آزادگان

تصاویر/ آزادگان سرافراز در خاش تجلیل شدند

تصاویر/ آزادگان سرافراز در خاش تجلیل شدند


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ آزادگان سرافراز در خاش تجلیل شدند بیشتر بخوانید »

فرمانده بعثی: خمینی رهبر جهان اسلام بود

فرمانده بعثی: خمینی رهبر جهان اسلام بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «احمد چلداوی» از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطره‌ای از روز‌های اسارت در اردوگاه‌های بعث عراق ماجرایی از اعتراف یک بعثی درباره امام خمینی را روایت کرد که در ادامه می‌خوانید.

خردادماه سال ۶۸ با آن گرمای طاقت فرسایش از راه رسیده بود. خبر بیماری امام خمینی از طریق نگهبان‌ها به بچه‌ها رسیده بود. شامگاه چهاردهم خردادماه تلویزیون عراق تصاویر و فیلمی کوتاه از وضعیت وخیم جسمی حضرت امام در بستر بیماری را به نقل از تلویزیون ایران نشان داد و خبری را با عنوان «تدهور احوال خمینی» پخش کرد، در فیلم وضعیت وخیم جسمی امام کاملا مشخص بود و فکر همه ما را پریشان کرد.

فردای آن روز یعنی پانزدهم خرداد ماه ساعت ۱۰ تا ۱۲ نوبت هواخوری ما که بند چهار آسایشگاه ١٣ بودیم بود. بچه‌های بندِ سه باید ساعت ۸ تا ۱۰ برای هواخوری بیرون می‌رفتند. از پنجره آن‌ها را نگاه می‌کردیم، با کمال تعجب دیدیم که اکثرشان لباس سبز پشمی که گرم و برای زمستان بود را پوشیده‌اند. هیچ کسی با دیگری حرف نمی‌زد و هیچ دو نفری با هم راه نمی‌رفتند. حتی نگهبان‌ها هم حالت خاصی داشتند. تیربار‌ها روی برجک‌ها مسلط شده بود. کم کم داشتیم متوجه عمق فاجعه می‌شدیم، اما دلمان می‌خواست حدسمان اشتباه باشد، ولی متأسفانه چنین نبود.

روزنامه بغداد آن روز که آمد دیگر هیچ امیدی را باقی نگذاشت، وقتی تیتر بزرگ Khomeini died را دیدیم سیل اشک بود که از دیدگان بچه‌ها جاری بود. دیگر قلبی نبود که در آن غربت وحشتناک نشکند و امیدی نبود که ناامید نگردد.

آوفینا یابن رسول الله؟

چاره‌ای به جز باور این حقیقت نداشتیم رهبرمان دیگر پیش ما نبود. یاد لحظاتی افتادم که برای اولین و آخرین بار امامم را دیده بودم. امیدوار بودم که بعد از آزادی به عنوان اسرای جنگ یک بار دیگر فرصت دیدار ایشان را بدست بیاورم. در غربت اسارت تنها به امید دیدار مجدد ایشان شب را به روز می‌رساندیم. با خودم نقشه می‌کشیدم که در لحظه دیدار ایشان حتماً فرصت صحبت کردن به چند نفر از اسرا داده می‌شود و آن وقت اگر قرار شد که من صحبت کنم همان جمله‌ای را بگویم که آن شهید بزرگ فدائی ابا عبد الله علیه السلام بعد از سپر کردن خودش برای ایشان و پس از برداشتن زخم‌های زیاد بر بدن بر زبان جاری کرد. می‌خواستم بگویم “آوفینا یابن رسول الله؟ آیا وفا کردیم‌ای پسر رسول خدا؟ آیا از ما راضی شدی؟ آیا به وظیفه خود عمل کردیم؟ …

نوبت هواخوری ما رسید. با وجود سابقه بدمان، لباس‌های پشمی سبز رنگ که تنها لباس‌های تیره مان بود را پوشیدیم. بعثی‌ها بر خلاف انتظار، کاری به کارمان نداشتند. شاید هم آتش زیر خاکستر بودند. وضعیت کاملاً بحرانی بود. همه نگهبان‌های داخل و بیرون اردوگاه در آماده باش بودند. در آن لحظات اصلاً به این که بعثی‌ها چه نقشه‌ای در سر دارند و قرار است چه بلایی سرمان بیاورند فکر نمی‌کردیم. دو به دو با هم راه می‌رفتیم. سر‌های همه بچه‌ها پایین بود. یکی از فرماندهان عراقی آمد و از امام خمینی با احترام و به عنوان رهبر مسلمانان یاد کرد. این اولین باری بود که یکی از بعثی‌ها آن هم یک افسر عالی رتبه اینچنین کاری می‌کرد. هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فرمانده بعثی: خمینی رهبر جهان اسلام بود بیشتر بخوانید »

انتخاب بین دوراهی سوختن و اسارت/ مجروحیت در بین سربازان عراقی

انتخاب بین دوراهی سوختن و اسارت/ مجروحیت در بین سربازان عراقی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «حسینعلی قادری» رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس ماجرای اسارتش را در روایتی بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

زمستان ۱۳۶۵ بود و من عضو گردان شهادت از لشگر محمد رسول‌الله بودم. مرحله سوم عملیات کربلای ۵ بود که پاتک دشمن که براى تصرف سه راه شهادت در منطقه عمومى شلمچه شروع شد نبرد تن به تن ما از انتهاى خاکریز شروع و گلوله باران منطقه که از روز قبل با شدت زیاد آغاز شده بود ادامه داشت. در حالى که روز از نیمه گذشته بود و نیروی کمی در منطقه مانده بودند نبرد شدیدتر شد، من مشغول تیراندازی بودم که ناگهان همزمان با صدای انفجار درد شدیدی در تمام بدنم احساس کردم و تا مدتی چیزی متوجه نشدم و بیهوش داخل کانال افتادم. وقتى بهوش آمدم شنیدم که در بیرون از سنگر سربازان به زبان عربی صحبت می‌کنند، فهمیدم که منطقه بدست عراقى‌ها افتاده است و من که تقریبا بیشتر بدنم مجروح بود مانده بودم که چکار کنم.

بهترین کار را در این دیدم که تا شب داخل سنگر وانمود کنم که کشته شده‌ام و هنگام شب با استفاده از تاریکی هوا به عقب برگردم. با این فکر در داخل سنگر خود را به مردن زدم، هنوز ساعتى نگذشته بود که عراقى‌ها شروع به پاکسازی سنگر‌ها کردند تا این‌که به سنگر من رسیدند. با انفجار نارنجک و رگبار گلوله‌ای که داخل سنگر انجام شد، دوباره تیر و ترکش خوردم، طوری که فکر کردم این بار حتما شهید می‌شوم، اما چند لحظه‌اى که گذشت دست و پایم را تکان دادم و احساس کردم هنوز می‌توانم حرکت کنم.

هنوز در فکر ترکش‌ها بودم که احساس کردم بوى دود و آتش می‌آید. نگاه کردم دیدم بر اثر انفجار کف سنگر که پر از جعبه مهمات، پلاستیک و خاشاک بود آتش گرفته و هر لحظه بر شدت آتش افزوده مى‌شد، مقداری آب داشتم ریختم روى آتش تا بلکه از شدت آن کاسته شود ولى مؤثر واقع نشد و دوباره آتش شعله‌ور شد.

کف سنگر پر بود از گلوله‌هاى تفنگ و موشک آر پی جی، ابتدا خرج یکى از موشک آر پی جى آتش گرفت، در این لحظه بود که با خودم فکر کردم اگر این آتش به انتهای آر پی جی برسد منفجر شود چکار کنم؟ ولى خواست خدا چیز دیگری بود و گلوله منفجر نشد.

هنوز جند لحظه‌اى نگذشته بود که بر اثر داغ شدن فشنگ‌هایی که کف سنگر ریخته شده بود ترقه بازى شدیدی شروع شد. با انفجار هر فشنگ ترکشی نیز به بدنم مى‌خورد. دیگر امکان ماندن در سنگر وجود نداشت بنابر این تصمیم گرفتم که سنگر خود را عوض کنم و به سنگر کناری بروم. آهسته نگاهى به سنگر کناری کردم که چشمتان روز بد را نبیند، چند نفر عراقى با فاصله سه چهار متری داخل کانال نشسته بودند من مانده بودم چکار کنم، با بدنی که پر بود از ترکش و آتشی که هر لحظه شدت آن بیشتر مى‌شد و سربازان عراقی که در سنگر کناری من بودند.

انتخاب سختی بود یا باید مى‌سوختم یا اسیر می‌شدم. من که حتی فکر اسیری را نکرده بودم چه برسد که بخواهم اسیر شوم، دوباره به دیوار سنگر تکیه دادم تا شاید دود و آتش کمتر شود، ولی فایده‌ای نداشت و شدت آتش بیشتر شد و سقف سنگر که چوبی بود آتش گرفت و از شدت آتش بدنم داغ شد و شعله‌های آتش را در پوست صورتم احساس می‌کردم. چاره‌ای نداشتم، دوباره نگاهی به سنگر کناری انداختم که ببینم آیا عراقی‌ها رفته‌اند یا نه؟ به یک‌باره یکی از سربازان عراقی مرا دید و اسلحه‌اش را طرفم گرفت و قصد شلیک داشت که افسر کناری او اشاره کرد که به طرفشان بروم و این همان لحظه‌ای بود که می‌ترسیدم گرفتارش شوم. از سوختن در آتش نجات پیدا کردم، ولی در آتش اسارت گرفتار شدم، با بدنی مجروح و خون آلود که نه دکتری دید و نه بیمارستانی.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

انتخاب بین دوراهی سوختن و اسارت/ مجروحیت در بین سربازان عراقی بیشتر بخوانید »

نوشتن زیارت عاشورا روی کاغذ سیگار

نوشتن زیارت عاشورا روی کاغذ سیگار


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، علی یوسفی از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطره‌ای از روز‌های اسارتش به ماجرای یک آزاده و انس او با دعا و مناجات اشاره می‌کند که در ادامه می‌خوانید.

بعد از اینکه اسیر شدیم ما را در بصره در یک اتاقی که قبلا کلاس درس بود جا دادند. حدودا ۷ یا ۸ نفر بودیم. هنوز چیزی نگذشته بود که یک اسیر مجروح رو که از ناحیه کمر خونین و مالین بود را به اتاق ما آوردند و انداختند و رفتند، رفتیم رو سرش دیدیم نفس می‌کشید. بعدا فهمیدیم نامش حسن حسین زاده است. حدود ۳۵ سالش میشد. بغداد که رفتیم با حاج حسن که بهوش آمده بود بیشتر آشنا شدیم.

بطور تصادفی من کنار حاج حسن افتادم و چون ایشان بر اثر مجروحیت توان حرکت نداشت من به ایشان کمک می‌کردم تا بتواند دستشویی برود یا حمام کند.

وقتی در اردوگاه تکریت کنارش بودم، چون از قبل نمی‌شناختمش متوجه شدم که دعا زیاد می‌خواند به بچه‌ها گفتم حاجی در دعا خیلی وارد هست و از حفظ همه‌ی دعا‌ها را می‌خواند. گفتند هر روز فقط یک خط از دعا را حفظ کن و بیا بما بگو گفتم باشه.

این شد که زیارت عاشورا در کاغذ سیگار نوشته شد و تکثیر شد و در کل اردوگاه پخش شد. وقتی حاج حسن فهمید مرا دعوا کرد، ولی بعدش گفت اینجا سرزمین دشمن است باید احتیاط کرد.

بعد بچه‌ها خودشان با حاجی ارتباط گرفتن و بقیه دعا‌ها را نوشتند. آنموقع که هنوز قرآن وارد اردوگاه نشده بود حافظان قرآن برای رفع اشکال پیش حاجی می‌آمدند و حسین زاده کمکشان می‌کرد.

جالب است سال‌ها بعد از اسارت منزل یکی از دوستان برای زیارت جامعه کبیره که حاج حسن همیشه به خواندنش عادت داشت رفته بودیم از گفتن اسمش معذورم ایشان مفاتیح الجنان نداشت تا جمعی که آنجا بودند بدهند تامداح بخواند. بالاخره از حاج حسن خواستندکه به یاد روز‌های اسارت دعای زیارت جامعه کبیره را بخواند و حاجی از حفظ خواند کسانی‌که آنجا بودند و حاج حسن را نمی‌شناختند تعجب کردند.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نوشتن زیارت عاشورا روی کاغذ سیگار بیشتر بخوانید »