ابراهیم_هادی

. … گیج و حیرانم نکن در وادی کرب و بلا… یک کلامش کن بگو: فعلا جای تو نیست … الّله…


.

گیج و حیرانم نکن در وادی کرب و بلا…
یک کلامش کن بگو:
فعلا جای تو نیست …
الّلهُـــمَّ ارزُفنا کربـــــلا بحق حضرت زهرا سلام الله علیها
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.

 



منبع

sheydaiiii71@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. … گیج و حیرانم نکن در وادی کرب و بلا… یک کلامش کن بگو: فعلا جای تو نیست … الّله… بیشتر بخوانید »

لطفا مارا دنبال کنید …


لطفا مارا دنبال کنید?

@beit_rahbar



منبع

beit_rahbar@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

لطفا مارا دنبال کنید … بیشتر بخوانید »

. گمنام شدن که ذات ابراهیم است خود قسمتی از حیات ابراهیم است هوشــیاری و پهــلوانی و دلــس…


.
گمنام شدن که ذات ابراهیم است
خود قسمتی از حیات ابراهیم است
هوشــیاری و پهــلوانی و دلــسوزی
این گوشه ای از صفات ابراهیم است
.
شادی روح شهدا مخصوصا داش ابرام صلوات بفرستید
.

.
.

.



منبع

reza.fallahzadehh@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. گمنام شدن که ذات ابراهیم است خود قسمتی از حیات ابراهیم است هوشــیاری و پهــلوانی و دلــس… بیشتر بخوانید »

“مشکل کارای ما اینه که برای رضای همه کار میکنیم به جز هادی . . . …


“مشکل کارای ما اینه که برای رضای همه کار میکنیم
به جز

? هادی?
.
.
.



منبع

akhoondi.fateme@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

“مشکل کارای ما اینه که برای رضای همه کار میکنیم به جز هادی . . . … بیشتر بخوانید »

. _ رفته بودم به یکی از زندانهای استان همدان … با یکی از زندانی ها که پسر خوبی هم بود ر…


.
_ رفته بودم به یکی از زندانهای استان همدان …
با یکی از زندانی ها که پسر خوبی هم بود رو به رو شدم
داشتیم با هم صحبت می‌کردیم که ازش پرسیدم:
_ اینجا کتابخونه دارید ؟
گفت بله
.
گفتم بیشتر چه کتابی هست که میخونن اینجا ؟
چه نوع مطالعه‌ای دارند زندانی ها ؟
من رو با خودش برد کتابخونه زندان
.
یک نگاه به کتاب‌ها انداختم،خودم جواب سوال خودم رو گرفتم …
دیدم همه کتابها نو، دست نخورده و خاک گرفته …
.
گفت حاج آقا
ولی یه کتابی هست اینجا، خیلی دست به دست میشه
خیلی هم طرفدار داره و سر و دست براش میشکونن …
.
دست کرد تو قفسه کتاب ها و از اون لابه‌لا یه کتاب درآورد …
.
حدس میزدم … کتابی نبود جز …
.
داخلش رو که باز کردم دیدم گوشه هاش یادگاری نوشته شده و ابراز علاقه کردند به این شهید عزیز و دیگه کاغذ های کتاب، داشت از هم وا میرفت …
خیلی دلم قرص شد و خوشحال شدم …
.
هرجا رفتم، با هر کدوم از این زندانی ها صحبت کردم
فقط به این مطلب رسیدم، که نخ این تسبیح، فقط و فقط شهدا هستند …
.
راوی : حاج محمدتقی وکیل پور .
@vakilpour.ir



منبع

shahid.ebrahimhadi.99@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. _ رفته بودم به یکی از زندانهای استان همدان … با یکی از زندانی ها که پسر خوبی هم بود ر… بیشتر بخوانید »