فیلم/ مکالمه بیسیم شهید مصطفی ردانی پور با شهید احمد کاظمی
فیلم/ مکالمه بیسیم شهید مصطفی ردانی پور با شهید احمد کاظمی بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانههای دفاعپرس، عملیات فتح المبین با رمز «یا زهرا (س)» در منطقه جبهه جنوبی، شوش و دزفول از دوم تا دهم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ با هدف آزادسازی منطقه غرب دزفول و جاده دزفول ـ دهلران و تأمین اندیمشک، شوش، دزفول و جاده اندیمشک ـ اهواز به صورت گسترده با فرماندهی مشترک سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی انجام شد. آزادسازی ۲ هزار و ۴۰۰ کیلومترمربع از سرزمینهای اشغالی شامل دهها بخش و روستای منطقه و چند جاده و تنگه مهم، خارج شدن دزفول و شوش و اندیمشک و پایگاه هوایی دزفول از دید و تیر مؤثر دشمن از جمله نتایج عملیات فتحالمبین بود.
به مناسبت سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، به بخشی از تاریخ شفاهی عملیات فتحالمبین که توسط مرتضی قربانی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس در کتاب «در مسیر پیروزی» به ثبت رسیده است، میپردازیم:
تصمیم گرفتیم برای اجرای عملیات فتحالمبین، با فرماندهان سپاهیای که آنجا بودند، محکم پای کار برویم. فرماندهان تراز اول جنگ محورهای کلی عملیات فتحالمبین را شناسایی و مشخص کرده بودند. خود محسن رضایی با غلامعلی رشید و رحیم صفوی روی این منطقه کار کرده بود، اما ما هنوز اطلاعات دقیق و زیادی از منطقه نداشتیم و نمیدانستیم اوضاع آنجا چطور است. همان جا نقشه را پهن کردند و توضیحاتی دادند. یکی از مشکلات ما این بود که فقط سه تیپ در سپاه داشتیم؛ یکی تیپ عاشورا به فرماندهی عزیز جعفری، یکی تیپ کربلا به فرماندهی من و یکی هم تیپ امام حسین (ع) به فرماندهی حسین خرازی.
در جلسه بحث شد که ما کمبود نیروی کادرمان را چطور جبران و این مشکل را چگونه حل کنیم. در آن جلسه فرماندهان سپاه مناطق دهگانه کشوری هم بودند. برآوردی هم از شکل و قالب سازمان رزم و یگانهای خودی شد. در نهایت در جلسه تصویب شد که سازمان رزم سپاه تقویت شود و تعدادی سازمان جدید در قالب تیپ تشکیل شود. به هر حال سپاه هم درگیر جنگ شهری و گرفتاریهای داخلی و هم درگیر جنگ با عراق بود و باید سازمان رزمی قویتری پای کار میآورد.
پیشنهاد شد که مثلاً برای تهران یک لشکر و برای خراسان هم یک لشکر تشکیل شود. در نهایت تصمیم گرفته شد که آقا محسن خودش این موضوع را دنبال کند و به نتیجه برساند. بعد هم ایشان یگانهایی مثل تیپ ۸ نجف اشرف، ۲۷ حضرت رسول، ۷، ولی عصر، ۴۱ثارالله، ۱۹ فجر، ۱۷ قم و ۳۳ المهدی را تشکیل داد. اسامی فرماندهان پیشنهادی یگانها را هم یادم هست.
قرار بود داوود کریمی و اویسی فرماندهی تیپ ۲۷ تهران را به عهده بگیرند، ولی بعدش، چون قرار شد فرماندهان یگانها بیشتر از مناطق عملیاتی انتخاب شوند، احمد متوسلیان را برای این یگان انتخاب کردند. تیپ ۱۷ قم را به مرتضی صفاری و تیپ ۱۹ فجر را که نیروهایش بیشتر شیرازی بودند، به نبی رودکی دادند که توی محاصره آبادان هم بود و بعد، در عملیات طریقالقدس هم پیش ما آمد.
رئوفی را هم که از اول توی منطقه و در محور دزفول و کرخه بود، فرمانده تیپ ۷، ولی عصر کردند. قرار بود ۲ گردان قاسم سلیمانی که در عملیات طریقالقدس به ما مأمور شده بودند، در عملیات فتحالمبین هم به یگان ما مأمور شوند، اما حدود ۱۵ روز مانده به عملیات، قاسم سلیمانی فرمانده تیپ ۴۱ ثارالله شد. فرماندهی تیپ ۸ نجف هم به عهده احمد کاظمی قرار گرفت.
کاظمی و نیروهایش حدود هشت تا ۱۰ ماه در فیاضیه بودند و در محاصره دوره دیده بودند و تجربه و شم نظامی قویای داشتند. یگان او از نظر عملیاتی هم استخوانبندی و کادر خوبی داشت. به هر حال تیپ ۲۵ کربلا، ۱۴ امام حسین (ع) و ۸ نجف از استان اصفهان برای عملیات فتحالمبین سازماندهی شدند.
یک بسمالله از مردم و یاری ۶ هزار رزمنده وقتی هیچ امکاناتی نبود
وقتی ما در خط مقدم مقابل منطقه دشمن مستقر شدیم، تانکها و نفربرها را شبانه به منطقه منتقل کردیم. باید تانکها را به پشت خط خودی میبردیم و بعد ادوات را میچیدیم و ساماندهی میکردیم. عرض خط دشمن زیاد و مهمات ما کم بود. باید واحدهایی را که به منطقه میآمدند، در مکان مناسب در خط اول و دوممان مستقر میکردیم.
من به شوش میرفتم و برای انتقال وسایل و امکانات به شیخشجاع، هماهنگیهای لازم را میکردم. بارگیری وسایل با کامیون کار سختی بود که برادران با عشق انجام میدادند. باید حدود ۵۰۰ کامیون امکانات، ادوات و مهمات از شوش به غرب رودخانه کرخه و شیخشجاع میبردیم. ما در شیخشجاع، امکانات، ساختمان، وسایل و تدارکات نداشتیم. هیچ چیز نداشتیم. از قبل هم در آنجا سنگر نساخته بودند. بیابان برهوت بود.
نیروهای پیاده، باید در هوای سرد و بارانی ۱۵ اسفند، در این ارتفاعات و تنگه ها، روی زمین و زیر آسمان و گاهی در چادرهای دوازده نفره و توی تانکها و نفربرها میخوابیدند. در اینجا باید با همه مشکلات، پانزده روزه آماده میشدیم. ارتش روی رودخانه پل پی. ام. پی. زده بود و ما نیروها و امکانات و همه چیز خودمان را از روی پل به غرب رودخانه آورده بودیم.
یک آشپزخانه هم برپا کردیم. الآن یادم نیست که قرارگاه برپا کرد یا ما. در این عملیات، حدود ۱۹ گردان پیاده، زرهی، ادوات، مهندسی، اطلاعات، تخریب و تدارکات تیپ کربلا حضور داشتند. الآن که فکر میکنم، میگویم خدایا ۱۹ گردان چطور توی بیابان تدارک میشدند؟
آب، نان، حمام، بهداشت و درمان نیروها را چه کسی پشتیبانی میکرد؟! آذوقه با چه امکاناتی به شیخشجاع میرسید؟! ما چه داشتیم؟! والله خودم ماندهام. شوخی نیست. نمیخواهم شوخی یا اغراق بکنم. وقتی پنج نفر مهمان میخواهد برای کسی بیاید، اگر خواهر و برادر و رفیق هم باشند، صاحبخانه همه زن و بچه را بسیج میکند.
هر گردان ما منهای بخشهای پشتیبانی، ۳۰۰ نفر نیرو داشت و همه نیروهایمان در مجموع ۶ هزار نفر میشدند. این عزیزان برای وضویشان، نمازشان، مسائل بهداشتیشان و آب و غذایشان نیازهای مختلفی داشتند. همه نیازهایشان باید تأمین میشد. حتی اگر فقط میخواستیم آب خوردن هم به همه برسانیم، کار سختی بود.
تانکرها نمیتوانستند بروند و با تراکتور هم نمیشد آب برد، چون تردد خیلی سخت بود، ولی الحمدلله خداوند عنایت کرد. در همان ابتدای کار، آیتالله احسانبخش به همراه عدهای از مردم رشت، وسایل و آذوقه زیادی برایمان آورد و به ما کمک کرد. آیتالله طاهری اصفهانی نماینده حضرت امام، آقای علوی، آقای حسینی رامشهای و عدهای دیگر از علمای اصفهان هم بخشی از نیازهایمان را تأمین کردند. مجموعهای از دادگاه ویژه و دادگاه انقلاب اصفهان هم کمک میکردند.
آیتالله احسانبخش اولین امامجمعهای بود که در این عملیات خودش برای ما حدود سی، چهل کامیون برنج، نان، حبوبات، آرد، الوار و چیزهای دیگر آورد. با این کار، امکاناتی که میخواستیم فراهم و مشکلاتمان حل شد. خدا میداند که خودم و نیروهای تیپ ۲۵ کربلا به مأموریت و عملیات اصلاً نگاه مادی نداشتیم. از جایی که گمان نمیکردیم هم خدا همه چیز را برایمان تأمین کرد. مردم ایران واقعاً محبت و پشتیبانی کردند و الحمدلله توانستیم عملیات را با موفقیت انجام بدهیم.
منبع: فارس
انتهای پیام/ 231
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
مسؤولیت حاج قاسم در عملیات فتحالمبین چه بود؟ بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میدادهاند بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار.
او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت، اما چهره ریز نقش و خندههای دلنشینش نشانهی بهتری است.»
این وصف سید شهیدان اهل قلم از فرمانده جوانیست که مسوولیت یکی از بزرگترین لشکرهای نظامی در دوران دفاع را برعهده داشت. حسین خرازی با اینکه سن زیادی نداشت که فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) اصفهان را برعهده گرفت، اما همرزمان و رزمندگانش به بزرگی از او یاد میکنند.
او را به شجاعت و تدبیرش میشناختند در دستش که از عملیات خیبر به یادگار مانده بود. حسین خرازی سال ۱۳۳۶ در اصفهان به دنیا آمد. پس از اتمام دوران دبیرستان، در سال ۱۳۵۵ ش به خدمت سربازی اعزام شد و با فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، به صف مبارزات مردمی و اعتراضات علیه رژیم پهلوی پیوست.
در ابتدای پیروزی انقلاب، با عضویت در کمیته دفاع شهری اصفهان به حراست از جادههای حساس شهر مشغول بود. سپس یک سال پس از انقلاب، همزمان با توطئه گروهکهای ضد انقلاب در گنبد و ترکمن صحرا، به آن منطقه اعزام شد و به فرماندهی نیروها در یکی ازمحورهای منطقه پرداخت و سپس چندین ماه در منطقه کردستان در راه دفاع از کیان اسلامی جانفشانی نمود. شهید حسین خرازی، همزمان با آغاز جنگ و سقوط خرمشهر، به خوزستان اعزام شد و در منطقه خط شیر، فرماندهی نیروهای بسیج در مقابله با قوای متجاوز بعث را برعهده گرفت.
عملیاتهای فرمانده کل قوا، ثامن الائمه، فتح المبین، بیت المقدس، خیبر، بدر، والفجر ۸ و کربلای ۴ و ۵ صحنههای فراوانی از رشادتها، ابتکار، خلاقیت و حسن فرماندهی این سردار رشید اسلام بود، ضمن آنکه وی در عملیات خیبر در اسفند ۱۳۶۲ نیز، دستِ راست خود را در راه خدا تقدیم کرد.
سرانجام حسین خرازی در جریان عملیات بزرگ کربلای ۵ در حالی که فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) را برعهده داشت، در ۸ اسفند ۱۳۶۵ در اثر اصابت ترکش به قلبش، به فیض شهادت نائل آمد و این عملیات، آخرین وداع با جهان مادی و آغاز حیات ابدی او را رقم زد. پیکر مطهرش پس از تشییع با شکوه، در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
حاج قاسم سلیمانی، سیدالشهدای جبهه مقاومت درباره شهید خرازی میگفت: «حسین سرلشکر نبود، حسین سرتیپ نبود، حسین حکم مسئولیت نداشت. حسین را کسی نیامد بر لشکر معرفی کند. حسین، خود معرّف لشکر بود. اینقدر حجم تبعیت و اطاعت نسبت به او وجود داشته باشد. حسین یک عارف بود. حسین وقتی حرف میزد، اول به خودش جسارت میکرد بعد حرف میزد، خودش را کوچک میکرد. حسین بنیانگذار بود.»
شهید حاج احمد کاظمی فرمانده وقت لشکر ۸ نجف اشرف و یار و همرزم حسین درباره او میگوید: حاج حسین خرازی نمونه و رزمندهای پرخروش و فرماندهای مبتکر بود به سرعت تصمیم میگرفت و خوب هم برنامهریزی و عملیات را هدایت میکرد و در میدان مبارزه، تجربیات خوبی را کسب کرده بود، اغلب اوقات شخصاً به شناسایی میرفت و بدون ذرهای احساس خطر میگفت ما از دیگر بسیجیها عزیزتر نیستیم.
درست دو روز قبل از شهادتش دوستانه و به عنوان درد دل به من گفت: میخواهم یک موضوع را خصوصی به اطلاعت برسانم و بگویم که من خودم را از جهت شهید شدن کاملاً آماده کردهام سختیها و ناراحتیهای حاصل از جنگ را با رضای خاطر تحمل میکرد و هرگز لب به شکوه و گلایه نمیگشود. در هر شرایطی تصمیمش در جهت رضای خدا بود. به خاطر دارم در عملیات خیبر به ما اطلاع دادند که او به شدت مجروح شده و امیدی به زنده ماندنش نیست. با همه علاقهای که به زیارتش داشتم، اما به علت درگیری در عملیات نتوانستم به عیادتش بروم و هر چند دورا دور جویای حالش بودم و از احوالش خبر داشتم با بی صبری منتظر فرصتی بودم تا بتوانم به دیدارش بروم بعداً فهمیدم او هم منتظر من بوده است.
بالاخره یک روز به دیدارش رفتم بسیار خوشحال شد از من گلایه کرد که خیلی پیشتر از این منتظرت بودم. شرمنده شدم، اما او میدانست که من برایم مقدور نبود. از نحوه مجروح شدنش پرسیدم گفت: در اوج عملیات، در یک منطقه پرخطر در میان جهنمی از آتش و گلوله و خمپاره به یاری رزمندگان شتافتم و درست در محلی رسیدم که دشمن آتش شدیدی روی آن میریخت خمپارهای در کنارم به زمین خورد که از آنجا کنده شدم در نتیجه چند جای بدنم، من جمله دستم آسیب دید.
حاج حسین به محض ترخیص از بیمارستان در حالی که میبایست دوران نقاهت را در منزل استراحت کند، به جبهه برگشت و دوباره به مبارزه و شرکت در عملیات پرداخت.»
انتهای پیام/ 141
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
توصیف شهید «حسین خرازی» از نگاه شهیدان سلیمانی و کاظمی بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، بیست و یکمین جلسه شورای مطالعات راهبردی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با حضور سردار «علیمحمد نائینی» رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، سردار «احمد غلامپور» فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس، سردار «مرتضی قربانی» فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس و برخی از راویان و فرماندهان لشکرها و یگانهای عملیاتی در دوران دفاع مقدس برگزار شد.
در ابتدای این جلسه سردار نائینی با اشاره به موضوع اصلی جلسه که علل و چرایی و چگونگی سقوط فاو توسط عراق در اواخر جنگ بود، اظهار داشت: حمله عراق به فاو که روز ۲۸ فروردین سال ۱۳۶۷ رخ داد و موجب بازپسگیری آن توسط رژیم بعثی و مشخصا سپاه هفتم و گارد بعثی در حدود ۳۶ ساعت نبرد شد، سرآغاز دورهای مهم در دفاع مقدس است که موازنه جنگ را به نفع صدام تغییر داد.
وی افزود: با توجه به اینکه اسناد ما از این مقطع از جنگ کم است، هدف از برگزاری این جلسات، بیان و روایت تحولات صحنه نبرد توسط فرماندهان حاضر در میدان است تا بتوانیم اسناد و اطلاعات خود را از این مقطع پایانی جنگ تکمیل کنیم؛ لذا در همین راستا در این جلسه در خدمت سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس که در جریان پدافند نیروهای خودی در برابر حمله عراق به فاو نقشآفرینی زیادی داشته، هستیم تا روایت وی را از اتفاقات این نبرد ثبت و ضبط کنیم.
در ادامه جلسه سردار قربانی اظهار داشت: اواخر سال ۱۳۶۷ قرار بود عملیاتی تکمیلی در فاو داشته باشیم و حتی در این مورد شناساییهایی را انجام داده بودیم اما بنا به دلایلی انجام عملیات منتفی شد و به سمت شمال غرب آمدیم و عملیاتهای نصر ۴ و والفجر ۱۰ را انجام دادیم و شهر «ماووت» و شهرهای اطراف آن را گرفتیم که این کار با کمک لشکرهای ۵ نصر، ۴۱ ثارالله (ع) و ۱۴ امام حسین (ع) انجام شد.
فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس ادامه داد: دشمن در این مناطق خیلی تلفات داد اما اصرار داشت که این مناطق را باز پس گیرد و در نهایت ما به حلبچه آمدیم و عملیات والفجر ۱۰ را انجام دادیم. این پیروزی مصادف با ایام عید نوروز سال ۱۳۶۷ شد که اکثر فرماندهان و نیروها برای تعطیلات عید به مرخصی رفتند. ما در اصفهان بودیم که صبح ۱۳۶۷/۰۱/۲۸ با ما تماس گرفتند و گفتند به کرمانشاه بیا. بلافاصله بعد از رسیدن ما به کرمانشاه خبر حمله دشمن به فاو رسید و مقرر شد که من بلافاصله به همراه چند تن از فرماندهان از جمله «رحیم صفوی»، «اسماعیل قاآنی»، شهید «نورعلی شوشتری» با دو هلیکوپتر به سمت فاو برویم.
سردار قربانی گفت: من و شهید «احمد کاظمی» با «رحیم صفوی» هماهنگ کردیم و بلافاصله در خط حد لشکرهای خود در منطقه فاو مستقر شدیم. من دیدم که در خط درگیریهای پراکنده وجود دارد، فرمانده تیپ ما در این منطقه به شهادت رسیده است و جانشین تیپ نیز از ناحیه دست و صورت تیر خورده بود. من با بیسیم با فرماندهان خود که در حال نبرد با بعثیها بودند تماس گرفتم و وقتی که صدای من را شنیدند، خیلی خوشحال شدند. سمت چپ ما لشکر ۴۱ ثارالله (ع) بود که بعثیها این تکه را شکافته بودند و یک فلش گذاشته بودند و پشت کارخانه نمک آمده بودند و یک فلش هم به سمت سه راهی شهادت در جاده «امالقصر» گذاشته بودند.
وی گفت: لشکر امام حسین (ع) مقاومت زیادی کرد و در ادامه گام به گام به عقب آمد. ساعت حوالی ۱۱-۱۲ ظهر بود. سمت راست جاده فاو – بصره خط «احمد کاظمی» بود و سمت راست لشکر احمد کاظمی، لشکر ۵ نصر، ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) و قمر بنی هاشم بود. خب این خط هم کنار جاده استراتژیک قرار داشت که باز شده بود و در واقع شکافته بود و دشمن با دور زدن خط یک و دو در خط سه نفوذ کرده بود. یعنی وقتی بچهها در خط یک میجنگیدند، خط سه سقوط کرده بود. یک تعداد از نیروهای ما شهید و یا اسیر شده بودند و ما باقی مانده نیروهای خود را از راههایی که بعثیها نبسته بودند به عقب آوردیم. البته ما هم یک تعدادی اسیر گرفته بودیم که به عقب آوردیم.
فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس گفت: حدود ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر بود که ما به پشت کانالی که با همکاری جهاد زده بودیم و در سه کیلومتری فاو بود آمدیم. در این کانال ما آب انداخته بودیم که مانع از نفوذ بعثیها شویم. آتش بعثیها از ساعت پنج یا شش عصر به کمکان آمد. اصلا منطقه ساکت شد. حال نمیدانم که این اتفاق به خاطر خستگی بود یا جابجایی ادوات و توپخانه. برخی از نیروهای ما که از مناطقی همچون مازندران فراخوان زده بودیم حوالی ساعت دو یا سه بعد از نیمه شب ۲۹ فروردین که در واقع روز دوم نبرد بود، وارد منطقه شدند.
وی با اشاره به ساماندهی نیروها ادامه داد: ما نیروها را جمع کردیم و آنها را توجیه کردیم که از امتداد جاده استراتژیک تا جاده فاو – بصره ما نیروهای خود را گسترش دادهایم. قرار بود عملیاتی در شب انجام دهیم. به ما گفتند که روی جاده استراتژیک عمل کن. قرار شد احمد از سمت راست ما بیاید و با لشکر علی بن ابیطالب (ع) الحاق کند و وارد عمل شود و جاده فاو را آزاد کند و دشمن را دور بزنند. لشکر امام حسین (ع) هم نیرو نداشت.
سردار قربانی افزود: هنگامی که بچههای ما آمدند تا جمع و مهیای عملیات شوند، لشکر علی بن ابیطالب (ع) با دشمن درگیر شد و باعث شد که عملیات لو برود. از طرفی بعد از یک ساعت نبرد اعلام کرد که دور خوردند (فریب خوردند) و نیاز به کمک دارند که قرار شد نیروی کمکی برایشان بفرستیم، از طرفی ساعت چهار و نیم صبح روز ۲۹ فروردین ما و لشکر امام حسین (ع) از دو جناح روی جاده استراتژیک حمله کردیم.
فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس اظهار داشت: تعدادی تلفات از دشمن گرفتیم و تعدادی از تانکهای آنان را زدیم و یک پیشروی شد. در این حال دشمن با روشن کردن چراغهای تانک، تمام منطقه را روشن کرد. حدود یک ساعت – یک ساعت و نیم درگیری بود و هوا داشت روشن میشد که ما بچهها را عقب کشیدیم. درواقع هم ما که لشکر ۲۵ کربلا بودیم و هم لشکر ۸ نجف اشرف به فرماندهی شهید «احمد کاظمی» و هم لشکرهای ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) و لشکر ۱۴ امام حسین (ع). پشت کانالی که قبلا حفر کرده بودیم آمدیم. به احمد گفتم سمت راست جاده استراتژیک را حفاظت کن، این وسط را من عمل کنم. منتهی در آن پایگاه موشکی هلالی، بعثیها تا آنجا آمده بودند و البته بچههای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) خیلی مقاومت کرده بودند. خیلی از نیروها و ادوات از رده خارج شده بود و گاهی اوقات وقتی بیسیم میزدیم و با کسی کار داشتیم، میگفتند که شهید شده است.
وی یادآور شد: بعثیها منطقه عملیاتی را سیانور زده بودند و بچهها را قتل عام کرده بودند. ادوات ما را در غرب رودخانه اروند به کلی از رده خارج کرده بودند.
سردار قربانی در خصوص پشتیبانی هوایی از پدافند نیروهای خودی در فاو گفت: روز دوم حدود ساعت هشت صبح چند فروند جنگنده خودی در سطح پایین بین جاده فاو – بصره و همچنین فاو – امالقصر آمدند و بعد از خط ما خط دشمن را روی این جادهها بمباران کردند و برگشتند.
وی ادامه داد: حدود ساعت هشت و نیم – ۹ صبح بود که نامهای از سوی آقار رحیم از قرارگاه به دست من رسید که مضمون آن این بود «آقای قربانی به شما ابلاغ میشود که برای پارهای از مذاکرات به قرار گاه بیایید.» البته برای «زاهدی» (لشکر ۱۴ امام حسین) و شهید «احمد کاظمی» (فرمانده لشکر ۸ نجف) و همچنین «ابوشهاب» هم این نامه زده شده بود. ما گفتیم باید خط را حفظ کنیم و موقعیت چپ و راست آن را بگیریم و به قرارگاه نرفتیم. به یکباره دیدیم از بین جاده استراتژیک و هورالعظیم یک لشکر تانک عراقی آمد. حدود ۵۰ تا ۶۰ تای آنان آمدند و به کانال چسبیدند و گیر کردند.
حماسه فرمانده لشکر ۲۵ به همراه رزمندگان لشکر در خط
سردار قربانی افزود: دوشکاهای تانکها روی خاکریز ما را تیرتراش میکردند و اجازه عکسالعمل چندانی به ما نمیدادند به گونهای که سه تن از فرمانده گردانهای لشکر من در آنجا از کمر به بالا تکه تکه شدند. آمدم یک کلاه آهنی روی سرم گذاشتم و یک گونی هم روی آن کشیدم و به دو سه نفر از بچهها گفتم «کسی دیگر به خط نرود.» چون هرکس میرفت شهید میشد. رفتم سرخاکریز و با گفتن هر یا زهرا (س) گلوله آر. پی. جی را شلیک میکردم. حدود ۱۹ تا ۲۰ تانک را زدم. منطقه به آتش کشیده شد. بعثیها تا این صحنه را دیدند شروع به عقب نشینی کردند و آنهایی هم که تانکهاشان مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود از آنها پیاده شده و فرار کردند و در عین حال بچههای ما آنها را هدف تیرهای خود قرار دادند. در این زمان ساعت حدود ۱۰ صبح بود.
فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس ادامه داد: درواقع دشمن در این تک عقبههای ما را در فاو بست و ما نیروی آماده کافی برای ترمیم خط مقدم خود نداشتیم. در آنجا آقای اسحاقی اسیر شد و بعدها که پیکر ایشان تفحص شد، در حالی که دستهایش را بسته بودند به شهادت رسیده بود. همین که پشت خاکریز بودم، دیدم که تایر سمت چپ یک تویوتا که روشن است، پنچر بود. در حالیکه یک شهید هم داخل آن بود پشت آن تویوتا نشستم و به سمت جاده استراتژیک راه افتادم. روی جاده آمدم و دیدم تانکها از روی جاده امالقصر دارند میآیند که سر سه راهی را ببندند.
سردار قربانی گفت: در این فاصله مشاهده کردم یک موتوری دارد میآید. دیدم شهید احمد کاظمی است. من ماشین را همینطور رها کردم. درحالیکه شهید همچنان داخل آن بود و ترک موتور احمد پریدم. همینطور که این تانکها از روی جاده امالقصر میآمدند تا چهارراه استراتژیک فاو – بصره را ببندند، من با احمد آمدیم روی جاده فاو و کنار ساحل اروند. دیدیم یک تعداد از نیروهای خودی مجروح و سردر گم و آشفته اند. ما آنجا بیسیم زدیم، قایقها را بسیج کردیم و هرچه نیرو بود به آن سمت اروند انتقال دادیم. ساعت حدود ۱۲ بود که بعثیها موفق شده بودند تا چهارراه استراتژیک فاو-بصره برسند و تقریبا همه این مناطق را گرفته بودند.
وی افزود: ما سمت قرارگاه آمدیم و دیدیم هیچ کس نیست و درواقع قرارگاه تخلیه شده بود. با احمد به سمت پل بعثت آمدیم، مقداری از آن در اثر تخریب غیر قابل تردد شده بود. دیدیم یک مقدار اسیر عراقی هم آنجا هستند الحمدلله آن را مدیریت کردیم و تمام نیروهای باقی مانده را به همراه اسرا به عقب انتقال دادیم. ساعت حدود سه – چهار بعداز ظهر بود که من و احمد از فرط خستگی کنار درختی خوابمان برد.
حمله دشمن در این سطح گسترده به فاو پیش بینی نشده بود
فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس ادامه داد: بلند شدیم دیدیم مغرب است. سوار موتور شدیم و به عقب برگشتیم. بعثیها تا ظهر روز سوم به پل بعثت رسیدند و شروع به شلیک کردند و تمامی شبه جزیره فاو را باز پس گرفتند. ما هم به سمت شلمچه رفتیم. آنجا نیرو داشتیم اما بخش اعظم نیروهای ما در حلبچه بودند و در واقع نوعی پراکندگی نیرو داشتیم.
سردار قربانی گفت: حمله دشمن در این سطح گسترده به فاو پیش بینی نشده بود که بتوان برای آن تدبیر کرد. ضمن اینکه عدم انسجام و تجربه لازم در فرماندهی قرارگاه در آن برهه زمانی در فاو نیز در این عقب نشینی بیتاثیر نبود.
وی اذعان کرد: وقتی نگاه میکنیم میبینیم که دشمن در آخر جنگ حدود یک میلیون و ۴۰۰ هزار نفر نیرو، هشت هزار تانک و نفربر، انواع و اقسام بمبهای شیمیایی و توپ و ادوات دارد و تمام دنیا نیز بسیج شده بودند که در این برهه جنگ صدام را پیروز کنند. دفاع متحرک عراق آغازشده بود که بعد از فاو نیز، شلمچه، جزایر و سایر جاهای از دست رفته را باز پس گرفت، در عین حال برای بازپسگیری این مناطق نیز تلفات زیادی داد.
در ادامه سردار «احمد غلامپور» فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس با تاکید بر اینکه حوادث آخر جنگ صرفاً ناشی از این نیست که ما حضور نداشتیم، نبودیم، کادرمان ضعیف شده است، توکلشان را از دست دادند بلکه یک مقدارعمیقتر از این مسائل است، اظهار داشت: اگر ما بخواهیم در بحث حوادث آخر جنگ فقط بخواهیم روی فاو قضاوت کنیم ممکن است ناقص باشد علتش هم این است که درمورد فاو متأسفانه یک مسائل حاشیهای مطرح میشود.
وی افزود: واقعیت این است که قصه سپاه پاسداران در اواخر جنگ قصه یک کِش بود که آنقدر ما را کشیده بودند که خواسته یا ناخواسته دو اتفاق برای ما پیش میآمد یا این کش یا از دست ما رها میشد یا پاره میشد. یعنی زمانی که «مرتضی (سردار قربانی)» میگوید: یک خط فاو داریم، یکی شلمچه داریم و هزار و خردهای کیلومتر آن طرفتر هم باید عملیات میکردیم، قصه همه یگانهای ما بود بدون اینکه کوچکترین تجهیزات یا امکاناتی به آن اضافه شود.
فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس به شرایط متفاوت در حادثه شلمچه نسبت به فاو اشاره و اظهار داشت: زمانی که ما بعد از حادثه فاو به حادثه شلمچه میرسیم آنجا دیگر زمان زدن این حرفها نیست. آنجا تمام فرماندهان از محسن رضایی گرفته تا تمام کادر لشکرها با همه قدرت حضور دارند. من به یاد دارم که ما حتی ساعت «س» و روز «ر» تک شلمچه را هم فهمیدیم یعنی شب که جلسه داشتیم، عراق یک حجم سنگین آتش کرد و همه فهمیدیم که عراق میخواهد صبح حمله کند ولی صبح وقتی که عراق حمله کرد مثل برگ زرد پاییزی همه فرو ریختند.
انتهای پیام/ 118
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
جنایت جنگی صدام برای بازپسگیری فاو بیشتر بخوانید »