ادبیات

«به وقت ایران» داستان برگزیده دهمین دوره جایزه ادبی «یوسف»

«به وقت ایران» داستان برگزیده دهمین دوره جایزه ادبی «یوسف»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، «به وقت ایران»؛ عنوان داستانی کوتاه به قلم لیلا غلامی ونوول است که در نهمین دوره جایزه ادبی داستان کوتاه «یوسف» از سوی هیئت داوران به عنوان داستان برگزیده انتخاب شده است.

در ادامه این داستان را می‌خوانید.

به وقت ایران
با وجود این نور کم نمی‌توانم رگ را پیدا کنم. یکی از مرد‌های جوان نور چراغ موبایلش را به‌سمت بیمار می‌گیرد. وسایل چندانی جلو دستم نیست جز یک پنس و یک سوزن‌نخ‌کن و یک قیچی کوچک که خدا را شکر تیز تیز است. خونریزی شدید است و باید جلوش را بگیرم.

بیمار تکانی می‌خورد و کلی اعصابم به‌هم می‌ریزد. سر یکی از جوان‌ها که دست بیمار را گرفته است فریاد می‌زنم. نفر روبه‌رویی‌ام عدنان است. رنگش عین گچ سفید شده است و کم مانده است که پس بیفتد.
چهرة بیمار برایم آشناست. مخصوصاً با آن خال سیاه بزرگ و نامتوازن وسط ابروی سمت چپش. شبیه آن خال وسط پیشانی سعدون است.

یاد شب عملیات می‌افتم. تیروترکش‌ها از هر گوشه‌ای ویلان به‌دنبال قربانی می‌گشتند. راهم را میان همهمه و استرس گم کرده بودم. جرئت تکان‌خوردن نداشتم. با روپوش سفیدی که بر تن داشتم در تاریکی و روشنایی‌های آسمان و آتش توپخانه‌ها کاملاً مشخص می‌شدم و به هر طرف که می‌رفتم هدف بودم. فرصتی پیدا کردم و روپوش را درآوردم.

داخل کوله‌پشتی‌ام چند باند و گاز تمیز و وسایل بخیه‌زدن و یک چاقوی جراحی داشتم و یک پنس که هر بار عصای دستم می‌شد. قدرت توپ و خمپاره‌های دو طرف آن‌قدر زیاد بود که گاهی فکر می‌کردم روز شده و خورشید وسط آسمان است. از جوان پرستار جلو دستم خبری نبود. چند ساعت قبل بالای سر یک زخمی رهایش کرده بودم و بعد از آن هرگز ندیدمش.

دست جوان می‌لرزد و نور جابه‌جا می‌شود. بیمار را خوب گرفته‌اند. رگ را در دست‌اندازی زیر استخوان پیدا می‌کنم. چشمم به دست‌های قوی و رگه‌دار عدنان می‌خورد. چقدر دنیا پر از تکرار است. انگار قرار است بعضی اتفاقات چندبار تکرار شوند تا راه مواجهة بهتر با آن‌ها را یاد بگیریم. تازه بعد از یادگیری است که به مرحلة بعدی زندگی راه می‌یابیم. حالا من‌وعدنان در کنار هم در حال تکراریم.

صدای تیر و ترکش و خمپاره از ذهنم دور نمی‌شود. از وقتی که آمده‌ام و پا در این راه گذاشته ام، خاطراتم مدام مرور می‌شوند. اصلاً فیلم شده‌اند داخل ناخودآگاهم. خاطرات، مدام و بی‌مقدمه، پخش می‌شوند جلو ذهنم.

جوان بیمار آهی از اعماق وجودش می‌کشد طوری که من هم دردش را در استخوانم حس می‌کنم. چاره‌ای نیست؛ اینجا نه از داروی بیهوشی خبری هست و نه از وسیل‌های برای بی‌حسی. دیر می‌جنبیدم از دست می‌رفت. رفقایش می‌گفتند جلو انتحاری را گرفته و قبل از ورود خاطی به جمعیت با او درگیر شده است. انتحاری را درون چاله‌ای هل می‌دهد و موج انفجار پرتش می‌کند. به گمانم همین که تا به حال زنده است خودش به معجزه می‌ماند. بیمار عرق کرده است و رنگش به زردی می‌زند. نبضش را می‌گیرم. به نظرم می‌تواند تحمل کند. با صدای بلند ضجه می‌زند؛ هر بار بلند و بلندتر.

عدنان هم حال‌وروز خوبی ندارد. دانه‌های عرق روی پیشانی‌اش نشسته‌اند. اولین روزی که عدنان را دیدم، شبش از وسط تیر و ترکش بیرون آمده بودم. اسلحه‌ای جز همان چاقوی جراحی که برای روز مبادا داخل کوله‌پشتی‌ام گذاشته بودم نداشتم. می‌دانستم در مقابل تیر و نارنجک و ترکش به کار نمی‌آید، ولی تنها سلاحی بود که به‌درستی می‌توانستم از آن استفاده کنم. یک پیرمرد زخمی را با خودم به کناری کشیده بودم. جان در بدن نداشت. رهایش می‌کردم در تاریکی هوا زیر دست‌وپا له می‌شد. با اینکه لاغر بود حملش سخت بود. به‌زحمت توانستم نشسته و سینه‌خیز از مهلکه دورش کنم. تا توانستم سینه‌خیز بردمش. خبری از روشنایی آسمان نبود. تا چشم کار می‌کرد سیاهی بود و یک آن روشنایی ناشی از انفجار و در فاصلة به اندازة یک پلک‌زدن نفیر ترکش‌ها که در یک قدمی‌ات به زمین می‌نشست.

چند روز بود نخوابیده بودم. گروهان‌ها با همة قدرتشان به‌وسط کارزار آمده بودند. شب عملیات معلوم شد که لو رفته‌ایم. به نظرم چندبار جملة «عقب‌نشینی کنید!» را شنیدم. ولی من نمی‌دانستم عقبِ راه کجاست و به کجا می‌روم.

خودم و پیرمرد را داخل چاله‌ای انداختم و چشمانم را بستم. چشم که باز کردم آسمان کاملاً روشن شده بود. داخل یک تونل بودیم. پیرمرد همراهم صورتش عین گچ سفید شده بود. رد خونِ رفته از بدنش کاملاً مشخص بود. سرم را از تونل بیرون کشیدم. اطرافم پر از جسد بود. حالم از بوی خون آفتاب‌دیده و داغ‌شده به‌هم می‌خورد. پیرمرد از هوش رفته بود و پانسمانش باز شده بود. محکم پانسمانش را بستم. آرام سرم را از تونل بیرون کشیدم. افسر عراقی با چند سربازش اجساد را از داخل تونل‌ها بیرون می‌کشید. سرمرا پایین آوردم. صدای چند تیر با خندة شیهه‌مانندی بلند شد. خوب می‌دانستم که صدای تیر خلاص است.

پیرمرد شروع کرد به عمیق نفس کشیدن. اگر افسر عراقی صدای خنده‌های شیهه‌مانندش را کم می‌کرد، حتماً صدایش را می‌شنید. چفیه را از گردنم باز کردم و زیر سر پیرمرد گذاشتم. نبضش را گرفتم، به‌کندی می‌زد. به دستگاه اکسیژن نیاز داشت. خم شدم تا مقداری نفس‌به‌نفس کمکش کنم تا شاید نفس‌های خرناسه‌مانندش توجه افسر عراقی را جلب نکند؛ اما بی‌فایده بود.

صدای همهمه‌ای در بیرون از چادر هلال‌احمر تمرکزم را به‌هم می‌ریزد. گرچه خیلی حرفه‌ای نیست، ولی سعی می‌کنم با همان وسایل بخیة ساده‌ای که دارم جلو خونریزی‌اش را بگیرم. حداقل تا زمانی که بشود بیمار را به بیمارستان فرستاد. دست‌های عدنان به لرزه درآمده بود؛ مثل وقتی که می‌خواست تیر خلاص را به پیرمرد بزند. فارسی را با لهجه، اما به‌خوبی حرف می‌زد.

دست بالای سر! یالا!
به‌سختی دست‌هایم را بالا بردم. بازوهایم از سینه‌خیز و حمل پیرمرد کوفته شده بودند.
– طبیبی؟
سرم را به نشانة تأیید تکان دادم.
– با من بیا.
به پیرمرد نگاهی کردم؛ نفس‌های آخر را می‌کشید.
– او می‌میرد. خون کثیر رفته است. یالا!
تفنگش را به‌سمت پیرمرد نشانه گرفت. بی‌توجه به عدنان شروع به گرفتن علائم حیاتی‌اش کردم. نبضش کندتر از قبل می‌زد.- دست بالا! او می‌میرد.
جمله را با عصبانیت گفت.
تمام غضب دنیا در من جمع شد و گفتم: «جنگ است، اما ما هم مسلمانیم، مثل شما. می‌فهمی؟ ما هم مسلمانیم.»
صدایم بالا رفته بود. هم از ترس هم از هیجان.
عدنان مرتب اطرافش را می‌پاید. ترس را در چهره‌اش به‌خوبی می‌دیدم. خبری از صدای خنده‌های افسر عراقی و سرباز‌هایش نبود. کمی آن طرف‌تر صدای شلیکی که با آه بلندی همراه شد مرا سر جایم میخکوب کرد؛ یک تیر خلاص دیگر.
به پانسمان روی شکم پیرمرد نگاه کردم. دیگر خونریزی نداشت. قطرة اشکی از گوشة یک چشمش بیرون زده بود و تبسمی بی‌جان بر لب‌های نازکش نشسته بود. پیشانی‌اش را بوسیدم. چشم‌هایش را بستم و چفیة سفیدش را روی صورتش انداختم.

با کمک عدنان از تونل بیرون آمدم. تعداد اجساد به شمارش نمی‌آمدند. هم ایرانی بودند و هم عراقی. انگار غضب از آسمان باریده بود. باد داغی صورتم را سوزاند. جلو افتادم و عدنان پشت سرم. کوله‌پشتی‌ام را خودش گرفت. آرام که راه می‌رفتم با میلة کلاشینکفش سقلمه‌ام می‌زد. یله‌ای می‌خوردم و وادار به تند راه‌رفتن می‌شدم. نمی‌دانم چه مدت راه رفتیم تا اینکه وارد نخلستانی شدیم.
– کجا می‌رویم؟

جوابم را نداد. ایستادم تا شاید بتوانم بر خستگی‌اش چیره شوم و جان سالم به‌در ببرم. به پشت سرم نگاه کردم. گلنگدن اسلحه‌اش را کشید. نفس عمیقی کشیدم و به راه‌رفتن ادامه دادم. داخل نخلستان به مخروبه‌ای رسیدیم که به نظر خمپاره‌ای باعثش شده بود. صدای نالة ضعیفی از داخلش به گوشم رسید.
– یکی آنجاست. صدای ناله می‌آید.
– می‌دانم. می‌دانم.
همان جا بود که سعدون را دیدم. مردی لاغراندام و بلند‌قامت با خالی درشت و سیاه وسط پیشانی. تکیه داده بود به دیوار کاهگلی مخروبه و به درخت نخل بی‌سری زل زده بود. رو به عدنان پرسیدم: «اینجا کجاست؟»
– چند کیلومتر جلوتر، بصره است.
من در خاک عراق بودم، بدون هیچ امیدی به آینده. نمی‌دانستم عاقبتم با این مرد قوی‌هیکل و سیه‌چرده به کجا می‌رسد.
– برادرم سعدون است. موقع فرار به او تیر زده‌اند. خودش یک تیر هم شلیک نکرده است. نجاتش بده!
ران سعدون در حال خونریزی بود. زیرپیراهنی سفیدی که دور رانش پیچیده بودند جلو خونریزی را نگرفته بود. زیر لب دعا می‌خواند. نام حسین (ع) را که زمزمه کرد اشکم درآمد. برای لحظه‌ای نمی‌دانستم کجای جهان ایستاده‌ام.
عدنان کوله‌پشتی‌ام را جلو پایم انداخت. برای برداشتنش تعلل نکردم. کوله را برداشتم و به‌طرف سعدون رفتم. اجازه نمی‌داد به زخمش دست بزنم. به عدنان نگاه کردم. او با عربی جمله‌ای به برادرش گفت و سعدون دیگر دستم را پس نزد. زخمش داشت عفونی می‌شد. گلوله نزدیک استخوان بود و تا ته ماهیچه را سوزانده بود. باید گلوله را بیرون می‌کشیدم.

هُرم گرمای داخل چادر نفس‌کشیدن را برایم سخت می‌کند. یک آن بیمار جوانم تکان خفیفی می‌خورد. شانس می‌آورم که رگ از زیر پنس خارج نمی‌شود. نگاهی به چهرة وحشت‌زدة عدنان می‌اندازم. نگاهم می‌کند. لبخند می‌زنم. بیرون چادر صدای آژیر ماشین نیرو‌های امنیتی کل فضا را پر کرده است. بیمارم برای لحظه‌ای بی‌هوش می‌شود و دوباره با آه بلندی به هوش می‌آید.

صدای خفیف انفجاری در دوردست کل منطقه را می‌لرزاند. سه مرد جوانی که به کمک عدنان بیمار را گرفته‌اند وحشت‌زده همدیگر را نگاه می‌کنند.

اگر رهایش کنید، می‌میرد.
جمله را خطاب به جوان‌ها می‌گویم. دو جوان که سرودست‌های بیمار را گرفته‌اند چادر را ترک می‌کنند. عدنان گریه‌اش می‌گیرد و اشک از لای چروک زیر چشم‌هایش جاری می‌شود. زیر لب حسین (ع) حسین (ع) می‌گوید. درد خفیفی را در پاهایم احساس می‌کنم.

خسته از پیاده‌روی سه روزه هستم. از روزی که از مرز شلمچه به‌طرف کربلا به راه افتاده‌ام، فقط شب‌ها را استراحت کرده‌ام. بودن بین این همه جمعیتی که به عشق امام حسین (ع) این راه را پیاده می‌آیند، خستگی را بی‌معنا می‌کند. بین راه، جوان‌های خوش‌صدا نوحه می‌خواندند و بقیه سینه می‌زدیم. به‌زحمت روی پاهایم بند شده‌ام. داخل ذهنم به‌دنبال جمله‌ای هستم تا عدنان و جوان باقی‌مانده را سر پا نگه دارم. رو به عدنان می‌گویم: «خادم‌الحسین را خدا بی‌جواب نمی‌گذارد. برایش دعا کن.»

لبخند تلخی روی صورت تکیدة آفتاب‌سوختة عدنان می‌نشیند و پلک‌هایش را به‌حالت دعا رو به آسمان بلند می‌کند. ایرانی‌الاصل است. این را خودش وقتی که در حال بیرون آوردن تیر از ران سعدون بودم به من گفت. به زورِ بعثی‌ها به جنگ آمده بودند. می‌گفت: «نتوانستیم به‌طرف ایرانی‌ها شلیک کنیم. به‌خاطر همین فرار کردیم.».
اما سعدون زخمی می‌شود و او برمی‌گردد تا وسایل پانسمان برایش بیاورد. بخاطر همین در آخرین کانال پنهان می‌شود و ….

جوان باقی‌مانده پسر ۱۷-۱۸سالة لاغراندامی است که برعکس قیافة نحیفش انگشتانی قوی دارد. سیه‌چرده است، اما مو‌های بوری دارد. رو به من لبخند می‌زند و دست‌های بیمار را با قدرت می‌گیرد. به دست‌های پیر و چروکیدة عدنان نگاه می‌کنم. پیری، صورت ناخوشش را به دست‌های عدنان نشان داده است. هنوز زیر لب حسین (ع) حسین (ع) می‌گوید و اشک می‌ریزد. عرق از سر و روی جوان موبور سرازیر شده است. مشغول بخیه‌زدن می‌شوم. یک مأمور با لباس امنیتی به‌تندی وارد چادر می‌شود. عدنان به عربی و با چهره‌ای خشم‌آلود مأمور امنیتی را از چادر بیرون می‌کند. بیمار بی‌هوش شده است. عدنان با چشم‌های نگرانش به من خیره می‌شود.

نگران نباش، امیدت به خدا باشد.
جمله را رو به عدنان می‌گویم. به بیمارم نگاه می‌کنم. اصلاً چرا گفتند پسر عدنان است؟!
نگاه وحشت‌زده و دردمندش به نگاه سعدون شبیه است؛ با همان خال سیاه‌ونامتوازن روی پیشانی‌اش که با هر حرکتی تکان می‌خورد.
سعدون…، سعدون! کاش زنده بود! عدنان می‌گفت که آرزوی این روز‌ها را داشت.
خیلی زود دست به‌کار شدم تا گلولة داخل ران را بیرون بکشم. از عدنان خواستم تا دست‌وپایش را بگیرد، ولی عدنان از من می‌ترسید. دست‌هایم را به نشانة بی‌سلاحی نشانش دادم و گفتم: «من طبیبم. قسم خوردم نجات بدهم، نه اینکه بکشم.»
عدنان، درحالی که اسلحه را به‌طرفم نشانه رفته بود، یک قدم جلو آمد و دوباره برگشت. از سعدون فاصله گرفتم. بی‌مقصد راهم را گرفتم که بروم. چند قدم نرفته بودم که تیری کنار پایم شلیک شد. سر جایم ایستادم و آرزو کردم که سر عقل آمده باشد.
روشن کردن آتش برای ضدعفونی زیاد طول نکشید. دست‌های سعدون را به‌همان نخل بی‌سر روبه‌رویش بستیم. عدنان با یک دست روی شکمش و با دست دیگر پای سالمش را گرفت. مجبور شدم با فشارِ پای خودم پای زخمی‌اش را کنترل کنم.
بیرون آوردن گلوله و بخیه‌کردن دو ساعتی طول کشید. زخم را پانسمان کردم و همان جا بی‌حال افتادم.
چشم که باز کردم هوا کاملاً تاریک شده بود و از صدای تیر و ترکش و خمپاره خبری نبود. نور شعله‌های آتش در یک‌متری‌ام چشم‌هایم را آزرد. بلند شدم. سعدون کنارم بی‌هوش افتاده بود. عدنان داشت کنار آتش چیزی را کباب می‌کرد. به‌طرفش رفتم. تا متوجة بیدارشدنم شد، لوله تفنگش را به‌طرفم گرفت. دست‌هایم را بالا بردم و خیلی آرام در چند‌قدمی‌اش نشستم.
– خرگوش.
– خیلی گرسنه‌ام.
– ایرانی‌های شکمو.
هر دو زدیم زیر خنده. همان شب آغاز دوستیمان شد. دو روز بعد، به کمک عدنان از عراق خارج شدم و به ایران بازگشتم؛ و دیشب بعد از سال‌ها، نه به‌طریق نامه که رودررو عدنان را دیدم. موکبش چهارمین موکب راه است. اگر سعدون هم به‌خاطر تهمت خیانت بعثی‌ها شهید نمی‌شد، حتماً او هم حالا اینجا بود. عدنان را با پسر بی‌هوشش داخل چادر هلال‌احمر رها می‌کنم بلکه بتوانم نفسی تازه کنم.
خورشید در حال غروب است و نیرو‌های امنیتی همه جا هستند. صدای آژیر یک آمبولانس کل دشت را فرا می‌گیرد. باد ملایمی وزیدن گرفته است. زائر‌ها با آرامشِ تمام در حال رفت‌وآمد هستند. بعضی‌ها برای شب اتراق می‌کنند و بعضی‌های دیگر هم به راهشان ادامه می‌دهند. غروب دشت منظرة بسیار زیبایی دارد. خیره می‌شوم به خورشیدی که چندبرابر بزرگ‌تر از همیشه است. طولی نمی‌کشد که عدنان به‌طرفم می‌آید و کنارم می‌نشیند. می‌پرسم: «منتقل شد به بیمارستان؟»
سرش را به نشانة تأیید می‌جنباند. دست پیر، اما قوی عدنان روی شانه‌ام جا خوش می‌کند. مرا به آغوش می‌کشد و پیشانی‌ام را می‌بوسد.
آرام و در کنار هم خیره می‌شویم به غروب نارنجی خورشید. می‌پرسم: «پسر خودت است؟»
– سی سال همه همین فکر را کردند.
نگاهش می‌کنم. داخل چشمش قطرة اشکی است که خیال جاری شدن ندارد. نفس عمیقی می‌کشم و می‌گویم: «شبیه پدرش است.»
قطرة اشک لیز می‌خورد روی گونه‌اش. بلند می‌شود و به‌طرف آشپزخانه سیارش می‌رود. با خط درشت رویش نوشته است: «موکب خادم‌الحسین.»
بادْ بدن پیر و تکیده‌اش را زیر دشداشة سفیدش نمایان می‌کند. یک آن شروع می‌کند به دویدن به‌طرف مردی که ظاهراً چیزی را زیر شکمش مخفی کرده است. مرد به‌طرف جمعیت پشت آشپزخانه می‌دود. عدنان خودش را روی مرد می‌اندازد و با او گلاویز می‌شود. قبل از اینکه نیرو‌های امنیتی به آن‌ها نزدیک شوند، انفجاری خیره کننده دشت را روشن می‌کند.

  •  

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«به وقت ایران» داستان برگزیده دهمین دوره جایزه ادبی «یوسف» بیشتر بخوانید »

«ضیافتی برای ماهی‌ها» برای رزمندگان کربلای چهار

«ضیافتی برای ماهی‌ها» برای رزمندگان کربلای چهار


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، «ضیافتی برای ماهی‌ها»؛ عنوان داستانی کوتاه به قلم اسماعیل محمدپور است که در نهمین دوره جایزه ادبی داستان کوتاه «یوسف» از سوی هیئت داوران به‌ عنوان داستان برگزیده انتخاب شده است.

در ادامه این داستان را می‌خوانید؛

چون وفات کرد، بر پیشانی او دیدند نوشته به خطی سبز:
«هذا حبیب الله، مات فی حب الله، هذا قتیل الله به سیف الله».
چون جنازه‌اش برداشتند، آفتاب عظیم گرم بود. مرغان
هوا بیامدند و پر در پر گذاشتند؛ و جنازۀ او در سایه
داشتند، از خانۀ او تا لب گور و در راه می‌بردند.
مؤذنی بانگ می‌گفت. چون به کلمۀ شهادت رسید
انگشت از وطا برآورد. فریاد از مردمان برآمد که زنده است.
تذکره‌الاولیا، ذکر ذوالنون مصری

ننه‌باطی می‌گفت: «یونس جانکم، مواظب شکم نهنگ‌ها باش! اسیرت نکنن!». راست می‌گفت این ننه‌باطی. دنیا را می‌گفت. همیشه حرفش این بود که به دنیا دل نبندیم. خودش هم همین‌طور بود. دنیا برایش همان سجاده رنگ‌ورورفته‌اش بود و یک قرآن چند نسل چرخیده و به او رسیده که جلدش را هم به زحمت با سریش چسبانده بود. می‌گفت: «مردم‌دار باش! اگر از خلق‌الله دوری کنی، خدا قهرش می‌گیرد.» ننه‌باطی راست می‌گفت. من توی عالم بچگی نمی‌فهمیدم چه می‌گوید. می‌گفتم: «نهنگ کجا بود آخر؟ مگر ما توی جزیره ماکائو زندگی می‌کنیم؟!»، اما روزی که ساکم را بستم و تصمیم گرفتم که بروم، دیگر خوب می‌فهمیدم. می‌فهمیدم ننه‌باطی می‌خواست چه چیز‌هایی را به من بفهماند.

حالا در این عمق ۱۵ متری، مانده‌ام که من اسیر دنیا شدم یا دنیا اسیر من؟ من اسیر ماهی‌ها شدم یا ماهی‌ها اسیر من؟ دلم برای ننه‌باطی تنگ شده است. این اسم «ننه‌باطی» را از زبان من گرفتند و صدایش کردند. اسمش «ننه‌فاطی» بود؛ بچه که بودم زبانم نمی‌چرخید بگویم ننه‌فاطی، صدایش می‌زدم ننه‌باطی. بقیه هم خوششان آمد و همین‌طوری جا افتاد. ننه‌باطی ته رفاقت بود. هیچ کس از او دل‌چرکین نبود.

دلش رودخانه جاری بود؛ مثل همین اروند. مثل همین عمق ۱۵ متری که من‌وماهی‌ها را اسیر هم کرده است؟ راستی تا حالا ماهی گوشت تنتان را گاز گرفته است؟ آن احساس مورمور‌شدن و کنده‌شدن را بهتان دست داده است؟ من بار‌ها این حس را تجربه کرده‌ام. گاهی گلۀ ماهی‌ها به ضیافت من می‌آیند و هرکدامشان به جایی از تنم بوسه می‌زنند و شکمشان را از من پر می‌کنند. من در شکم هزاران ماهی بوده‌ام. آیا تاکنون کسی در شکم هزاران ماهی زندگی کرده است؟ الان ۳۱ سال از آن اولین شبی که ماهی‌ها به ضیافت من آمده بودند می‌گذرد؛ از آن اولین شب سرد زمستانی دی‌ماه سال ۱۳۶۵ ش.

من و محسن الماسی کنار هم تا گردن توی آب بودیم. بچه‌های دیگر هم در دسته‌های چندتایی با فاصله از هم ایستاده بودند. از کسی صدایی بلند نمی‌شد. سکوت و تاریکی تمام اروند را پوشانده بود. منتظر بودیم دستور شروع عملیات صادر شود. سه‌ربع ساعت می‌شد که بی‌حرکت ایستاده بودیم. چندماه آموزش دیده بودیم برای چنین شبی. آن همه آموزش در شرایط گرمای ۵۰ درجه و سرمای ۳- برای این بود که دسته‌ها و گروه‌ها خوب آب‌دیده شوند طوری‌که حتی نفس‌هاشان را هم کنترل کنند.

ما ماهی نبودیم، اما از ماهی‌ها هم در آب رهاتر بودیم. طوری آموزش دیده بودیم که با نفس‌هامان همدیگر را در بدترین شرایط می‌شناختیم؛ حتی سایۀ همدیگر را. یادم می‌آید بعضی وقت‌ها در حین آموزش از شدت خستگی ضعف می‌کردیم و توی آب به کمک هم می‌خوابیدیم و استراحت می‌کردیم. اما حالا خواب به چشم کسی نمی‌آمد. سرمای هوا و سرمای آب، اووووه دیگر نگوونپرس. شده بود که گاه از شدت سرما دقایقی دست‌های خودمان را حس نمی‌کردیم. به‌زحمت فکمان را تکان می‌دادیم. چاره‌ای نبود؛ باید خودمان را با همۀ تجهیزات به ابوالخصیب می‌رساندیم.

ساعت از ۸ گذشته بود. به نظر نمی‌رسید که به این زودی فرمان شروع عملیات صادر شود. من توی دلم آیه‌الکرسی می‌خواندم. لبم نمی‌جنبید. سرما لب‌هایمان را به‌هم گره زده بود. تازه اگر سرما هم نبود، باید سکوت می‌کردیم. فقط می‌توانستیم توی دلمان با خودمان حرف بزنیم. من هم توی دلم با ننه‌باطی حرف می‌زدم.

«.. ننه‌باطی، ننه‌باطی، ماهی‌ها دوروبر یونست را گرفته‌اند. دارند برای ضیافت آماده می‌شوند. ننه‌باطی، دلم می‌خواست کنارت باشم؛ مثل قدیم‌ها سرم را روی پا‌های استخوانی‌ات بگذارم و چشم‌هایم را ببندم؛ تو برایم چهارقل بخوانی و من آرام‌آرام پلک‌هایم سنگین شود و روی پاهایت آرام بگیرم. ننه‌باطی، اینجا بهشت زمین است. سرد است، ولی بهشت است. بچه‌ها چنان آرامشی به رود داده‌اند که آب از آب تکان نمی‌خورد. ننه‌باطی، ننه‌باطی، من سردم است؛ مرا در آغوش بگیر و برایم وإن‌یکاد بخوان. ماهی‌ها دارند برای ضیافت آماده می‌شوند…»

همین‌طور داشتم با ننه‌باطی حرف می‌زدم که ناگهان بالای سرمان روشن شد. آسمان مثل روز روشن شد. از تعجب خشکمان زد. هاج و واج به اطرافمان نگاه می‌کردیم. اروند دیگر تاریک نبود. حنابندان ماهی‌ها بود. دقایقی بعد، باران گلوله بود که از زمین‌وآسمان به‌سمت ما می‌بارید. دشمن منتظرمان بود. بچه‌ها دستپاچه شده بودند. صدای همهمه‌شان از همه طرف به گوش می‌رسید. هر کس سعی می‌کرد خودش را به نقطه امنی برساند، ولی نقطه امنی نبود. غواص‌ها در آب پراکنده شده بودند.

بعضی‌ها مدام زیر آب می‌رفتند و بالا می‌آمدند. بعضی‌ها هم زیر آب می‌رفتند و دیگر بالا نمی‌آمدند؛ دیگر هیچ وقت بالا نیامدند. بی‌هدف به‌سوی دشمن شلیک می‌کردیم. خون روی آب شتک می‌زد. آن‌هایی که سالم بودند سعی می‌کردند زخمی‌ها را با خود به‌عقب برگردانند، ولی نمی‌شد. مگر یک نفر، در آن سوز سرما و آن وضعیت اروند، چقدر می‌توانست دیگری را به‌عقب ببرد. کف خون روی لباس‌های گشادمان به تقدیری نزدیک بشارتمان می‌داد. محسن الماسی به‌جای اینکه به‌عقب برگردد به‌جلو می‌رفت.

صدایش کردم: «محسن، محسن، دیوونه شدی؟ کجا می‌ری؟». محسن نمی‌خواست صدایم را بشنود. محسن صدای ماهی‌ها را شنیده بود که به ضیافت خون دعوتش می‌کردند. به یک دقیقه نکشید که دیدم محسن تعادلش را در آب از دست داد و رفت زیر آب. خودم را به او رساندم. مثل یک ماهی از دهانش حباب خون خارج می‌شد. با دست چپم گرفتمش و به خودم چسباندم. کشان‌کشان چند متر بردمش. نمی‌خواست بیاید. خودش را با من نمی‌کشاند. روحش اجازه نمی‌داد که جسمش با من بیاید. محسن از دست‌هایم رها شد. رفت زیر آب، من هم به‌دنبالش. دیدم سبک‌تر از قبل دارد به‌عمق می‌رود. ماهی‌ها برایش کل می‌کشیدند. غصه‌ام گرفته بود. کمی آن طرف‌تر، جنازۀ دیگری داشت پایین می‌رفت.

بهروز طهماسبی بود. بهروز همان سال مکانیک دانشگاه صنعتی اصفهان قبول شده بود. ترم اول را نیمه‌کاره رها کرد و با چند نفر از بچه‌های دانشکده آمد و وسط دورۀ آموزش به ما ملحق شد. بهروز بچه شمال بود. ییلاقی ییلاقی؛ اهل رحیم‌آباد رودسر. آمده بود جنوب. حالا داشت با همۀ آرزوهایش زیر آب می‌رفت. محسن و بهروز را رها کردم. رفتم بالا نفس بگیرم.

سرم که از آب بیرون آمد، احساس کردم چیزی با سرعت یک گلوله از پشت با گردنم برخورد کرد. حتی نتوانستم سرم را برگردانم. چشمم به آسمان بود و آب داشت مرا به‌سمت خودش می‌کشید. جوری شده بودم که می‌توانستم آن طرف ابر‌ها و آن طرف آب‌ها را ببینم. نخل‌های اطراف اروند برایم دست تکان می‌دادند. من آرام‌آرام، آرام می‌شدم. رفتم و رسیدم به کف اروند. ماهی‌ها و خرچنگ‌ها دوروبرم را گرفته بودند. بوی خون اروند را آشفته کرده بود. بوی خون، نهنگ‌ها را دیوانه کرده بود. من یونس روی خاک نبودم. من یونس ماهی‌ها و نهنگ‌ها بودم.

حالا از آن شب، شب‌ها گذشته است و من هنوز با ماهی‌ها نفس می‌کشم. گاهی گوفۀ صیادان به استخوان‌هایم گیر می‌کند و مرا از سمتی به‌سمت دیگر و از ضیافتی به ضیافت دیگر می‌کشاند. ماهی‌های کوچک در حفرۀ دهانم بازی می‌کنند؛ صدای جاشو‌ها و نهمه‌هاشان حالم را خوب می‌کند. این یعنی مردم، هنوز حالشان خوب است. صیادان هنوز ماهی می‌گیرند، زن‌ها هنوز سپرتاس‌ها را برای شوهرانشان از غذا پر می‌کنند، بچه‌های نخلستان هنوز ترق‌تروق بازی می‌کنند و….

ننه‌باطی، برایم ذکر یونسیه بخوان! من از میان ابر‌ها و آب‌ها با تو حرف می‌زنم.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«ضیافتی برای ماهی‌ها» برای رزمندگان کربلای چهار بیشتر بخوانید »

رئیس جمهور از برگزیدگان جایزه «کتاب سال» تقدیر کرد

رئیس جمهور از برگزیدگان جایزه «کتاب سال» تقدیر کرد


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، مراسم اهدای جوایز ۲۶ برگزیده سی و نهمین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و چهار برگزیده بیست و نهمین جایزه جهانی کتاب جمهوری اسلامی با حضور آیت‌الله «سید ابراهیم رئیسی» برگزار شد.

جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی از مهم‌ترین جوایز فرهنگی کشور است که همه ساله برگزار شده و از آثار برتر نویسندگان، مترجمان و ناشران در حوزه‌های فلسفه و روانشناسی، دین، فقه و اصول، علوم خالص، علوم کاربردی، ادبیات، شعر کلاسیک و متون قدیم، تاریخ و جغرافیا، مستندنگاری و کودک و نوجوان تجلیل می‌شود.

برگزیدگان سی‌ونهمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران به شرح ذیل است:

«فلسفه و روان‌شناسی»
فلسفه غرب
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک در بخش ترجمه انتخاب شدند:
– پرسش وجود: برگردان و شرح درآمدِ «وجود و زمان» مارتین هایدگر، ترجمه و تحقیق سیدمحمدرضا حسینی‌بهشتی و زینب انصاری‌نجف‌آبادی، تهران: علمی، ‬‏۱۳۹۹، ۴۵۸ ص. ‬

– جستاری در خصوص فاهمۀ بشری، تألیف جان لاک، ترجمۀ کاوه لاجوردی، تهران: مرکز‏‫، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫بیست‌وهشت، ۶۸۴ ص.

«دین»
حدیث
– ادب ف‍ِن‍ای م‍ق‍رب‍ان‌: ش‍رح زی‍ارت ج‍ام‍عۀ ک‍ب‍ی‍ره، تألیف عبدالله ج‍وادی آم‍ل‍ی، ت‍ح‍ق‍ی‍ق و ت‍ن‍ظی‍م: م‍ح‍م‍د ص‍ف‍ای‍ی، مجید حیدری‌فر، احسان ابراهیمی، قنبرعلی صمدی، سعید بندعلی، ‏‫ق‍م‬‏‫: اس‍راء‬‏‫، ۱۳۸۱ ـ ۱۳۹۹، ۱۱ ج.

فقه و اصول
تألیف
– موسوعه الفقه الاسلامی المقارن، تألیف گروه مؤلفان، زیرنظر سیدمحمود هاشمی شاهرودی، ‫قم‬‏‫: مؤسسۀ دائره معارف الفقه الاسلامی طبقاً لمذهب اهل البیت‏‫ (علیهم‌السلام) ‬‏‫، ۱۳۸۹‎ـ ۱۳۹۹، ۱۴ ج.

تصحیح
– موسوعه ابن‌فهد الحلی، تحقیق و تألیف گروه محققان، زیرنظر مجمع الامام الحسین العلمی لتحقیق تراث اهل البیت (علیهم‌السلام)، قم: عطار‏‫، ۱۳۹۹، ۱۷ ج. ‬

«علوم خالص»
کلیات و تاریخ علم
در بخش تصحیح دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– منتهی الإدراک فی تقاسیم الأفلاک: نخستین رسالۀ جامع در هیئت بطلمیوسی، تألیف ابومحمد عبدالجبار خَرَقی، تصحیح، ترجمه و پژوهش حنیف قلندری، زیرنظر حسین معصومی‌همدانی، تهران: مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب، ۱۳۹۹، ۶۹۶ ص.

– طبائع الحَیَوان، تألیف شرف‌الزمان طاهر المروزی، تصحیح یوسف الهادی، تهران: مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب، ۱۳۹۹، ۲ ج.

«علوم کاربردی»
علوم پزشکی
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– مبانی اِرگونومی و مهندسی عوامل انسانی، تألیف گروه مؤلفان، ویراستاران علمی: علی‌رضا چوبینه و هادی دانشمندی، شیراز: دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی شیراز، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۸۸۶ ص.

– از سلول تا سرطان، تألیف ارسلان جلیلی و عباس حاجی‌فتحعلی، تهران: دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی شهید بهشتی‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۹۴۰ ص‬.

«ادبیات»
شعر کلاسیک
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– عید در تبعید: مجموعه شعر، سرودۀ علیرضا رجبعلی‌زاده‌کاشانی، تهران: سورۀ مهر‏‫، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۹۲ ص.
– آنیماه، سرودۀ عالیه مهرابی، تهران: سورۀ مهر، ‏‫۱۳۹۹، ۸۰ ص.

پژوهش ادبی
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– آذربایجان و شاهنامه: تحقیقی درباره جایگاه آذربایجان، ترکان و زبان ترکی در شاهنامه و پایگاه هزارساله شاهنامه در آذربایجان، تألیف سجاد آیدنلو، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار؛ با همکاری سخن، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۷۷۸ ص. ‬

– تلفظ در شعر کهن فارسی: بهره‌گیری از شعر در شناخت تلفظ‌های دیرین، تألیف وحید عیدگاه‌طرقبه‌ای، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار‏‫؛ با همکاری سخن، ۱۳۹۹، ‏‫۸۵۴ ص.

متون قدیم
– احسن القصص: قصۀ حضرت یوسف (ع)، از مترجمی ناشناخته از اواخر سدۀ پنجم یا اوایل سدۀ ششم، تصحیح علی نویدی‌ملاطی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار؛ با همکاری سخن‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫یک‌صدوسی‌ودو، ۷۳۰ ص.

«تاریخ و جغرافیا»
مستندنگاری
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– داغ دلربا: روایتی از تشییع پیکر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران، تألیف میثم امیری، ویرایش محمدمهدی عقابی، تهران: خط مقدم، ‏‫۱۳۹۹، ۱۹۶ ص. ‬

– رضا‌نام تا رضا‌خان: زندگی‌نامۀ رضاشاه پهلوی از ۱۲۵۶ تا ۱۲۹۹، تألیف هدایت‌الله بهبودی، تهران: ‏‫مؤسسۀ مطالعات و پژوهش‌های سیاسی‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۳۷۴ ص. ‏‫

«کودک و نوجوان»
علوم و فنون
– زیست ایران، تألیف اردوان زرندیان، ویراستاران علمی: فریبا همتیان، سیدرضا کروبی و حمیدرضا میرزاده، تهران: شرکت انتشارات فنی ایران، کتاب‌های نردبان، ۱۳۹۹، ۳ ج.

منتخب بخش سپاس:
هیئت علمی سی‌ونهمین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، جایزه ویژه خویش را به‌پاس تلاش خستگی‌ناپذیر در شناسایی، تصحیح و تحقیق و استوارسازی میراث علمی گرانقدر مرحوم آیت‌الله العظمی حاج سیدمحمد محقق داماد (قدس‌سره) به حضرت آیت‌الله رضا استادی (رئیس شورای سیاست‌گذاری و مشرف بر آثار «همایش آموزگار فقاهت»)، اهدا می‌کند:

ـ موسوعه التقریرات لأبحاث آیه الله المحقق الداماد، تألیف گروه محققان، زیر نظر رضا استادی، قم: مؤسسۀ کتاب‌شناسی شیعه، ۱۳۹۸، ۲۰ ج + ۱ ج مدخل.
منتخب شخصیت علمی:
هیئت علمی سی‌ونهمین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران جایزه ویژه خویش را به‌پاس تألیف، تصحیح و ترجمه آثار ارزشمند و کاربردی در حوزه فلسفه، ادبیات، تاریخ علم، ریاضیات و علوم انسانی، سعی بلیغ و کوشش بسیار در توسعه، ارتقا و پیشرفت فلسفه و تاریخ علم در کشور، ایجاد گفتگو میان سنت علمی مسلمانان و علم در دوره معاصر، حضور فعال در عرصه‌های بین‌المللی برای معرفی تاریخ علم ایران و اسلام، راه‌اندازی پژوهشکده تاریخ علم دانشگاه تهران به‌همراه تنی چند از استادان دیگر و تربیت شاگردان برجسته و توانمند در حوزه تاریخ و فلسفه علم به دکتر حسین معصومی همدانی اهدا می‌کند.

همچنین آثار شایسته تقدیر سی‌ونهمین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران نیز به شرح زیر اعلام شدند:

«کلیات»
دانشنامه‌ها و فرهنگ‌ها
– دانشنامۀ کتابداری و اطلاع‌رسانی، ویراست دوم، تألیف پوری سلطانی و شیفته سلطانی، تهران: فرهنگ معاصر، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۶۸۰ ص.

دانشنامه‌نگاری
– دانشنامه و دانشنامه‌نگاری: تاریخچه، روش‌ها و نمونه‌ها، طراحی و تدوین محمدمنصور هاشمی و حسین خندق‌آبادی، زیرنظر غلامعلی حدادعادل، تهران: بنیاد دایره‌المعارف اسلامی؛ کتاب مرجع‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۸۸۰ ص. ‬

روزنامه‌نگاری و تاریخ مطبوعات
– تاریخ تحولات اجتماعی و روزنامه‌نگاری سیاسی در بروجرد ۱۳۳۲ـ۱۲۸۵، تألیف محمد گودرزی (ا. فرهیخته)، تهران: سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی جمهوری اسلامی ایران‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۳۸۰ ص.

نسخ خطی
تألیف
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– ف‍ه‍رس‍ت ن‍س‍خ خ‍طی سازمان اسناد و کتابخانۀ م‍ل‍ی جمهوری اسلامی ایران، جلد ۱: از شمارۀ ۱۷۸۰۱ تا ۱۷۹۹۹، جلد ۲: از شمارۀ ۱۸۰۰۰ تا ۱۸۱۰۰، تألیف مریم تفضلی‌شادپور، تهران: سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۹۹، ۲ ج.

– فهرست نسخه‌های خطی فارسی کتابخانۀ کنگره (آمریکا)، تألیف علی صفری‌آق‌قلعه، تهران: مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫بیست‌وچهار، ‏۳۱۶، ۷ ص. ‬

ترجمه
– فهرست نسخه‌های خطی فارسی کتابخانۀ آکادمی علوم مجارستان، تألیف بندیک پِری با همکاری مژده محمدی و میکلوش شارکوزی، ترجمۀ پریسا کرم‌رضایی با همکاری مژده محمدی، تهران: وزارت امور خارجه، ادارۀ چاپ و انتشارات‏‫، ‬‏۱۳۹۸، ‬‏۳۴۶ ص.

«فلسفه و روان‌شناسی»
فلسفه غرب
– پدیدارشناسی روح، تألیف گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، ترجمۀ سیدمسعود حسینی و محمدمهدی اردبیلی، تهران: نی‏‫، ۱۳۹۹، ‫۶۸۸ ص. ‬

منطق
تصحیح
– قسطاس الافکار فی المنطق، تألیف شمس‌الدین سمرقندی، تصحیح اسدالله فلاحی، تهران: مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۶۷۶، ۱۷ ص. ‬

ترجمه
– منطق یا فن اندیشیدن [مشهور به منطقِ پوررویال]: بر اساس ویراست پنجم (۱۶۸۳)، تألیف آنتوان آرنو و پی‌یر نیکول، ترجمۀ علیرضا اسدی، تهران: ققنوس‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۶۵۴ ص.

«دین»
کلیات اسلام
– صدرنامه: احوال و آثار آیت‌الله العظمی سیدصدرالدین صدر (م ۱۳۷۳ق.) و فرزندش آیت‌الله سیدرضا صدر (م ۱۴۱۵ق.)، به‌اهتمام سیدباقر خسروشاهی، قم: مؤسسۀ کتاب‌شناسی شیعه، با همکاری مؤسسۀ فرهنگی ـ تحقیقاتی امام موسی صدر‏‫، ۱۳۹۹، ۲ ج.

علوم قرآنی
– رابطۀ قرآن و کتاب مقدس: بررسی دیدگاه آنجلیکا نویورت، تألیف سیدحامد علیزاده‌موسوی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ‏‫۱۳۹۹، ‫۳۴۰ ص.

حدیث
تصحیح
– الفوائد المکیه: شرح الاستبصار، تألیف محمدامین الاسترآبادی، و تلیه حاشیه الاستبصار، تألیف محمدامین الاسترآبادی و محمد الاسترآبادی، تصحیح علی فاضلی، قم: ‏‫مرکز فقهی ائمۀ اطهار (علیهم‌السلام) ‏‫، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۸۰۸ ص.

فقه و اصول
– تحف العقول فی علم الاصول: تقریر ابحاث حسین وحید خراسانی، ج ۱، تألیف علی کرباسی، قم: مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار حضرت آیت‌الله وحید خراسانی؛ مدرسه امام باقر العلوم (علیه‌السلام) ‏‫، ۱۳۹۹.

ادیان دیگر
– دانشنامۀ فلسفۀ دین، ویراستۀ پل ادواردز و دونالد بورچرت، ترجمه، تألیف و تدوین انشاءالله رحمتی، تهران: سوفیا، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۷۶۰ ص. ‬

«علوم اجتماعی»
اقتصاد
– اقتصاد روایی: چگونه داستان‌های ویروسی رخداد‌های بزرگ اقتصادی را می‌سازند، تألیف رابرت شیلر، ترجمۀ سعید زرگریان، اصفهان: آموخته، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۴۱۶ ص.

«زبان»
زبان‌های باستانی
– فارسی باستان: کتیبه‌ها، واژه‌نامه، تألیف محمد حسن‌دوست، ویراستار علمی: چنگیز مولایی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ‏‫۱۳۹۹، ۵۴۴ ص.

زبان‌شناسی
– نگاهی به تاریخ معنی‌شناسی، تألیف کورش صفوی، تهران: علمی‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۵۲۰ ص. ‬‏

«علوم خالص»
کلیات و تاریخ علم
– التشریح، تألیف محمود بن مسعود عمادالدین‌شیرازی، تصحیح: محمدابراهیم ذاکر، تهران: مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب، ۱۳۹۹، ۲ ج.

«علوم کاربردی»
علوم پزشکی
تألیف
– مرجع دندانپزشکی نظامی، تألیف رضا فکرآزاد، تهران: دانشگاه علوم پزشکی ارتش جمهوری اسلامی ایران؛ سازمان جهاد دانشگاهی تهران، ۱۳۹۹، ‏‫۵۲۶، ۳۷ ص.

ترجمه
سه کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– فلسفۀ پزشکی مقدماتی: انسانی‌کردن پزشکی مدرن، تألیف جیمز مارکم، ترجمۀ پیروزه شهباز، فرشته محمدی‌زاده، علی نجارنژاد، پردیس نعمت‌اللهی، آذر نعیمی و مازیار نعیمی، تهران: لوح فکر‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۴۹۲ ص. ‬

– ریه در فعالیت‌های بدنی و ورزش (سازگاری‌های پاتوفیزیولوژیکی و توانبخشی)، تألیف آنالیسا کوگو، متئو بونینی و پائولو اونوراتی، ترجمۀ مصطفی قانعی، حسین شیروانی، رضا سبزواری‌راد، تهران: تیمورزاده نوین، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۲۷۸ ص. ‬

– تهویۀ مکانیکی پِیل بِیم: کاربرد فیزیولوژیکی و بالینی، ویرایش ششم، تألیف جیمی کایرو، ترجمۀ معصوم خوش‌فطرت، امیر واحدیان‌عظیمی، مرضیه یوسفی و فرشید رحیمی‌بشر، تهران: آناطب‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۷۲۸ ص.

دامپزشکی
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– بیماری‌های دستگاه گوارش در اسب‌های ایران، تألیف فریدون رضازاده، تهران: سازمان جهاد دانشگاهی تهران، ۱۳۹۹، ۴۴۲ ص.

– فارماکولوژی کاربردی دام‌های کوچک، تألیف سیدمحمد فقیهی، تهران: سیمین، ۱۳۹۹، ۱۶۰۰ ص.

مهندسی برق
– کنترل دیجیتال و غیرخطی، تألیف محمدعلی معصوم‌نیا، تهران: دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۹۹، ۴۹۴ ص.

مهندسی مواد و معدن
– پوشش‌های نفوذی، تألیف محمود علی‌اف‌خضرایی، ویراستار: عبدالسلام کریم‌زاده، تهران: دانش‌بنیاد، ۱۳۹۹، ۷۸۲ ص.

مهندسی کشاورزی و دامپروری
– اصلاح چوب و فرآورده‌های مرکب: روش‌های صنعتی و نوین، تألیف مریم قربانی، ساری: دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی ساری، ۱۳۹۹، ۷۰۸ ص.

«هنر»
کلیات هنر
– نگاه و نقاشی: منطق نگاه خیره، تألیف نورمن برایسون، ترجمۀ مهدی حبیب‌زاده، تهران: حرفۀ نویسنده، ۱۳۹۹، ۳۵۲ ص.

هنر‌های تجسمی
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– سطر مستور: تاریخ و سبک‌شناسی کوفی شرقی، تألیف مهدی صحراگرد، تهران: فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران؛ مشهد: بنیاد بین‌المللی فرهنگی هنری امام رضا (علیه‌السلام)، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۴۰۲ ص.

– فرش کاشان در سایه روشن تاریخ، تألیف شیرین صوراسرافیل، ترجمۀ سارا صفاتی، تهران: کتابسرای میردشتی؛ فرهنگسرای میردشتی‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۶۵۶ ص.

عکاسی
– ‏‫تاریخ فرهنگی عکاسی، تألیف مری وارنر مارین، ترجمۀ هادی آذری‌ازغندی، تایماز پورمحمد، نیلوفر سَرلَتی، نگین شیدوش، کیوان موسوی‌اقدم و مهران مهاجر، تهران‮‬‏‫: حرفۀ نویسنده‮‬‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۶۴۸ ص.

هنر‌های نمایشی
سه کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– فلسفه و تئاتر: یک دیباچه، تألیف ‏‫تام استرن‬، ‫ترجمۀ علی منصوری، تهران: بیدگل‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۳۲۰ ص. ‬

– فلسفۀ فیلم‌نامه، تألیف تد نانیچلی، ترجمۀ احسان شاه‌قاسمی، تهران: علمی و فرهنگی‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫چهارده، ‏‫۴۶۸ ص. ‮‬

– مدرنیسم در سینما: سینمای هنری اروپا (۱۹۵۰ـ۱۹۸۰)، تألیف آندراش بالینت کوواچ، ترجمۀ محمدرضا سهرابی، تهران: علمی و فرهنگی‏‫، ۱۳۹۹، بیست‌وهفت، ۶۷۸ ص. ‬

معماری و شهرسازی
تألیف
– شهرسازی در مدار پیاده راهوری، تألیف مصطفی بهزادفر و کیومرث حبیبی، تهران: دانشگاه علم و صنعت ایران، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۷۸۰ ص. ‬

ترجمه
– تاریخ طراحی داخلی از ۱۹۰۰‬، تألیف آن مسى، ترجمۀ حمیدرضا انصارى، تهران: سمت؛ پژوهشکدۀ تحقیق و توسعه علوم انسانی‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫پنج، ۳۰۴ ص. ‬

موسیقی
تألیف
– سازشناسی کاربردی: ساز‌های موسیقی کلاسیک ایران، تألیف مجید کولیوند، تهران: نای و نی، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۱۵۲ ص.

ترجمه
– درآمدی بر فلسفۀ موسیقی، تألیف رابرت آگوستوس شارپ، ترجمۀ حسن خیاطی، تهران: بان‏‫، ۱۳۹۹، ۳۱۲ ص.

تربیت بدنی
– کاربرد روان‌شناسی تربیتی در مربیگری ورزشکاران، تألیف جفری هوبر، ترجمۀ امیر دانا، گلین مهدی‌نژادگرجی، سحر محرابی‌پری، میترا مصلحی‌جویباری و رمضان حسن‌زاده، زیرنظر و به ویراستاری رمضان حسن‌زاده، تهران: ویرایش‏‫، ۱۳۹۹، سی‌ودو، ۵۱۲ ص.

«ادبیات»
داستان بلند و رمان
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– بی‌نام پدر، نوشتۀ سیدمیثم موسویان، قم: کتاب جمکران‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۲۷۰ ص.

– ماه غمگین، ماه سرخ، نوشتۀ رضا جولایی، ویراستار: علی حسن‌آبادی، تهران: چشمه‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۱۶۴ ص.

مجموعه داستان‬‏
دو کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– ساعت دنگی: مجموعه داستان کوتاه سه‌گانه، نوشتۀ محمداسماعیل حاجی‌علیان، تهران: سورۀ مهر‏‫، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۲۳۶ ص.

– قدیس دیوانه: مجموعه داستان، نوشتۀ احمدرضا امیری‌سامانی، ویراستار: سیدجواد موسوی، تهران: یارمند؛ نشر صاد‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۱۵۲ ص.

شعر بزرگسال (محاوره)
– ردّ زنجیر‌های بازشده: مجموعۀ ترانه، سرودۀ سیدمهدی نقبایی، رشت: ریما، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۶۸ ص. ‬

نقد ادبی
تألیف
– آلبر کامو در ایران، تألیف محمدرضا فارسیان و فاطمه قادری، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۳۲۰ ص.

ترجمه
– حدیث دیگران: شرق‌شناسی در برابر غرب‌شناسی (تصویر‌های فرهنگی و ادبی ایران و فرانسه)، تألیف لیتیسیا نَنکت، ترجمۀ احیاء عمل‌صالح و منیژه عبدالهی، تهران: تمدن علمی، ‏‫۱۳۹۹، ‏‫۲۷۲ ص.

متون قدیم
سه کتاب زیر به‌صورت مشترک انتخاب شدند:
– دیوان مولانا امیربهاءالدین برندق خجندی، تصحیح: امید سُروری، تهران: تراث اسلامی‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۴۸۲ ص. ‬

– مجمل التواریخ و القصص، تصحیح اکبر نحوی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار؛ با همکاری سخن‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۹۰۷ ص.

– رسائل خواجو: ‏‫شمع و شمشیر، سراجیّه شمس و سحاب، نمد و بوریا، تألیف ‏‫خواجوی کرمانی، تصحیح و تعلیقات: محمد شادروی‌منش و محمود عابدی، ‏‫تهران‮‬: ‏‫مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب‮‬، ‏‫۱۳۹۹، هشتادوپنج، ۳۵۷، ۶ ص. ‮‬

داستان و رمان عربی
– شیخ در محبس: رمانی براساس زندگی شیخ‌الرئیس بوعلی سینا، نوشتۀ یوسف زیدان، ترجمۀ علیرضا باقر، تهران: شایا، ۱۳۹۹، ۲۹۶ ص.

«تاریخ و جغرافیا»
تاریخ
تألیف
– بازرگانی و اصناف پیشه‌‎ور در عهد صفوی، تألیف مهدی کیوانی، تهران: مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی‏‫، مرکز پژوهش‌های ایرانی و اسلامی‏‫، ۱۳۹۹، ۲ ج، در یک مجلد (۶۹۵ ص).

تصحیح
– سفرنامۀ ناصرخسرو: بر پایۀ کهن‌ترین نسخۀ موجود در کتابخانۀ لکهنو، به‌کوشش محمدرضا توکلی‌صابری، تهران: علمی و فرهنگی‏‫، ۱۳۹۹، ‏‫۵۹۲ ص.

«کودک و نوجوان»
داستان تألیف کودک
– ماهک و پارچه‌باف‌های کلینجا ملینجا، نوشتۀ اعظم سبحانیان، ویراستار: مجید محبوبی، تصویرگر: فرشته جعفری‌فرمند، مشهد: آستان قدس رضوی، شرکت به‌نشر، ۱۳۹۹، ۱۰۴ ص.

شعر نوجوان
– سکوت به زبان مادری، سرودۀ مهدی مردانی، تصویرگر: سیدرسول آمالی، تهران: سورۀ مهر‏‫، ۱۳۹۹، ۵۲ ص.

داستان ترجمه نوجوان
– شاگرد ته کلاس، نوشتۀ آنجالی رئوف، ترجمۀ شهره نورصالحی، تهران: پیدایش، ۱۳۹۹، ۲۷۶ ص.

علوم انسانی نوجوان
– سرگذشت استعمار، تألیف مهدی میرکیایی، تهران: سورۀ مهر، ۱۳۹۹، ۱۵ ج.

علوم و فنون کودک
– علوم برای کودکان، تألیف مارگریت تیبرتی و دیگران، ترجمۀ مهناز عسگری، تهران: علمی و فرهنگی، کتاب‌های پرندۀ آبی، ۱۳۹۹، ۱۶ ج.

علوم و فنون نوجوان
– دایره‌المعارف مصور شگفتی‌های فضا، تألیف کلایو گیفورد، ترجمۀ ذوالفقار دانشی‌نسب، تهران: سایان، ۱۳۹۹، ۲۰۰ ص.

در این آیین آثار برگزیده بیست‌ونهمین جایزه جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران به این شرح معرفی شدند:

-آینه ایرانی، بازتاب امپراتوری صفوی در فرانسۀ اوایل دورۀ مدرن، سوسن مخبری، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۹.

-صدویک قصه از خاورمیانه و تأثیر آن بر سنت شفاهی غرب، اولریش مارزلف، انتشارات دانشگاه ایالتی وین، ۲۰۲۰.

-جهات کعبه: خوانش‌هایی از خانه باستانی اسلام، سایمون اُمیرا، انتشارات دانشگاه ادینبرا، ۲۰۲۰.

-بهارستان جامی؛ شن یی مینگ، انتشارات شانگ‎وو یشین گوآن، ۲۰۱۹.

-شاعر و شعر ایران معاصر، شاکر صبور (عبدالصبور خان)، انتشارات شوبها، ۲۰۲۰.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رئیس جمهور از برگزیدگان جایزه «کتاب سال» تقدیر کرد بیشتر بخوانید »

نسبت به شخصیت پیامبر و اسطوره‌های ایرانی در ادبیات کم لطفی کرده‌ایم/ تفاوت ادبیات و داستان

نسبت به شخصیت پیامبر و اسطوره‌های ایرانی در ادبیات کم لطفی کرده‌ایم/ تفاوت ادبیات و داستان


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، دومین نشست تخصصی «مهمان» برای دیدار با چهره‌های ماندگار داستان ایرانی، به همت مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری، با حضور مجید قیصری و علی‌اصغر عزتی پاک در سالن طاهره صفارزاده حوزه هنری برگزار شد.

تنها سنگر و پناهم کتاب است

مجید قیصری در دومین نشست «مهمان» در ابتدا درباره چشم‌اندازش نسبت به ادبیات گفت: تا بعد از جنگ، شاید تعدادی محدود داستان خوانده بودم. سال ۶۶ دانشگاه قبول شدم، اما چون به جنگ رفتم، سال ۶۷ توانستم به دانشگاه بروم و اولین چیزی که از فضای دانشگاه احساس کردم، چیزی نبود که دنبالش بودم، چراکه پر از تصویر و خاطره جنگ بودم و نمی‌توانستم احساس خوبی در دانشگاه دانشگاه داشته باشم. عاشق روانشناسی بودم، اما روان آدم‌ها نه چیزی که در دانشگاه فرامی‌گرفتم. تنها سنگر و پناهم را کتاب دانستم و کتاب تنها چیزی بود که مرا در خانه نگه می‌داشت. روانشناسی دوست داشتم، اما در دانشگاه درباره آن‌چیزی که من دوست داشتم صحبت نمی‌شد.

وی ادامه داد: وقتی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، داستان‌نویسانی را یافتم که از همسایه‌ها و دوستان بسیار به من نزدیک‌تر بودند. به سمت داستان‌هایی، چون «خوشه‌های خشم» داستایوفسکی رفتم و بسیار جذبش شدم و حتی این داستان را با راه شب رادیو خواندم. داستان کوتاه بیشتر من را جذب کرد و وقتی این‌ها را خواندم شروع به نوشتن کردم و فکر می‌کنم سال ۷۳ بود که تجربیاتی نیز داشتم. همان زمان، با حوزه هنری آشنا شدم و مجموعه‌ای از کارهایم را که جایی منتشر نشده بود برای مرتضی سرهنگی بردم و او نیز خیلی محترمانه با من برخورد کرد. به فاصله برگشت به خانه، آقای سرهنگی با من تماس گرفت و مجموعه «صلح» را برای چاپ فرستاد. از آن زمان به بعد، خیلی جدی‌تر وارد داستان‌نویسی شدم.

نویسنده کتاب «جنگی که بود، جنگی که نبود» درباره محافل ادبی و اینکه آیا با این محافل دمخور است یا خیر، بیان کرد: خیلی اهل گعده‌ها و محافل نیستم.

علی اصغر عزتی پاک با تاکید بر اینکه حضور در محافل ادبی برای نویسندگان هم حسن دارد و هم عیب، گفت: عموما جمع، راه نویسنده را تغییر می‌دهد و اولویت‌هایش بر اساس اولویت جمع تغییر می‌کند و البته که دوری نویسنده از محافل و گعده‌ها کمک می‌کند تا صدای نویسنده، تازه و اصیل بماند.

اگر جنگ نمی‌رفتم یقینا نویسنده نمی‌شدم

قیصری در پاسخ به اینکه آیا اگر جنگ نمی‌رفتید، نویسنده می‌شدید؟ گفت: اگر جنگ نمی‌رفتم یقینا نویسنده نمی‌شدم چراکه هر کسی هر چه می‌خورد از اندوخته‌های دوران نوجوانی‌اش می‌خورد. فشاری که از طرف خاطرات جنگ داشتم، سبب شد بنویسم. ممکن است جنگ تمام شود، اما آثارش ادامه دارد و همین ادامه‌دار بودنش باعث می‌شود من هم به عنوان نویسنده ساکت نباشم.

وی با اشاره به داستان «پنجه خرس» از مجموعه داستان «ساحل تهران» که تاثیرات زیاد جنگ بر جامعه را یادآوری می‌کند، درباره این نگاه که علی اصغر عزتی پاک آن را نگاه اشراقی خواند، بیان کرد: این نگاه برای خودم هم جذاب است. دختر من ۲۵ ساله است و قبل از کرونا یکی از آشناها، دختر کوچک‌شان را نزد ما سپردند که در این حضور، هم‌نشینی با این بچه، من را سوق داد تا جهان را از دید او ببینم و به مرور زمان، این رفتار در مجموعه‌هایی که نوشتم، نشر پیدا کرد و نوع بازی و سوالات را از دید این نسل باهوش جدید روایت کردم. روایت‌هایم در این داستان، ممکن است زاده تخیل باشد، اما وام‌گرفته شده از رفتار‌های آن کودک بود.

تفاوت ادبیات و داستان چیست

قیصری همچنین در مورد تلقی‌اش از نویسندگی توضیح داد: دو مورد را باید ابتدا خط کشی کنم؛ بین ادبیات با داستان تفاوت قائلم. خلق ادبیات جایگاهی متفاوت دارد و تشخیص این دو خیلی هم سخت نیست. داستان‌نویس، داستانی می‌نویسد که سوژه‌اش دیگران هستند، اما کسی که ادبیات خلق می‌کند، سوژه‌اش خودش و جهان خودش است. ادبیات جای آزار دیدن است، اما داستان چیز دیگری است و همه سوژه آن می‌شوند. شخم زدن خاطرات، آزار دادن خود است و وقتی نباشد ادبیاتی خلق نمی‌شود.

سلوک نوشتن آدم را یاغی می‌کند

وی در پاسخ به این پرسش که چرا شغل رسمی ندارد و ادبیات در زندگی‌اش بیستر از هر چیزی موثر است، گفت: من سال ۷۱ فرصت پیدا کردم کارمند ستاد مبارزه با مواد مخدر باشم، اما اذیت می‌شدم و خودم را کارمند نمی‌دانستم، ولی خوشبختانه تقریبا همه همکارانم از بچه‌های جنگ بودند و من مشترکاتی با آن‌ها احساس می‌کردم، اما به مرور آن‌ها هم رفتند و من هم به دلایلی از آنجا بیرون آمدم. نوشتن در زندگی آدم تاثیر می‌گذارد؛ سلوک نوشتن آدم را یاغی می‌کند، اعتماد به نفس را بسیار بالا می‌برد، باور زیادی به آدم تزریق می‌کند و من را زیادی باورمند کرده و نگاهی مستقل پیدا کرده‌ام. تمام درد ادبیات، همان فردیت است و برای فرد، هویتی مستقل پدید می‌آورد. همه لذت ادبیات به این است که نویسنده را تنها می‌کند و نویسنده با آن آرامش می‌یابد. در واقع، وقتی می‌نویسید با چیزی زبان مشترک پیدا می‌کنید که در موارد دیگری آن را نمی‌یابید. در جمع‌ها نیز کسی درباره کتاب، سینما و هنر صحبت نمی‌کند و از منظر هنر کسی به دنیا نگاه نمی‌کند. این احوالات برای نویسندگان، آشنا است.

قیصری درباره آثارش که با نگاه اجتماعی، جنگ و تاثیرات آن و هویت‌بخشی نوشته شده‌اند و نمایش چهره انسان ایرانی و اینکه نویسنده‌ای هویت‌گراست، گفت: در مجموعه «ساحل تهران» جایی شخصیت کودک به شخصیت زن داستان می‌گوید «به زیر پایت نگاه نکن، به آسمان نگاه کن.» و این همان نگاه والا است. وقتی به آثار غربی نگاه می‌کنید می‌بینید که حضور پررنگ دین و عیسی بن مریم در آن‌ها مشهود است. اما ما در آثارمان اصلا به آن فکر نمی‌کنیم و حذفش کردیم! تاثیرگذارترین شخصیت در طول تاریخ بشریت که لیست خیلی بلندبالایی است، در راسش، رسول اکرم (ص) است چراکه یک‌تنه جهان را تغییر می‌دهد و غرورانگیز و مومنانه، جهان را دگرگون می‌کند. حالا فکر کنید چنین شخصیتی در سینما، هنر و ادبیات ما حضور ندارد و مقصر خود ما هستیم.

وی همچنین تاکید کرد: ما همچنین نسبت به اسطوره‌های ایرانی نیز کم لطفی کرده‌ایم و آثار معدود و جدی در این حوزه شاهدیم و وقتی این‌ها را نداشته باشیم، حتما یکجای کار می‌لنگد.

نویسنده کتاب «سه کاهن» با تاکید بر اینکه نویسنده باید با متن‌های پیش از خود ارتباط برقرار کند و ارجاعاتی به آن‌ها داشته باشد، اظهار کرد: نویسنده باید بینامتنی باشد و باید حتما با متن قبل از خودش، ارتباط برقرار کند، در صورتی که متونی، چون شاهنامه و قرآن که عقبه ما هستند باید شناخته شوند و بر اساس داشته‌هایمان باید نگارنده جدید باشیم.

علی‌اصغر عزتی پاک، رمان «شیر نشو» را بزنگاهی در مسیر داستان‌نویسی مجید قیصری دانست.

قیصری در پایان در جمع‌بندی بحث گفت: هر نسلی سه میراث علمی، میراث منشی و میراث روشی از خود به جا می‌گذارد. ادبیات، منش دوران است. دهه شصتی‌ها روش و منشی از خود بجا گذاشتند که ادبیات آن را به چالش می‌کشد، چیزی که هیچ هنر دیگری نمی‌تواند به آن نزدیک شود و این دقیقا وظیفه ادبیات است که باید آن را بروز و شکل دهد.

افشین شحنه‌تبار مدیر و مؤسس و صاحب‌امتیاز انتشارات «شمع و مه» در تهران و لندن که مترجم برخی آثار مجید قیصری است، گفت: مجید در عین اینکه سعی می‌کند تلخ ننویسد، اما ناخواسته به سمت جایی از جامعه می‌رود که شیرین نیست. کاملا ایرانی می‌نویسد و به لایه‌هایی در ادبیات می‌پردازد که مختص به خودش است. من نگاه غیرایرانی‌ها نسبت به آثارش را دیده‌ام و ترجمه تعدادی از آثارش تجربه جالبی برایم بود.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نسبت به شخصیت پیامبر و اسطوره‌های ایرانی در ادبیات کم لطفی کرده‌ایم/ تفاوت ادبیات و داستان بیشتر بخوانید »

ادبیات دفاع مقدس باید چه مضامینی داشته باشد

ادبیات دفاع مقدس باید چه مضامینی داشته باشد


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، هشتمین نشست «ادبیات پایداری، ادبیات انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و عناصر هویت‌بخش» با سخنرانی احمد شاکری و با حضور محمدرضا سنگری، جواد کامور بخشایش برگزار شد.
 
محمدرضا سنگری در ابتدای نشست ضمن معرفی احمد شاکری به عنوان سخنران این جلسه، به عناصر و عوامل پیروزی انقلاب اسلامی اشاره کرد و افزود: یکی از عواملی که سبب پیروزی انقلاب اسلامی شد، امام خمینی و ایمان ایشان به مردم بود؛ مردم باوری امام از جمله ویژگی‌های موثر در اینده انقلاب بوده است.
 
احمد شاکری نویسنده، پژوهشگر ادبیات داستانی دفاع مقدس و مدرس ادبیات با اشاره به درگذشت جهانگیر خسروشاهی، سعید تشکری و علیرضا سجادپور و طلب مغفرت برای آنها، درباره حلقه اندیشکده ادبیات پایداری اظهار کرد:حضور چهره‌هایی در ادبیات پایداری فارغ از خود افراد، بسیار سعادت بزرگی است. هفت جلسه‌ قبلی که برگزار شده بود، مخاطب آنها بودم و به صورت مجازی دنبال کرده‌ام.
 
وی با اشاره به اینکه انتظار از اندیشکده ادبیات پایداری بسیار زیاد است، اظهار داشت: انتظار از اندیشکده ادبیات پایداری فراتر از مجموعه‌های دیگر که کار نقد ادبی می‌کنند، است. تصور من از آن، پرسشگری و تضارب آرا در این اندیشکده است و آن را محلی برای توسعه موضوعات و مسائل، تفسیر کلان مسایل و خرده مسائل و کانونی برای رسیدن به پاسخ مسائل است. انتطاری که می‌رود این است که در یک منظرگاهی به سراغ موضوعات برویم.
 
شاکری به پنج اصل درباره مسائل اشاره کرد و گفت: اصل اول این است که مسائل در حوزه ادبیات پایداری، مسائل پرشماری هستند و از این جهت بی‌نهایت مساله به لحاظ طول زمانی‌ داریم. یعنی زمانی نخواهد بود که مساله‌ای وجود نداشته باشد.
 
اصل دوم این است؛ مسائلی که با آنها مواجهیم، می‌دانیم هستند اما از آنها آگاه نیستیم یعنی پرشماری مطرح است و به همه آنها اشراف نداریم و باید بدانیم علم اجمالی که ما را به سمت تفسیر می‌برد، چیست. اصل سوم این است که بدانیم بین مسائل چه رتبه‌هایی وجود دارد و بدانیم که به صورت تقدمی و تاخری، مسائلی وجود دارد، مثل مسائلی که مبنا هستند و غیرمبنایی. در واقع، بین مسائل نظامی وجود دارد که هم می‌تواند زمانی باشد و رتبه‌ای. در اصل چهارم، هر مساله‌ای نیازمند روش‌شناسی خاص خودش است. اصل پنجم این است که مسائل نیاز به تفسیر و تفریع دارند.
 
این پژوهشگر ادبیات تصریح کرد: اگر می‌خواهیم به مقصد برسیم نیازمند نقشه علمی هستیم که آنها را درک کنیم. باید بدانیم تبار هر مسأله چیست. اگر این نقشه را نداشته باشیم، نه نقطه آغاز را درک می‌کنیم نه تفکیک بین پرسش و مسائل را، که می‌تواند مشکل‌ساز باشد. بنابراین پیشنهاد می‌کنم در اندیشکده ادبیات پایداری به دنبال این نقشه برویم تا مشخص باشد کدام نقطه را می‌خواهیم بگشاییم.
 
وی با تاکید بر اینکه باید عوامل اصلی توسعه‌بخشی لحاظ شوند، بیان کرد: آنچه که با آن مواجه هستیم دفاع عناصر هویت‌بخش هستند. معتقدم این موضوع هنوز تبدیل به مسأله نشده است و اگر قرار است ادبیات دفاع مقدس را بکاویم، به یقین صدها مساله از دل آن قابل استخراج است. به این معنی که مسأله به میزانی که پاسخ بارور شود، می‌تواند محل بحث قرار گیرد. نکته دیگر، دیرینه شناسی و نسب‌شناسی مسأله است که خود هویت‌بخشی هم قابل سوال است.
 
شاکری با طرح این سوال که آیا صرف مساله‌مندی و توجه، معنا مهم است یا اینکه مصادر این مساله‌مندی چیست؟ گفت: نکته‌ای که وجود دارد، اصل مسأله‌مندی موضوع است. چیزی که موضوع است در قالب یک مسأله نمی‌گنجد و باید عواملی که تفریع می‌کند، بشناسیم. باید بدانیم در چه ساحت‌هایی می‌توانیم موارد را استخراج کنیم. در حقیقت، صورت‌های مفروض در نسبت‌هایی با سه گونه ادبیات، پایداری، انقلاب و دفاع مقدس است. در واقع ادبیات هم حاکی از هویت متعلق خودش است، هم ادبیات خودش محصولی هویت‌زاد است یعنی خودش واحد هویت است و از این منظر هویت ادبیات مظروف ادبیات داستانی قرار می‌گیرد لذا می‌بینید هویت‌بخشی در قالب رمان و قالب‌های متعدد، بروز می‌کند.
 
وی افزود: از این جهت ادبیات عرصه انتخاب است و هویت‌ها از ظرف به مظروف سرایت می‌کند، همانطور که از مظروف به ظرف سرایت می‌کند که در همه موارد، زمان هویت‌بخشی آن مهم است و باید دید وقتی آنها به هم مندمج می‌شوند چه اتفاقی می‌افتد.
 
این نویسنده در ادامه نکاتی در مورد ادبیات را برشمرد و تشریح کرد: ادبیات در تسری خودش انتخاب‌هایی را انجام می‌دهد و ظرفیت‌های هویت‌بخشی از خودش فعال می‌کند. نکته دیگر، مراتب و مدارج هویت‌یافتگی است؛ ظهور و بروز ادبیات مراحل و مراتبی دارد و واجد شدت و ضعف و قلت و کثرت است. نکته دیگر اینکه نه موضوعات بی‌نهایت هستند نه قالب‌ها بی‌نهایت. اگر فقط قید عناصر هویتی را در قالب مشخص مثل داستان و مرتبه مشخصی مثل پیرنگ لحاظ شوند، قابل استخراج است. نکته دیگر مطالعات پسین و پیشین است که بر فرم و محتوا تاثیرگذار است. یافته‌های ما مربوط به مطالعات پیشین است، چراکه صورت کامل نیست و قبلا محقق شده‌اند. نکته دیگر این است که در تعبیر ادبیات، مراد ما از ادبیات چیست؟ محصول ادبی یا اثر ادبی خلاق است. وقتی می‌گوییم ادبیات، به لحاظ گونه‌بندی و شکل، یکسان نیستند و شکل و صورت و مراتب عناصر هویت‌بخش در آنها متفاوت است. ادبیات ساحت مشخصی دارد که مشتمل بر ارکان نظام‌یافته‌ای است.
 
وی تأکید کرد: چیزی که الان از ادبیات موجود است و عناصر هویت‌بخش را می‌بینیم، نتیجه نظام تبلیغی و جشنواره‌ای و فرآیند اقتباس است که به آن هویت می‌دهد. کنش‌گر هویت‌بخش به ادبیات بسیار زیاد است که تحت نظام ارزشی قرار می‌گیرند.
 
شاکری بیان کرد: یکی از عناصر درونی هویت‌بخش و برون‌ساحتی، فرم است که هویت می‌دهند اما نقد نمی‌کنند، مثل رخدادهای سیاسی و شرایط فرهنگی که به ادبیات هویت می‌دهند، توسعه و مجال دادند و نسل جدیدی را وارد میدان کردند.
 
وی عنوان کرد: نکته بعدی این است که ما درباره چه ساحت‌هایی از هویت صحبت می‌کنیم، قطعا هویت ملی فراتر و موثق‌تر از هویت شخصی و جریانی است.
 
این پژوهشگر و مدرس ادبیات با طرح چند سوال، بیان کرد: چرا برخی از آثار شاخص ما را به هویت جریانی نمی‌رسانند و چرا به ما هویت ملی نمی‌دهند و برخی آثاری که شاخص نیستند برای ما هویت می‌سازند. ادبیات دفاع مقدس باید چه مضامینی داشته باشد که کافی باشد؟ آیا پرداختن به عناصر ضدهویتی متقدم بر عناصر هویتی است؟
پرداخت به ضد، ما را در مقام تعریف به ضد هویتی می‌کشاند و در پاره‌ای موارد اولویت دارد. در واقع، هویت‌بخشی دوسویه است و از دل اینها مولودی به وجود می‌آید با عنوان هویت اندماجی و ترکیبی.
 
وی گفت: نگاه‌های غیر حاکم باعث شده است که حتی به زندگی شخصی نویسنده‌ها توجه کنیم، در صورتی که چرا باید درباره مشکلات شخصی زندگی آنها بدانیم و جزییات زندگی آنها مشخص شود؟ این موارد از غیرسازی‌ها برانگیخته شده که از متن ادبیات برنمی‌انگیزد. در واقع ما تلاش داریم بگوییم نویسنده انقلابی با غیرانقلابی هم فرق دارد!
می‌توان عناصر وحدت‌بخش متعددی را می‌توان لحاظ کرد که تلاشش رساندن به وحدت است. عناصر وحدت‌بخش متعدد است و موضوع بیشتر دیده می‌شود و نقطه جمع شدن مضامین است.
 
پرسش و پاسخ‌های حاضران پایان بخش نشست «ادبیات پایداری، ادبیات انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و عناصر هویت‌بخش» بود.
 
انتهای پیام/ ۱۲۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ادبیات دفاع مقدس باید چه مضامینی داشته باشد بیشتر بخوانید »