ابا عبدالله الحسین

فیلم/ حال و هوای چایخانه‌های حسینی در کاشان

فیلم/ حال و هوای چایخانه‌های حسینی در کاشان



در آستانه روز اربعین سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، چایخانه های حسینی، حال و هوای خاصی به شهر کاشان بخشیده است.


دریافت
8 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ حال و هوای چایخانه‌های حسینی در کاشان بیشتر بخوانید »

اهدای ۲۰ دستگاه گِیت ورود و خروج به پایانه های مرزی خسروی و مهران

اهدای ۲۰ دستگاه گِیت ورود و خروج به پایانه های مرزی خسروی و مهران



رئیس ستاد اربعین وزارت دفاع از اهدای ۲۰دستگاه گِیت ورود و خروج، ساختِ متخصصان صنعت دفاعی به پایانه های مرزی مهران و خسروی خبرداد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، امیر دریادار مهدی خواجه‌امیری رئیس ستاد اربعین و معاون هماهنگ‌کننده وزارت دفاع گفت: وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح به منظور کاهش مشکلات تردد زائران و تسهیل عبور و مرور دلدادگان عتبات عالیات، ۲۰ دستگاه گِیت ورود و خروج، ساختِ متخصصان صنعت دفاعی را به پایانه های مرزی مهران و خسروی اهدا کرد.

وی افزود: با توجه به خیل عظیم زائران اباعبدالله الحسین(ع) و استقبال پرشور آحاد مردم برای زیارت عتبات عالیات، ورود و خروج از گِیت و دریچه های مرزی به خصوص در کشور عراق با کندی مواجه شده بود.

رئیس ستاد اربعین وزارت دفاع بیان داشت: پس از بازدید مسئولان وزارت دفاع از پایانه های مرزی و همچنین در پی دستور وزیر دفاع مبنی بر ارائه خدمت حداکثری به زائران اربعین، وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح ۲۰دستگاه  گِیت، ساختِ متخصصان صنعت دفاعی را در پایانه های مهران و خسروی مستقر کرد.

گفتنی است؛ وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح قصد داردبا توسعه زیر ساخت ها در این مناطق، خدمت رسانی تثبیت شده به زائران را تقویت نماید.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اهدای ۲۰ دستگاه گِیت ورود و خروج به پایانه های مرزی خسروی و مهران بیشتر بخوانید »

روحیه سلحشوری جوانان فلسطینی و یمنی امتداد راه انقلاب اسلامی است/ هیچ مراسمی بر روی زمین به شکوه اربعین حسینی وجود ندارد

روحیه سلحشوری جوانان فلسطینی و یمنی امتداد راه انقلاب اسلامی است/ هیچ مراسمی بر روی زمین به شکوه اربعین حسینی وجود ندارد



رئیس جمهور همچنین با اشاره به نقش آفرینی شهدای مدافع حرم در برقراری امنیت مراسم عظیم اربعین گفت: هیچ مراسمی بر روی زمین به شکوه اربعین حسینی وجود ندارد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی روز یکشنبه در دیدار با جمعی از خانواده‌های شهدا با تسلیت ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و محکوم کردن جنایات صهیونیست‌ها علیه مردم غزه، خاطرنشان کرد: این بیداری مردم و جوانان در منطقه به برکت خون شهدا است. صهیونیست‌ها مردم بی‌دفاع غزه و اعضای جهاد اسلامی را ترور می‌کنند و جهاد اسلامی نیز پاسخ آن‌ها را می‌دهد.

رئیس جمهور با یادآوری جنایات متعدد صهیونیست‌ها علیه مردم غزه، تاکید کرد: مردم امروز فلسطین را با گذشته آنان مقایسه کنید، در گذشته نگاه مردم فلسطین به میزهایی همچون کمپ دیوید، شرم الشیخ و پیمان صلح اسلو بود اما امروز در مقابل ظلم صهیونیست‌ها مبارزه می‌کنند و ابتکار عمل بدست جوانان فلسطینی افتاده است. این روحیه مقاومت به برکت خون شهدای جنگ تحمیلی و مدافع حرم است.

آیت‌الله رئیسی همچنین با ابراز خرسندی از دیدار با خانواده‌های شهدا، گفت: هیچ کاری برای بنده دلنشین‌تر از همنشینی با خانواده شهدا نیست زیرا شما اهل حرم انقلاب اسلامی هستید و عزیزان خود را تقدیم کردید تا این انقلاب نه فقط برای ساختن ایران آباد که برای تحقق تمدن نوین اسلامی، قدرتمندتر شود.

رئیس جمهور با گرامیداشت تاسوعای حسینی، به مرور وقایع تاریخی این روز پرداخت و با اشاره به دو واقعه «محاصره لشکر امام حسین (ع)» و «رد امان‌نامه توسط ابالفضل العباس»، اظهار داشت: پیروی از ولایت، تاسی به حضرت عباس (ع)، ایستادگی، نه گفتن به دشمن، مقاومت و امیدبخشی به ملت در سلوک تمامی شهدا اعم از شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم قرار داشت.

آیت‌الله رئیسی در ادامه نبرد جانانه شهدای مدافع حرم با جریان‌های تروریستی در منطقه را نمونه‌ای از تاسی به فرهنگ عاشورا خواند و تصریح کرد: حقیقتا این شهدا با ایستادگی خود شر دشمن را دفع کردند و اجازه ندادند داعش به ناموس مردم دست‌درازی کند و با از بین بردن این جریان تروریستی، نه فقط برای کشورمان که برای منطقه امنیت به ارمغان آوردند.

رئیس جمهور همچنین با اشاره به نقش آفرینی شهدای مدافع حرم در برقراری امنیت مراسم عظیم اربعین گفت: هیچ مراسمی بر روی زمین به شکوه اربعین حسینی وجود ندارد.

آیت الله رئیسی در بخش پایانی سخنان خود با تاکید بر اینکه خانواده شهدا بهترین عزیزان خود را از دست دادند تا ارزش‌ها، دین و قرآن زنده بماند، اظهار داشت: خانواده شهدا همچون حضرت زینب کبری(س) مصیبت عزیزان خود را تحمل نمودند و امروز نیز رسالتی زینبی به عهده دارند. باید این پرچمی که توسط شهیدان به خانواده شهدا سپرده شده برافراشته بماند و نباید اجازه داد این پرچم دچار تزلزل شود.

پیش از سخنان رئیس جمهور، مادر شهیدان خالقی پور، مادر شهید حمید اسدالهی، همسر شهید چگینی، همسر شهید محسن فرامرزی، همسر شهید مسعود عسگری، مادر شهید محمد حسین محمدخانی و همسر شهید مدافع وطن جواد تیموری نیز به نمایندگی از خانواده شهدا ضمن بیان ویژگی‌های شخصیتی شهیدان، دغدغه و مسائل خود را با آیت الله رئیسی در میان گذاشتند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روحیه سلحشوری جوانان فلسطینی و یمنی امتداد راه انقلاب اسلامی است/ هیچ مراسمی بر روی زمین به شکوه اربعین حسینی وجود ندارد بیشتر بخوانید »

ساعت کاری مترو تهران تا ساعت ۲۴ افزایش یافت

ساعت کاری مترو تهران تا ساعت ۲۴ افزایش یافت



مدیرارتباطات و امور بین الملل شرکت بهره برداری متروی تهران و حومه به مناسبت ایام سوگواری ابا عبدالله الحسین (ع)، از افزایش ساعت کاری مترو در خطوط درون شهری خبر داد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، احسان حامد مقدم ضمن تسلیت فرارسیدن ایام سوگواری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) گفت: به منظور سرویس دهی هرچه بهتر به عزاداران حسینی از امروز چهارشنبه ۱۲ تا پایان روز دوشنبه ۱۷ مردادماه سرویس دهی در خطوط یک، دو، سه، چهار، شش و هفت متروی تهران تا ساعت ۲۴ افزایش می‌یابد.

وی با تاکید بر اینکه اعزام آخرین قطار از ایستگاه‌های مبدا ساعت ۲۳ خواهد بود؛ خاطرنشان کرد: سرویس دهی در خط پنج، خط فرودگاه امام خمینی و فرودگاه مهرآباد تغییری نخواهد داشت.

مدیر ارتباطات و امور بین الملل شرکت بهره برداری مترو در پایان گفت: تردد مسافران در ایستگاه‌های مترو به صورت لحظه‌ای رصد می‌شود و هر زمان که نیاز باشد قطارهای فوق‌العاده جهت جابجایی بهتر و سریع‌تر مسافران اعزام خواهند شد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ساعت کاری مترو تهران تا ساعت ۲۴ افزایش یافت بیشتر بخوانید »

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!



خودش ماشین را با یک راننده برمی‌دارد که برود. می رود بچه ها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع می کند، از آن طرف یک موشک کُرنر می خورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت می رسد…

گروه جهاد و مقاومت مشرق – سه داغ و غم فرزند، حاج خانم کریمی را آنقدر قوی کرده بود که وقتی گفتند مرتضی در سوریه شهید شده و پیکرش هم نیامده، مقاومت کرد و حتی حاضر شد مادریِ چند شهید گمنام و چند شهید از شیرگاه‌های بهزیستی را قبول کند.

قسمت قبلی گفتگو را هم بخوانید؛

مادر شهید: بیست روز در کُما بودم! + عکس

مادر شهید: مرتضی پسر من نبود! + عکس

مادر شهید مرتضی کریمی شالی وقتی به مهمانخانه طبقه دوم خانه‌شان وارد شد، ابهت و صلابتش، رشته افکار و سئوالاتمان را به هم ریخت. چند دقیقه صبر کردیم تا فضا به حالت عادی برگردد و مصاحبه را شروع کنیم. آنچه در یک صبح زمستانی بین ما و مادر شهید کریمی و همسرِبرادر شهید گذشت را در شش قسمت برایتان آماده کرده‌ایم. در روزهایی که حدود ۶ ماه از پیدا شدن بخشی از پیکر آقامرتضی می‌گذرد و حالا آرامشی عجیب به دل مادر داغدار خانواده نشسته است…

**: شما تلفنشان را داشتید؟ چطور به دست آوردید؟

مادر شهید: از حاجی آقا گرفتم. بعد گفتم که چرا می گذارید آقا مرتضی برود. گفت مگر شما رضایت نمی دهید؟ گفتم نه؛ گفت شما رضایت ندهید من از خدایم است؛ چون ایشان هم خیلی می آید؛ چون می گفت آقا مرتضی دست راست من است؛ آقای بنایی خیلی به آقا مرتضی علاقه داشت، چون فرمانده‌اش می گفت هر جایی که ما بگوییم آقا مرتضی آنجا آماده‌باش است، اگر سخت‌ترین جایی باشد که برایش خیلی سخت باشد، واقعا مرگ جلوی چشمش باشد، آماده باش است، نمی گوید نه، به بچه های دیگر می گوییم، می گویند نه، ولی آقا مرتضی آماده باش است.

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!

گفتم من نمی خواهم آقا مرتضی برود. گفت شما نخواهید من نمی گذارم. که شب دیدم آقا مرتضی آمد خانه ما. دیدم خیلی ناراحت است، قیافه‌اش خیلی گرفته بود. داخل نمی آمد؛ گفتم حاج آقا چرا آقا مرتضی داخل نمی آید؟ گفت ناراحت است از دست شما! آمدم بیرون گفتم چیه؟ گفت کار خودت را کردی؟ گفتم چه کار کردم؟ گفت مثلا به آقای بنایی زنگ زدی که چی؟ گفتم خب دیگر چه کار کنم؟ دیگر دستم از همه جا بریده بود. گفت که من از بالا نامه آوردم مادر، من فقط اگر شما اجازه بدهید همین الان می روم، من اصلا از بنایی نامه نگرفتم، از بالا نامه گرفتم. باز هم همین طوری آمد، به زور آوردمش داخل خانه و نشست. گفت من صبح می آیم اینجا، گفتم بیا، همین طور جلوی پاهام زانو زد و نشست. دستش را زد روی پاهام و گفت مادر! من یک خواهشی از شما دارم. گفتم بگو پسرم. گفت من یک چیزی می خواهم به شما بگویم اگر قبول کردی می روم، اگر قبول نکردی نمی روم. گفتم بگو. گفت مادر! فردای قیامت شما می توانی به حضرت زهرا جواب بدهی؟ می توانی به حضرت زینب جواب بدهی و بگویی من مرتضی را از شما بیشتر خواستم و نگذاشتم مرتضی بیاید دفاع از حرم حضرت زینب؟ این را که گفت من خیلی ناراحت شدم؛ بدنم داغ شد، اصلا واقعا خجالت کشیدم که پسرم بیاید جلوی پایم زانو بزند و بگوید که فردای قیامت می توانی جواب حضرت زهرا را بدهی؟ اینها را که گفت، گفتم پسرم برو فدای حضرت زینبت کردم؛ برو، همه زندگی‌ام فدای حضرت زهرا. بچه هایم فدای حضرت زهرا، برو پسرم  برو سپردمت به همان حضرت زینب، برو.

مرتضی هم بلند شد و جیغ کشید و داد کشید و می‌گفت بچه ها! مادر راضی شد. همه آمدند گفتند چی شد مامان، چرا راضی شدی؟ چی شد؟ گفتم چیزی را گفت که فهمیدم آقا مرتضی مال من نیست. حالا آقا مرتضی پیش من یک امانتی است؛ من هم این امانت را به صاحبش می سپارم، حالا صاحبش می داند و خود آقا مرتضی، من سپردم به صاحبش. که آقا مرتضی رفت؛ روز بعدش، شب دیدم بچه ها و خانمش را آورد گذاشت اینجا، گفت مامان من پادگان انارکی آموزشی دارم باید به بچه‌ها آموزش بدهم. چون در این محله‌مان فرمانده بسیج بودند، بعد از ظهرها می آمدند در این پادگان و اینجا هم فرمانده بسیج بودند؛ بعد در پادگان انارکی هم بچه ها را آموزش می داد.

**: پارگان انارکی کجاست؟ حاشیه تهران است؟

مادر شهید: من خودم درست نمی دانم، بله حاشیه تهران است؛ شاید سمت پاکدشت و آن طرف‌ها باشد.

بعد گفتش که من می روم آنجا و فردا صبح می آیم. ایشان رفتند و بچه هایش هم اینجا بودند؛ صبح ساعت ده یازده بود دیدم زنگ زدند؛ بلند شدم در را باز کردم؛ دیدم آقا مرتضی است؛ آمد و گفت مامان من امروز اعزامم، باید بروم؛ پرواز دارم؛ گفتم کجا؟ گفت سوریه. گفتم شما گفتی یک هفته دیگر می روم؟ گفت نه دیگر همه چیز آماده است، امروز من دارم می روم. من بلند شدم بچه ها و خانمش را صدا کردم، خانمش واقعا ناراحت بود؛ حتی بری خداحافظی هم بلند نشد گفت که …

**: ایشان هنوز هم راضی نبودند؟

مادر شهید: نه راضی نبود. بلند نشد از فرط ناراحتی‌اش، آقا مرتضی دولا شد و دست داد و گفت حلالم کن؛ همسرش اما هیچی نگفت. گفتم آقا مرتضی! خانومت ناراحت است، چون دوست ندارد شما بروید، دلش نمی خواهد شما بروید. گفت مامان! دیگر من می روم. گفتم این بچه هایت را چه کار می کنی؟ گفت بچه هایم خدا دارند. حنانه خانم و ملیکا خانم خدا دارند. بعد برگشت گفت مادر! به خدا اگر ما نرویم فردا باید در همین کشورمان با دشمن بجنگیم، ناموسمان دست دشمن بیفتد، به قول حضرت آقا ما در همدان و اصفهان باید با این دشمن و با این داعش بجنگیم؛ مادر! نمی شود ما نرویم، باید برویم. دیگر بلند شدم قرآن را برداشتیم با پدرش و بچه ها رفتیم دم در؛ از زیر قرآن ردش کردم؛ بدرقه اش کردم و رفت.

**: وسایلشان را همراهشان آورده بودند؟

مادر شهید: همه وسایلش را در ماشین پیش دوستانش گذاشته بود؛ نیاورده بود. کاملاآماده بود. فقط منتظر رضایت ما بود.

**: حاج آقا و آقا مصطفی چطور؟ راضی بودند؟

مادر شهید: بله راضی بودند، چون آقا مصطفی همیشه بهش می گفت آقا مرتضی! اسم من را هم بنویس، من را هم با خودت ببر. پیش من نمی گفت، ولی همیشه می گفت من را هم ببر. چون گفته بود نه، ما دو تا نمی توانیم برویم؛ دو تایی برویم مادر خیلی دلتنگ می شود.

**: آقا مصطفی چند سال بزرگتر از آقا مرتضی هستند؟

مادر شهید: یک سال فرق دارند. وقتی من این را بدرقه کردم پشتش داشتم دعا می خواندم، گفتم ما هم بیاییم فرودگاه؟ گفت نه مادر، بچه ها هستند، من با بچه ها می روم. وسط کوچه بود برگشت، برگشت خندید، گفتم چیه؟ چیزی جا گذاشتی آقا مرتضی؟ گفت نه مادر، یک چیز خوب را جا گذاشتم، گفتم چیه؟ گفت آن دعایی که باید برای من بکنی؛ آن دعا را بکن. توی دلم گفتم دعای شهادت را می خواهی مرتضی جان؟ برو سپردمت به حضرت زینب، هر چی صلاح حضرت زینب است همان باشد. که آقا مرتضی رفت.

**: شما آقا مرتضی را دعا کردید یا نه؟

مادر شهید: بله آن دعا را کردم.

**: یعنی واقعا دل بریدید از آقا مرتضی؟

مادر شهید: گفتم چون خودش می‌خواهد، چون چیزی است که در دلش خودش است، آرزویش را دارد، بگذار به آرزویش برسد؛ چون هر چیزی را که آرزو  می‌کرد به دست می آورد. گفتم بگذار این را هم به دست بیاورد؛ این آرزویش را هم به دست بیاورد. ولی من سپردمش به حضرت زینب. که رفت. شب به من زنگ زد و گفت مادر! من جلوی حرم حضرت رقیه هستم، سلام بده. سلام دادم به حضرت رقیه؛ گفتم حضرت رقیه! مرتضی را سپردم به شما… که دیگر رفت و تا ده دوازده روز، هر شب به من زنگ می زد. دیگر آن شب به من زنگ زد و گفت من می‌روم جایی، دو سه روزی به شما زنگ نمی زنم؛ بعدا که می آیم خودم برایتان زنگ می زنم؛ ناراحت نباشید. خودم که می دانستم اینها آماده‌باش هستند برای حمله، چون همه چیز را مادر می داند که بچه‌اش چه کار می کند. دیگر آقا مرتضی رفت. همان روز صبح بود، اصلا آن روز من حالم یک طوری بود، برگشتم به همسر آقا مرتضی گفتم که پاشو برویم دخترم.

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!
همرزمانی که با مرتضی کریمی شالی به شهادت رسیدند

**: یعنی فردای آن شب و آخرین تماس، شما از صبح دلشوره داشتید؟

مادر شهید: بله، دلشوره داشتم؛ حالت خوبی نداشتم. دخترم چون چشمش را عمل کرده بود آمده بود خانه بستری بود، به همسر آقا مرتضی گفتم پاشو برویم، حال دخترم را بپرسیم بیاییم؛ بلند شدیم رفتیم، قبل از آن دیدم آقا مصطفی آمد؛ خیلی حالش خراب است؛ ناراحت است؛ چهره‌اش سیاه شده بود؛ گفتم چیه؟ گفت مریض بودم مرخصی گرفتم آمدم. دیدم نمی تواند بخوابد؛ نمی تواند بنشیند؛‌ رفت بیرون، دوباره برگشت، گفت مامان! علیرضا مرادی شهید شده، حسین امیدواری شهید شده…

**: اینها دوست‌های آقا مرتضی هستند که در همین محله زندگی می‌کنند؟

مادر شهید: بله، اینها در همین محله بودند که نیروهای آقا مرتضی بودند و آقا مرتضی اینها را برده بود، از زمان بسیج با هم بودند… گفتم پس آقا مرتضی چی؟ گفت نه، خبری از مرتضی نیست. ایشان رفتند خانه آقا علیرضا امیدواری و  من با عروسم رفتم خانه دخترم. دیدم پدر آقا مصطفی هم آمد خانه دخترم، گفت شما اینجایید؟ گفتم بله، ما نشسته بودیم دیدیم آقا مصطفی هم آمد، گفت بابا بلند شو برویم خانه آقا علیرضا (امیدواری).

**: منظورتان شهید علیرضا امیدواری است؟

مادر شهید: بله، اینها رفتند به خانه شهید امیدواری و من آرام و قرار نداشتم؛ آمدیم خانه. تازه در خانه نشسته بودم که دیدم مصطفی آمد؛ ‌دیدم مصطفی اصلا در یک حالتی هست که اصلا نمی تواند سر پا بایستد، گفتم چی شده آقا مصطفی؟ گفت هیچی؛ دوستان آقا مرتضی دارند می آیند. دوست هایشان آمدند به خانه ما و گفتد که حاج خانم! ناراحت نشو، کاری است که شده؛ مرتضی خواسته ای که خواست، آرزویی که داشت به آن آرزویش رسید، آقا مرتضی به شهادت رسید. نشسته بودم، بلند شدم و گفتم یا حضرت زینب! همانطوری که مرتضی را سپردم به شما، شما خودتان به من آن صبری که شما خودتان داشتید را به من هم بدهید که من هم بتوانم سر پا بایستم؛ بتوانم جلوی دشمن قد خم نکنم؛ بایستم و مهمان‌های آقا مرتضی را پذیرایی کنم، در مراسم آقا مرتضی بایستم و مقاوم باشم؛ بچه‌های آقا مرتضی را نگهداری کنم. بلند شدم که دیگر همان روز شبش فرمانده های آقا مرتضی آمدند منزلمان، چند تا عکس آوردند، ۱۳ تا عکس بودند که ۱۲تا از نیروهای آقا مرتضی بودند که به شهادت رسیده بودند، آقا مرتضی خودش هم که سیزدهمین نفر بودند.

**: در همان خانطومان؟

مادر شهید: بله.

**: حال حاج آقا چطور بود؟ حاج آقا هم آمادگی این خبر را داشتند؟

مادر شهید: بله، حاج آقا چون خودشان خیلی به منطقه رفته بودند، در دوران جنگ به جبهه رفته بودند، چون اینها را خودش می دانست که هر کسی برود بالاخره این چیزها را دارد یا شهادت است، یا جراحت، یا اسارت. گفت من می دانستم وقتی آقا مرتضی رفت گفتم بالاخره این راهی دارد یا شهید است یا مجروح است یا اسیر است، فقط ان‌شاالله پسرم اسیر نشود. دست دشمن نیفتد. بعد دیگر اینها آمدند و خبر را دادند.

**: به همسرشان چه کسی خبر داد؟

مادر شهید: همسرشان هم منزل ما بودند، همان وقتی که رفیق‌هایش آمدند همسر و فرزندانش هم در منزل ما بودند و خبردار شدند.

**: یعنی در این فاصله ده، دوازده روز که آقا مرتضی رفته بودند، بچه ها ماندند اینجا پیش شما؟

مادر شهید: بله پیش من بودند.

**: آقا مصطفی کلا پیش شما زندگی می کرد؟

مادر شهید: بله، طبقه سوم زندگی می کند. بعد دیگر آن شبی که اینها صبحش عملیات داشتند، شبش آقا مرتضی می رود غسل شهادت می کند، بعد می آید می گوید بچه ها! بیایید یک روضه حضرت رقیه را برایتان بخوانم. چون آقا مرتضی مداح و روضه‌خوان بود. خیلی اهل بیتی بودند. ولی واقعا جانش فدای اهل بیت شد؛ خوشا به سعادتش. چون همیشه وقتی می آمد در خانه فقط سینه می زد و در دهانش «یا زینب» و «یا زهرا» بود. می گفتم پسرم تو می روی مداحی و در این روضه ها این همه می خوانی سیر نمی شوی، می آیی در خانه و باز هم می‌خوانی؟… می گفت مادر! عاشقم، عاشق حضرت زهرا هستم؛ ان‌شاالله روزی بشود که مثل حضرت زهرا گمنام بمانم. می گفتم پسرم، این دعاها لیاقت می خواهد. می گفت شاید یک لیاقتی داشته باشیم.

وقتی آن شب که می خواهد برود، روضه حضرت رقیه را می خواند. آن راوی ای که آنجا بود برایمان صحبت می کرد و می گفت روضه حضرت رقیه را که خواند، همه بچه ها جمع شدند، افغانی‌ها، ایرانی‌ها، سوری‌ها، همه جمع شدند برای شنیدن این روضه؛ دیگر آن شب غوغا شد. واقعا آن شب یک محشری بود آنجا. می گفت نشستیم روضه را گوش کردیم و دیگر بلند شدند.

وقتی روی لباس‌ها، اسم‌ها را می نوشتند، یکی از دوستانش گفت من روی لباس‌هایش اسمش را می نوشتم، آمد لباس‌ها را از دست من گرفت و خط زد و گفت من می خواهم گمنام بمانم چرا این کار را می کنی؟ بعدش گفت بچه‌ها! چه خوب است فردا مثل آقاییم اباعبدالله الحسین به شهادت برسم؛ سر در بدن نداشته باشم، مثل ابوالفضل العباس دست نداشته باشم؛ مثل علی اکبر حسین اِربا اربا بشوم. بچه ها خندیدند و گفتند مگر با یک تیر می شود این نحو به شهادت برسی؟ برگشت خندید و گفت خدا را چه دیدی؟ خدا بخواهد می شود. بعد همان روز که بچه ها یکی یکی به شهادت می رسند، اولین مجید قربانخانی شهید می شود، علیرضا مرادی شهید می شود، بعد حسین امیدواری شهید می شود، بعد یکی یکی این بچه هایی که اسم هایشان را فعلا نمی دانم و مال جاهای مختلفی هستند، یکی یکی شهید می شوند و آقامرتضی می نشیند و گریه می کند. خودش هم تیر خورده بوده؛ بچه ها می گفتند به پهلویش و بازویش تیر خورده بوده؛ می گفت نشسته بود و گریه می کرد. می گفت زخمش را ما بستیم و گفتیم بیا برویم بیمارستان، گفت نه، من نیروهایم همه شهید شده‌اند، من بروم بیمارستان که چی؟ من باید بروم پیکر نیروهایم را جمع کنم.

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!

**: یعنی هنوز سر پا بود؟

مادر شهید: بله هنوز سرپا بوده؛ همان موقع بلند می شود؛ هر چی فرمانده‌اش می گوید باشد، من می روم بچه ها را می آورم، می گوید نه، من خودم باید بروم. خودش ماشین را با یک راننده برمی‌دارد که برود. می رود بچه ها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع می کند، مجروح ها را جمع می کند، شهدا را جمع می کند و می گذارد در ماشین، از آن طرف یک موشک کُرنر می خورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت می رسد…

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت! بیشتر بخوانید »