آبادان

آبادان گرمترین شهر جهان شد

آبادان گرمترین شهر جهان شد



در حالی که آبادان امروز با ثبت دمای ۵۱.۶ درجه به عنوان گرمترین شهر جهان معرفی شد، رکورد اوج تقاضای شبکه برق خوزستان نیز با مصرف ۹ هزار و ۱۴ مگاوات شکسته شد.

  • هتل تارا مشهد

به گزارش مجاهدت از مشرق از توانیر، رکوردشکنی مصرف برق در حالی صورت گرفت که اوج مصرف شبکه برق خوزستان در سال گذشته (۳۱ خرداد ۱۴۰۳)، ۸ هزار و ۹۶۳ مگاوات بوده که این رقم روز (۲۵ تیر) با مصرف ۹ هزار و ۱۴ مگاوات شکسته شد و رکورد جدیدی به ثبت رساند که نسبت به ۲۵ تیر سال گذشته که (۸ هزار و ۱۸۱ مگاوات بود) رشد ۱۰ درصدی را نشان می‌دهد.

در همین حال علی اسدی مدیرعامل برق منطقه‌ای خوزستان، دمای ۵۰ درجه و افزون بر آن و متعاقب آن افزایش مصرف وسایل سرمایشی را از علل ثبت این رکورد عنوان کرد و گفت: این رکورد در حالی در یک روز تعطیل به ثبت رسیده و بخش اداری فعال نبوده است.
‌امروز شهرهای امیدیه، اهواز و دزفول نیز در جمع ۱۰ شهر گرم جهان قرار گرفتند.

آبادان گرمترین شهر جهان شد

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آبادان گرمترین شهر جهان شد بیشتر بخوانید »

بلایی که بر سر کوچکترین دختر خوابگاه آمد!

بلایی که بر سر کوچکترین دختر خوابگاه آمد!



یک رزمنده خواهر درباره مقاومت زنان در خرمشهر گفت: منیژه که کوچکترین خواهر خوابگاه بود دو بار مجروح شد، یک‌بار ترکش به کتفش خورد، یک‌بار هم خورد توی دستش. حالا حساب کنید یک دختر سیزده‌ساله چه می‌کشد!

به گزارش مجاهدت از مشرق، با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز رژیم بعثی صدام به خاک ایران، شهرها و مناطق مرزی شرق کشور، به‌ویژه مناطق جنوب شرقی و به‌طور اخص استان خوزستان و شهرهایی همچون آبادان و خرمشهر، هدف حمله سراسری متجاوزان بعثی قرار گرفت.

در این‌ بین مقاومت و ایستادگی مردم مسلمان و میهن‌پرست این مناطق در برابر تجاوز دشمن در تاریخ سترگ این مرزوبوم ماندگار شد تا به‌عنوان الگو و سرمشقی برای نسل‌های آینده این کشور در برابر تجاوزات احتمالی باشد.

اما آنچه که در این میان بیش از همه‌چیز رخ می‌نماید، مقاومت و مجاهدت‌های زنان و دخترانی است که علی‌رغم سن کم و جثه ضعیف خود در پشت جبهه، اما بافاصله‌ای کم از خط مقدم، علی‌رغم محاصره شهرشان حاضر به ترک خانه و کاشانه خود نشدند و به پشتیبانی از رزمندگان پرداختند.

«فاطمه جوشی» از جمله این رزمندگان خواهری است که از ابتدای محاصره آبادان تا شکست حصر آن با حضور در پشت جبهه و به‌ویژه پرستاری از رزمندگان در بیمارستان، خاطرات ارزشمندی را از مجاهدت‌های دختران در سینه خود داشته که به مناسبت سالروز میلاد باسعادت حضرت فاطمه معصومه(س) و روز دختر به بخشی از آنها اشاره می‌شود:

«هرلحظه امکان داشت عراقی‌ها وارد شهر شوند. ما که توی شهر مانده بودیم، ترس از شهادت و مجروح شدن خودمان نداشتیم، هر ترسی بود، ترس از ناموس و اسیری بود.

آن روزها موقعیت آبادان و خرمشهر خیلی حساس بود. محله‌هایی که ما در آنها مستقر بودیم، کمتر از نیم کیلومتر با خط مقدم عراق فاصله داشت. ما این‌طرف اروند بودیم، عراقی‌ها آن‌طرف اروند؛ حتی با چشم غیرمسلح هم نمی‌توانستیم عراقی‌ها را ببینیم.

در آن موقعیت فقط به این فکر می‌کردیم که هر اتفاقی می‌خواهد بیفتد، از طریق خودمان بیفتد. بچه‌ها دست بعثی‌ها نیفتند.

الآن که یادش می‌افتم واقعاً دلم می‌سوزد؛ در آن اتاق خوابگاه بیمارستان (امام خمینی) گاهی وقت‌ها بچه‌ها سردشان می‌شد؛ بچه‌هایی که بعضی‌هایشان سن کمی داشتند. ما از دختر دوازده‌ساله در خوابگاهمان داشتیم تا خانم‌هایی با سن من و خانم کریمی و ابوالهدایی و خانی که بچه‌های بزرگ جنگ بودیم.

ما نوزده، بیست سالمان بود. مثلاً «منیژه دیدار» دوازده سالش تمام‌شده بود و می‌رفت در سیزده‌سالگی؛ کوچک‌ترین بچه خوابگاهمان بود.

بچه سیزده‌ساله داشتیم، چهارده‌ساله، شانزده‌ساله. مثلاً خانم معصومه رامهرمزی سیزده سال داشت. طیبه اشتری چهارده پانزده سالش بود. بزرگ‌ترین نفر بین بچه‌ها من بودم، خانم کریمی، خانم منیژه خانی که مدتی معاون بسیج بود و خانم ابوالهدایی که در باشگاه اروند جزو مربیان آموزشی بود. بقیه بچه‌ها زیر هجده سال بودند.

هیچ‌کس تجربۀ جنگ را نداشت. تجربۀ جدایی از خانواده را نداشت. حساب کنید بچه‌ای که در کانون گرم خانواده زندگی می‌کند و شب‌ها مادر آن‌قدر حواسش به اوست که پتو از رویش کنار نرود و سردش نشود، حالا می‌خواست در این شرایط بماند و با این وضعیت کار کند. من خودم واقعاً بهشان احساس مادری داشتم.

هرلحظه امکان داشت هر اتفاقی بیفتد. آتش‌سوزی بشود، خمپاره بخورد، توپ بخورد. خیلی سخت بود؛ ولی من در همۀ دوران جنگ ندیدم کسی از بچه‌ها کم بیاورد و گریه کند. بالاخره هرکس در تنهایی‌های خودش حالت‌هایی داشت ولی این‌طور نبود که روحیه خودشان را از دست بدهند.

حتی همین منیژه دیدار که کوچک‌ترین عضومان بود در همان بیمارستان دو بار هم ترکش خورد. یک‌بار اتاق ۳۰۶ را که داخل بیمارستان بود و خانم کریمی در آن بود، زدند. منیژه دیدار هم رفته بود آنجا.

کارشناس‌های جنگی می‌گفتند فاصله ما با خط مقدم کمتر از پانصد متر بود. گرای آنجا را داشتند و مرتب آنجا را می‌زدند.

منیژه دو بار آنجا مجروح شد، یک‌بار ترکش خورد به کتفش، یک‌بار هم خورد توی دستش. حالا حساب کنید یک دختر سیزده‌ساله چه می‌کشد! باوجوداین، باز هم بچه‌ها توی شهر می‌ماندند.

اتفاقاً ما خیلی اصرار داشتیم که منیژه را از شهر خارج کنیم ولی نمی‌رفت؛ چون پدر و مادرش آبادان بودند و یکی از برادرهایش به نام حسین در جبهه بود. مادرش نابینا بود و یک پدر ناتوان داشت ولی از شهر بیرون نمی‌رفتند. می‌گفتند ما کجا بریم؟ جایی رو نداریم که بخوایم بریم. یک خواهر بود و چند تا برادر داشت. یکی‌شان توی بسیج بود و جبهه هم می‌رفت و می‌آمد.

ما به منیژه دیدار می‌گفتیم چکشی؛ همه حرکاتش تند و سریع بود. توی وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: من را نمی‌خواهد بشورید، من را با لباس دفن کنید. گفتیم: منیژه، مگه تو از خط اومدی دختر؟! تو که توی خوابگاه پیش مایی. گفت: نه ما شهید معرکه‌ایم، من دوست ندارم کسی لباسام را در بیاره. با همین لباس‌ها دفنم کنین.

یا مثلاً بچه‌ها وصیت می‌کردند: بچه‌ها، به پدر و مادرمان یک‌جوری خبر بدهید که ناراحت نشوند. یا برایمان مراسم آن‌چنانی نگیرید؛ ما از بنیاد شهید هیچی نمی‌خواهیم.»

*منبع: قاضی، مرتضی، شماره پنج؛ نقش زنان در مقاومت آبادان، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم ۱۴۰۱، صص ۱۲۴، ۱۲۵، ۲۵۴، ۳۳۲، ۳۳۳

منبع: دفاع پرس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

بلایی که بر سر کوچکترین دختر خوابگاه آمد! بیشتر بخوانید »

روایت سنگرسازانی که بی‌سنگر بودند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، پانزدهمین قسمت برنامه «جبهه» که با سالروز میلاد امام حسن مجتبی (ع) همزمان شده بود به روایت عملیات‌های ویژه و جسورانه‌ای اختصاص داشت که رزمندگان ایرانی برای نفوذ به خاک دشمن انجام دادند؛ از شناسایی و خرابکاری در خطوط دشمن تا ضربات مهلکی که معادلات جنگ را تغییر داد.

طریق‌القدس: روایتی از شجاعت خرازی و غافلگیری دشمن
در بخش اول برنامه، سیدمحمد لاله‌زار فرمانده قرارگاه کربلا و قرارگاه نوح نبی (ع) مهمان برنامه بود و از داستان عملیات طریق‌القدس گفت.

وی در ابتدا گفت: «قهرمان داستان طریق‌القدس، شهید سرلشکر حسین خرازی بود. آخرین رده چیدمان در جنگ با دشمن، توپخانه بود که او توانست ساعت ۱۲ شب توپخانه ارتش دشمن را خفه کند. چند عملیات بزرگ ما مدیون شجاعت و شهامت و دور زدن دشمن توسط شهید حسین خرازی بود؛ من هم همراه‌ایشان بودم از نزدیک شاهد این شجاعت‌ها بودم؛ همچنین باید یادی کنیم از سردار حسن باقری، مغز متفکر جنگ و مهندسی جنگ. اینجا جای دکتر ابوالفضل حسن‌بیگی خالی هست؛ مجری جاده پشت رملی‌ایشان بود که اکنون در بیمارستان بستری هست، برای شفای‌ ایشان دعا می‌کنیم.»

لاله‌زار ادامه داد: «مسئولیت عبور از قسمت دیگری از این جاده با من بود. جایی که دیگر امکان ساختن راه نبود و اگر بیشتر پیش می‌رفتیم دشمن متوجه می‌شد. عملیات باید سرّی می‌ماند و اگر لو می‌رفت، طریق‌القدس شکست می‌خورد و ما متضرر می‌شدیم. این عملیات بعد از عزل بنی‌صدر خائن بود که فرمانده کل قوا بود و تجهیزات در اختیار او بود. بعد از سخنرانی امام (ره)، نیرو‌ها به جبهه سرازیر شده بودند، ولی تجهیزات نبود. بعد از عزل بنی‌صدر، اولین عملیات، ثامن‌الائمه (ع) بود که به آزادسازی آبادان و ماهشهر بعد از یک سال انجامید. دومین عملیات موفق طریق‌القدس در سال ۱۳۶۰ بود که پر از درس هست. در این عملیات، دشمن را که به استان رسیده بود، هورالعظیم را گرفته و تا پشت حمیدیه آمده بود به عقب راندیم. شهید حسن باقری و محمد باقری و سایر فرماندهان و مهندسان جهاد طراحی کردند که چگونه دشمن را دور بزنیم؛ چون مستقیم نمی‌توانستیم وارد استان شویم. از دریای رمل جاده‌ای ساختیم و نیرو‌های ما از دهلاویه به چذابه برسند. من در این عملیات مسئول عبور با فرش‌های باتلاقی شدم که هر جا ماشین‌آلات گیر می‌کردند، عبور می‌کردیم.»

وی در ادامه گفت: «آن شب باران گرفت و زمان بارندگی، رمل ماسه بادی مثل آسفالت می‌شود و به عبور رزمندگان ما کمک کرد. ما باید دشمن را دور می‌زدیم. پشت تپه‌های «الله‌اکبر» جاده ساختیم و قهرمان این عملیات سرلشکر شهید حسین خرازی هست. این فرمانده شجاع، ترسی در وجودش نبود. تا اینکه حوالی ۱۲ شب پشت توپچی دشمن را گرفت و نیرو‌های ما در دهلاویه با کمترین خسارت به لشکر امام حسین (ع) رسیدند. اصل قضیه بر غافلگیری بود. نیروهای دشمن وقتی می‌دیدند که توپخانه گرفته شده، تضعیف می‌شدند و از این بابت خوب بود.»

لاله‌زار همچنین گفت: «روزی که می‌خواستیم حمله کنیم، همراه با شهید صیاد شیرازی آخرین شناسایی را انجام دادیم. وقتی برگشتیم یکی از برادران چیزی در گوش صیاد گفت و او رنگش پرید. یکی از بچه‌های اطلاعات عملیات را دشمن گرفته بود و ما نگران این بودیم که چون او زیر شکنجه هست، عملیات لو نرود. بعداً جنازه این شهید بزرگوار را پیدا کردیم که زیر شکنجه‌ها لب باز نکرده بود که اگر کرده بود، دشمن عملیات را می‌فهمید. وقتی حسین خرازی قهرمان هست و نوک پیکان همه عملیات‌هاست، او تنها نیست، بلکه اتاق فکر قوی و مدیریت جنگ پشت سر اوست. زمان عملیات چند گردان آماده کنار او بودند که اگر عملیات به مشکل برخورد، چند گردان نیروی ذخیره داشته باشیم. نیروی هوایی و هوانیروز، مهندسی جنگ را در اختیار داشتیم. زمانی که می‌خواستیم جیپ حسین خرازی را حرکت دهیم، آن را پشت بلدوزر بستیم و حرکت دادیم. در کنار او شهید احمد کاظمی، و نفراتی از ارتش و سپاه و هوانیروز و نیروی هوایی و سایر نیرو‌های جمهوری اسلامی حضور داشتند.»

مهمان بخش دوم این برنامه، «قاسم صرافان» شاعر بود که به مناسبت سالروز ولادت امام حسن مجتبی (ع) اشعاری را در مدح کریم اهل بیت خواند.

پل بعثت؛ ابتکار و شجاعت در عبور از اروند
مهمان بخش بعدی برنامه «جبهه» سیدهاشم بنی‌هاشم، مدیر اجرایی پروژه پل بعثت بود. او در ابتدا گفت: «شبکه آبرسانی و برق‌رسانی تعدادی از روستا‌ها را در زمان جنگ ما انجام دادیم. آن زمان مهندس ساختمان بودم و تحصیل‌کرده دانشگاه علم و صنعت؛ همچنین عضو شورای مرکزی جهاد سازدگی خراسان بودم. وقتی جنگ شد، ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی کمک‌های مردمی را جمع می‌کرد و همچنین از نظر کار‌های فنی و مهندسی حضور پیدا می‌کردیم. به نظرم اگر هدفی داشته باشیم و برایش برنامه‌ریزی کنیم و با شجاعت عمل کنیم، می‌توانیم به هدفمان برسیم.

بنی‌هاشم در ادامه گفت: «روایتی که راجع به پل بعثت می‌خواهم بگویم، روایتی هست که خودم در آن مشارکت داشتم؛ مدیر اجرایی پل بعثت بودم و از اول تا آخر این پروژه حضور داشتم. بعد از عملیات والفجر ۸ که عبور از اروندرود بود، نیاز داشتیم که عبور مطمئنی داشته باشیم. پل‌های متعددی ساخته و به سرعت طراحی و اجرا شد، ولی هیچ‌کدام بادوام نبود و در دید دشمن بود و بمباران می‌شد؛ یا اینکه جزر و مد آب، آن پل‌ها را خراب می‌کرد. تصمیم جهاد سازندگی با هماهنگی فرماندهان جنگ این بود که پل مطمئنی را روی اروندرود بزنیم. در جهاد سازندگی مرکز مطالعات داشتیم که مهندسان آنجا همفکری می‌کردند و تصمیم گرفته شد این پل لوله‌ای باشد و از طریق شمع‌کوبی آن احداث شود. این امر از نظر من نامناسب بود، ولی باید اثبات می‌کردم که روش غلطی هست. از طریق شمع‌کوبی پل دیده می‌شد و در نهایت بمباران می‌شد. یکی از شرایط برای اجرای پل لوله‌ای استتار بود، در حالی که عرض رودخانه ۹۰۰ متر بود، عمق رودخانه ۱۳ متر بود و اختلاف ارتفاع در جزر و مد سه متر و ۴۰ سانت بود.»

وی ادامه داد: «در فروردین‌ماه همزمان با روز مبعث بود که این را شروع کردیم و به نام «بعثت» نام‌گذاری کردیم. هنوز بعضی از موارد پل برای‌مان روشن نبود. لوله‌هایی از کارخانه لوله‌سازی اهواز برای‌مان آمد که از آن استفاده می‌کردیم و اینکه ان لوله‌ها را چگونه در اروند مستقر کنیم، برایمان جای سؤال بود. تصمیم گرفتیم لوله‌ها را شناور کنیم؛ درباره آن در مرکز مطالعات بحث کردیم. در نهایت از طریق شناور پنج لوله را در کنار هم قرار دادیم و بستیم. آب مد برعکس به سمت خشکی می‌رفت و لوله‌های شناور غرق شد. با خود گفتیم شکست خوردیم. برای ما ایمنی و اطلاعات مهم بود. بعد از آن، اسم پل بعثت را به «رمضان» تغییر دادیم. سپس اشکالات کار را درآوردیم و متوجه شدیم برزنتی که سر لوله بسته بودیم، سر خورده بود و این پنج تا را به یکی یکی تبدیل کردیم. برزنت‌ها را بستیم؛ دیدیم مقداری آب داخلش رفته و نمی‌دانستیم چگونه باید این لوله را از داخل نهر حمل می‌کردیم و شناور کنیم. ریسک بزرگی کردیم. گفتیم مقدار آبی که داخل لوله هست از داخل نهر به داخل اروند می‌رود و به ساحل می‌رسد. این لوله از داخل نهر وارد اروند شد و گویا خدا مرحمتی به ما کرد و ما توانستیم لوله‌ها را در این نهر خروشان به ساحل برسانیم. روی لوله نوشتیم الله اکبر.»

وی در ادامه گفت: «این پل را اکنون به خاطر لایروبی اروندرود جمع کرده‌اند؛ ولی دو سال پیش نمونه‌ای از این پل را در یادمان والفجر ۸ ساختیم. کسانی که از منطقه بازدید می‌کنند، قسمتی از این پل را می‌توانند ببینند. این یک تکنولوزی دانش فنی هست و باید دانش داشته باشید تا بسازید.»

انتهای پیام/ ۱۲۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روایت سنگرسازانی که بی‌سنگر بودند بیشتر بخوانید »

حماسه مقاومت مردم آبادان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس،سیزدهمین قسمت برنامه «جبهه» به موضوع حماسه مقاومت مردمی در آبادان اختصاص داشت و مهمانان این قسمت از ایستادگی مردم در برابر دشمن؛ مقاومت کوچه به کوچه در شهر‌های اشغال‌شده تا حمایت‌های مردمی از جبهه‌ها، و داستان‌هایی از افرادی که بدون آموزش نظامی، سلاح به دست گرفتند و از خاکشان دفاع کردند، روایت کردند.

اجازه ندارید تسلیم شوید!
در بخش نخست این برنامه طیبه اشتری، از راویان ایام محاصره آبادان بود. او در ابتدا گفت: «همیشه آرزو می‌کنم نه این نسل و نه نسل‌های آینده جنگی را تجربه نکنند. امیدوارم هیچ جای دنیا جنگی صورت نگیرد. در آن زمان من شهروند آبادان و امدادگر بودم و در بیمارستانی شرکت نفت آبادان کار می‌کردیم که نزدیک‌ترین مرز آبی بین ایران و عراق بود و مرتب بمباران می‌شد. شهامت می‌خواست که زن و دختر باشی و در آنجا حضور داشته باشی. گاهی به ما می‌گفتند غواص‌های عراقی کمین کرده‌اند، اما دختران انجا نمی‌ترسیدند و شجاع و دلیر بودند.»

حماسه مقاومت مردم آبادان

اشتری در ادامه گفت: «۱۵ ساله بودم که جنگ شروع شد. ساختمان آموزش و پرورش آبادان بمباران شد و بیشتر کارمندان آن اداره و بسیاری از دبیران و به شهادت رسیدند. ما ۲۰ دختر دانش‌آموز بودیم که به جای مدارس وارد سه بیمارستان فعال در آبادان شدیم. در آن زمان ما امدادگر بودیم. البته امدادگر آقا هم داشتیم ولی نقشی که زنان در آن زمان داشتند نقش روحیه دادن به رزمندگان بود. در آن فضای خشن پر از خون و خشم و وحشت، حضور ما دختران و زنان فضا را تلطیف می‌کرد. گویا رزمندگان و مجروحان که ما را می‌دیدند با نگاهمان به آنها می‌گفتیم اجازه ندارید تسلیم شوید؛ به خاطر ما هم که شده تسلیم نشوید.»

وی ادامه داد: «گاهی به مزار شهدای آبادان می‌رفتیم و برای شهدایی که خانواده‌ای نداشتند فاتحه می‌خواندیم. روزی تصمیم گرفتیم به خانواده‌های شهیدان سری بزنیم تا اگر از لحاظ درمانی خواسته‌ای داشتند بگویند. تسلیت گفتیم و ابراز همدردی کردیم و به بیمارستان برگشتیم. ساعتی بعد متوجه شدیم بمب به خانه این خانواده اصابت کرده و تمام اعضای آن شهید شدند و تنها دو نفر از آنها زنده مانده بودند که به شدت مجروح شده بودند.»

اشتری گفت: «آن زمان مسئول ما که خانمی به نام فاطمه جوشی بود که بهترین تخریب‌چی آبادان محسوب می‌شد؛ او مرا مسئول تحقیقات پرسنلی انتخاب کردند و آن زمان سن مطرح نبود. میانگین سنی رزمندگان ما بین ۱۷ تا ۲۵ سال بود. بسیاری از فرماندهان ۲۰ ساله بودند و من و یکی از دوستانم هم کوچکترین امدادگران بودیم. متولد ۴۴ بودیم. 

وی در ادامه گفت: «یکی دیگر از اموری که ما انجام می‌دادیم این بود که از طرف بنیاد رسیدگی به امور مهاجرین جنگ باید آمار خانواده‌های آبادانی که در شهر مانده بودند را درمی‌آوردیم تا برای خدمات رسانی و آذوقه اطلاعات داشته باشم. آدرس‌ها را داده بودند که سه نفر شویم در مناطق شهر آمار صحیحی را دربیاوریم. به یاد دارم من و معصومه رامهرمزی و سهیلا افتخارزاده با هم می‌رفتیم. قرار شد پراکنده شویم تا زودتر تمام شود. بعد از مدتی سهیلا گفت من باید به بیمارستان برگردم و من و معصومه ماندیم. یکی از آدرس‌ها جزو منطقه ممنوعه بود. در را زدم دیدیم دو سرباز جوان به سمت ما اسلحه گرفتند. به آنها گفتیم امدادگریم و برای جمع آوری آمار آمده‌ایم. آنها به ما گفتند بروید، هر چند دیدبانان عراقی دیده‌اند و شلیک می‌کنند. با تمام توان دویدیدم. یک دفعه گلوله توپی از جلوی صورت ما رد شد و، چون ترکش‌های آن آبشاری بود به ما نخورد ولی نیم متر بالا رفتیم و به زمین کوبده شدیم. در یکی از این فرعی‌ها رفتیم؛ نفسم بند آمده بود؛ که یک باره معصومه گفت کیف پول من آنجا که گلوله خورد جا ماند. هر کاری کردم نتوانستم منصرفش کنم نتوانستم. دیدم معصومه نیست. اما چند دقیقه گذشت دیدم با کیفش برگشت و من بسیار خوشحال شدم.»

حماسه مقاومت مردم آبادان

سعید ابوطالب، یکی از میزبانان گفت: «بسیاری از خاطراتی که شما تعریف می‌کنید در کتاب‌ها و خاطرات زمان جنگ نیامده هست. یکی از ثمرات این برنامه شناخته شدن شما به عنوان راوی هست و امیدوارم که فرصتی پیش بیاید همه حرف‌های شما را بشنویم.»

علی خلیلی، دیگر میزبان برنامه نیز گفت: «در این خاطره به مدرسه و تحصیل اشاره کردید و همه اینها وسط جنگ بود. این نشان می‌داد مردم ایران مانند مردم فلسطین و آزادگان دنیا زندگی را دوست دارند. شما دنبال جنگ نرفتید جنگ به کشور شما آمد. در حال جنگ مردم هم نمی‌توانند دست روی دست بگذارند و باید زندگی خود را ادامه دهند. شما امدادگر بودید، سختی‌های زیادی کشیدید و جانتان را به خطر انداختید. گاهی ممکن هست کسی بوده که نمی‌توانستید کمک کنید و این بسار سخت هست.» 

علیرضا دلبریان، دیگر میزبان برنامه گفت: «زمان جنگ تخریب‌چی مرد دیده بودم، اما تخریب‌چی زن ندیده بودم. انجام عملیات تخریب بسیار خطرناک هست و شجاعت زیادی می‌خواهد که در زنان سرزمین ما وجود دارد. شما وظیفه چند بعدی داشتید و در چند رشته عمل می‌کردید که برای ما جالب بود. غصه می‌خوردم‌ای کاش بتوانیم این سختی‌ها بیدار ماندن‌ها در زمان جنگ سرا به پرستاران و پزشکان خود بگوییم. شما و همکارانتان شیرزنانی بودید که انجام وظیفه می‌کردید.»

حماسه مقاومت مردم آبادان

مریم تجلایی، از میزبانان برنامه نیز گفت: «به مهمانان دیگر برنامه همیشه می‌گفتم باید از بانوان و مادران شما و تشکر کنیم. اما امروز جو این گونه بود که باید به عنوان یک زن از شجاعت شما تقدیر کرد و به وجود شما افتخار می‌کنم.»

تیر اشتباهی که رزمندگان را مطلع کرد
در بخش دوم این برنامه، ناصر روستایی، از رزمندگان مقاومت آبادان به روایت خاطرات خود پرداخت. 

وی در این برنامه گفت: «داستان درباره یک پسر ۱۶ ساله هست که در کنار پدر و مادرش زندگی می‌کند. یک شب ساعت ۱۰ شهرش زیر بمباران عراقی‌ها قرار می‌گیرد و شهر از حالت طبیعی خارج می‌شود. از طریق رادیو اعلام می‌کنند گروه‌های سپاه، بسیج و مقاومت سر پست بروند و خود را معرفی کنند. من هم آنجا رفتم و خود ار معرفی کردم و به من یک اسلحه دادند که روی ان نوشته بود شماره ۹۸ و ما را به فرودگاه بین‌المللی آبادان فرستادند. در فرودگاه پست نگهبانی با دوربین‌های دو چشمی روی پدافند‌های فرودگاه انجام می‌دادیم.»

روستایی در ادامه گفت: «پیش از آن، پسرخاله‌ام عضو نیروی دریایی ارتش بود و کتاب‌هایی به نام پیک دریا داشت. در آن کتاب‌ها اطلاعات نظامی زیادی بود و من هم به این کتاب‌ها علاقه پیدا کرده بودم. از طریق آن اطلاعاتی که داشتم هواپیما‌های خودی و غیر خودی را می‌شناختم. ناگهان دیدم دو شئ مانند هواپیما نزدیک می‌شوند. این هواپیما‌ها اف ۵ بودند. ناگهان در بیسیم اعلام شد که پدافند‌ها آماده باشند تا ببینند هواپیما‌ها از کدام زاویه وارد می‌شوند. پدافند رو به هواپیما‌ها چرخید. اما من متوجه شده بودم که هواپیماها، خودی هست و بلند داد زدم «هواپیما خودی هست.» برای آنها عجیب بود نوجوانی که تجربه‌ای نداشت به فرمانده می‌گوید هواپیما خودی هست. آنها هم از بس در آسمان ایران دشمن و خودی دیده بودند تشخیص سخت شده بود. در بیسیم اعلام کردند هواپیما دشمن هست. اما من التماس کردم که نزنید.. هواپیما خودی هست. تا اینکه هواپیما نزدیک شد و خیلی پایین بود. پدافند توپ اول را شلیک کرد، اما خدا رو شکر به هواپیما نخورد. تا اینکه فرمانده در بیسیم گفت هواپیما ایرانی هست. هواپیما بسیار نزدیک بود و از بالای سر ما به آرامی رد شد و دیدیم بین دو بالش پرچم جمهوری اسلامی ایران هست. شهید یاسینی خود بچه آبادان بود و افتخار ماست، اما تا آن زمان او را از نزدیک ندیده بودم و فقط عکسش را دیده بودم. آن لحظه شهید یاسینی در همان هواپیمایی بود که از بالای سر ما رد شدند.»

حماسه مقاومت مردم آبادان

وی ادامه داد: «بعد از آن ارتش آمد و ما را برای دیدبانی به پشت بام فرودگاه آبادان بردند. آنقدر خسته بودیم خواب برای ما مثل جایزه بود. هنگام تحویل شیفت با خستگی اسلحه را تحویل دادم و تیری به اشتباه شلیک شد. پدافند هم به دنبال شلیک من شروع به شلیک کرد. من میگفتم شلیک نکنید… اشتباه شده هست. اما آنها ادامه دادند. بعد از آن فهمیدم واقعا ۱۴ هواپیما سمت ما می‌آمد، اما بقیه هم مثل من خسته بودند و ندیده بودند. کار خداوند بود که آن لحظه تیر اشتباهی شلیک شود و بقیه متوجه هواپیما‌های دشمن شوند. اگر این احساسات در یک جوان بروز پیدا می‌کند جز کار خدا نیست. یک نوجوان بی‌تجربه ولی این طور عمل می‌کند خداوند عمل می‌کند.»

علیرضا دلبریان، از میزبانان برنامه نیز در ادامه گفت: «درود بر شما که نوجوان بودید ولی احساس تکلیف کردید. این روحیه شما کار جنگ ما را پیش برد و دیدیم که گره‌ها باز شد. نوجوانان با جثه کوچک ولی شجاع بودند و کار‌های بزرگی کردند.»

انتهای پیام/ ۱۲۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

حماسه مقاومت مردم آبادان بیشتر بخوانید »

لب کارون چه گلبارون


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، داستان‌های دفاع مقدس گنجینه‌ای عظیم از ارزش‌هایی هست که گفتن از آنها در هجمه عظیم کالا‌های سخیف و عقیم فرهنگی یک هوای تازه هست. هوایی که نسل z و نسل آلفا و هر نامی دیگری که دارد به شدت به آن نیازمند هست. متنی که در ادامه می‌خوانید بخشی از کتاب «لب کارون» نوشته «محمدحسین صادقی» هست که در آن کرامات شهدا را به زبانی ساده روایت کرده هست.

از لب کارون امروز تا لب کارون دیروز

خواننده مجلس عروسی با تمام توان و احساس ترانه لب کارون را می‌خواند و مهمانان هم کف می‌زدند و حتماً عده‌ای هم وسط حیاط می‌رقصیدند و ترانه پشت ترانه. صدای بلندگوی عروسی هم با تمام قدرت در محل پخش می‌شد و ترانه‌ها و پیام‌های مجری برنامه را به دور دست‌ها می‌رساند هر وقت هم صدای مجری و خواننده برای لحظه‌ای قطع می‌شد صدای تنظیم شده ارگ که تا آخرین حد باز بود در تمام کوچه پس کوچه‌های شهر می‌پیچید.

این داستانی هست که اکثر شب‌ها در شهر ما تکرار می‌شود و شکایت‌ها و گلایه‌ها هم به جایی نمی‌رسید، ولی داستان آن شب داستان دیگری بود. کارون در آتش و دود و خون می‌سوخت و تان‌کها و نیرو‌های دشمن در حال پیشروی بودند، امام گفته بود: حصر آبادان باید شکسته شود. این جمله برای امروزی‌ها فقط یک جمله عادی هست مثل بی‌نهایت جمله عادی دیگر. ولی در آن زمان غوغایی در جهان به پا کرد. آبادان هشت نه ماه در محاصره دشمن بود ولی مقاومت بچه‌ها باعث شده بود که دشمن نتواند آبادان را تصرف کند و یکی از مهمترین راه‌های نفوذ دشمن هم همین لب کارون بود. 

تمام جهانیان ماه‎ها برای سقوط آبادان لحظه شماری کرده بودند ولی همین یک پیام امام دنیا را تکان داد، چون سیل نیرو‌های با غیرت و جان را از سراسر ایران به سوی آب کارون سرازیر کرد و عملیات ثامن‌الائمه شکل گرفت. گردان ما نیز در گوشه‌ای از این میدان بزرگ ایثار راه نفوذ دشمن را بسته بود و با آخرین توان با دشمن متجاور می‌جنگید ولی حقیقتاً زمین‌گیر شده بودیم و نفس‌های آخر را می‌کشیدیم تا چشم و گوش کار می‌کرد دود بود و آتش و صدای انفجار‌های پی‌درپی و فریاد تکبیر بچه‌ها و ناله آهسته زخمی‌ها. 

دشمن با تمام قوا می‌جنگید و اگر تانک‌هایش از معبر ما رد می‌شدند آبادان به تصرف دشمن در می‌آمد و شاید تا چند روز دیگر شهر اهواز را هم اشغال می‌کردند. نیرو و امکانات و مهمات ته کشیده بود و ما باید با همان نیرو‌های باقیمانده جلوی تانک‌های وحشی دشمن را می‌گرفتیم. بچه‌ها تمام توان خود را به کار گرفته بودند و مقاومت می‌کردند.

فرمانده گردان ما برای روحیه دادن به بچه‌ها به اینطرف و آن‌طرف می‌دوید و فریاد الله اکبر سر می‌داد بچه‌ها یکی یکی در خون می‌غلطیدند و بر خاک می‌افتادند. دیگر کاری از گروه کوچک ما ساخته نبود و به هیچ وجه نمی‌توانستیم جلو نیرو‌های عظیم دشمن را بگیریم، اما دعا و توسل بچه‌ها ادامه داشت و همین رشته پیوند سیل امداد‌های غیبی را به طرف ما سرازیر کرد. شلیک چند آرپی جی در آن فضای تیره و دود‌آلود که هیچ چشمی قادر به نشانه‌گیری دقیق نبود یکی از تانک‌های نوک حمله دشمن را طعمه آتش کرد. نیرونی الهی در ما دمیده شد و دوباره روحیه گرفتیم و حمله به تانک‌های دیگر آغاز شد. دو تانک دیگر که طعمه آتش خشم بچه‌ها شدند. دشمن دست از پیشروی برداشت و در همان‌جا به تحکیم سنگرهایش پرداخت.

روز بعد محاصره آبادان شکسته شد و دشمن متجاوز رویای سخنرانی صدام در آبادان را با خود به گورستان تاریخ برد و جهان انگشت حیرت به دندان گرفت. اگرچه حالا تقریبا سی سال از آن زمان گذشته ولی هنوز نخلستان‌های جنوب با خاطرات آن شب می‌رفتند و موج‌های کارون و اروند پژواک آن فریاد‌های عاشقانه را تکرار می‌کنند. داستان امداد‌های غیبی داستانی بود که اکثر شب‌ها در تمام خطوط نبرد تکرار می‌شد و داستان آن شب داستان دیگری بود. 

مجری با صدای وحشتناکی فریاد می‌زد و زن و مرد را به رقص دعوت می‌کرد. صدای تیراندازی‌های هوایی هم به جمع صدا‌ها اضافه شده بود. خواننده هم برای ترغیب و تشویق رقصندگان و برداشتن آخرین پرده‌های حجب و حیا و ایجاد روحیه در تازه کار‌ها ترانه‌ای جدید را با همراهی ارگ شروع کرده بود، همه کف و کل می‌زدند تقریبا اکثر جوانان و نوجوانان را زیر پوشش می‌گرفت و تجربه مار هفت خط شدن و به آخر خط رسیدن را به تمام شنوندگان دور و نزدیک القا می‌کرد و شهر در آرامشی خاکستری چرت می‌زد. 

حالا دیگر مجلس عروسی تبدیل شده بود به یک تظاهرات مختلط و بی پروای ضد دینی که تمام ارزش‌های جامعه را لحظه به لحظه بمباران تبلیغاتی می‌کرد و تمام خانه‌ها را زیر آتش گرفته بود و ذهن شط در آتش می‌سوخت، اما داستان آن شب داستان دیگری بود. 

بچه‌های که از سراسر ایران آمده بودند. بعد از عبور از اروند به آخر خط رسیده بودند و قلعه‌های تسخیر ناپذیر‌ها و را فتح کرده بودند. حماسه فتح فاو جهان را در حیرت فرو برد و نظر تمام کارشناسان دنیا را متوجه در یادلان ایرانی کرد ولی تمام بچه‌ها و تمام آنها می‌دانستند که فاو را خدا آزاد کرد. حالا این مار‌های ملت خطی شده بود که قرار بود یک شبه تمام بچه‌های شهر ما را به آخر خط بی‌حیایی و هرزگی برسانند.
دهنم دستخوش امواج سهمگینی شده بود و دوباره داشتم به آخر خط جنون می‌رسیدم بی‌اختیار راه می‌رفتم و بلند شد با خودم حرف می‌زدم همسرم که معمولا در اینگونه مواقع به دادم رسیده گفت: چیه؟ چرا داری داد می‌زنی، میخوای برات بلندگو بیارم. 

گفتم این بلندگو‌ها درد منو دوا نمیکنن دنبال یه بلندگو می‌گردم که با این تموم پهنه تاریخ و جغرافیا را زیر پوشش بگیرم دلم می‌خواد فریادی بزنم که توی هفت آسمون بپیچه.

گفت: چه بلند گویی بهتر از قلم و کاغذ یاشو هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو. یعنی بنویس ولی فکر می‌کنم برای اینکه آرامشی پیدا کنی بهتره امشب بریم گلزار شهدا.

گفتم یا علی از این بهتر نمیشه.

انتهای پیام/ ۱۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

لب کارون چه گلبارون بیشتر بخوانید »