آزاده

دیدار مسؤولان با دو آزاده خدابنده‌ای


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از زنجان، فرمانده سپاه ناحیه خدابنده، مسؤول نیروی انسانی بسیج به همراه سرپرست بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان خدابنده و جمعی از مسؤولان این بنیاد با «روح‌اله و محب‌اله گنج‌خانلو» از آزادگان سرافراز اهل خدابنده دیدار و سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی را گرامی داشتند. 

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

دیدار مسؤولان با دو آزاده خدابنده‌ای بیشتر بخوانید »

تجلیل از پنج آزاده دوران دفاع مقدس در هرمزگان

تجلیل از پنج آزاده دوران دفاع مقدس در هرمزگان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از هرمزگان، به مناسبت سی و سومین سالگرد بازگشت پیروزمندانه آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، عصر امروز با حضور سرهنگ «رضا رکن الدینی» مدیر کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس هرمزگان از پنج آزاده دوران دفاع مقدس، تجلیل بعمل آمد.

سرهنگ «رضا رکن الدینی» مدیر کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس هرمزگان در این دیدار با ادای احترام به آزادگان سرافراز، اظهار داشت: دوران دفاع مقدس، فرصت ناب ایثار و فداکاری بود و در سالهای ۶۴ تا ۶۶ که دانش آموز دوم و سوم دبیرستان بودم در رسته غواصی تحت فرماندهی سردار شهید حسین تاجیک در لشکر ۴۱ ثارالله در جبهه ها حضور داشتم و دوران دفاع مقدس دوران شیرینی بود که لحظه لحظه اش در خاطر ما تا همیشه زنده است.

وی ادامه داد: در ۳۱ شهریورماه از مادران و همسران شهدا، ایثارگران، جانبازان و آزادگان، تجلیل خواهد شد و از طریق ویدئو کنفرانس با رهبر عزیز انقلاب اسلامی دیدار خواهند کرد.

در ادامه این برنامه آزادگان سرافراز «اسماعیل شاهرودی»، «محسن کرمی»، «موسی نجفی»، «هوشنگ رامش جان» و دختر بزرگوار «عین اله رشیدی گلروییه» به بیان خاطرات دوران اسارت پرداختند و صبوری و اتکال به خداوند متعال را مهم ترین دستاورد و تجربه دوران تلخ و رنج آور اسارت دانستند.

در پایان این برنامه با اهدای لوح سپاس و هدیه فرهنگی از آزادگان سرافراز تقدیر به عمل آمد.

تجلیل از پنج آزاده دوران دفاع مقدس در هرمزگان

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تجلیل از پنج آزاده دوران دفاع مقدس در هرمزگان بیشتر بخوانید »

امید یک آزاده به وصل شدن برق برای دوستی با بعثی‌ها

امید یک آزاده به وصل شدن برق برای دوستی با بعثی‌ها


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، احمد چلداوی از رزمندگان آزادگان دوران دفاع مقدس رد خاطرات خود از روزهای اسارت در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید.

کی از روزهای گرم تابستان برق اردوگاه به‌طور کامل رفت. هوای آسایشگاه حسابی داغ شده بود؛ گویا برقکار کل پایگاه نیز به مرخصی رفته بود و عراقی‌ها به شدت کلافه شده بودند، این بود که صدایم کردند و از من خواستند مشکل را حل کنم.

چراغ‌های بیرون اردوگاه روشن بود، لذا حدس زدم خرابی از ترانس فشار قوی داخل اردوگاه باشد. با نائب عريف عبدالکریم رفتیم پشت بند یک. تا آن موقع آن جا را ندیده بودم. از آن جا نگهبان‌های بیرون اردوگاه دیده می‌شدند. آنجا تعداد زیادی پست نگهبانی با مسلسل و تیربار مستقر کرده بودند. به نگهبان گفتم من نباید بدون تجهیزات ایمنی نزدیک این ترانس بشم. او گفت: «حالا برو؛ هر کاری می‌تونی بکن. کمی جلوتر رفتم و نزدیک ترانس شدم. اولش خیلی ترسیدم ولی با خودم گفتم تنها کاری که می‌توانم بکنم چک کردن فیوز قسمت فشار ضعیف است. بهتر است همین کار را بکنم و بیش از این نزدیک آن نشوم. جعبه فیوز را باز کردم و دیدم بله، فیوز سوخته است. یک سیم لخت را با انبردست توی فیوز گذاشتم ولی بلافاصله ذوب شد. احتمالاً یک جایی از سیم کشی آسایشگاه‌ها اتصالی کرده بود و پیدا کردن آن خیلی مشکل بود. هیچ ابزاری هم به جز یک انبردست و یک فاز متر نداشتم. نگاهی به اطرافم انداختم. روی زمین یک میله فولادی ده پانزده سانتی به قطر حدود یک و نیم سانتی متر پیدا کردم و به جای سیم توی فیوز گذاشتم برق وصل شد. میله بلافاصله سرخ شد، اما خوشبختانه قطع نشد. نگهبان‌های داخل بند با خوشحالی فریاد زدند: «برق آمد، برق آمد. نگهبان هم با خوشحالی به من گفت: برق آمد، خیلی خوب کار کردی. من هم بادی به غبغب انداختم و گفتم این فقط یک راه حل موقتی بود. باید فیوزش تعویض بشه و برگشتیم. بعد از آن قضیه تا مدتی شکنجه‌های من کمتر شد ولی دیری نپایید که به قول خودشان، «صديق الملك كراكب الاسد» یعنی «دوستی با پادشاه مثل سوارکاری بر پشت شیر است» و اوضاع به حالت اول بازگشت.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

امید یک آزاده به وصل شدن برق برای دوستی با بعثی‌ها بیشتر بخوانید »

تشدید سختی و شکنجه اسرا توسط بعثی‌ها بعد از خبر رحلت امام (ره)/ عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام (ره)

روایتی از عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام خمینی (ره)


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «غلامرضا علیزاده» از آزادگان سرافراز جنگ تحمیلی است که در دفاع مقدس از غواصان کارآمد گردان یونس لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود.

وی در جریان مأموریتی که فرماندهی دسته‌ای ۱۶ نفره از غواصان را بر عهده داشته، مجروح و اسیر شده و نزدیک به چهار سال در اردوگاه تکریت ۱۱ با دیگر اسرا، شکنجه‌ها و سختی‌های طاقت‌فرسایی را تحمل می‌کند.

وی در کتاب خاطرات خود با عنوان «فرار از خود»، به بیان حال و هوا و واکنش اسرای ایرانی در برابر خبر رحلت جانسوز بنیان‌گذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) پرداخته که به‌مناسبت سالروز رحلت ایشان منتشر می‌شود:

«چهاردهم خرداد بعد از غروب و اقامه نماز در آسایشگاه نشسته بودیم و می‌خواستیم غذایمان را تقسیم کنیم و بخوریم که روی صفحه تلویزیون عراق نوشت: خبر فوری! و بعد خبر رحلت امام خمینی (ره) را اعلام کرد.

همه برای چند لحظه‌ای شوکه شده و ناباورانه هرکدام بی‌هدف به یک نقطه خیره شده بودیم و حالمان را نمی‌فهمیدیم. فقط به سر و سینه می‌زدیم و گریه امانمان نمی‌داد! در اسارت و آن وضعیت بلاتکلیفی که ما داشتیم و مفقود حساب می‌شدیم و هر آن امکان داشت ما را قتل‌ عام کنند، خبر فوت امام (ره)، ضربه بزرگی بر روحیه ما بود.

فرقی هم نمی‌کرد که چگونه آدمی باشیم، چون ما کسی را داشتیم که اصلاً نماز نمی‌خواند و ظاهراً مقید به هیچ‌ چیزی نبود و خدا و پیغمبر و هیچ‌ چیزی را قبول نداشت، ولی حتی چنین افرادی هم در فقدان امام (ره) گریه می‌کردند.

لباس سبز رنگ به‌جای مشکی

عراقی‌ها می‌ترسیدند که ما را از آسایشگاه بیرون بیاورند. بچه‌ها آن شب را نخوابیدند و فقط گریه و عزاداری می‌کردند و به سرشان می‌زدند و زیارت عاشورا می‌خواندند. یکی یک‌دست پیراهن سبز به ما داده بودند که حالت پشمی و زمستانه بود. چون لباس مشکی نداشتیم، آن‌ها را بپوشیم.

بچه‌ها هماهنگ کردند و گفتند اگر فردا آمدند، آمار بگیرند، باید همه لباس سبز بپوشیم و همین کار را تقریباً همه ۷۰۰ نفر هر دو بند انجام دادیم. آمدند و آمار را گرفتند و چیزی نگفتند.

اما آن روز خیلی حساس شده بودند و چون امکان شورش می‌دادند؛ نگهبان‌های اتاقک دکل‌ها را اضافه کرده بودند و تانک‌ها و پی. ام. پی‌ها را آوردند و دور اردوگاه دور می‌زدند. با این کار ما ضمن اعلام عزادار بودنمان به آن‌ها فهماندیم علی‌رغم تلاش‌های مختلفشان در ایجاد تفرقه بین ما، حول مسائل اصلی و اساسی‌مان هیچ اختلاف و تشتت آراء نداریم و همه با همیم.

واقعاً عراقی‌ها وقتی همه ما را سبزپوش دیدند، تعجب کرده بودند و برایشان سؤال پیش‌آمده بود که چرا این‌ها که اینجا این‌همه در سختی و شکنجه هستند، هنوز رهبرشان را عاشقانه دوست دارند و همه یک دست آمدند و در رحلت او عزا دارند؟

قبل از برگزاری مراسم عزاداری امام (ره) با همکاری منافقین آسایشگاه‌ها و شناسایی درازمدت آن‌ها بر روی بچه‌های شاخص و کار درست و فعال، از بند و آسایشگاه آن‌ها را جدا کردند و به استان دیاله و اردوگاه بعقوبه بردند.

بعثی‌ها معتقد بودند؛ این افراد خطرناک‌اند و تمام تحرکات خاص علنی و مخفیانه با مدیریت پنهان این‌ها هدایت می‌شود و باید برای کنترل بیشتر، آن‌ها را به اردوگاه دیگری منتقل کرد.

بعد از آن‌که به فرمانده اردوگاه خبر دادند که ایرانی‌ها همه با لباس تیره بیرون آمده‌اند؛ فرمانده اردوگاه هم آمد و آمار گرفت و طبق معمول ما نشستیم و سرهایمان پایین بود. گفتند: سر‌ها بالا!

می‌دانم امام خمینی رهبرتان بوده و ناراحتید و می‌خواست از ما دلجویی کند و به‌نوعی تسلیت گفته باشد. ادامه داد: بالاخره این اتفاق افتاده است و مرگ دست خداست. یکی را جان می‌دهد و یکی را جان می‌گیرد. در واقع می‌خواست ما را آرام کند که مثلاً ما کاری نکنیم که باعث شورش و دردسر شود و این‌ها نتوانند به مافوقشان جواب بدهند که چرا نتوانستید اردوگاه را کنترل کنید.

بعد گفت: حالا چرا لباس سبز پوشیده‌اید، همه‌جا مشکی می‌پوشند. یکی از بچه‌ها گفت: ما لباس مشکی نداشتیم. اگر پارچه مشکی دارید، بدهید تا بالای در آسایشگاه‌ها بزنیم. اگر اجازه عزاداری به ما می‌دهید که برای رهبر فقیدمان عزاداری هم بکنیم.

گفت: نه من اجازه این کار را ندارم که بخواهم به شما اجازه بدهم. بعد به علی زابلی گفت: اسمت چیست؟

گفت: علی.

گفت: چرا لباس سبز پوشیدی؟

گفت: رهبرم فوت‌شده است و بر من و بر تمامی مسلمین جهان لازم است که عزادار باشند و مشکی‌پوش باشند. فکر کردی من می‌ترسم و می‌گویم لباس نداشتم! نه من تا چهلم و حتی تا سال امام (ره) هم که اینجا باشم و این لباس را داشته باشم، آن را می‌پوشم و برای او عزاداری می‌کنم و چون شما نمی‌گذارید با صدای بلند ما عزاداری کنیم، در دلمان محزون و غم‌زده‌ایم و عزاداری می‌کنیم.

(فرمانده اردوگاه) گفت: شما با سبز پوشیدن چه دل‌خوشی دارید؟ شما اینجا زندانی هستید و مسئولانتان اصلاً به فکرتان نیستند! چرا شما می‌خواهید اینجا برای آن‌ها عزاداری کنید؟

می‌خواست ما را دل‌سرد کند. درصورتی‌که این‌ها اصلاً اثر نداشت. یکی از بچه‌ها را بلند کرد و گفت: تو که رهبرتان را قبول نداشتی، چطور شده است که در فقدانش عزاداری؟

گفت: او رهبر مملکت من بود و این‌ها هم هم‌وطن من هستند و من هم باید همدرد این‌ها باشم. اگر من مثل این‌ها نباشم، پس با شما چه فرقی می‌کنم، درست است که یک‌ چیزی می‌گویم، ولی دلیل نمی‌شود که من رهبرم را به شما بفروشم.

فرمانده اردوگاه دید انگار جواب‌های دندان‌شکنی می‌دهند و بحث فایده ندارد. برای همین رها کرد و رفت و گفت: در آسایشگاه‌هایشان حبس شوند. جیره غذا و آبشان را هم نصف کنید. هر طور هم که می‌خواهید، آن‌ها را بزنید.

از فردای فوت امام (ره) خیلی ما را اذیت کردند و ما را به آسایشگاه فرستادند و در ر ا قفل کردند و رفتند. آن روز را غذا به ما ندادند و شب هم نان برایمان نیاوردند. حتی آب هم نبود که بخوریم. یک تانکر گذاشته بودند که قدری آب مانده برای وضو داشت که همان روز تمام شد.

عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام (ره)

بچه‌ها همه نشستند و قرآن و نماز خواندند. عراقی‌ها هم هر دو ساعت می‌آمدند و آمار را می‌گرفتند. شب که شد، عراقی‌ها تا صبح نیامدند. بچه‌ها زیارت عاشورا را زمزمه کردند و بعد یکی از بچه‌ها به نام ضیایی از همدان که صدای خیلی خوبی هم داشت؛ نوحه و مصیبت از امام حسین (ع) خواند.

نگهبان آن شب که اسمش را به یاد ندارم، یکی از بچه‌های شیعه بود و نوحه را گوش می‌داد و گریه می‌کرد و خودم دیدم که غم‌زده سرش را به پنجره گذاشته است. اولش بچه‌ها ترسیدند، بعد گفت: نه ادامه بدهید. من هم عزادارم.

برای ۱۰ دقیقه، یک ربع این اتفاق افتاد. چون او هم می‌ترسید. اگر بعثی‌ها می‌فهمیدند که دارد برای امام (ره) گریه می‌کند، شاید او را آتش می‌زدند و می‌سوزاندند. در این موضوعات با کسی شوخی نداشتند و اگر کوچک‌ترین خطایی از نگهبان‌های خودشان سر می‌زد، قابل‌ اغماض و چشم‌پوشی نبود.

وقتی این اتفاق افتاد و نگهبان عراقی آمد و گریه کرد، اصلاً حال و هوای آسایشگاه فرق کرد و ضیایی صدایش را قدری بالا برد و در حد یک ربعی، آرام‌آرام بچه‌ها سینه زدند. تا اینکه نگهبان اشاره کرد که تمامش کنید.

منافقین هم که برنامه تلویزیونی‌شان از تلویزیون عراق پخش می‌شد، خیلی اظهار شادی می‌کردند. بچه‌ها هم گفتند: حتی اگر کتک هم بخوریم، باید تلویزیون را خاموش‌کنیم.

تلویزیون را که خاموش کردیم، عراقی‌ها هیچ عکس‌العملی نشان ندادند و چیزی نگفتند که لباس‌های سبزتان را دربیاورید. عراقی‌ها تنها کاری که از ترسشان کردند، این بود که ما را از آسایشگاه بیرون نیاوردند. آن‌هم به این دلیل بود که می‌ترسیدند شورش شود و درواقع داشتند احتیاط می‌کردند که با مشکل بزرگ‌تری مواجه نشوند وگرنه با عزاداری ما مشکلی نداشتند و چندان مخالف نبودند.

چند روزی این کار آن‌ها طول کشید و بعد غذایمان را آوردند. البته در این چند روز هر آسایشگاه فقط پنج دقیقه وقت داشت که به دستشویی و حمام برود و بیاید. کم‌کم کتک زدنشان هم کمتر شده بود و بچه‌ها هم آرام‌تر و ساکت‌تر شده بودند و در خود فرورفته بودند؛ اما قبل از آن ما را به بهانه‌های مختلف و بی بهانه می‌زدند. مثلاً چرا از پنجره نگاه کردی؟ همین را بهانه می‌کردند و همه را می‌زدند.

دوباره برای چهلم امام لباس سبز‌ها را پوشیدیم که کاری نداشتند. تابستان بود و هوا گرم و این لباس‌ها هم ضخیم بود. ولی بچه‌ها تحمل می‌کردند. تا اینکه چهلم امام (ره) هم تمام شد و وضعیت به‌طرف عادی شدن پیش رفت.

منبع:

فضل‌الله صابری، رضا اعظمیان جری، فرار از خود، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حوزه هنری استان اصفهان، چاپ اول ۱۴۰۱، صفحات ۳۶۸، ۳۶۹، ۳۷۰، ۳۷۱، ۳۷۲، ۳۷۳

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام خمینی (ره) بیشتر بخوانید »

مهمان نوازی به سبک سید رئیس صدام

استقبال وحشیانه افسران بعثی از افسران اسیر ایرانی + فیلم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، امیر سرتیپ «حسین یاسینی» رئیس دفتر ارتباطات مردمی فرماندهی نیروی زمینی ارتش و فرمانده سابق تیپ ۴۵ تکاور نیروی مخصوص از رزمندگان و آزادگان دوران دفاع مقدس است که خاطره‌ای از دوران اسارت را در جمع زائران گلزار شهدای شهدای بهشت زهرا (س) بیان کرد.

وی اظهار داشت: وقتی ما را به اردوگاه ۱۹ تکریت بردند دیدیم افسر‌های زیادی همراه با درجه دار‌ها و سربازان در دو صف ایستاده‌اند. فکر کردم، چون ما افسر هستیم برای احترام و استقبال از ما ایستاده‌اند.

سرتیپ یاسینی افزود: وقتی به اول ستونی که رو به روی هم ایستاده بودند رسیدیم شلنگ، سیم خاردار، کابل‌ها، باتوم‌ها و چماق‌هایی بود که به ما می‌خورد. امکان نداشت از آن تونلی که به نام مرگ و وحشت نام گذاری شده بود کسی عبور می‌کرد و آسیبی به او نمی‌رسید. وقتی با سر و تن خونی به در آسایشگاه می‌رسیدیم نوشته بودند شما مهمان‌های سید رئیس منظور صدام هستید.

این آزاده دوران دفاع مقدس بیان کرد: کسی با مهمان اینگونه برخورد نمی‌کند. ما در نیمه شب اولین شب اسارت اعلامیه‌هایی که به فارسی نوشته بودند تا بر علیه ایران اعتراف کنیم پاره کردیم و دور ریختیم.

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

استقبال وحشیانه افسران بعثی از افسران اسیر ایرانی + فیلم بیشتر بخوانید »