احد گودرزیانی

استاد براتی‌پور چنان وارسته بود که چهره‌ی نظامی‌اش را نشان نمی‌داد

استاد براتی‌پور چنان وارسته بود که چهره‌ی نظامی‌اش را نشان نمی‌داد


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس _ آذر خزایی، صبح دوم اردیبهشت ۱۴۰۲ برگی دیگر از زندگی ورق خورد، اما تورقش یک شماره دیگر از ۱۴۰ نفر کتاب «تا پلاک ۱۴۰» کم کرد.

روح احد گودرزیانی شاد وقتی خاطره از دوران دفاع مقدس خواستم گفت اول بگو به کجا رسیدی؟ گفتم از صد نفر گذر کردم در جواب گفت کسی که صد نفر حامی داشته باشد من چه کاره باشم که به او خاطره بدهم.

بار‌ها و بار‌ها از احد گودرزیانی خاطره خواستم و امتناع کرد، اما قبل از رفتنش یک گزارش به یاد ماندنی و خوب برای رونمایی کتاب تا پلاک ۱۴۰ به یادگار گذاشت و امروز با تورق برگ دیگر زندگی پنجمین نفر (یعنی استاد عباس براتی‌پور) از ۱۴۰ نفر کتاب تا پلاک ۱۴۰ را از دست دادیم و این در حالیست که کتاب به چاپ سوم رسیده و جای اساتید از دست رفته کتاب خالی است برای همین دلم سخت گرفت، استادی صبوری می‌خواهد، سکوت می‌خواهد و آرامش و همه‌ی این خصوصیات را یک‌جا داشتن هنر است.

استاد براتی‌پور هم از آن دسته انسان‌های عالم سکوت بود سکوتش دریا بود که موج‌ها را به تلاطم وا می‌داشت. با این که نظامی بود، اما چنان وارسته بود که چهره‌ی نظامی‌اش را نشان نمی‌داد. صبح یکی از روز‌های بهاری سال ۹۶ تماس گرفتم و گفتم استاد خاطره زندگی از دوران دفاع مقدس می‌خواهم گفت خودت خاطره‌ای خندیدیم مکالمه‌مان تلفنی بود. ادامه داد از شنیده‌ها تحسینت می‌کنم گفتم معنی حرف شما چیست؟ گفت قوی بودن و ایستادگی‌ات. گفتم نه استاد هرکس هرچه درباره‌ی من گفته اغراق کرده گفت نه. بالاخره رفتیم سر خاطره دهه شصت ایشان از جنگ، گفت‌وگو را تلفنی ضبط کردم خاطره‌اش پر از زندگی بود، پر بود از انسان‌های لطیف، مهربان، شاعر. پر بود از احساست نادیده، پر بود از ناگفته‌ها و نانوشته‌ها. ضبط خاطره به اتمام رسید آرزوی اتفاقات خوب داشت و حالا خاطره‌اش را می‌گذارم باشد تا یادش را دوباره در یاد‌ها زنده کنیم و روح نازنینش در درگاه ایزد منان شاد باشد:

«اوایل جنگ یکی از همکارانم آمد و گفت می‌خواهم بروم جبهه؛ با تعجب نگاهش کردم. تازه ترک کرده بود. وقتی آمد پیش ما تصمیم گرفت ترک کند و دیگر لب به مواد نزند فرمانده مرکز الکترونیک بودم و فرماندهشان بودم. اصرار کرد و پذیرفتم و بعد با هم‌راهی منطقه شدیم. با عده‌ای از شعرا برای شعرخوانی به مناطق جنگی رفتیم. نزدیک غروب بود. به دزفول رسیدیم. راه همه را خسته کرده بود. فکر می‌کردیم با جمعیت زیادی مواجه می‌شویم، اما کسی نیامده بود، فقط چند نفر از بچه‌های تلویزیون آنجا بودند.

انگار کسی از آمدن ما خبر نداشت. مانده بودم برای چه کسی باید شعر بخوانیم؛ آن هم در آن شرایط حاد خلاصه اشعار حماسی خوانده شد. فردایش عراقی‌ها همانجایی که شعرخوانی کردیم زدند. اوستا، سپیده کاشانی، سیمین‌دخت وحیدی، قیصر امین‌پور، سلمان هراتی همگی با هم بودیم.

بعد به هویزه رفتیم. هویزه با خاک یکسان شده بود. رسیدیم آنجا هم فاتحه دادیم و این باعث شد که من یک غزلی بگویم: این خاک این خاک غمناک عطری غریبانه دارد از داغ باران بی‌باک صد سینه افسانه دارد… همان موقع گلوله‌باران عراقی‌ها شروع شد و تا نزدیکی‌های ما خمپاره‌هایشان به زمین می‌خورد، ولی خب چیزی به ما اصابت نکرد. بعد برگشتیم اهواز. همان‌طور که اهواز از سکنه خالی بود و ما آنجا برنامه شعرخوانی داشتیم شعرخوانی کردیم.

به هر جهت نمی‌ترسیدیم دیگر، حتی ما را بردند یک جا برای شب؛ یک خوابگاه دانشجویی بود که تخلیه شده بود. ما با نور مهتاب حرکت کردیم. اگر نور ماشین را می‌دیدند همه‌ی ما را می‌زدند. همان موقع بیگی‌حبیب‌آبادی شعر «یاران چه غریبانه» را گفت و بعد گل کرد. همان زمان غزلی که من برای هویزه گفته بودم حاصلش این بود: این خاک این خاک غم‌انگیز… همین بود که آنجا دیدیم که چقدر گور‌های دسته جمعی. گفته بودند اینجا دختر‌ها را تمام زنده به گور کرده بودندو خاک ریخته بودند رویشان.

حتی بعضی وقت‌ها می‌دیدم که حتی بقایای لباس‌هایشان هم از گور زده بود بیرون، عراقی‌ها خیلی بی‌رحمانه دست به جنایت و کشتار مردم بی‌دفاع زدند. خوب یادم هست وقتی به تهران برگشتیم من هنوز در حال و هوای شعرخوانی و دیدن مناطق جنگی بودم. بعد از مدتی یک روز که درحالو هوای شعر گفتن بودم یکهو متوجه اعلامیه‌ای شدم و دیدم عکس همان همکار را زده‌اند که شهید شده است.»

انتهای پیام/ ۱۲۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

استاد براتی‌پور چنان وارسته بود که چهره‌ی نظامی‌اش را نشان نمی‌داد بیشتر بخوانید »

کاربردی‌ترین گونه ادبی برای نقل وقایع جنگ، خاطره‌نگاری است


کاربردی‌ترین گونه ادبی برای نقل وقایع جنگ، خاطره‌نگاری است

برای نقل وقایع جنگ،‌ نزدیک‌ترین و کاربردی‌ترین گونه ادبی، خاطره‌نگاری است. به این دلیل که مخاطب خیلی خوب با خاطره همذات‌پنداری می‌کند.

 

نشان‌دادن جریان زندگی در دهه ۶۰ و دوران دفاع مقدس

آذر خزاعی در بخش ابتدایی این نشست ضمن ادای احترام به بزرگانی همچون احد گودرزیانی و عزت‌الله مهرآوریان که خاطراتشان در این کتاب درج شده و امروز در میان ما نیستند، درباره فرایند تولید کتاب، توضیح داد: جرقه اولیه پرداختن به این کار چند سال پیش زمانی که همسرم در حال نشان دادن عکس‌های دوران دفاع مقدس به فرزندانم بود، در ذهن من زده شد. تصمیم گرفتم عکس‌های زندگی در دوران جنگ را جمع‌آوری کنیم. با ۲۰ عکس شروع کردم. از عکاسان خواستم عکس‌هایشان را در اختیارم گذاشته و چند سطر نیز به‌عنوان یادداشت بنویسند که برخی نپذیرفتند و کار مدتی راکد ماند. در مراسم بزرگداشت مرحوم آذریزدی در مکالمه‌ای که با مصطفی رحماندوست داشتم، در نهایت پس از مدتی رفت‌وآمد، ایشان خاطره «انار» را روایت کرد و این موضوع انگیزه‌ای شد که این کار را پیگیری و ادامه دهم. در صحبت با دیگر نویسنده‌ها نیز از این طرح استقبال شد. یک سری از نویسندگان خودشان خاطرات را نوشتند و یک‌سری روایت کردند.

وی افزود: با حدود ۴۰۰ نفر ارتباط برقرار کردم که در نهایت به ۱۴۰ نفر رسیدم که ماحصل آن ۱۶۲ خاطره شد. کتاب نیز آذرماه ۹۸ چاپ و رونمایی شد. هدفم نشان دادن جریان زندگی در دهه ۶۰ و دوران دفاع مقدس بود.

کاربردی‌ترین گونه ادبی برای نقل وقایع جنگ، خاطره‌نگاری است

این کتاب گنجینه‌ای از طرح‌ها و ایده‌هاست

وجیهه سامانی؛ نویسنده و پژوهشگر که به‌عنوان کارشناس در این نشست حضور داشت، درباره «تا پلاک ۱۴۰»، گفت: جمع‌آوری و تدوین این خاطرات به ظاهر کار آسانی به‌نظر می‌رسد، ولی کار بسیار سختی است.

وی در ادامه بیان کرد: برای نقل وقایع جنگ،‌ نزدیک‌ترین و کاربردی‌ترین گونه ادبی، خاطره‌نگاری است. به این دلیل که مخاطب خیلی خوب با خاطره همذات‌پنداری می‌کند، چون در خاطره اصل بر واقعیت بوده و راوی اول شخص آن را بیان می‌کند، لذا بیشترین اثرگذاری را بر مخاطب دارد. دلیل موفقیت آثار پرفروش و پرمخاطب حوزه دفاع مقدس مانند «دا» و «دختر شینا» نیز همین خاطره‌نگاری و استفاده از قالب روایت است.

این نویسنده درباره برخی نقاط قوت کتاب، تصریح کرد: یکی از نکات مثبت درباره این کتاب، انتخاب نویسندگان به‌عنوان راوی است، چون اهالی قلم در روایت رویدادها، ظرافت و دقت بیشتری دارند و هنرمندانه روایت می‌کنند. در این کتاب روایت‌ها از تمام گروه‌های سنی، از هر دو جنسیت، از زاویه‌های دید مختلف، تهرانی و شهرستانی و از خط مقدم و پشت جبهه است که بر جذابیت کار افزوده است.

سامانی افزود: این روایت‌ها، حاصل تجربه زیستی نویسندگانی است که آن سال‌ها را درک کرده‌اند. هشت سال دفاع مقدس، شاید فراتر از مرزهای سرزمین ما بود. در این جنگ، برخلاف دیگر جنگ‌های دنیا، بیشترین نیروی داوطلب را از بطن جامعه و مردم داشتیم. جنگی که بین یک کشور و حداقل ۷۲ کشور دیگر بود. جنگی نابرابر که به ظاهر هشت سال بود. صدام به اندازه چند نسل با ما جنگید و تبعات مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی آن هنوز ادامه دارد. تنها جنگی است که اجازه ندادیم حتی یک وجب از خاک‌مان را دشمن به تاراج ببرد.

وی با اشاره به دو مورد از اشکالات این اثر نیز گفت: به‌نظرم این کتاب می‌توانست با سر و شکل بهتر و حتی صفحه‌بندی بهتری ارائه شود. از لحاظ محتوایی هم به‌نظر می‌رسد روایت‌ها کاملا یکدست نیستند و برخی به یادداشت و دلنوشته و حتی داستان نزدیک هستند.

این نویسنده در بخش دیگری از سخنان خود درباره دلایل اهمیت کتاب «تا پلاک ۱۴۰»، بیان کرد: از نظر من این کتاب دو نکته را برای جامعه ادبی برجسته می‌کند؛ نخست اینکه این اثر یک دایرة‌المعارف جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، هویت‌شناسی و حتی معرفت‌شناسی مردم دهه ۶۰ ایران است. ما امروز چقدر از آن دهه یادمان مانده است؟ خاطرات و روایت‌های کسانی که آن دوران را درک کرده‌اند چه آن‌هایی که در جبهه حضور داشتند و چه آن‌هایی که در پشت‌جبهه بودند، باید ضبط و نگهداری شود تا در گذر زمان فراموش نشوند. این کتاب را دایرة‌المعارفی می‌دانم که شاید چند دهه بعد ارزش آن بهتر درک شود.

کاربردی‌ترین گونه ادبی برای نقل وقایع جنگ، خاطره‌نگاری است

سامانی ادامه داد: نکته دوم اینکه، این کتاب گنجینه‌ای از طرح‌ها و ایده‌هاست که نویسندگان، ‌فیلمنامه‌نویسان و اهالی هنر برای خلق اثر می‌توانند به آن رجوع کنند. هنوز برای جنگ خودمان کاری مثل «جنگ و صلح» تولستوی انجام نشده است. منِ نویسنده می‌دانم چقدر ارزش یک ایده حتی یک خطی، برای خلق یک رمان ارزشمند است. حدود نیمی از کتاب را که مطالعه کردم. در هر خاطره چند ایده برای بهره‌برداری و خلق حتی داستان بلند و رمان وجود دارد.

نویسنده رمان «آن مرد با باران می‌آید»، درباره ترجمه کتاب «تا پلاک ۱۴۰» نیز گفت: فکر می‌کنم بحث ترجمه آثار مرتبط با دفاع مقدس و آثار مرتبط با ادبیات دینی در قالب داستان اهمیت بسیاری دارد. این موضوع از آن جهت اهمیت دارد که مردم جهان بفهمند در آن هشت سال و در آن جنگ نابرابر چه بر سر ما گذشت. تاکنون تلاش چندانی برای عرضه جنگ و اتفاقات آن در عرصه بین‌المللی نداشته‌ایم. به این دلیل ترجمه هر اثری در حوزه دفاع مقدس به‌ویژه در زمینه خاطرات و داستان، اهمیت دارد. هنر، در جان و روح مردمانه جهان اثرگذار است.

وی با اشاره به چالشی مهم در زمینه ترجمه آثار دفاع مقدس، اظهار کرد: این مسأله که چطور می‌خواهیم یک ماجرای کاملا ایرانی و اسلامی منطبق با فرهنگ خودمان که برخواسته از مکتب شیعی است و ارزش‌هایی مانند ایثار و شهادت را برای مخاطب جهانی قابل‌درک کنیم. نمونه آن دستکاری شناسنامه از سوی رزمندگان برای حضور در جبهه یا ماجرای شهادت غواصان ایرانی با دست‌بسته است. فهماندن این مفاهیم به مخاطبی در آن سوی مرزهای ایران، کار بسیار سختی است.

سامانی درباره وجه تسمیه کتاب نیز توضیح داد: به اعتقاد من، این عنوان انتخاب خوبی است از این جهت که کنایه به این دارد که همه مردم ایران رزمنده یک جبهه بودند، چه در جبهه و خط مقدم و چه در پشت‌جبهه.

کاربردی‌ترین گونه ادبی برای نقل وقایع جنگ، خاطره‌نگاری است

داستان‌های این کتاب، روایت‌گر جریان زندگی در جنگ است

علی شهسواری؛ مترجم کتاب «تا پلاک ۱۴۰» نیز در بخش دیگری از این آئین، گفت: این ترجمه را به سفارش بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس انجام دادم. فرایند ترجمه حدود ۶ ماه زمان برد. یکی از چالش‌های اصلی این بود که فرمت‌ها داستان‌ها متفاوت بود و ترجمه یکدست نمی‌شد، لذا یک ماه اول صرف ترجمه و بازنویسی شد. موضوع دیگر، تفاوت کلاس نوشتاری روایت‌ها بود. مثلا روایتی نوشته عبدالجبار کاکایی با روایت یک نویسنده کم‌تجربه‌تر تفاوت سطح محسوسی داشت و این موضوع چالش زبانی ایجاد می‌کرد. سعی کردم در ترجمه از لحاظ ساختار زبانی، سطح نوشتار نویسنده‌های مختلف یکدست شود.

وی ادامه داد: این داستان‌ها و روایت‌ها، ایرانی و با زمینه ایرانی اسلامی بودند، اما در ترجمه یک اثر فقط زبان مهم نیست، بلکه مترجم باید به فرهنگ کشور مقصد نیز آشنایی داشته باشد تا بتواند عکس‌العمل مخاطب را درک کند. سعی کردم در ترجمه، مفاهیم و ارزش‌های ایرانی اسلامی را ملایم‌تر کنم تا بر مخاطب خارجی تأثیرگذار باشد.

این مترجم تصریح کرد: مثلا در خاطره‌ای، چند خانم مشغول پاک کردن سبزی بودند و در همین حین خاطراتی را بیان می‌کردند. این موضوع از سوی یک مخاطب خارجی و شاید فمنیست، عکس‌العمل و واکنش خوبی در پی نخواهد داشت. لذا در ترجمه مثلا به‌جای سبزی پاک کردن، نوشتم در حال نوشیدن چای. برخی تغییرات اینچنینی در کتاب انجام شده است.

وی با بیان اینکه این کتاب قابلیت ترجمه برای عرضه در عرصه بین‌المللی را داشت، گفت: تِم داستان‌های این کتاب، فقط جنگ نیست، بلکه جریان زندگی در جنگ است. یک سری اتفاقات انسانی است که قابلیت ترجمه و عرضه در سطح بین‌المللی را دارد. هر خواننده‌ای از هر کشوری به‌راحتی با بُعد انسانی اثر ارتباط برقرار می‌کند.

شهسواری در بخش پایانی سخنان خود، اظهار کرد: به‌عنوان مترجم سعی کردم تا حد امکان به متن وفادار بمانم و طرز تفکرم در محتوا اثرگذار نباشد. درباره استفاده از پانویس در ترجمه این کتاب نیز باید بگویم، سعی کردم تا حد امکان از این کار پرهیز کنم. برخی مفاهیم مانند شهید در هیچ فرهنگ دیگری مصداق ندارد، لذا به‌جای استفاده از ترکیب «کشته شدن در جنگ» از کلمه martier به‌معنای کسی که برای خدا کشته شده، استفاده کردم. در کار ترجمه به‌جای استفاده از زیرنویس تلاش کردم مفاهیم را در خود متن برای مخاطب قابل فهم و درک کنم.



منبع

کاربردی‌ترین گونه ادبی برای نقل وقایع جنگ، خاطره‌نگاری است بیشتر بخوانید »

پنجاه‌سالگی یک سرباز فرهنگی ایران‌

پنجاه‌سالگی یک سرباز فرهنگی ایران‌ زمین



احد گودرزیانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، سال گذشته در چنین روزهایی «حاج احد گودرزیانی» از پیشکسوتان حوزه ادبیات و هنر پایداری، به دیدار یاران شهیدش شتافت. یادداشت زیربه همین مناسبت به قلم مدیر «کتابخانه تخصصی جنگ» منتشر می‌گردد:

این یادداشت بنا بود سال گذشته، در ویژه‌نامه چهلم دوستمان احد گودرزیانی به چاپ برسد. آن ویژه‌نامه به سرانجام نرسید و اکنون قریب یک سال بعد منتشر می‌شود. داغ احد هنوز برای خیلی از دوستانش تازه است.

۱. چند سال پیش، در لحظاتی که بیم و امید، روان آدمی را به چالش می‌کشد و تو را وادار می‌کند به آینده فکر کنی و سرمایه‌های امروز کارت را بشماری، قلم برداشتم و کاغذ جلویم گذاشتم تا نام کسانی را بنویسم که رشد کرده‌اند و به‌ بلوغ رسیده‌اند و اکنون سرمایه‌های اصلی ما هستند و  اساس ادبیات پایداری و فرهنگ مکتوب آن به وجود آنها زنده است. نزد من اینها دو دسته بودند، دسته اول مؤسسان، طراحان، آغازکنندگان و سیاست‌گذاران واقعی، و دسته دوم پای‌کاران، کوشندگان و سازندگان این فرهنگ. هر چه تلاش کردم تعداد هر گروه را به عدد بیست برسانم، نشد! تا شاید در مجموع، رسیدن به عدد چهل، برایمان امیدبخش باشد.

این آدم‌ها را به صفت پرتلاش، فهیم، شکیبا، باظرفیت، دانشور، خلاق، امیدبخش، خیراندیش و پای‌کار می‌شناختم که همگی تلقی درستی از امنیت فرهنگی کشور عزیزمان ایران دارند و مخاطبانشان در این سالها به آنها اعتماد کرده‌اند. قطعاً یکی از اینها احد گودرزیانی بود. احد همه این صفات را داشت و البته به‌اضافه ویژگی‌های منحصربفرد دیگری، که حتما این‌روزها از زبان دوستان و همنشینانش به‌دست خواهد آمد.

۲. با نام احد گودرزیانی از زمان ورودم به «دفتر ادبیات و هنر مقاومت» (۱۳۷۶)، به‌ویژه به‌سبب مراودات با مجله کمان، آشنا شدم اما ورود جدی من به میدان ارتباطی با او و تعدادی دیگر از اهالی «دفتر ادبیات انقلاب اسلامی»، از سال ۱۳۸۵ آغاز شد، زمانی که امضای او را پای نامه‌ای دیدم که در انتقاد از من در آن دفتر تنظیم شده بود. تعدادی از همکارن‌مان در این دفتر، در کتابچه‌ای که برای معرفی مرکز و دو دفتر تابعه آن چاپ کرده بودم، گله‌مند بودند به اینکه برخی سلایق شخصی اعمال کرده‌ام. به هر حال، درست یا نادرست، قصه‌ای شکل گرفت که تبعات آن شاید هنوز هم ادامه داشته باشد. گرچه بعد از آن، او و بسیاری دیگر از امضاکنندگان آن نامه، به دایره دوستانم اضافه شدند. از آن زمان متوجه شدم برخی از امضاهای احد، از روی ناچاری‌های دوستانه است و او از این ناچاری‌های دامنه‌دار، تا زمان وفاتش در عذاب بود.

۳. احد در مهرماه ۱۳۸۸ در ذیل کارکنان «کتابخانه تخصصی جنگ»، همکار ما شد و دو سال و نیم (تا اسفند ۱۳۹۰) با ما بود. آمدن و رفتن احد به کتابخانه قصه‌ای دارد خواندنی و پندآموز، که امید دارم در جای خودش به‌درستی نقل شود. وقتی امروز بدان می‌نگرم می‌بینم از بزرگترین درس‌های روزگار است، حداقل برای من نوآموز، که معلوم نیست کی از این نوآموزی به‌درآمده و  با ساز چنین معلمی کوک خواهم شد. کوتاه سخن اینکه، اگر اعتقاد داریم نظام‌یافتگی در روش و منش، لازمه تدبیر درست در یک کتابخانه است سخت است آن را با روحیه نویسندگی، به‌ویژه از نوع ژورنالیستی آن، منطبق کنیم. احد، با داشتن تسلط بر نگارش فارسی و زبان عربی، کارشناسی مستندنگاری‌ها و آشنایی با اصحاب و موضوعات ادبیات پایداری می‌توانست بماند و یکی از سرمایه‌های بزرگ این کتابخانه و کتابداری ملی شود؛ اما او چندان به این سرمایه‌گذاری، البته در خصوص خودش، اعتقاد نداشت.

۴. بیش از ۱۹ سال است که مثل مرغ نیم‌بسمل پای آرمان کتابخانه تخصصی جنگ بال‌بال می‌زنیم، تعداد آدمهایی که به اختیار خود، از در کتابخانه به دوستی وارد شده‌اند و دست یاری به سوی ما دراز کرده‌اند به عدد انگشتان دو دست نمی‌رسد. احد گودرزیانی چه قبل از کار در کتابخانه، چه زمان کارش در اینجا و پس از آن، در دایره حامیان و دلسوزان کتابخانه قرار داشت و رفتنش دل ما را لرزاند، تنها بودیم و تنهاترمان کرد.

در این سالهای آشنایی، بارها، به بهانه‌های مختلف کنار هم نشستیم و حرف زدیم و از آرزوهایمان گفتیم. بارها کارهای مشترک تعریف کردیم و به سرانجام رساندیم. اما گفت و گوی با او، در شب عید پارسال (اسفند ۱۳۹۷) رنگ دیگری داشت. دل‌گرفته و سنگین از بار غمی که بر دوش می‌کشید، می‌خواست به کتابخانه بازگردد. به قول خودش می‌خواست ثابت کند همچنان زمین گرد است! فرصتی برایم بود، تا دل زخمی‌ام را از ناکامی در پیگیری ترمیم نیروهای از دست‌رفته کتابخانه آرام کنم. اما بر نفس سرکشم نهیب زدم و به صلاح مرکز اندیشیدم، چرا که می‌دانستم احد نیز، مثل بسیاری دیگر، جانشین ندارد و کارش را چندین نفر باید، تا به سرانجام رسد.

۵. سربازان فرهنگی ایران‌زمین، به خصوص در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، ساعت کار خاصی ندارند. روزهای اداری و ایام تعطیل، خانه و محل کار، سفر و حضر، اول صبح و آخر شب برایشان چندان تفاوتی ندارد. آنها مراقب سلامت خود نیستند. نظام اداری نیز از جسم و جان آنها مراقبت نمی‌کند. در چارچوب امور نظامی، برای بررسی سلامت جسمی نظامیان، سالانه برنامه مرتبی وجود دارد اما این قاعده شامل سربازان فرهنگی نمی‌شود. در عوض، تا دلتان بخواهد تعارفات زبانی، شعاری و تبلیغی در این خصوص بار این گروه می‌شود که نه تنها کمکی نمی‌کند، بلکه نمای دروغینی از این گروه برای سایرین بیرون از این گود درست می‌کند که صدمه‌زننده است.

امسال، زمانی که فرزند کوچکم مقطع سه سال اول ابتدایی را تمام کرد، برای رفتن به چهارم ابتدایی، ناچار از تغییر مدرسه بودیم، نزدیک خانه‌مان دبستان شاهد بود که مناسب تشخیص داده شد. بدانجا رفتم و دیدم که در آن مقطع، چند نفری جا دارند. فرمی باید پر می‌کردم تا به ما امتیاز بدهند. از فرزند شهید تا نوه و نتیجه شهید تا فامیل دور شهید و رزمنده و جانباز و … تا حافظ جزئی از قرآن و … امتیاز داشتند الا سرباز فرهنگی. تنها چیزی که در فرم نوشتم این بود که رهبرمان کار ما را اینگونه توصیف کرده است: « امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست» و من حدود ۲۸ سال است که تمام قد بدین شغل شریف مشغولم. از مسئول آنجا امتیاز این را پرسیدم، فرمودند: هیچ! و شکر خدا این «هیچ»، سالهاست برکت زندگی‌مان شده است. سربازان فرهنگی جبهه انقلاب اسلامی، هیچ‌وقت در زمره ایثارگران انقلاب اسلامی نبوده‌اند و متولی ندارند. مثل بسیجیان و سربازانی که جانانه و عاشقانه در هشت سال جنگ تحمیلی برای آرمانشان جنگیدند و وقتی که جنگ تمام شد، با کنار کشیدن مسئولان سیاسی، فرماندهان و مدعیان پرهیاهو، بار هویتی جنگ بر دوش آنها افتاد.

احد گودرزیانی یکی از همین سربازان فرهنگی پنجاه‌ساله ایران‌زمین بود. متولد یکم مرداد ۱۳۴۸ و هم سن و سال من. از خیلی جهات شبیه هم بودیم. زمانی متوجه شد دو رگ قلبش گرفته شده که کار از کار گذشته بود. وقتی که ساعت ۱۲ نیمه شب ۲۹ آذر ۱۳۹۸ قصه رفتنش را شنیدم تا ظهر فردای آن روز، که جسم بی‌جانش را در سردخانه دیدم، نبودنش را باور نداشتم. بله، جسم دنیایی احد متوقف شده بود و روز بعد، در شماره ۲۱ ردیف ۴۳ قطعه ۲۵۵ نام‌آوران بهشت زهرا به ایستگاه آخر رسید و تنها «گودرزیانی» بهشت زهرا، در آغوش سرد خاک آرام گرفت.

او رفت، اما یقین دارم، آنچه از او مانده، روش و منش او، کرده‌ها، گفته‌ها و آرزوهایش، همواره برای ما انرژی‌بخش، راه‌گشا و پیش‌ران خواهد بود. یادش جاودان باد!

۱۲دی ۱۳۹۸ 

نصرت‌الله صمدزاده



منبع خبر

پنجاه‌سالگی یک سرباز فرهنگی ایران‌ زمین بیشتر بخوانید »

پنجاه‌سالگی یک سرباز فرهنگی ایران‌

پنجاه‌سالگی یک سرباز فرهنگی ایران‌



احد گودرزیانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، سال گذشته در چنین روزهایی «حاج احد گودرزیانی» از پیشکسوتان حوزه ادبیات و هنر پایداری، به دیدار یاران شهیدش شتافت. یادداشت زیربه همین مناسبت به قلم مدیر «کتابخانه تخصصی جنگ» منتشر می‌گردد:

این یادداشت بنا بود سال گذشته، در ویژه‌نامه چهلم دوستمان احد گودرزیانی به چاپ برسد. آن ویژه‌نامه به سرانجام نرسید و اکنون قریب یک سال بعد منتشر می‌شود. داغ احد هنوز برای خیلی از دوستانش تازه است.

۱. چند سال پیش، در لحظاتی که بیم و امید، روان آدمی را به چالش می‌کشد و تو را وادار می‌کند به آینده فکر کنی و سرمایه‌های امروز کارت را بشماری، قلم برداشتم و کاغذ جلویم گذاشتم تا نام کسانی را بنویسم که رشد کرده‌اند و به‌ بلوغ رسیده‌اند و اکنون سرمایه‌های اصلی ما هستند و  اساس ادبیات پایداری و فرهنگ مکتوب آن به وجود آنها زنده است. نزد من اینها دو دسته بودند، دسته اول مؤسسان، طراحان، آغازکنندگان و سیاست‌گذاران واقعی، و دسته دوم پای‌کاران، کوشندگان و سازندگان این فرهنگ. هر چه تلاش کردم تعداد هر گروه را به عدد بیست برسانم، نشد! تا شاید در مجموع، رسیدن به عدد چهل، برایمان امیدبخش باشد.

این آدم‌ها را به صفت پرتلاش، فهیم، شکیبا، باظرفیت، دانشور، خلاق، امیدبخش، خیراندیش و پای‌کار می‌شناختم که همگی تلقی درستی از امنیت فرهنگی کشور عزیزمان ایران دارند و مخاطبانشان در این سالها به آنها اعتماد کرده‌اند. قطعاً یکی از اینها احد گودرزیانی بود. احد همه این صفات را داشت و البته به‌اضافه ویژگی‌های منحصربفرد دیگری، که حتما این‌روزها از زبان دوستان و همنشینانش به‌دست خواهد آمد.

۲. با نام احد گودرزیانی از زمان ورودم به «دفتر ادبیات و هنر مقاومت» (۱۳۷۶)، به‌ویژه به‌سبب مراودات با مجله کمان، آشنا شدم اما ورود جدی من به میدان ارتباطی با او و تعدادی دیگر از اهالی «دفتر ادبیات انقلاب اسلامی»، از سال ۱۳۸۵ آغاز شد، زمانی که امضای او را پای نامه‌ای دیدم که در انتقاد از من در آن دفتر تنظیم شده بود. تعدادی از همکارن‌مان در این دفتر، در کتابچه‌ای که برای معرفی مرکز و دو دفتر تابعه آن چاپ کرده بودم، گله‌مند بودند به اینکه برخی سلایق شخصی اعمال کرده‌ام. به هر حال، درست یا نادرست، قصه‌ای شکل گرفت که تبعات آن شاید هنوز هم ادامه داشته باشد. گرچه بعد از آن، او و بسیاری دیگر از امضاکنندگان آن نامه، به دایره دوستانم اضافه شدند. از آن زمان متوجه شدم برخی از امضاهای احد، از روی ناچاری‌های دوستانه است و او از این ناچاری‌های دامنه‌دار، تا زمان وفاتش در عذاب بود.

۳. احد در مهرماه ۱۳۸۸ در ذیل کارکنان «کتابخانه تخصصی جنگ»، همکار ما شد و دو سال و نیم (تا اسفند ۱۳۹۰) با ما بود. آمدن و رفتن احد به کتابخانه قصه‌ای دارد خواندنی و پندآموز، که امید دارم در جای خودش به‌درستی نقل شود. وقتی امروز بدان می‌نگرم می‌بینم از بزرگترین درس‌های روزگار است، حداقل برای من نوآموز، که معلوم نیست کی از این نوآموزی به‌درآمده و  با ساز چنین معلمی کوک خواهم شد. کوتاه سخن اینکه، اگر اعتقاد داریم نظام‌یافتگی در روش و منش، لازمه تدبیر درست در یک کتابخانه است سخت است آن را با روحیه نویسندگی، به‌ویژه از نوع ژورنالیستی آن، منطبق کنیم. احد، با داشتن تسلط بر نگارش فارسی و زبان عربی، کارشناسی مستندنگاری‌ها و آشنایی با اصحاب و موضوعات ادبیات پایداری می‌توانست بماند و یکی از سرمایه‌های بزرگ این کتابخانه و کتابداری ملی شود؛ اما او چندان به این سرمایه‌گذاری، البته در خصوص خودش، اعتقاد نداشت.

۴. بیش از ۱۹ سال است که مثل مرغ نیم‌بسمل پای آرمان کتابخانه تخصصی جنگ بال‌بال می‌زنیم، تعداد آدمهایی که به اختیار خود، از در کتابخانه به دوستی وارد شده‌اند و دست یاری به سوی ما دراز کرده‌اند به عدد انگشتان دو دست نمی‌رسد. احد گودرزیانی چه قبل از کار در کتابخانه، چه زمان کارش در اینجا و پس از آن، در دایره حامیان و دلسوزان کتابخانه قرار داشت و رفتنش دل ما را لرزاند، تنها بودیم و تنهاترمان کرد.

در این سالهای آشنایی، بارها، به بهانه‌های مختلف کنار هم نشستیم و حرف زدیم و از آرزوهایمان گفتیم. بارها کارهای مشترک تعریف کردیم و به سرانجام رساندیم. اما گفت و گوی با او، در شب عید پارسال (اسفند ۱۳۹۷) رنگ دیگری داشت. دل‌گرفته و سنگین از بار غمی که بر دوش می‌کشید، می‌خواست به کتابخانه بازگردد. به قول خودش می‌خواست ثابت کند همچنان زمین گرد است! فرصتی برایم بود، تا دل زخمی‌ام را از ناکامی در پیگیری ترمیم نیروهای از دست‌رفته کتابخانه آرام کنم. اما بر نفس سرکشم نهیب زدم و به صلاح مرکز اندیشیدم، چرا که می‌دانستم احد نیز، مثل بسیاری دیگر، جانشین ندارد و کارش را چندین نفر باید، تا به سرانجام رسد.

۵. سربازان فرهنگی ایران‌زمین، به خصوص در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، ساعت کار خاصی ندارند. روزهای اداری و ایام تعطیل، خانه و محل کار، سفر و حضر، اول صبح و آخر شب برایشان چندان تفاوتی ندارد. آنها مراقب سلامت خود نیستند. نظام اداری نیز از جسم و جان آنها مراقبت نمی‌کند. در چارچوب امور نظامی، برای بررسی سلامت جسمی نظامیان، سالانه برنامه مرتبی وجود دارد اما این قاعده شامل سربازان فرهنگی نمی‌شود. در عوض، تا دلتان بخواهد تعارفات زبانی، شعاری و تبلیغی در این خصوص بار این گروه می‌شود که نه تنها کمکی نمی‌کند، بلکه نمای دروغینی از این گروه برای سایرین بیرون از این گود درست می‌کند که صدمه‌زننده است.

امسال، زمانی که فرزند کوچکم مقطع سه سال اول ابتدایی را تمام کرد، برای رفتن به چهارم ابتدایی، ناچار از تغییر مدرسه بودیم، نزدیک خانه‌مان دبستان شاهد بود که مناسب تشخیص داده شد. بدانجا رفتم و دیدم که در آن مقطع، چند نفری جا دارند. فرمی باید پر می‌کردم تا به ما امتیاز بدهند. از فرزند شهید تا نوه و نتیجه شهید تا فامیل دور شهید و رزمنده و جانباز و … تا حافظ جزئی از قرآن و … امتیاز داشتند الا سرباز فرهنگی. تنها چیزی که در فرم نوشتم این بود که رهبرمان کار ما را اینگونه توصیف کرده است: « امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست» و من حدود ۲۸ سال است که تمام قد بدین شغل شریف مشغولم. از مسئول آنجا امتیاز این را پرسیدم، فرمودند: هیچ! و شکر خدا این «هیچ»، سالهاست برکت زندگی‌مان شده است. سربازان فرهنگی جبهه انقلاب اسلامی، هیچ‌وقت در زمره ایثارگران انقلاب اسلامی نبوده‌اند و متولی ندارند. مثل بسیجیان و سربازانی که جانانه و عاشقانه در هشت سال جنگ تحمیلی برای آرمانشان جنگیدند و وقتی که جنگ تمام شد، با کنار کشیدن مسئولان سیاسی، فرماندهان و مدعیان پرهیاهو، بار هویتی جنگ بر دوش آنها افتاد.

احد گودرزیانی یکی از همین سربازان فرهنگی پنجاه‌ساله ایران‌زمین بود. متولد یکم مرداد ۱۳۴۸ و هم سن و سال من. از خیلی جهات شبیه هم بودیم. زمانی متوجه شد دو رگ قلبش گرفته شده که کار از کار گذشته بود. وقتی که ساعت ۱۲ نیمه شب ۲۹ آذر ۱۳۹۸ قصه رفتنش را شنیدم تا ظهر فردای آن روز، که جسم بی‌جانش را در سردخانه دیدم، نبودنش را باور نداشتم. بله، جسم دنیایی احد متوقف شده بود و روز بعد، در شماره ۲۱ ردیف ۴۳ قطعه ۲۵۵ نام‌آوران بهشت زهرا به ایستگاه آخر رسید و تنها «گودرزیانی» بهشت زهرا، در آغوش سرد خاک آرام گرفت.

او رفت، اما یقین دارم، آنچه از او مانده، روش و منش او، کرده‌ها، گفته‌ها و آرزوهایش، همواره برای ما انرژی‌بخش، راه‌گشا و پیش‌ران خواهد بود. یادش جاودان باد!

۱۲دی ۱۳۹۸ 

نصرت‌الله صمدزاده



منبع خبر

پنجاه‌سالگی یک سرباز فرهنگی ایران‌ بیشتر بخوانید »

«احد» جز از برای دغدغه‌ها و نگرانی‌هایش ننوشت

نگران زنی بود که شوهر جوانش را در جنگ از دست داده است… نگرانِ نگرانی‌های آن زن بود… که یک‌وقت حرفش در هیاهوی زمانه گم‌وگور نشود… نگران سرنوشت بچه‌هایی بود که در قنداقه یتیم شده بودند…

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمود جوانبخت، روزنامه نگار و نویسنده دفاع مقدس در مطلبی، یاد یار دیرینش مرحوم حاج احد گودرزیانی را گرامی داشت. متن این یادداشت چنین است:

احد دوست ما بود… از قبیله‌ی ما بود… دغدغه‌های‌مان یکی بود… هم‌دغدغه بودیم…شاید تعبیر نامأنوسی باشد… گیجم هنوز از خبری که مثل آواری ناگهان فرود آمده است بر سرم… بر سرمان… بر سر همه‌ی هم‌قبیله‌ای‌ها… ما از یک قبیله‌ایم… از قبیله‌ی قلم… از قبیله‌ای هستیم که قلم‌مان برای دغدغه‌های‌مان روی کاغذ سُر خورده است… از وقتی نوشتیم جز از برای نگرانی‌های‌مان ننوشتیم… و احد هم یکی از ما بود…

نگران زنی بود که شوهر جوانش را در جنگ از دست داده است… نگرانِ نگرانی‌های آن زن بود… که یک‌وقت حرفش در هیاهوی زمانه گم‌وگور نشود… نگران سرنوشت بچه‌هایی بود که در قنداقه یتیم شده بودند… خیال مادران جوان از دست داده دست از سرش بر نمی‌داشت… نگران گم شدن تاریخِ مظلومان و ستمدیدگانی بود که از آغاز نهضت به ندای امام لبیک گفتند… و نگران هم‌قبیله‌ای‌هاش بود که نوشته‌ها و آثارشان منتشر شود و خاک نخورد… احد نگران بود… دغدغه‌مند بود… از وقتی که می‌شناختیمش… بر مدار همین نگرانی‌ها و دغدغه‌ها چرخید و چرخید تا از نفس افتاد… تا قلبش ایستاد… احد دوست ما بود… نجیب بود… بی‌هیاهو و بی‌سروصدا بود… اهل گلایه نبود… به کاری که می‌کرد… به دغدغه‌هایش از عمق جان باور داشت… احد رفت… رفت در حالی که به خودش بدهکار نبود… به دل پاکش بدهکار نبود… به دلی که عاشقانه تپید… به خودش بدهکار نرفت چرا که خودش را بدهکار می‌دانست… بدهکار آنانی که تا پای جان بر سر آرمان‌شان ایستادند… و احد خود یکی از همان‌ها بود… دریغا و دردا که هنوز وقت کوچش نبود اما…

«احد» جز از برای دغدغه‌ها و نگرانی‌هایش ننوشت بیشتر بخوانید »