عکس/ بزرگداشت فرماندهان مقاومت در کاظمین
عکس/ بزرگداشت فرماندهان مقاومت در کاظمین بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، وزارت خزانهداری آمریکا جانشین «ابومهدی المهندس» را که بعد از شهادت ایشان به عنوان نایب رئیس سازمان الحشد الشعبی معرفی شده بود در فهرست تحریمها قرار داد.
در بیانیه وزارت خزانهداری آمریکا «ابو فدک المحمداوی»، نایب رئیس سازمان الحشد الشعبی به اتهام ارتباط با داعش در فهرست تحریمها قرار گرفته است.
این در حالی است که سازمان الحشد الشعبی نقش فعالی در مبارزه با داعش داشته و بارها به این دلیل از سوی دولت عراق مورد تمجید قرار گرفته است.
سازمان الحشد الشعبی عراق امروز چهارشنبه از اجرای برنامه راهبردی برای جلوگیری از رسیدن مواد شیمیایی اولیه برای ساخت بمبها به داعش در سه استان عراقی خبر داد.
«علی الحسینی» مسئول ارتباطات الحشد الشعبی در محور شمال در گفتوگو با پایگاه خبری «المعلومه» تصریح کرد: برخی کودهای شیمیایی از سوی داعش به عنوان ماده اولیه در ساخت مواد منفجره و بمب استفاده میشود. الحشد الشعبی نیز با تکیه بر استراتژی پیگیری و نظارت بر امور در استانهای دیالی، کرکوک و صلاحالدین با هماهنگی سرویسهای اطلاعاتی مانع رسیدن این مواد به بقایای داعش شدند.
آمریکا جانشین ابومهدی المهندس را تحریم کرد بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در روایت عشق و جنون مرز و جغرافیا معنایی ندارد… فرقی نمیکند اهل کدام دیاری و در کدام نقطه از زمین ایستادهای یا در چه زمانی زیست میکنی… چشمت که به آسمان باشد و رد ستارهها را بگیری راه خودش را به تو نشان میدهد و مقصد برایت نمایان میشود…
درست مثل تو… تویی که نامت را اولین بار در میان اخبار تلخ آن صبح سرد و تاریک زمستانی در کنار نام سردار دلها و رفیق شفیقش ابومهدی شنیدیم… تو راه و رسم عاشقی را از پدر آموخته بودی… پدری که سالها پیش رد ستارهها را گرفته و خود را به سپاه بدر رساند و شانه به شانه برادران دینیاش علیه ظلم و جور جنگید و در آخر هم شهد شیرین شهادت نصیبش شد… تو هم همان راه را رفتی و چند سال بعد باز نشان دادی در مسیر عشق، ملیت و زبان و نژاد مهم نیست… خون تو و دیگر یاران عراقیات در خون سردار ما ممزوج شد و تابلوی زیبای وحدت را به تصویر کشید…
بیشتر بخوانید:
راننده کرمانشاهیِ «حاج قاسم» را میشناسید؟ + عکس
در سالگرد شهادت سردار سلیمانی، ابومهدی المهندس و یاران شهیدشان توفیق با ما یار بود و توانستیم پای صحبتهای «اطیاف کامل صبری زبیدی» همسر شهید «محمد الشیبانی» از شهدای عراقی آن حادثه تلخ بنشینیم تا او برایمان زندگی این جوان مجاهد عراقی روایت کند… با ما همراه باشید.
محمد ۴/۱۲/۱۹۹۵ (سیزدهم آذرماه ۱۳۷۴) در بیمارستان امام حسینعلیهالسلام کرمانشاه به دنیا آمد. از دوران کودکی و شیطنتهایی که انجام داده بود، خاطرات زیادی برای من تعریف میکرد. زمانیکه مشغول تعریف خاطراتش میشد همیشه لبخند زیبایی روی لبانش نقش میبست و مثل این بود که همان لحظه دارد آن کارها را انجام میدهد.
محمد به فعالیتهای مذهبی و شرکت در مسابقات قرآن و اذان علاقه داشت و در سن ۹ سالگی در یکی این مسابقات مقام اول را به دست آورده بود.
از همان دوران کودکی دوست داشت به زوار امام حسینعلیهالسلام خدمت کند. در ایام اربعین با پولی که داشت شیر میخرید و خودش را به مسیر پیادوری نجف تا کربلا میرساند و در موکبی مشغول خدمت میشد و از زائران امام حسینعلیهالسلام پذیرایی میکرد.
ارثیه پدری
جهاد را از پدرش ابوجعفر الشیبانی به ارث برده بود. ابوجعفر در زمان جنگ ایران و عراق کنار رزمندگان ایرانی علیه رژیم بعث عراق مبارزه میکرد و از همان موقع با ابومهدی المهندس رفاقت داشت.
محمد به پدر و کار او خیلی علاقه داشت برای همین از همان سنین پایین بسیاری از اوقات همراه پدر به محل کار او میرفت. البته این علاقه دوجانبه بود. محمد بعد از سه دختر به دنیا آمده بود برای همین همه خانواده بهخصوص پدرش توجه خاصی به او داشته و بسیار دوستش داشتند.
بیشتر بخوانید:
همرزمی باحاج قاسم ارثیه پدری او بود +عکس
ابوجعفر در یکی از حملات شیمیایی رژیم بعث عراق در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفتند و سالها با عوارض آن دست و پنجه نرم میکردند. چندین بار در بیمارستان بقیهالله تهران تحت عمل جراحی قرار گرفتند اما نهایتا زمانی که محمد نوجوان بود به شهادت رسیدند و در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شدند. از آن پس مسئولیت زندگی ۴ خواهر و یک برادر به دوش محمد میافتد و در حقیقت او برای آنها پدری میکند.
اولین دیدار
وقتی جنگ سوریه آغاز شد، بسیاری از جوانان مجاهد عراقی نیز برای دفاع از حرم اهلبیتعلیهمالسلام راهی آن کشور شدند. حتی قبل از اینکه آیتالله سیدعلی سیستانی در این رابطه صحبتی کنند آنها بهصورت مخفیانه خود را به نیروهای مبارز در سوریه میرساندند. محمد که از زمان حضور در ایران آموزش نظامی و کار با اسلحه را فراگرفته بود به همراه همسر خواهرش سجاد به جمع مجاهدان عراقی پیوستند.
از طرفی برادران من هم با نامهای علی (با اسم جهادی ابوحوراء زبیدی)، منتظر (با اسم جهادی ابویقین زبیدی) و مصطفی (با اسم جهادی ابوفدک زبیدی) همراه با پسرعمویم ابومجاهد زبیدی بهعنوان مدافع حرم راهی سوریه شدند. در آنجا سجاد الشیبانی از برادر کوچک من ابوفدک پرسیده بود شما ازدواج کردی؟ و وقتی او جواب منفی داده بود آقا سجاد گفته بود عروس شما پیش من است.
یعنی میخواستند زمینه ازدواج برادرم با خواهر همسرشان را فراهم کنند. اما آقاسجاد و پسرعموی من ابومجاهد در سوریه به شهادت رسیدند و این اتفاق به تأخیر افتاد. البته محمد گفته بود حرف سجاد پابرجاست و قرار داشتیم بعد از اربعین شهیدانمان این اتفاق صورت بگیرد. در همان زمان فعالیت داعش در عراق هم شدت گرفت و سید سیستانی از جوانان عراقی خواستند که برای دفاع از حرم و مقدسات عراق دست به کار شوند. در پی این فرمان محمد و برادرانم بار دیگر عازم میدان جهاد شدند البته اینبار در خاک عراق.
ببینید:
فیلم/ شوخی در حرم امام رضا(ع) که به واقعیت پیوست
اینبار با شهادت برادرم ابویقین در یکی از درگیریها با داعش در شهر سامراء باز در ماجرای خواستگاری وقفهای رخ داد. میخواستیم تا سالگرد صبر کنیم اما محمد به برادرم ابوفدک گفته بود ما در جهاد هستیم و احتمال دارد من هم به شهادت برسم از آنجایی که پدرم به شهادت رسیدند و مادرم هم در کنار خواهرانم نیست من نگران آنها هستم و دلم میخواهد زندگیشان را سرو سامان دهم و خیالم راحت باشد. خلاصه خواستگاری انجام شد.
از آنجایی که هنوز سالگرد برادرم و پسرعمویم نرسیده بود ما در مراسم خواستگاری ابتدایی حضور نداشتیم اما بعد از مدتی من و مادرم راهی نجف شدیم تا همسر برادرم و خانواده او را ملاقات کنیم. آنجا بود که من برای اولین بار محمد را دیدم و با او آشنا شدم.
آغاز راه همراهی
وقتی به نجف رسیدیم به همسر برادرم اطلاع دادیم و او گفت الان محمد را میفرستم که دنبال شما بیاید. او آمد و بعد سلام و احوالپرسی ما را به منزلشان برد. بعد از آشنایی با خانواده محمد و قدری استراحت، حدود ساعت دو نیمهشب بود که به پیشنهاد محمد به زیارت حرم حضرت علیعلیهالسلام رفتیم.
فردای آن روز، مادرم صبح زود مرا از خواب بیدار کرد تا با هم به زیارت مزار برادرم برویم. مادرم میدانست اگر محمد متوجه شود نمیگذارد ما تنها راهی شویم، از طرفی او تا نزدیک صبح برای زیارت همراه ما بود و دلمان نمیخواست دوباره زحمتش دهیم. برای همین سعی کردیم طوری که او متوجه نشود از خانه بیرون برویم اما همین که درب را باز کردیم از خواب بلند شد و گفت منتظر باشیم تا او هم آماده شود و با ما بیاد. او ما را به زیارت مزار برادرم و باقی شهدا برد. محمد تمام مدت حجاب، رفتار و رفت و آمد من را زیر نظر داشت و قرارش را با خودش گذاشته بود البته من آن موقع خیلی متوجه رفتار او نبودم.
تا اینکه بالأخره تصمیمش را با برادرانم در میان گذاشت. به برادرم گفته بود من از شما عروس میخواهم. از آنجا که من قبلاً یکبار ازدواج کرده و جدا شده بودم برادرم به او میگوید: من دو خواهر دارم که هر دو ازدواج کردهاند پس کسی نیست که عروس شما شود. محمد در جواب گفته بود: من از ازدواج و طلاق خواهرتان اطلاع دارم و منظورم هم دقیقاً خود ایشان است که میخواهم به خواستگاریشان بیایم. وقتی برادرم با من تماس گرفت و ماجرای خواستگاری را بیان کرد ۱۵ شعبان روز تولد امام زمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف بود. خلاصه قرارها گذاشته شد و محمد به خواستگاری آمد.
راهت را رها نکن!
صحبتهای ما در جلسه خواستگاری بیشتر حول محور راه حق و جهاد و شهادت میچرخید. محمد گفت: من فقط یک خواهش از شما دارم، اینکه هیچوقت به من نگویید کار و راه انتخاب مرا دوست ندارید و باید آن را کنار بگذارم. من گفتم این حرفها را نمیزنم فقط یک سؤال دارم. وقتی ازدواج کردید باز هم برای جهاد میروید و به داعشیها نزدیک میشوید؟ گفت: بله، البته که میروم چون این راهیست که خودم انتخاب کردهام. از شما هم میخواهم هر موقع خواستم از این راه بیرون بروم شما به من بگویید راهت را رها نکن، این همان راه درست و راه امام حسینعلیهالسلام است. اگر یک روز آمد و من خواستم از این کار جدا شوم از شما میخواهم به من کمک کرده و مرا قوی کنید تا در همین کار بمانم.
محمدم مال دنیا نبود، آسمانی بود
من اصلا به فکر ازدواج نبودم ولی چشمها و چهره نورانی محمد احساس خاصی در من بهوجود آورده بود. وقتی چشمم به چشمان او افتاد نفهمیدم چه شد. لبخندی بر لب داشت که در هیچ آدمیچنین لبخندی ندیده بودم. محمد خیلی مهربان بود. اولین مطلبی که درباره او نظرم را به خود جلب کرد نوع صحبت و رفتار و مهربانیاش در ارتباط با خواهرانش بود.
محمد خوب و مهربان بود، خوش چهره، نورانی و دل پاک. هرچه از او بگویم کم است. محمدم مال دنیا نبود، آسمانی بود. از همان لحظه اول خدا محبت او را در دل من انداخت. دوست نداشتم محمد از روبهروی من بلند شود. دلم میخواست او تا ابد در کنارم باشد.
من در زندگی سختیهای زیادی کشیده بودم؛ با یتیمیبزرگ شدم، داغ شهادت پدر و برادرم را دیدم، تجربه زندگی مشترک خوبی نداشتم و از همسرم جدا شدم و بعد چند سال هم بالاجبار از بودن در کنار دخترم گذشتم و او را به پدرش تحویل دادم. خلاصه قبل از دیدن محمد حال و روز خوبی نداشتم. وقتی خدا محمد را برای من فرستاد انگار دنیای جدیدی به روی من گشوده شد.
من آدم دیگری شدم. محمد برای من کل دنیا بود. روزهایی که با محمد زندگی کردم همیشه به یادم میماند. هیچ موقع او را فراموش نمیکنم. خدا به من قشنگترین و بهترین هدیهها را داد در وهله اول محمد و بعد از او دخترمان فدک.
سفر به بهشت
خواستگاری ما حدود سه ماه طول کشید، بعد عقد کردیم و به نجف رفتیم. مراسم ازدواجمان بسیار ساده و کوچک و خانوادگی برگزار شد ولی در عوض یک روز بسیار خوب را برایمان رقم زد. صبح روز بعد عروسی به مشهد رفتیم. با وجود خستگی راه قبل از اینکه به هتل برویم وسایلمان را به امانتهای حرم سپردیم و به زیارت رفتیم. محمد خوشحال بود و از امام رضاعلیهالسلام بابت اینکه توانسته با فردی که دوست داشته ازدواج کند، تشکر کرد. من هم قبلاً از امامعلیهالسلام خواسته بودم اگر میخواستم دوباره ازدواج کنم آدم خوب و مهربانی قسمتم شود و حالا بیشتر از چیزهایی که درخواست کرده بودم امام برایم فرستاده بود.
خلاصه دو نفرمان از امام رضاعلیهالسلام تشکر کردیم. بعد از زیارت و استراحت کوتاه در هتل، محمد گفت حالا دوست داری کجا برویم؟ گفتم هر جایی خودت دوست داری، بهترین جاها برای من جایی است که در کنار شما باشم. گفت جایی در مشهد هست که من خیلی دوستش دارم، میخواهم شما را به آنجا ببرم. جایی که از آن صحبت میکرد کوه سنگی مشهد بود که در بالای آن مزار چند شهید گمنام وجود دارد. اول در پارکی که پایین کوه بود روی یک صندلی نشستیم و با همدیگر درباره آینده و زندگیمان صحبت کردیم، راجع به اینکه دوست داریم چه کارهایی در کنار هم انجام دهیم.
بعد با هم از کوه بالا رفتیم. هرچه به بالای کوه میرسیدیم، محمد مدام میگفت داریم به جای مورد علاقهام میرسیم. میخواست با این جمله حس کنجکاوی مرا برانگیزد. از من سؤال کرد فکر میکنی آن بالا چه خبر است؟ گفتم نمیدانم ولی شاید میخواهی مشهد را از بالای کوه به من نشان دهی. تا رسیدیم بالای کوه گفت خب به بهشت رسیدیم. گفتم اینجا کجا است؟ گفت: مزار شهدای گمنام.
محمد کنار مزار شهدا نشست اول برایشان قرآن خواند و بعد در حالیکهگریه میکرد مشغول صحبت با آنها شد. من از دور نگاهش میکردم و قربان صدقهاش میرفتم. بعد از مدتی مرا صدا زد و پرسید از جایی که تو را آوردم خوشت آمد؟ جواب دادم قشنگترین جایی تا به حال رفتم همین جاست که با شما آمدم. واقعاً هم جای بسیار زیبایی بود. جایی بود که دل آدم را روشن میکرد. حال خاصی داشتم مثل آدمیکه دوست دارد از خوشحالی فریاد بزند.
محمد را نگاه میکردم و میگفتم عزیزم عزیزم عزیزم من خیلی دوستت دارم. انشاء الله با همدیگر تا آخر عمر زندگی کنیم. او هم در حالیکه لبخند جادویی همیشگیاش را بر لب داشت، میگفت انشاءالله.
همه خوبیها در او جمع بود
محمد دارای خصوصیات اخلاقی بسیار خوبی بود. به کوچک و بزرگ احترام میگذاشت. اگر کسی به کمکی احتیاج داشت، محمد سریع به کمکش میرفت. بهصورت مستمر به خانواده شهدا و خانوادههایی که وضع مالیشان خوب نبود سر میزد و به اوضاع آنها رسیدگی میکرد. همیشه هم تنها میرفت و کسی را با خودش نمیبرد. دوست داشت کارش فقط برای خدا باشد و کسی از آن مطلع نشود. خیلی مهربان بود. ما در اصطلاح میگوییم دستش باز بود. یعنی پول را برای خودش نگه نمیداشت و برای دیگران خرج میکرد. هیچوقت برای خودش لباس نو نمیخرید مگر اینکه قبلش برای خواهرها و برادرش لباس نو خریده باشد.
اگر احساس میکرد کسی از لباس، انگشتر، تسبیح یا هر چیز دیگری که متعلق به او بود، خوشش آمده، سریع آن را میبخشید. فرقی هم نمیکرد آن شخص چه کسی باشد. رابطهاش با همه همینطور بود برای همین همه او را دوست داشتند.
نگاه از بالا به پایین به کسی داشته نداشت و خودش را بهتر از دیگری نمیدانست. همیشه نمازش را اول وقت میخواند. هیچ نماز و روزهای بر گردن نداشت. اهل خواندن قرآن و دعا بود. قرآن را با صدای بلند میخواند. وقت اذان که میشد دور تا دور خانه راه میرفت و اذان میگفت. همیشه ما را به زیارت میبرد و میگفت مواظب زیارت باشید و آن را قطع نکنید. توانستید به زیارت بروید، اگر نتوانستید از خانه زیارت کنید. در محرم روزه میگرفت و در موکب کمک میکرد.
زمانی که از سر کار به خانه میآمد بچههای خواهر و برادرش دورش را میگرفتند. محمد هم با برگزاری مسابقه و طرح سؤال سعی میکرد مطالب دینی مثل اینکه نام ائمه چیست را به آنها بیاموزد. اهل خنده و شوخی و تفریح و گردش بود. همیشه بچهها را به استخر و جاهای تفریحی میبرد. خلاصه همه خوبیها در او جمع بود.
دل از عشق سیر نمیشود
من هیچ وقت به کار محمد اعتراضی نداشتم چون از آن همان روز اول میدانستم که محمد به کارش خیلی علاقه دارد و عاشق شهادت است. فقط روزهای اول ازدواج از او خواستم یک ماه پیش من بماند و بعد سر کار برود. ولی محمد گفت: نه عزیزم نمیشود. من ده روز مرخصی داشتم ولی هفده روز پیش تو ماندم و دیگر باید سر کارم برگردم. وقتی از سفر ایران برگشتیم دلش برای کار و راه و دوستان مدافعش تنگ شده بود. به من گفت عزیزم! ساکم را آماده کن تا امشب با بچهها سر کار بروم. گفتم: تو را به خدا الان نرو. هنوز یک ماه هم نشده است. دستم را محکم گرفت و گفت دخترم! عزیزم! جان من! این کار و راه من هست. من هیچ وقت از تو توقع ندارم به من بگویی نرو بلکه دلم میخواهد ساکم را آماده میکنی و به دستم بدهی و بگویی عزیزم برو به سلامت… گفتم دلم از تو سیر نشده. گفت دل از عشق سیر نمیشود. هیچ موقع دلت از من سیر نمیشود، من هم دلم از تو سیر نمیشود ولی ما باید به کارمان برسیم و ما باید از زمین خودمان و حرم اهلالبیت علیهالسلام دفاع کنیم. کار ما این است که به شهادت برسیم و هیچ موقع از این کار دست نمیکشیم.
به او گفتم امشب بمان فردا برو. مسئولش هم به او گفت: الان با ما نیا. ما میرویم. چند روز دیگر کنار همسرت بمان و بعد بیا. او هم قبول کرد و دو روز دیگر ماند. وقتی میخواستم ساکش را آماده کنم کنار هر وسیله یادداشتی برای او گذاشتم. مثلا کنار مسواکش نوشتم صبح بخیر جانم! کنار خمیر دندانش نوشتم صبح بخیر عشقم! روی لباس راحتی که موقع خواب بر تن میکرد نوشتم شبت بخیر عشقم! خلاصه با هر وسیله یادداشتی گذاشتم.
آنها اول به بغداد و بعد به موصل رفتند. در موصل آنتندهی تلفن همراه چندان خوب نبود و به سختی میتوانستیم با هم تماس داشته باشیم. چند روز از رفتنش میگذشت تا بالأخره تماس گرفت و گفت: عزیزم! خیلی تو را دوست دارم. این کاری که انجام دادی نمیدانی چقدر من را خوشحال کرد. انشاءالله برای همیشه همین طور عاشق بمانیم. انشاءالله تا آخر عمر با خوشبختی زندگی کنیم. گفتم عزیزم! نامههای من را خواندی؟ گفت همهشان را خواندم و در جیب ساکم قایم کردم. خیلی خوشحال شدم که توانستم محمد را خوشحال کنم. همیشه به خدا میگفتم خیلی تو را شاکرم که چنین آدمی به من دادی.
سردار سلیمانی و ابومهدی، آشنای دوران کودکی
همانطور که گفتم سردار ابومهدی و حاج قاسم از دوستان پدر محمد و از همرزمان او در جنگ ایران و عراق بودند و محمد از دوران کودکی با آنها آشنا بود. از آن دوران خاطرات زیادی داشت. مثلا تعریف میکرد وقتی ده سالش بوده یک روز برای کامپیوتر ابومهدی یا سردار سلیمانی دقیقاً یادم نیست کدام یک از این دو بزرگوار بودند مشکلی پیش آمده که محمد میتواند آن را درست کند. برای همین به محمد پولی هدیه میدهند و او هم با آن پول یک دوچرخه برای خودش میخرد.
عمو ابوجعفر قبل از شهادت از سردار قاسم سلیمانی و ابومهدی میخواهند مواظب خانواده من باشید؛ مواظب محمد باشید. آنها هم بر عهدشان ماندند و خیلی حواسشان به محمد و خانوادهاش بود. بعد از ازدواج ما وقتی ابومهدی المهندس شنید محمد به سوریه رفته و بعد هم در مناطق عملیاتی موصل و سامراء مشغول خدمت است، محمد را دید و به او گفت: اینجا چه کاری میکنی؟! شما ازدواج کردید و همسرت هم باردار است و به زودی پدر میشوی. تو تنها مرد خانوادهات و خواهرانت هستی، تازه هم ازدواج کردهای، اینجا نمان. محمد جواب داده بود نمیخواهم حرف شما را بشکنم ولی به پدرم قسم میدهم از من نخواهید که کارم را کنار بگذارم. ابومهدی گفته بود: من از تو نمیخواهم دست از کارت بکشی ولی تو را به فرودگاه میبرم و باید در آنجا کار کنی. با من کار میکنی و نباید در میدان جهاد باشی. او محمد را به فرودگاه بغداد برد و کارش را در آنجا ادامه داد. محمد ابومهدی المهندس و حاج قاسم را بابا صدا میکرد و همیشه در کنارشان بود و هر جایی میخواستند بروند رانندگی ماشین را بر عهده میگرفت.
حالا که میروی همراه جادهها و برگرد پس بده تنهایی مرا…
از بار آخری که محمد رفته بود سه روز میگذشت. من دلم بدجوری گرفته بود. خسته و نگران بودم و دلم شور میزد. تا حرم میرفتم و برمیگشتم، تا بازار میرفتم و بدون هیچ خریدی به خانه میآمدم. خیلی بیتاب بودم و دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت.
شبی که آن اتفاق تلخ رخ داد نزدیک غروب با محمد تماسی داشتم. او گفت فعلا کار دارد و بعدا خودش زنگ میزند و خبر میدهد شب به خانه میآید یا نه. از آنجایی که چشمهایش را تازه عمل کرده بود و در شب نمیتوانست درست رانندگی کند من از او خواستم همان بغداد بماند و صبح حرکت کند ولی گفت خبر میدهد. برای همین من و فدک تا دیروقت بیدار و منتظر تماس محمد بودیم.
حدود ساعت یک و نیم پسر عموی همسرم با من تماس گرفت و گفت پدرم گفته برو دنبال اطیاف و فدک و آنها به خانه ما بیاور. گفتم چرا باید به آنجا بیام. من همیشه در نبود محمد در خانه میمانم و این اولین بار نیست. او در جواب چیز خاصی نگفت. بعد از قطع کردن تلفن با عمو تماس گرفتم تا ببینم ماجرا از چه قرار است. هر چقدر زنگ زدم پاسخگو نبودند. دوباره با پسرعمو تماس گرفتم و گفتم چه اتفاقی افتاده است؟ او گفت من جلوی در خانهتان هستم. در را باز کن تا برایت بگویم. در را که باز کردم دیدم مصطفی سرش را پایین انداخته و به من نگاه نمیکند. گفتم چه اتفاقی افتاده؟ گفت: هیچ اتفاقی نیفتاده شما فقط آماده شو تا به خانه ما برویم. گفتم من از خانه تکان نمیخورم تا به من بگویید چه شده؟ او همچنان سرش پایین بود تا من متوجه اشکهایش نشوم. گفتم برای محمد اتفاقی افتاده؟ گفت: نه. فقط حاضر شو تا برویم. گفتم من میدانم اتفاقی برای محمد افتاده، فقط به من بگو چه شده؟! او دیگر طاقت نیاورد نشست روی زمین و گفت: محمد رفت. بلند شو وسایلت را جمع کن تا برویم.
من چادرم را سرم کردم، فدک را به او سپردم و دویدم سمت خانه عموی محمد. وقتی رسیدم دیدم همه جلوی درب خانه نشستهاند و گریه میکنند. هر چقدر پرسیدم چه شده کسی حرفی نمیزد و فقط گریه میکردند. دیگر مطمئن بودم برای محمد اتفاقی افتاده ولی نمیدانستم چیست. گفتم همین الان مرا به بغداد ببرید. اول مخالفت کردند و مانع این کار شدند ولی وقتی اصرار و بیتابی مرا دیدند بالأخره راضی شدند و به سمت بغداد حرکت کردیم. در طول مسیر مدام شماره محمد را میگرفتم اما فقط زنگ میخورد و کسی جوابگو نبود.
به خودم گفتم اطیاب آرام باش، اتفاقی نیفتاده. تصورم این بود که محمد تصادف کرده و من میروم تا او را ببینم. اصلا فکر نمیکردم محمد شهید شده است.
خلاصه به بغداد رسیدیم و میخواستیم سمت فرودگاه برویم که خبر دادند به جای فرودگاه بغداد باید برویم فرودگاه مثنی. زمانی که به فرودگاه رسیدیم جمعیت زیادی آنجا جمع بودند. من داخل رفتم و مدام محمد را صدا میزدم. رفتم جلوی درب اتاقی که پیکرها را داخلش گذاشته بودند. به عموهای محمد خبر آمدن مرا دادند. آنها که آمدند خودم را زمین انداختم و گفتم هر اتفاقی افتاده فقط بگذارید من محمدم را ببینم. آنها فقط گریه میکردند و چیزی به من نمیگفتند. هرچه سعی کردم داخل بروم نگذاشتند.
من فکر میکردم محمد را همانطور با چهره قشنگ و قد بلندش میبینم، همانطور که با او خداحافظی کرده بودم. نمیدانستم چیزی از پیکرها باقی نمانده است.
آرزوی مشترک
من و محمد یک آرزو داشتیم و آن هم این بود که بتوانیم رهبر انقلاب را ببینیم. آرزوی دیدار با رهبر از دوران کودکی همراه من است. شنیده بودم ایشان به خانواده شهدا سر میزنند. خود من فرزند شهید بودم و فکر میکردم این دیدار نصیبم میشود. بعد که برادرم شهید شد گفتم دیگر حتما قسمت میشود ایشان را ببینم. حالا هم که محمد شهید شده است. آرزو دارم جلوی رهبر انقلاب بنشینم، اطراف عبایش را بوسه زنم، خاک روی عبایشان را بهصورت بکشم و ایشان را به تمام شهدا از زمان حضرت آدم تا دوران ظهور امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف قسم دهم تا برای بنده حقیر دعا کنند تا به شهادت برسم.
دلم میخواهد ایشان در نمازها و دعاهایشان از خدا برای من شهادت بخواهند. محمد هم چنین آرزویی در دل داشت، رهبر را دید و با او صحبت کرد و به آرزویش رسید. من خودم مدام شهادت را از خدا طلب میکنم ولی احساس میکنم اگر این دعا از طرف رهبر باشد، زودتر مستجاب میشود چون ایشان پسر مادرمان فاطمه زهراسلاماللهعلیها هستند و ارتباطشان با خدا نزدیک است.
دلم میخواهد به خدا و امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف بگویند من، اطیاب کامل صبری زبیدی بنده حقیر، فرزند شهید، خواهر شهید، همسر شهید و مادر دختر یتیمم فدک محمد الشیبانی، عاشق شهادت هستم و تنها آرزویم این هست که با دخترم شهید شوم و عاقبتم بخیر شود. خانواده ما هفده شهید دارد دلم میخواهد من هجدهمین نفر باشم و دو دخترم هم نفرات بعدی این قافله باشیم و خون، جان و هرچه داریم فدای امام حسینعلیهالسلام کنیم. چیزی قشنگتر از شهادت نیست.
ختم کلام، دعایی برای شهادت
«اللهم إنک عملتَ سبیلاً من سُبُلک فجعلت فیه رضاک و ندبت إلیه أولیاءک و جعلته أشرف سبیلک عندنا ثواباً و أکرمها لدیک باباً و أحبها إلیک مسلکا ثم اشتریت فیه من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنهًْ یقاتلون فی سبیلالله فیَقتلون و یُقتلون وعداً علیک حقاً فی التوراهًْ و الإنجیل و القرءان فجعلنی ممن اشتری فیه منک نفسه ثم و فی لک ببیعه الذی بایعک علیه غیر ناکبٍ ولا ناقضٍ لک عهداً و لامبدل تبدیلاً إلا استنجازاً لموعدک و استحباباً لمحبتک و تقرباً إلیک فصِل اللهم علی محمد و آله واجعل خاتمهًْ عملی ذلک وارزقنی لک و بک مشهداً توجب لی به الرضی وتحط عنی به الخطایا واجعلنی فی الأحیاء المرزوقین بأیدی العداهًْ العصاهًْ تحت لواء الحق ورایهًْ الهدی ماضیاً علی نصرتهم قدماً غیر مولٍ دبراً ولا محدثٍ شکاً وأعوذ بک عند ذلک من الذنب المحبط للأعمال»
این دعایی است در طلب شهادت که من همیشه در نمازم میخوانم. من از هر کسی که حرفهای مرا میخواند خواهش میکنم این دعا را برای خودش و من بخواند.
ای جوانان همه کشورها قوی شوید، اهل جهاد شوید و آدمهای خوب بمانید تا انشاءالله به شهادت برسید. همه ما عاشق شهادت هستیم و امیدوارم خدا توفیق شهادت را به همه ما عنایت کند.
من فرزند، همسر و خواهر شهید هستم بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حجت الاسلام سید مهدی هاشمی مدیر سابق روابط عمومی و بین الملل مسجد مقدس جمکران، به بیان خاطرهای از حضور شهید ابومهدی المهندس در مسجد مقدس جمکران به عنوان «مهدی یاور» پرداخت که در ادامه میتوانید این خاطره را بخوانید.
سال ۹۵ بود که در مجلس مقدس جمکران به این فکر افتادیم که مراسم نیمه شعبان را جهانی کنیم یعنی این مراسم را به اصطلاحی به خارج از مرزها هم ببریم؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم تا هر سال یک شخصیت بین المللی را به عنوان مهدی یاور معرفی کنیم و یک تندیس و نامواره هم برای این موضوع انتخاب کردیم که به فرد مهدی یاور بدهیم.
بیشتر بخوانید:
خاطرات مردم از «حاجقاسم» و ابومهدی در قالب چهارکتاب چاپ شد
در سال اول سیدحسن نصرالله و در سال دوم شیخ زکزاکی را به عنوان مهدی یاور انتخاب کردیم. اما در هر دو سال هیچکدام از بزرگواران نتوانستند خودشان در مراسم حضور داشته باشند و تندیس را بگیرند و شاگردان آنها به جمکران آمدند. در سال ۹۷ ما شخصیت مهدی یاور را از یکی از شخصیتهای داخلی کشور انتخاب کردیم.
حاج آقا تأملی کردند و گفتند که من مخالف انتخاب شخصیت مهدی یاور از فردی داخل کشور هستم؛ بروید با فرمانده حشدالشعبی عراق صحبت کنید و او را به عنوان مهدی یاور انتخاب کنید
من به عنوان روابط عمومی با تولیت مسجد تماس گرفتم و اسم آن شخصیت را به حاج آقای رحیمیان اعلام کردم. حاج آقا تأملی کردند و گفتند که من امسال مخالف انتخاب شخصیت مهدی یاور از فردی داخل کشور هستم امسال هم یک چهره بین المللی انتخاب کنید و چهره داخلی را بگذارید برای سالهای بعد؛ بروید با فرمانده حشدالشعبی عراق صحبت کنید و او را به عنوان مهدی یاور انتخاب کنید.
ببینید:
فیلم/ یاران بهشتی سردار دلها
من کمی مقاومت کردم و گفتم در سالهای قبل هر دو مهدی یاور از خارج از کشور بودند و امسال مهدی یاوری را از داخل کشور انتخاب کنیم اما حاج آقا رحیمیان مخالفت کردند و گفتند که با حشدالشعبی وارد مذاکره شوید.
مکالمه من با حاج آقا رحیمیان تمام شد. او مجدد با من تماس گرفت و گفت به غیر از ابومهدی المهندس، حاج قاسم سلیمانی را نیز به عنوان مهدی یاور انتخاب کنید. ما به سرعت با حشدالشعبی عراق و حاج قاسم وارد صحبت و مذاکره شدیم تا از بزرگواران دعوت به عمل آوریم. مسئول دفتر حاج قاسم به ما گفتند حاج قاسم این موضوع را نپذیرفتند و اعلام کردند مهدی یاوری جایگاه بزرگی است و من این جایگاه را قبول نمیکنم. من این موضوع را به حاج آقا رحیمیان انتقال دادم، حاج آقا خودشان با حاج قاسم وارد صحبت شد و ایشان مجدد اعلام کرده بود انتخاب ابومهدی به عنوان مهدی یار کفایت میکند چرا که او واقعاً سرباز امام زمان است.
برای بار سوم من مجدد با دفتر حاج قاسم ارتباط گرفتم و شخصاً به دیدار دفتردار ایشان رفتم و با او صحبت کردم. در نهایت حاج قاسم پذیرفت که اسمش به عنوان مهدی یاور اعلام شود اما در مجلس شرکت نمیکند که در اینجا من علت من علت این مخالفت حاج قاسم را متوجه نشدم. بعد از این موضوع باید ابومهدی را دعوت میکردیم. از طریق رابطههایی که داشتیم دعوت نامه را به محضر ایشان رساندیم تا او مطمئن شود که این دعوت از سوی مسجد مقدس جمکران است.
یک هفته بعد از اینکه دعوتنامه را ارسال کردیم شخص ابومهدی المهندس با من تماس گرفت و گفتند که به آقا رحیمیان سلام برسانید و بگویید حتماً در مراسم شرکت میکنم. اینجا بود که ما خیالمان از حضور ابومهدی در مراسم راحت شد. تا سه روز قبل از نیمه شعبان هم با ابومهدی المهندس و رابطهای او در ارتباط بودیم اما به یک باره ارتباط ما قطع شد و نگران این شدیم که آیا ابومهدی هنوز هم در مراسم شرکت میکند یا خیر.
در همین زمانها بود که اعلام شد معاون ابومهدی المهندس را ترور کردندو مراسم تشییع پیکر او یک روز قبل از نیمه شعبان برگزار میشد. ما که این اتفاق را شنیدیم با خود فکر کردیم که دیگر به حضور ابومهدی المهندس در مراسم نیمه شعبان نمیتوان حساب کرد. وظیفه حکم کرد به عنوان تولیت مسجد مقدس جمکران به حاج آقا رحیمیان توضیح دهم. او گفت اگر ابومهدی قول داده است، مطمئن باشید میآید.
حدود ساعت سه ظهر بود که رابط ابومهدی المهندس را در ایران پیدا کردیم و موضوع را با او در میان گذاشتیم اما این فرد گفت من اصلاً از این موضوع اطلاعی ندارم. سفری در کار نیست و ابومهدی به ایران نمیآید. در اینجا ما مطمئن شدیم که ابومهدی المهندس از عراق به ایران نمیآید.
ساعت حدود ۶ غروب روز قبل از نیمه شعبان بود مجدد همان رابط با من تماس گرفت و گفت هواپیمای ابومهدی المهندس به زمین نشسته و به سمت جمکران حرکت میکنیم. از این موضوع خیلی خوشحال شدیم اما دلنگرانی مان این بود که آیا ابومهدی به مراسم نیمه شعبان که ساعت ۹ برگزار میشد، میرسد یا خیر.
مادام با او در ارتباط بودیم که به یک باره ارتباطمان قطع شد. مجدد استرس و نگرانیها شروع شد تا ساعت ۲۰ که با ما تماس گرفتند و گفتند ما در قم هستیم و باید در جلسهای باشیم و بعد به سمت شما می آییم. به دلیل ترافیکی که نیمه شعبان در قم و جمکران به وجود میآید اصرار کردم که شخصاً به دنبالشان بروم تا بتوانم از مسیرهای خاصی ایشان را به برنامه برسانم.
در نهایت ابومهدی و فرد رابط او در ایران قبول کردند که من به سوی آنها بروم. جلسه آنها یک ساعت طول کشید و دقیقاً ساعت ۹ جلسه آنها به پایان رسید. هنگامی که در ماشین به سمت جمکران حرکت میکردیم کم کم با ترافیک مواجه شدیم و ابومهدی از حضور این جمعیت چند هزار نفری شگفت زده شد و تعبیر کرد که مانند مراسم اربعین عراق، مراسم نیمه شعبان هم در ایران شلوغ میشود.
ابومهدی میگفت که من فکر میکردم مراسم یک گردهمایی ساده است. در طول مسیر بودیم که تلفن همراه ابومهدی زنگ خورد. چون به عربی تسلط داشتم، متوجه مکالمه او میشدم. شخصی پشت گوشی به ابومهدی میگفت چرا به دیدار ما نمی آیی و ابومهدی میگفت من به جمکران قول داده ام و باید به جمکران بروم.
بعدها که بعد از شهادت ایشان دیداری با خانواده ابومهدی المهندس داشتم، متوجه شدم که همسر او آن شب پشت خط بود و به ابومهدی میگفت چرا بعد از اینکه چند وقت به ایران آمدهای به ما سر نمی زنی و او به من گفت چون به جمکران قول داده بودم باید اول به جمکران میرفتم. بالاخره به هر طریقی بود در ساعت ۲۳:۵ دقیقه به جمکران رسیدیم.
ابومهدی از حضور این جمعیت چندهزار نفری شگفت زده شد و تعبیر کرد که مانند مراسم اربعین عراق، مراسم نیمه شعبان هم در ایران شلوغ میشود
مراسم دقیقاً به لحظه اعلام اسم مهدی یار رسیده بود و مجری بلافاصله بعد از اینکه ابومهدی را دید شروع به معرفی ایشان کرد و اسم او را به عنوان مهدی یار سال ۹۷ اعلام کرد.
ابومهدی در سخنرانیای که به عنوان مهدی یار ارائه کردند، به دو نکته اشاره کردند، یک کمکهای حاج قاسم به عراق و همچنین نقش ولایت فقیه.
ابومهدی المهندس به همراه خود پرچم حرم امام حسن عسگری را آورده بود که این پرچم متعلق به زمانی بود که داعش به سامرا حمله کرده بود و ایشان در سامرا حضور داشتند و بعد از پس گیری سامرا از داعش، این پرچم را به تبرک از حرم میگیرند.
من از ابومهدی خواستم تا این پرچم را به من هدیه دهند. ابومهدی شرط کرد که به این شرط این پرچم را به شما میدهم که دعا کنی من شهید شوم. البته که من برای سلامتی ایشان دعا کردم نه شهادتشان.
هنگام خداحافظی ابومهندس با یکی از خادمین مسجد مقدس جمکران که در زمان دفاع مقدس هم حضور داشتند، وارد صحبت شد و به بیان خاطرات آن زمان پرداختند. در لحظهای که ابومهدی میخواست از این خادم که الان فوت کرده اند، جدا شوند گفت دعا کنید من شهید شوم، دعا کنید به نحوی شهید شوم که نتوانند بدن من را تشخیص دهند.
در نهایت ابومهدی المهندس در سال ۹۸ به همراه حاج قاسم به شهادت رسیدند و میشود گفت دعای ایشان برآورده شد. نکته جالبی که باید در پایان بگویم این است که بعد از مراسم در یک جلسه که به خدمت حاج قاسم رسیدم، علت عدم وجود ایشان در برنامه مهدی یاور پرسیدم. حاج قاسم گفتند که اگر من در آن مراسم شرکت میکردم شخصیت ابومهدی تحت الشعاع حضور من قرار میگرفت و من دوست نداشتم این اتفاق برای او بیفتد.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حجت الاسلام سید مهدی هاشمی مدیر سابق روابط عمومی و بین الملل مسجد مقدس جمکران، به بیان خاطرهای از حضور شهید ابومهدی المهندس در مسجد مقدس جمکران به عنوان «مهدی یاور» پرداخت که در ادامه میتوانید این خاطره را بخوانید.
سال ۹۵ بود که در مجلس مقدس جمکران به این فکر افتادیم که مراسم نیمه شعبان را جهانی کنیم یعنی این مراسم را به اصطلاحی به خارج از مرزها هم ببریم؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم تا هر سال یک شخصیت بین المللی را به عنوان مهدی یاور معرفی کنیم و یک تندیس و نامواره هم برای این موضوع انتخاب کردیم که به فرد مهدی یاور بدهیم.
بیشتر بخوانید:
خاطرات مردم از «حاجقاسم» و ابومهدی در قالب چهارکتاب چاپ شد
در سال اول سیدحسن نصرالله و در سال دوم شیخ زکزاکی را به عنوان مهدی یاور انتخاب کردیم. اما در هر دو سال هیچکدام از بزرگواران نتوانستند خودشان در مراسم حضور داشته باشند و تندیس را بگیرند و شاگردان آنها به جمکران آمدند. در سال ۹۷ ما شخصیت مهدی یاور را از یکی از شخصیتهای داخلی کشور انتخاب کردیم.
حاج آقا تأملی کردند و گفتند که من مخالف انتخاب شخصیت مهدی یاور از فردی داخل کشور هستم؛ بروید با فرمانده حشدالشعبی عراق صحبت کنید و او را به عنوان مهدی یاور انتخاب کنید
من به عنوان روابط عمومی با تولیت مسجد تماس گرفتم و اسم آن شخصیت را به حاج آقای رحیمیان اعلام کردم. حاج آقا تأملی کردند و گفتند که من امسال مخالف انتخاب شخصیت مهدی یاور از فردی داخل کشور هستم امسال هم یک چهره بین المللی انتخاب کنید و چهره داخلی را بگذارید برای سالهای بعد؛ بروید با فرمانده حشدالشعبی عراق صحبت کنید و او را به عنوان مهدی یاور انتخاب کنید.
ببینید:
فیلم/ یاران بهشتی سردار دلها
من کمی مقاومت کردم و گفتم در سالهای قبل هر دو مهدی یاور از خارج از کشور بودند و امسال مهدی یاوری را از داخل کشور انتخاب کنیم اما حاج آقا رحیمیان مخالفت کردند و گفتند که با حشدالشعبی وارد مذاکره شوید.
مکالمه من با حاج آقا رحیمیان تمام شد. او مجدد با من تماس گرفت و گفت به غیر از ابومهدی المهندس، حاج قاسم سلیمانی را نیز به عنوان مهدی یاور انتخاب کنید. ما به سرعت با حشدالشعبی عراق و حاج قاسم وارد صحبت و مذاکره شدیم تا از بزرگواران دعوت به عمل آوریم. مسئول دفتر حاج قاسم به ما گفتند حاج قاسم این موضوع را نپذیرفتند و اعلام کردند مهدی یاوری جایگاه بزرگی است و من این جایگاه را قبول نمیکنم. من این موضوع را به حاج آقا رحیمیان انتقال دادم، حاج آقا خودشان با حاج قاسم وارد صحبت شد و ایشان مجدد اعلام کرده بود انتخاب ابومهدی به عنوان مهدی یار کفایت میکند چرا که او واقعاً سرباز امام زمان است.
برای بار سوم من مجدد با دفتر حاج قاسم ارتباط گرفتم و شخصاً به دیدار دفتردار ایشان رفتم و با او صحبت کردم. در نهایت حاج قاسم پذیرفت که اسمش به عنوان مهدی یاور اعلام شود اما در مجلس شرکت نمیکند که در اینجا من علت من علت این مخالفت حاج قاسم را متوجه نشدم. بعد از این موضوع باید ابومهدی را دعوت میکردیم. از طریق رابطههایی که داشتیم دعوت نامه را به محضر ایشان رساندیم تا او مطمئن شود که این دعوت از سوی مسجد مقدس جمکران است.
یک هفته بعد از اینکه دعوتنامه را ارسال کردیم شخص ابومهدی المهندس با من تماس گرفت و گفتند که به آقا رحیمیان سلام برسانید و بگویید حتماً در مراسم شرکت میکنم. اینجا بود که ما خیالمان از حضور ابومهدی در مراسم راحت شد. تا سه روز قبل از نیمه شعبان هم با ابومهدی المهندس و رابطهای او در ارتباط بودیم اما به یک باره ارتباط ما قطع شد و نگران این شدیم که آیا ابومهدی هنوز هم در مراسم شرکت میکند یا خیر.
در همین زمانها بود که اعلام شد معاون ابومهدی المهندس را ترور کردندو مراسم تشییع پیکر او یک روز قبل از نیمه شعبان برگزار میشد. ما که این اتفاق را شنیدیم با خود فکر کردیم که دیگر به حضور ابومهدی المهندس در مراسم نیمه شعبان نمیتوان حساب کرد. وظیفه حکم کرد به عنوان تولیت مسجد مقدس جمکران به حاج آقا رحیمیان توضیح دهم. او گفت اگر ابومهدی قول داده است، مطمئن باشید میآید.
حدود ساعت سه ظهر بود که رابط ابومهدی المهندس را در ایران پیدا کردیم و موضوع را با او در میان گذاشتیم اما این فرد گفت من اصلاً از این موضوع اطلاعی ندارم. سفری در کار نیست و ابومهدی به ایران نمیآید. در اینجا ما مطمئن شدیم که ابومهدی المهندس از عراق به ایران نمیآید.
ساعت حدود ۶ غروب روز قبل از نیمه شعبان بود مجدد همان رابط با من تماس گرفت و گفت هواپیمای ابومهدی المهندس به زمین نشسته و به سمت جمکران حرکت میکنیم. از این موضوع خیلی خوشحال شدیم اما دلنگرانی مان این بود که آیا ابومهدی به مراسم نیمه شعبان که ساعت ۹ برگزار میشد، میرسد یا خیر.
مادام با او در ارتباط بودیم که به یک باره ارتباطمان قطع شد. مجدد استرس و نگرانیها شروع شد تا ساعت ۲۰ که با ما تماس گرفتند و گفتند ما در قم هستیم و باید در جلسهای باشیم و بعد به سمت شما می آییم. به دلیل ترافیکی که نیمه شعبان در قم و جمکران به وجود میآید اصرار کردم که شخصاً به دنبالشان بروم تا بتوانم از مسیرهای خاصی ایشان را به برنامه برسانم.
در نهایت ابومهدی و فرد رابط او در ایران قبول کردند که من به سوی آنها بروم. جلسه آنها یک ساعت طول کشید و دقیقاً ساعت ۹ جلسه آنها به پایان رسید. هنگامی که در ماشین به سمت جمکران حرکت میکردیم کم کم با ترافیک مواجه شدیم و ابومهدی از حضور این جمعیت چند هزار نفری شگفت زده شد و تعبیر کرد که مانند مراسم اربعین عراق، مراسم نیمه شعبان هم در ایران شلوغ میشود.
ابومهدی میگفت که من فکر میکردم مراسم یک گردهمایی ساده است. در طول مسیر بودیم که تلفن همراه ابومهدی زنگ خورد. چون به عربی تسلط داشتم، متوجه مکالمه او میشدم. شخصی پشت گوشی به ابومهدی میگفت چرا به دیدار ما نمی آیی و ابومهدی میگفت من به جمکران قول داده ام و باید به جمکران بروم.
بعدها که بعد از شهادت ایشان دیداری با خانواده ابومهدی المهندس داشتم، متوجه شدم که همسر او آن شب پشت خط بود و به ابومهدی میگفت چرا بعد از اینکه چند وقت به ایران آمدهای به ما سر نمی زنی و او به من گفت چون به جمکران قول داده بودم باید اول به جمکران میرفتم. بالاخره به هر طریقی بود در ساعت ۲۳:۵ دقیقه به جمکران رسیدیم.
ابومهدی از حضور این جمعیت چندهزار نفری شگفت زده شد و تعبیر کرد که مانند مراسم اربعین عراق، مراسم نیمه شعبان هم در ایران شلوغ میشود
مراسم دقیقاً به لحظه اعلام اسم مهدی یار رسیده بود و مجری بلافاصله بعد از اینکه ابومهدی را دید شروع به معرفی ایشان کرد و اسم او را به عنوان مهدی یار سال ۹۷ اعلام کرد.
ابومهدی در سخنرانیای که به عنوان مهدی یار ارائه کردند، به دو نکته اشاره کردند، یک کمکهای حاج قاسم به عراق و همچنین نقش ولایت فقیه.
ابومهدی المهندس به همراه خود پرچم حرم امام حسن عسگری را آورده بود که این پرچم متعلق به زمانی بود که داعش به سامرا حمله کرده بود و ایشان در سامرا حضور داشتند و بعد از پس گیری سامرا از داعش، این پرچم را به تبرک از حرم میگیرند.
من از ابومهدی خواستم تا این پرچم را به من هدیه دهند. ابومهدی شرط کرد که به این شرط این پرچم را به شما میدهم که دعا کنی من شهید شوم. البته که من برای سلامتی ایشان دعا کردم نه شهادتشان.
هنگام خداحافظی ابومهندس با یکی از خادمین مسجد مقدس جمکران که در زمان دفاع مقدس هم حضور داشتند، وارد صحبت شد و به بیان خاطرات آن زمان پرداختند. در لحظهای که ابومهدی میخواست از این خادم که الان فوت کرده اند، جدا شوند گفت دعا کنید من شهید شوم، دعا کنید به نحوی شهید شوم که نتوانند بدن من را تشخیص دهند.
در نهایت ابومهدی المهندس در سال ۹۸ به همراه حاج قاسم به شهادت رسیدند و میشود گفت دعای ایشان برآورده شد. نکته جالبی که باید در پایان بگویم این است که بعد از مراسم در یک جلسه که به خدمت حاج قاسم رسیدم، علت عدم وجود ایشان در برنامه مهدی یاور پرسیدم. حاج قاسم گفتند که اگر من در آن مراسم شرکت میکردم شخصیت ابومهدی تحت الشعاع حضور من قرار میگرفت و من دوست نداشتم این اتفاق برای او بیفتد.
ناگفتههای حضور شهید ابومهدی المهندس در جمکران بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، چهار کتاب از خاطرات مردم درباره شهیدان حاجقاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس همزمان با فرارسیدن ایام اولینسالگرد شهادت ایندوشهید، توسط انتشارات راهیار منتشر و راهی بازار نشر شده است.
یکی از اینکتابها، «سردار سربدارها»؛ خاطرات مردم سبزوار از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی در این شهر است که با تحقیق جمعی از محققان و به نویسندگی سیدسعید آریانژاد در ۱۸۴ صفحه و قیمت ۲۲هزار تومان منتشر شده است.
کتاب بعدی، «بر شانههای کارون» شامل خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی است. مصطفی شالباف، هادی سلامات، سیدمحمدال عمران، جعفرالهایی، ایمان یوسفی، حسین فرج پهلو، مریم خسرجی، فاطمه جنانی و زینب سادات سیدموسوی تحقیق و علیرضا اشرفی نسب، محمدعلی بخشیپور، مهرزاد قوی فکر، علی هاجری، نرگس اسکندری و فرانک صفآرا نیز تدوین و نگارش این کتاب را برعهده داشتهاند. «بر شانههای کارون» در ۱۵۲صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و قیمت ۱۸هزار تومان به چاپ رسیده است.
«حافظ دلها» دیگر کتاب تازه منتشر شده راهیار درباره سردار سلیمانی است که خاطرات مردم شهر شیراز از روزهای شهادت حاج سلیمانی را روایت میکند. سیدمحمد هاشمی، محمدصادق رویگر، زهراسادات هاشمی، طاهره بشاورز، رسول محمدی و سیدحامد ترابی، تحقیق و علیرضا اشرفینسب، محمدجواد رحیمی، محمدصادق شریفی، اسماء میرشکاریفرد، زهرا قوامیفر و محمدحسین عظیمی، تدوین اینکتاب را انجام دادند. «حافظ دلها» در ۱۶۰صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و با قیمت ۲۰هزار تومان روانه بازار نشر شده است.
چهارمینکتاب هم «یزله بر دجله» شامل روایتهای از مردم عراق درباره شهادت حاج قاسم و ابومهدی المهندس است. جعفر الهایی، تحقیق و نرگس لقمانیان و فاطمه ملکی، تدوین و نگارش این کتاب را برعهده داشتهاند. این کتاب نیز در ۱۹۲صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و با قیمت ۲۴هزار تومان به چاپ رسیده است.
بنابرین گزارش در بخشی از پیشگفتار مشترک اینچهار کتاب آمده است:
«روایت هنری و دراماتیک از انقلاب اسلامی به روایتی دقیق از قهرمانهای نهضت انقلاب نیاز دارد. روایت قهرمانهای نهضت نهتنها بدون روایت ملت قهرمان شدنی نیست؛ بلکه ظلم به قهرمان و ملت است. قاسم سلیمانی قطعاً ویژگیهای قهرمان مدرن را دارد: شجاعت، دلیری، خستگیناپذیری، ایمان به هدف و…؛ اما آنچه قهرمان مدرن ندارد و حاجقاسم مستغنی از آن است، ارتباط عمیق و دوسویه با مردم و جامعه است. چه اینکه فرهنگ مدرن بر فرد بناست و فرهنگ انقلابی تکیه به جامعه دارد. روایت فردی حاجقاسم بدون توجه به درهمتنیدگی اجتماعیاش، ظلم به او و آرمان اوست. ماجرا جایی جالب میشود که روشنفکران غربزده این را دریافتهاند و در تحریف شخصیت انقلاب تا جایی که ممکن است، منکر ارتباطات مردمی و اجتماعیاش میشوند. اینها که ابتدا در برابر روایت انقلاب و قهرمانیهایش سکوت کرده بودند، حالا از روایت این پدیدهها منصرف نیستند؛ بلکه روایتی فردی و محصور در خود به دست میدهند.
ماجرای تشییع باشکوه و بینظیر حاجقاسم زمانی اهمیت دوچندان مییابد که این پدیده رهیافتی برای تحلیلهای جامعهشناختی و مردمشناختی در دهۀ چهارم انقلاب باشد. با این وصف، تأثیر بر علوم انسانی در ایران و شکستن تحلیلهای پوسیدۀ غربزده از جامعۀ ایرانی یکی از مهمترین دستاوردهای روایت عزاداری حاجقاسم است. این موضوع زمانی مهمتر میشود که بدانیم جریان اندیشهای در ایران در برابر پدیدههای بسیار کوچکتر و بیرمقتر، واکنشهای متعدد نظری میدهند؛ اما دربارۀ پدیدۀ شگفتانگیز تشییع حاجقاسم سکوت میکنند.
جمعآوری و انتشار خاطرهها و لحظههای خبر شهادت، عزاداری، راهپیمایی، تشییع و… از کارهای رسانهای است که هم به آثار هنری و اندیشهای مدد میرساند و هم خود سندی معتبر است برای نسلهای بعد. البته این نوع خاطرهنگاری غالباً در میان مجموعههای تاریخنگاری مهجور و پیشپاافتاده است و به همین دلیل، اهمیت جمعآوری روایتهای مردمی دوچندان میشود.»
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، چهار کتاب از خاطرات مردم درباره شهیدان حاجقاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس همزمان با فرارسیدن ایام اولینسالگرد شهادت ایندوشهید، توسط انتشارات راهیار منتشر و راهی بازار نشر شده است.
یکی از اینکتابها، «سردار سربدارها»؛ خاطرات مردم سبزوار از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی در این شهر است که با تحقیق جمعی از محققان و به نویسندگی سیدسعید آریانژاد در ۱۸۴ صفحه و قیمت ۲۲هزار تومان منتشر شده است.
کتاب بعدی، «بر شانههای کارون» شامل خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی است. مصطفی شالباف، هادی سلامات، سیدمحمدال عمران، جعفرالهایی، ایمان یوسفی، حسین فرج پهلو، مریم خسرجی، فاطمه جنانی و زینب سادات سیدموسوی تحقیق و علیرضا اشرفی نسب، محمدعلی بخشیپور، مهرزاد قوی فکر، علی هاجری، نرگس اسکندری و فرانک صفآرا نیز تدوین و نگارش این کتاب را برعهده داشتهاند. «بر شانههای کارون» در ۱۵۲صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و قیمت ۱۸هزار تومان به چاپ رسیده است.
«حافظ دلها» دیگر کتاب تازه منتشر شده راهیار درباره سردار سلیمانی است که خاطرات مردم شهر شیراز از روزهای شهادت حاج سلیمانی را روایت میکند. سیدمحمد هاشمی، محمدصادق رویگر، زهراسادات هاشمی، طاهره بشاورز، رسول محمدی و سیدحامد ترابی، تحقیق و علیرضا اشرفینسب، محمدجواد رحیمی، محمدصادق شریفی، اسماء میرشکاریفرد، زهرا قوامیفر و محمدحسین عظیمی، تدوین اینکتاب را انجام دادند. «حافظ دلها» در ۱۶۰صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و با قیمت ۲۰هزار تومان روانه بازار نشر شده است.
چهارمینکتاب هم «یزله بر دجله» شامل روایتهای از مردم عراق درباره شهادت حاج قاسم و ابومهدی المهندس است. جعفر الهایی، تحقیق و نرگس لقمانیان و فاطمه ملکی، تدوین و نگارش این کتاب را برعهده داشتهاند. این کتاب نیز در ۱۹۲صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و با قیمت ۲۴هزار تومان به چاپ رسیده است.
بنابرین گزارش در بخشی از پیشگفتار مشترک اینچهار کتاب آمده است:
«روایت هنری و دراماتیک از انقلاب اسلامی به روایتی دقیق از قهرمانهای نهضت انقلاب نیاز دارد. روایت قهرمانهای نهضت نهتنها بدون روایت ملت قهرمان شدنی نیست؛ بلکه ظلم به قهرمان و ملت است. قاسم سلیمانی قطعاً ویژگیهای قهرمان مدرن را دارد: شجاعت، دلیری، خستگیناپذیری، ایمان به هدف و…؛ اما آنچه قهرمان مدرن ندارد و حاجقاسم مستغنی از آن است، ارتباط عمیق و دوسویه با مردم و جامعه است. چه اینکه فرهنگ مدرن بر فرد بناست و فرهنگ انقلابی تکیه به جامعه دارد. روایت فردی حاجقاسم بدون توجه به درهمتنیدگی اجتماعیاش، ظلم به او و آرمان اوست. ماجرا جایی جالب میشود که روشنفکران غربزده این را دریافتهاند و در تحریف شخصیت انقلاب تا جایی که ممکن است، منکر ارتباطات مردمی و اجتماعیاش میشوند. اینها که ابتدا در برابر روایت انقلاب و قهرمانیهایش سکوت کرده بودند، حالا از روایت این پدیدهها منصرف نیستند؛ بلکه روایتی فردی و محصور در خود به دست میدهند.
ماجرای تشییع باشکوه و بینظیر حاجقاسم زمانی اهمیت دوچندان مییابد که این پدیده رهیافتی برای تحلیلهای جامعهشناختی و مردمشناختی در دهۀ چهارم انقلاب باشد. با این وصف، تأثیر بر علوم انسانی در ایران و شکستن تحلیلهای پوسیدۀ غربزده از جامعۀ ایرانی یکی از مهمترین دستاوردهای روایت عزاداری حاجقاسم است. این موضوع زمانی مهمتر میشود که بدانیم جریان اندیشهای در ایران در برابر پدیدههای بسیار کوچکتر و بیرمقتر، واکنشهای متعدد نظری میدهند؛ اما دربارۀ پدیدۀ شگفتانگیز تشییع حاجقاسم سکوت میکنند.
جمعآوری و انتشار خاطرهها و لحظههای خبر شهادت، عزاداری، راهپیمایی، تشییع و… از کارهای رسانهای است که هم به آثار هنری و اندیشهای مدد میرساند و هم خود سندی معتبر است برای نسلهای بعد. البته این نوع خاطرهنگاری غالباً در میان مجموعههای تاریخنگاری مهجور و پیشپاافتاده است و به همین دلیل، اهمیت جمعآوری روایتهای مردمی دوچندان میشود.»
خاطرات مردم از «حاجقاسم» و ابومهدی در قالب چهارکتاب چاپ شد بیشتر بخوانید »