انقلاب

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس



مدافع حرم فاطمیون شهید سید احمد سادات - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – برای گفتگو با خانواده چند شهید مدافع حرم فاطمیون راهی شهر اشتهارد شدیم. اولین خانه‌ای که درش را به روی ما گشود؛ منزل شهید سید احمد سادات بود. آقامجتبی (فرزند شهید) و سرکار خانم سیده‌صدیقه حسینی (همسر شهید) از زندگی پر فراز و نشیب پدر خانواده گفتند و در نهایت، ما را به بیابان‌های اطراف شهر بردند تا مزار این شهید عزیز را نیز زیارت کنیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید،‌ اولین قسمت از گفتگوی ما با این خانواده رنج‌کشیده است که داغ پدر هنوز در گفته‌هایشان پیدا بود…

**: آقا مجتبی! شما کمی درباره آقاسیداحمد بفرمایید…

پسر شهید: پدر ما از نیروهای اولیه فاطمیون بود؛ عضو گروه ۱۱ بود. چند وقتی در واحد ۲۳ ادوات فعالیت می‌کند و فرمانده این واحد می‌شود. بعد از چند وقت که در کارش خیلی خبره می‌شود، مربی این یگان می‌شود. تا هشتم اسفند سال ۹۳ که برادرش «سید قاسم سادات» که در ادوات بود و در تلّ قرین نزدیک روستای حوّاریه در آزادسازی آن قسمت با ابوحامد (فرمانده لشکر فاطمیون) ماشینشان روی مین می‌رود و شهید می‌شود.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: البته ابوحامد فردای‌ آن روز شهید شد…

پسر شهید: ابوحامد جلوتر بوده ولی چون واحد ادوات از پشت سر می‌آمده، گلوله به ماشینشان می خورد و… ابوحامد ۹ اسفند ۱۳۹۳ شهید شدند و پیکرشان را با هم آوردند به مشهد و با هم تشییع شدند. سال  ۹۳ یادم هست زمانی که رفتیم حسینیه معراج شهدا تا پیکر عمو قاسم را شناسایی کنیم، پیکر ۷ شهید دیگر هم آنجا بود از جمله ابوحامد و رضا بخشی و بقیه شهدا.

پدر ما زمانی که برادرش سید قاسم به شهادت می‌رسد خیلی متأثر می‌شود، خیلی عجیب و غریب؛

**: آقا سید احمد هنوز به سوریه نرفته بودند؟

پسر شهید: با هم رفته بودند، حتی مثلا می‌گفت قاسم که آمد، چون پدر من خصلتی داشت که همه همرزمانش می‌دانند، خیلی دعا می‌کرد و خیلی به دعا و حصار (ذکرهایی مثل مثل «و ان یکاد» و آیه الکرسی) اعتقاد داشت. مدام دعایی را می‌خواند تا محافظ باشد. در وسایل شخصی اش هم یک گردنبند دارد که داخلش پر از دعا و این طور چیزهاست، دعاهایی برای محافظت. برای عمویم هم می‌خواند.

یک بار فرمانده اش می‌آید و می‌گوید سید! یک خبر خوش دارم و یک خبر بد دارم؛ می‌گوید خبر خوشت را اول بگو. می‌گوید «قاسم شهید شده.» بابا هم گفت این را به فال نیک بگیر. خبر بدت چی بود؟… گفت اینکه دیگر نمی‌توانی سید قاسم را ببینی! آن اتفاق که برای سید قاسم افتاد، پدر خیلی متأثر شد.

**: پیکری از عمو قاسم باقی ماند؟

پسر شهید: بله، باقی ماند. منظورش این نبود که دیگر پیکری نمانده باشد. پدر خیلی متأثر می‌شود، می‌آید ایران و حامل خبر شهادت سید قاسم به خانواده بود.

**: کسی قبلش خبر شهادت عمو را نداده بود؟

پسر شهید: نه، اول به ما گفت و بعد خانواده عمویم مطلع شدند. بعد رفتیم مشهد خانه عموی دیگرم؛ چون عمو قاسم داماد ۵ ماهه بود، تازه عروسی کرده بود، فکر می‌کنم ۲۸ ساله بود که به شهادت رسید، ساکن مشهد بود. زمانی که ما با پدر به خانه زن عمویم در مشهد آمدید، خبر را دادند و متأسفانه آنها یک مقدار شیون و زاری کردند. پدر تا زمانی که عمویم در سال ۹۳تشییع شد در ایران ماند و بعدش به سوریه رفت.

**: دقیق تر می‌دانید چه ماهی بود؟

پسر شهید: اسفند ۹۳ بود. کلاً پدر یک هفته ماند ایران. حتی برای مراسم چهلم عمو قاسم هم نماند. خیلی خواهر و برادرهایش از پدر خرده گرفتند که چرا شما نماندی؛ پدر هم گفت دیگر باید رفت. الان باید بروم آنجا…

**: که اسلحه برادرشان زمین نماند…

پسر شهید: بله؛ آن دوران، دورانی حساسی هم بود، خیلی‌ها هم می‌ترسیدند که بروند، می‌گفتند دیوانه‌ایم وارد همچین بازی‌ای بشویم که آخرش چنین اتفاقی بیفتد؟! پدر رفت و به عشق برادرش رفت به یگان ادوات فاطمیون.

حالا شما تصور کنید کسی که دو سه سال در پدافند مربی بوده، یک باره می‌آید خودش را سرباز صفر ادوات می‌کند. فقط  به عشق اینکه در آن قسمتی که برادرش کار می‌کرده، کار کند.

پدر من حافظه یادگیری خیلی بالایی داشت. عجیب و غریب یاد می‌گرفت. پدرم، از زمانی که سوریه رفته بود به زبان عربی هم کاملاً تسلط داشت. قبلش چون در روستاهای هشتگرد زندگی می‌کرد که اکثراً ترک زبان بودند، ترکی را هم بلد بود.

همسر شهید: من ترکی بلد نیستم ولی سید احمد گفت هر کسی پرسید ترکی بلدی بگو «ترکی بیلمیرم». من همین «بیلمیرم»ش را یاد گرفته بودم.

پسر شهید: یعنی کاملا مسلط به زبان ترکی بود. اصلا کار می‌کرد، آنجا می‌گفتند سید ترکَمانی است، نمی‌گفتند سید اتباع خارجی است. پدرم کشاورز خیلی خوبی هم بود.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: در باغداری یا زراعت؟

پسر شهید: سیفی‌جات می‌کاشت. البته مادرم بیشتر اطلاع دارد چون وقتی در این ده سال وارد مسائل جنگ سوریه شد ما از آن شغل خانوادگیمان فاصله گرفتیم. پدربزرگم کشاورز بود، پدرم هم کشاورز بود. بعد، حادثه سوریه که اتفاق افتاد دیگر رها کرد و بیلش را گذاشت زمین و تفنگ دست گرفت.

گویا پدرم در سال ۶۵ یا ۶۶ که پدر ۱۵ ، ۱۶ ساله بوده برای جبهه ایران در جنگ ایران و عراق هم اسم‌نویسی می‌کند که متأسفانه پدر و دامادشان نمی‌گذارند اعزام شود. بعد می‌روند خواستگاری مادرم.

**: خب، برگردیم سراغ اتفاقات بعد از شهادت عمو قاسم…

پسر شهید: وقتی عمویم شهید شد، پدر به خانه آمد و کلاً یک هفته در ایران بود. پدرم اعتقادات عجیب و غریبی داشت. خودش را عزادار نمی‌دانست که بخواهد رخت سیاه بپوشد و گریه و شیون کند. چرا؛ می‌نشست گریه می‌کرد ولی در خفا. هنوز فیلم‌هایش در موبایلم موجود است که یک بار که مجروح شده بود عمویم می‌آید بهش دلداری می‌دهد که دیگر سوریه نرو حالا که پایت و دستت اینطور شده، می‌گوید نه تا زمانی که شهید نشوم و به داداشم نرسم، می‌روم…

**:  آقا سید احمد چند تا برادر دارند؟

پسر شهید: پدرم پسر ارشد خانواده است، یک برادر از خودشان کوچکتر دارند به اسم سید اکبر سادات، که ایشان در همین روستای صحت‌آباد ساکن هستند، یک برادر کوچک از سید اکبر به اسم سید محمد سادات که ساکن آمریکا هستند، یک برادر کوچکتر هم داشتند سید قاسم سادات که شهید شد و اولین شهید خانواده است.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: چهار برادر و چند خواهر؟

همسر شهید: در حال حاضر سه خواهر هستند. یکی‌شان ۹ ساله بود که فوت کرد.

پسر شهید: خواهر ارشدشان به اسم طاهره. پدر، این خواهرش را خیلی دوست داشت ولی در کودکی فوت کرد. تا همین اواخر هم پدرم اسمش را می‌آورد. می‌گفت یک خواهر داشتم طاهره یک چیز دیگری برای من بود، طاهره خواهر دلسوز من بود.

پدر من از بین خواهر و برادرهایش طاهره را خیلی دوست داشت، شما تصور کنید، یک دختری در سن نه سالگی در افغانستان به رحمت خدا می‌رود، پدرم در سن ۵۰ سالگی هنوز هم می‌گفت طاهره، یک عاطفه عجیب و غریبی بینشان بود. سید قاسم را هم خیلی دوست داشت. این دوست‌داشتن متقابل بود. سید قاسم هم پدرم را خیلی دوست داشت، کسی جرأت نمی‌کرد بخواهد پشت پدرم حرف بزند؛ آنجایی که سید قاسم بود همه می‌دانستند نباید حرفی بزنند، رگ غیرتش بیرون می‌زد.

**: خیلی به هم وابسته بودند؟

پسر شهید: با هم رابطه عاطفی عجیب و غریبی داشتند که ما بعدها متوجه شدیم اصلا داستان چه بوده.

**: عمه‌های شما هم در ایران هستند؟

پسر شهید: یکی از عمه‌هایم آلمان زندگی می‌کند، یکی هم آمریکا. یکی هم ایران است.

**: حاج خانم! خانواده آقای سادات چه سالی و چطور آمدند ایران؟ همگی با هم آمدند و ساکن ایران شدند؟

همسر شهید: آن موقعی که اینها ایران آمدند شاید من اصلا به دنیا نیامده بودم، ولی اینطور که مادر شوهرم می‌گفت به خاطر امام رضا آمده بودند. آن موقع جنگ نبود، افغانستان خیلی آرام بوده.

**: یعنی آن جنگ کمونیست‌ها نبوده که از ترس جنگ آمده باشند؟

همسر شهید: نه، سید احمد آن موقع شاید ۷ ساله بودند. یعنی سید محمد به دنیا نیامده بوده، سید قاسم به دنیا نیامده بوده، فقط سید احمد بوده و سید اکبر بوده و سه تا دخترهایشان.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: یعنی برای زیارت آمدند به مشهد؟

همسر شهید: این دخترشان که اسمش طاهره بوده که در افغانستان فوت کرده بوده، را اصلا نیاورده بودند. گذاشته بودند در خانه که ما می‌رویم یک زیارت می‌کنیم و برمی‌گردیم. بعد به اینجا می‌آیند و ماندگار می‌شوند. او هم آنجا پیش عمویش بوده؛ شوهرش می‌دهند و بعد فوت می‌کند و … اینها اینجا ماندگار می‌شوند. زمان شاه و قبل از انقلاب آمده بودند به ایران.

**: آقا سید احمد متولد چه سالی هستند؟

همسر شهید: در مدارک افغانستانی‌اش هست. می‌خواهید بیاورم برایتان. چون من نمی‌دانم سنش چقدر است. سنّ واقعی اش در آن است.

**: آقا مجتبی! شما نمی‌دانید سنّ پدرتان چقدر است؟

پسر شهید: اتباع افغانستانی به تاریخ خیلی اهمیت نمی‌دهند، پدرم من  حدوداً ۵۶ سال را داشت، اما آن چیزی که داخل مدارک زدند، ۴۸ ساله بود.

همسر شهید: در مدارک، جوانش کردند.

**: حدود ده سال سنشان را پایین آوردند.

پسر شهید: ما مجبوریم آن چه که در مدرک اقامتش بود را بگوییم.

همسر شهید: روی سنگ قبرش هم ما همان سال تولد نوشته شده روی مدارک را حک کردیم.

**: یعنی شهادتشان فروردین ۱۴۰۰ است و تاریخ ولادتشان سال ۱۳۵۲؟

پسر شهید: بله؛ پدرم را خیلی جوان کردند.

**: احتمالا باید متولد سال ۴۶ باشند؛ که حدودا سال ۵۳ یا ۵۴ آمدند به ایران. ما سال تولدشان را سال ۵۲ ذکر می‌کنیم که روی مزارشان هم حک شده… بقیه خانواده هم می‌آیند مشهد پیش پدر و مادر؟

همسر شهید: نه دیگر، اینها همه می‌آیند در شهرک تنکَمان (نظرآباد استان البرز) که آن موقع روستا بوده.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: در کجاست؟

همسر شهید: در هشتگرد، نظرآباد، جاده قاسم آباد را که رد می‌کنید یک روستایی بوده و هست به نام تنکمان. از افغانستان مستقیم می‌آیند آنجا و ساکن می‌شوند و خانه می‌خرند.

**: و شروع می‌کنند به کشاورزی؟

همسر شهید: به گفته شوهرم آن موقع پدرشوهرم فلج بوده. از آنجا پدرشان را روی شانه‌هایشان می‌گذاشتند می‌آوردند، اینجا هم سیداحمد چون پسر اول بوده سختی‌های خودش را داشته. می‌رود سر کار تا بتواند خانواده را حمایت کند و پدرشوهرم سرپا شود. بعد هم شروع می‌کند به کشاورزی و کاشتن جو و گندم و خیار و مانند اینها.

**: در حقیقت آن موقع که می‌آیند مسئولیت خانواده را آقا سید احمد داشتند؟

همسر شهید: مسئول خانواده، ایشان بودند، چون پدرش سکته کرده بود و کلا فلج بوده و البته تا اینجا می‌آید می‌رود دکتر و شکر خدا خوب می‌شود.

**: حاج خانم؛ شما چطور آمدید به ایران؟

همسر شهید: آن موقع که با سید احمد ازدواج کردم، سید احمد ۲۰ ساله بود و من ۱۳ ساله. یعنی سال ۶۷ ما با هم ازدواج کردیم. چون زندگی خودم است، بهتر یادم هست. من بچه‌تر بودم از سید.

**: شما چطور با خانواده از افغانستان آمدید؟ یا اینکه اساسا اینجا به دنیا آمدید؟

همسر شهید: من متولد ایران هستم، پدر و مادرم هم ساکن مشهد هستند.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس
مزار شهید سید احمد سادات در بیابان‌های اطراف اشتهارد

**: یادتان نیست که چند سالی حاج آقا و حاج خانم آمدند ایران؟

همسر شهید: من یادم نیست.

**: از ابتدا پدر و مادر شما مشهد بودند؟

پسر شهید: داستان مهاجرتشان این بوده که می‌آیند ایران و مادرم متولد می‌شود. بعد دوباره مادرم را مشهد می‌گذارند، می‌روند و برمی گردند. مدام در رفت و آمد بودند. مادرم هیچ وقت افغانستان نرفته، متولد ایران است و همیشه در همین جا بوده.

**: حاج خانم؛ چطور آشنا شدید با خانواده آقای سادات؟ فامیل بودید؟

همسر شهید: آشنا که نشدم! من آن موقع بچه بازیگوشی بودم، همه‌اش دنبال بازیگوشی خودم بودم که یک باره آمدم دیدم برایم خواستگار آمده. پدرم چون روحانی و شیخ است چون دید پدرشوهرم سید است و خیلی خانواده خوبی هستند، گفت دخترم را می‌دهم به این خانواده و داد.

**: این دو خانواده چطور با هم آشنا شدند؟ همشهری بودند در افغانستان؟

همسر شهید: آشنا نشدیم.

پسر شهید: خیلی اتفاقی. خانواده پدرم در تنکمان بودند و خانواده مادر مشهد بودند.

**: یعنی ممکن است حاج آقا آمده باشند مشهد برای زیارت و یک باره خانواده مادرتان را ببینند؟

پسر شهید: مثل اینکه عمه‌ام مادرم را می‌بیند و می‌گوید یک دختر خیلی خوب اینجا هست.

همسر شهید: سید احمد و دخترخاله‌اش ۷ سال در عقد بودند، دورانی رفت و آمد داشتند، نمی‌دانم چه می‌شود کهبین اینها شکرآب می‌شود و می‌گویند ما همدیگر را نمی‌خواهیم. رفته بودند مشهد که عروس بیاورند. بعد همانجا به مشکل می‌خورند و از هم جدا می‌شوند و می‌گویند به درد زندگی با هم نمی‌خوریم.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس
مسیری که ما را به مزار شهید سید احمد سادات رساند

**: آنها مشهد بودند؟

همسر شهید: بله. بغل دست ما یک سیدی بود به نام آقای عالمی؛ از فامیل‌های سید احمد بود. گفته بود یک دختر اینجا هست خیلی دختر خوبی است و سید هم هست؛ بیایید خواستگاری ببینید چه می‌گویند. اینها که همان روز اول آمدند گفتند قبول می‌کنیم و شما آدم‌های خوبی هستید. بعدا که تا نیامدم خانه، سید را ندیدم. مثل الان نبود که با هم حرف بزنیم و همدیگر را ببینیم. من اصلا قیافه او را ندیدم. نمی‌دانستم اصلا شوهر چیست و زندگی چیست. بچه بازیگوشی بودم که الان خودم یادم می‌آید خنده‌ام می‌گیرد.

**: پس شما را آوردند در منطقه تنکمان. یادتان هست مهریه و این مسائل حاشیه‌ای چقدر بود؟

همسر شهید: مهریه را کی داده کی گرفته؟ ماند و سید هم نداد و گذاشت و رفت. آن موقع ۱۰۰ هزار تومان مهریه من بود و۷۰تومان هم شیربها. شیربها را پدرم گرفت ولی من مهریه را بخشیدم به سید.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس
مزار شهید سید احمد سادات در بیابان‌های اطراف اشتهارد

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

منبع خبر

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس بیشتر بخوانید »

گزینه احتمالی وزارت ارشاد کیست؟

گزینه احتمالی وزارت ارشاد کیست؟


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دکتر محمدمهدی اسماعیلی گزینه اصلی تصدی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت سیزدهم است که در این گزارش به معرفی وی می‌پردازیم.

 محمدمهدی اسماعیلی متولد ۱۳۵۴ در کبوترآهنگ همدان، از طلاب دانش‌آموختۀ مدرسۀ عالی شهید مطهری، دکترای علوم سیاسی از پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و همچنین مدیر گروه «جامعه‌شناسی سیاسی مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی» دانشگاه تهران است.

بیشتر بخوانید:

چرا رهبری برای تسریع در تشکیل کابینه رئیسی تذکر دادند؟

اسماعیلی از فعالین فرهنگی، رسانه‌ای و سیاسی باسابقه و از چهره‌های فرهنگی و علمی نخبۀ جبهۀ انقلاب است؛ دکتر اسماعیلی فعالیت‌های فرهنگی جدی خود را از سردبیری و مدیرمسئولی چندین نشریۀ فرهنگی‌اجتماعی در دهۀ هفتاد آغاز کرده است؛ وی از جملۀ مدیران تحول‌گرای راهبردی سازمان صداوسیما در جایگاه‌های مجری طرح نظام جامع ارزیابی تولیدات صداوسیما، مدیریت مرکز افکارسنجی سازمان، مدیرکل ارزیابی برنامه‌های تولیدی سیما و مؤسس قرارگاه رسانۀ سازمان صداوسیما به عنوان یک ساختار فرهنگی‌ اجتماعی پویا و نویدبخش تحول رادیو و تلویزیون بوده است.

بیشتر بخوانید:

لیست کابینه فردا به کمیسیون‌ها می‌رود/ برگزاری جلسات در چند شیفت

اسماعیلی بعد از سال‌ها فعالیت فرهنگی و اجتماعی و رسانه‌ای، در دولت‌ نهم به‌عنوان رئیس کمیسیون فرهنگی و رسانه و همچنین معاون فرهنگی‌اجتماعی مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری و سپس در دولت دهم به‌عنوان معاون سیاسی، امنیتی، فرهنگی و اجتماعی استاندار اصفهان به‌کار گرفته شد؛ راه‌اندازی قرارگاه فرهنگی در استان اصفهان، سازماندهی و پیشتیبانی از اهالی فرهنگ، تشکل‌ها، مؤسسات و مراکز فرهنگی و هنری از جملۀ مهم‌ترین اقدامات او در دورۀ مسئولیت در استانداری اصفهان بود؛ الگوی اقدامات فرهنگی‌، هنری این معاونت در همان سال به‌عنوان سند الگوی فعالیت‌های فرهنگی‎هنری و اجتماعی در وزارت کشور تدوین و به همۀ استان‌های کشور ابلاغ شد؛ مهدی اسماعیلی جزو کارگروه تحول فرهنگی وزارت ارشاد در زمان وزارت دکتر صفارهرندی و عضو هیئـت مؤسس مؤسسات فرهنگی مهم و پویایی چون مؤسسۀ طلوع حق، مؤسسات پایش و افکارسنجی فرهنگی‌اجتماعی و مراکز رسانه‌ای مؤثری بوده است.

بیشتر بخوانید:

بررسی کارنامه گردشگری در دولت‌های گذشته

در زمان تولیت حجت‌الاسلام رئیسی در آستان قدس رضوی، دکتر اسماعیلی به‌عنوان مشاور فرهنگی و همچنین رئیس دفتر تحقیقات اجتماعی آستان قدس فعالیت‌های فرهنگی خود را ادامه داد؛

همچنین با انتخاب حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید ابراهیم رئیسی به‌عنوان رئیس قوۀ قضائیه از سوی رهبر معظم انقلاب، اسماعیلی به‌عنوان مشاور فرهنگی و اجتماعی رئیس قوه و همچنین نمایندۀ ایشان در سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی فعالیت می‌کرد.

تسلط محمد مهدی اسماعیلی بر منظومۀ فکری فرهنگی و سیاسی مقام معظم رهبری وی را به چهره‌ای آشنا در هم‌اندیشی‌ها و همایش‌های فرهنگی جبهۀ انقلاب و همچنین در بین استادید دانشگاه‌های مختلف کشور تبدیل کرده است. به‌طوری که با طراحی و برگزاری بیش از هفتاد دورۀ کارگاه‌های دانش‌افزایی برای اساتید دانشگاه‌های مختلف کشور در نهاد رهبری در دانشگاه‌ها در طول این سال‌ها و در جمع‌های مختلف جوانان از جمله در ادروها، نشست‌ها و همایش‌های دانشگاه‌ها، با بیش از صدها مقالۀ علمی و سخنرانی‌های مختلف نقش بسزایی در تبیین مبانی گفتمان فرهنگی‌، فکری و سیاسی انقلاب اسلامی، حضرت امام ره و مقام معظم رهبری داشته است.

معاونت پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی و تولید بیش از سیصداثر مهم در حوزۀ تاریخ با کادرسازی و به‌کارگیری از ظرفیت‌های اهالی پژوهش و قلم، راه‌اندازی همایش‌های چندگانه و اثرگذار مقابله با تحریف تاریخ معاصر و تطهیر پهلوی در حوزۀ کتاب و ادبیات، عضو هیئت مؤسس و شورای سیاست‌گذاری جایزۀ ادبی شهید اندرزگو، مشاور عالی مجمع ناشران انقلاب اسلامی و همچنین تألیف چندین اثر روایی‌تاریخی، پژوهشی و سیاسی و نگارش مقالات فکری، فرهنگی و سیاسی بسیاری، از دیگر فعالیت‌های فرهنگی و فکری دکتر محمدمهدی اسماعیلی در طول این سال‌ها بوده است.

منبع: فارس

محمدمهدی اسماعیلی گزینه اصلی تصدی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت سیزدهم است که در این گزارش به معرفی وی می‌پردازیم.

گزینه احتمالی وزارت ارشاد کیست؟

منبع خبر

گزینه احتمالی وزارت ارشاد کیست؟ بیشتر بخوانید »

دولت وفاق ملی و برداشت‌های دوگانه 

دولت وفاق ملی و برداشت‌های دوگانه 


به گزاش مشرق، «حسن رشوند»  تحلیلگر و کارشناس مسائل سیاسی، در یادداشتی با عنوان «دولت وفاق ملی و برداشت‌های دوگانه» نوشت:

دولت « وفاق ملی » واژه ای است که در ادبیات سیاسی رایج دنیا  مرسوم بوده و به کرّات تکرار شده است.معمولا این واژه را در کشورهایی بکار می برند که با یک بحران جدی مواجه بوده و به جهت اینکه تعارضات سیاسی در آن بسیار بالاست ، سیستم فاقد این توان است که بتواند به تنهایی  با یک گروه و جریان سیاسی دولتی را تشکیل دهد.لیبی در سالهای اخیر از آنجایی که درگیر جنگ داخلی بوده  و «ژنرال حفتر» با بخش های دیگر حاکم در این کشور درگیر است ، با چنین وضعیتی مواجه است.نمونه دیگر را می توان در کشور لبنان که بارها با بی دولتی روبرو بوده ، مثال زد. در این کشورها ، معمولا سخن از تشکیل دولت وفاق ملی است . اماکشوری را نمی توان سراغ گرفت که دولتی را با رای مردم مستقر کرده باشد وپس از آن  حرف از دولت وفاق ملی زده شود.

مگر اینکه پس از انتخابات ، حزب یا گروهی نتیجه انتخابات را نپذیرفته و با حرج و مرج و تنش سیاسی در صدد بی اعتبار کردن نتیجه انتخابات باشند و با طرح تشکیل دولت وفاق ملی بخواهند دولت حاکم را فاقد مشروعیت کرده یا قدرت کشور را تقسیم نموده و به نوعی از قدرت سهمی را مطالبه کنند.آنچه در فتنه ۸۸ اتفاق افتاد و گروهی با عدم پذیرش نتیجه انتخابات و ۸ ماه بحران آفرینی و حرج و مرج در کشور ، در صدد بی اعتبار کردن انتخاباتی بودند که ملت ایران رئیس جمهور منتخب خود را از درون صندوق رای بیرون آورده بود، ازجنس همان وفاق ملی بود که در لیبی و لبنان دنبال می شد. چراکه در کنار فشار میدانی هنجار شکنان و بحران آفرینان ، صحنه گردانان فکری آنها سخن از ضرورت دولت وفاق ملی می زدند.

بار دیگر این روزها سخن از دولت وفاق ملی هم از سوی اصلاح طلبان و هم توسط آیت الله رئیسی رئیس جمهور محترم دولت سیزدهم  به زبان ها جاری می شود. هر دو گروه یک واژه را بکار می برند اما یقینا منظور و هدف از بیان آن این دو ،کاملا متفاوت خواهد بود.حتما باید بین منظور اصلاح طلبانی که از دولت دوم خاتمی بحث دولت وفاق ملی را مطرح می کردند و با انتخابات خرداد ۱۳۸۸ با طرح « کمیته صیانت آراء » قبل از انتخابات و طرح« دولت وفاق ملی» پس از انتخابات بدنبال بی اعتبار کردن دولت متنخب دهم بودند و مکرر برطبل اختلافات می کوبیدند تا دولت منتخب را فاقد مشروعیت معرفی کنند و از رهگذر آن، راهبرد خود را دنبال کنند، تفاوت اساسی وجود دارد.

ریشه بحث دولت وفاق ملی توسط دولت سیزدهم و آیت الله رئیسی به فرازی از سخنان رهبر معظم انقلاب در جلسه تنفیذ باز می گردد. آنجا که ایشان خطاب به رئیس جمهور منتخب فرمودند: دولت باید مظهر وفاق ملی و نگاه ملاطفت آمیز به عموم مردم باشد. یکی از کارهای مهمی که به مردمی بودن دولت کمک می‌کند، تعهد به گفتگوی صادقانه و بدون پیرایه‌های سیاسی با مردم است. باید با مردم صادقانه حرف زد، مشکلات و راه‌حل‌ها را گفت و توقعات را بیان کرد و کمک‌های لازم را نیز به مردم تقدیم کرد.

معظم له در توصیه به دولت سیزدهم، شناخت ظرفیت‌های فراوان کشور و توجه جدی به آنها  که بارها در دولت های گذشته به آن  تاکید داشتند ، یاآور شدند و فرمودند:این روزها از مشکلات و کمبودهای کشور گفته می‌شود که زیاد هم هستند اما ظرفیت‌های کشور در بخش‌های آب، نفت، معادن، بازار گسترده داخلی، همسایگان و استعدادها و آمادگی‌های حیرت‌آور جوانان، بسیار فراتر از مشکلات و فوق‌العاده هستند.

رهبر معظم انقلاب خاطر نشان کردند: بدون تردید با این ظرفیت‌ها می‌توان بر مشکلات غلبه کرد به شرطی که خوب شناخته و سپس با تلاش خستگی‌ناپذیر و شبانه‌روزی به کار گرفته شوند. ایشان یکی دیگر از جنبه‌های مردمی بودن را مبارزه بی‌امان با فساد و مفسد برشمردند و افزودند: آقای رئیسی در مسئولیت قبلی، مبارزه با فساد را شروع کرد و اقدامات خوبی انجام داد اما اصل قضیه و بسترها و زمینه‌های فساد در قوه مجریه است که باید با آن به‌طور جدی مبارزه کرد.

از این سخنان کاملا می توان فهمید که منظور از دولت وفاق ملی، دولتی نیست که با تقسیم قدرت و سهیم شدن همه گروههای سیاسی که به نوعی نتوانستند در انتخابات بر رقیب خود پیروز شوند ، دولتی باید شکل بگیرد که سهم آنها را در این دولت  بدهد و دولت را شرکت سهامی از جنس همان رفتاری که کارگزاران سازندگی  پس از شکل گیری دولت دوم خرداد در سال ۱۳۷۶ داشتند، بداند. بلکه دولت سیزدهم ، دولتی باید باشد که مظهر وفاق ملی بوده تا با بهره گیری از این وفاق و ظرفیتی که همه افراد ، گروهها و جریانات سیاسی کشور دارند ، متناسب با زیرساخت های توسعه ای کشور به دولت کمک کنند تا مشکلات پیش روی مردم مرتفع گردد و پدیده شوم فساد و تبعیض از این جامعه رخت بر بندد.

دولت وفاق ملی آیت الله رئیسی دولتی است که شهروند درجه یک و دو نشناسد و همه را با چشم شهروندان  درجه یک جامعه بدون توجه به گرایش سیاسی و سلیقه آنها ببیند و چتر ملاطفت دولت بر سر همه مردم سایه افکند.دولت وفاق ملی آقای رئیسی دولتی خواهد بود که از درون ماشین ضد گلوله و با شیشه دودی ۱۰۰ درصدی و بدون توقف در پشت چراغ قرمز ، مشکلات مردم و شاد و غمگین بودن چهره آنها را نبینی! دولت وفاق ملی آقای رئیسی دولتی است که هنوز مراسم تحلیف خود را بجا نیاورده ، اول وقت پنجشنبه به مراجعات نهادریاست جمهوری مراجعه کنی و درد و دل و مشکلات مردم را بشنوی و از روند رسیدگی مشکلات مردم مطلع بشی نه آنکه ۸ سال از کنار آنها بگذری و لحظه ای و نیم نگاهی هم به آنها نداشته باشی!

دولت وفاق ملی سیزدهم ، دولتی است که با کفش روی پتوی  چادر مردم زلزله زده قدم نگذاری و زخمی بر دلهای آنها نباشی! چنین دولتی را یقینا می توانیم دولت وفاق ملی بدانیم و طبیعی است که تعریف این وفاق ملی ، هم با تعریف آن در ادبیات سیاسی رایج دنیا متفاوت خواهد بود و هم با آن چیزی که اصلاح طلبان در طول ادوار مسئولیتی خود دنبال می کردند و سعی داشتند با استفاده از این واژگان ، برای نظام سیاسی ایجاد چالش کنند و برای جا انداختن آن در جامعه،  ابزارهای رسانه ای دشمن را به خدمت می گرفتند. 

بنابراین تعریف رهبرمعظم انقلاب و آیت الله رئیسی از دولت وفاق ملی کاملا روشن است. فرقی هم نمی کند که اصلاح طلبان با چه نگاهی دولت وفاق ملی آقای رئیسی را تفسیر می کنند. اگر آنها می خواهند با نگاه خود این دولت را « فراجناحی» بدانند آنگونه که محمد علی وکیلی از فعالین سیاسی اصلاح طلب بر آن تاکید داشته و در انتظار آن باشند تا آیت الله رئیسی با این نگاه آنها را در مناصب قدرت بکار گیرد ، این ذهنیت نمی تواند چندان با واقعیت نزدیک باشد هرچند ممکن است افراد کارآمد و بی حاشیه و پاک دست این جریان هم در دولت آقای رئیسی جایگاهی داشته باشند  و از ظرفیت آنها نیز استفاده شود. کما اینکه برخی اخبار گویای ابقای برخی دولتمردان دولت روحانی با همین نگاه در دولت سیزدهم نیز خواهند بود. اما حتما این بکارگیری و استفاده از ظرفیت این بخش از مدیران، متفاوت از تعریف اصلاح طلبان از دولت وفاق ملی است  که رهبر معظم انقلاب و رئیس جمهور محترم نسبت به آن معتقدند.

دولت باید مظهر وفاق ملی و نگاه ملاطفت آمیز به عموم مردم باشد. یکی از کارهای مهمی که به مردمی بودن دولت کمک می‌کند، تعهد به گفتگوی صادقانه و بدون پیرایه‌های سیاسی با مردم است.

دولت وفاق ملی و برداشت‌های دوگانه 

منبع خبر

دولت وفاق ملی و برداشت‌های دوگانه  بیشتر بخوانید »

«قریشی» از فرماندهان فاطمیون آسمانی شد

«قریشی» از فرماندهان فاطمیون آسمانی شد



«قریشی» از فرماندهان فاطمیون آسمانی شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «سید احمد قریشی» یکی دیگر از اعضای خانواده شهیدان قریشی که در هشت سال دفاع مقدس شش شهید را تقدیم اسلام و انقلاب کردند، به فیض شهادت نائل شد.

این فرمانده دلسوز و خدوم لشکر فاطمیون که آسمانی شد، طی در این سالها همواره در کنار سربازان فاطمی از حرم حضرت زینب (س) دفاع کرد.

کشور افغانستان , لشکر فاطمیون ,

وی از جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس نیز و به دلیل جراحات ناشی از جنگ ‌تحمیلی، در سوریه به یاران شهیدش پیوست.

سید احمد قریشی اهل روستای برغان از توابع شهرستان کرج، فرزند شهید سید کمال قریشی، برادر شهید سید محمود قریشی و پسرعموی چهار برادر شهیدان قریشی، از فرماندهان سابق ستاد بسیج کرج و از مسئولان سابق سپاه تهران بود و در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت و با دشمن بعثی جنگید.

کشور افغانستان , لشکر فاطمیون ,

مراسم تشییع این‌ شهید والامقام با رعایت کامل پروتکل های بهداشتی، یکشنبه سوم مرداد از ساعت 10 صبح از میدان شهدای کرج آغاز می‌شود و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده محمد(ع) قطعه سرداران شهید به خاک سپرده خواهد شد.

«قریشی» از فرماندهان فاطمیون آسمانی شد

منبع خبر

«قریشی» از فرماندهان فاطمیون آسمانی شد بیشتر بخوانید »

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس



شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

قسم های قبلی این گفتگو را نیز بخوانید:

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

تصادف‌ جانخراش یک مدافع‌حرم! + عکس

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سال‌هاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت ششم این گفتگو، پیش روی شماست.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: آقامحمدعلی از دایی‌های آقامحمدرضا، تکاور بودند و همه چیز فراهم بود برای این که راه ایشان را ادامه بدهند…

مادر شهید: بله؛ محمدعلی، الگوی پسرم محمدرضا بود. خدا رحمت کند سردار حاج قاسم سلیمانی را که می گفتند در هر خانه‌ای باید یک عکس شهید باشد. خیلی‌ها از دوست و آشنا و همکار و همسایه به من خرده گرفته‌اند که عکس شهدا را از خانه‌تان بردارید. از سال ۱۳۶۳ این عکس‌ها در خانه ما است. مثلا مراسم عروسی در خانه‌مان داشتیم و می گفتند عکس شهدا را لااقل برای همین امروز  از روی دیوار بردار! اما من اعتقادم این بود که شهدا باید برای همیشه جلوی چشم ما باشند تا ما بدانیم این‌ها برای چه رفتند و قطره قطره خونشان برای‌ آزادی و امنیت ما به زمین ریخته شده. برای همین من همیشه در زندگی‌ام از شهدا خیلی برای بچه‌هایم حرف می زدم. شاید ساعت ها می نشستیم و صحبت می کردیم و محمدرضا خیلی مشتاق بود به این مباحث.

هر کاری که می کرد، ‌می‌گفت: مامان! این کاری که انجام داده‌ام، شبیه کارهای دایی محمدعلی است یا شبیه کارهای دایی محمدرضا؟ این دو تا دو تیپ کاملا متضاد داشتند. محمدعلی آدمی فوق‌العاده فهمیده، سنگین و رنگین و نظامی بادیسیپلین بود؛ اما محمدرضا یک بسیجی آتش به اختیار بود که خیلی در قالب‌ها نمی گنجید. به همین خاطر محمدرضا از این دایی‌هایش الگو می‌گرفت و اولین الگوهای زندگی‌اش این ها بودند و مدام از من درباهره آنها سئوال می پرسید. حتی راجع به ریزترین ویژگی‌های آن‌ها و زندگی‌شان، ‌دلش می خواست اطلاعات داشته باشد. کوچکترین ریزه‌کاری‌های زندگی و مرام و مسلکشان را از من می پرسید.

**: شما در فامیل، همین دو شهید را داشتید؟

مادر شهید: ما در فامیل خیلی شهید داریم.

**: در خانواده حاج آقا دهقان‌امیری چطور؟

مادر شهید: نه؛ خانواده ایشان به اندازه خانواده ما شهید ندارند.

**: ایشان هم دامغانی هستند؟

مادر شهید: خیر، پدر و مادرشان اهل قزوین هستند اما خودشان متولد تهران هستند و در تهران، بزرگ شده‌اند و رشد کرده اند.

**: قدری هم درباره مادرتان بفرمایید که فراموش کردیم از حس و حال ایشان بپرسیم…

مادر شهید: مادر من یک کوه صبر است. الان هم در قید حیات هستند و من با تمام وجودم به ایشان افتخار می کنم. الگوی مقاومت و زندگی من همیشه مادرم بوده است. ایشان سختی‌هایی را که با چندین فرزند قد و نیم قد در سنندج می کشید، بدون این که همسری بالای سرش باشد، تحمل می‌کرد. پدر من همیشه فراری بود و یا در بازداشت به سر می‌برد و مادرم سختی ها را به دوش می‌کشید. بعدش هم همزمان جنگ تحمیلی، که بچه‌ها بزرگ شده بودند و می خواست جلوی چشمش باشند و تهیه و تدارک ازدواجشان را داده بود، در این لحظات، از رشیدترین فرزندش دل کند.

آقا محمدعلی در خانواده ما تک بود. قسم راست تمام فامیل، ‌قسم به جان محمدعلی بود. کسی که می خواست قسم راست بخورد، به جان محمدعلی قسم می خورد. می گفتند به جان محمدعلیِ دایی… چون یک انسان شاخص بود در کل خانواده. چنین جوان شاخصی را وقتی می خواهی دو دستی تقدیم کنی، خیلی سخت است. مادرم واقعا کوه مقاومت و صبر بود و در مقابل تمام سختی ها و نداری ها و فقر، مقاومت کرد.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: بعد از دو دهه هم با شهادت محمدرضا مواجه شدند… واکنش ایشان به شهادت نوه‌شان چطور بود؟ آمادگی ذهنی داشتند که نوه‌شان در این مسیر است و ممکن است شهید شود؟

مادر شهید: بله؛ وقتی محمدرضا اعزام شده بود، برای این که دعای خیر پدر و مادرم همیشه پشت سر محمدرضا باشد، به ایشان گفتم که محمدرضا به سوریه رفته و فقط آنها می‌دانستند و اصلا کسی خبر نداشت. حتی دوستان دانشگاه محمدرضا هم خبر نداشتند. آن زمان اعزام به سوریه خیلی پنهانی بود.

به پدرم می گفتم برایش دعا کن. خبر محمدرضا را که آوردند، قبل از این که من بخواهم تماس بگیرم، برادر من صبح به ایشان زنگ زده بود و خبر شهادت را داده بود. پدر و مادرم هم ظهر سوار ماشین شدند و تا شب از دامغان به تهران رسیدند.

**: ذهنشان آمادگی قبلی داشت؟

مادر شهید: بله، آمادگی داشتند اما مادرم همیشه می گوید خیلی بهم سخت گذشت؛ حتی سخت‌تر از شهادت پسرهای خودم. حتی پدرم هم همین را می‌گفتند.

**: این هم جزو رمزهای ناشناخته است که شهادت نوه سخت‌تر از شهادت فرزند است و این را من بارها شنیده و دیده ام.

مادر شهید: مثل این که می‌گویند، نوه، مغز بادام است، فراقش را هم سخت‌تر می کند.

**: من حتی دیده ام شهادت داماد هم سخت‌تر از شهادت پسر خانواده گذشته است. چون بار مسئولیت دختر و نوه‌ها روی دوش پدر و مادر می آید.

مادر شهید: اتفاقا داماد من هم مدافع حرم است و ایشان واسطه شد که محمدرضا برای دفاع حرم برود. محمدرضا هم همیشه به داشتن چنین شوهرخواهری افتخار می کرد و می گفت ایشان همانی هستند که من می خواهم.

**: پس دامادتان هم جوان هستند…

مادر شهید: بله، متولد ۱۳۶۶ هستند. اتفاقا تازه از سوریه آمده اند.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: شکر خدا که الان وضعیت سوریه آرام است. دعا می کنیم سایه‌شان مستدام باشد… چند فرزند دارند؟

مادر شهید: دو فرزند دارند. زینب خانمِ ۴ ساله و آقامحمدرضای یک ساله.

**: به سلامتی دو نوه دارید و آماده برای این که آقامحسن هم نوه‌های بعدی تان را تقدیمتان کنند… حاج‌آقای دهقان امیری چگونه خبر شهادت محمدرضا را پذیرفتند؟

مادر شهید: حاج آقا ۱۵ ساله بودند که انقلاب پیروز شد و همیشه می گوید یکی از افتخارات ما این بود که وقتی حضرت امام گفتند یاران من در قنداق هستند، ‌شامل حال من می شده. در تمام جریانات انقلابی بوده و جذب کمیته میشود و مدام به جبهه می‌رود. حدود چهار و نیم سال سابقه حضور در جبهه دارند.

کمیته که در شهربانی و ژاندارمری ادغام شد، در ناجا بودند تا سال ۸۲ که بازنشسته شدند. به خاطر ناراحتی قلبی که داشتند و در محل خدمتشان حالشان بد شد با سابقه ۲۲ سال بازنشسته شدند و الان در یک شرکت خصوصی، فعالیت دارند.

**: شکر خدا حالشان خوب است؟

مادر شهید: الحمدلله؛ البته هفت هشت ماهی است که کمرشان آسیب دیده و این تخت را هم برای استراحت ایشان گوشه اتاق گذاشته‌ایم.

**: یعنی حادثه‌ای اتفاق افتاد؟

مادر شهید: گویا در محل کارشان زمین خوردند و چند مهره کمرشان شکست و آسیب دید و با استراحت مطلق، حالشان رو به بهبود رفت و تا اردیبهشت امسال در حال استراحت بودند. الان هم حدود دو ماه است که دوباره به محل کار می روند.

**: ان شا الله خدا به ایشان سلامتی کامل عطا کند… آقامحسن مشغول چه کاری هستند؟

مادر شهید: محسن، کلاس دوازدهم است و الان دارد خودش را برای کنکور آماده می کند. (این گفتگو چند روز قبل از برگزاری آزمون سراسری انجام شده است.) در همان مدرسه امام صادق(ع) رشته علوم انسانی می خواند. من نمی خواستم محسن را به آن مدرسه ببرم اما اولیای مدرسه،‌ درخواست داشتند که آقامحستن به آنجا بروند.

**: ازدواجتان چه سالی بود؟

مادر شهید: سال ۱۳۶۹ ازدواج کردیم.

**: آشنایی‌تان با حاج‌آقا دهقان از چه طریقی بود؟

مادر شهید: پسرخاله من، داماد آقای دهقان هستند. یعنی خواهر بزرگ ایشان با پسرخاله من ازدواج کرده اند. آقای دهقان خیلی به رزق حلال مقید هستند. موقعیت‌های خیلی خیلی زیادی برایشان پیش می‌آمد که خیلی راحت می توانستند پول شبهه‌ناک وارد زندگی کنند…

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: مخصوصا در ناجا و شهرداری که فضا برای این کار مهیاتر است…

مادر شهید: حتی در زمان جبهه و جنگ و بعد از آن، همیشه به این موضوع اهمیت می داد. ایشان مدت طولانی در یگان اماکن و مدتی هم در منکرات ناجا مشغول بودند و موقعیت‌های زیادی داشتند که پول شبهه‌ناک و غیرحلال وارد زندگی کنند اما خیلی به این امر، مقید بوده و هستند.

**: این، واقعا موضوع مهمی است و هیچ کس هم خبردار نمی‌شود اما اثرش در بلند مدت معلوم می شود که این پدر، به فرزندانش خدمت کرد یا خیانت؟! شکر خدا که نتیجه این نان حلال هم در خانواده شما خودش را نشان داده.

مادر شهید: حتی موقعی که محمدرضا داشت به سوریه می رفت، پدرش گفت:‌ تو نمی‌خواهد بروی، من می روم. تو باید جامعه را بسازی و کشور روی بازوان تو باید بچرخد. دیگر عمری از ما گذشته؛ بگذار ما برویم… اما محمدرضا می گفت: ‌نه؛ شما رفته اید و تکلیفتان را ادا کرده اید. نوبت من است که بروم.

**: خودتان خبر شهادت را چگونه گرفتید؟

مادر شهید: محمدرضا چه قبل و چه بعد از اعزامش به سوریه، مدام به من می گفت مامان! دعا کن من شهید بشوم. من هم همیشه می گفتم: محمدرضا! تو خودت را خالص کن؛ شهید می شوی.

حتی یادم هست وقتی که داشت می رفت و خداحافظی می کرد، در همین پاگرد جلوی در هم ایستاد و برای این که جلوی همه، با من اتمام حجت کند، بیست دقیقه خداحافظی‌اش طول کشید. می گفت: می دانی من کجا می خواهم بروم؟… خطابش هم کاملا به من بود و مدام با من صحبت می کرد. من احساس می کنم آن لحظه محمدرضا پیکی از طرف حق بود که داشت با من اتمام حجت می کرد که یعنی اگر می خواهی جلوی بچه‌ات را بگیری،‌ همین الان بگیر و نگذار برود. پیک حق داشت از گلوی محمدرضا صحبت می کرد. «مامان می‌دانی من کجا می خواهم بروم؟ می‌دانی سوریه چه خبر است؟ می‌دانی جنگ با چه کسانی است؟»…

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

سئوالات کوتاه و منقطع می پرسید و من هم جواب های کوتاه می دادم. ساعت حدود ۱۰ صبح بود که رفت. جالب این است که محمدرضا پنج شش ماه اعزام شد اما نبردندش. یا اسمش در لیست نبود یا نمی توانست سوار هواپیما بشود. می رفت و برمی گشت. دفعه‌های قبل که می رفت از زیر قرآن رد می شد و آب را می پاشیدیم و می رفت اما این بار انگار به دلش افتاده بود که بار آخر است و حرف هایش را می زد و سئوالات را از من پرسید و به من گفت: مامان! می دانی داعش چگونه آدم می کُشد؟ جنایت‌های داعش را دیده‌ای؟… داشت مدام از من سئوال می پرسید. من بهش گفتم: محمدرضا! از شهادت که دیگر بالاتر نیستن؟ تو داری می‌روی پیش حضرت زینب(س). گفت:‌ مامان! دعا کن شهید بشودم. من هم گفتم: تو خودت را خالص کن، مطمئن باش شهید می‌شوی. همسرم هم به من می‌گفت: چرا این حرف را میزنی؟ خالص است که دارد می رود. چرا این حرف را می زنی؟

محمدرضا هم گفت:‌ مامان! راضی‌ام ازت. و ممنون که اینطوری برام دعا می کنی.

وقتی به سوریه رفت، پنج شش بار با ما تماس گرفت. در هر تماس، دوباره همین حرف را می زد و می گفت دعا کن من شهید بشوم و چرا من شهید نمی شوم؟

من هم هر بار این جمله را بهش می گفتم و انگار به اختیار خودم نبود که این جواب را به محمدرضا بدهم.

تا رسید به روز دوشنبه که شب جمعه‌اش شهید شد. دوشنبه تماس گرفت و دوباره خواسته اش را گفت و من هم دوباره همان جواب همیشگی‌ام را گفتم که خودت را خالص کن. محمدرضا این بار جواب عجیبی داد و گفت: ‌والله قسم، خالص شدم.

این حرفش خیلی روی من اثر گذاشت و بهش گفتم: ‌محمدرضا شهید می شوی!  گفت: جان من؟… گفتم: بله، ‌شهید می شوی. قسم خورد که خالص شدم و گفت: ‌ذره‌ای ناخالصی در وجودم نیست. حالا که دعا کردی شهید بشوم، از خدا بخواه که «بی سر» برگردم!

وقتی این جمله را گفت؛ ‌گفتم: خودت را لوس نکن! من نمی توانم این دعا را بکنم؛ اصلا دعا نمی کنم شهید بشوی. تا من این را گفتم، حرفش را پس گرفت و گفت پس همان دعای شهادت را بکن!

در این فاصله چهل روزه که محمدرضا رفت و من در حیاط را بستم و آمدم؛ وسط اتاق روی زمین نشستم و احساس کردم درونم شکست و خرد شد و نابود شدم و در وجود خودم شکستم. آن لجظه گریه نکردم در حالی که بغض گلویم را گرفته بود و جواب سوالاتش را نمی‌توانستم بدهم ولی فکر می کردم الان اگر گریه کنم، چون رابطه احساسی قوی داشتم، شاید اگر اشک من را می‌دید چه بسا زانوهایش شل می شد و نمی رفت. من خیلی به سختی جلوی گریه‌ام را گرفتم تا فردا شرمنده نشوم پیش حضرت زینب(س).

من آن لحظه به این فکر می کردم که اگر جلوی رفتن محمدرضا را بگیرم، فردا می توانم جلوی حضرت امام حسین دست به سینه بگذارم و بگویم «السلام علیک یا اباعبدالله»؟ یا حتی ادعا کنم «انی سلم لمن سالمکم…»؟ آن لحظه‌ای که امام حسین دارد محمدرضا را می برد، من با مهر مادرانه برای خودم نگهش دارم؟!

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

آیه قرآن داریم که می فرماید: «لکل امه اجل»… برای هر امتی یک اجل مشخصی هست. من مطمئن بودم که اگر محمدرضا را به هر بهانه‌ای نگه می‌داشتم یا با تصادف از دنیا می رفت یا سکته می کرد و… در همان لحظه و تاریخ،‌ محمدرضا می‌رفت و با توجه به این که من از بچگی می دانستم که عمر طولانی نمی کند و با شهادت می رود، به همین خاطر جلویش را نگرفتم.

آن روزِ خداحافظی آمدم درِ خانه و شروع کردم به خداحافظی. به بالکن رفتم و آب را پاشیدم و برای‌ آخرین بار تا پیچ کوچه دیدمش اما بعدش آنقدر ضجه زدم و گریه کردم که نگو و نپرس. همسرم هم همان موقع با محمدرضا رفت به محل کار و من تنها بودم.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

منبع خبر

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس بیشتر بخوانید »