اربعین

طواف خونین در قربانگاه عشق

حج سال ۶۶ چگونه قربانگاه مهمانان خدا شد؟


طواف خونین در قربانگاه عشقبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، روز ۹ مرداد ۱۳۶۶ شمسی، مراسم برائت از مشرکین در مکه مکرمه توسط دولت سعودی به خاک و خون کشیده شد و در این میان عده‌ای از حجاج ایرانی به شهادت رسیدند. روزنامه جمهوری اسلامی در ۱۹ شهریور ۱۳۶۶ به مناسبت اربعین شهدای جمعه خونین مکه، روایت یکی از شاهدان عینی را در قالب دل‌نوشته‌ای منتشر کرد.

راوی در این یادداشت چنین نقل می‌کند: «ساعت دو بعد از ظهر روز ششم ذی‌الحجه به سوی میدان «معابده» پیش می‌روم. جابجایی مکرر خودرو‌های مملو از کماندو‌های مسلح، همراه آژیر ممتد و دلخراش ماشین‌های پلیس، در شارع مسجدالحرام، با رنگ و لعاب غربی به ویژه آمریکایی‌اش، مرا به یاد پیل سواران سپاه ابرهه می‌اندازد و خاطره‌ ساز و برگ لشکر ابوسفیان را که در برابر سپاه «ابرهه» جهت نابودی کلمه «لا اله‌ الا‌ الله» صف آرائی می‌کردند را در ذهنم زنده می‌کند. از خود می‌پرسم آیا این‌ها می‌خواهند به جبهه اسرائیل بتازند که اینگونه غرق در سلاح گشته‌اند؟ و قدرتشان را به رخ می‌کشند؟

خیل یکتاپرستان را می‌بینی که گروه گروه با در دست داشتن پلاکاردهایی با شعار‌های «الموت لامریکا»، «الموت لاسرائیل» و تصاویری از امام با فریاد «الله‌ اکبر» و «لا‌ اله‌ الا الله» از هر سو به طرف میدان معابده نقطه شروع راهپیمایی در حرکتند.

شماری از حجاج که بازوبند قرمز انتظامات بر دست دارند، با کشیدن صفی ممتد از میدان معابده تا پل حجون در دو طرف خیابان، شکوه و نظم خاصی به مراسم می‌بخشند. عده‌ای نیز با بازوبند سبز که کلمه «سقایة‌الحاج» حج به چشم می‌خورد با کتری‌های آب سرد گلوی خشکیده از فریاد برائت از مشرکین حاجیان را تازه می‌کنند و به یاد مولایشان حسین (علیه‌السلام) زوار تشنه‌لب ایرانی یا غیر ایرانی را سیراب می‌سازد.

نشاط کسب رضای خدا با اعلام برائت از مشرکین سختی گرمای هوا را در خود ذوب می‌کند. از روی پل شکوه و عظمت خیل موحدین نمایان‌تر و مجذوب‌تر است. پشت‌ بام‌های اماکن و ساختمان‌های دولتی در طول مسیر مملو از افراد غیر نظامی سعودی و گاهاً در کنار آن‌ها دوربین‌های فیلمبرداری نیز دیده می‌شود.

در ادامه مسیر هنگامی که ابتدای جمعیت به مسجد جن می‌رسد، ازدحام بیشتری ایجاد می‌شود و کماندو‌های سعودی تقاطع شارع مسجدالحرام را با استقرار ماشین‌ها در وسط خیابان و کشیدن دیواری از سپرهایشان مسدود کرده‌اند.

در این لحظات در کنار پلیس قرار می‌گیرم و منتظر هستم تا پلیس، چون سال گذشته بر روی این جمعیت عظیم که حتی پس از خاتمه دادن به تظاهرات می‌بایست جهت متفرق شدن به سمتی برود راهی باز کند ولی برخلاف انتظار به محض نزدیک شدن صف پیشین تظاهرات که متشکل از برادران انتظامات است به ناگاه افراد پلیس با علامت افسر سعودی همزمان باتوم‌های چوبی شان را بالا برده و به سر مردم فرود می‌آوردند.

هیچکس انتظار چنین صحنه‌ای را ندارد. من ابتدا تصور می‌کردم که این درگیری همچون سال‌های قبل، مقطعی و کوتاه خواهد بود ولی هجوم گروه دیگری از پلیس مستقر در نزدیکی تقاطع که توسط بیسیم همان افسر فراخوانده می‌شوند وضع را وخیم‌تر می‌کند.

از آنجایی که هیچکس آمادگی مقابله با پلیس را ندارد به ناچار علی‌رغم فشار سیل عظیم جمعیت که از حمله پلیس بی‌اطلاع هستند به سمت جلو، مردم سعی می‌کنند بر خلاف جهت راهپیمایی برگردند. به ناگاه ازدحام عجیب و خطرناکی درست در مقابل مسجد جن ایجاد می‌شود. فریاد‌های «الله‌ اکبر» در فضای حرم امن‌ الهی طنین‌انداز است و لابلای فریاد‌های «الله‌ اکبر» این صدا به گوش می‌رسد: درگیر نشوید… برگردید… خونسرد باشید… مواظب خواهر‌ها باشید… برادر‌ها نروید عقب، بایستید.

به دلیل عدم آمادگی مردم و عدم انتظار به وجود آمدن این صحنه، هیچ‌ کس قدرت تصمیم‌گیری ندارد و گاه نظر افرادی که فریاد می‌کشند متفاوت است. درست در همین لحظه فاجعه دردناک آغاز می‌شود.

عمال شخصی سعودی که در طبقات پارکینگ چند طبقه مقابل مسجد جن از قبل مهیا شده‌اند شروع می‌کنند به پرتاب سنگ‌های بزرگ، چوب، آهن، کولر و هر وسیله سنگین دیگر بر سر جمعیت بی‌دفاع. اینک برای من مسلّم شد که هدف این‌ها متفرق کردن مردم با ایجاد رعب و وحشت نیست بلکه هدف کشتن مردم آن هم با فجیع‌ترین وضع است. چراکه هر سنگی که از طبقه ششم پایین پرت می‌شود بر اثر ازدحام غیر قابل وصف جمعیت حداقل سه یا چهار نفر را به شدیدترین وجه مجروح یا حتی شهید می‌کند.

باتوم‌های پلیس بر سر هر کسی که فرود می‌آید بلااستثنا خون فوران می‌کند و جامه‌ای سفید را گلرنگ می‌سازد و غرق در خون می‌کند.

در همان لحظات اول ماکت قدس در زیر ضربات باتوم پلیس از هم می‌پاشد. فشار جمعیت ما را به سمت راست خیابان که خواهران هستند می‌برد، چند لحظه‌ای از آغاز هجوم ددمنشانه پلیس سعودی نگذشته است که صدای شلیک گلوله شنیده می‌شود و دیدن افرادی که بر اثر اصابت گلوله به سرشان، در خون پاک و مطهرشان می‌غلطند، این تصور شاید تیر‌های هوایی باشد را از ذهنم می‌زداید.

در این بین ناگهان می‌بینم که هجوم وحشیانه پلیس در سمت چپ خیابان برادر‌ها را به عقب می‌راند ولی علی‌رغم ضربات شدید پلیس وحشی سعودی در سمت راست خیابان، این جمعیت انبوه قادر به حرکت نیست ولی هر لحظه فشرده‌تر می‌شود. فشار و ازدحام به حدی است که تنفس را به سختی ممکن می‌سازد.

اطرافیانم که غالباً افراد پیر یا مسن هستند از فرط فشار و سختی تنفس، رنگ چهره‌هایشان رو به کبودی است و توان تکلم را از دست داده‌اند. سخت متحیر می‌شوم و وقتی می‌‎بینم جلوی جمعیت خالی است ولی هیچ‌ کس حرکت نمی‌کند، تصور می‌کنم مانعی در وسط خیابان و در جلوی مردم انداخته‌اند.

با سختی زیاد خودم را از لابلای جمعیت بیرون می‌کشم تا به گمان خود با کمک چند نفر دیگر از برادران مانع را برداریم و جان چندین نفر را از دست پلیس وحشی سعودی که با باتوم بر فرق مردم می‌کوبید و پیکر‌های نحیفشان را لگد مال می‌کرد و همین گونه از زیر باران بطری شکسته و سنگ‌های سنگینی که توسط ایادی رژیم از بالا پرت می‌شود، نجات دهیم؛ اما وقتی در مقابل این جمعیت راکد و در هم قرار می‌گیرم، منظره‌ای بس دلخراش می‌بینم که کلامم از بیان چگونگی‌اش و عمق فاجعه در می‌ماند.

انبوهی از خواهران بویژه پیرزنان را می‌بینم که روی هم انباشته شده‌اند و مانعی در جلوی جمعیت شده‌اند. نفرات زیرین تماما جان به جان آفرین تسلیم کرده‌اند و نفرات بالاتر، شاید نفس‌های آخر خود را می‌کشند و تنها بانگ‌های مظلومانه خویش و بعضی با دراز کردن دستان بی‌رمق خویش استمداد می‌طلبند.

بی‌درنگ سعی می‌کنیم با کمک برادران دیگر، یکی یکی آن‌ها را از زیر انبوه جمعیت بیرون بکشیم، ولی جز چند مورد تلاشمان بی‌نتیجه ماند. با هجوم پلیس آن عده که رمقی در بدن دارند به عقب می‌روند اما متاسفانه اجسادی مطهر، همچنان بر روی هم باقی می‌مانند.

در سمت راست خیابان عده‌ای از جانبازان در همان لحظات اول از روی چرخ‌ها می‌افتند و چماق‌های پلیس وحشیانه بر سر و روی آنان فرود می‌آید. عده‌ای با جدیت می‌کوشند مجروحین و مصدومین را بر روی دست یا روی پلاکاردهائی که در دست مردم بود به عقب برسانند. صفیر گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شود.

من تلاشم این است که پیرمردان و افراد ناتوان مصدوم را به عقب هدایت کنم. پیرزنی فرتوت را می‌بینم که خون از سرش جاری است و نیمی از صورتش را خون پوشانده و بر روی پیراهنش راه باز کرده است. به سمت او می‌روم تا به او کمک کنم ولی قبل از اینکه کاری برای او انجام دهم جمله‌ای به من می‌گوید که حقیقتاً تبلور ایمان و شجاعت شیرزنان اسلام است. او نفس زنان اما مصمم می‌گوید: «من عقب نمی‌روم. جوان‌هایمان دارند شهید می‌شوند من کجا بروم!»

هجوم پلیس مردم را از زیر پل حجون به سمت بالای پل حجون (به طرف میدان معابده) به عقب می‌راند. ناگهان در مقابل چند ساختمان جدیدالاحداث در کنار قبرستان ابی‌طالب که فلسطینی‌ها و اردنی‌ها در آن مستقر هستند مجدداً ازدحام سختی پدید می‌آید. پلیس از طرف دیگر یعنی میدان معابده به مردم یورش برده است و آن‌ها را به طرف پایین می‌راند. جمعیت باقی‌مانده از دو طرف در محاصره است. هیچ راهی وجود ندارد و درب تمام ساختمان‌ها بسته است اما ساکنین همه از پنجره‌های طبقات بالا ناظر جنایات پلیس سعودی هستند.

هوا کاملاً تاریک شده است و اجساد زیادی نیز بر کف خیابان افتاده‌اند. حال که مردم از دو طرف در محاصره شدید هستند، پلیس سعودی به اشاره و علامت از مردم می‌خواهد که بنشینند و جمعیت به تصور خاتمه دادن به جنایات هولناک وحشیانه آنان می‌نشینند.

وقتی همه نشستند ناگهان بی‌رحمانه اقدام به پرتاب گاز خفه کننده به میان مردم می‌کنند. در جاهایی که ازدحام زیاد است بلااستثنا چند نفری بر اثر گاز شهید شده یا حداقل دچار تنگی نفس می‌شوند. در این شرایط سخت ناگهان درب ساختمان اردنی‌ها و فلسطینی‌ها بر روی مردم باز می‌شود. تعداد زیادی از خواهران و مجروحین به داخل ساختمان‌ها می‌روند اما وقتی پلیس متوجه وجود ایرانی‌ها در داخل ساختمان‌ها می‌شود برق آن را قطع می‌کند طوری که گرمای زیاد و تاریکی مشکلات زیادی را بوجود می‌آورد.

پلیس همچنان اعمال ددمنشانه خود را ادامه می‌دهد و تعداد دیگری را شهید یا مجروح می‌سازد. پشت سر پلیس تعداد زیادی از مامورین امنیتی و اراذل اوباش جیره‌خوار آل سعود در لباس شخصی با چوب و سنگ به مردم حمله می‌کنند.

درگیری و ضرب وشتم تا لحظاتی قبل از نماز عشاء ادامه دارد، در این زمان با مصدوم و دستگیر کردن آخرین نفرات، حمله مغول و اعمال امریکا با عرض تبریک به یکدیگر و حتی مصافحه و معانقه به پایان می‌رسد در حالیکه خیابان پوشیده از خون و مملو از اشیاء به جای مانده از مردم، چادر‌های غرق به خون و پیکر پاک شهدا و حتی مجروحین است، درحالیکه در گوشه و کنار هنوز اراذل و اوباش و عمال پلیس به ضرب و شتم ایرانیانی که از مهلکه جان سالم بدر برده‌اند، مشغول هستند.

صحنه غمبار و پر دردی است. پیکر‌های پاک و مطهر عزیزانی که برای انجام وظیفه دینی خود یعنی اعلام برائت از مشرکین، در کنار حرم امن الهی توسط مدعیان کلیدداری کعبه به شهادت رسیده‌اند، کف خیابان روی سجاده‌ای از خون افتاده است اما آرامش و سکوتشان در گوش هر مسلم و بیدار دلی تا ابد فریادی پرخروش خواهد بود.

ساعتی بعد از حرم خدا مسجدالحرام به سوی میدان معابده می‌روم و با شگفتی تمام می‌بینم که نوکران پست آمریکا تمام آثار جنایات بی‌سابقه خویش را از بین برده‌اند، همه اجساد و مجروحین را برده و وسائل به جای مانده از مردم را جمع کرده و خیابان را تا پل حجون تمیز کرده‌اند اما خون‌های زیادی در طول این مسیر بر کف خیابان و پیاده‌رو و در و دیوار نقش بسته است که تا ابد مظلومیت شهدا را فریاد خواهد کشید.

از پل حجون به بعد، به جز بردن اجساد و مجروحین، صحنه دست نخورده باقی مانده است، کفش‌ها و چادر‌های غرق به خون، قمقمه‌های شکسته، قلوه‌سنگ‌ها، بطری‌های شکسته تمامی سطح خیابان را پوشانده است.

خون‌های پاشیده بر در و دیوار و نقش بسته بر کف خیابان حاکی از عمق جنایت آل سعود است. زیر چتر سیاه شب با خود می‌اندیشم خدایا اینجا میدان جنگ است یا نقطه‌ای از محدوده حرم امن‌الهی در جوار خانه‌ات؟ اینجا خیابانی در مکه است؟ یا مسلخ منی؟

امسال حاجیان را ذبح گوسفند در راه خدا کافی نبود، چراکه خود را به مسلخ و مذبح عشق آوردند و خود را به جای هدیه تقدیم خدا کردند.

امسال کعبه را به جای عطر و گلاب با خون شستشو دادند. به امید آنروز که خدا خود انتقام خون مهمانانش را بستاند.»

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

حج سال ۶۶ چگونه قربانگاه مهمانان خدا شد؟ بیشتر بخوانید »

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس



شهید محمدرضا دهقان امیری

گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سالهاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت اول این گفتگو، پیش روی شماست.

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

**: ماجرای کتاب زندگی‌نامه آقامحمدرضا از کجا آغاز شد؟

مادر شهید: گفتگوهایی با ما و همرزمان محمدرضا در انتشارات روایت فتح انجام شد و قرار بود که کتاب، به اولین سالگرد شهادت برسد اما به سرانجام نرسید. حدود سه سال گذشت تا این که بخشی از گفتگوها به صورت مکتوب به ما داده شد و بعدا برای کتاب شهید، استفاده شد. زیر قبه امام حسین علیه السلام در کربلا خواستم که کتاب محمدرضا زودتر نهایی بشود. در مدت کوتاهی یکی از دوستان از شیراز تماس گرفت و پیشنهاد داد با انتشارات نیستان و آقای شجاعی که فعال هستند، تماس بگیرم. به دلم افتاد که این کار خیلی خوب و زود انجام می شود. اصلا هیچ شناختی از پسرِ آقا سیدمهدی شجاعی نداشتم. وقتی با آقای سیدعلی شجاعی تماس گرفتم، خانم مقصودی پاسخ من را دادند و قرار شد از طرف آقای شجاعی با من تماس بگیرند. من یک ربع حرف زدم و ایشان به دقت، حرف‌های من را گوش دادند.

**: ایشان از همکاران بسیار گرانقدر انتشارات نیستان هستند که کتابی هم از خاطراتشان در پیاده‌روی اربعین نوشته و منتشر کرده‌اند که بسیار خواندنی است.

مادر شهید: اتفاقا خیلی دوست دارم ایشان را ببینم. چون انرژی مثبتی از پشت تلفن به من دادند. گفتند که من خودم با آقای سیدعلی شجاعی صحبت می کنم و نتیجه را تا یکی دو روز آینده به شما می دهم. سر موعد هم تماس گرفتند و گفتند:‌آقای شجاعی گفته‌اند خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی برای این کار خوب هستند. اگر هم می خواهید، چند کتاب از ایشان را برایتان بفرستیم تا بخوانید و تصمیم بگیرید. شماره تماسشان را هم دادند. در یک هفته‌ای که بخواهم بررسی کنم و تماس بگیرم، به میدان انقلاب رفتم و همه کتاب هایشان را خریدم و خواندم.

**: قلم خوبی دارند…

مادر شهید: بله؛ اما متوجه شدم ایشان تا به حال درباره شهید کتابی ننوشته اند. هیچکدام از چهار پنج کتابی که از ایشان داشتم درباره شهدا نبود.

**: به نظرم بهترین کتابشان «طلوع روز چهارم» است…

مادر شهید: بله، کتاب زیبایی است که از زبان چهار بانوی بزرگ هستی نوشته‌اند.

**: بعد از آن هم کتاب «یک روز بعد از حیرانی» که برای شهید دهقان امیری نوشته‌اند، ‌جزو کارهای ویژه ایشان است.

مادر شهید: یک روز صبح زود با خانم سلیمانی تماس گرفتم و گفتند من در پارک ملت مشغول پیاده‌روی هستم. اسم کتاب یعنی «یک روز بعد از حیرانی» هم برای همین بود که آن روز حیران شده بودند که این کار را قبول کنند یا نه!

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

جالب بود که به من گفتند یک دوست دیگری هم همراهم است و ایشان هم نویسنده هستند و خیلی دوست دارد راجع به شهید شما بنویسند.

گفتم: من به دلم افتاده که شما می نویسید… گفتند: ‌اتفاقاتی باید بیفتد تا نویسنده بتواند سراغ سوژه‌اش برود. من هم گفتم الان این اتفاق افتاده و من با شما تماس گرفته‌ام. ایشان هم گفتند: من فکرم را می کنم و جوابش را می دهم… خانم سلیمانی بعدا گفت: از زمانی که شما تماس گرفتید، من در حیرانی بودم و به همین خاطر این اسم را برای کتاب انتخاب کردم.

**: بارها خانم سلیمانی ماجرای آن روز را در مراسم های مختلف گفته اند که در شرایط خاصی بودند. انگار برای نوشتن این کتاب انتخاب شده بودند. شما دوباره همه خاطراتتان را از نو برای ایشان تعریف کردید؟

مادر شهید: نه، مبنای اصلی، همان گفتگوهایی بود که قبلا گرفته شده بود. ایشان فقط دو سه بار به خانه ما آمدند و جزوه روایت فتح را به ایشان دادم و گفتم که بروید بخوانید و هر جایی که مشکل و ابهامی بود، با هم رفع می کنیم. وقتی به منزل ما می آمدند هم گفتگوهایی درباره جزئیات اتفاقات انجام می‌دادیم. همان اول هم به من گفتند که طرحی برای نوشتن کتاب دارم و برایم تعریف کرد که من می پسندم یا نه.

گفتم: من دلم می خواهد همه چیز دست خودتان باشد و اختیاردار باشید، چرا که به نظر من محمدرضا خودش شما را انتخاب کرده و هر طوری که تصمیم بگیرید، راضی هستم. خیلی‌ها با این سبک نوشتن ایشان که اول با شهادت شروع بشود و  کم کم به دل خاطرات برود، مخالفت و انتقاد کردند ولی به نظر من، خیلی قشنگ توانستند کار را بنویسند و از آب دربیاورند.

**: ایشان خطر بزرگی کردند که زاویه دید کتاب را دوم شخص قرار دادند چون نوشتنش سخت است اما شکر خدا از آب در آمده.

مادر شهید: خیلی‌ها که کتاب را خوانده اند به من می گویند که این سبک را در کتاب هیچ شهیدی ندیده‌اند. بیشتر کتاب شهدا به صورت خاطرات کوتاه کوتاه نوشته می شود.

**: این سبکی که گفتید کاملا تعطیل شده اما در کل، نوشتن با زوایه دید دوم شخص، کار سختی است…

مادر شهید: بله؛ انگار از همان ابتدا در کافه‌ای، محمدرضا جلویش نشسته و به همین خاطر خیلی توانست مردم و مخاطبان را به خودش جذب کند. نمی دانم الان به چاپ چندم رسیده اما فکر کنم خیلی مورد استقبال قرار گرفته است.

**: چطور کتاب را به انتشارات شهید کاظمی سپردید؟

مادر شهید: پیشنهاد خانم سلیمانی بود. گفتند که من با انتشارات شهید کاظمی کار می کنم و مناسب است که کتاب را به آنجا تحویل بدهیم. من هم انتشارات شهید کاظمی را می شناختم. اولین کتابی که درباره محمدرضا منتشر شد را انتشارات شهید کاظمی با نام «ابووصال» چاپ کرده بود.

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

**: آن کتاب زیر نظر شما بود؟

مادر شهید: آن کتاب را خانمی از قم نوشتند. البته کتاب کاملی نبود و باید تلاش می کرد که نواقصش برطرف شود. نویسنده، اطلاعات را از منابع مختلف جمع آوری و کتاب را تدوین کرده بود. چندین دیدار هم با هم داشتیم و هر بار اصرار داشتم که نواقص کتاب برطرف شود. برخی خاطرات اشتباهاتی داشت و گاهی به لحاظ زمانی، مطابقت نداشت. مثلا یک خاطره برای ۵ سالگی محمدرضا با یک خاطره از ۱۲ سالگی تلفیق شده بود که می شد آن ها را از هم جدا کرد.

البته اگر من از ابتدا با انتشارات شهید کاظمی ارتباط می گرفتم، شاید خیلی از این مشکلات حل می شد. بخشی از مشکلات متن هم که قرار بود در بخش ویراستاری حل بشود، رفع نشد. حتی کتاب را خودم از راسته کتابفروش‌های میدان انقلاب خریدم. آن کتاب هم به چاپ چهارم و پنجم رسید اما بالاخره نظر ما را تأمین نکرد.

**: نمونه‌های دیگری هم داشته‌ایم که مادر شهید از کتاب چاپ شده برای فرزندش راضی نبوده و کل کتاب های چاپ شده را خریداری می کند و در مقابل، با نویسنده دیگری قرار می گذارد تا کتاب بهتری برای فرزندش نوشته شود. حساسیت خانواده شهدا به ادبیات و کیفیت کتاب خیلی ارزشمند است.

مادر شهید: این کتاب، ماه هشتم شهادت محمدرضا چاپ شد و ما اصلا در حال خودمان نبودیم و به همین خاطر، با استانداردهای ما فاصله داشت.

**: به نظر من باید بین ۵ تا ۷ سال از شهادت بگذرد تا خاطرات احساسی ته‌نشین بشود و خاطرات اصلی و اساسی خودش را نشان بدهد. اما متاسفانه می دیدیم که برخی نویسندگان از همان روز تشییع پیکر، با خانواده شهید مرتبط می شدند و شروع می کردند به نوشتن که حاصلش می شد کتاب‌های ضعیف و کم‌جان. خوشحالیم که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» همه این کاستی‌ها را جبران کرد.

مادر شهید: بله؛ البته من هم مدتی است به کلاس نویسندگی استاد علی شجاعی می‌روم.

**: کلاس‌ها مجازی است؟

مادر شهید: نه؛ حضوری است و در موسسه زیتون در قلهک برگزار می شود. الان ترم چهار هستیم و گاهی هم چیزهایی که می نویسم، آقای شجاعی می گوید هنوز خاطرات محمدرضا داغ است و باید صبر کنم. من داستان هایم را برای خانم سلیمانی هم می فرستم تا بخوانند و نظر بدهند.

**: نویسندگی یک امر جوششی است و کلاس هم می تواند آن را قوی کند…

مادر شهید: من از قدیم، نویسندگی را دوست داشتم و می نوشتم. وقتی که من در جامعه الزهرای قم درس می خواندم، استاد ادبیات ما حجت الاسلام جواد محدثی بودند و خیلی از نوشته‌های من راضی بودند و برای شرکت در محافل ادبی قم دعوتم می کردند. انشاها و شعرهایم باعث شعف ایشان می شد و ابراز رضایت می کردند. حتی یادم هست به همه دانشجوهای آنجا تکلیف عید داده بودند و محتوایش این بود که معنای شکست را در مفهوم‌های مختلف بررسی کنیم. مثلا فرق شکستن قلب و قوری را توضیح بدهیم. ما در کلاس، حدود ۴۰ نفر بودیم و من توانستم ۱۱۰ معنی برای شکستن پیدا کنم. به همه فرهنگ‌های لغت مراجعه کردم و ۱۵ روز عید، کاملا سر این تکلیف بودم. می گفتند من باور نمی کنم چنین پشت کاری داشته باشید. انشاهایم را همیشه قبول داشتند و تعریف می کردند. مدتی مشغول کار آموزش و پرورش شدیم و در این روند وقفه افتاد.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…



منبع خبر

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس بیشتر بخوانید »

آماده باش موکب‌ها برای اربعین ۱۴۰۰

آماده باش موکب‌ها برای اربعین ۱۴۰۰



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حمید افضلی عصر پنجشنبه در همایش مدیران موکب‌های اربعین حسینی ستاد بازسازی عتبات عالیات مازندران که در شهرستان آمل برگزار شد، گفت: اربعین و موکب‌داری یک ساختار فرهنگی بزرگ در جامعه شده که هم برای خدمات‌رسانی به زائران اربعین و هم برای خدمات مؤمنانه پای کار است.

وی افزود: اکنون سه گزینه برای ستاد اربعین کشور پیش رو است که نخستین مورد حضور حداکثری و بدون محدودیت زائران در مراسم اربعین خواهد بود که البته بستگی به روند کاهشی بیماری کرونا دارد.

وی با بیان اینکه دومین گزینه، پیش بینی حضور محدود زائران اربعین در کشور عراق با توجه به شرایط ماندگاری کرونا تا نیمه دوم مهرماه امسال خواهد بود، تصریح کرد، در حالت سوم، اگر شرایط کرونایی کشور به سمت بحرانی و قرمز پیش برود، حضور زائران همانند اربعین سال ۹۹ را در کشور عراق نخواهیم داشت.

مدیر اربعین ستاد بازسازی عتبات عالیات کشور ادامه داد، البته بر حسب وظیفه ذاتی، ستاد اربعین کشور با دو هزار و ۵۰۰ موکب خود را آماده کرده تا با تمام قوا برای خدمت‌رسانی به زائران نامحدود اربعین حسینی در عراق حضور فعالی داشته باشد.

افضلی، تصریح کرد، موکب‌های اربعین وظیفه اسکان و تغذیه در مرز و داخل کشور عراق را براساس تعداد زائرانی که از ایران اعزام می‌شوند، برعهده دارند و امسال در صورت فراهم نشدن شرایط اعزام زائران ایرانی، موکب ها برحسب وظیفه این آمادگی را نیز دارند که در کشور عراق به زائران اعزامی دیگر کشورها خدمات در روز اربعین ارائه کنند.

مشکلات و ناهماهنگی‌ها هرسال کمتر از سال قبل

وی در خصوص برخی مشکلات زائران و موکب داران در اربعین در مرزهای مشترک ایران و عراق برای ارسال کالا اشاره کرد و گفت، راه اندازی موکب ها هنوز به ۱۰ سالگی خود نرسیده و به نوعی نوپا هست وبا توجه به حجم بالای خدمات به زائران ایرانی وحتی دیگر کشورها برخی مشکلات ناخواسته پیش می‌آید.

افضلی ادامه داد، با بررسی مشکلات در اربعین هرسال، خوشبختانه اکنون نوع خدمات و حجم آن برای زائران نسبت به سال‌های قبل تر کم‌تر شده و انشاله با هماهنگی‌هایی که در سطح ملی و مقام‌های دو کشور ایران و عراق در آستانه اربعین برگزار می‌شود، کمتر نیز خواهد شد.



منبع خبر

آماده باش موکب‌ها برای اربعین ۱۴۰۰ بیشتر بخوانید »




منبع

@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

بیشتر بخوانید »

سال ها رزق را میان هر دعا خواستی از مادر سادات بین روضه ها فتنه شعله ور شد و دور و برت آ…


سال ها رزق را میان هر دعا
خواستی از مادر سادات بین روضه ها

فتنه شعله ور شد و دور و برت آتش گرفت
سوختی! پرپر زدی، بال و پرت آتش گرفت
ذکر (س) گرفتی معبرت گرفت
اینچنین شد که شبانه پیکرت آتش گرفت

شد اجابت حاجتت، گفتی: سلام ارباب من
بر زمین، با پیکری غرق به خون، دور از وطن

اشکمان جاریست از داغ تو؛ بی رنگ و ریا
بعد تو ماندیم در آشوب این دنیا رها
رفتی و ما را سپردی دست انواع بلا
بسته شد بعد از تو ای

خون دل خوردیم! تا آن لحظه های آخرین
ناممان امسال شد: جامانده های

میشود داغ تو جانسوزتر
میشویم از نام تو با چشم تر
تو فقط از حال هجران دیده ها داری خبر
غبطه بر حال میخوریم و هر سحر-

-میرساندی کاش با تعظیم و عرض احترام
محضر اربابمان از جانب ما یک سلام

سیدالعطشان بگو! داغ لبالب را بیین
در کنار آب دریا خشکی لب را ببین
گریه کن سردار! جسم نامرتب را بیین
نیزه باران شد تن ارباب! زینب(س) را ببین

خوب فهمیدی غمش را در حرم با حالِ زار
مانده اشکت در غروبِ زینبیه یادگار !

روح شهدای مقاومت کامنت کنید
.
.

?شاعر:

______________________



منبع

we.are_shia@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

سال ها رزق را میان هر دعا خواستی از مادر سادات بین روضه ها فتنه شعله ور شد و دور و برت آ… بیشتر بخوانید »