ادامه_دارد

قسمت پنجم “شهيد عباس_دوران ” . اونشب خیلی دیر خوابیدیم برای همین صبح هم خیلی دیر بیدارشدم …


?قسمت پنجم?
“شهيد عباس_دوران ”
.
اونشب خیلی دیر خوابیدیم برای همین صبح هم خیلی دیر بیدارشدم
همکارهای شیفت صبحشون هم اومده بودن و برای بیرون اومدن از اتاق خیلی خجالت می کشیدم
تا اینکه عباس اومد بهم گفت بیا بیرون …
چهار پنج نفر اونجا نشسته بودن و با کلی خجالت سلام دادم و سرم رو پایین انداختم و از آلرت خارج شدم
دیگ سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه
اونزمان برام عادی بود رفتن به آلرت‌
اما الان وقتی درموردش صحبت میشه و میگن تو اولین زنی هستی که با شوهرت داخل آلرت رو به رسوندی
یه احساس غرور بهم دست میده 🙂
.
.
اگر اشتباه نکنم
برای همه خلبان ها اینطور بود که شش ماه ایران بودن و دوره ی خلبانی رو که میدیدن میفرستادنشون
و یه دوره ی دوساله میدیدن
دوران هم اسفند سال 48 نیرو هوایی شده بود
شش ماه بعد برای دروه خلبانیشون رفت امریکا
اونجا هم دیگه به هر حال دروه هایی که می دیدن و به صورت امتحان پس میدادن ایشون جز نفرات اول تا سوم بود?
بعد از اینکه دوره شون تموم شد
های خارجی‌شون استعداد ها و مهارت های عباس و ‌دیده بودن و بهش پیشنهاد دادن که بمونه آمریکا
اما عباس قبول نکرد و گفت :
من هیچ وقت نمی تونم همچین کاری رو بکنم چون هم ام توی بودن و هم من به هر حال ایرانی بودم از جیب این بوده که منو فرستادن آمریکا حالا دیگه برای من خیلی سنگینه که بیام دوره ببینم و بخوام اینجا بمونم!
.
{به روایت عباس دوران }
.

.
❌تا اینجا که اومدید میشه هم و بذارید
❌هم کنید که همیشه پیجمون رو داشته باشید
❌هم کنید که بقیه هم ببینن

.



منبع

revayate.eshq@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

قسمت پنجم “شهيد عباس_دوران ” . اونشب خیلی دیر خوابیدیم برای همین صبح هم خیلی دیر بیدارشدم … بیشتر بخوانید »

. برای مامانمینا تعریف کردم و گفتم بنده خدا منو با یکی دیگه اشتباه گرفته بود حتما . ….


❤️♥️❤️♥️❤️♥️❤️♥️
.

برای مامانمینا تعریف کردم و گفتم بنده خدا منو با یکی دیگه اشتباه گرفته بود حتما ?
.
.
بابام برام چادر میخرید ولی میگفتم سر نمیکنم مگر اینکه مشهدی جایی میرفتیم واسه زیارت سر میکردم ⭐️
و همه میگفتن چقدر بهت میاد و چقدر واسم خاستگار میومد??(خداااا)
.
.
خیلی یهویی یه تایمی تصمیم گرفتم یکمی روسریمو بیارم جلو بنظرم خیلی شیک بود این استایل ولی برای یه تایمی فقط نمیخاستم محجبه بشم ??‍♀️?
.
.
فک کنم تیر ماه بود
یه شب خواب دیدم یه اقایی بهم میگه نمیای بهمون سر بزنی؟ ?
نکنه از ما بدت بیادااا
از خواب پریدم یکمی با گوشیم ور رفتم و خابیدم باز

(شاید خیلیا باورشون نشه اما مهم نیست?)
دو روزی ذهنم درگیر بود
یکی از دوستام بهم پیام داد میای بریم بهشت زهرا ?یکمی دلم گرفته بریم یکمی اکی بشم
گفتم نه والا من میام اونجا بدتر دلم میگیره تا اکی بشم
گفت نه تو بیا مطمعنا حال توام خوب میشه❤️
.
.

زیاد مشتاق نبودم ?
ولی رفتم
همونجای قبلی ( شهدای فانوس دار)
رفتم کنار یکیشون نشستم
شروع کردم به درد ودل به حرف زدن
از همه چی گفتم
راست میگفت دوستم
خیلی بهتر شدم ?
یه خانمی بهم یه برگه داد
عکس یه شهید بود ?
خیلی قیافش برام اشنا بود ?
ولی نمیدونستم کجا دیدمش
هرچی فکر کردم نفهمیدم کجا دیدمش ولی میدونستم قطعا یجا دیدم?
شاید همون اقایی بود که خابشو دیدم?

اما مگه میشه؟
این حرفا و فکرا برام خنده دار بود?
.
.
.

.
.
.



منبع

sara_bagheriann@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. برای مامانمینا تعریف کردم و گفتم بنده خدا منو با یکی دیگه اشتباه گرفته بود حتما . …. بیشتر بخوانید »