آزادگان

دیدار فرمانده کل ارتش با پیشکسوتان، آزادگان و جانبازان

دیدار فرمانده کل ارتش با جمعی از پیشکسوتان، آزادگان و جانبازان


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، امیر سرلشکر «سید عبدالرحیم موسوی» فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران در ادامه دیدار و نشست‌های خود با ایثارگران و خانواده معظم شهدا، با جمعی از پیشکسوتان دانشگاه افسری امام علی علیه السلام دیدار و گفت‌وگو کرد.

در این نشست، خاطرات دیدار ماندگار و بیعت ۴۳ سال پیش دانشجویان دانشگاه افسری با حضرت امام خمینی (ره) در جماران بازخوانی و تجدید شد. پیشکسوتان در دیدار با فرمانده کل ارتش، ضمن تجدید میثاق سربازی، اعلام کردند با همان انگیزه و روحیه سال‌های جوانی و خدمت، برای اجرای هر گونه ماموریت در راستای تامین امنیت مردم و اقتدار ایران اسلامی آماده‌اند.

بنابراین گزارش، دانشگاه افسری امام علی (ع) پس از پیروزی انقلاب اسلامی کانون تربیت و آموزش جوانان متعهد و به بیان فرمانده معظم کل قوا (مدظله العالی) «افسران مطهر» بوده که در برهه‌های مختلف برای تثبیت انقلاب و دفاع از ایران اسلامی پیشگام و بسیار نقش‌آفرین بوده‌اند.

حضور اولین دانشجویان این دانشگاه در قالب «اولین تشکل دانشجویی داوطلب اعزام به جبهه» در دوم مهرماه سال ۵۸ متشکل از ۸۰۰ دانشجوی افسری به فرماندهی شهید نامجوی برای دفاع از خرمشهر، تنها یکی از صفحات کتاب زرین فیضیه ارتش است.

انتهای پیام/ 221

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دیدار فرمانده کل ارتش با جمعی از پیشکسوتان، آزادگان و جانبازان بیشتر بخوانید »

دور گردانی اسرای ایرانی نمایش بی غیرتی سربازان عراقی شد

دورگردانی اسرای ایرانی نمایش بی‌غیرتی سربازان بعثی شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «قدرت‌الله مهرابی کوشکی» از آزادگان دوران دفاع مقدس در کتاب «ملاقات با غریبه‌ها» روایتی از اولین ساعات حضورش در عراق و اسارت را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

بعثی‌ها سراغمان آمدند. یاد چرخاندنمان در العماره افتادم. پیش از سوار شدن، دست‌هایمان را محکم بستند؛ هر شش اسیر را سوار یک ماشین گاز کردند و چهار سرباز را برای نگهبانی‌شان فرستادند. آماده گرداندن در بغداد شدیم؛ «مدینه‌المدن» (شهر شهر‌ها) این لقب را صدام به این شهر داده بود. حرکت کردیم. عکس‌های بزرگی از صدام در خیابان‌های بغداد خودنمایی می‌کرد. روی در و دیوار شهر، شعار‌هایی مثل «عاش البعث» دیده می‌شد؛ یعنی زنده باد بعث. ماشین‌ها آژیر می‌کشیدند و بوق می‌زدند تا همه را خبر کنند. مردم بغداد چیزی به‌طرف اسرا پرتاب نکردند، اما مدام شعار می‌دادند «بروح، بدم، نفدیک یا صدام.»

ساختمان‌های بغداد قدیمی بود؛ این شهر لایق صفت شهر شهر‌ها نبود؛ بعضی‌ها مبالغه می‌کردند. بعد در اردوگاه روزنامه‌ای دیدم که تعداد اسرای عملیات (والفجر مقدماتی) ما را ۲۰ هزار نفر اعلام کرده بود درحالی‌که ما هزار و ۲۰۰ نفر بیش‌تر نبودیم. بغداد را به همین شیوه در اذهان بزرگ جلوه می‌دادند. مردم در این شهر هنوز با خر و قاطر تردد می‌کردند؛ در بعضی خیابان‌های بغداد جمعیت زیادی ایستاده بودند و شعار می‌دادند؛ بعثی‌ها می‌خواستند شکست خورده نشانمان دهند. سرهامان را پایین انداخته بودیم. فریاد مردم لحظه‌ای خاموش نمی‌شد. مرتضی حیدری کنار من نشسته بود و سرش را پایین انداخته بود. سرباز بعثی موهایش را گرفت و سرش را بالا کشید و به ما هم اشاره کرد که سرهامان را بالا بگیریم. می‌گفت: «شوف. شوف.»؛ یعنی «نگاه کنید.»

زن‌های عراقی برای تماشایمان آمده بودند و بی‌حجاب بودند. برای اینکه نگاهمان بهشان نیافتد. سر را به زیر می‌انداختیم، اما مگر این سرباز‌های بعثی می‌گذاشتند. اگر سر را بالا نمی‌آوردیم، سیلی می‌زدند و به‌زور، خودشان سر را بالا نگه می‌داشتند. به جا‌هایی رسیدیم که بیشتر جمعیت زن بودند و لباس‌های متحدالشکلی داشتند؛ انگار که دانشجویان دانشگاه یا مدرسه‌ای باشند. یونیفرم‌های کراوات‌دار پوشیده بودند و کلاه‌های کوچکی سرشان بود. سرباز بعثی گفت: «شوف. کل نساء البعثی جمیل.» «نگاه کنید؛ همه زن‌های بعثی خوشگلند.» توی دلم گفتم: «خاک عالم بر سرت که دیگران را وادار می‌کنی ناموست را نگاه کنند. این‌ها چقدر پستند که می‌گویند چرا زن‌های ما رو نگاه نمی‌کنید.» صبح بود که بیرون آمدیم و تا غروب در شهر گشتیم. 

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دورگردانی اسرای ایرانی نمایش بی‌غیرتی سربازان بعثی شد بیشتر بخوانید »

عکس/ تصادف شدید خودرو شاهین با سمند در آزادگان

عکس/ تصادف شدید خودرو شاهین با سمند در آزادگان



تصویری از تصادف شدید خودرو شاهین با سمند در بزرگراه آزادگان تهران را مشاهده می‌کنید.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عکس/ تصادف شدید خودرو شاهین با سمند در آزادگان بیشتر بخوانید »

دهه فجر در اسارت، از شیرینی دادن به افسر عراقی تا مسابقه کشتی

دهه فجر در اسارت؛ از شیرینی دادن به افسر عراقی تا مسابقه کشتی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، فرزندان به اسارت گرفته شده ایران زمین در اردوگاه‌های بعثی از هر فرصتی برای بالا بردن روحیه و انجام فعالیت‌های فرهنگی که در رشد و تعالی روح و جسمشان اثرگذار بود استفاده می‌کردند. اسارت با همه سختی‌ها و با محدود کردن بسیاری از ابعاد زندگی توانایی دربند کشیدن روح آزادمردان ایرانی را نداشت. دهه فجر یکی ازز ایام خاص برای اسرا بود تا با آرمان‌های امام و انقلاب تجدید پیمان کنند. با وجود محدودیت و سختگیری نیرو‌های بعثی برنامه‌های رهنگی متعددی برگزار می‌شد که نشان از روحیه خلاق و پرشور آزادگان داشت. در ادامه به برخی از این فعالیت‌ها از زبان اسرا

تئاتر با اعمال شاقه

غلامرضا کرمی یکی از آزادگان دوران دفاع مقدس با یادآوری خاطرات روز‌های اسارت از برنامه‌های اسرا به مناسبت ۲۲ بهمن و سالروز پیروزی انقلاب اسلامی می‌گوید: هر سال در ایام دهه‌ی فجر هر روز برنامه‌ی تئاتر اجرا می‌کردیم یک روز از خود آسایشگاه بالا رفتم ومهتابی‌ها را برای نور پردازی بر روی صحنه‌ی تئاتر پایین آوردم و با نخ و سوزنی که داشتیم بچه‌ها پرچمی درست کردند که نمایش می‌دادیم. در مدت آن ۱۰ روز با بچه‌های اردوگاه ها‌ی دیگر هماهنگ می‌کردیم و به دور از چشم جاسوسان بعثی شب را در آسایشگاه دیگری می‌گذراندیم تا برایشان برنامه‌ی تئاتر اجرا کنیم. در آنجا علاوه بر تئاتر برنامه‌های فرهنگی دیگر و کلاس‌های درس قرآن، نهج‌البلاغه، زبان‌های دیگر همواره برقرار بود.

شیرینی خوردن افسر عراق در دهه فجر

اکبر اسمی دیگر آزاده آن دوران روایت می‎کند: «در این دهه فجر اردوگاه جوش و خروش خاصی داشت. بچه‌ها علیرغم کمبود امکانات و محدودیت‌ها، سعی داشتند به نحو احسن، در اجرای مراسم کمک کنند. با خُرد کردن نان خشک و خرما، شیرینی، زولبیا و بامیه درست می‌کردند.

پس از تهیة شیرینی و شربت، از دژبان گرفته تا افسر را به این مراسم دعوت می‌کردیم. آن‌ها شیرینی و شربت را می‌خوردند، ولی گمان نمی‌بردند که ما این جشن‌ها را به مناسب مراسم دهه فجر گرفته‌ایم؛ می‌گفتند: اگه خواستید جشن تولدی برای خودتان بگیرید، آزادید فقط شلوغ نکنید و مراسمتان رنگ سیاسی نداشته باشد».

هنر اسیر ایرانی با نقاشی تصویر امام روی ملحفه

عبدالکریم کریم پور آزاده اهل نجف آباد اصفهان در خاطره‌ای از ایام دهه فجر اسارت می‎‌گوید: «شبی بی‌خوابی زده بود به سرم. چشمم افتاد گوشه آسایشگاه که تقریبا یک جای امنی بود و از دید عراقی‌ها پنهان. دیدم یک نفر نشسته و مشغول کاری است. بلند شدم تا سر و گوشی آب بدهم. غلام بود. غلام بچه خوزستان بود و خط خوبی داشت. نقاشی هم می‌کشید. معمولا برای هر مراسمی که داشتیم، یک هنری از خودش به نمایش می‌گذاشت.

از آن‌جا که من طلبه بودم و بچه‌ها اطمینان داشتند خودش را جمع‌وجور نکرد و ادامه داد. جلو که رفتم دیدم نقاشی می‌کشد. از دشداشة سفیدی که به هرکدام از ما داده بودند، به اندازه نیم متر در نیم متر بریده بود و با دودۀ سیگار و جوهر خودکار رنگ ساخته بود؛ غلام داشت از روی یک عکس کوچک امام نقاشی می‌کرد. عکس را یکی از بچه‌ها از زمان جبهه با خودش آورده بود داخل اردوگاه و به هزار دوز و کلک قایم کرده بود. یک‌طوری عکس را رسانده بودند دست غلام تا از رویش یک تابلوی بزرگ بکشد. غلام، نقاشی را کشید و چقدر هم خوب و دوست‌داشتنی از آب درآمد. بعد از تمام کردن نقاشی، دو تا کِش به چهار گوشه‌اش دوخت. یک کش به دو گوشه بالا و یک کش هم به دو گوشة پایین. بچه‌ها موقع مراسم آن را روی یک بالش می‌انداختند و سفتش می‌کردند و به دیوار تکیه می‌دادند. هروقت هم سر و کلة جاسوس‌ها یا سرباز‌های عراقی پیدا می‌شد، از روی بالش جمعش می‌کردند.

همین یک عکس به اسرا خیلی شور و امید می‌داد. خود من وقتی برای اولین‌بار در یک مراسم آن را دیدم، خیلی جا خوردم. حال بقیه را هم می‌دیدم. با آن همه مشکلات اسارت، بچه‌ها ذره‌ای از عشق‌شان به امام کم نشده بود و هنوز قرص و محکم ایستاده بودند.

بعد‌ها وقتی از اردوگاه رومادی هفت به شش منتقل شده بودم، از بچه‌هایی که بعداً آمدند، پیگیر آن نقاشی شدم. بچه‌ها تعریف می‌کردند که: در مراسم بیست و دوم بهمن، یک سرباز عراقی سرمی‌رسد و نقاشی را می‌بیند؛ آن را از بچه‌ها می‌گیرد. انگار آن سرباز بخت‌برگشته با خوشحالی می‌رود تا عکس را تحویل فرمانده‌اش بدهد و بگوید دست ایرانی‌ها را رو کرده‌ام تا بلکه تشویقی بگیرد؛ اما وقتی فرمانده نقاشی را می‌بیند، چشمش می‌افتد به تاریخی که نقاش زیر آن زده بود؛ متوجه می‌شود مال دو سه سال پیش است. فرمانده، سرباز بدبخت را به باد کتک و فحش می‌گیرد که «این عکس، دوسه ساله تو این اردوگاهه، تو حالا پیداش کردی؟! مثلا خبر خوشحالی آوردی؟» سرباز تشویق نشد که هیچ، به‌سختی توبیخ شد.»

وضعیت سفید و سیاه دهه فجر

آزاده علیرضا داوری نیز از آن دوران اینگونه روایت می‎‌کند: «با گذاشتن نگهبان، برنامه‌های دهه فجر را اجرا می‌کردیم. وقتی سرباز عراقی نزدیک می‌شد نگهبان می‌گفت: «سیاه… سی… یاه… سیاه» تا وضعیت سیاه اعلام می‌کردند، بچه‌ها پخش می‌شدند توی آسایشگاه. ما که در حال اجرای برنامه بودیم، همه چی را جمع می‌کردیم و جَلدی می‌دودیم سرجای خودمان. بچه‌های تئاتر که صورتشان را رنگی کرده بودند خودشان را می‌زدند به خواب یا می‌رفتند زیر پتو؛ بعضی‌ها به خواندن قرآن مشغول می‌شدند تا عادی جلوه کند.

بین آن چیز‌هایی که خیلی مهم بود برایمان، پرچم ایران بود. حاشیه پتو‌هایی که رنگ قرمز داشت، می‌شکافتیم و به هم می‌دوختیم تا عرض حاشیه‌هایِ به هم دوخته شده به بیست سانتی‌متر برسد. رنگ‌های سبز و سفید را هم به همین شکل تهیه می‌کردیم؛ بعد هر سه رنگ را به هم می‌دوختیم. وقتی پرچم آماده می‌شد، یکی از بچه‌ها که استاد خطاطی بود، روی آن آرم «الله» می‌کشید.

بچه‌های گروه تئاتر باید خودشان را گریم می‌کردند. وسایل گریم و لباس‌های مخصوص را از دشداشه‌هایی که به ما می‌دادند، تهیه می‌کردیم. تئاتر‌های ما، بیشتر در رابطه با بعثی‌ها بود. پرده تئاتر هم از ملحفة پتو‌ها و تکه پارچه‌های دشداشه بود. بچه‌های فرهنگی، کار‌های روز‌های دهة فجر را در یک کتابچه می‌نوشتند. کتابچه از کاغذ‌های جعبه پودر لباس‌شویی تهیه می‌شد. اگر اشتباه نکنم رنگ نقاشی داخل دفتر از گُل‌های ناز که داخل باغچه حیاط اردوگاه کاشته بودند به‌دست می‌آوردیم؛ دفترچه‌هایی که از تفتیش جان سالم به در برده بودند، پس از آزادی با بچه‌ها برگشتند به وطن.»

مسابقات کشتی جام فجر در اسارت

آزاده یوسف قنبری نیز می‌گوید: «بهمن هر سال مسابقات ورزشی مثل فوتبال و کشتی به دور از چشم عراقی‌ها برگزار می‌کردیم. خوب به یاد دارم وقتی وسط اردوگاه بر روی تشک‌های که به زور آن‌ها را دور هم چیده بودیم می‌ایستادیم چند تا از بچه‌ها را نگهبان می‌گذاشتیم تا مسابقه انجام شود و بعد از پیروزی سرود ملی را می‌خواندیم و با شیرینی‌های مختصری که بچه‌ها با خمیر نان و شکر و شیری که با حقوق یک دینار و نیم خود می‌خریدند و درست می‌کردند جشن می‌گرفتیم. گاه در بین مسابقه سرباز بعثی به اردوگاه سرک می‌کشید، اما قبل از ورود بچه‌ها خبر می‌دادند. ما هم تشک‌ها را به هم می‌ریختیم و عرق خود را خشک می‌کردیم تا بهانه‌ی به دست آن‌ها نداده باشیم.»

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دهه فجر در اسارت؛ از شیرینی دادن به افسر عراقی تا مسابقه کشتی بیشتر بخوانید »

قسم جلاله فرمانده عراقی درباره بسیجی‌ها/ وقتی اسیر ایرانی تصمیم گرفت انگشتش را قطع کند


روایت تصاویر از حضور نوجوانان در دفاع مقدس

فرمانده عراقی در حالی که بهت‌آلود، به تیغ خون‌آلود اسیر ایرانی نگاه می‌کرد، گفت: به ولله العلی العظیم اینها عشاق خمینی هستند که وارد جبهه شده‌اند.



منبع

قسم جلاله فرمانده عراقی درباره بسیجی‌ها/ وقتی اسیر ایرانی تصمیم گرفت انگشتش را قطع کند بیشتر بخوانید »