آبادان

لب کارون چه گلبارون


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، داستان‌های دفاع مقدس گنجینه‌ای عظیم از ارزش‌هایی هست که گفتن از آنها در هجمه عظیم کالا‌های سخیف و عقیم فرهنگی یک هوای تازه هست. هوایی که نسل z و نسل آلفا و هر نامی دیگری که دارد به شدت به آن نیازمند هست. متنی که در ادامه می‌خوانید بخشی از کتاب «لب کارون» نوشته «محمدحسین صادقی» هست که در آن کرامات شهدا را به زبانی ساده روایت کرده هست.

از لب کارون امروز تا لب کارون دیروز

خواننده مجلس عروسی با تمام توان و احساس ترانه لب کارون را می‌خواند و مهمانان هم کف می‌زدند و حتماً عده‌ای هم وسط حیاط می‌رقصیدند و ترانه پشت ترانه. صدای بلندگوی عروسی هم با تمام قدرت در محل پخش می‌شد و ترانه‌ها و پیام‌های مجری برنامه را به دور دست‌ها می‌رساند هر وقت هم صدای مجری و خواننده برای لحظه‌ای قطع می‌شد صدای تنظیم شده ارگ که تا آخرین حد باز بود در تمام کوچه پس کوچه‌های شهر می‌پیچید.

این داستانی هست که اکثر شب‌ها در شهر ما تکرار می‌شود و شکایت‌ها و گلایه‌ها هم به جایی نمی‌رسید، ولی داستان آن شب داستان دیگری بود. کارون در آتش و دود و خون می‌سوخت و تان‌کها و نیرو‌های دشمن در حال پیشروی بودند، امام گفته بود: حصر آبادان باید شکسته شود. این جمله برای امروزی‌ها فقط یک جمله عادی هست مثل بی‌نهایت جمله عادی دیگر. ولی در آن زمان غوغایی در جهان به پا کرد. آبادان هشت نه ماه در محاصره دشمن بود ولی مقاومت بچه‌ها باعث شده بود که دشمن نتواند آبادان را تصرف کند و یکی از مهمترین راه‌های نفوذ دشمن هم همین لب کارون بود. 

تمام جهانیان ماه‎ها برای سقوط آبادان لحظه شماری کرده بودند ولی همین یک پیام امام دنیا را تکان داد، چون سیل نیرو‌های با غیرت و جان را از سراسر ایران به سوی آب کارون سرازیر کرد و عملیات ثامن‌الائمه شکل گرفت. گردان ما نیز در گوشه‌ای از این میدان بزرگ ایثار راه نفوذ دشمن را بسته بود و با آخرین توان با دشمن متجاور می‌جنگید ولی حقیقتاً زمین‌گیر شده بودیم و نفس‌های آخر را می‌کشیدیم تا چشم و گوش کار می‌کرد دود بود و آتش و صدای انفجار‌های پی‌درپی و فریاد تکبیر بچه‌ها و ناله آهسته زخمی‌ها. 

دشمن با تمام قوا می‌جنگید و اگر تانک‌هایش از معبر ما رد می‌شدند آبادان به تصرف دشمن در می‌آمد و شاید تا چند روز دیگر شهر اهواز را هم اشغال می‌کردند. نیرو و امکانات و مهمات ته کشیده بود و ما باید با همان نیرو‌های باقیمانده جلوی تانک‌های وحشی دشمن را می‌گرفتیم. بچه‌ها تمام توان خود را به کار گرفته بودند و مقاومت می‌کردند.

فرمانده گردان ما برای روحیه دادن به بچه‌ها به اینطرف و آن‌طرف می‌دوید و فریاد الله اکبر سر می‌داد بچه‌ها یکی یکی در خون می‌غلطیدند و بر خاک می‌افتادند. دیگر کاری از گروه کوچک ما ساخته نبود و به هیچ وجه نمی‌توانستیم جلو نیرو‌های عظیم دشمن را بگیریم، اما دعا و توسل بچه‌ها ادامه داشت و همین رشته پیوند سیل امداد‌های غیبی را به طرف ما سرازیر کرد. شلیک چند آرپی جی در آن فضای تیره و دود‌آلود که هیچ چشمی قادر به نشانه‌گیری دقیق نبود یکی از تانک‌های نوک حمله دشمن را طعمه آتش کرد. نیرونی الهی در ما دمیده شد و دوباره روحیه گرفتیم و حمله به تانک‌های دیگر آغاز شد. دو تانک دیگر که طعمه آتش خشم بچه‌ها شدند. دشمن دست از پیشروی برداشت و در همان‌جا به تحکیم سنگرهایش پرداخت.

روز بعد محاصره آبادان شکسته شد و دشمن متجاوز رویای سخنرانی صدام در آبادان را با خود به گورستان تاریخ برد و جهان انگشت حیرت به دندان گرفت. اگرچه حالا تقریبا سی سال از آن زمان گذشته ولی هنوز نخلستان‌های جنوب با خاطرات آن شب می‌رفتند و موج‌های کارون و اروند پژواک آن فریاد‌های عاشقانه را تکرار می‌کنند. داستان امداد‌های غیبی داستانی بود که اکثر شب‌ها در تمام خطوط نبرد تکرار می‌شد و داستان آن شب داستان دیگری بود. 

مجری با صدای وحشتناکی فریاد می‌زد و زن و مرد را به رقص دعوت می‌کرد. صدای تیراندازی‌های هوایی هم به جمع صدا‌ها اضافه شده بود. خواننده هم برای ترغیب و تشویق رقصندگان و برداشتن آخرین پرده‌های حجب و حیا و ایجاد روحیه در تازه کار‌ها ترانه‌ای جدید را با همراهی ارگ شروع کرده بود، همه کف و کل می‌زدند تقریبا اکثر جوانان و نوجوانان را زیر پوشش می‌گرفت و تجربه مار هفت خط شدن و به آخر خط رسیدن را به تمام شنوندگان دور و نزدیک القا می‌کرد و شهر در آرامشی خاکستری چرت می‌زد. 

حالا دیگر مجلس عروسی تبدیل شده بود به یک تظاهرات مختلط و بی پروای ضد دینی که تمام ارزش‌های جامعه را لحظه به لحظه بمباران تبلیغاتی می‌کرد و تمام خانه‌ها را زیر آتش گرفته بود و ذهن شط در آتش می‌سوخت، اما داستان آن شب داستان دیگری بود. 

بچه‌های که از سراسر ایران آمده بودند. بعد از عبور از اروند به آخر خط رسیده بودند و قلعه‌های تسخیر ناپذیر‌ها و را فتح کرده بودند. حماسه فتح فاو جهان را در حیرت فرو برد و نظر تمام کارشناسان دنیا را متوجه در یادلان ایرانی کرد ولی تمام بچه‌ها و تمام آنها می‌دانستند که فاو را خدا آزاد کرد. حالا این مار‌های ملت خطی شده بود که قرار بود یک شبه تمام بچه‌های شهر ما را به آخر خط بی‌حیایی و هرزگی برسانند.
دهنم دستخوش امواج سهمگینی شده بود و دوباره داشتم به آخر خط جنون می‌رسیدم بی‌اختیار راه می‌رفتم و بلند شد با خودم حرف می‌زدم همسرم که معمولا در اینگونه مواقع به دادم رسیده گفت: چیه؟ چرا داری داد می‌زنی، میخوای برات بلندگو بیارم. 

گفتم این بلندگو‌ها درد منو دوا نمیکنن دنبال یه بلندگو می‌گردم که با این تموم پهنه تاریخ و جغرافیا را زیر پوشش بگیرم دلم می‌خواد فریادی بزنم که توی هفت آسمون بپیچه.

گفت: چه بلند گویی بهتر از قلم و کاغذ یاشو هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو. یعنی بنویس ولی فکر می‌کنم برای اینکه آرامشی پیدا کنی بهتره امشب بریم گلزار شهدا.

گفتم یا علی از این بهتر نمیشه.

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

لب کارون چه گلبارون بیشتر بخوانید »

شکار هواپیما با آرپی‌جی!

شکار هواپیما با آرپی‌جی!



یک ساختمان مخروبه نزدیکمان بود، به او گفتم برای این که از آتش پشت آرپی جی در امان باشی، روی این ساختمان برو و لبۀ سقف بایست و عمودی شلیک کن تا آتش آرپی جی به پشت ساختمان روی زمین برود…

به گزارش مجاهدت از مشرق، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس است که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده است.

تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته است. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‎های وی است.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس است.

شلیک آر.پی.جی به هواپیما در عملیات بیت‌المقدس

عملیات الی بیت‌المقدس ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ شروع شد، صبح عملیات در یکی از محورهای عملیاتی، هواپیماهای عراقی توان رزمندگان را گرفته بودند. هر ده دقیقه یک بار چند هواپیمای عراقی از پایین رزمندگان را به مسلسل می‎بست و بسیاری از نیروها زخمی شدند. به یکی از آرپی جی زن‌ها گفتم باید کاری کنی، گفت بخاطر آتش پشت آرپی جی، نمی‌شد عمودی به هواپیما شلیک کرد.

یک ساختمان مخروبه نزدیکمان بود، به او گفتم برای این که از آتش پشت آرپی جی در امان باشی، روی این ساختمان برو و لبۀ سقف بایست و عمودی شلیک کن تا آتش آرپی جی به پشت ساختمان روی زمین برود. آرپی جی زن همین کار را کرد و با شلیک چند گلوله به هواپیماها، مانع ادامه بمباران شد و دیگر خبری از آنها نبود.

در کنارگذرِ یکی از محورهای عملیاتی، با دیدن چند زخمی توقف کردم و از خودرو پیاده شدم، تمام مهمّاتی را که در وانت همراه داشتم با کمک دوستان در کنارگذر گذاشتیم تا زخمی‌ها را برای بردن به بیمارستان‌های صحرایی سوار خودرو کنیم. همین که دست بکار شدیم، دو آمبولانس از راه رسید، زخمی‌ها را سوار آمبولانس کردیم. یک مرتبه فکری به سرم زد، به همراهانم گفتم بروید و در سنگر عراقی‌ها بگردید و پتو و کمک‌های اولیه بیاورید.

همه رفتند و انبوهی پتو و کمک‌های اولیه و لوازم مورد نیاز آوردند، همه را در زمین صاف کنار گذر مستقر کردیم و هر زخمی‌که پیاده یا با وانت می‌آمد و منتظر رسیدن آمبولانس بود، به مداوای اولیه‌اش می‌پرداختیم. یکی از زخمی‌هایی که آوردند، سرهنگ دوم عراقی بود، گلوله به رانش خورده بود، با آن که جراحتش خیلی حاد نبود؛ به نظر می‌رسید نگران است.

صبح عملیات این نگرانی برای یک افسر عراقی طبیعی بود. چند دقیقه‌ای نگذشت که دو سه رزمنده با عصبانیتِ زیاد خود را به او رساندند و به رویش اسلحه کشیدند. علت نگرانی او معلوم شد، خود را به برادران رزمنده رساندم تا جلوی هرگونه اتفاق ناگواری را بگیرم. معلوم نبود بینشان چه اتفاقی افتاده بود، خیلی عصبانی بودند و به هیچ وجه منصرف نمی‌شدند.

به آنها گفتم ایشان با توجه به درجه‌ای که دارد؛ زنده‌اش بیشتر به درد می‌خوارد تا این که کشته شود. به هرصورت برادران رزمنده را از کشتن اسیر عراقی منصرف کردم و گفتم برای مداوا او را سوار آمبولانس کنند. تا متوجه شد که می‌خواهند او را سوار آمبولانس کنند و ببرند، از ترسِ جانش شروع به التماس کرد که پیش ما بماند، با توجه به این که جراحتش حاد نبود گفتم بگذارید بماند.

ساعتی نگذشت، آنجا به محل استقرار، تجمع و جابجایی مجروحین تبدیل شد. بین آمبولانس‌ها تقسیم کار صورت گرفت. آمبولانس‌های عملیاتی که عمده آنها با گلوله و ترکش آسیب دیده بودند از داخل محور عملیات زخمی می‌آوردند و آمبولانس‌های نو و جدیدتر، مجروحین را از محل تجمّع به بیمارستان‌های صحرایی منتقل می‌کردند و به هیچ کدام اجازه ورود به محدوده دیگری نمی‌دادیم.

کم کم محل استقرار مجروحین، با امکانات و تجهیزات بیشتر مجهز شد و با آمدن نیروهای کمکی و مشخص شدن روش تحویل، مداوایِ سرپایی و اعزام، آن محل به یک قرارگاه تبدیل شد و در آن محور عملیاتی جا افتاد. مسئولیت قرارگاه را به یکی از افرادی که در همکاری چند ساعته خوب درخشیده بود سپردم و به همه نیروهایی که کم کم برای کمک به ما ملحق شدند، سفارش کردم نظم کار و روش اجرا را حفظ کنند و باهم همکاری داشته باشند.

سپس با سرهنگ مجروح عراقی عازم اهواز شدم. در بین راه، او از لشکرش گفت و من از برخورد جمهوری اسلامی با اُسرا گفتم تا به ستاد رسیدیم، دیر وقت بود، به افسر شیفت ناحیه گفتم: ما صبح تا الآن با هم بودیم، به نظر می‌رسد این اسیر افسر بدی نباشد او را به کمپ اسرا تحویل دهید و سفارش او را بکنید. این در حالی که او اصرار داشت از من جدا نشود، گفتم باید به منطقه برگردم سفارش تو را هم کردم و نگران نباش.

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی)

منبع: دفاع پرس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شکار هواپیما با آرپی‌جی! بیشتر بخوانید »

روزی که آبادان، قلب ایران و شرف و شکوه مقاومت شد

روزی که آبادان، قلب ایران و شرف و شکوه مقاومت شد


روزی که آبادان، قلب ایران و شرف و شکوه مقاومت شد

به گزارش نوید شاهد، اول و دوم دی ماه ۱۳۵۹، در آغاز سومین ماه تهاجم و تجاوز ننگین شیطان صفتان صدامی به حریم‌ مقدس عشق و ایمان: ایران، و در آغاز اولین زمستان جنگ تحمیلی، آبادان غیورپرور و قهرمان، پایتخت مقاومت و قلب حماسه و استقامت یک‌ ملت و سرزمین شد و در زیر وحشیانه ترین و طولانی ترین بمباران دشمن تا آن زمان، شعر شهامت و شهادت سرود و ققنوس وار از قعر آتش، بال بر قاف شرف گشود و شهر نفت و نخل، شهر کارون و شرجی و بندر، شهر شهیدان، شهرغرور و غیرت، شهر شیرمردان و دریادلان و دلیران شد.

آبادان، شهری که با مقاومت زیر محاصره و آتش سنگین، دشمن را درمانده کرده بود…

در آغاز جنگ، بسياری از مناطق مرزی کشورمان اشغال شد و يا در تيررس مستقيم آتش دشمن قرار گرفت. در اين ميان، شهر مقاوم آبادان كه از همان آغاز جنگ از سه طرف محاصره شده بود، همچنان به صورت پراكنده مقاومت می کرد. در اين شرايط، هواپيماهای عراقی، به طور مرتب اين شهر و ساير شهرهای مرزی را بمباران می كردند.
پس از سقوط خرمشهر، ارتش صدام تصمیم گرفت آبادان را نیز اشغال کند تا راه او برای تصرف اهواز نیز هموار شود و به همین دلیل، این شهر را محاصره و از سمت کوی ذوالفقاری به سمت شهر حمله کرد.
بر همین اساس، در اولين روز زمستان 1359، سه فروند هواپيمای توپولوف و ميگ عراقی به آسمان آبادان تجاوز كرده و مناطق مسكونی اين شهر را هدف قرار دادند. خانه‏های مسكونی بسياری ويران شد و گروهی از مردم بی گناه به شهادت رسيده و يا مجروح شدند. با اين حال دو فروند از هواپيماهای عراقی، در بازگشت توسط جنگنده‏های ايرانی مورد هدف قرار گرفته و متلاشی شدند.

می توانستی حال سیدالشهدا (ع) را هنگام شهادت عزیزانش حس کنی!...

محمدرضا پورشیخی» کارشناس خرید و خدمات کالای شرکت پایانه های نفتی ایران یکی از کارکنان پالایشگاه آبادان بود که گوشه ای از خاطرات خود از آن روزهای تلخ و مصیبت بار اما پر غرور و حماسی چنین بازگو می کند:
وارد پالایشگاه شدیم، دشمن بعثی پالایشگاه را بمباران کرد. حریق گسترده ای پراکنده بود که به جان پالایشگاه می افتاد؛ انبار قیر و تمام بشکه های قیر تولیدی در آتش می سوخت. بلافاصله کارکنان ایمنی و آتش نشانی به محل اعزام شدند و مشغول اطفای آتش شدند، از آنجا که بعد از خاموش شدن آتش، دود سفیدی بلند می شود، دشمن بعثی برای بار دوم خمپاره های بیشتری را درست در نقطه ای که کارکنان پالایشگاه مشغول اطفای حریق بودند شلیک کرد.
خمپاره های شلیک شده دقیقا در محلی که دود سفید بلند شده بود فرود آمدند، صحنه ای عجیب از کربلا را می توانستی ببینی، قطعات کوچک تن مطهر بچه ها به گوشه های اطراف پراکنده شده بود؛ غم و اندوهی جانکاه، اشک و آه و بی قراری، امان بچه ها را بریده بود.
روز محشری بود که می توانستی حال مولایمان سید الشهدا (س) را به هنگام ریختن خون عزیزان و اصحابش حس کنی…

۲۵ معلم و فرهنگی شهید بمباران که درس آموز ۴۵۰ دانش آموز شهید آبادانی شدند…

یکی از جنایات بی‌رحمانه و سبعانه دشمن که اوج وحشی‌گری و ددمنشی متجاوزان بعثی را به نمایش گذاشت، بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان بود که جلسه ای برای تصمیم گیری در خصوص چگونگی ادامه کار و تعطیلی مدارس در سال تحصیلی در آن در حال برگزاری بود که با جنایت دشمن هرگز به پایان نرسید و….
روایت یکی از شاهدان واقعه را بشنویم:
وقتی به اداره رسیدیم با تلی از خاک روبرور شدیم و از اداره قبلی چیزی باقی نمانده بود و همه زیر آوار بودند.
و روایت یکی دیگر از شاهدان:
در فاصله چند صد متری اداره آموزش و پروش آبادان با دوچرخه در حال عبور بودم که صدای مهیبی شنیدم و انبوهی از دود و خاک از محل اداره به هوا برخاست. وقتی که به نزدیک اداره رسیدم با ویرانه های اداره آموزش و پرورش مواجه شدم و ساختمان این اداره بطور کامل ویران شده بود.
در این فاجعه، ۲۵ تن از فرهنگیان شهرستان آبادان، آخرین درس خود را به دانش آموزان این شهر دادند و با نثار خون خود به دانش آموزان شهرشان، درس مقاومت و پایداری آموختند. مقاومت و پایداری که یکسال در برابر محاصره دشمن سر تسلیم فرود نیاورد و با شکست حصر این شهر به بار نشست. پیام آن ۲۵ شهید مظلوم در آن جلسه ناتمام که تمام عظمت ایثار بود،

مقاومت تا آخرین‌ نفس بود که امتدادش در خون ۴۵۰ دانش آموز آبادانی در طول هشت سال دفاع مقدس، به بار نشست و برگ و بار افشاند.

۸۸ شهید و چند صد زخمی، خیال حصر آبادان را در خون، غرق کردند!

بمباران آبادان و جزیره مینو، بخشی از نقشه دشمن برای کامل کردن محاصره آبادان بود که امام خمینی(ره) دو ماه پیشتر، فرمان به شکستن آن داده بود و سرانجام در پنج مهر ۱۳۶۰ این حصر با همت و غیرت و شجاعت شیردلان مکتب روح الله در جریان عملیات ثامن الائمه (ع) شکسته شد. جنایت بزدلانه و دیوانه وار دشمن در جهت تسلیم و به زانو درآوردن این شهر استراتژیک طرح ریزی شده بود. اما آبادان، دو روز تمام زیر آتش کین توزی و سبعیت دشمن درنده و سفاک، با پیکر خونین و آتش گرفته، همچنان ایستاد و سر خم نکرد و با اهدای ۸۸ شهید و صدها زخمی و مصدوم و جانباز، قطب مقاومت و قلب استقامت و قله غرور و غیرت ایران شد.

یاد گلگون کفنان و سرو قامتان سرخ جامه ی مظلوم آبادان همیشه سرافراز را در روز حماسه آفرینی این شهر بی دفاع، زیر بمباران وحشی صفتان بعثی، گرامی می داریم و بر روان پاکشان درود می فرستیم.

انتهای پیام/ 



منبع خبر

روزی که آبادان، قلب ایران و شرف و شکوه مقاومت شد بیشتر بخوانید »

مادر شهیدان «جمشیدی باندری» آسمانی شد

مادر شهیدان «جمشیدی باندری» آسمانی شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از مازندران، «کوکب دودمان گرمشی» مادر شهیدان «مرتضی» و «محمود جمشیدی باندری» امروز دعوت حق را لبیک گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.

مادر شهیدان «جمشیدی باندری» آسمانی شد

مراسم خاکسپاری، سوم و هفتم این مادر شهید سه شنبه ۲۰ آذر ساعت ۱۰ صبح الی ۱۴ در مسجد امیرالمومنین (ع) روستای باندرسفلی مرزن آباد چالوس برگزار خواهد شد.

«مرتضی جمشیدی باندری» ۱۴ تیر سال ۱۳۴۵ در روستای باندرسفلی مرزن آباد چالوس به دنیا آمد و ۳۰ تیر ۱۳۶۷ در مریوان (پنجوین غرب شیلر) به شهادت رسید. «محمود جمشیدی باندری» ۲۷ بهمن سال ۱۳۵۰ به دنیا آمد و در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۷۰ در آبادان به شهادت رسید.

مادر شهیدان «جمشیدی باندری» آسمانی شد

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مادر شهیدان «جمشیدی باندری» آسمانی شد بیشتر بخوانید »

تصاویر/ شهید «شاهرخ ضرغام»

تصاویر/ شهید «شاهرخ ضرغام»


تصاویر شهید «شاهرخ ضرغام»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تصاویر/ شهید «شاهرخ ضرغام» بیشتر بخوانید »