ابوترابی

مرحوم ابوترابی الگویی برای روئسا و فرماندهان/ انتخابات در آینده کشور تاثیر می‌گذارد و انتخاب با بصیرت مهم است

مرحوم ابوترابی الگویی برای رؤسا و فرماندهان/آینده کشور در گرو انتخاب با بصیرت است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعی و امنیتی دفاع‌پرس، امیر سرلشکر «سید عبدالرحیم موسوی»، فرمانده کل ارتش در مراسم گرامی‌داشت و سالگرد ارتحال سید آزادگان حجت‌الاسلام حاج «سید علی‌اکبر ابوترابی» و یادبود رئیس‌جمهور شهید آیت‌الله «سید ابراهیم رئیسی» و همراهان، که عصر امروز (دوشنبه، ۲۱ خردادماه) در حوزه هنری برگزار شد، اظهار داشت: از سال ۱۳۶۲ توفیق همکاری با آیت‌الله آل‌هاشم را در ارتش داشتیم که در ۱۵ سال اخیر این انس اوج پیدا کرده بود و ما هر روز شاهد تواضع این شخصیت کم‌نظیر بودیم که با اخلاق حسنه درس‌آموزی می‌کردند. 

فرمانده کل ارتش، دوران دفاع مقدس را دوران مشعشع و نورانی، و یک مقطع بی‌نظیر و تاثیرگذار در تاریخ کشور دانست و گفت: بسیاری از اتفاقات بزرگی که امروز در کشورمان، منطقه و جهان شاهد هستیم، ریشه در این شجره طیبه دارد که شاخه‌های آن به تمام جهان قد کشیده و نمونه آن محور مقاومت است.

وی جایگاه ویژه رهبری حضرت امام (ره) و همراهی مردم و رزمندگان را سه عنصر اصلی موفقیت در دفاع مقدس معرفی کرد و ادامه داد: شهدا، جانبازان و آزادگان و خانواده‌های محترم و صبور و بی‌نظیر این عزیزان را در ادامه باید از دیگر عناصر موفقیت در دفاع مقدس دانست و از آنها به‌بزرگی نام برد چراکه سهم آنها برای موفقیت در این دوران کمتر از عزیزان شهید، جانبازان و آزادگان نیست. 

امیر موسوی، آزادگان را قطعه‌ای خاص از دوران دفاع مقدس معرفی کرد و با تاکید براینکه روح آزادگان حجت‌الاسلام ابوترابی است، ادامه داد: معتقدم روح کتاب پرافتخار اسارت در دوران دفاع مقدس حجت‌الاسلام ابوترابی است. 

فرمانده ارتش به ذکر خاطره‌ای از دیدار با یکی از آزادگان اقلیت‌های مذهبی کشورمان پرداخت و ادامه داد: حدود ۲۰ سال پیش بود که دیداری با یک آزاده اقلیت‌های مذهبی داشتیم؛ ایشان بخاطر انس با مرحوم ابوترابی یک تصویری از ایشان برای ما ساخت که موجب افتخار بیشتر برای ما شد که ایرانی، مسلمان و شیعه هستیم و چنین انسانی در این کشور و مکتب تربیت شده است و یک آزاده اقلیت چنین درباره او صحبت می‌کند.

وی عنوان کرد: اگرچه تمام ابعاد دفاع مقدس که ثمره مجاهدت و ایثار بود، موجب برانگیختن حس غرور و افتخار است، اما واقعیت آن است که استقامت و ایستادگی بی‌نظیر آزادگان در برابر دشمن بعثی یک جلوه خاص و نورانی را از دفاع مقدس به نمایش گذاشت. عزت، عظمت، اقتدار و امنیت امروز کشور اسلامی مدیون خون شهدا و مجاهدت ایثارگران است که با صبر و تلاش استقامت آن را برای نظام اسلامی تامین کردند. 

امیر موسوی مطالعه کتاب «من زنده‌ام» را ضروری دانست و گفت: به‌نظرم هر ایرانی باید یک جلد از این کتاب را در خانه خود داشته باشد تا متوجه شود که این کشور با چه افرادی و با روحیه‌هایی از تنگنا‌ها و مشکلات که هر کدامشان می‌تواند یک ملت را از بین ببرد، عبور کرده و چگونه امروز پرچم‌دار استقلال و روی پای خود ایستادن برای تمام جهان شده است. 

فرمانده کل ارتش عنوان کرد: ازخودگذشتگی و ایثار آزادگان در دوران دفاع مقدس هیج وقت در یک مقطع تاریخی نمی‌ماند و حدیث وصف این مردان غیور در یاد ملت ایران زنده و جاوید خواهد ماند. آزادگان دلاور، ذخایر ارزشمندی از انسانیت و معنویت هستند که جایگاه حجت‌الاسلام ابوترابی در میان آنها ویژه و برجسته است. 

وی رفتار، برخورد و تصمیم مرحوم ابوترابی را خاصِ خاص و برای مدیران، روسا و فرمانده الگو و اسوه و آموزش دانست و گفت: حجت‌الاسلام ابوترابی اسرا را برای بالارفتن رهبری می‌کردند. اعمال، گفتار و رفتار ایشان مصداق بارز تقوا بود و اشتیاق و علاقه شدیدشان برای خدمت بی‌نظیر و همراه با عشق عجیبی بود که با آموزه‌های دینی و بصیرت کامل به آن عمل می‌شد. 

امیر موسوی با تاکید براینکه شخصا درس‌های زیادی از مرحوم ابوترابی فرا گرفته‌ام و مطالعه سیره و مکتب ایشان برای من همراه با انجام کار‌ها و یا ترک فعل‌هایی شده است، گفت: این شخصیت بی‌نظیر امید را در دل ۴۳ هزار آزاده در شرایطی در زندان‌های بعثی روشن کرد که شرایط سختی حاکم بود. 

فرمانده کل ارتش در بخش دیگری از سخنان خود حضور پرشور در انتخابات را ضروری دانست و اظهار داشت: حضور باشکوه و پرشور و بابصیرت مردم در انتخابات مهم است و این اتفاق صرفا تعیین رئیس‌جمهور نیست بلکه این انتخاب در آینده کشور تاثیر می‌گذارد و ما در انتخابات آثار این انتخاب را تا سال‌ها بعد مشاهده خواهیم کرد لذا شرکت در انتخابات فقط یک حق نیست بلکه در اصل یک وظیفه ملی و شرعی برای آینده کشور است. 

انتهای پیام/ ۱۲۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مرحوم ابوترابی الگویی برای رؤسا و فرماندهان/آینده کشور در گرو انتخاب با بصیرت است بیشتر بخوانید »

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنج‌ها و سختی‌های دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانواده‌هایشان شاد شد.

به همین مناسبت، گفت‌وگویی را با حجت‌الاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.

در ادامه، ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.

دفاع‌پرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟

زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانش‌آموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سال‌ها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا می‌توانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.

تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.

بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.

آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جاده‌ای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقه‌ای بود که در طول روز هم کمین می‌خوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.

دفاع‌پرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟

آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته می‌شود).

دفاع‌پرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟

بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.

وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو می‌توانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگی‌ام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمنده‌ها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.

در این اعزام هم دوباره به‌عنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آن‌ها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)

شب پنج‌شنبه‌ای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمنده‌های مستقر در خط پدافندی که منطقه‌ای کوهستانی بود و تعدادی از نیرو‌های ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیرو‌های ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آن‌ها به منطقه می‌آید.

هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه می‌کند!

دفاع‌پرس: چرا منطقه‌ای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟

منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست می‌دادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن می‌توانست به قرارگاه نجف دست یابد.

دفاع‌پرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح می‌دهید؟

فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلوله‌باران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیرو‌ها را به اصلاح «تیر تراش» می‌زد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علی‌رغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگرد‌های تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقب‌نشینی کنیم.

اما زمانی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیرو‌های عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچه‌ها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.

دفاع‌پرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟

همان‌گونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.

دفاع‌پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟

زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.

البته قبل از اعزام به جبهه، آموزش‌های مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمی‌کرد و شاید در سایر کشور‌ها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامه‌ریزی منظمی نمی‌توانی داشته باشی و تنها می‌توانستی عکس‌العمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و می‌بایست انواع شکنجه‌ها را تحمل می‌کردند.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد دارید؟

زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقی‌ها تمام اسرایی را که به زعم آن‌ها پردردسر و شلوغ‌کار بودند و به آن‌ها «ابومشاکل» می‌گفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجه‌ها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقی‌ها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقی‌ها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آن‌ها بایستید، ولی چنانچه غیر از این‌ها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقی‌ها ندهید.

بعد از این صحبت‌ها به مرحوم ابوترابی‌فرد گفتم صحبت‌های شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، هم‌بند من آیت‌الله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجه‌گر‌های ساواک هم‌غذا می‌شد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

مطلب آیت‌الله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام می‌کند؟ من بر روی کسانی دارم کار می‌کنم که فردا روزی چنان‌چه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی می‌میریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان می‌توانند به ما کمک کنند.

نتیجه این‌چنین اقدامی را در همراهی عراقی‌ها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.

دفاع‌پرس: چه زمانی آزاد شُدید؟

من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت بیشتر بخوانید »

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنج‌ها و سختی‌های دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانواده‌هایشان شاد شد.

به همین مناسبت، گفت‌وگویی را با حجت‌الاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.

در ادامه، ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.

دفاع‌پرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟

زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانش‌آموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سال‌ها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا می‌توانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.

تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.

بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.

آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جاده‌ای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقه‌ای بود که در طول روز هم کمین می‌خوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.

دفاع‌پرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟

آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته می‌شود).

دفاع‌پرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟

بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.

وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو می‌توانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگی‌ام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمنده‌ها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.

در این اعزام هم دوباره به‌عنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آن‌ها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)

شب پنج‌شنبه‌ای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمنده‌های مستقر در خط پدافندی که منطقه‌ای کوهستانی بود و تعدادی از نیرو‌های ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیرو‌های ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آن‌ها به منطقه می‌آید.

هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه می‌کند!

دفاع‌پرس: چرا منطقه‌ای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟

منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست می‌دادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن می‌توانست به قرارگاه نجف دست یابد.

دفاع‌پرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح می‌دهید؟

فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلوله‌باران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیرو‌ها را به اصلاح «تیر تراش» می‌زد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علی‌رغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگرد‌های تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقب‌نشینی کنیم.

اما زمانی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیرو‌های عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچه‌ها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.

دفاع‌پرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟

همان‌گونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.

دفاع‌پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟

زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.

البته قبل از اعزام به جبهه، آموزش‌های مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمی‌کرد و شاید در سایر کشور‌ها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامه‌ریزی منظمی نمی‌توانی داشته باشی و تنها می‌توانستی عکس‌العمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و می‌بایست انواع شکنجه‌ها را تحمل می‌کردند.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد دارید؟

زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقی‌ها تمام اسرایی را که به زعم آن‌ها پردردسر و شلوغ‌کار بودند و به آن‌ها «ابومشاکل» می‌گفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجه‌ها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقی‌ها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقی‌ها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آن‌ها بایستید، ولی چنانچه غیر از این‌ها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقی‌ها ندهید.

بعد از این صحبت‌ها به مرحوم ابوترابی‌فرد گفتم صحبت‌های شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، هم‌بند من آیت‌الله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجه‌گر‌های ساواک هم‌غذا می‌شد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

مطلب آیت‌الله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام می‌کند؟ من بر روی کسانی دارم کار می‌کنم که فردا روزی چنان‌چه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی می‌میریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان می‌توانند به ما کمک کنند.

نتیجه این‌چنین اقدامی را در همراهی عراقی‌ها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.

دفاع‌پرس: چه زمانی آزاد شُدید؟

من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت بیشتر بخوانید »

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس



رونمایی کتاب سید سقا

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، نشست رونمایی از کتاب «سید سقا» شامل خاطراتی از مرحوم سید فضل‌الله محمدی معروف به سید سقا به کوشش انتشارتا مرد نو در محل کتابفروشی آستان قدس رضوی (به‌نشر) با حضور خانواده راوی، خانواده شهیدان جاویدالاثر حاج نقی کریمی و داود کریمی و اهالی فرهنگ و رسانه برگزار شد.

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

همسر شهید جاویدالاثر کریمی: جواب چندین هزار جانباز اعصاب و روان را چه کسی می‌دهد؟

حاجیه خانم زهرا نگهدار، همسر شهید جاویدالاثر حاج نقی کریمی و مادر شهید داود کریمی و حاج محمود کریمی (مداح اهل بیت(ع)) از سخنرانان این مراسم بود.

وی در ابتدای سخنانش گفت: خانواده ما بی‌نهایت ارادت به سید سقا داشتند و حتی قبل از شهادت همسر و پسرم به ما لطف و محبت داشتند. البته مرحوم سید سقا به کل خانواده شهدا ارادت داشتند. عیدها که می‌شد اول سال تحویل به منزل ما می‌آمدند و هدیه‌هایی می‌آوردند. یک سال برایمان قند و شکر آوردند که سالیان سال برایمان برکت داشت.

همسر شهید جاویدالاثر حاج نقی کریمی ادامه داد: آقا سید با همسر من چندین سال رفیق بودند و روابطشان از برادر هم نزدیک‌تر بود. ما چندین سال در شاهین‌شهر اصفهان زندگی می‌کردیم و هر وقت از آنجا به تهران می‌آمدیم مستقیم به منزل آقا سید سقا می‌رفتیم. مرحوم سید سقا هر وقت نام همسر من را می‌بردند شانه‌هایشان از گریه تکان می‌خورد و یادآوری خاطرات برایشان خیلی سخت بود.

مادر شهید داود کریمی و حاج محمود کریمی (مداح اهل بیت(ع)) تصریح کرد: ۴ فروردین ۱۳۶۱ همسرم جاویدالاثر شد و پسرم سال ۶۵ شهید شد و بعد از ۱۳ سال، فقط پاهایش برگشت. از همه خواهش می‌کنم بنویسید که مسئولان پا روی خون شهدا نگذارند. بچه‌های ما با خون و جانشان این انقلاب را حفظ کردند. پسر ۱۳ ساله من به هوای حمام گرفتن از خانه رفت و سر از جبهه درآورد. ما چندین هزار جانباز اعصاب و روان داریم. جواب این‌ها را چه کسی می‌خواهد بدهد؟

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

حسین شیخانی: چرا حوزه هنری و موسسه پیام آزادگان کاری نکردند؟

حسین شیخانی نویسنده این کتاب در ابتدای این نشست گفت: کتاب «سید سقا» کتابی دلی است و به سفارش هیچ نهاد و ارگانی نوشته نشده. سید سقا سال‌ها در دو مجموعه حوزه هنری و موسسه پیام آزادگان حضور داشت و رفت و آمد می‌کرد اما این دو مجموعه خاطرات او را ثبت و ضبط نکرده بودند. سالی که به ذهنم رسید روی خاطرات ایشان کار کنم، این دغدغه را داشتم که چرا آن ها روی خاطرات سید سقا در این زمینه کوتاهی کردند؟

وی افزود: من هم مثل خیلی ها سید را در برنامه‌ها و مناسبت‌های مذهبی و سیاسی و یادواره‌های شهدا دیده بودم و شناخت نزدیکی نداشتم اما احساس کردم تکلیف من است که به عنوان یک سوژه جذاب، این کار را انجام بدهم.

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

شیخانی ادامه داد:‌ فکر نمی‌کردم سید سقا سرگذشت و زندگی جذابی داشته باشد. گمان می‌کردم با یک سری خاطرات عمومی روبرو بشوم ولی بعد که وارد کار شدم با سه شخصت ویژه مواجه شدم که در زندگی سید سقا نقش مهمی داشتند؛ شهید شیخ احمد کافی خراسانی، شهید جاویدالاثر حاج نقی کریمی و مرحوم سید علی‌اکبر ابوترابی. همیشه وقتی نام شهید کریمی برده می‌شد، چشمان آقا سید هم خیس می‌شد. این سه شخصیت هم واقعا بی‌نظیر هستند و جا دارد که کتاب هایی درباره‌شان نوشته شود، به ویژه شخصیت شهید حاج نقی کریمی که شناخت کمتری نسبت به ایشان وجود دارد.

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

نویسنده کتاب سید سقا گفت: سال ۹۵ که همت کردم تا کار ثبت خاطرات را شروع کنم، آقا سید را در قطعه ۵۰ بهشت زهرا دیدم و با ایشان صحبت کردم اما به خاطر برخی گرفتاری‌ها یک سال فاصله افتاد که خودم را به خاطر این تاخیر نمی‌بخشم؛ چون همان یک سال هم در کمرنگ شدن خاطرات آقا سید تاثیر داشت. سال ۹۶ ایشان با روی باز از من استقبال کردند و چون خیلی‌ها برای ثبت خاطرات نزد ایشان رفته بودند، فکر نمی‌کردند که کار من جدی باشد. ما در منزل آقا سید در حوالی میدان امام حسین گفتگو می‌کردیم و هشت جلسه مصاحبه انجام شد و بعد از آن هم نشست‌هایی برای تکمیل خاطرات داشتیم. در جریان گفتگوها، اهتمام آقا سید به نماز اول وقت بسیار آموزنده بود و همیشه چند دقیقه به اذان، نگران بودند که وقت نماز از دست نرود.

وی افزود: چهره‌هایی مثل حاج بخشی، سید سقا، آقای علمایی و مانند آن از ذخایر انقلاب هستند که متاسفانه آنطور که باید و شاید نتوانسته‌ایم خاطراتشان را ثبت و ضبط کنیم. اواخر ثبت خاطرات، گاهی سید سقا از کلنجار من برای جزئیات خاطرات خسته می‌شد ولی بعدش مشتاق بود که کتاب را ببیند اما مشیت الهی بر این بود که در مراسم رونمایی کتابشان حضور نداشته باشند و من شک ندارم که روحشان حاضر و ناظر است.

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

سید محمد محمدی (فرزند سید سقا): همه رفتار و حرکات آقاسید یادگاری بود

فرزند ارشد مرحوم سید سقا نیز در این مراسم گفت: همه زندگی آقاسید خاطره بود. زمان جنگ تصمیم گرفتم به جبهه بروم. به من گفت من می‌روم و شما بالاسر خانواده باش… من هم گفتم چشم. خانه ما در میدان امام حسین، ایستگاه صلواتی بود و همیشه رزمندگانی به منزل ما می‌آمدند و شب‌ها می‌ماندند و صبح، عازم می‌شدند. وقتی بابا رفت، ‌من هم به جبهه رفتم و آنجا همدیگر را دیدیم. با تعجب پرسید: مگر من خانه و زندگی را به دست تو نسپردم؟! گفتم:‌ من هم خانه و زندگی را به دست خدا سپردم و آمدم.

وی افزود: همه رفتار و حرکات آقاسید یادگاری بود و علاقه شدیدی به یادواره شهدا و مراسم‌های مذهبی داشت و همیشه مشتاقانه ما را هم با خودش می‌برد و بعدها هم تاکیدداشت که نوه‌ها را هم همراهمان ببریم.

جانباز حاج سید محمد محمدی ادامه داد: پدرم قبل از انقلاب از طریق حاج نقی کریمی با شیخ احمد کافی آشنا شد و با مجموعه مهدیه تهران مرتبط شد و بعد از آن هم به انقلاب پیوست و در ادامه به مناطق جنگی می‌رفت. بعد از جنگ هم خدمتگزار جلسات آزادگان در تهران و در خدمت مرحوم ابوترابی بود. در پیاده‌روی حرم تا حرم و دعای عرفه در مرز خسروی هم نقش مهمی داشت.

وی تصریح کرد:‌ هر کسی به منزل ما می‌آمد، بابا دنبال کارهایش می‌رفت و دست رد به سینه‌اش نمی‌زد. پدرم شغل خاصی نداشت و مدام دنبال حل مشکل مردم بود و گرفتن رضایت برای زندانیان و باز کردن گره از زندگی مردم و جوانان بود.

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

دختر سید سقا: هر چه از کارهای پدرم بگوییم کم است

دختر مرحوم سید سقا هم در این نشست و در سخنان کوتاهی گفت: پدر ما نشان داد که خوب بودن کار عجیبی نیست. ما هر چه از کارهای پدرم بگوییم کم است. آنقدر دایره کارهای آقاسید زیاد بود که ما خودمان تعجب می‌کردیم. یکی از خصوصیات ایشان این بود که به شدت به اهالی فرهنگ و معلمان علاقه داشت و امیدوارم این قشر ارزشمند هم تلاش کنند تا ارزش های فرهنگی بهتر به نسل های بعدی منتقل شود.

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

محمدمهدی ادیبی، مدیر نشر مرد نو: روایت کتاب «سید سقا» غیر رسمی است

محمدمهدی ادیبی، مدیر نشر مرد نو نیز در این نشست گفت: من زندگی آقاسید را رسمی ندیدم و از نویسنده کتاب تشکر می‌کنم که آقاسید را به طور غیررسمی روایت کرده است. سید سقا به سختی بزرگ شده بود و برای من جالب بود که این کتاب در نشان دادن واقعیت‌های زندگی سید سقا، صادق بوده است.

وی افزود: من در کودکی با آقا سید در مسجد امام حسین علیه السلام و در مرز خسروی آشنا شدم و خوشحالم که توفیق انتشار این کتاب نصیب انتشارات مرد نو شد.

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس

در پایان این نشست، لوح یادبود سید سقا توسط حاضرین امضا شده و عکسی به یادگار گرفته شد.

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس



منبع خبر

هشدار مادر «حاج محمود کریمی» به مسئولان + عکس بیشتر بخوانید »