آزادگان

درس «حاج قاسم» به فرماندهان برای تکریم سربازان

درس «حاج قاسم» به فرماندهان برای تکریم سربازان



درس حاج قاسم به فرماندهان برای تکریم سربازان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمدعلی پردل، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس که رنج هفت سال اسیری در آن دوران را هم متحمل شده و پس از سال‌ها مجاهدت در میدان رزم و دفاع از وطن، با تشویق سردار دل‌ها «حاج قاسم سلیمانی» امروز مرزهای نبرد را در عرصه اقتصادی دیده و به جهاد در این میدان آمده است، در بیان یکی از خاطراتش در مورد حاج قاسم اظهار داشت: «صبح زود از دفتر فرماندهی تماس گرفتند و گفتند که امروز ظهر سردار سلیمانی برای بازدید از منطقه به پادگان شما می‌آید. سریع از اتاق فرماندهی بیرون آمدم و دستور دادم تمام نیروها مشغول مرتب کردن پادگان شوند.

درس حاج قاسم به فرماندهان برای تکریم سربازان

این بازدید برای من حیاتی بود و نمی‌خواستم مقابل سردار سرافکنده شوم. ساعت حوالی ظهر بود و گرما نیروها را اذیت می‌کرد؛ آنقدر هوا گرم بود که باعث شد چند نفر غش کنند. صدای بالگردی که از دور به سمت ما می‌آمد هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. سریع پشت بلندگو اعلام کردم که تمام نیروها به خط شوند.

در عرض چند دقیقه نیروها به خط شدند و شکل زیبایی به خود گرفتند. بالگردی که حامل سردار بود بالای سر نیروها قرار گرفت و مشغول فرود در فاصله چند متری نیروها شد. ذرات گرد و غبار فضای بیابان را پر کرد و لباس بچه‌ها سرتاپا خاکی شد. نیروها برای اینکه گرد و غبار داخل چشم‌شان نرود دست روی چشمشان گذاشتند و منتظر خاموش شدن ملخ‌های بالگرد شدند.

بعد از چند دقیقه فضا به آرامش خود برگشت و همه دست از چشمانشان برداشتند. همه آرایش نظامی گرفته بودیم تا سردار را ببینیم، اما با گذر پنج دقیقه کسی از بالگرد پیاده نشد. سراغ بالگرد رفتیم، اما به جز خلبان کسی در بالگرد نبود. به خلبان گفتم سردار سلیمانی نیامدند؟ گفت آمده‌اند! نگاهی دور و اطرافم انداختم. داخل محوطه نزدیک بالگرد فقط آشپزخانه قرار داشت که محل ناهار و شام سربازها بود، با خود گفتم شاید آنجا رفته.

وارد آشپزخانه شدم که دیدم سردار روی نیمکتی نشسته و با آشپز صحبت می‌کند. نگاهش که به من افتاد از جا برخاست. گفتم سردارکجا رفتید؟ ما به استقبال شما آمدیم! سردار نگاهی به سربازان داخل محوطه کرد و گفت من به اینجا آمدم تا این کار دوباره تکرار نشود! چرا سربازها را اذیت کردید و باعث شدید گرد و خاک وجودشان را بگیرد؟.

از سردار عذرخواهی کردم و گفتم این بار را بزرگواری کنید دیگر تکرار نمی‌شود. سردار از آشپزخانه بیرون آمد و داخل محوطه رفت. انگار آمده بود تا درس تازه از فرماندهی به من بدهد.



منبع خبر

درس «حاج قاسم» به فرماندهان برای تکریم سربازان بیشتر بخوانید »

درس حاج قاسم به فرماندهان برای تکریم سربازان


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، محمدعلی پردل، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس که رنج هفت سال اسیری در آن دوران را هم متحمل شده و پس از سال‌ها مجاهدت در میدان رزم و دفاع از وطن، با تشویق سردار دل‌ها «حاج قاسم سلیمانی» امروز مرزهای نبرد را در عرصه اقتصادی دیده و به جهاد در این میدان آمده است، در بیان یکی از خاطراتش در مورد حاج قاسم اظهار داشت: «صبح زود از دفتر فرماندهی تماس گرفتند و گفتند که امروز ظهر سردار سلیمانی برای بازدید از منطقه به پادگان شما می‌آید. سریع از اتاق فرماندهی بیرون آمدم و دستور دادم تمام نیرو‌ها مشغول مرتب کردن پادگان شوند.

این بازدید برای من حیاتی بود و نمی‌خواستم مقابل سردار سرافکنده شوم. ساعت حوالی ظهر بود و گرما نیرو‌ها را اذیت می‌کرد؛ آنقدر هوا گرم بود که باعث شد چند نفر غش کنند. صدای بالگردی که از دور به سمت ما می‌آمد هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. سریع پشت بلندگو اعلام کردم که تمام نیرو‌ها به خط شوند.

در عرض چند دقیقه نیرو‌ها به خط شدند و شکل زیبایی به خود گرفتند. بالگردی که حامل سردار بود بالای سر نیرو‌ها قرار گرفت و مشغول فرود در فاصله چند متری نیرو‌ها شد. ذرات گرد و غبار فضای بیابان را پر کرد و لباس بچه‌ها سرتاپا خاکی شد. نیرو‌ها برای اینکه گرد و غبار داخل چشم‌شان نرود دست روی چشمشان گذاشتند و منتظر خاموش شدن ملخ‌های بالگرد شدند.

بعد از چند دقیقه فضا به آرامش خود برگشت و همه دست از چشمانشان برداشتند. همه آرایش نظامی گرفته بودیم تا سردار را ببینیم، اما با گذر پنج دقیقه کسی از بالگرد پیاده نشد. سراغ بالگرد رفتیم، اما به جز خلبان کسی در بالگرد نبود. به خلبان گفتم سردار سلیمانی نیامدند؟ گفت آمده‌اند! نگاهی دور و اطرافم انداختم. داخل محوطه نزدیک بالگرد فقط آشپزخانه قرار داشت که محل ناهار و شام سرباز‌ها بود، با خود گفتم شاید آنجا رفته.

وارد آشپزخانه شدم که دیدم سردار روی نیمکتی نشسته و با آشپز صحبت می‌کند. نگاهش که به من افتاد از جا برخاست. گفتم سردارکجا رفتید؟ ما به استقبال شما آمدیم! سردار نگاهی به سربازان داخل محوطه کرد و گفت من به اینجا آمدم تا این کار دوباره تکرار نشود! چرا سرباز‌ها را اذیت کردید و باعث شدید گرد و خاک وجودشان را بگیرد؟.

از سردار عذرخواهی کردم و گفتم این بار را بزرگواری کنید دیگر تکرار نمی‌شود. سردار از آشپزخانه بیرون آمد و داخل محوطه رفت. انگار آمده بود تا درس تازه از فرماندهی به من بدهد.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

درس حاج قاسم به فرماندهان برای تکریم سربازان بیشتر بخوانید »

ساخت اسلحه در اسارت بعثی‌ها

سئوال مأمور بعثی درباره «گوگوش»!



«آزادگان»؛ قهرمانانی که همچنان ناشناخته مانده‌اند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آنچه در ادامه می خوانید، برشی از خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین، از سال های اسارت به نقل از کتاب سال های تنهایی است.

برای ما فیلمی را به نمایش گذاشتند که عراقی های بعثی چگونه در خرمشهر خانه ها و مغازه ها را تخریب می کنند. بچه ها توجهی به فیلم نشان نمی دادند. پس از آن فیلمی از شوهای قدیمی گوگوش را به نمایش گذاشتند. چند دقیقه بعد شخصی سیه چرده و هیکل دار با موهای فرفری، همراه چند نفر دیگر که همگی لباس شخصی بر تن داشتند وارد شد، به وسط اتاق آمد، نگاهی به همه انداخت و گفت: فیلم را دیدید؟

کسی جواب نداد. مترجم همراهش با همان ادا و حالت حرف ها را ترجمه کرد. گفت ما وارد خاک شما شدیم تا نجاتتان بدهیم وگرنه چشمداشتی به خاک ایران نداریم. به زودی تهران را هم می گیریم و شما دوباره می توانید سینما و کاباره داشته باشید، گوگوش داشته باشید. به نظر شما گوگوش بهتر نیست؟

هیچ کس جوابش را نداد.

آهسته قدم زد و مقابل رضا احمدی ایستاد و باز همان حرف ها را تکرار کرد و بعد وقیحانه پرسید: گوگوش بهتر است یا خمینی؟ 

احمدی سرش را بالا آورد و نگاه عمیقی به چشمانش کرد. سوال را دوباره تکرار کرد. همه می دانستیم احمدی در چه منگنه‌ای گیر افتاده. این بار رضا سرش را بالا آورد و خیلی محکم و قاطع گفت: این چه سوالی است؟ امام رهبر شیعیان است. رهبر انقلاب است. کسی که مردم از ته دل دوستش دارند. این سوال، توهین به همه مسلمانان است و …

مرد عراقی مشت محکمی توی صورت رضا زد و نگذاشت حرف هایش را ادامه دهد. رضا آهسته عقب عقب رفت و خودش را به دیوار چسباند. مرد سیاه جلو آمد و چند ضریه ی وحشیانه ی دیگر هم به او زد. بعد انگار تمام برنامه هایش به هم ریخته باشد با صدای بلند غرغر کرد و آنجا را ترک کرد.

 در نظر ما، رضا احمدی، شرافت مقاومت ما را تجلی بخشید. از مصدومیتش ناراحت بودیم اما به خاطر ابراز حقانیت مان از طرف او کیف کردیم و آفرین گفتیم.



منبع خبر

سئوال مأمور بعثی درباره «گوگوش»! بیشتر بخوانید »

ساخت اسلحه در اسارت بعثی‌ها

ساخت اسلحه در اسارت بعثی‌ها



«آزادگان»؛ قهرمانانی که همچنان ناشناخته مانده‌اند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مهدی وطن‌خواهان، سال ۶۱ در عملیات رمضان، به اسارت نیروهای رژیم بعث درآمد و بعد از تحمل سال‌های سخت اسارت که در اردوگاه «موصل ۴» سپری شد، به وطن بازگشت. این آزاده در خاطراتی درباره مرحوم علی اکبر ابوترابی فرد بیان می‌کند: مرحوم ابوترابی  تمام وقتش را صرف اسرا می‌کرد. از صبح که در باز می‌شد تا چهار عصر ایشان در اردوگاه همیشه با یک نفر قدم می‌زد و اگر کسی مشکلی داشت یا فشاری متحمل می‌شد با ایشان درمیان می‌گذاشت. بعضی از اسرا به واسطه‌ی اتفاقات تلخی که پیش می‌آمد آشفته می‌شدند و ایشان مدام بین اسرا بود، پای حرف‌ها می‌نشست و راهنمایی می‌کرد.

اما هرکدام یکسری شغل‌هایی داشتیم و خودمان را مشغول کرده بودیم. بنده زیاد حاج‌آقا ابوترابی را نمی‌دیدم و با ایشان مراوده‌ی چندانی نداشتم. مسئولیت تدارکات آسایشگاه، تعمیر توپ‌های پاره شده و کارهای فرهنگی و ورزشی مانند برگزاری فوتبال و والیبال را بر عهده داشتم.

یکی از کارهای ما در دوران اسارت شیرازه کردن کتاب بود. از همان زمان اسارت این روحیه را داشتم که کارهای فنی و تعمیرات در حد امکانات انجام دهم. صلیب سرخ چند توپ فوتبال با تکه‌های شش ضلعی برای ورزش آزاده‌ها به اردوگاه آورده بود که بعضاً با برخورد سیم خاردارها پاره می‌شدند و من با کمک تیغ اصلاح، تیوپ را از درون جلد چرم شش ضلعی‌اش خارج می‌کردم و با توپ‌هایی که سالم بودند ولی بدنه‌اشان فرسوده بودند تعویض می‌کردم. یکبار هم یک کتاب پاره شده بود که با دقت روش شیرازه شدن آن را چشمی نگاه کردم و سعی کردم مشابه آن این کار انجام دهم و از آن پس کتاب‌های آسایشگاه را به همان شکل شیرازه می‌کردم.

ساخت اسلحه

یک‌بار بچه‌ها برای برنامه‌ی تئاتر با مقوا و امکاناتی که داشتیم ماکت «اسلحه‌ ژ- 3» را باظرافت طراحی کرده بودند. گلنگدن را که می‌کشیدی صدا می‌داد. آن را در باغچه اردوگاه پنهان کردند. زمانی‌که جاساز ماکت اسلحه لو رفت حتی تا وقتی که سرباز بعثی ماکت را گذاشت روی شانه‌اش متوجه واقعی نبودن آن نشد و سربازانی که از دور ما را نگاه می‌کردند از وجود اسلحه بین ما تعجب کرده بودند.



منبع خبر

ساخت اسلحه در اسارت بعثی‌ها بیشتر بخوانید »

شگفتی فرمانده دفاع مقدس از چالاکی و ورزیدگی رزمی «سیدالاسرای ایران»


بی ترس، در قلب دشمنبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد سیدالاسرا و رهبر فکری و دینی اسرا در دوران دفاع مقدس در کمپ‌های دژخیمان بعث عراق بود. کسی که با رفتار و شخصیت بزرگ خود علاوه بر اسرای ایرانی، نگهبانان بعثی را نیز تحت تاثیر خود قرار داد. او در دوران دفاع مقدس به اسارت نیرو‌های بعثی درآمد و سال‌ها در اردوگاه‌های صدام به انجام فعالیت‌های فرهنگی پرداخت و در میان اسرا به «سید آزادگان» معروف شد.

وی به همراه پدرش در سال ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بر اثر سانحه رانندگی درگذشت. در ادامه خاطراتی از این آزاده سرافراز را که توسط ابوالفضل ثقفی از همرزمان حاج آقا ابوترابی و سید محمدحسین ابوترابی فرد بیان شده است، می‌خوانید.

ثقفی: سال ۱۳۵۹ برای تأمین تدارکات جبهه‌های جنوب، به همراه چند تن از دوستان خدمت آقای دکتر چمران در اهواز رسیدیم. ایشان وقتی فهمیدند ما از قزوین آمده ایم، خیلی خوشحال شدند و ما را حسابی تحویل گرفتند که بعدا متوجه شدیم به خاطر حضور حاج آقای ابوترابی‌فرد در بین ما بود. از دکتر چمران سراغ حاج آقا را گرفتیم، فرمودند: ایشان در گروه‌های نامنظم فعالیت دارند. آقای چمران در ادامه از ویژگی‌های آقای ابوترابی‌فرد تجلیل کرده و فرمود: یک روز با حاج آقا ابوترابی‌فرد نشسته بودیم که آقای مقدم، یکی از فرماندهان وقت در اهواز، نزد ما آمد. حاج آقای را به ایشان معرفی کرده و گفتم: ایشان می‌خواهند در جبهه‌ها با ما همکاری داشته باشند، شما که در حال رفتن به خط مقدم هستید ایشان را هم با خود ببرید.

آقای مقدم هم با اکراه قبول کرده و حاج آقا را با خود برد. شهید چمران می‌گفت: سه روز از این ماجرا گذشته بود که آقای مقدم از خط برگشت، وقتی مرا دید گفت: این آقایی که با من فرستاده اید، باید ۱۰۰ نفر را درس رزم بدهد. ایشان مثل آهو از ارتفاعات الله‌اکبر بالا می‌رود.

ابوترابی‌فرد: برادرم مصمم بود تا پیروزی سپاه اسلام در جبهه حضور داشته باشد و به افراد تحت امرش هم که اخوی کوچک ما آسید محمدحسین هم جزو آن‌ها بود، فرموده بودند که هرگز خسته نشوید. اخوی ما سید محمدحسین می‌گفت: در برخی مأموریت‌ها که می‌رفتیم، گاه به جایی می‌رسیدیم که پایمان می‌لرزید و کسی جرأت نداشت یک قدم از آنجا جلوتر برود، ولی آن کس که هرگز تردید و تزلزلی در قدم‌های مبارکش نبود حاج آقا بود‌.

برادرم در اوج خطری که به هنگام شناسایی مواضع دشمن در جبهه جنوب وجود داشت به بچه‌ها نشاط می‌بخشید و با آن‌ها شوخی می‌کرد تا با نشاط و شوق بیشتری کار خود را انجام دهند. مثلا در یک عملیات شناسایی که در اطراف روستای دب حردان به قلب دشمن زدیم، در حالی که گلوله‌های توپ و خمپاره دشمن به اطراف ما می‌خورد و ترکش‌ها از بالای سرمان رد می‌شدند، با یکی از بچه‌ها که چاق بود، شوخی می‌کرد و با این کار خود به بچه‌ها نشاط می‌داد.

در شناسایی تا چند متری مواضع دشمن می‌رفت

در ماه اول جنگ تحمیلی که با برادرم آسیدعلی اکبر برای شناسایی به قلب دشمن بعثی در مناطق سوسنگرد می‌رفتیم، شاهد بودم آنقدر شجاع و نترس است که بدون هراس تا چند متری مواضع دشمن می‌رود. گاهی آنقدر به نیرو‌های دشمن نزدیک می‌شدیم که صدای آن‌ها را می‌شنیدیم. برادرم غالبا جلوتر از بقیه نیرو‌ها بود و به قلب دشمن می‌‎زد و اطلاعات می‌گرفت و شناسایی می‌کرد و اطلاعات گردآوری شده را منظم و مرتب کرده و به شهید دکتر چمران گزارش می‌داد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

شگفتی فرمانده دفاع مقدس از چالاکی و ورزیدگی رزمی «سیدالاسرای ایران» بیشتر بخوانید »