ارتش افغانستان

درخواست نمایندگان پارلمان انگلیس برای بازگشت نظامیان به افغانستان

درخواست نمایندگان پارلمان انگلیس برای بازگشت نظامیان به افغانستان


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، علی‌رغم آن که اواسط ماه گذشته (۱۷ تیرماه)، «بوریس جانسون» نخست‌وزیر انگلیس در جمع نمایندگان پارلمان کشورش، پایان حضور نظامی انگلیس در افغانستان را اعلام کرد. دو نفر از مقام‌های دفاعی سابق این کشور اروپایی و از اعضای مجلس عوام این کشور خواستار بازگشت مجدد نیروهای انگلیسی به خط مقدم افغانستان شد.

بنا بر گزارش روزنامه انگلیسی «دیلی میل»، «جانی مرسر» کماندو سابق انگلسی و «توبیاس الوود» رئیس کمیته دفاعی مجلس عوام از پیشروهای طرح صرفنظر از تصمیم خروج نظامیان انگلیسی از افغانستان هستند.

این گزارش ادامه می‌دهد که از زمان خروج نظامیان انگلیسی از افغانستان، در هفته‌های اخیر، طالبان دستاوردهای وسیع قلمرویی و راهبردی به دست آورده‌اند و حتی جان مترجمان سابق انگلیسی را در معرض خطر بیشتری قرار داده‌اند.

گروه طالبان اخیراً حملات خود را به شهرهای بزرگ کشور افغانستان گسترش داده است. نبرد بین نیروهای دولتی و مردمی با طالبان در شهرهای هرات، لشکرگاه، قندهار و تخار جریان دارد.

از طرف دیگر، حزب کارگر انگلیس روز گذشته مدعی شد که حدود دو سوم از مردم افغانستان که حامی نیروهای انگلیسی هستند، در معرض تهدید طالبان قرار دارند.

مرسر با اشاره به این موارد تأکید کرد که انگلیس نباید در خروج از افغانستان پیرو آمریکا باشد و توضیح داد: «ما در تمامی سراسر خاورمیانه (غرب آسیا) هواپیما داریم. ما باید بمب پرتاب کنیم و طالبان را بکشیم. هیچ درخواست کمک هوایی از جانب ارتش افغانستان مستقر در میدان‌ نبرد، نباید بدون پاسخ بماند».

این عضو حزب محافظه‌کار انگلیس که سه سفر به افغانستان داشته است، با تأکید بر لزوم تداوم مأموریت نظامی انگلیس در افغانستان گفت: «خون‌های انگلیسی زیادی در استان هلمند ریخته شده است».

وی ادامه داد: «فداکاری‌های نیروهای ما در حال از بین رفتن است. آیا واقعا همه این‌ها برای هیچ بوده است؟ آیا ما واقعاً به آمریکایی‌هایی گره خورده‌ایم که نمی‌توانیم خودمان یا بدون دیگر شرکای ناتو خود کاری انجام دهد؟»

الوود نیز در این خصوص گفت: «انگلیس باید قدم بردارد و رهبری بین‌المللی نشان دهد و کنفرانسی از کشورهای هم‌فکر را تشکیل دهد و برنامه‌ای را برای ارائه حمایت‌های نظامی مؤثر ارائه دهد. اگر چنین نکند، تمام آن چه که از سال ۲۰۰۱ تاکنون برای آن جنگیده‌ایم از دست می‌رود».

وی سپس با اشاره به تاریخ ۳۱ آگوست (۹ شهریور ماه) که تمامی نیروهای آمریکایی و ناتو احتمالاً خارج از افغانستان خواهند بود، گفت: «این دستور باید لغو شود. انگلس نباید ترسو باشد. ما قادریم بدون آمریکا عمل کنیم و زمان اثبات آن رسیده است».

از سال ۲۰۰۱، بیش از ۴۵۰ نظامی انگلیسی آن طور که روزنامه دیلی تلگراف گزارش داده است، در افغانستان جان خود را از دست داده‌اند بیش از دو هزار نفر از نظامیان انگلیسی نیز دچار جراجات شدید شده‌اند و اکثر آن‌ها در هلمند کشته شدند که در آن منطقه طالبان کنترل ۹ منطقه از ۱۰ منطقه لشکرگاه را به دست گرفته، کشته شدند.

یکی از سخنگویان سازمان ملل روز گذشته در خصوص وضعیت غیرنظامیان لشکرگاه مرکز ولایت هلمند که در نبرد میان طالبان و نیروهای دولتی گرفتار شده اند، ابراز نگرانی کرد.

وی تأکید کرد که بر اثر حمله به اهداف غیرنظامیان به خصوص در ولایت‌های هلمند و قندهار تعداد تلفات غیرنظامی افزایش یافته و آسیب‌های زیادی به خانه‌ها و زیرساخت‌های این ولایت‌ها وارد آمده است.

انگلیس در سال ۲۰۰۱ و به بهانه «جنگ با ترور»، دوشادوش آمریکا به افغانستان لشگرکشی کرد و۱۷ تیر، نخست‌وزیر این کشور در پارلمان، پایان «ماموریت نظامی» لندن در افغانستان را اعلام کرد.

منبع: فارس

دو نفر از مقام‌های دفاعی سابق انگلیس و عضو پارلمان این کشور اروپایی تأکید کردند که لندن به جای پیروی از واشنگتن در خروج از افغانستان، مجدداً نظامیان انگلیسی را به افغانستان بازگرداند.



منبع خبر

درخواست نمایندگان پارلمان انگلیس برای بازگشت نظامیان به افغانستان بیشتر بخوانید »

«پایگاه بزرگ بگرام»؛ میزبانی که شاهد شکست دو ابرقدرت در افغانستان بود/ از توسعه بازداشتگاه‌های غیرقانونی توسط دولت اوباما تا فرار مخفیانه در دوران بایدن +عکس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از سرویس دفاع و امنیت مشرق، تجاوز نظامی آمریکا به خاک افغانستان، در حالی پس از حدود ۲۰ سال به آخر داستان رسیده و طولانی ترین جنگ تاریخ این کشور رو به پایان است که بنا به سیاست های رسانه ای ایالات متحده، این خروج بدون فایده و پر هزینه، بازتاب چندانی در مطبوعات و فضای مجازی نداشته تا از مشابهت سازی این فرار با ماجرای ویتنام جلوگیری شود. بنا بر آنچه گفته می شود، در سپتامبر امسال (شهریور و مهر) آخرین نیروهای نظامی آمریکا و دیگر کشورهای خارجی، افغانستان را ترک خواهند کرد.

امااین دو دهه اشغالگری دارای زوایای و ماجراهای فراوانی است که می توان از زوایای مختلف به آن پرداخت. یکی از این موضوعات مهم، مربوط به پایگاه ها و سازه هایی است که توسط این نیروهای اشغالگر مورد استفاده قرار گرفته و به صورت پنهانی و شبانه تخلیه شده است که از جمله مهمترین آنها، پایگاه هوایی بگرام است برای نزدیک به دو دهه تقریبا بزرگترین پایگاه نظامی نیروهای آمریکایی و خارجی در خاک افغانستان به حساب می آمد.

بیشتر بخوانید:

فاکتورهای میلیاردی آمریکا برای «آموزش‌های خیالی» به ارتش افغانستان/ «ضعف آموزش و پشتیبانی» اسم رمز ماندگاری اشغالگران در همسایگی ایران +عکس

آمارهایی تأسف‌بار از وضعیت ارتش افغانستان پس از ۲۰ سال رفاقت با آمریکا/ ۹۰ میلیارد دلار فاکتورسازی دروغین برای کشوری که حتی یک سلاح سنگین جدید ندارد!

این پایگاه هوایی در دهه ۱۹۵۰ میلادی و همزمان با داغ شدن رقابت شرق و غرب در این کشور ساخته شد. پایگاه بگرام در استان پروان این کشور ساخته شده و تامین کننده اولیه هزینه های مالی و فنی برای ساخت آن نیز اتحاد شوروی بود. این فرودگاه از همان ابتدا بیشتر به عنوان یک پایگاه نظامی توسعه پیدا کرد و دارای یک باند پرواز به طول ۳ کیلومتر بود. یکی از اولین اتفاقات مهم در خصوص آنجا در سال ۱۹۵۹ میلادی رخ داد و آیزنهاور رییس جمهور وقت آمریکا در جریان یک سفر و از طریق فرودگاه بگرام، وارد کابل شد.

آیزنهاور رییس جمهور وقت آمریکا در کابل – سال ۱۹۵۹ میلادی

این سفر در آن دوران از جمله وقایع مهم به حساب می آمد و باعث گرم شدن روابط بین کابل و واشنگتن در دوره ای شد. در آن دوره حکومت پادشاهی در افغانستان بر قرار بود و با سرازیر شدن کمک های آمریکا به این کشور تا تقریبا اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، روابط گرمی را با واشنگتن تجربه کرد. بعد از کودتای سال ۱۹۷۳ و برچیده شدن نظام پادشاهی و چندین انتقال درون قدرت، در نهایت وضعیت به سمت قدرت گرفتن طرفداران شوروی سابق چرخید و مسکو نیز که فرصت را برای نزدیک شدن به آب های گرم مناسب دید در نهایت حرکت نظامی به داخل این کشور را آغاز کرد.

 در دهه ۱۹۸۰ میلادی و در جریان حمله نظامی افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی سابق، پایگاه هوایی بگرام یکی از مهم ترین نقاط برای ورود نظامیان این کشور به افغانستان و انجام پروازهای پشتیبانی و رزمی در آن دهه بود.

«پایگاه بزرگ بگرام»؛ میزبانی که شاهد شکست دو ابرقدرت در افغانستان بود/ از توسعه بازداشتگاه‌های غیرقانونی توسط دولت اوباما تا فرار مخفیانه در دوران بایدن +عکس

دو تصویر جالب و تاریخی – بالا مربوط به هواپیمای سوخو ۲۵ ارتش شوروی در بگرام افغانستان در دهه ۱۹۸۰ و پایین هواپیمای پشتیبانی آمریکایی A-۱۰ در همان پایگاه

بعد از خروج نظامیان شوروی از افغانستان، این پایگاه همچنان به عنوان یک مرکز مهم نظامی برای دولت افغانستان به فعالیت ادامه داد تا با سقوط دولت و آغاز جنگ قدرت در داخل این کشور دست به دست شدن این فرودگان نیز آغاز شد. در طول دهه ۹۰ میلادی، بارها پایگاه هوایی بگرام در اختیار نیروهای طالبان یا اتحاد شمال قرار می گرفت و این درگیری ها گاهی به این صورت بود که بخشی از فرودگاه در اختیار یک گروه و بخشی دیگر در اختیار گروه مخالف بود و دو طرف با آتش سلاح های سبک و سنگین نیز با هم در درون آن درگیر بودند.

حضور آمریکا در افغانستان؛ بگرام قلب عملیاتی اشغالگران

در جریان اشغال اولیه توسط آمریکا و همپیمانان این کشور، یگان های عملیات ویژه نیروی دریایی و زمینی انگلیس به همراه همتایان آمریکایی خود این پایگاه را به تصرف در آوردند. با توجه به موقعیت حساس این پایگاه، بحث ارتقاء و نوسازی خصوصا باند پروازی آن در دستور کار آمریکایی ها قرار گرفت و یک باند جدید پرواز مستحکم سازی شده به طول حدود ۳۵۰۰ متر با توان پذیرش هواپیماهای بزرگ ترابری مثل سری C-۵ و  An-۲۲۵ در این پایگاه هوایی ساخته شد. توسعه این باند و آماده کردن پایگاه در سال ۲۰۰۶ میلادی هزینه ای در حدود ۹۶ میلیون دلار برای آمریکا در بر داشت. هزینه کلی ارتقاء این پایگاه چیزی در حدود ۲۲۰ میلیون دلار برآورد شده است.

«پایگاه بزرگ بگرام»؛ میزبانی که شاهد شکست دو ابرقدرت در افغانستان بود/ از توسعه بازداشتگاه‌های غیرقانونی توسط دولت اوباما تا فرار مخفیانه در دوران بایدن +عکس

هواپیمای ترابری سنگین C-۵ نیروی هوایی آمریکا در پایگاه هوایی بگرام

«پایگاه بزرگ بگرام»؛ میزبانی که شاهد شکست دو ابرقدرت در افغانستان بود/ از توسعه بازداشتگاه‌های غیرقانونی توسط دولت اوباما تا فرار مخفیانه در دوران بایدن +عکس

اوباما، رییس جمهور وقت آمریکا در پایگاه بگرام به سال ۲۰۱۲ میلادی

در کنار پرنده های مختلف ترابری، هواپیماهای رزمی مختلفی مثل پهپادهای سری MQ-۹،  بالگرد های بلک هاوک، هواپیماهای پشتیبانی نزدیک A-۱۰ و جنگنده بمب افکن های F-۱۵ و F-۱۶ در این پایگاه حضور داشته و حملات خود را از مبداء این پایگاه انجام می دادند. این پایگاه به سرعت مسیر توسعه را پیدا کرده و بدل به بزرگترین پایگاه نیروهای خارجی در داخل افغانستان بدل شد. در سال ۲۰۰۹ میلادی این پایگاه به نوعی بدل به یک شهر کوچک شده بود که ۱۰ هزار نفر در آن حضور داشتند.

نیمه تاریک پایگاه بگرام

اما این پایگاه هوایی در کنار بحث های نظامی دارای مباحثی تاریک است که باعث بدنامی آن در این سالها شده است. یکی از اولین حوادثی که باعث بر سر زبان افتادن این پایگاه شد، بازداشتگاه پروان بود. این بازداشتگاه تقریبا از همان ابتدای حضور نیروهای غربی در این پایگاه تشکیل شده و زندانیان مربوط به گروه طالبان و القاعده به آن منتقل شدند. در سال ۲۰۰۲ میلادی اعلام شد که ۲ نفر از زندانیان حاضر در این بازداشتگاه به دلیل شکنجه نیروهای آمریکایی و بی توجهی عمدی اشغالگران غربی، جان باختند.

«پایگاه بزرگ بگرام»؛ میزبانی که شاهد شکست دو ابرقدرت در افغانستان بود/ از توسعه بازداشتگاه‌های غیرقانونی توسط دولت اوباما تا فرار مخفیانه در دوران بایدن +عکس

نمایی از پایگاه هوایی بگرام در افغانستان

در طول سالهای متمادی خصوصا دوران جورج بوش پسر، زندانیان این پایگاه به عنوان اسیر جنگی شناخته نشده و در نتیجه از حقوق تعیین شده بر اساس کنوانسیون ژنو نیز برخوردار نبودند. افراد مختلفی که در طول دوره های مختلف در این زندان حضور داشتند از موارد مختلف شکنجه، سوء رفتار و عدم وجود امکانات شکایت داشتند. در موارد بسیاری وضعیت این بازداشتگاه به چیزی شبیه به زندان های ابوغریب در عراق و گوانتانامو در کوبا تشبیه شده است. نکته جالب این که در دوره ریاست جمهوری اوباما تعداد بازداشتی های حاضر در این مرکز ۵ برابر افزایش داشته است. در نهایت با اعتراض های انجام شده در سال ۲۰۱۳ به صورت رسمی کنترل این بازداشتگاه به طرف افغان منتقل شد.

«پایگاه بزرگ بگرام»؛ میزبانی که شاهد شکست دو ابرقدرت در افغانستان بود/ از توسعه بازداشتگاه‌های غیرقانونی توسط دولت اوباما تا فرار مخفیانه در دوران بایدن +عکس

عکس هوایی به تاریخ سال ۲۰۰۹ میلادی از بازداشتگاه موجود در پایگاه هوایی بگرام

اما در سال ۲۰۱۰ یکی از داستان های همیشگی مربوط به ارتش آمریکا، این بار در پایگاه بگرام خود را نشان داد. بر اساس گزارش منتشر شده در سال ۲۰۰۹ میلادی، ۴۵ نفر از اعضای نیروی هوایی آمریکا در این پایگاه مورد آزار جنسی قرار گرفتند و در بسیاری از موارد نیز قربانیان شخص آزارگر را می شناختند. در بسیاری از موارد مهاجمین از تاریکی نقاط خاصی از پایگاه برای گیر انداختن قربانیان استفاده می کردند و همین مسئله باعث شد تا نیروی هوایی آمریکا تعدادی پنل های خورشیدی برای تامین برق به منظور روشنایی مکان های مورد نظر را نصب کند.

خروج عجیب آمریکایی ها از پایگاه بگرام

بر اساس مذاکراتی که سال پیش در دوحه قطر بین طالبان و دولت آمریکا انجام شد، قرار بر این بود که در بهار سال جاری به طور کامل نیروهای خارجی از افغانستان خارج شوند. با روی کار آمدن بایدن در آمریکا، در نهایت قرار شد که تا ۱۱ سپتامبر امسال روند خروج نیروهای آمریکایی تکمیل شود. آمریکایی ها تخلیه پایگاه هوایی بگرام را از بهار امسال آغاز کرده و در نهایت در روز جمعه ۱۱ تیر ماه به صورت شبانه و بعد از قطع کامل برق پایگاه و بدون اطلاع دادن به نیروهای افغانی مستقر در این پایگاه، آخرین نیروهای مورد نظر نیز بگرام را ترک کردند تا بدین صورت، جلوی انتشار تصاویر این شکست را بگیرند.

«پایگاه بزرگ بگرام»؛ میزبانی که شاهد شکست دو ابرقدرت در افغانستان بود/ از توسعه بازداشتگاه‌های غیرقانونی توسط دولت اوباما تا فرار مخفیانه در دوران بایدن +عکس

بخشی از نخاله های به جا مانده از نظامیان آمریکایی در پایگاه بگرام

بعد از تخلیه پایگاه مشخص شد که آمریکایی ها حجم زیادی از وسایل مثل برخی خودروها، لوازم ورزشی و همچنین حجم زیادی از نخاله ها و مواد خطرناک را در این پایگاه رها کرده اند. در حال حاضر نیروهای ارتش افغانستان به صورت کامل در این پایگاه حضور دارند و به دنبال این هستند که این مکان را برای نیازهای خود آماده کنند تا بدین صورت پرونده بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در افغانستان در تاریخ ۱۱ تیر ماه ۱۴۰۰ برای همیشه بسته شود هرچند پرونده کشتار مردم بیگناه افغانستان و خسارت های فراوانی که به این کشور وارد شد، تا سالها باز خواهد ماند.



منبع خبر

«پایگاه بزرگ بگرام»؛ میزبانی که شاهد شکست دو ابرقدرت در افغانستان بود/ از توسعه بازداشتگاه‌های غیرقانونی توسط دولت اوباما تا فرار مخفیانه در دوران بایدن +عکس بیشتر بخوانید »

هزینه‎‌های مالی و جانی گسترده خروج از افغانستان برای استرالیا

هزینه‎‌های مالی و جانی گسترده خروج از افغانستان برای استرالیا


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در طی ۲ دهه‌ای که استرالیا پس از رفتن آمریکا به افغانستان درگیر جنگی غیرقابل پیروزی شد، سران سیاسی استرالیا با اطمینان خاطر در مورد چگونگی ترک افغانستان صحبت نکردند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از «گاردین»، «جولیا گیلارد»، نخست وزیر وقت استرالیا در سال ۲۰۱۱، اعلام کرد «ما افغانستان را ترک نخواهیم کرد.»

بیشتر بخوانید:

لاوروف: ماموریت آمریکا در افغانستان شکست خورد

«تونی ابوت»، جانشین او نیر گفت که «ما هرگز نباید فرار کنیم.»

و با این وجود، استرالیا بدون اعلام رسمی سرانجام در اواسط ماه ژوئن با سختی از افغانستان عقب نشینی کرد و آخرین نیروهای نظامی خود را پیش از خروج نهایی نیروهای آمریکایی در اواخر ماه آگوست، از افغانستان خارج کرد.

بر اساس آمارها، ۴۱ نظامی استرالیایی در طی ۲ دهه جنگ در افغانستان کشته شدند.

بیشتر بخوانید:

آخرین وضعیت تجارت بین ایران و افغانستان

همچنین ۲۶۰ نفر هم به طور جدی زخمی شدند و از سال ۲۰۰۱ تاکنون بیش از ۵۰۰ نظامی این کشور که در افغانستان حضور داشتند خودکشی کرده‎اند.

استرالیا بیش از ۱۰ میلیارد دلار در جنگی سرمایه گذاری کرده است که شاید به لطف جرایم جنگی به شهرت رسیده و جبران ناپذیر بوده است.

ماجراجویی استرالیا در افغانستان بدون هیچ دستاوردی خاتمه یافته است.

طالبان دوباره احیا شده است و پایگاه‌های ارتش افغانستان را تصرف کرده است.

بیشتر بخوانید:

افزایش حضور نظامی روسیه در نزدیکی افغانستان

دستاوردهای استرالیا در افغانستان رقت انگیز و شرم آور است.

استرالیا در نهایت مجبور شد که به طور غیر معمول نیروهای نظامی خود را از افغانستان خارج کند؛ و البته نوع خروج آمریکا از آمریکا بیش از حد ناپسند بوده است.

اخیرا نیروهای آمریکایی شبانه پایگاه اصلی خود را در بگرام با قطع برق این پایگاه و خروج از درهای فرعی و واگذار کردن این پایگاه، ترک کردند.

نیروهای آمریکایی حتی از اطلاع رسانی به فرماندهان افغانستان که قرار بود این پایگاه تحویل آنان شود امتناع کرده و بدون اطلاع آن‌ها از این پایگاه خارج شده و آن را رها کردند.

«کریس باری»، دریاسالار بازنشسته استرالیا، رئیس نیروی دفاعی این کشور بود که در اواخر سال ۲۰۰۱، پس از حملات ۱۱ سپتامبر، آمریکا را در حمله به افغانستان همراهی کرد.

به گفته وی، «ما مانند آمریکایی‌ها که با شتاب در حال خروج از افغانستان هستند، این کشور را ترک کردیم؛ ما در ورود به افغانستان با آمریکا همراه بودیم و حتی یک ساعت پس از خروج آمریکا، در افغانستان باقی تخواهیم ماند.»

وی می‎گوید «ما پس از ۲۰ سال افغانستان را ترک می‌کنیم و حضور در این کشور هیچ دستاوردی برای ما نداشت.»

کشورهای حمله کننده به افغانستان عنوان کرده بودند که هدف اصلی این حمله این بود که افغانستان را از شر پایگاه‌های القاعده خلاص کنند و اسامه بن لادن را دستگیر یا به قتل برسانند.

«کریس باری»، گفت «افغانستان کشوری فقیر است و زیرساخت‌های آن در بسیاری از نقاط از بین رفته است؛ بسیاری از نان آوران خانواده‌ها توسط بسیاری از نیروهای ائتلاف از جمله ما کشته شده‎اند؛ حال طالبان در حال گسترش است و وقایع پیش آمده نگران کننده است.»

وی همچنین اظهار داشت «اما ما واقعا آنجا نبودیم که برای مردم افغانستان کار خوبی انجام دهیم، بلکه برای کمک به آمریکا در آنجا حضور داشتیم.»

حفظ اتحاد با آمریکا همیشه دلیل اصلی مشارکت استرالیا در حمله به افغانستان بوده است.

درگیری نظامی استرالیا چندین مرحله داشت؛ حمله و نبرد علیه طالبان و القاعده؛ نزدیکی به عقب نشینی کامل در سال ۲۰۰۳ برای شرکت در حمله به عراق، که طی آن طالبان و گروه‎های مختلف دوباره در حال شکل گیزی بودند؛ انجام عملیات جنگی بیشتر تا سال ۲۰۱۳.

این گزارش در پایان می‎گوید اگر همه چیز، همانطور که «کریس باری» می‌گوید برای استرالیا تقریبا هیچ بوده، یک سوال مهم حضور ۲ دهه‌ای استرالیا در افغانستان را تحت الشعاع قرار می‌دهد؛ آیا این میزان هزینه‌های مالی و از همه مهمتر هزینه‌های جانی، این حضور نظامی را توجیه می‌کند؟

منبع: میزان

آمارها نشان می‎دهد ده ها نظامی استرالیایی در طی ۲ دهه جنگ در افغانستان کشته شدند.



منبع خبر

هزینه‎‌های مالی و جانی گسترده خروج از افغانستان برای استرالیا بیشتر بخوانید »

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!



شهید عباس حیدری

گروه جهاد و مقاومت مشرق – همین چند روز پیش، زیر تیغ آفتاب ظهرگاهی تابستان، روبروی دانشگاه آزاد شهر پیشوا ایستاده بودیم که مردی میان‌سال با قامتی متوسط و نگاهی که برقش از پشت عینک قابل تشخیص بود، ما را از گرمازدگی نجات داد و به خنکای خانه‌اش در خیابان بالایی برد.

حاج خدابخش حیدری،  پدر شهید مدافع حرم فاطمیون، عباس حیدری، همراه با همسرش (مادر شهید) بدون فوت وقت، روی مبل‌های راحتی و ساده نشستند تا با دقت و جزئیات به سئوالات ما درباره پسرشان پاسخ بدهند. پسری که رزمنده‌ای کارکشته و حرفه‌ای بود و همسر و پسرش را به عشق دفاع از حرم گذاشت و رفت؛ پسری که با همسرش از ایران ردمرز شده بود اما اعتقادات مذهبی و شیعی‌اش را وسط سختی‌ها و در به دری‌های زندگی معامله نکرد؛ پسری که پدری پولدار داشت اما وقتی شور حرم به سرش افتاد، زن و زندگی آرام و مرفه در هرات را کنار گذاشت و قاچاقی خودش را به ایران رساند تا به سوریه برود؛ پسری که حالا در چند قسمت، این شمایید و این گفته‌های صادقانه و خواندنی مادر و پدرش حاج خدابخش حیدری.

قسمت اول این گفتگو را هم بخوانید:

دسته اسکناس دولت افغانستان روی تابوت شهدا!

برادر «اردلان» از پاسداران سپاه پیشوا که رسیدگی به امور خانواده‌های مدافع حرم را برعهده دارد، ما را با این خانواده آشنا کرده و مقدمات گفتگو را فراهم کرد که سپاسگزارش هستیم.

***

**: فرزندانتان برای تحصیل در ایران مشکلی نداشتند؟

پدر شهید: چرا،‌ مشکلاتی به وجود آمد؛ متاسفانه همان سال که باید هر دانش‌آموز افغانی سیصد و خرده‌ای پول می‌داد،‌به مشکل خوردیم. واقعا زیاد بود برای ما. چون من سه تا دانش آموز داشتم. بعد از آن طرف هم، در مدرسه بچه‌هایم را خیلی سرکوفت می زدند که «شما افغانی‌ها چرا نمی روید؟ چه می خواهید از ما؟ مملکت خودمان درگیر است…» متاسفانه خیلی به بچه‌هایم گیر می دادند. پسرم عباس (خدا رحمتش کند) گفت واقعا اینجا درس خواندن فایده ندارد. مغزمان کلا از درِ مدرسه که داخل می رویم درگیر این قضیه است؛ تا می رویم داخل، معلممان می خندد و می گوید تو که «باز هم آمدی!» به هر حال ما مجبور شدیم اینها را ببریم افغانستان. افغانستان که رفتیم، چون در ایران بهش قول داده بودم و راستش واقعا عُقده کرده بودم، گفتم می برمت آنجا و مستقیم می فرستمت نظام و دانشکده افسری. ما یک چیزی گفتیم حالا. او هم در مغزش مانده بود.

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!

**: عباس‌آقا ۱۵ ساله بود، دانشکده نظام و افسری قبولش می کردند؟

پدر شهید: نه، آنجا که رفتیم من او را بردم به مدرسه افغانستان و با بقیه بچه‌ها ثبت نامشان کردم، آنجا خیلی با آغوش باز اینها را پذیرفتند چون مهاجر بودند؛ ولی متاسفانه چون مشکل زبان پشتو داشت، با مشکلاتی روبرو شد. در هرات و در همه افغانستان درس پشتو هست. درس زبان پشتو را باید یاد بگیرند. فرزندانم همه آزمون ها را تقریبا جواب دادند اما در پشتو گیر کردند، چون اصلا یک کلمه هم بلد نبودند. همه آنها یک سال عقب افتادند.

**: یعنی زبان پشتو مثل زبان دوم آنجا تدریس می شد؟

پدر شهید: زبان اول است.

**: نه، یعنی مثل انگلیسی است؟

پدر شهید: بله.

**: متن همه کتاب‌های درسی که پشتو نیست؟

پدر شهید: نه، یک کتابی دارد به نام درس پشتو، مثل اینجا که عربی و انگلیسی داریم؛ آنجا هم یک درس پشتو دارند. یعنی هر دانش آموزی که از ایران یا هر کشور دیگری می آید، در این درس کم می‌آورد و می ماند دیگر، چون بلد نیست. خیلی هم سخت است. خلاصه دیدیم آنجا هم نمی شود و ماندیم و صبر کردیم. یک سال تقریبا همینطور آنجا بلاتکلیف ماندیم. دخترها را فرستادیم مدرسه به هر حال، عباس هم می رفت. عباس را به مدرسه شخصی فرستادیم؛ گفتم اصلا مدرسه دولتی نرو. ماه به ماه آن حقی که می گویند را به مدرسه شخصی (غیر انتفاعی) می دهم. گرفتاری ها و مشکلات خیلی زیاد بود.

**: دخترها توانستند آن درس را پاس کنند؟

پدر شهید: دخترها باز بهتر توانستند پشتو را یاد بگیرند. دو تایشان تا پایه چهارده خواندند. یکی مامایی خواند و یکی هم معلم شد.

**: تا چهارده یعنی بیشتر از دبیرستان؛ یعنی دو سال از دانشگاه را هم حساب کردید؟

پدر شهید: بله، ما آنجا می گوییم «چهارده پاس». خوب دوازده هست، دوازده به بالا می شود دانشگاه. این دخترم آنجا دو سال دانشگاه تربیت معلم درس خواند و معلم شد. دومی هم رشته مامایی می خواند، او هم رفت آنجا معلم از طرف برک بود. برک یک موسسه‌ای است از طرف کشور بنگلادش که آنجا مدرسه شخصی برای خودش درست می کند و مثلا بچه ها را جمع می کند و درس می دهد. حقوق معلم‌هایش را هم خودش می دهد. تمام هزینه بچه ها را هم می دهد. از طرف کشور بنگلادش به نام برک؛ یکی از دخترانم در آنجا تدریس می کرد.

**: بنگلادش چرا اینکار را می کرد؟ در حالی که کشور پولداری نیست…

پدر شهید: سیاست دیگه این حرف ها را ندارد.

**: مادر شهید: تا پنجم را درس می دهند، بعد از پنجم دوباره اینها را می فرستند مدرسه دولتی.

پدر شهید: تا پنجم هم که درس می دهند، تابستان و زمستان ندارد، یکسره می خوانند تا پنجم. وقتی دانش‌آموزان به سال پنجم رسیدند، مدرسه را به دولت واگذار می کنند و دوباره می روند مدرسه دیگری را در محل دیگری می سازند. مدرسه قبلی هم که با همان دانش آموزان و با هدایت سیستم دولتی به کار خودش ادامه می دهد.

**: مدرسه را واگذار می کند و دوباره می رود مدرسه جدید می سازد؟

پدر شهید: بله، این دخترم آنجا مشغول بود تا اینکه عباس گفت من را وعده داده بودی که در مدرسه نظامی ثبت نام کنی. خلاصه اعصاب هایمان خرد بود دیگر؛ چون وقتی به افغانستان رفتیم طوری که ما واقعا توقع داشتیم، نبود.

**: شما شغلتان را چه کردید؟ اینجا مشغول چه کاری بودید؟

پدر شهید: اینجا من کارگری آزاد می کردم، بیشتر چاه می کندم و مغنی بودم. آنجا که رفتیم دیدم این کار هم پیش نمی رودو وسائلی که برای کار می خواستم، مهیا نبود.

**: نیازی به این کار در آنجا نبود؟

پدر شهید: نیاز بود ولی من وسیله ای که داشتم آنجا نتوانستم جور کنم، چون من اینجا که کار می کردم دو تا بالابر داشتم، بالاخره راحت تر کار می کرد؛، آنجا که رفتیم اول مشکل برق داشتم چون اصلا برق نبود؛ خلاصه نمی شد دیگر، من نتوانستم کار کنم، یکی دو سال اول را نتوانستم کار کنم.

**: پس شما با چه امنیت شغلی رفتید آنجا؟ چه دورنمایی داشتید؟

پدر شهید: من به فکر خودم نبودم که چکار کنم، گفتم بالاخره کشور خودم است از هر راهی بشود خانواده‌ام را تامین می کنم؛ بالاخره یک کاریش میکنم، اما آنجا که رفتم دیدم نه، آن کارهایی که من بلد هستم هیچ کدام به درد آنجا نمی خورد. این بود که من دو سال تقریبا همین طوری مثل کلاف سردرگم دور خودم پیچیدم.

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!

**: در این دو سال تأمین معاش چطور بود؟

پدر شهید: واقعیتش، همان چیزی که پس‌انداز داشتیم و طلاهای خانم، همه را مصرف کردیم. حتی یک خانه‌ای ساختیم برای خودمان. اما پسرم گفت: اگر یادت باشد تو به من قول دادی که می فرستمت نظام. گفتم: خب نمی گیرند؛ سنت پایین است. گفت: شما شما نگران نباش، من درستش می کنم.

من هم یک روز رفتم نمایندگی این اتوبوس های بین شهری که بلیط می فروشند و آنجا کار گیر آوردم و تقریبا یکی دو سال نماینده فروش آنجا بودم. بعد عباس آمد گفت که بابا من کارهای شناسنامه ام را درست کرده‌ام و دیگر می روم. شناسنامه افغانستان را دستکاری کرده بود و سنش را بالا برده بود.

**: که زودتر برود برای جذب نظام؟

پدر شهید: بله؛ عباس در حالی که ۱۶ ساله بود، شناسنامه‌اش را کرده بود ۱۸ ساله، دستکاری کرده بود. هیکلش درشت بود و به دو سال بزرگتر، می خورد. من دیدم یک روز با ماشین رنجر (آنجا نظامی‌هایشان ماشین رنجر دارند) آمد و ایستاد دم نمایندگی اتوبوس‌ها. اول، هر کسی باشد می ترسد که ماشین نظامی آمد چه خبر است؟! دیدم او پیاده شد و خندید و گفت: بابا! من کارهایم را ردیف کردم. شما یک امضا بزن اینجا که رضایت داشته باشی. من اول گفتم: نرو، درست نیست، خوب نیست؛ زمانی که به تو قول داده بودم فکر نمی کردم شرایط این است، اما الان که آمدم می بینیم نه، آن نیست؛ خطر دارد؛ نرو. گفت: نه دیگر، مرد است و قولش، حرف زدی، دیگر نزن زیرش!

**: اینقدر علاقه داشت به کار نظامی؟

پدر شهید: بله. واقعیتش ما مثل رفیق بودیم. گفت: دیگر نزن زیر قولت. من هم گفتم «باشد.» من هم به جای اینکه یک امضا کنم، سه تا امضا کردم. عباس رفت کابل برای آموزش. ۶ ماه آنجا آموزش دید، بعد از ۶ ماه فارغ شد از آنجا.

**: شما سه فرزند داشتید؟

پدر شهید: شش فرزند؛ سه پسر، سه دختر.

۶ ماه تقریبا آنجا بود و بعد از ۶ ماه زنگ زد گفت من درس‌هایم تمام شده الان می روم که افسری بخوانم. گفتم برو افسری بخوان. منظورم این بود که از آن قرارگاه بیرون نیاید تا خطری تهدیدش نکند و الا مجبور بود به عملیات برود که خطر داشت. گفتم برو افسری را بخوان.

**: که همه‌اش مشغول آموزش باشد و نرود به عملیات…

پدر شهید: بله؛ ـنجت باشد تا فکرش بازتر شود. بعد از این گفت: این هم تمام شد. گفتم باز هم همانجا ادامه بده. می‌خواستم از آموزشگاه نظامی بیرون نیاید.

**: چقدر فاصله افتاده بود؟

پدر شهید: تقریباً سه سال. او در همان پایگاه کمتیسیِ کابل، خودش دیگر استاد جنگ نظامی شده بود یعنی بقیه را درس می داد. این کلاس و سوادی که از ایران داشت به دردش خورد. دستخط بسیار قشنگی داشت، فکر خیلی بازی داشت که آنجا دیگر گفتند این در حد یک تحصیلکرده حساب می شود؛ چون طالبان که سواد نداشتند اصلا.

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!
شهید مدافع حرم، عباس حیدری

**: پس سواد به کمکشان آمد…

پدر شهید: بله.

**: اینکه فرمودید درس می داد؛ چه رشته ای دقیقا درس می داد؟

پدر شهید: تعلیم آموزش نظامی می داد به اینها، اسلحه و تاکتیک و… نزدیک به سه سال آنجا خودش استاد جنگ نظامی بود. بعد یک وقتی گفت بابا من دیگر خسته شده‌ام، اینقدر داد زدم که دیگر خسته شده‌ام. هر سری که می آوردند مثلا به ۲۰۰ نفر تعلیم می‌دادم می گفتند ما این تعداد را مثلا ۳ ماه دیگر می خواهیم از تو. یعنی همه جوره باید آماده‌شان کرد. بعد آمد گفت من دیگر خسته شده‌ام.

**: این آموزش ها در ارتش افغانستان بود؟

پدر شهید: بله. در اردوی ملی افغانستان. همان چیزی که شما به آن بسیج می ‌گویید. از تمام اقوام نیروها را می آورند. مثلا اول که آمدیم اینها گفتند از هر اقوام ۲۰۰ نفر باید بیایند، ۲۰۰ نفر پشتون، ۲۰۰ نفر تاجیک، ۲۰۰ نفر هزاره، به همین منوال تا که این رفته رفته دامنه اش گسترش پیدا کرد این دویست نفر رسید به چند هزار نفر.

**: می شود مثل بسیج یا دوران سربازی در ایران؟

پدر شهید: اولش مثل بسیج می شود ولی بعدش نیروهای نظامی می شوند و در ارتش باقی می مانند.

بعد از سه سال گفت من خسته شدم. گفتم خسته شدی بیا بیرون بس است دیگر.

**: از لحاظ قانونی می توانستند ارتش را ترک کنند؟

پدر شهید: نه، از لحاظ قانونی نه، چون کسی که می رود آنجا ورقی را که امضا می کند ۲۰ ساله است. ۲۰ سال باید خدمت کند؛ بعد از آن هم مخیر است و تا ۴۰ سالگی می تواند در نظام بماند تا ۴۰ ـ‌ ۴۵ سالگی. بعد از آن هم به قول شما بازنشسته می‌شود. ما در افغانستان می گوییم «تقاوت کردن». شما می گویید بازنشسته ها، آنها می گویند مثلا «تقاوتی‌ها نشستند آنجا زیر درخت صحبت می کنند.»

**: آن وقت حقوق و مزایای اینها هم خوب پرداخت می شود؟

پدر شهید: خوب است. حقوقشان را ماه به ماه پرداخت می‌کنند. از نظر خورد و خوراک هم که اصلا ارتش افغانستان حرف ندارد. هر نظامی و هر سرباز ساده در روز ۳۰۰ گرم گوشت گوسفند سهمیه دارد. خیلی خرج می کنند برای اینها. میوه هم هست، تخمه پوست‌کنده هم هست. خلاصه کلی به غذای نظامی‌ها می رسند که اذیت نشوند. از این نظر خیلی خوب است. خلاصه ایشان بعد از سه سال از نظام،‌ آمد بیرون، گفت یعنی از این کَمتیسی خسته شدم؛ خیلی تکراری شده برایم. وقتی آمد، ناگهان شنیدم که در منطقه قندهار است. تبدیل وضعیت کرده بود خودش را به شهر قندهار.

**: یعنی ماموریت گرفت برای قندهار؟

پدر شهید: بله، آمده به عنوان افسر به قندهار. وقتی گفت من آمدم قندهار، من واقعیتش تکان خوردم و ترسیدم. چون قندهار مرکز طالبان است؛ به نوعی پایتخت طالبان است. بعد گفتم کجای قندهار تبدیل کردی خودت را؟ گفت: پنج واهی. این پنج واهی یک منطقه ای است که کوهستان است، شب ها طالبان می آیند بالا سر کوه را می گیرند و محاصره می کنند. اصلا خیلی ناجور است. من همانجا فاتحه اش را خواندم. واقعیت به خودم گفتم این دیگه تمام است. پنج واهی آمده دیگه تمام است. چون یک پسر برادرم قبل از این برنامه، بنده خدا در همان منطقه شهید شده بود.

**: ماموریتشان حفاظت از آنجا بود؟

پدر شهید: بله

**: یعنی پاسگاهی دستشان بود؟

پدر شهید: پایگاه داشتند آنجا، پایگاه خیلی بزرگی داشتند که چند هزار نفر آنجا بودند. بعد این نزدیک به تقریبا ۳ سال در همین منطقه پنج واهی بود که من خودم یک بار رفتم در پایگاهشان و یک شب آنجا بودم. بعد از ۳ سال از آنجا خودش را تبدیل وضعیت کرد به هراتِ خودمان.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!
شهید مدافع حرم، عباس حیدری



منبع خبر

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان! بیشتر بخوانید »

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس



شهیدان مدافع حرم سیدمحمد و سیدناصر سجادی

گروه جهاد و مقاومت مشرق – یک عصر گرم خردادی، خانه‌ای در حوالی امامزاده عقیل (ع)‌ اسلامشهر، میزبان ما بود تا درباره شهید «سیدمحمد سجادی» با همسر و فرزندانش صحبت کنیم. سید ابوذر ۹ ساله که آخرین فرزند شهید است، در را به روی ما باز کرد. سید محمود هم که بزرگترین پسر خانواده است، اواخر گفتگو از محل کارش به خانه رسید. در میانه صحبت هم قطع برق، کولر آبی و پرسر و صدای خانه را از کار انداخت تا هم صحبت‌هایمان گرم‌تر شود و هم صدای نسیبه خانم (همسر شهید) را که لهجه غلیظ دری داشت، بهتر به گوش ما برسد.

آقاسیدمحمد سجادی متولد ۲ مهرماه ۱۳۶۰ بود و ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ در ملیحه سوریه به شهادت رسید. وقتی پیکرش به ایران آمد، همسرو فرزندانش کنار تابوتش نبودند و مدت‌ها بعد، توانستند در گلزار شهدای امامزاده عقیل(ع)، پای مزارش بنشینند و اشک بریزند!

آقاسیدناصر سجادی که چند سالی از آقاسیدمحمد بزرگتر بود، خانواده برادرش را از افغانستان به تهران آورد و خودش راهی سوریه شد. او هم مدتی بعد به شهادت رسید. حالا دو خواهر (نسیبه خانم و حبیبه خانم سجادی) شوهرانشان که دو برادر و پسرعمویشان بودند را در نبرد سوریه تقدیم دفاع از حرم حضرت بی‌بی زینب (س)‌ کرده‌اند و نشسته‌اند به تربیت ۹ فرزندشان تا آن‌ها هم یاران خوبی برای قیام آخر الزمان باشند.

قسمت اول  و دوم گفتگو با خانواده سجادی را اینجا بخوانید:

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه»+‌ عکس

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس

در میانه گفتگو، خانم حبیبه سجادی هم به منزل خواهرش آمد و درباره همسر شهیدش، کمی برای ما سخن گفت.

آنچه در ادامه می‌خوانید، گفته‌های بی‌سانسور مادری صبور است که تمام دارایی‌های مادی‌اش را در افغانستان و تمام عشقش را در سوریه جا گذاشته و حالا به سختی در کوچه پس کوچه‌های اسلامشهر، از یادگارهای آقاسیدمحمد؛ ثریاسادات، لطیفه‌سادات، سید محمود، سمیه‌سادات، سید مهدی و سید ابوذر مراقب می‌کند. در این گفتگو همسر شهید سیدناصر سجادی هم حضور داشت و بخشی از صحبت‌های او را هم می‌خوانید.

**: شما چه سالی با آقاسیدمحمد ازدواج کردید؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: ما در آنجا قباله و سند ازدواج نداشتیم…

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس
شهید مدافع حرم، سید محمد سجادی

**: می خواستم بدانم چه شد که بحث ازدواج شما پیش آمد.

همسر شهید سیدمحمد سجادی: پدرم سید قاسم سجادی، در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به ایران آمدند و در جبهه‌های ایران جنگیدند. سید موسی سجادی، پدر سیدمحمد و سیدناصر هم در جنگ با طالبان شهید شده بود و مادرشان آنها را بزرگ کرده بود. البته مسئولیتشان هم به گردن پدر من بود. وقتی که آقاسیدقاسم به ایران آمده بودند، سیدمحمد را هم با خودشان به ایران آورده بودند. وقتی که برگشت، خیلی سنمان پایین بود که ازدواج کردیم. آقاسیدمحمد ۲۱ ساله و من ۱۴ ساله بودم. حدود سال ۸۱ بود که ازدواج کردیم.

ما چون خیلی عجله‌ای به ایران آمدیم و اطلاعاتمان در پاسپورتمان اشتباه وارد شده؛ همه بچه ها تولدشان ۱ فروردین ثبت شده. مثلا سن من را در مدارک بالا زده‌اند. سن ثریاسادات را هم بالا زده بود که برای ثبت نام مدرسه به مشکل خوردیم. تاریخ تولد واقعی من ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ است.

خواهرم حبیبه سادات هم ۳ سال از من کوچکتر است.

**: آقاسیدمحمد و آقاسیدناصر در افغانستان درس هم خواندند؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: بله؛ در افغانستان دیپلم گرفتند.

**: شما تقریبا تا نه- ده سالگی در افغانستان بودید اما خیلی خوب فارسی صحبت می کنید…

ثریاسادات: در خانه، وقتی مادر و خاله‌ام با هم هستند خیلی با هم افغانستانی صحبت می کنند اما ما وقتی به ایران آمدیم، از اول با نیروهای سپاه در ارتباط بودیم و بعدش هم به مدرسه رفتیم که خیلی تاثیر داشت. ما با افغانستانی‌ها زیاد در ارتباط نبودیم.

**: شما به لهجه افغانستانی هم می‌توانید صحبت کنید؟

ثریاسادات: متاسفانه اصلا من نمی توانم با لهجه و زبان افغانستانی صحبت کنم.

همسر شهید سیدناصر سجادی: زبان اصلی ما دری است و خیلی تفاوتی ندارد.

**: منظور من تفاوت در لهجه و گویش بود. البته زبان پشتو خیلی متفاوت است که ما ایرانی‌ها هیچ چیز از آن متوجه نمی‌شویم.

همسر شهید سیدناصر سجادی: در دایکوندی ما یک زبان داریم اما لهجه‌هایمان با هم تفاوت دارد.

**: ثریاخانم! شما چه چیزی از پدرتان به یاد دارید؟

ثریاسادات: من از اولش هم خیلی پدرم را نمی دیدم چون در ارتش افغانستان بود و خیلی کم به خانه می آمد. اما با این حال از هیچ چیزی برای ما و بچه ها کم نمی‌گذاشت. یعنی اولین چیزی که در افغانستان پیدا می شد، در خانه ما بود. از لباس گرفته تا انواع خوراکی‌ها. برای ما اصلا کم نمی گذاشت.

**: درآمد ایشان فقط از کار در ارتش بود؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: مغازه و کشاورزی هم داشتیم. مغازه‌مان یک سوپرمارکت جمع و جور و برای همه برادران سجادی بود. زمین‌مان هم دست افراد دیگری بود که رویش کشت و کار انجام می دادند. البته آنجا چون زمستان‌های سردی دارد، کشاورزی فقط در بهار و تابستان برقرار بود.

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس
شهید مدافع حرم، سیدناصر سجادی

**: خانواده سجادی، پولدار بودند؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: نه خیلی ولی پدر من هر چیزی که داشت برای بچه‌هایش خرج می کرد. زندگی‌مان طوری بود که به قدر کفایت، پول داشتیم و به خوبی خرج می کردیم. با این که از اول پدر نداشتند و روی پای خودشان بزرگ شدند اما توانستند گلیمشان را از آب بیرون بکشند.

**: الان آقاسیدعبدالله کجا هستند؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: خانواده‌شان در افغانستان هستند و به آنجا رفتند.

**: با توجه به این که مدافع حرم بودند، آنجا به مشکل نخوردند؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: چون خانه و زندگی‌شان در منطقه روستایی بود، مشکل خاصی نداشتند و کسی متوجه این موضوع نشده بود.

**: برادر چهارمشان چطور؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: سیدجواد اصلا به ایران نیامده. البته ایشان هم پزشک است و در ارتش خدمت می کند.

**: آقاسیدعبدالله می آیند به شما سر بزنند؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: نه؛ همین که از سوریه آمدند، یکی دو ماه اینجا بودند و بعدش که رفتند، دیگر نیامدند. البته چون ممکن است شناسایی بشوند، خطر دارد که به ایران بیایند. اگر شناسایی‌اش کنند یا عکسی از او پیدا کنند یا لباس رزمندگان سوریه را ببینند، زندانش می کنند.

**: شما چرا به آقاسیدمحمد بله گفتید؟ خواستگارهای دیگری هم داشتید؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: من آن سال‌ها کوچک بودم. وقتی آقاسید محمد به افغانستان آمد، از من خواستگاری کرد. در آنجا رسمی قدیمی بود که با دختر برای ازدواج مشورت نمی کردند. پدرم مخالف بود اما مادرم اصرار کرد که خواستگاری آقا سید محمد را بپذیریم.

مثل این که چند تا از دختران فامیل را برای آقاسیدمحمد پیشنهاد کرده بودند اما پدرم قبول نکرده چون عاشق من بود و رویش نمی شد که به پدرم بگوید. بعدا رفته بود به آن یکی عمویش می گوید که من دختر عموقاسم را می خواهم و از این طریق، وارد می‌شود.

البته پدر من خیلی سخت گرفت و راضی نبود که من را به آقاسیدمحمد بدهد اما بالاخره با تلاش مادرم راضی شد.

**: آقاناصر چند سال بعدش ازدواج کردند؟

همسر شهید سیدناصر سجادی: سیدناصر حدود ۹ سال در ایران بود. وقتی هم که پدرم به افغانستان آمد، سید ناصر برنگشت و در ایران ماند. آقاسیدمحمد زرنگ‌تر بود و زودتر ازدواج کرد. بعد از ازدواج آقاسیدمحمد، آقاسید ناصر از من خواستگاری کرد و پدرم هم قبول کرد. پسر کوچکتر با دختر بزرگتر و پسر بزرگتر با دختر کوچکتر ازدواج کرد.

**: وضعیت ازدواج شما چطور بود؟

همسر شهید سیدناصر سجادی: با این که خواهرم نسیبه خانم با آقاسیدمحمد ازدواج کرده بود و خوشبخت بود اما باز هم پدرم برای ازدواج ما خیلی سخت گرفت. من نامزد داشتم و وقتی آقاناصر به افغانستان آمد، به خواستگاری‌ام آمد اما پدرم باز هم سختگیری می‌کرد. آقاسیدمحمد و بقیه عموهایم تلاش کردند که این ازدواج سر بگیرد.

خدا را شکر خواهرم با سیدمحمد خیلی خوشبخت بودند اما از نظر مالی هیچ چیزی نداشتند. برادرها خیلی به هم کمک کردند. برادرهای کوچک درس می خواندند و برادرهای بزرگ با کشاورزی، خانواده را اداره می کردند. سیدناصر هم در ایران کار می کرد و برای خانواده اش پول می فرستاد. آن زمان با پولی که از ایران فرستاد توانست چهار تا مغازه و دو تا خانه خوب در افغانستان بخرد. کشاورزی هم که پا گرفت و مقداری هم دام خرید.

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس
از راست، خانم نسیبه‌سادات سجادی همسر شهید سید محمد، خانم ثریاسادات سجادی و خانم حبیبه‌سادات سجادی، همسر سید ناصر

**: سیدناصر در ایران چه کار می کرد؟

همسر شهید سیدناصر سجادی: صاحب‌کارش در ایران به نام سیدعلی بود. آقاسیدناصر در شرکت تولید پلاستیک در اهواز کار می کرد. صاحب شرکت هم به آقاناصر اعتماد کامل داشت و همه کارها دست سیدناصر بود. سیدمحمد هم البته در آن شرکت،‌ مدتی کار کرده بود. درآمد آقاسیدناصر هم خیلی خوب بود و برای ما می فرستاد.

در افغانستان وقتی از یک دختر خواستگاری می کنند، عروس و داماد همدیگر را تا روز عروسی نمی بینند. پسرخاله‌ام از من خواستگاری کرده بود اما من اصلا او را ندیده بودم. اما وقتی سیدناصر آمد، کلا همه چیز به هم خورد. حتی شیربها را هم تعیین کرده بودند تا جهیزیه هم آماده بشود. قرار بود بعد از یک سال عروسی کنیم اما سیدناصر از ایران آمد و جلوگیری کرد. حتی سیدمحمد تهدید کرده بود که اگر دختر عمو را به آن نفر بدهید، اسلحه دارم و جفتشان را می کُشم! آن‌ها هم از ترس، قبول کردند و رفتند.

سید ناصر هم از این موضوع ناراحت بود. قرار بود سید ناصر ازدواج کند و همسرش را به ایران ببرد اما سید محمدآقا قبول نکرد و گفت باید دختر عمو را بگیری و در همین جا بمانی. پدرم هم آن‌ طرف را جواب کرد.

**: خواهر سومتان چه کرد؟

همسر شهید سیدناصر سجادی: او هم با یکی دیگر از پسرعموهایم ازدواج کرد. پدرم از سیدناصر خیلی شیربها گرفت. من متولد سال ۱۳۶۶ هستم و ۱۵ ساله بودم که ازدواج کردم.

**: با توجه به این که آقاسیدناصر کسب و کار خوبی در ایران داشتند، چرا شما را به ایران نیاوردند؟

همسر شهید سیدناصر سجادی: من خودم قبول نکردم. کل کارشان در ایران را رها کردند و به افغانستان آمدند. آقاسیدناصر فقط آمده بود که برادران و خواهرانشان را به ایران ببرد اما پدرم اجازه نداد.

برای بار دوم هم به خودم اصرار کرد که به ایران بیاییم اما باز هم پدرم قبول نکرد. سیدناصر کلا دوست نداشت که افغانستان زندگی کند چون کوچک بود که پدرش را در آنجا شهید کرده بودند.

**: شما که ازدواج کرده بودید و به خانه همسرتان رفته بودید، باز هم از پدرتان حرف شنوی داشتید؟

همسر شهید سیدناصر سجادی: بله؛ الان هم این حرف‌شنوی هست.

**: الان هم ارتباط تلفنی‌تان با افغانستان برقرار هست؟

همسر شهید سیدناصر سجادی: بله.

**: پدرتان آقاسیدقاسم چه حسی داشتند از این که در فاصله کوتاهی دو نفر از دامادهایشان شهید شدند؟

همسر شهید سیدناصر سجادی: پدرم ابتدای ازدواج که خیلی سخت گرفتند وقتی دیدند که این ها می‌توانند دخترهایشان را خوشبخت کنند، دیگر به این دامادها دل دادند. من و خواهرم بهترین زندگی را داشتیم.

پدرم، برادرش (پدر شهیدان سیدمحمد و سیدناصر) را خیلی دوست داشتند و وقتی شهید شدند، خیلی باعث ناراحتی‌شان شد. پسرهای آقاسیدموسی را هم پدر من بزرگ کردند اما عجیب بود که برای ازدواج دخترهایشان خیلی سخت گرفتند. اما بعدش خیلی به آن ها خیلی علاقمند بود…

همسر شهید سیدمحمد سجادی: وقتی سیدناصر شهید شد، من تهران بودم و نمی دانم که پدرم چه حالی داشت اما وقتی خبر شهادت سیدمحمد را به او دادند، مثل یک پارچه که از بالا به زمین بیندازند، به زمین افتاد.

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس

**: شما خیلی بی‌تابی می کردید؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: زمان و زمین را به هم دوخته بودیم. ثریاسادات بچه بود و خیلی متوجه این داغ نبود اما من خیلی بی‌تابی می کردم.

همسر شهید سیدناصر سجادی: ثریاسادات فریاد می زد و می گفت کی گفته پدر من شهید شده؟ دروغ است… مادرم گریه نکن، بابای من شهید نشده. بعدش دوباره می رفت و با بچه‌ها سرگرم بود.

همسر شهید سیدمحمد سجادی: ما هم به خاطر شجاعت آقاسیدمحمد نمی توانستیم باور کنیم که شهید شده. فکر می کردیم دروغ گفته اند.

ثریاسادات: همین الان هم وقتی با پدرم صحبت می کنم، شک کوچکی به دلم می‌آید که نکند پدرم دست داعش باشد و ما را یادش رفته باشد…

**: دیدن پیکر خیلی مهم است. حتی در ایران در زمان دفاع مقدس اصرار داشتند که مادران و پدران و همسران شهدا پیکر عزیزشان را ببینند تا دلشان آرام بگیرد…

همسر شهید سیدمحمد سجادی: البته اقوام آقاسیدمحمد و ما که در تهران بودند، پیکر را دیده بودند…

**: ولی دیدن شما به عنوان خانواده درجه یک، خیلی فرق می کند…

ثریاسادات: فقط یکی از فامیل ما با گوشی‌اش فیلمی از تشییع پیکر گرفته اما خیلی کوتاه است.

همسر شهید سیدمحمد سجادی: آقای دکتر سیدکمیل صالحی مدیر مدرسه آقاسیدابوذر تعریف می کرد که روز تشییع پیکر آقاسیدمحمد از امامزاده عقیل رد می شدم که دیدم تشییع یک شهیدی است. ناخودآگاه کشیده شدم به این طرف و بعد که به سر مزار رسیدم، گفتند این شهید وصیت کرده که من را یک سادات توی قبر بگذارد. آنجا اعلام کردند کی سادات است؟ من رفتم و شهید را داخل قبر گذاشتم. چهره شهید را هم دیده بود. الان ابوذر هم در مدرسه ایشان درس می خواند.

**: وقتی برای ثبت نام رفتید، از این ماجرا مطلع شدید؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: نه مرتب می‌آیند و سر می زنند. البته روایت‌هایی هست که می گوید شهید سر نداشته. حقیقتا برای ما اینطوری مطرح شده که شهید سیدمحمد سر ندارد.

همسر شهید سیدناصر سجادی: سید ناصر خیلی صبور بود و خیلی زحمت کشید تا برادرانش را سر و سامان بدهد. تا برادر کوچکش ازدواج نکرد، خودش ازدواج نکرد. حتی برای هم محله‌ای‌ها هم دلسوزی می کرد.

سیدناصر وقتی در افغانستان بود تصادف بدی کرده بود. آنقدر خونی شده بود که نمی شد شناسایی‌اش کنند. از طرف دولت افغانستان سیدناصر را با هلی‌کوپتر به خارج بردند برای مداوا که نفهمیدیم به کجا بردند. سه ماه در خارج بود. هر لحظه انتظار مرگش را داشتیم. اما قسمت این بود. همه می گفتند حضرت زینب سید ناصر را حفظ کرد که برای دفاع از حرمش به سوریه برود.

وقتی سیدناصر خبر شهادت سید محمد را شنید شب ها خوابش نمی برد. سر درد عجیبی سراغش آمده بود. با خودش می گفت ما برادرها یتیم بزرگ شدیم و حالا دوباره همان ماجرا برای بچه های سیدمحمد پیش آمد. می گفت خدایا! من جواب بچه های برادرم را چه بدهم؟

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس
سه نفر از شش فرزند شهید سید محمد سجادی

من هم راضی نبودم که به ایران بیاید چون می دانستم که اگر بیاید به سوریه می رود و شهید می شود. آخر کار، به من گفت که اگر نگذاری به سوریه بروم، دیوانه می‌شوم!… من را قسم داد… من البته تا آخر راضی نشدم. به بهانه خانواده سیدمحمد به عنوان همراه به ایران آمد و بعدش بدون خبر ما به سوریه رفت. ما عاشورا از افغانستان حرکت کردیم و اربعین به تهران رسیدیم.

**: شش فرزند زیاد نبود؟

همسر شهید سیدمحمد سجادی: من با آقاسید محمد همیشه بحث داشتم. آقاسید محمد خیلی فرزند دوست داشت. البته همیشه در بچه‌داری کمکم می کرد. برای همه‌شان لباس می خرید و کارهایشان را انجام می داد. آنقدر بچه‌ها را لوس کرده بودند که همیشه باید تلفنی با هم صحبت می کردند.

از سوریه که زنگ زد، خیلی برای بچه‌ها به من سفارش می کرد. من پسرها را خیلی دوست داشتم و آقاسیدمحمد دخترها را بیشتر دوست داشت. همیشه هوای دخترها را داشت. می گفت دختر مثل یک مهمان است برای ما و باید بیشتر هوایشان را داشت. البته می گفت برایم پسر و دختر فرقی نمی کند.

*میثم رشیدی مهرآبادی

پایان

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس
شهید مدافع حرم، سید محمد سجادی



منبع خبر

شهادت برادر، «سیدناصر» را دگرگون کرد+‌ عکس بیشتر بخوانید »