آبادان

روایت سنگرسازانی که بی‌سنگر بودند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، پانزدهمین قسمت برنامه «جبهه» که با سالروز میلاد امام حسن مجتبی (ع) همزمان شده بود به روایت عملیات‌های ویژه و جسورانه‌ای اختصاص داشت که رزمندگان ایرانی برای نفوذ به خاک دشمن انجام دادند؛ از شناسایی و خرابکاری در خطوط دشمن تا ضربات مهلکی که معادلات جنگ را تغییر داد.

طریق‌القدس: روایتی از شجاعت خرازی و غافلگیری دشمن
در بخش اول برنامه، سیدمحمد لاله‌زار فرمانده قرارگاه کربلا و قرارگاه نوح نبی (ع) مهمان برنامه بود و از داستان عملیات طریق‌القدس گفت.

وی در ابتدا گفت: «قهرمان داستان طریق‌القدس، شهید سرلشکر حسین خرازی بود. آخرین رده چیدمان در جنگ با دشمن، توپخانه بود که او توانست ساعت ۱۲ شب توپخانه ارتش دشمن را خفه کند. چند عملیات بزرگ ما مدیون شجاعت و شهامت و دور زدن دشمن توسط شهید حسین خرازی بود؛ من هم همراه‌ایشان بودم از نزدیک شاهد این شجاعت‌ها بودم؛ همچنین باید یادی کنیم از سردار حسن باقری، مغز متفکر جنگ و مهندسی جنگ. اینجا جای دکتر ابوالفضل حسن‌بیگی خالی هست؛ مجری جاده پشت رملی‌ایشان بود که اکنون در بیمارستان بستری هست، برای شفای‌ ایشان دعا می‌کنیم.»

لاله‌زار ادامه داد: «مسئولیت عبور از قسمت دیگری از این جاده با من بود. جایی که دیگر امکان ساختن راه نبود و اگر بیشتر پیش می‌رفتیم دشمن متوجه می‌شد. عملیات باید سرّی می‌ماند و اگر لو می‌رفت، طریق‌القدس شکست می‌خورد و ما متضرر می‌شدیم. این عملیات بعد از عزل بنی‌صدر خائن بود که فرمانده کل قوا بود و تجهیزات در اختیار او بود. بعد از سخنرانی امام (ره)، نیرو‌ها به جبهه سرازیر شده بودند، ولی تجهیزات نبود. بعد از عزل بنی‌صدر، اولین عملیات، ثامن‌الائمه (ع) بود که به آزادسازی آبادان و ماهشهر بعد از یک سال انجامید. دومین عملیات موفق طریق‌القدس در سال ۱۳۶۰ بود که پر از درس هست. در این عملیات، دشمن را که به استان رسیده بود، هورالعظیم را گرفته و تا پشت حمیدیه آمده بود به عقب راندیم. شهید حسن باقری و محمد باقری و سایر فرماندهان و مهندسان جهاد طراحی کردند که چگونه دشمن را دور بزنیم؛ چون مستقیم نمی‌توانستیم وارد استان شویم. از دریای رمل جاده‌ای ساختیم و نیرو‌های ما از دهلاویه به چذابه برسند. من در این عملیات مسئول عبور با فرش‌های باتلاقی شدم که هر جا ماشین‌آلات گیر می‌کردند، عبور می‌کردیم.»

وی در ادامه گفت: «آن شب باران گرفت و زمان بارندگی، رمل ماسه بادی مثل آسفالت می‌شود و به عبور رزمندگان ما کمک کرد. ما باید دشمن را دور می‌زدیم. پشت تپه‌های «الله‌اکبر» جاده ساختیم و قهرمان این عملیات سرلشکر شهید حسین خرازی هست. این فرمانده شجاع، ترسی در وجودش نبود. تا اینکه حوالی ۱۲ شب پشت توپچی دشمن را گرفت و نیرو‌های ما در دهلاویه با کمترین خسارت به لشکر امام حسین (ع) رسیدند. اصل قضیه بر غافلگیری بود. نیروهای دشمن وقتی می‌دیدند که توپخانه گرفته شده، تضعیف می‌شدند و از این بابت خوب بود.»

لاله‌زار همچنین گفت: «روزی که می‌خواستیم حمله کنیم، همراه با شهید صیاد شیرازی آخرین شناسایی را انجام دادیم. وقتی برگشتیم یکی از برادران چیزی در گوش صیاد گفت و او رنگش پرید. یکی از بچه‌های اطلاعات عملیات را دشمن گرفته بود و ما نگران این بودیم که چون او زیر شکنجه هست، عملیات لو نرود. بعداً جنازه این شهید بزرگوار را پیدا کردیم که زیر شکنجه‌ها لب باز نکرده بود که اگر کرده بود، دشمن عملیات را می‌فهمید. وقتی حسین خرازی قهرمان هست و نوک پیکان همه عملیات‌هاست، او تنها نیست، بلکه اتاق فکر قوی و مدیریت جنگ پشت سر اوست. زمان عملیات چند گردان آماده کنار او بودند که اگر عملیات به مشکل برخورد، چند گردان نیروی ذخیره داشته باشیم. نیروی هوایی و هوانیروز، مهندسی جنگ را در اختیار داشتیم. زمانی که می‌خواستیم جیپ حسین خرازی را حرکت دهیم، آن را پشت بلدوزر بستیم و حرکت دادیم. در کنار او شهید احمد کاظمی، و نفراتی از ارتش و سپاه و هوانیروز و نیروی هوایی و سایر نیرو‌های جمهوری اسلامی حضور داشتند.»

مهمان بخش دوم این برنامه، «قاسم صرافان» شاعر بود که به مناسبت سالروز ولادت امام حسن مجتبی (ع) اشعاری را در مدح کریم اهل بیت خواند.

پل بعثت؛ ابتکار و شجاعت در عبور از اروند
مهمان بخش بعدی برنامه «جبهه» سیدهاشم بنی‌هاشم، مدیر اجرایی پروژه پل بعثت بود. او در ابتدا گفت: «شبکه آبرسانی و برق‌رسانی تعدادی از روستا‌ها را در زمان جنگ ما انجام دادیم. آن زمان مهندس ساختمان بودم و تحصیل‌کرده دانشگاه علم و صنعت؛ همچنین عضو شورای مرکزی جهاد سازدگی خراسان بودم. وقتی جنگ شد، ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی کمک‌های مردمی را جمع می‌کرد و همچنین از نظر کار‌های فنی و مهندسی حضور پیدا می‌کردیم. به نظرم اگر هدفی داشته باشیم و برایش برنامه‌ریزی کنیم و با شجاعت عمل کنیم، می‌توانیم به هدفمان برسیم.

بنی‌هاشم در ادامه گفت: «روایتی که راجع به پل بعثت می‌خواهم بگویم، روایتی هست که خودم در آن مشارکت داشتم؛ مدیر اجرایی پل بعثت بودم و از اول تا آخر این پروژه حضور داشتم. بعد از عملیات والفجر ۸ که عبور از اروندرود بود، نیاز داشتیم که عبور مطمئنی داشته باشیم. پل‌های متعددی ساخته و به سرعت طراحی و اجرا شد، ولی هیچ‌کدام بادوام نبود و در دید دشمن بود و بمباران می‌شد؛ یا اینکه جزر و مد آب، آن پل‌ها را خراب می‌کرد. تصمیم جهاد سازندگی با هماهنگی فرماندهان جنگ این بود که پل مطمئنی را روی اروندرود بزنیم. در جهاد سازندگی مرکز مطالعات داشتیم که مهندسان آنجا همفکری می‌کردند و تصمیم گرفته شد این پل لوله‌ای باشد و از طریق شمع‌کوبی آن احداث شود. این امر از نظر من نامناسب بود، ولی باید اثبات می‌کردم که روش غلطی هست. از طریق شمع‌کوبی پل دیده می‌شد و در نهایت بمباران می‌شد. یکی از شرایط برای اجرای پل لوله‌ای استتار بود، در حالی که عرض رودخانه ۹۰۰ متر بود، عمق رودخانه ۱۳ متر بود و اختلاف ارتفاع در جزر و مد سه متر و ۴۰ سانت بود.»

وی ادامه داد: «در فروردین‌ماه همزمان با روز مبعث بود که این را شروع کردیم و به نام «بعثت» نام‌گذاری کردیم. هنوز بعضی از موارد پل برای‌مان روشن نبود. لوله‌هایی از کارخانه لوله‌سازی اهواز برای‌مان آمد که از آن استفاده می‌کردیم و اینکه ان لوله‌ها را چگونه در اروند مستقر کنیم، برایمان جای سؤال بود. تصمیم گرفتیم لوله‌ها را شناور کنیم؛ درباره آن در مرکز مطالعات بحث کردیم. در نهایت از طریق شناور پنج لوله را در کنار هم قرار دادیم و بستیم. آب مد برعکس به سمت خشکی می‌رفت و لوله‌های شناور غرق شد. با خود گفتیم شکست خوردیم. برای ما ایمنی و اطلاعات مهم بود. بعد از آن، اسم پل بعثت را به «رمضان» تغییر دادیم. سپس اشکالات کار را درآوردیم و متوجه شدیم برزنتی که سر لوله بسته بودیم، سر خورده بود و این پنج تا را به یکی یکی تبدیل کردیم. برزنت‌ها را بستیم؛ دیدیم مقداری آب داخلش رفته و نمی‌دانستیم چگونه باید این لوله را از داخل نهر حمل می‌کردیم و شناور کنیم. ریسک بزرگی کردیم. گفتیم مقدار آبی که داخل لوله هست از داخل نهر به داخل اروند می‌رود و به ساحل می‌رسد. این لوله از داخل نهر وارد اروند شد و گویا خدا مرحمتی به ما کرد و ما توانستیم لوله‌ها را در این نهر خروشان به ساحل برسانیم. روی لوله نوشتیم الله اکبر.»

وی در ادامه گفت: «این پل را اکنون به خاطر لایروبی اروندرود جمع کرده‌اند؛ ولی دو سال پیش نمونه‌ای از این پل را در یادمان والفجر ۸ ساختیم. کسانی که از منطقه بازدید می‌کنند، قسمتی از این پل را می‌توانند ببینند. این یک تکنولوزی دانش فنی هست و باید دانش داشته باشید تا بسازید.»

انتهای پیام/ ۱۲۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روایت سنگرسازانی که بی‌سنگر بودند بیشتر بخوانید »

حماسه مقاومت مردم آبادان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس،سیزدهمین قسمت برنامه «جبهه» به موضوع حماسه مقاومت مردمی در آبادان اختصاص داشت و مهمانان این قسمت از ایستادگی مردم در برابر دشمن؛ مقاومت کوچه به کوچه در شهر‌های اشغال‌شده تا حمایت‌های مردمی از جبهه‌ها، و داستان‌هایی از افرادی که بدون آموزش نظامی، سلاح به دست گرفتند و از خاکشان دفاع کردند، روایت کردند.

اجازه ندارید تسلیم شوید!
در بخش نخست این برنامه طیبه اشتری، از راویان ایام محاصره آبادان بود. او در ابتدا گفت: «همیشه آرزو می‌کنم نه این نسل و نه نسل‌های آینده جنگی را تجربه نکنند. امیدوارم هیچ جای دنیا جنگی صورت نگیرد. در آن زمان من شهروند آبادان و امدادگر بودم و در بیمارستانی شرکت نفت آبادان کار می‌کردیم که نزدیک‌ترین مرز آبی بین ایران و عراق بود و مرتب بمباران می‌شد. شهامت می‌خواست که زن و دختر باشی و در آنجا حضور داشته باشی. گاهی به ما می‌گفتند غواص‌های عراقی کمین کرده‌اند، اما دختران انجا نمی‌ترسیدند و شجاع و دلیر بودند.»

حماسه مقاومت مردم آبادان

اشتری در ادامه گفت: «۱۵ ساله بودم که جنگ شروع شد. ساختمان آموزش و پرورش آبادان بمباران شد و بیشتر کارمندان آن اداره و بسیاری از دبیران و به شهادت رسیدند. ما ۲۰ دختر دانش‌آموز بودیم که به جای مدارس وارد سه بیمارستان فعال در آبادان شدیم. در آن زمان ما امدادگر بودیم. البته امدادگر آقا هم داشتیم ولی نقشی که زنان در آن زمان داشتند نقش روحیه دادن به رزمندگان بود. در آن فضای خشن پر از خون و خشم و وحشت، حضور ما دختران و زنان فضا را تلطیف می‌کرد. گویا رزمندگان و مجروحان که ما را می‌دیدند با نگاهمان به آنها می‌گفتیم اجازه ندارید تسلیم شوید؛ به خاطر ما هم که شده تسلیم نشوید.»

وی ادامه داد: «گاهی به مزار شهدای آبادان می‌رفتیم و برای شهدایی که خانواده‌ای نداشتند فاتحه می‌خواندیم. روزی تصمیم گرفتیم به خانواده‌های شهیدان سری بزنیم تا اگر از لحاظ درمانی خواسته‌ای داشتند بگویند. تسلیت گفتیم و ابراز همدردی کردیم و به بیمارستان برگشتیم. ساعتی بعد متوجه شدیم بمب به خانه این خانواده اصابت کرده و تمام اعضای آن شهید شدند و تنها دو نفر از آنها زنده مانده بودند که به شدت مجروح شده بودند.»

اشتری گفت: «آن زمان مسئول ما که خانمی به نام فاطمه جوشی بود که بهترین تخریب‌چی آبادان محسوب می‌شد؛ او مرا مسئول تحقیقات پرسنلی انتخاب کردند و آن زمان سن مطرح نبود. میانگین سنی رزمندگان ما بین ۱۷ تا ۲۵ سال بود. بسیاری از فرماندهان ۲۰ ساله بودند و من و یکی از دوستانم هم کوچکترین امدادگران بودیم. متولد ۴۴ بودیم. 

وی در ادامه گفت: «یکی دیگر از اموری که ما انجام می‌دادیم این بود که از طرف بنیاد رسیدگی به امور مهاجرین جنگ باید آمار خانواده‌های آبادانی که در شهر مانده بودند را درمی‌آوردیم تا برای خدمات رسانی و آذوقه اطلاعات داشته باشم. آدرس‌ها را داده بودند که سه نفر شویم در مناطق شهر آمار صحیحی را دربیاوریم. به یاد دارم من و معصومه رامهرمزی و سهیلا افتخارزاده با هم می‌رفتیم. قرار شد پراکنده شویم تا زودتر تمام شود. بعد از مدتی سهیلا گفت من باید به بیمارستان برگردم و من و معصومه ماندیم. یکی از آدرس‌ها جزو منطقه ممنوعه بود. در را زدم دیدیم دو سرباز جوان به سمت ما اسلحه گرفتند. به آنها گفتیم امدادگریم و برای جمع آوری آمار آمده‌ایم. آنها به ما گفتند بروید، هر چند دیدبانان عراقی دیده‌اند و شلیک می‌کنند. با تمام توان دویدیدم. یک دفعه گلوله توپی از جلوی صورت ما رد شد و، چون ترکش‌های آن آبشاری بود به ما نخورد ولی نیم متر بالا رفتیم و به زمین کوبده شدیم. در یکی از این فرعی‌ها رفتیم؛ نفسم بند آمده بود؛ که یک باره معصومه گفت کیف پول من آنجا که گلوله خورد جا ماند. هر کاری کردم نتوانستم منصرفش کنم نتوانستم. دیدم معصومه نیست. اما چند دقیقه گذشت دیدم با کیفش برگشت و من بسیار خوشحال شدم.»

حماسه مقاومت مردم آبادان

سعید ابوطالب، یکی از میزبانان گفت: «بسیاری از خاطراتی که شما تعریف می‌کنید در کتاب‌ها و خاطرات زمان جنگ نیامده هست. یکی از ثمرات این برنامه شناخته شدن شما به عنوان راوی هست و امیدوارم که فرصتی پیش بیاید همه حرف‌های شما را بشنویم.»

علی خلیلی، دیگر میزبان برنامه نیز گفت: «در این خاطره به مدرسه و تحصیل اشاره کردید و همه اینها وسط جنگ بود. این نشان می‌داد مردم ایران مانند مردم فلسطین و آزادگان دنیا زندگی را دوست دارند. شما دنبال جنگ نرفتید جنگ به کشور شما آمد. در حال جنگ مردم هم نمی‌توانند دست روی دست بگذارند و باید زندگی خود را ادامه دهند. شما امدادگر بودید، سختی‌های زیادی کشیدید و جانتان را به خطر انداختید. گاهی ممکن هست کسی بوده که نمی‌توانستید کمک کنید و این بسار سخت هست.» 

علیرضا دلبریان، دیگر میزبان برنامه گفت: «زمان جنگ تخریب‌چی مرد دیده بودم، اما تخریب‌چی زن ندیده بودم. انجام عملیات تخریب بسیار خطرناک هست و شجاعت زیادی می‌خواهد که در زنان سرزمین ما وجود دارد. شما وظیفه چند بعدی داشتید و در چند رشته عمل می‌کردید که برای ما جالب بود. غصه می‌خوردم‌ای کاش بتوانیم این سختی‌ها بیدار ماندن‌ها در زمان جنگ سرا به پرستاران و پزشکان خود بگوییم. شما و همکارانتان شیرزنانی بودید که انجام وظیفه می‌کردید.»

حماسه مقاومت مردم آبادان

مریم تجلایی، از میزبانان برنامه نیز گفت: «به مهمانان دیگر برنامه همیشه می‌گفتم باید از بانوان و مادران شما و تشکر کنیم. اما امروز جو این گونه بود که باید به عنوان یک زن از شجاعت شما تقدیر کرد و به وجود شما افتخار می‌کنم.»

تیر اشتباهی که رزمندگان را مطلع کرد
در بخش دوم این برنامه، ناصر روستایی، از رزمندگان مقاومت آبادان به روایت خاطرات خود پرداخت. 

وی در این برنامه گفت: «داستان درباره یک پسر ۱۶ ساله هست که در کنار پدر و مادرش زندگی می‌کند. یک شب ساعت ۱۰ شهرش زیر بمباران عراقی‌ها قرار می‌گیرد و شهر از حالت طبیعی خارج می‌شود. از طریق رادیو اعلام می‌کنند گروه‌های سپاه، بسیج و مقاومت سر پست بروند و خود را معرفی کنند. من هم آنجا رفتم و خود ار معرفی کردم و به من یک اسلحه دادند که روی ان نوشته بود شماره ۹۸ و ما را به فرودگاه بین‌المللی آبادان فرستادند. در فرودگاه پست نگهبانی با دوربین‌های دو چشمی روی پدافند‌های فرودگاه انجام می‌دادیم.»

روستایی در ادامه گفت: «پیش از آن، پسرخاله‌ام عضو نیروی دریایی ارتش بود و کتاب‌هایی به نام پیک دریا داشت. در آن کتاب‌ها اطلاعات نظامی زیادی بود و من هم به این کتاب‌ها علاقه پیدا کرده بودم. از طریق آن اطلاعاتی که داشتم هواپیما‌های خودی و غیر خودی را می‌شناختم. ناگهان دیدم دو شئ مانند هواپیما نزدیک می‌شوند. این هواپیما‌ها اف ۵ بودند. ناگهان در بیسیم اعلام شد که پدافند‌ها آماده باشند تا ببینند هواپیما‌ها از کدام زاویه وارد می‌شوند. پدافند رو به هواپیما‌ها چرخید. اما من متوجه شده بودم که هواپیماها، خودی هست و بلند داد زدم «هواپیما خودی هست.» برای آنها عجیب بود نوجوانی که تجربه‌ای نداشت به فرمانده می‌گوید هواپیما خودی هست. آنها هم از بس در آسمان ایران دشمن و خودی دیده بودند تشخیص سخت شده بود. در بیسیم اعلام کردند هواپیما دشمن هست. اما من التماس کردم که نزنید.. هواپیما خودی هست. تا اینکه هواپیما نزدیک شد و خیلی پایین بود. پدافند توپ اول را شلیک کرد، اما خدا رو شکر به هواپیما نخورد. تا اینکه فرمانده در بیسیم گفت هواپیما ایرانی هست. هواپیما بسیار نزدیک بود و از بالای سر ما به آرامی رد شد و دیدیم بین دو بالش پرچم جمهوری اسلامی ایران هست. شهید یاسینی خود بچه آبادان بود و افتخار ماست، اما تا آن زمان او را از نزدیک ندیده بودم و فقط عکسش را دیده بودم. آن لحظه شهید یاسینی در همان هواپیمایی بود که از بالای سر ما رد شدند.»

حماسه مقاومت مردم آبادان

وی ادامه داد: «بعد از آن ارتش آمد و ما را برای دیدبانی به پشت بام فرودگاه آبادان بردند. آنقدر خسته بودیم خواب برای ما مثل جایزه بود. هنگام تحویل شیفت با خستگی اسلحه را تحویل دادم و تیری به اشتباه شلیک شد. پدافند هم به دنبال شلیک من شروع به شلیک کرد. من میگفتم شلیک نکنید… اشتباه شده هست. اما آنها ادامه دادند. بعد از آن فهمیدم واقعا ۱۴ هواپیما سمت ما می‌آمد، اما بقیه هم مثل من خسته بودند و ندیده بودند. کار خداوند بود که آن لحظه تیر اشتباهی شلیک شود و بقیه متوجه هواپیما‌های دشمن شوند. اگر این احساسات در یک جوان بروز پیدا می‌کند جز کار خدا نیست. یک نوجوان بی‌تجربه ولی این طور عمل می‌کند خداوند عمل می‌کند.»

علیرضا دلبریان، از میزبانان برنامه نیز در ادامه گفت: «درود بر شما که نوجوان بودید ولی احساس تکلیف کردید. این روحیه شما کار جنگ ما را پیش برد و دیدیم که گره‌ها باز شد. نوجوانان با جثه کوچک ولی شجاع بودند و کار‌های بزرگی کردند.»

انتهای پیام/ ۱۲۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

حماسه مقاومت مردم آبادان بیشتر بخوانید »

لب کارون چه گلبارون


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، داستان‌های دفاع مقدس گنجینه‌ای عظیم از ارزش‌هایی هست که گفتن از آنها در هجمه عظیم کالا‌های سخیف و عقیم فرهنگی یک هوای تازه هست. هوایی که نسل z و نسل آلفا و هر نامی دیگری که دارد به شدت به آن نیازمند هست. متنی که در ادامه می‌خوانید بخشی از کتاب «لب کارون» نوشته «محمدحسین صادقی» هست که در آن کرامات شهدا را به زبانی ساده روایت کرده هست.

از لب کارون امروز تا لب کارون دیروز

خواننده مجلس عروسی با تمام توان و احساس ترانه لب کارون را می‌خواند و مهمانان هم کف می‌زدند و حتماً عده‌ای هم وسط حیاط می‌رقصیدند و ترانه پشت ترانه. صدای بلندگوی عروسی هم با تمام قدرت در محل پخش می‌شد و ترانه‌ها و پیام‌های مجری برنامه را به دور دست‌ها می‌رساند هر وقت هم صدای مجری و خواننده برای لحظه‌ای قطع می‌شد صدای تنظیم شده ارگ که تا آخرین حد باز بود در تمام کوچه پس کوچه‌های شهر می‌پیچید.

این داستانی هست که اکثر شب‌ها در شهر ما تکرار می‌شود و شکایت‌ها و گلایه‌ها هم به جایی نمی‌رسید، ولی داستان آن شب داستان دیگری بود. کارون در آتش و دود و خون می‌سوخت و تان‌کها و نیرو‌های دشمن در حال پیشروی بودند، امام گفته بود: حصر آبادان باید شکسته شود. این جمله برای امروزی‌ها فقط یک جمله عادی هست مثل بی‌نهایت جمله عادی دیگر. ولی در آن زمان غوغایی در جهان به پا کرد. آبادان هشت نه ماه در محاصره دشمن بود ولی مقاومت بچه‌ها باعث شده بود که دشمن نتواند آبادان را تصرف کند و یکی از مهمترین راه‌های نفوذ دشمن هم همین لب کارون بود. 

تمام جهانیان ماه‎ها برای سقوط آبادان لحظه شماری کرده بودند ولی همین یک پیام امام دنیا را تکان داد، چون سیل نیرو‌های با غیرت و جان را از سراسر ایران به سوی آب کارون سرازیر کرد و عملیات ثامن‌الائمه شکل گرفت. گردان ما نیز در گوشه‌ای از این میدان بزرگ ایثار راه نفوذ دشمن را بسته بود و با آخرین توان با دشمن متجاور می‌جنگید ولی حقیقتاً زمین‌گیر شده بودیم و نفس‌های آخر را می‌کشیدیم تا چشم و گوش کار می‌کرد دود بود و آتش و صدای انفجار‌های پی‌درپی و فریاد تکبیر بچه‌ها و ناله آهسته زخمی‌ها. 

دشمن با تمام قوا می‌جنگید و اگر تانک‌هایش از معبر ما رد می‌شدند آبادان به تصرف دشمن در می‌آمد و شاید تا چند روز دیگر شهر اهواز را هم اشغال می‌کردند. نیرو و امکانات و مهمات ته کشیده بود و ما باید با همان نیرو‌های باقیمانده جلوی تانک‌های وحشی دشمن را می‌گرفتیم. بچه‌ها تمام توان خود را به کار گرفته بودند و مقاومت می‌کردند.

فرمانده گردان ما برای روحیه دادن به بچه‌ها به اینطرف و آن‌طرف می‌دوید و فریاد الله اکبر سر می‌داد بچه‌ها یکی یکی در خون می‌غلطیدند و بر خاک می‌افتادند. دیگر کاری از گروه کوچک ما ساخته نبود و به هیچ وجه نمی‌توانستیم جلو نیرو‌های عظیم دشمن را بگیریم، اما دعا و توسل بچه‌ها ادامه داشت و همین رشته پیوند سیل امداد‌های غیبی را به طرف ما سرازیر کرد. شلیک چند آرپی جی در آن فضای تیره و دود‌آلود که هیچ چشمی قادر به نشانه‌گیری دقیق نبود یکی از تانک‌های نوک حمله دشمن را طعمه آتش کرد. نیرونی الهی در ما دمیده شد و دوباره روحیه گرفتیم و حمله به تانک‌های دیگر آغاز شد. دو تانک دیگر که طعمه آتش خشم بچه‌ها شدند. دشمن دست از پیشروی برداشت و در همان‌جا به تحکیم سنگرهایش پرداخت.

روز بعد محاصره آبادان شکسته شد و دشمن متجاوز رویای سخنرانی صدام در آبادان را با خود به گورستان تاریخ برد و جهان انگشت حیرت به دندان گرفت. اگرچه حالا تقریبا سی سال از آن زمان گذشته ولی هنوز نخلستان‌های جنوب با خاطرات آن شب می‌رفتند و موج‌های کارون و اروند پژواک آن فریاد‌های عاشقانه را تکرار می‌کنند. داستان امداد‌های غیبی داستانی بود که اکثر شب‌ها در تمام خطوط نبرد تکرار می‌شد و داستان آن شب داستان دیگری بود. 

مجری با صدای وحشتناکی فریاد می‌زد و زن و مرد را به رقص دعوت می‌کرد. صدای تیراندازی‌های هوایی هم به جمع صدا‌ها اضافه شده بود. خواننده هم برای ترغیب و تشویق رقصندگان و برداشتن آخرین پرده‌های حجب و حیا و ایجاد روحیه در تازه کار‌ها ترانه‌ای جدید را با همراهی ارگ شروع کرده بود، همه کف و کل می‌زدند تقریبا اکثر جوانان و نوجوانان را زیر پوشش می‌گرفت و تجربه مار هفت خط شدن و به آخر خط رسیدن را به تمام شنوندگان دور و نزدیک القا می‌کرد و شهر در آرامشی خاکستری چرت می‌زد. 

حالا دیگر مجلس عروسی تبدیل شده بود به یک تظاهرات مختلط و بی پروای ضد دینی که تمام ارزش‌های جامعه را لحظه به لحظه بمباران تبلیغاتی می‌کرد و تمام خانه‌ها را زیر آتش گرفته بود و ذهن شط در آتش می‌سوخت، اما داستان آن شب داستان دیگری بود. 

بچه‌های که از سراسر ایران آمده بودند. بعد از عبور از اروند به آخر خط رسیده بودند و قلعه‌های تسخیر ناپذیر‌ها و را فتح کرده بودند. حماسه فتح فاو جهان را در حیرت فرو برد و نظر تمام کارشناسان دنیا را متوجه در یادلان ایرانی کرد ولی تمام بچه‌ها و تمام آنها می‌دانستند که فاو را خدا آزاد کرد. حالا این مار‌های ملت خطی شده بود که قرار بود یک شبه تمام بچه‌های شهر ما را به آخر خط بی‌حیایی و هرزگی برسانند.
دهنم دستخوش امواج سهمگینی شده بود و دوباره داشتم به آخر خط جنون می‌رسیدم بی‌اختیار راه می‌رفتم و بلند شد با خودم حرف می‌زدم همسرم که معمولا در اینگونه مواقع به دادم رسیده گفت: چیه؟ چرا داری داد می‌زنی، میخوای برات بلندگو بیارم. 

گفتم این بلندگو‌ها درد منو دوا نمیکنن دنبال یه بلندگو می‌گردم که با این تموم پهنه تاریخ و جغرافیا را زیر پوشش بگیرم دلم می‌خواد فریادی بزنم که توی هفت آسمون بپیچه.

گفت: چه بلند گویی بهتر از قلم و کاغذ یاشو هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو. یعنی بنویس ولی فکر می‌کنم برای اینکه آرامشی پیدا کنی بهتره امشب بریم گلزار شهدا.

گفتم یا علی از این بهتر نمیشه.

انتهای پیام/ ۱۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

لب کارون چه گلبارون بیشتر بخوانید »

شکار هواپیما با آرپی‌جی!

شکار هواپیما با آرپی‌جی!


یک ساختمان مخروبه نزدیکمان بود، به او گفتم برای این که از آتش پشت آرپی جی در امان باشی، روی این ساختمان برو و لبۀ سقف بایست و عمودی شلیک کن تا آتش آرپی جی به پشت ساختمان روی زمین برود…

به گزارش مجاهدت از مشرق، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس است که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده است.

تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته است. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‎های وی است.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس است.

شلیک آر.پی.جی به هواپیما در عملیات بیت‌المقدس

عملیات الی بیت‌المقدس ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ شروع شد، صبح عملیات در یکی از محورهای عملیاتی، هواپیماهای عراقی توان رزمندگان را گرفته بودند. هر ده دقیقه یک بار چند هواپیمای عراقی از پایین رزمندگان را به مسلسل می‎بست و بسیاری از نیروها زخمی شدند. به یکی از آرپی جی زن‌ها گفتم باید کاری کنی، گفت بخاطر آتش پشت آرپی جی، نمی‌شد عمودی به هواپیما شلیک کرد.

یک ساختمان مخروبه نزدیکمان بود، به او گفتم برای این که از آتش پشت آرپی جی در امان باشی، روی این ساختمان برو و لبۀ سقف بایست و عمودی شلیک کن تا آتش آرپی جی به پشت ساختمان روی زمین برود. آرپی جی زن همین کار را کرد و با شلیک چند گلوله به هواپیماها، مانع ادامه بمباران شد و دیگر خبری از آنها نبود.

در کنارگذرِ یکی از محورهای عملیاتی، با دیدن چند زخمی توقف کردم و از خودرو پیاده شدم، تمام مهمّاتی را که در وانت همراه داشتم با کمک دوستان در کنارگذر گذاشتیم تا زخمی‌ها را برای بردن به بیمارستان‌های صحرایی سوار خودرو کنیم. همین که دست بکار شدیم، دو آمبولانس از راه رسید، زخمی‌ها را سوار آمبولانس کردیم. یک مرتبه فکری به سرم زد، به همراهانم گفتم بروید و در سنگر عراقی‌ها بگردید و پتو و کمک‌های اولیه بیاورید.

همه رفتند و انبوهی پتو و کمک‌های اولیه و لوازم مورد نیاز آوردند، همه را در زمین صاف کنار گذر مستقر کردیم و هر زخمی‌که پیاده یا با وانت می‌آمد و منتظر رسیدن آمبولانس بود، به مداوای اولیه‌اش می‌پرداختیم. یکی از زخمی‌هایی که آوردند، سرهنگ دوم عراقی بود، گلوله به رانش خورده بود، با آن که جراحتش خیلی حاد نبود؛ به نظر می‌رسید نگران است.

صبح عملیات این نگرانی برای یک افسر عراقی طبیعی بود. چند دقیقه‌ای نگذشت که دو سه رزمنده با عصبانیتِ زیاد خود را به او رساندند و به رویش اسلحه کشیدند. علت نگرانی او معلوم شد، خود را به برادران رزمنده رساندم تا جلوی هرگونه اتفاق ناگواری را بگیرم. معلوم نبود بینشان چه اتفاقی افتاده بود، خیلی عصبانی بودند و به هیچ وجه منصرف نمی‌شدند.

به آنها گفتم ایشان با توجه به درجه‌ای که دارد؛ زنده‌اش بیشتر به درد می‌خوارد تا این که کشته شود. به هرصورت برادران رزمنده را از کشتن اسیر عراقی منصرف کردم و گفتم برای مداوا او را سوار آمبولانس کنند. تا متوجه شد که می‌خواهند او را سوار آمبولانس کنند و ببرند، از ترسِ جانش شروع به التماس کرد که پیش ما بماند، با توجه به این که جراحتش حاد نبود گفتم بگذارید بماند.

ساعتی نگذشت، آنجا به محل استقرار، تجمع و جابجایی مجروحین تبدیل شد. بین آمبولانس‌ها تقسیم کار صورت گرفت. آمبولانس‌های عملیاتی که عمده آنها با گلوله و ترکش آسیب دیده بودند از داخل محور عملیات زخمی می‌آوردند و آمبولانس‌های نو و جدیدتر، مجروحین را از محل تجمّع به بیمارستان‌های صحرایی منتقل می‌کردند و به هیچ کدام اجازه ورود به محدوده دیگری نمی‌دادیم.

کم کم محل استقرار مجروحین، با امکانات و تجهیزات بیشتر مجهز شد و با آمدن نیروهای کمکی و مشخص شدن روش تحویل، مداوایِ سرپایی و اعزام، آن محل به یک قرارگاه تبدیل شد و در آن محور عملیاتی جا افتاد. مسئولیت قرارگاه را به یکی از افرادی که در همکاری چند ساعته خوب درخشیده بود سپردم و به همه نیروهایی که کم کم برای کمک به ما ملحق شدند، سفارش کردم نظم کار و روش اجرا را حفظ کنند و باهم همکاری داشته باشند.

سپس با سرهنگ مجروح عراقی عازم اهواز شدم. در بین راه، او از لشکرش گفت و من از برخورد جمهوری اسلامی با اُسرا گفتم تا به ستاد رسیدیم، دیر وقت بود، به افسر شیفت ناحیه گفتم: ما صبح تا الآن با هم بودیم، به نظر می‌رسد این اسیر افسر بدی نباشد او را به کمپ اسرا تحویل دهید و سفارش او را بکنید. این در حالی که او اصرار داشت از من جدا نشود، گفتم باید به منطقه برگردم سفارش تو را هم کردم و نگران نباش.

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی)

منبع: دفاع پرس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شکار هواپیما با آرپی‌جی! بیشتر بخوانید »

روزی که آبادان، قلب ایران و شرف و شکوه مقاومت شد

روزی که آبادان، قلب ایران و شرف و شکوه مقاومت شد


روزی که آبادان، قلب ایران و شرف و شکوه مقاومت شد

به گزارش نوید شاهد، اول و دوم دی ماه ۱۳۵۹، در آغاز سومین ماه تهاجم و تجاوز ننگین شیطان صفتان صدامی به حریم‌ مقدس عشق و ایمان: ایران، و در آغاز اولین زمستان جنگ تحمیلی، آبادان غیورپرور و قهرمان، پایتخت مقاومت و قلب حماسه و استقامت یک‌ ملت و سرزمین شد و در زیر وحشیانه ترین و طولانی ترین بمباران دشمن تا آن زمان، شعر شهامت و شهادت سرود و ققنوس وار از قعر آتش، بال بر قاف شرف گشود و شهر نفت و نخل، شهر کارون و شرجی و بندر، شهر شهیدان، شهرغرور و غیرت، شهر شیرمردان و دریادلان و دلیران شد.

آبادان، شهری که با مقاومت زیر محاصره و آتش سنگین، دشمن را درمانده کرده بود…

در آغاز جنگ، بسياری از مناطق مرزی کشورمان اشغال شد و يا در تيررس مستقيم آتش دشمن قرار گرفت. در اين ميان، شهر مقاوم آبادان كه از همان آغاز جنگ از سه طرف محاصره شده بود، همچنان به صورت پراكنده مقاومت می کرد. در اين شرايط، هواپيماهای عراقی، به طور مرتب اين شهر و ساير شهرهای مرزی را بمباران می كردند.
پس از سقوط خرمشهر، ارتش صدام تصمیم گرفت آبادان را نیز اشغال کند تا راه او برای تصرف اهواز نیز هموار شود و به همین دلیل، این شهر را محاصره و از سمت کوی ذوالفقاری به سمت شهر حمله کرد.
بر همین اساس، در اولين روز زمستان ۱۳۵۹، سه فروند هواپيمای توپولوف و ميگ عراقی به آسمان آبادان تجاوز كرده و مناطق مسكونی اين شهر را هدف قرار دادند. خانه‏های مسكونی بسياری ويران شد و گروهی از مردم بی گناه به شهادت رسيده و يا مجروح شدند. با اين حال دو فروند از هواپيماهای عراقی، در بازگشت توسط جنگنده‏های ايرانی مورد هدف قرار گرفته و متلاشی شدند.

می توانستی حال سیدالشهدا (ع) را هنگام شهادت عزیزانش حس کنی!...

محمدرضا پورشیخی» کارشناس خرید و خدمات کالای شرکت پایانه های نفتی ایران یکی از کارکنان پالایشگاه آبادان بود که گوشه ای از خاطرات خود از آن روزهای تلخ و مصیبت بار اما پر غرور و حماسی چنین بازگو می کند:
وارد پالایشگاه شدیم، دشمن بعثی پالایشگاه را بمباران کرد. حریق گسترده ای پراکنده بود که به جان پالایشگاه می افتاد؛ انبار قیر و تمام بشکه های قیر تولیدی در آتش می سوخت. بلافاصله کارکنان ایمنی و آتش نشانی به محل اعزام شدند و مشغول اطفای آتش شدند، از آنجا که بعد از خاموش شدن آتش، دود سفیدی بلند می شود، دشمن بعثی برای بار دوم خمپاره های بیشتری را درست در نقطه ای که کارکنان پالایشگاه مشغول اطفای حریق بودند شلیک کرد.
خمپاره های شلیک شده دقیقا در محلی که دود سفید بلند شده بود فرود آمدند، صحنه ای عجیب از کربلا را می توانستی ببینی، قطعات کوچک تن مطهر بچه ها به گوشه های اطراف پراکنده شده بود؛ غم و اندوهی جانکاه، اشک و آه و بی قراری، امان بچه ها را بریده بود.
روز محشری بود که می توانستی حال مولایمان سید الشهدا (س) را به هنگام ریختن خون عزیزان و اصحابش حس کنی…

۲۵ معلم و فرهنگی شهید بمباران که درس آموز ۴۵۰ دانش آموز شهید آبادانی شدند…

یکی از جنایات بی‌رحمانه و سبعانه دشمن که اوج وحشی‌گری و ددمنشی متجاوزان بعثی را به نمایش گذاشت، بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان بود که جلسه ای برای تصمیم گیری در خصوص چگونگی ادامه کار و تعطیلی مدارس در سال تحصیلی در آن در حال برگزاری بود که با جنایت دشمن هرگز به پایان نرسید و….
روایت یکی از شاهدان واقعه را بشنویم:
وقتی به اداره رسیدیم با تلی از خاک روبرور شدیم و از اداره قبلی چیزی باقی نمانده بود و همه زیر آوار بودند.
و روایت یکی دیگر از شاهدان:
در فاصله چند صد متری اداره آموزش و پروش آبادان با دوچرخه در حال عبور بودم که صدای مهیبی شنیدم و انبوهی از دود و خاک از محل اداره به هوا برخاست. وقتی که به نزدیک اداره رسیدم با ویرانه های اداره آموزش و پرورش مواجه شدم و ساختمان این اداره بطور کامل ویران شده بود.
در این فاجعه، ۲۵ تن از فرهنگیان شهرستان آبادان، آخرین درس خود را به دانش آموزان این شهر دادند و با نثار خون خود به دانش آموزان شهرشان، درس مقاومت و پایداری آموختند. مقاومت و پایداری که یکسال در برابر محاصره دشمن سر تسلیم فرود نیاورد و با شکست حصر این شهر به بار نشست. پیام آن ۲۵ شهید مظلوم در آن جلسه ناتمام که تمام عظمت ایثار بود،

مقاومت تا آخرین‌ نفس بود که امتدادش در خون ۴۵۰ دانش آموز آبادانی در طول هشت سال دفاع مقدس، به بار نشست و برگ و بار افشاند.

۸۸ شهید و چند صد زخمی، خیال حصر آبادان را در خون، غرق کردند!

بمباران آبادان و جزیره مینو، بخشی از نقشه دشمن برای کامل کردن محاصره آبادان بود که امام خمینی(ره) دو ماه پیشتر، فرمان به شکستن آن داده بود و سرانجام در پنج مهر ۱۳۶۰ این حصر با همت و غیرت و شجاعت شیردلان مکتب روح الله در جریان عملیات ثامن الائمه (ع) شکسته شد. جنایت بزدلانه و دیوانه وار دشمن در جهت تسلیم و به زانو درآوردن این شهر استراتژیک طرح ریزی شده بود. اما آبادان، دو روز تمام زیر آتش کین توزی و سبعیت دشمن درنده و سفاک، با پیکر خونین و آتش گرفته، همچنان ایستاد و سر خم نکرد و با اهدای ۸۸ شهید و صدها زخمی و مصدوم و جانباز، قطب مقاومت و قلب استقامت و قله غرور و غیرت ایران شد.

یاد گلگون کفنان و سرو قامتان سرخ جامه ی مظلوم آبادان همیشه سرافراز را در روز حماسه آفرینی این شهر بی دفاع، زیر بمباران وحشی صفتان بعثی، گرامی می داریم و بر روان پاکشان درود می فرستیم.

انتهای پیام/ 



منبع خبر

روزی که آبادان، قلب ایران و شرف و شکوه مقاومت شد بیشتر بخوانید »