انقلاب

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس



شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری

    گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

قسم های قبلی این گفتگو را نیز بخوانید:

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

تصادف‌ جانخراش یک مدافع‌حرم! + عکس

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سال‌هاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت پنجم این گفتگو، پیش روی شماست.

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

**: الگوی آقامحمدرضا برای ازدواج، چه کسانی بودند؟

مادر شهید: الگوی محمدرضا دایی‌هایش بودند. محمدرضا پنج دایی دارد که دوتایشان در دفاع مقدس شهید شده اند. دایی‌های محمدرضا در سنین ۱۹ و ۲۰ و ۲۲ سالگی ازدواج کرده اند و این مدام در ذهنش بود و می گفت که دایی‌ها چطور ازدواج کرده‌اند؟! ببینید چه خوب زندگی می کنند؟

ما هم وقتی این اصرار محمدرضا را دیدیم، راضی شدیم.

**: برادران شما در این سن و سال، وضع مالی‌شان خوب بود؟

مادر شهید: برادرانم طلبه و روحانی بودند و در قم درس می خواندند. پدرمان هم حمایتشان می کرد. استدلال محمدرضا هم همین بود و می گفت من را حمایت کنید.

**: البته طلاب، شهریه می گرفتند و با قناعت، زندگی می کردند.

مادر شهید: بله، اما پدرم هم خیلی به برادرانم کمک می کرد… ما هم می گشتیم تا دختر خوبی را برایشان پیدا کنیم.

**: شما در کمک مالی به آقا محمدرضا زیاده‌روی می کردید؟ با توجه به روحیات و خصوصیات شخصی ایشان، چرا زودتر از این ها مشغول کاری نشدند تا به آن استقلال مالی برسند.

مادر شهید: محمدرضا خیلی دوست داشت به سر کار برود اما بیشتر ساعات روزش را صرف درس می کرد. دانشگاه شهید مطهری از دانشگاههایی است که ساعت‌های طولانی درس حضوری دارد و تکالیف زیادی هم به دانشجوها می دهد. گاهی از هفت صبح تا هشت شب سر کلاس بود برای همین وقت دیگری برایش نمی ماند که برود و مشغول کار بشود.

برخی از دوستانش بودند که با همدیگر از دبیرستان فارغ التحصیل شده بودند و در دانشگاه دیگری درس می‌خواندند؛ انتخاب واحد هایشان طوری بود که در هفته سه روز در دانشگاه مشغول بودند اما محمدرضا در تمام ایام هفته در دانشگاه مشغول بود. یکی از دلایلش هم این بود که دنبال شغل نمی رفت. البته برخی کارها را دوست داشت.

دوست دامادمان در برق‌کشی ساختمان کار می کرد و محمدرضا می گفت دلم می خواهد بروم پیش ایشان و کمکش کنم. یا در نمایشگاه کتاب، به یکی از غرفه‌های کتاب رفته بود و ده روز کار کرد. این که بخواهد جایی از صبح تا شب به سر کار برود، اینطوری نبود…. تازه سال دوم دانشگاه بود و سنش آنقدر نبود که شغل دائمی داشته باشد.

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس
مادر بزرگوار شهید دهقان امیری در حال امضای کتاب «یک روز بعد از حیرانی»

**: پس پذیرفتند دلایل شما را مبنی بر این که باید صبر کند تا وضعیت کاری‌اش مشخص شود… شما در این حال و فضا کسی را در نظر داشتید؟

مادر شهید: من دو سه نفر را به محمدرضا معرفی کردم. حتی یکی از دوستان صمیمی‌اش آقا صادق به من می گفت: حاج خانم! شما یک بار به محمدرضا گفته بودید که دختر یکی از همکاران هستند که دانشجو معلم است و سال اول است که به دانشگاه فرهنگیان رفته. او را برای محمدرضا کاندیدا کرده اید. محمدرضا هم به شوخی و خنده آمده و این را برای ما تعریف کرد… (با خنده)

**: چرا شوخی و خنده؟

مادر شهید: مثلا برای دوستانش تعریف کرده بود که مادرم کسی را برای من زیر نظر دارد و همین که من چهار سال دانشگاهم تمام بشود، من شغل ندارم اما همسرم معلم است!…

یا وقتی که به خانه می آمد و به ما می گفت،‌ من مسخره می کردم و جدی نمی گرفتم.

نکته مهم و اساسی که هست و من حتی وقتی که محمدرضا در سوریه بود از او پرسیدیم. از طرفی به دخترم پشت تلفن یا حضوری می گفت که «دعا کن من شهید بشوم.» به دخترم می گفت که برو بابا و مامان را راضی کن تا برای من زن بگیرند.

این دو تا ضد و نقیض بود و ۱۸۰ درجه اختلاف داشت…

**: این حالت تجافی است که هم حواسش به دنیا باشد و هم به فکر آخرت باشد…

مادر شهید: یک‌بار نشستم باهاش صحبت کردم و گفتم: تو هم دنیا را می خواهی و هم آخرت را و جمع کردن این دو تا کنار همدیگر خیلی سخت است. این که ما برویم با یک دختر صحبت کنیم و همه کارها را نجام بدهیم اما تو پس فرا بروی سوریه و شهید بشوی! ما باید چه کار کنیم؟

حتی آخرین باری که از سوریه زنگ زد و به دخترم می گفت که بابا و مامان را راضی کن و دخترم گفته بود که بابا قول داده از سوریه که برگردی می رویم برایت خواستگاری. البته کسی را در نظر نداشتیم اما می‌خواستیم انگیزه داشته باشد برای برگشت. ما با دو تا گوشی با محمدرضا حرف می‌زدیم. من بهش گفتم محمدرضا تکلیف خودت را معلوم کن. تو یا آنجا در سوریه داری می‌جنگی یا این که مدام زن می خواهی. تو هنوز تکلیفت با خودت معلوم نیست.

گفت:‌ مامان! من باید برای شما روایت بخوانم؟ مگر حضرت علی نمی‌گوید برای دنیایت طوری زندگی کن که انگار تا ابد زنده‌ای و برای آخرتت هم طوری زندگی کن انگار که لحظه‌ای دیگر، نیستی.

واقعا دید یک جوان بیست ساله که می خواهد اینطوی فکر کند، خیلی جالب است. الان که در اطرافم نگاه می کنم می‌بینم که جوان با این تفکرات حیلی کم پیدا می شود. در این سن بیست سالگی و در عصر مجازی که پر از بی‌اعتقادی است.

**: دو تا از برادران شما به شهادت رسیده اند… اتفاقا همان اول هم گفتم می خواهم به این برسم که آقا محمدرضا با این ویژگی‌ها، محصول دو خاندان دهقان امیری و طوسی است. اگه ممکن است درباره اخوی‌ها هم کمی برایمان بگویید و این که ماجرا شهادتشان چطور بود؟ کمی هم درباره حاج آقا پدرتان برفرمایید و بعدش هم برویم سراغ روایتی از حاج آقا دهقان امیری تا ببینیم چنین فرزند متفاوت و شاخصی در چه بستر خانوادگی رشد کرده و بالنده شده است.

مادر شهید: پدر من در دوران پهلوی، نظامی و استوار شهربانی بود. سال ۱۳۵۲ پدرم از شهر خودمان یعنی دامغان به کردستان تبعید شد. گفته بودند ما تو را به جایی تبعید می‌کنیم که عرب نی بیندازد. یعنی جایی خشک و بی‌آب و علف با سختی‌های فراوان. چون مبارزه می کرد و از آن آدم هایی بود که نوارهای حضرت امام را گوش می داد و کتابهایشان را می خواند. پای سخنرانی‌های مراجع می رفت و… یک سال به تنهایی به کردستان و سنندج رفتند و استدلالشان هم این بود که من اول باید وضعیت را ببینم که جایی برای زندگی زن و بچه‌هایم هست یا نه تا این که بعدا ببرمشان. ما ۴ بچه بودیم و بردن ما برایشان سخت بود.

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس

**: یعنی هنوز تعدادی از فرزندان خانواده شما به دنیا نیامده بودند…

مادر شهید: ما چهار بچه بودیم و برادرم محمدحسن هم آنجا به دنیا آمد. بعد از یک سال، به دایی و عمویمان پیغام داد که همسر و فرزندانم را بیاورید. اثاثیه زندگی را هم جمع کردیم و با کمک دایی‌مان، از دامغان رفتیم به سنندج. من هم آنجا درس خواندم. ما شش سال در سنندج بودیم و تا کلاس پنجم ابتدایی آنجا درس خواندم.

آنجا یک روحانی به نام آقای نصرالله موحد بود که امام جماعت حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) در سنندج را به عهده داشت. فعال سیاسی بود و جلسات زیاد بصیرتی برگزار می‌کرد و من خودم با این که سن بالایی نداشتم و خواهرم که ۲ سال بزرگتر است و آقا محمدعلی که اولین شهید خانواده است، همه سر کلاس درس آقای موحد می رفتیم. حسینیه حضرت ابوالفضل فقط برای شیعیان است. آن روزها برخی اهل تسنن افراطی عقیده داشتند که اگر ۷ شیعه را بکشید، به بهشت می‌روید! و خانواده ما هم دقیقا هفت نفره بود!

**: آماده برای به بهشت فرستادن یکی از آن افراطی‌ها…

مادر شهید: شب‌ها با ترس و لرز می‌خوابیدیم. من بچه بودم و زیاد آن ترس را متوجه نمی شدم اما پدر و مادر و بچه‌های بزرگتر خیلی خوف داشتند. این در بحبوحه قبل از انقلاب بود و خورد به سال ۵۶ و ۵۷.

یادم هست شهریور سال ۵۷ بود که پدرم ما را به تهران آورد و تحویل پدربزرگ مادری‌مان داد و خودش تنهایی به سنندج برگشت و تا عید سال بعد، آنجا بود.

**: در آن سال‌ها چقدر به بازنشستگی حاج آقا مانده بود؟

مادر شهید: فکر می کنم با ۲۲ سال سابقه بازنشسته شدند و سابقه کمی داشتند. حدود سال ۵۹ یا ۶۰ بود که بازنشسته شدند.

**: یعنی دو سال از پیروزی انقلاب گذشته بود…

مادر شهید: بله؛ دوران خیلی سختی را گذراند. آنقدر در آنجا نداری کشیدیم که حساب ندارد. حقوق پدرم کم بود. فقط مادرم بالای سر ما بود و پدرم خیلی وقت‌ها در زندان بود. کردها زیرابش را می زدند که مثلا پدرم را در جلسات آقای موحد دیده اند یا این که به نماز جماعت رفته و…

**: پس آنجا هم تحت فشار بودید…

مادر شهید: خیلی وقت‌ها در زندان بود. خصوصا در سال ۵۶ که آقامصطفی فرزند بزرگ امام شهید شدند؛ سنندج خیلی به هم ریخت و خیلی از شیعه‌ها را کشتند. حوالی تیرماه ۵۷ بود که حسینیه حضرت ابوالفضل را آتش زدند! خیلی از شیعیان آنجا کشته شدند. سال‌های آخر، ما امنیت جانی نداشتیم و به همین خاطر ما را به تهران آوردند.

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس
قاب شهدای طوسی و خواهرزاده‌شان در کنار تمثال مقام معظم رهبری و حضرت امام

**: می خواستند که تا حدودی خیالشان از شما راحت باشد.

مادر شهید: بله؛ آقامحمدعلی آن موقع سال اول یا دوم دبیرستان بود. ایشان پسر ارشد خانواده و جزو مبارزان انقلابی بود. محمدعلی همیشه در جلسات شرکت می کرد و در توزیع اعلامیه‌های حضرت امام و کتابهایشان فعالیت می کرد. کم‌کم گذشت و سال ۵۹ بود که جذب دانشگاه افسری تهران شد و ۴ سال دوران دانشگاهش را گذراند و دو سال هم در لشکر نیروی مخصوص بود و دوره چتربازی را تمام کرد. سال ۶۳ بود که در یازدهم بهمن، شهید شد. در محور سردشت بانه به عنوان فرمانده و یکی از نیروهای شهید صیاد شیرازی حاضر شده بود که به شهادت رسید.

نیروی رسمی ارتش بود و شهید صیاد شیرازی علاقه زیادی به ایشان داشت و همیشه از او به نیکی یاد می کردند و حتی بعد از شهادتش چند باری به خانه ما آمدند.

وقتی آقامحمدعلی شهید شدند خیلی ها از دانشگاه افسری برای تشییعش آمدند. البته ما آن موقع در دامغان بودیم. ما اردیبهشت یا خرداد ۵۹ به دامغان رفته بودیم.

جنگ که شروع شد، آقاجان من مدت طولانی در جبهه بود و فکر کنم حدود ۵ و نیم سال سابقه جبهه داشت.

**: ایشان که بازنشسته بود به صورت بسیجی به جبهه می رفت؟

مادر شهید: بله؛ در یگان حبیب بن مظاهر خدمت می کرد. یگان پیرمردها بود…

**: سن‌شان در آن مقطع چقدر بود؟

مادر شهید: زیاد نبود. فکر کنم حوالی پنجاه سال داشتند. جالب این است که آقامحمدعلی به آقاجان همیشه می گفت شما نرو، من دارم به جای شما می روم. من نظامی‌ام و جای شما را پر می کنم… محمدعلی آنقدر مردم کردستان را دوست داشت که همیشه می گفت مردم آنجا از نظر معیشتی و عقیدتی و فرهنگی و … محرومند. با این حال حاج‌آقا کار خودش را می‌کرد و می رفت.

برادرم «محمدرضا» ۱۲ سالش بود که برای اولین بار به جبهه رفت. آخرهای سال ۶۳  و بعد از شهادت برادرمان محمدعلی بود. اصلا نمی شد نگه‌ش داشت. سنی هم نداشت. ما سه مرد در خانه داشتیم که هر سه نفر به جبهه می رفتند. محمدرضا را آقاجان نمی گذاشتند برود. مثلا بیست روز می رفت و دوباره با واسطه حاج آقا مجبور به برگشت می شد. آقاجان می گفت سنش کم است. دوم آذر ۶۶ در عملیات نصر ۸ در ماووت عراق شهید شد. ولی آقا محمد علی در محور سردشت بانه در عملیات با کومله و دموکرات شهید شد. آن قدر علاقه داشت به کوهستان که همان‌جا هم جانش را تقدیم کرد.

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس
شهید محمدعلی طوسی، دایی شهید محمدرضا دهقان امیری

**: آقا محمدعلی ازدواج کرده بود؟

مادر شهید: نامزد داشت و قرار بود عید نوروز عروسی کند. اتفاقا یکی از برادران خانمش، تیمسار محمدرضا فریدونیان، آن زمان در ارتش فرمانده لشکر بود. چند برادرزن داشت که همه نظامی بودند. راحت می توانستند او را از سردشت به تهران بیاورند ولی محمدعلی می گفت من نمی توانم و غیرتم اجازه نمی دهد در تهران زندگی کنم و بخواهم بجنگم. من باید پشت گلوله توپ باشم.

**: عقد هم کرده بودند؟

مادر شهید: صیغه محرمیت خوانده بودند و قرار بود عید، عقد و عروسی برگزار بشود. همه چیز تمام شده بود و انگشتر نشانه هم داده شده بود. صحبت‌ها هم انجام شده بود. چهل روز قبل از عید شهید شد و دقیقا چهلمش قرار بود روز عروسی‌اش باشد.

**: همسرشان بعدا ازدواج کردند؟

مادر شهید: همسرشان تا ۱۰ سال ازدواج نکردند. از اثرات روحی شهادت آقامحمدعلی راضی نبود با کسی ازدواج کند و می گفت من مردی مثل محمدعلی نمی‌توانم پیدا کنم. پدر من رفت و خواهش کرد. بعد از آن خانواده ما خیلی اصرار کردند. حتی هدایایی که محمدعلی برایش برده بود را هم گفتند که جدا کنید تا بلکه دل بکند و بتواند ازدواج کند. ۱۹ ساله بود و محمدعلی ۲۲ ساله. تا ۲۹ سالگی ازدواج نکرد و در سی سالگی بود که ازدواج کرد و به تبریز رفت. اسم پسر اولش را هم محمدعلی گذاشت.

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس
شهید محمدرضا طوسی، دایی شهید محمدرضا دهقان امیری

**: پس همچنان با ایشان ارتباط دارید؟

مادر شهید: بله؛ فامیل ما بودند. مادرشان با پدر من دختر دایی و پسر عمه بودند…

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس
مادر بزرگوار شهید دهقان امیری در حال امضای کتاب «یک روز بعد از حیرانی»

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس

منبع خبر

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

سردار جوانی: کارنامه آمریکا در حقوق بشر سیاه است


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار یدالله جوانی، با اشاره به هفته افشای جنایت آمریکا که به طعنه به نام هفته حقوق بشر آمریکایی نام‌گذاری شده است، آمریکا را مدعی پرچم‌داری حقوق بشر آن هم در حد حرف برشمرد و گفت: آن‌ها در حد سخن، شعار و ادعا در جهان مدعی دفاع از حقوق بشر هستند.

معاون سیاسی سپاه با تأکید بر اینکه کارنامه آمریکا در موضوع حقوق بشر، سراسر سیاه و مملو از جنایت است، اضافه کرد: هیچ کشوری در سده‌های اخیر به اندازه آمریکا در حق بشریت ظلم و جنایت انجام نداده است، این کشور در قرن بیستم بعد از جنگ جهانی و طی دو دهه اخیر جنایات زیادی در کشورهای مختلف انجام داده است.

جوانی با اشاره به اینکه امروز بدترین وضعیت در افغانستان در حال رقم خوردن است، اضافه کرد: این شرایط محصول لشکرکشی و اشغال این کشور توسط آمریکایی‌هاست.

 

کارنامه آمریکا در موضوع حقوق بشر، سراسر سیاه و مملو از جنایت است

 

معاون سیاسی سپاه بر رقم خوردن بسیاری از جنایات به دست رژیم جنایت‌کار آمریکا به شکل مستقیم و غیر مستقیم در عراق و سوریه تأکید کرد و افزود: آمریکا مردم بی دفاع این کشورها را به خاک و خون کشید.

آمریکا، شریک اصلی جنایات رژِیم صهیونیستی در جهان اسلام

جوانی با اشاره به آمریکا به عنوان شریک اصلی جنایات رژِیم صهیونیستی در جهان اسلام به ویژه فلسطین، تصریح کرد: این رژِیم کودک کش جنایات زیادی در نوار غزه و کشور فلسطین انجام داده است.

 

کارنامه آمریکا در موضوع حقوق بشر، سراسر سیاه و مملو از جنایت است

 

معاون سیاسی سپاه با بیان بخشی از جنایات رژیم آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران، اضافه کرد: ظلم‌های فراوانی آمریکایی‌ها از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و چه در سال‌های بعد انقلاب در حوزه‌های مختلف علیه نظام و ملت ایران انجام دادند، اضافه کرد: علیه ما فشار آورند و کشور را تحریم کردند و با حمایت از تروریست‌ها در فصول مختلف حقوق بشر را در ایران نقض کردند.

آمریکا، شریک اصلی جنایات آل سعود علیه مردم مظلوم یمن

جوانی به آمریکا به عنوان شریک اصلی جنایات آل سعود علیه مردم مظلوم یمن، اشاره کرد و افزود: اروپایی‌ها هم از شرکای این رژیم جنایت‌کار در نقض حقوق بشر در یمن هستند.

آمریکایی‌ها برخلاف ادعای مدافع حقوق بشر، ماهیت ضد بشری دارند

معاون سیاسی سپاه با تأکید بر اینکه آمریکایی‌ها برخلاف ادعای مدافع حقوق بشر، ماهیت ضد بشری دارند، اظهار داشت: بیشترین جنایات ضد بشری را آمریکایی‌ها در تاریخ مرتکب شده‌اند.

منبع: میزان

سردار جوانی: کارنامه آمریکا در حقوق بشر سیاه است

منبع خبر

سردار جوانی: کارنامه آمریکا در حقوق بشر سیاه است بیشتر بخوانید »

روزی که خاوری شهید شد + عکس

چرا باید درباره مدافعان حرم بنویسیم؟



مدافعان حرم - مدافع حرم

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، آنچه در ادامه می‌خوانید، یادداشتی از سرکار خانم اعظم محمدپور، نویسنده جبهه مقاومت است که به دست مشرق رسیده:

در جهانی زندگی می‌کنیم که عدالت به معنای واقعی در آن وجود ندارد. در دنیای اطراف ما قدرت، حرف اول را می‌زند. اگر مردم کشوری قدرت نداشته باشند، ماهیت فکری و فرهنگی آن ملت و تمامیت ارضی سرزمینشان توسط کشورهای قدرتمند تصرف می‌شود.

 نمونه آن هم در دنیا زیاد است. کافی است تاریخ کشورهای آفریقایی را مطالعه کنیم. یا سری به کشورهای منطقه مثل مصر، سوریه، عراق و لیبی بزنیم تا متوجه شویم استعمار پیشرفت امروزش را مدیون استضعاف کشورهای ضعیف و چاپیدن ثروت‌های آن‌هاست؛

اما در این میان با عبور از تاریخ حکومت‌های ضعیف  شاهنشاهی، ایرانِ چهل سال اخیر، به اعتراف دوست و دشمن قصه‌ی کم‌غصه‌تری دارد. پس از انقلاب و پیشرفت ایران توانست کشورهای استعمارگر را با خطر جدی مواجه کند برای همین در این چهل سال  بارها، ترور نخبگان و  تحریم‌های اقتصادی و تحمیل جنگی هشت‌ساله  سعی کردند این مدل حکومتی را در هم بشکنند اما موفق نشدند. خب باید پرسید راز  موفقیت ایران میدان مذاکره بود یا میدان مبارزه؟!

تاریخ میدان مذاکرات نشان می‌دهد که استعمارگران همواره دنبال امتیاز گیری یک‌طرفه  بوده و هستند و هرگز با گفت گو حاضر به امتیازدهی به کشور ما نشده‌اند و تنها زمانی حاضر به امتیازدهی شده‌اند، که در میدان مبارزه به زانو درآمده‌اند. ایران اسلامی آرامش و آسایش امروزش  را مدیون مبارزه است و ملت ما قدردان خون شهدا.

با توجه به اینکه همه مردم ایران از نعمت آرامش و امنیت برخوردارند پس باید اعتراف کرد که حفظ و ترویج فرهنگ شهادت تکلیفی است که بر دوش همه‌ی ایرانیان فارغ از نژاد و قومیت و دین و مذهب.

بعد از پایان هشت سال دفاع مقدس، برای حفظ و نشر فرهنگ ایثار و شهادت آثار متعددی تولید و منتشر شد. نسل جوانی که دوران از دفاع مقدس را ندیده بود  با مطالعه آثار تولیدشده توانست تا حدودی با مجاهدت‌های شهدا و رزمندگان آن دوران  آشنا شود. شاید اگر این آثار تصویری و مکتوب نبود اثری از فرهنگ هشت‌ساله برای نسل بعد به یادگار نمی‌ماند.

درست در زمانی که دهکده‌ی جهانی به مکتب، تمدن و پیشرفت پوشالی خود تحت عنوان «پست‌مدرنیسم» و «لیبرال دموکراسی» می‌بالید. استعمارگران از محصول این تمدن رونمایی کردند. محصول این مکتب، لشکر خون‌خواری به نام «داعش» بود. داعشی نماد مکتب اومانیسم است که معتقد بود باید برای زنده ماندن خودت دیگران را بکشی، سر ببری وحشت ایجاد کنی!

این لشکر رعب و هراس شهر به شهر در سوریه و عراق پیشروی می‌کرد. و هیچ‌کس جلودارش نبود. هیچ خانه‌ای امن نبود نه حرم اصحاب پیامبر و نه مسجد یا حتی کلیسا. داعش، حرم‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام  در عراق و سوریه را هم تهدید به تخریب کرد. خبر به گوش جوانان مسلمان ایرانی و عراقی و افغانی و پاکستانی و لبنانی و… رسید، چند تیپ و لشگر تشکیل شد و با مقاومت این مجاهدان، ماشین تا دندان مسلح داعش متوقف شد.

 مدافعان حرم نماد انسان کامل در مکتب اسلام هستند که با ایستادن در مقابل ظلم داعش،  منطقه‌ی خاورمیانه را از  وجود پلید داعش پاک کردند. در واقع شهدای مدافع حرم که تحت تربیت ولایت‌فقیه بودند یک مدل جدید از انسان به دنیا معرفی کردند که حاضر بودند برای آسایش و آرامش بقیه مردم جان خود را که ارزشمندترین ثروت بود فدا کنند؛ برعکس داعش و تمدن غرب که برای راحتی خود آدم‌ها را می‌کشد.

 بعد از شروع قضیه داعش و شکل‌گیری جبهه مقاومت با بازگشت اولین شهید مدافع حرم به خوزستان طبق تکلیف و وظیفه‌ای که بر دوش خودمان احساس می‌کردیم کار ثبت و ضبط خاطرات شهدای مدافع حرم را شروع کردیم و برای بعضی از شهدا ویژه‌نامه‌ی شهادت تولید کردیم و در مراسم  چهلم هر شهید توزیع می‌کردیم. تا اینکه از طریق حوزه هنری با انتشارات خط مقدم آشنا شدم. «راز قلعه حمود»، اولین کتابی بود که برای این انتشارات کار کردم. این کتاب زندگی طلبه شهید مدافع حرم، سیداصغر فاطمی‌تبار بود. دومین کتابی که این انتشارات افتخار تدوینش را به بنده سپردند، زندگی‌نامه طلبه شهید مدافع حرم، احمد مکیان با عنوان «پسری با تی‌شرت کلاه‌دار» بود.

کار برای مدافعان حرم و ثبت و ضبط خاطرات واقعاً سخت است. گاهی خانواده‌ها و اطرافیان باور ندارند که حرف‌ها و خاطراتشان می‌تواند در جامعه اثرگذار باشد. عموماً می‌گفتند تولید این کتاب‌ها چه فایده دارد؟ چرا وقتتان را برای این‌کار می‌گذارید؟ بعضاً برای بیان خاطرات همکاری لازم انجام نمی‌شد، گاهی خودم و دوستانم برای انجام مصاحبه ساعت‌ها وقت می‌گذاشتیم تا افراد را قانع کنیم که فقط یک ساعت وقت بگذارند و خاطرات شهدا را بیان کنند. گاهی کارمان به توسل می‌کشید تا خانواده‌ای راضی به مصاحبه شوند و گاهی هم  بعضی افراد اصلاً قانع نمی‌شدند و خاطرات زیادی در پستوی ذهن آن‌ها ناگفته باقی ماند.

اگر کسی از نزدیک شهدای مدافع حرم را بشناسد، خوب می‌داند که این شهدای عزیز به‌سختی توانستند خانواده و اطرافیان خودشان را راضی کنند تا اجازه دهند آن‌ها برای شرکت در جهاد مقدس به کشور دیگری بروند. شاید اگر حرم مطهر اهل‌بیت(ع) در عراق و سوریه نبود، این شهدا هرگز موفق به راضی کردن اطرافیانشان نمی‌شدند.

حالا ببینید برای قانع شدن یک ملت چقدر باید وقت و انرژی صرف شود تا آن‌ها هم به اهمیت این موضوع پی ببرند. مردم کشور ما شیعه هستند و حضور حرم مطهر اهل‌بیت(ع) در سوریه و عراق در فهم مسئله ضرورت حضور مدافعان  حرم  بسیار کمک‌کننده بود. اما باز هم عده‌ای این شبهه را وارد می‌کنند که با وجود نیروهای نظامی چرا جوانان بسیجی در این جبهه حضور پیدا کردند؟ اینجاست که تألیف کتب زندگی مدافعان حرم برای رفع این شبهات می‌تواند بسیار کمک‌کننده باشد به شرطی که همه افراد و نهادهای دخیل در این مسئله با ناشران و مؤلفان این کتب همکاری کنند تا دلایل، شواهد و اسناد موجود در این زمینه را با قلم خود به تصویر بکشند. هر کتاب بسته به میزان همکاری افراد برای تألیف، درصدی از این تکلیف زینبی را ادا کرده است، اما هنوز تا رسیدن به هدف اصلی راه زیادی باقی است.

ما از حوادث دفاع از حرم و جهاد در جبهه مقاومت فاصله زمانی زیادی نگرفته‌ایم. از طرفی ابزار الکترونیک و فضای مجازی اصلاً قابل‌مقایسه با دوران دفاع مقدس نیست. لذا قاعدتاً برای اثبات حقانیت مطالب نشر شده نباید مشکلات زیادی داشته باشیم. اما متأسفانه چون بحث تألیف کتاب برای شهدای مدافع حرم خیلی جدی گرفته نمی‌شود و یا بعضاً از طرف خانواده‌ها یا متولیان امر همکاری لازم انجام نمی‌شود برای بیان همان حقایق واضح هم دچار مشکل هستیم. امیدوارم قبل از اینکه آثار جهاد در این جبهه زیر غبار فراموشی پنهان شود، فکری برای ثبت و ضبط این آثار به‌صورت مکتوب هم ‌اندیشیده شود.

احساس می‌کنم‌ هنوز جایگاه شهدای مدافع حرم و ارزش ازخودگذشتگی و شجاعت این شهدا برای جامعه ما جا نیفتاده است. مقام معظم رهبری فرمودند: «شهدای مدافع حرم اجر مضاعف دارند، چون هم مجاهد بودند، هم این جهاد در غربت انجام شد». این تکلیف متولیان فرهنگی کشور است که باید غبار غربت و شبهات را از چهره معصوم و مظلوم این شهدا کنار بزنند. جامعه باید بداند که شهدای مدافع حرم از نظر جایگاه، هدف، ایثار و مجاهدتی که انجام دادند، هیچ تفاوتی با شهدای دفاع مقدس ندارند و شاید مظلوم‌تر هم باشند. هم خودشان مظلوم‌اند و هم خانواده‌هایشان که با انواع نیش و کنایه‌ها و طعنه‌ها از سوی عده قلیلی از افراد جامعه مواجه شدند. بنابراین تکلیف ما نویسندگان نیز به‌عنوان راویان جبهه مقاومت سخت‌تر می‌شود.

شاید با گذشت زمان نگاه جامعه نسبت به ضرورت بحث جهاد و جنگ نیابتی و حضور مجاهدین ما در بیرون از مرزهای جغرافیایی قدری موشکافانه‌تر شود و اینکه پژوهشگران و نویسندگان ما با حضور در مناطق عملیاتی سوریه و عراق  برای تصویرسازی از صحنه‌های این جهاد مقدس موفق‌تر عمل کنند.

 شاید با گذشت زمان، مطالبه‌گری جامعه به‌ویژه جوانان و نسل‌های آینده از نقش مدافعان باعث شود خانواده‌های شهدا برای نشر آثار شهید همکاری بیشتری داشته باشند. همچنین هم‌رزمان و مسئولان امر با آزادی بیشتری بتوانند به تشریح شرایط مجاهدت این شهدا بپردازند و نکته آخر اینکه با گذشت زمان قدری از ملاحظات امنیتی کاسته می‌شود و نقد و بررسی  عملیات‌های برون‌مرزی و مجاهدت‌های ارزشمند مدافعان حرم بدون‌ محدودیت منتشر خواهد شد.

نوجوانان و جوانان امروز شوق عجیبی برای خواندن رمان‌ها و خاطرات شهدای مدافع حرم دارند. این نسل سوم و چهارم انقلاب سال‌ها زندگی شهدای دفاع مقدس را خواندند و آن‌ها را الگوهای دست‌نیافتنی می‌دیدند، اما وقتی عمده شهدای مدافع حرم که از لحاظ سنی  از همین نسل بودند، توانستند مخاطبان زیادی را به خود جلب کنند، طوری که شاید اگر منع قانونی اعزام نیرو در کشور نداشتیم، جبهه سوریه و عراق را جوانان ایرانی پر می‌کردند.

با آن حضور میلیونی ملت شریف ایران در تشییع پیکر فرمانده جهانی مقاومت سردار عزیزمان حاج قاسم سلیمانی و  این همه شوق و اشتیاق نوجوانان و جوانان به راه، هدف  و زندگی شهدای مدافع حرم، متأسفانه در چند سال اخیر و همزمان با مبارزه با داعش، کار تولید کتاب‌های شهدای مدافع حرم تعطیل بود و شاید اگر مجاهدت چند ناشر و نویسندگان  متعهد نبود، همین چند اثر هم تولید نمی‌شد. بازار فروش و حمایت از این کار تولیدی جایگاه اصلی خود را پیدا نکرده است، چون متناسب با نیاز جامعه قدرت تألیف این کتب توسط ناشران وجود ندارد.

امیدوارم روزی برسد که حق مطلب در مورد نقش مؤثر مدافعان حرم در دفاع از حیثیت بشر در معرفی مدل ” انسان کامل ” در ایران و جهان  ادا شود. خیلی سخت نیست درک اینکه زمین مشتاق است تا چکمه‌های مدافع حرم روی سینه‌اش نقش بزند یا چکمه‌ی داعشی‌ها…

* اعظم محمدپور، نویسنده کتاب «پسری با تی‌شرت کلاه‌دار» از انتشارات خط مقدم

چرا باید درباره مدافعان حرم بنویسیم؟

منبع خبر

چرا باید درباره مدافعان حرم بنویسیم؟ بیشتر بخوانید »

پیام تبریک ولایتی به رئیس جدید قوه قضائیه

پیام تبریک ولایتی به رئیس جدید قوه قضائیه


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، علی اکبر ولایتی مشاور مقام معظم رهبری در امور بین‌الملل با صدور پیامی، انتصاب حجت الاسلام والمسلمین محسنی اژه ای به ریاست قوه قضائیه را تبریک گفت.

متن پیام علی اکبر ولایتی به این شرح است:

حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای محسنی اژه ای

سلام علیکم

انتصاب شایسته حضرتعالی به ریاست قوه قضائیه را که نشان از اعتماد مقام معظم رهبری می‌باشد را صمیمانه تبریک عرض می‌نمایم.

بدون شک تجربیات ارزنده و اشراف حضرتعالی در مباحث حقوقی و موضوعات مرتبط با دستگاه قضا ذخیره‌ای گرانبها در جهت ایجاد تحول عظیم و ادامه رویکردهای مثبتی است که در دوره ریاست جناب حجت الاسلام والمسلمین رئیسی آغاز گردیده و بر اساس منویات مقام معظم رهبری در گام دوم انقلاب در آن مجموعه مورد تاکید قرار دارد.

امیدوارم به لطف الهی و عنایات اهل بیت(علیهم السلام ) و همراهی همکاران صادق و دلسوز شما در قوه قضائیه، توفیقات روز افزون حاصل گردد.

از درگاه خداوند متعال عزت و توفیقات روزافزون برای حضرتعالی مسئلت می‌نمایم.

علی اکبر ولایتی

مشاور مقام معظم رهبری در امور بین‌الملل با صدور پیامی، انتصاب حجت الاسلام والمسلمین محسنی اژه ای به ریاست قوه قضائیه را تبریک گفت.

پیام تبریک ولایتی به رئیس جدید قوه قضائیه

منبع خبر

پیام تبریک ولایتی به رئیس جدید قوه قضائیه بیشتر بخوانید »

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس



شهید محمدرضا دهقان امیری

گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سالهاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت اول این گفتگو، پیش روی شماست.

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

**: ماجرای کتاب زندگی‌نامه آقامحمدرضا از کجا آغاز شد؟

مادر شهید: گفتگوهایی با ما و همرزمان محمدرضا در انتشارات روایت فتح انجام شد و قرار بود که کتاب، به اولین سالگرد شهادت برسد اما به سرانجام نرسید. حدود سه سال گذشت تا این که بخشی از گفتگوها به صورت مکتوب به ما داده شد و بعدا برای کتاب شهید، استفاده شد. زیر قبه امام حسین علیه السلام در کربلا خواستم که کتاب محمدرضا زودتر نهایی بشود. در مدت کوتاهی یکی از دوستان از شیراز تماس گرفت و پیشنهاد داد با انتشارات نیستان و آقای شجاعی که فعال هستند، تماس بگیرم. به دلم افتاد که این کار خیلی خوب و زود انجام می شود. اصلا هیچ شناختی از پسرِ آقا سیدمهدی شجاعی نداشتم. وقتی با آقای سیدعلی شجاعی تماس گرفتم، خانم مقصودی پاسخ من را دادند و قرار شد از طرف آقای شجاعی با من تماس بگیرند. من یک ربع حرف زدم و ایشان به دقت، حرف‌های من را گوش دادند.

**: ایشان از همکاران بسیار گرانقدر انتشارات نیستان هستند که کتابی هم از خاطراتشان در پیاده‌روی اربعین نوشته و منتشر کرده‌اند که بسیار خواندنی است.

مادر شهید: اتفاقا خیلی دوست دارم ایشان را ببینم. چون انرژی مثبتی از پشت تلفن به من دادند. گفتند که من خودم با آقای سیدعلی شجاعی صحبت می کنم و نتیجه را تا یکی دو روز آینده به شما می دهم. سر موعد هم تماس گرفتند و گفتند:‌آقای شجاعی گفته‌اند خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی برای این کار خوب هستند. اگر هم می خواهید، چند کتاب از ایشان را برایتان بفرستیم تا بخوانید و تصمیم بگیرید. شماره تماسشان را هم دادند. در یک هفته‌ای که بخواهم بررسی کنم و تماس بگیرم، به میدان انقلاب رفتم و همه کتاب هایشان را خریدم و خواندم.

**: قلم خوبی دارند…

مادر شهید: بله؛ اما متوجه شدم ایشان تا به حال درباره شهید کتابی ننوشته اند. هیچکدام از چهار پنج کتابی که از ایشان داشتم درباره شهدا نبود.

**: به نظرم بهترین کتابشان «طلوع روز چهارم» است…

مادر شهید: بله، کتاب زیبایی است که از زبان چهار بانوی بزرگ هستی نوشته‌اند.

**: بعد از آن هم کتاب «یک روز بعد از حیرانی» که برای شهید دهقان امیری نوشته‌اند، ‌جزو کارهای ویژه ایشان است.

مادر شهید: یک روز صبح زود با خانم سلیمانی تماس گرفتم و گفتند من در پارک ملت مشغول پیاده‌روی هستم. اسم کتاب یعنی «یک روز بعد از حیرانی» هم برای همین بود که آن روز حیران شده بودند که این کار را قبول کنند یا نه!

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

جالب بود که به من گفتند یک دوست دیگری هم همراهم است و ایشان هم نویسنده هستند و خیلی دوست دارد راجع به شهید شما بنویسند.

گفتم: من به دلم افتاده که شما می نویسید… گفتند: ‌اتفاقاتی باید بیفتد تا نویسنده بتواند سراغ سوژه‌اش برود. من هم گفتم الان این اتفاق افتاده و من با شما تماس گرفته‌ام. ایشان هم گفتند: من فکرم را می کنم و جوابش را می دهم… خانم سلیمانی بعدا گفت: از زمانی که شما تماس گرفتید، من در حیرانی بودم و به همین خاطر این اسم را برای کتاب انتخاب کردم.

**: بارها خانم سلیمانی ماجرای آن روز را در مراسم های مختلف گفته اند که در شرایط خاصی بودند. انگار برای نوشتن این کتاب انتخاب شده بودند. شما دوباره همه خاطراتتان را از نو برای ایشان تعریف کردید؟

مادر شهید: نه، مبنای اصلی، همان گفتگوهایی بود که قبلا گرفته شده بود. ایشان فقط دو سه بار به خانه ما آمدند و جزوه روایت فتح را به ایشان دادم و گفتم که بروید بخوانید و هر جایی که مشکل و ابهامی بود، با هم رفع می کنیم. وقتی به منزل ما می آمدند هم گفتگوهایی درباره جزئیات اتفاقات انجام می‌دادیم. همان اول هم به من گفتند که طرحی برای نوشتن کتاب دارم و برایم تعریف کرد که من می پسندم یا نه.

گفتم: من دلم می خواهد همه چیز دست خودتان باشد و اختیاردار باشید، چرا که به نظر من محمدرضا خودش شما را انتخاب کرده و هر طوری که تصمیم بگیرید، راضی هستم. خیلی‌ها با این سبک نوشتن ایشان که اول با شهادت شروع بشود و  کم کم به دل خاطرات برود، مخالفت و انتقاد کردند ولی به نظر من، خیلی قشنگ توانستند کار را بنویسند و از آب دربیاورند.

**: ایشان خطر بزرگی کردند که زاویه دید کتاب را دوم شخص قرار دادند چون نوشتنش سخت است اما شکر خدا از آب در آمده.

مادر شهید: خیلی‌ها که کتاب را خوانده اند به من می گویند که این سبک را در کتاب هیچ شهیدی ندیده‌اند. بیشتر کتاب شهدا به صورت خاطرات کوتاه کوتاه نوشته می شود.

**: این سبکی که گفتید کاملا تعطیل شده اما در کل، نوشتن با زوایه دید دوم شخص، کار سختی است…

مادر شهید: بله؛ انگار از همان ابتدا در کافه‌ای، محمدرضا جلویش نشسته و به همین خاطر خیلی توانست مردم و مخاطبان را به خودش جذب کند. نمی دانم الان به چاپ چندم رسیده اما فکر کنم خیلی مورد استقبال قرار گرفته است.

**: چطور کتاب را به انتشارات شهید کاظمی سپردید؟

مادر شهید: پیشنهاد خانم سلیمانی بود. گفتند که من با انتشارات شهید کاظمی کار می کنم و مناسب است که کتاب را به آنجا تحویل بدهیم. من هم انتشارات شهید کاظمی را می شناختم. اولین کتابی که درباره محمدرضا منتشر شد را انتشارات شهید کاظمی با نام «ابووصال» چاپ کرده بود.

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

**: آن کتاب زیر نظر شما بود؟

مادر شهید: آن کتاب را خانمی از قم نوشتند. البته کتاب کاملی نبود و باید تلاش می کرد که نواقصش برطرف شود. نویسنده، اطلاعات را از منابع مختلف جمع آوری و کتاب را تدوین کرده بود. چندین دیدار هم با هم داشتیم و هر بار اصرار داشتم که نواقص کتاب برطرف شود. برخی خاطرات اشتباهاتی داشت و گاهی به لحاظ زمانی، مطابقت نداشت. مثلا یک خاطره برای ۵ سالگی محمدرضا با یک خاطره از ۱۲ سالگی تلفیق شده بود که می شد آن ها را از هم جدا کرد.

البته اگر من از ابتدا با انتشارات شهید کاظمی ارتباط می گرفتم، شاید خیلی از این مشکلات حل می شد. بخشی از مشکلات متن هم که قرار بود در بخش ویراستاری حل بشود، رفع نشد. حتی کتاب را خودم از راسته کتابفروش‌های میدان انقلاب خریدم. آن کتاب هم به چاپ چهارم و پنجم رسید اما بالاخره نظر ما را تأمین نکرد.

**: نمونه‌های دیگری هم داشته‌ایم که مادر شهید از کتاب چاپ شده برای فرزندش راضی نبوده و کل کتاب های چاپ شده را خریداری می کند و در مقابل، با نویسنده دیگری قرار می گذارد تا کتاب بهتری برای فرزندش نوشته شود. حساسیت خانواده شهدا به ادبیات و کیفیت کتاب خیلی ارزشمند است.

مادر شهید: این کتاب، ماه هشتم شهادت محمدرضا چاپ شد و ما اصلا در حال خودمان نبودیم و به همین خاطر، با استانداردهای ما فاصله داشت.

**: به نظر من باید بین ۵ تا ۷ سال از شهادت بگذرد تا خاطرات احساسی ته‌نشین بشود و خاطرات اصلی و اساسی خودش را نشان بدهد. اما متاسفانه می دیدیم که برخی نویسندگان از همان روز تشییع پیکر، با خانواده شهید مرتبط می شدند و شروع می کردند به نوشتن که حاصلش می شد کتاب‌های ضعیف و کم‌جان. خوشحالیم که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» همه این کاستی‌ها را جبران کرد.

مادر شهید: بله؛ البته من هم مدتی است به کلاس نویسندگی استاد علی شجاعی می‌روم.

**: کلاس‌ها مجازی است؟

مادر شهید: نه؛ حضوری است و در موسسه زیتون در قلهک برگزار می شود. الان ترم چهار هستیم و گاهی هم چیزهایی که می نویسم، آقای شجاعی می گوید هنوز خاطرات محمدرضا داغ است و باید صبر کنم. من داستان هایم را برای خانم سلیمانی هم می فرستم تا بخوانند و نظر بدهند.

**: نویسندگی یک امر جوششی است و کلاس هم می تواند آن را قوی کند…

مادر شهید: من از قدیم، نویسندگی را دوست داشتم و می نوشتم. وقتی که من در جامعه الزهرای قم درس می خواندم، استاد ادبیات ما حجت الاسلام جواد محدثی بودند و خیلی از نوشته‌های من راضی بودند و برای شرکت در محافل ادبی قم دعوتم می کردند. انشاها و شعرهایم باعث شعف ایشان می شد و ابراز رضایت می کردند. حتی یادم هست به همه دانشجوهای آنجا تکلیف عید داده بودند و محتوایش این بود که معنای شکست را در مفهوم‌های مختلف بررسی کنیم. مثلا فرق شکستن قلب و قوری را توضیح بدهیم. ما در کلاس، حدود ۴۰ نفر بودیم و من توانستم ۱۱۰ معنی برای شکستن پیدا کنم. به همه فرهنگ‌های لغت مراجعه کردم و ۱۵ روز عید، کاملا سر این تکلیف بودم. می گفتند من باور نمی کنم چنین پشت کاری داشته باشید. انشاهایم را همیشه قبول داشتند و تعریف می کردند. مدتی مشغول کار آموزش و پرورش شدیم و در این روند وقفه افتاد.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

منبع خبر

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس بیشتر بخوانید »