتی که روزانه من میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود میدانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم؛ صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم.

عزیزانم! تا پیشکسوتان این ملتید، قدر خودتان را بدانید. شهیدتان را در خودتان جلوه گر کنید، به طوری که هر کس شما را می بیند، پدر شهید یا فرزند شهید را، بعینه خودِ شهید را احساس کند، با همان معنویت، صلابت و خصوصیت.

خواهش میکنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان اداء کنم، هم استغفار می‌کنم و هم طلب عفو دارم.

دوست دارم جنازه ام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند، شاید به برکت اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد.

خطاب به سیاسیون کشور…

نکته ای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی [که] اصلاح طلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا. آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم، بلکه فدا میکنیم.

عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظره هایتان بهنحوی تضعیف کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید. اگر می خواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، توافق و بیان صریح حول اصول است. اصول، مطوّل و مفصّل نیست. اصول عبارت از چند اصل مهم است:

۱- اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذکرات او به عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیر مسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید.

۲- اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است؛ از اخلاق و ارزشها تا مسئولیتها؛ چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام.

۳- به کارگیری افراد پاکدست و معتقد و خدمتگزار به ملّت، نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند خاطره ی خانه ای سابق را تداعی می کنند.

۴- مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات را شیوه خود قرار دهند.

۵- در دوره حکومت و حاکمیت خود در هر مسئولیتی، احترام به مردم و خدمت به آنان را عبادت بداند و خود خدمتگزار واقعی، توسعه گر ارزشها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزش ها را بایکوت کند.

مسئولین همانند پدران جامعه می بایست به مسئولیت خود پیرامون تربیت و حراست از جامعه توجه کنند، نه با بی مبالاتی و به خاطر احساسات و جلب برخی از آراء احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت کنند که طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهد و خانواده ها را از هم بپاشاند.

حکومت ها عامل اصلی در استحکام خانواده و از طرف دیگر عامل مهم از هم پاشیدن خانواده هستند. اگر به اصول عمل شد، آن وقت همه در مسیر رهبر و انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و یک رقابت صحیح بر پایه همین اصول برای انتخاب اصلح صورت میگیرد.

خطاب به برادران سپاهی و ارتشی…

کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشیهای سپاهی دارم: ملاک مسئولیتها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرتِ اداره بحران قرار دهید. طبیعی است به ولایت اشاره نمیکنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جزء نیست، بلکه اساس بقای نیروهای مسلح است. این شرط خلل ناپذیر میباشد.

نکته دیگر، شناخت بهموقع از دشمن و اهداف و سیاستهای او و اخذ تصمیم بهموقع و عمل به موقع؛ هریک از اینها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدّی دارد.

خطاب به علما و مراجع معظم

سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان به علمای عظیم الشأن و مراجع گرانقدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی ها هستند، خصوصاً مراجع عظام تقلید.

سربازتان از یک برج دیده بانی، دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزش های آن [که] شما در حوزه ها استخوان خُرد کرده اید و زحمت کشیده اید، از بین میرود. این دوره ها با همه دوره ها متفاوت است. این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقی نمیماند.

راه صحیح، حمایت بدون هر گونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و ولیّ فقیه است. نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند.

همه ی شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولیّ‌فقیه است.من با عقل ناقص خود میدیدم برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علماء مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند.

حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه میراث امام خمینی (ره) هستند و می‌بایست مورد حمایت جدی قرار گیرند. من حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات معظّم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایت هایتان با ایشان می بایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود.

دست مبارکتان را میبوسم و عذرخواهی میکنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرف یابیهای حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد.

سربازتان و دست بوستان

از همه طلب عفو دارم

از همسایگانم و دوستانم و همکارانم طلب بخشش و عفو دارم. از رزمندگان لشکر ثارالله و نیروی باعظمت قدس که خار چشم دشمن و سدّ راه او است، طلب بخشش و عفو دارم؛ خصوصاً از کسانی که برادرانه به من کمک کردند.

نمیتوانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی می‌کنم. البته همه برادران نیروی قدس به من محبّت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم سردار قاآنی که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.

منبع خبر

امروز، قرارگاه حسین‌بن‌علی(ع) ایران است/ اگر جمهوری اسلامی آسیب ببیند، بیت‌الله‌الحرام و قرآن آسیب خواهد دید/ مردم عزیز ایران فشار دشمنان، شما را دچار تفرقه نکند/ در مسائل سیاسی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید بیشتر بخوانید »

قاسم سلیمانی چطور «قاسم سلیمانی» شد؟

به گزارش مشرق، سردار قاسم سلیمانی جزو آخرین نفراتی بود که به جمع فرماندهان ارشد سپاه در دوران دفاع مقدس پیوست و اجازه پیدا کرد در جلسات قرارگاهی حضور پیدا کند.

فرماندهان ارشد سپاه در دوران دفاع مقدس شامل سه دسته راهبردی، عملیاتی و تاکتیکی بودند. فرماندهان راهبردی، محسن رضایی، رحیم صفوی، حسن باقری، غلامعلی رشید و علی شمخانی بودند. فرماندهان عملیاتی نیز، فرماندهان قرارگاه‌ها و فرماندهان تاکتیکی، فرماندهان تیپ‌ها و لشکرها بودند.

قاسم سلیمانی تا زمانی که فرمانده گروه ثارالله بود، امکان حضور در جلسات فرماندهان نداشت و در آستانه عملیات فتح المبین (اسفند و فروردین ۶۱) و با ارتقا گروه ثارالله به تیپ، برای نخستین بار در جلسات فرماندهی حضور پیدا کرد.

ببینید:

فیلمی از همنشینی نصرالله با شهیدان سلیمانی و مغنیه

نماهنگ/ بسم‌الله

فیلم/ می‌رسد با ظهور حضرت عشق، لشکر قاسم سلیمانی…

قاسم سلیمانی اگرچه با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کرمان به این نهاد انقلابی پیوست، اما در غائله کردستان حضوری نداشت و به عنوان مربی آموزشی در کرمان فعالیت داشت. در هفت – هشت ماه نخست جنگ تحمیلی نیز نشانی از حضور وی در جبهه‌های نبرد جنگ تحمیلی، چه در غرب و چه در جنوب نیست.

گفته می‌شود او برای نخستین بار در بهار یا تابستان سال ۶۰، جمعی از نیروهای پاسدار و بسیجی کرمان را که خود آموزش داده بود، به جبهه جنوب و پادگان گلف (پایگاه منتظران شهادت) آورد. گلف ستاد عملیات سپاه در جنوب (اهواز) بود و جلسات فرماندهی در آنجا برگزار می‌شد. نیروهایی هم که از شهرهای مختلف کشور عازم جنوب می‌شدند، ابتدا به گلف می‌رفتند و سپس در خطوط عملیاتی توزیع و سازماندهی می‌شدند.

شاید قاسم سلیمانی آمده بود که برگردد؛ اما دیدار او با حسن باقری در گلف موجب شد تا برای همیشه در جبهه‌های جنگ ماندگار شود. سلیمانی شیفته حسن باقری شده بود و فرماندهی و منش او را دوست داشت. حسن باقری به سلیمانی و نیروهایش ماموریت داد تا در محور کرخه کور مستقر شوند و خط پدافندی تشکیل دهند.

در عملیات طریق القدس که آذر ماه سال ۶۰ و با هدف آزادسازی بستان اجرا شد، اولین تیپ‌های سپاه شکل گرفت. سپاه تا پیش از آن با واحدهای گردان در عملیات‌ها حضور پیدا می‌کرد. در عملیات ثامن‌الائمه که با هدف شکست محاصره آبادان اجرا شد، ۱۲ گردان سپاه در کنار یگان‌های ارتش حضور داشتند.

تیپ‌های کربلا، امام حسین (ع) و عاشورا به فرماندهی مرتضی قربانی، حسین خرازی و محمدعلی (عزیز) جعفری، اولین تیپ‌هایی بودند که شکل گرفتند. قاسم سلیمانی در عملیات طریق القدس فرمانده یکی از گردان‌های تیپ کربلا بود که در آن عملیات از ناحیه دست مجروح شد. دستی که از پیکر حاج قاسم سالم ماند، همان دستی بود که در عملیات طریق القدس جراحت دید.

پس از عملیات طریق القدس، سپاه سازمان رزم خود را توسعه داد و تیپ‌های جدیدی از جمله تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) را تا قبل از عملیات فتح المبین ایجاد کرد. استعداد یگان نظامی قاسم سلیمانی کمتر از تیپ بود و همچنان گروه رزمی ثارالله نامیده می‌شد، تا اینکه حدود دو هفته قبل از عملیات فتح المبین، با تلاش حسن باقری، گروه رزمی ثارالله به تیپ ارتقا یافت و قرار شد امور پشتیبانی این تیپ تازه تاسیس توسط تیپ امام حسین (ع) انجام بگیرد. قاسم سلیمانی برای نخستین بار، دو هفته قبل از اجرای عملیات فتح المبین در جلسات فرماندهان سپاه در جنگ حضور پیدا کرد.

سلیمانی نخستین بار که در جلسات فرماندهان حضور پیدا کرد، بسیاری از فرماندهان را نمی‌شناخت. او از یکی از فرماندهان که او را می‌شناخت، خواست تا دیگران را معرفی کند. سلیمانی از آن جلسه با احمد کاظمی و دیگر فرماندهان آشنا شد.

فرماندهان در روزهای پایانی سال ۶۰، مشغول آماده‌سازی مقدمات برای اجرای عملیات بزرگ (عملیات‌های دوران دفاع مقدس با توجه به وسعت منطقه درگیری، نیروهای درگیر و اهداف تعیین شده به سه دسته بزرگ، متوسط و محدود، تقسیم می‌شوند) فتح المبین با هدف آزادسازی سرزمین‌های اشغالی شمال استان خوزستان بودند. قاسم سلیمانی از پشتیبانی تیپ امام حسین (ع) گلایه‌هایی داشت، اما خجالت می‌کشید آن موضوع را با حسن باقری در میان بگذارد.

تیپ ثارالله در عملیات فتح المبین ماموریت یافت تا زیرنظر قرارگاه قدس، هدفی را تصرف کند و با الحاق با یگان‌های همجوار مواضع آزادشده را تثبیت کنند و به ادامه پیشروی بپردازند؛ اما در آن عملیات قاسم سلیمانی و نیروهایش نتوانستند به هدف برسند و مانور عملیاتی قرارگاه با مشکل مواجه شد. قاسم سلیمانی در اولین حضورش در قامت فرمانده، موفق عمل نکرد و همین موجب شد تا برخی از فرماندهان راهبردی سپاه تصمیم بگیرند، قاسم سلیمانی از فرماندهی تیپ ثارالله برکنار و فرد دیگری جایگزین شود؛ اما حسن باقری از قاسم سلیمانی و استعداد او دفاع کرد و از دیگر فرماندهان خواست تا به او فرصت داده شود تا بتواند توانمندی‌ها و استعداد خود را نشان دهد.

عملکرد ناموفق تیپ ثارالله در عملیات فتح المبین موجب نشد که قاسم سلیمانی کنار بکشد. در عملیات بیت المقدس که عملیاتی چند مرحله‌ای و هدفش آزادسازی خرمشهر بود، تیپ ثارالله به قرارگاه‌ای مامور شد که نقش پشتیبانی و فرعی در عملیات داشت. در آن عملیات یگان‌های احمد متوسلیان، احمد کاظمی و… نقش اصلی را برعهده داشتند.

قاسم سلیمانی و نیروهایش در عملیات بیت المقدس عملکرد مناسبی داشتند؛ اما همچنان در تراز فرماندهی فرماندهانی همچون احمد متوسلیان، حسین خرازی، احمد کاظمی و… نبود.

ایران پس از آزادسازی خرمشهر و در راستای سیاست تنبیه متجاوز اقدام به اجرای عملیات بزرگ رمضان کرد. این عملیات، عملیات موفقی برای ایران نبود و رزمندگان ایرانی مجبور به عقب‌نشینی شدند. عدم موفقیت در این عملیات، اثر بسیار بدی بر روحیه فرماندهان گذاشت. محسن رضایی فرمانده کل سپاه دستور تشکیل جلسه‌ای با حضور تمامی فرماندهان داد. رضایی در آن جلسه وضعیت جنگ و شرایط فرماندهی و سختی‌های آن را تشریح کرد. فرماندهان همچنان در خود فرو رفته بودند. قاسم سلیمانی از میان فرماندهان برخواست و از فرماندهی جنگ حمایت و اعلام کرد که تا پایان با نیروهایش در کنار فرماندهان خواهد ایستاد.

محسن رضایی و قاسم سلیمانی

سردار فتح‌الله جعفری اولین فرمانده زرهی سپاه در خصوص آن جلسه می‌گوید: «خدا من را ببخشد. آن وقتی که قاسم سلیمانی برخواست و صحبت کرد، پیش خودم گفتم، آخر تو که یگانت همیشه عقب است، می‌خواهی در کنار فرماندهی جنگ بایستی؟ آن زمان قاسم سلیمانی فرمانده سرشناس و قدری نبود و در جلسات فرماندهی، گوشه‌ای می‌نشست و هرگاه از او چیزی می‌خواستند، توضیح می‌داد و گزارش‌هایش را ارائه می‌کرد.» البته فتح الله جعفری در سال‌ ۶۲ و با تقویت واحد زرهی یگان ثارالله، نقش مهمی در ارتقا تیپ ثارالله به لشکر داشت. او به همراه غلامعلی رشید، محمد باقری و حسن‌طهرانی‌مقدم در تابستان سال ۶۲ به کرمان رفتند و با حضور قاسم سلیمانی از فرمانده سپاه کرمان خواستند تا سپاه کرمان، یگان ثارالله را پشتیبانی بیشتری کند تا به لشکر ارتقا یابد و بالاخره با برگزاری جلساتی، موفق به تقویت یگان قاسم سلیمانی شدند.

قاسم سلیمانی و نیروهایش آرام آرام و به تدریج خود را نشان دادند و در عملیات‌های بزرگی خوش درخشیدند. در عملیات خیبر (اسفند ۶۲)، لشکر محمد رسول الله (ص) به فرماندهی محمدابراهیم همت نقش مهمی در اجرای عملیات داشت و مسئولیت شکستن خط دشمن در طلائیه که مهمترین محور عملیات بود، برعهده این لشکر بود. در لحظات حساسی از عملیات، لشکر محمد رسول الله (ص) نیازمند یاری و کمک شد. همت به سراغ قاسم سلیمانی رفت. قاسم سلیمانی، معاون خود سیدحمید میرافضلی را مامور ساخت تا با همت همراه شود و به لشکر محمد رسول الله کمک برسانند که همت و میرافضلی در مسیر رفتن به جزیره مجنون جنوبی با اصابت گلوله خمپاره یا کاتیوشایی به شهادت رسیدند.

لشکر ثارالله در عملیات‌های بزرگ والفجر هشت و کربلای پنج به یگان‌های اصلی و خط‌شکن تبدیل شد و قاسم سلیمانی و نیروهایش نقش مهمی در پیروزی‌های این دو عملیات داشتند. بسیاری از فرماندهان اوج درخشش قاسم سلیمانی را در این دو عملیات و عملیات والفجر ۱۰ (اسفند ۶۶) که در ارتفاعات شمالغرب اجرا شد، می‌دانند.

قاسم سلیمانی در نیمه نخست جنگ، گمنام و در میان فرماندهانی همچون احمد متوسلیان، حسین خرازی، احمد کاظمی و… ناشناخته بود. عدم اجرای موفق در عملیات فتح المبین نیز کارنامه او را ضعیف کرده بود، اما به تدریج به یکی از فرماندهان برجسته دفاع مقدس تبدیل شد.

سردار سلیمانی در سال ۷۶ و در مراسم معارفه خود به عنوان فرمانده نیروی قدس سپاه گفت: «من از روزی که وارد سپاه و جنگ شدم، همواره دو چیز در کوله‌پشتی خود داشتم. نخست توکل به خدا و دوم اخلاص.»

منبع: تسنیممنبع خبر

قاسم سلیمانی چطور «قاسم سلیمانی» شد؟ بیشتر بخوانید »