احمد یوسف زاده

روایت مستند کودکی حاج قاسم در نمایشگاه کتاب عرضه می‌شود

روایت مستند کودکی حاج قاسم در نمایشگاه کتاب عرضه می‌شود


به گزارش نوید شاهد به نقل از خبرگزاری مهر، کتاب «باران گرفته است» نوشته احمد یوسف زاده به تازگی توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر و در سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران عرضه می‌شود. این کتاب داستانی مستند از کودکی، نوجوانی و جوانی شهید حاج قاسم سلیمانی است.

روایت مستند کودکی حاج قاسم در نمایشگاه کتاب عرضه می‌شود

یوسف زاده درباره این کتاب می‌گوید: به عنوان کسی که حدود دو سال با کودکی حاج قاسم زندگی کردم و در مورد ایشان و خانواده محترمشان تحقیق کردم باید بگویم زندگی حاج قاسم از همان کودکی یک زیست ساده، صمیمی و بی آلایش است. قرار بود اسم کتاب رو خوش مهر بگذاریم و دلیل آن این بود که حاج قاسم از کودکی مهرش به دلش همه می‌نشست.

یوسف زاده در مورد سبک زندگی حاج قاسم ادامه داد: ما در مورد حاج قاسم با یک کودک روستایی کم برخوردار مواجه هستیم که در آنجا رشد و زندگی می‌کند و مستقل به شهر می‌آید و هر لحظه ممکن بوده در آنجا دچار آسیب‌هایی شود کما اینکه حتی یکبار با گروهی آشنا می‌شود که عضو سازمان مجاهدین خلق بوده اما حاج قاسم از همه این موانع و دام‌های دوران طاغوت و پر التهاب انقلاب اسلامی عبور می‌کند.

این نویسنده دفاع مقدس و انقلاب اسلامی در در مورد اهمیت دوران کودکی حاج قاسم گفت: البته که یکی از مهمترین برهه‌های زندگی حاج قاسم دوران کودکی وی و تربیت یافتن در یک خانواده ساده با پدر و مادری روستایی که انسان‌های پاک، دانا و با بصیرت دینی بالایی بودند.

وی افزود: خود حاج قاسم هم افتخار می‌کند که پدرش حتی در حد یک دانه گندم نان حرام به خانه نیاورد. وقتی با اهالی روستا حرف می‌زدم حرفشان این بود که با داشتن پدر و مادری مثل مشت حسن و مشت فاطمه طبیعی است که پسرشان حاج قاسم شود. یوف زاده در پایان تأکید کرد: کودکی حاج قاسم می‌تواند برای نسل جدید هم الگو باشد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «رادیوی فیلیپس هلندی بزرگ و سنگین بود. شصت سانت طول، چهل سانت عرض و بیست سانت قطر داشت. آن قدر سنگین بود که باید روی دوش حمل می‌شد. به لطف دوازده باطری «ریواک» بزرگ که پشتش می‌خورد، صدایش شفاف و قوی بود.

بعد از تعطیلی تابستان، وقتی تشکری برای سال دوم به قنات ملک آمد، رادیو شد نقل محافل روستا. شب‌ها، اکبر و حسین و صفدر و مش حسن و خیلی از هالی روستا در اتاق تشکری محفل می‌کردند. تشکری به آنها علاقه مند شده بود و از هم نشینی شأن لذت می‌برد. مردان روستایی رادیو گوش می‌دادند و خاطرات شیرین خود را برای هم تعریف می‌کردند و بلند بلند می‌خندیدند. تشکری برایشان چایی درست می‌کرد و بی آنکه دلیل خنده شأن را بداند، تا آخر شب، که «داستان شب» را گوش می‌دادند، پای صحبتشان می‌نشست. مردها تا بروند به خانه‌هایشان، هر کدام دوازده سیزده استکان چای سر کشیده بودند.

آقای مدیر در خانه هر کدام از اهالی که برای شام دعوت می‌شد، رادیو را هم با خود می‌برد. با بلند شدن صدای رادیو، همسایه‌ها هم می‌آمدند و در سیاه چادر یا اتاق می‌نشستند و دوباره سر صحبت‌های بی پایان باز می‌شد. یک روز آقای مدیر بی رادیو به مهمانی رفت. در روستای آن طرف رودخانه عروسی دعوت بود. الاغی آوردند و آقا معلم را، که کت و شلوار شیکی پوشیده بود، با عزت و احترام سوار کردند و بردند به طرف محل عروسی. جمعیت زیادی آمده بودند. براهی هر طایفه‌ای جاهای خاصی مشخص شده بود که بنشینند و چای و ناهار بخورند. وقتی الاغ آقای تشکری به محدوده خانه داماد رسید، سازی و دهلی ها در حالی که می‌زدند و می‌نواختند، به استقبال آمدند.

قیافه قاسم در آن سن و سال دوست داشتنی بود. هنوز پشت لبش سبز نشده بود. می‌خواست به جایی برسد. می‌خواست کار ناتمام برادرش حسین را تمام کند. می‌خواست نه تنها وام پدرش را بپردازد، بلکه برای خودش هم زندگی خوبی بسازد. کار می‌کرد، سفت و سخت. حتی کارهایی که وظیفه اش نبود. وقتی ماشین حمل خواربار آن طرف خیابان هتل بوق می‌زد، تا یوسفی باخبر بشود، سومین حلب هفده کیلویی روغن را هم از پله‌ها بالا آورده و در انبار گذاشته بود. آقای هروی، همان جوان خوش تیپ خشکشویی اکسپرس، از فرزی قاسم کیف می‌کرد. یک روز وقتی داشت لباس‌های مشتری‌ها را اتو می‌کرد، دید قاسم نوجوان قالب‌های بزرگ یخ را با همان هیکل کوچکش از راه پله بالا می‌برد. دلش به حال او سوخت و با هم دوست شدند. عشایرزاده با نمک، در روزهای شلوغ هتل، به ویژه در ماه رمضان، برای اینکه بتواند با همان زبان روزه کارش را تند و سریع انجا بدهد، کفش‌هایش را در می‌آورد و در این لحظات دیگر انگار روی زمین راه نمی‌رفت، بلکه می‌لغزید!»

این کتاب در قالب ۲۳۰ صفحه، شمارگان یکهزار نسخه، در قطع رقعی و به بهای ۱۵۰ هزار تومان توسط انتشارات مکتب حاج قاسم در نمایشگاه کتاب عرضه خواهد شد.

انتهای پیام / ر



منبع خبر

روایت مستند کودکی حاج قاسم در نمایشگاه کتاب عرضه می‌شود بیشتر بخوانید »

شب‌های فاطمیه زیر خیمه سردار سیاهپوش

شب‌های فاطمیه زیر خیمه سردار سیاهپوش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، کتاب «شاید پیش از اذان صبح» اثری در وصف سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به قلم احمد یوسف زاده نویسنده «آن بیست و سه نفر» و «اردوگاه اطفال» و شامل خاطرات و دلنوشته‌‌هایی برای آن شهید عزیز است.

یوسف زاده در ابتدای کتاب با عرض ارادت به فرمانده‌ اش در زمان دفاع مقدس این‌ گونه نوشته ‌است: «سال‌ هایی که می‌ جنگید، دعای خیر و نگاه ترسانم دنبالش بود که جانش از بلا دور باشد. خودش اما، نگاهش جایی دیگر بود و سرانجام خداوند او را که می‌ جنگید، بر ما که نشسته بودیم با پاداش شهادت برتری داد.»

یوسف زاده در این کتاب با مخاطب قرار دادن حاج قاسم دل نوشته ها و خاطرات سالهای دور و نزدیک را با او مرور می‌کند. در این روایت ها مطالب خواندنی از شیوه سلوک و زندگی و فرماندهی شهید سلیمانی پیش روی مخاطب قرار می گیرد.

مخاطب با خواندن این اثر می تواند به تصویری نسبتاً جامع از شهید سلیمانی در عرصه های مختلف فکری، فرهنگی، سیاسی و حتی اجتماعی برسد.

در بخشی از این کتاب آمده است؛

زیر خیمه سردار سیاهپوش

عزیز دل، این تیتری بود که انتخاب کردم برای گزارشی در هفته‌نامه رودبار زمین از شب‌های بیت‌الزهرا که تازه زمینش را خریده بودی و عزاداران زیر خیمه‌ای می‌نشستند که جای همین ساختمان فعلی بود. حاجی جان الآن که فکرش را می‌کنم از خودم می‌پرسم آنچه این سال‌ها برایت نوشتم و چاپ کردم چرا به دستت نرساندم.

تلاش اندکی هم حتی نکردم که نوشته‌هایم به دستت برسد. بعید میدانم حتی یکی از آنها را خوانده باشی. امیدوارم الآن که همة مأموریت‌هایت تمام شده و راحت شده‌ای، نوشته‌های احمدک را ببینی. «شب‌های فاطمیه در هر گوشه شهر کرمان مجلس عزای بانوی اسلام بیبی فاطمه زهرا (س) برگزار است، اما برای ریختن چند قطره اشک که بخواهی هدیه کنی به ساحت زهرای پهلوشکسته، نشستن زیر خیمه سردار سیاهپوش حال وهوای دیگری دارد.

حاج قاسم سلیمانی هر سال در این ایام، فاطمیه کوچکی در حیاط خانه‌اش درست می‌کند و می‌ایستد به استقبال عزاداران. وارد مجلس که می‌شوم چشم‌هایم دنبال چهره آشنایی است که سخت مشتاق دیدارش هستم؛ بانی مراسم. بالای مجلس نیست، می‌گویم شاید هنوز نیامده، که می‌بینم جلو خودم نشسته؛ وسط مجلس. ساده و بی‌ریا. این همان ژنرال سلیمانی است که اسمش در همه لیست‌های سیاه دنیای استکبار به چشم می‌خورد. همان که در کنگره آمریکا برای شهید کردنش نقشه‌ها کشیده‌اند. او حالا با لباس سیاه نشسته روی گلیمی و حواسش به جوانکی است که سینی چای میان مهمان‌ها می‌چرخاند و به او یادآوری می‌کند که «برای آن چند نفر هم که تازه آمده‌اند چای ببریم. احوالپرسی می‌کنم. چند لحظه بعد که او یک چشمش به حاج آقا عسکری، سخنران مجلس و یک چشمش به مهمان‌های تازه وارد است، کاغذی از جیبم در می‌آورم و این سروده قدیمی‌ام را تا آنجا که می‌توانم خوش‌خط می‌نویسم و می‌گیرم به‌طرفش:
از آن روزی که چشمان تو تر بود
مرا درد تو سلاخ جگر بود
الهی کاش وقتی دشمن آمد
دل من بین آن دیوار و در بود
شعر را می‌خوانَد، با نگاهی سرشار از مهربانی و تشکر کاغذ را تا می‌کند می‌گذارد توی جیب پیراهنش.

عزاداران که امروز فقط فرماندهان و یادگاران لشکر ثارالله هستند،
یکی یکی داخل می‌شوند. قاسم بلند می‌شود و به یک یک آنها خوش‌امد می‌گوید و صورت همه را می‌بوسد. محاسنش سفید شده است. آرامش در وجودش موج می‌زند. مهمان‌ها همه چهره‌های آشنایی دارند. فکر
می‌کنی برگشت‌های به سال‌های جنگ در قرارگاه لشکر. بعضی روی ویلچر نشسته‌اند، مثل اسد رئیسی و حسینعلی محمدی.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شب‌های فاطمیه زیر خیمه سردار سیاهپوش بیشتر بخوانید »