ارتش عراق

تصویر ۳۴ سال قبل حاج‌قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ

تصویر ۳۴ سال قبل حاج‌قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ



تصویر ۳۴ سال قبل حاج قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زمانی که عملیات کربلای ۴ در پاییز سال ۶۵ طرح‌ریزی و ابتدای زمستان اجرا شد، فرماندهان پس از شروع عملیات در شب اول بلافاصله متوجه شدند که دشمن از انجام این حمله باخبر است و در واقع عملیات لو رفته است.

از برآیند وقایعی که رخ داد، معلوم بود ادامه آن باعث می‌شود خسارات بیشتری به نیروها وارد شود. به همین دلیل فرماندهان تصمیم گرفتند سریعا ادامه این عملیات را متوقف کنند. عملیاتی که ابتدا ۲۴۰ گردان برای حمله در نظر گرفته شده بود، اما تنها ۶۰ گردان هنگام شروع به خط زد.

فرماندهان ایران که نتوانسته بودند به اهدافشان برسند و عملیات کربلای ۴ به نوعی عدم‌الفتح بود، تصمیم گرفتند عملیات دیگری را به فاصله چند روز طرح‌ریزی کنند و بتواند به اهدافی که مدنظر دارند دست یابند.

این گونه بود که به فاصله چند روز عملیات کربلای ۵ طرح ریزی شد و مرد میدان ها و فرماندهانی چون قاسم سلیمانی، جعفر اسدی، امین شریعتی و علی هاشمی در قرارگاه خاتم‌الانبیا گرد هم نشستند و این طرح عملیاتی مهم را که پیروزی بزرگی در برداشت طرح‌ریزی کردند. عراق که فکر نمی‌کرد ایران در این فاصله کوتاه دست به چنین کاری بزند، غافلگیر شد و ضربات سنگینی به ارتش عراق وارد آمد.

در واقع می‌توان گفت عملیات کربلای ۴ و ۵ در امتداد هم هستند که در یک منطقه و با یک هدف خاص انجام شدند و اگر عملیات کربلای ۴ نبود، حتماً دستاوردهای عملیات کربلای ۵ به این شکل موفقیت‌آمیز به دست نمی‌آمد.

آنچه در ادامه مطلب خواهید دید، تصویری از برخی فرماندهان دفاع مقدس است که در ۱۰ آذر سال ۶۵ در قرارگاه خاتمالانبیا چند روز پیش از عملیات کربلای ۴ و ۵ گرد هم نشستند و موضوعات مرتبط با حمله پیش رو را بررسی کردند.

از چپ: امین شریعتی، مرتضی قربانی، جعفر اسدی، شهید علی هاشمی، غلامرضا محرابی، احمد صیاف زاده و شهید حاج قاسم سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زمانی که عملیات کربلای ۴ در پاییز سال ۶۵ طرح‌ریزی و ابتدای زمستان اجرا شد، فرماندهان پس از شروع عملیات در شب اول بلافاصله متوجه شدند که دشمن از انجام این حمله باخبر است و در واقع عملیات لو رفته است.

از برآیند وقایعی که رخ داد، معلوم بود ادامه آن باعث می‌شود خسارات بیشتری به نیروها وارد شود. به همین دلیل فرماندهان تصمیم گرفتند سریعا ادامه این عملیات را متوقف کنند. عملیاتی که ابتدا ۲۴۰ گردان برای حمله در نظر گرفته شده بود، اما تنها ۶۰ گردان هنگام شروع به خط زد.

فرماندهان ایران که نتوانسته بودند به اهدافشان برسند و عملیات کربلای ۴ به نوعی عدم‌الفتح بود، تصمیم گرفتند عملیات دیگری را به فاصله چند روز طرح‌ریزی کنند و بتواند به اهدافی که مدنظر دارند دست یابند.

این گونه بود که به فاصله چند روز عملیات کربلای ۵ طرح ریزی شد و مرد میدان ها و فرماندهانی چون قاسم سلیمانی، جعفر اسدی، امین شریعتی و علی هاشمی در قرارگاه خاتم‌الانبیا گرد هم نشستند و این طرح عملیاتی مهم را که پیروزی بزرگی در برداشت طرح‌ریزی کردند. عراق که فکر نمی‌کرد ایران در این فاصله کوتاه دست به چنین کاری بزند، غافلگیر شد و ضربات سنگینی به ارتش عراق وارد آمد.

در واقع می‌توان گفت عملیات کربلای ۴ و ۵ در امتداد هم هستند که در یک منطقه و با یک هدف خاص انجام شدند و اگر عملیات کربلای ۴ نبود، حتماً دستاوردهای عملیات کربلای ۵ به این شکل موفقیت‌آمیز به دست نمی‌آمد.

آنچه در ادامه مطلب خواهید دید، تصویری از برخی فرماندهان دفاع مقدس است که در ۱۰ آذر سال ۶۵ در قرارگاه خاتمالانبیا چند روز پیش از عملیات کربلای ۴ و ۵ گرد هم نشستند و موضوعات مرتبط با حمله پیش رو را بررسی کردند.

از چپ: امین شریعتی، مرتضی قربانی، جعفر اسدی، شهید علی هاشمی، غلامرضا محرابی، احمد صیاف زاده و شهید حاج قاسم سلیمانی



منبع خبر

تصویر ۳۴ سال قبل حاج‌قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ بیشتر بخوانید »

تسلط الحشد الشعبی بر راه‌های نفوذ تروریست‌ها به ایران

تسلط الحشد الشعبی بر راه‌های نفوذ تروریست‌ها به ایران



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سازمان الحشد الشعبی عراق  روز شنبه اعلام کرد که مسیرهای نفوذ داعش بین استان شرقی دیالی(هم مرز با ایران) و استان صلاح الدین را در کنترل کامل خود نگاه داشته است.

«صادق الحسینی» سخنگوی محور دیالی الحشد الشعبی در گفت‌وگو با پایگاه خبری بغداد الیوم گفت: «نیروهای الحشد الشعبی با بازاستقرار گسترده در طول نوار مرزی حدفاصل بین دیالی و صلاح الدین و به خصوص در چارچوب عملیات اخیر نظامی خود در حوض المیته موفق شد همه مسیرهای نفوذ داعش از صلاح الدین به دیالی و بالعکس را کاملا در کنترل خود بگیرد.»

الحسینی با اشاره به اینکه الحشد الشعبی در حال حاضر ۳۰ کیلومتر از مرز میان دو استان را در کنترل خود گرفته است، گفت:« ۱۰ کیلومتر دیگر آن هم تحت کنترل واحدهایی از ارتش و حشد عشائری قرار دارد وبا این حساب امنیت بیش از ۳۰ روستای آزاد شده مصون می‌ماند و خطر نفوذ تروریست‌های داعش به دیالی کاهش خواهد یافت و به دنبال آن عملیات تروریستی که نیروهای امنیتی و غیرنظامیان را هدف می‌گیرد، کاهش خواهد یافت.»

سخنگوی محور دیالی الحشد الشعبی به وجود همکاری میان دیالی و صلاح الدین در چارچوب پیگرد بقایای داعش و پایان دادن به حضور آن به خصوص در المطیبیجه و مناطق نزیک آن اشاره کرد و گفت: «انتظار می‌رود طی هفته‌های آتی خانواده‌های آواره به مناطق سکونت قبلی خود در حد فاصل دو استان بازگردند.»

طی ماه‌های اخیر بقایای گروهک تروریستی داعش، بر روی کشتار و آدم‌ربایی ساکنان استان «دیالی» متمرکز شده بودند و به دنبال ایجاد فتنه طائفه‌ای و مذهبی و ایجاد کینه میان طیف‌های مختلف ساکن این استان بودند؛ اما تدبیر و تجربه عشائر و نیروهای مسلح عراق به خصوص الحشد الشعبی در دیالی این خطر را که نزدیک بود آتش جنگ طائفه‌ای و فرقه‌ای را برافروزد، دور کرد.

الحشد الشعبی بارها درباره خطر حضور هسته‌های خاموش داعش در دیالی، جایی که عرب‌های سنی و شیعی، کردها و ترکمان‌ها در کنار هم زندگی می‌کنند، هشدار داده است.

استان دیالی در شرق عراق کانون فعالیت باندهای خفته گروه تروریستی داعش است که با وجود شکست نهایی این گروه در سال ۲۰۱۷  به دلیل مطرح شدن ضرورت اخراج نظامیان خارجی و در رأس آنها آمریکایی طی چند ماه اخیر، فعالیت خود را  از سرگرفته‌اند و به همین دلیل ارتش عراق و نیروهای الحشد الشعبی  تاکنون چندین عملیات امنیتی ویژه و موفق برای دستگیری اعضای این گروه تروریستی انجام داده‌اند.

در طول سال‌های اشغال عراق توسط آمریکا (۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱) نیز همواره تلاش‌هایی برای انتقال تروریسم از مناطق غرب عراق به خصوص استان های الانبار، صلاح الدین و نینوی به سمت استان دیالی وجود داشت و با تسلط داعش بر موصل مرکز استان نینوی در دهم ۱۰ ژوئیه ۲۰۱۴ (۲۰ خرداد ۹۳) نیز این گروهک تروریستی در صدد حمله و تسلط بر دیالی برآمد تا از آنجا به داخل خاک ایران نفوذ کند که با عکس العمل سریع ایران و حضور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در میدان نبرد با این تروریست‌ها، نقشه آنها نقش بر آب شد.

منبع: فارس



منبع خبر

تسلط الحشد الشعبی بر راه‌های نفوذ تروریست‌ها به ایران بیشتر بخوانید »

پروازهای مشکوک آمریکا بر فراز آسمان عراق

پروازهای مشکوک آمریکا بر فراز آسمان عراق



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «صباح العکیلی» تحلیلگر و کارشناس امور امنیتی عراق می‌گوید که تحرکات هوایی آمریکا در اطراف استانهای دیالی، صلاح‌الدین، نینوی و الانبار بدون اطلاع اتاق عملیات مشترک و دولت عراق یکی از برگه‌های فشار واشنگتن برای عدم عقب‌نشینی از خاک عراق است.

وی در گفت‌وگو با پایگاه خبری «المعلومه» تصریح کرد: اخیرا شاهد تحرکات و حمل‌ونقلهای هوایی آمریکایی به ویژه در اطراف استانهای دیالی، صلاح‌الدین، نینوی و الانبار بدون اطلاع یا ابلاغ به اتاق عملیات مشترک یا دولت مرکزی هستیم که خود نقض آشکار حاکمیت عراق به شمار می‌رود.

العکیلی  توضیح داد: تحرکات این‌چنینی که در مقابل دید و زیر گوش دولت انجام می‌شود بیانگر این امر است که یا میان دولت و آمریکایی‌ها نوعی تبانی وجود دارد یا طرف آمریکایی دولت عراق را نادیده می‌گیرد. لذا باید پارلمان «مصطفی الکاظمی» نخست‌وزیر و فرماندهان امنیتی برای پاسخ به این تحرکات مشکوک فراخواند.

وی افزود: پروازهای آمریکا میان عراق و سوریه را می‌توانیم بیانگر پیامهای آمریکا به گروه‌های سیاسی و گروه‌های مخالف حضور نظامی آمریکا در عراق بدانیم که یکی از برگه‌های فشار دولت آمریکا برای عدم عقب‌نشینی است. اما تمامی این اقدامات مشکوک آمریکا موجب نخواهد شد که این گروه‌ها از موضع خود مبنی بر ضرورت عقب‌نشینی نیروهای خارجی از جمله آمریکایی از عراق و پایگاه‌های نظامی این کشور کوتاه بیایند.

اخیرا ناظران از فرود بالگردهای آمریکایی از نوع CH۴۷ با هواپیماهای پشتیبانی از نوع UH۶۰ در یک جزیره در غرب ناحیه «البلوج» از توابع الشرقاط در استان صلاح‌الدین خبر داده‌اند و گفته می‌شود که آمریکا در حال نقل و انتقال شماری از جنگجویان داعش است. امری که اظهارات مقامات مسئول در دولت آمریکا را کاملا توجیه می‌کند. آنها می‌گویند که در صورت عقب‌نشینی آمریکایی‌ها از عراق، بار دیگر داعش به این کشور بازخواهد گشت.

موضوع اخراج نیروهای آمریکا از عراق بعد از آن جدی و تبدیل به خواسته پارلمان این کشور و یک قانون مصوب شد که ارتش تروریستی آمریکا، شماری از نیروهای الحشد الشعبی و ارتش عراق را در غرب این کشور هدف قرار داد و بعد از آن در اقدامی جنایتکارانه، شهید سپهبد قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به همراه «ابومهدی المهندس»، معاون رئیس سازمان الحشد الشعبی و نیروهای مرتبط به این سازمان در تاریخ ۱۳ دی ماه گذشته به شهادت رساند.

منبع: فارس



منبع خبر

پروازهای مشکوک آمریکا بر فراز آسمان عراق بیشتر بخوانید »

قهرمانان گمنام وطن/ عملیات پارتیزانی در عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک عراق

قهرمانان گمنام وطن/ عملیات پارتیزانی در عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک عراق



قهرمانان گمنام وطن/ عملیات پارتیزانی در عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک عراق - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اولین بار در پانزده سالگی عازم جبهه‌های میانی شده و در بازپس‌گیری مهران در عملیات کربلای ۱ با سایر رزمندگان حاضر درمنطقه سهیم است. شنیده‌ایم که در عملیاتی برون مرزی و پارتیزانی هم شرکت داشته که صحنه‌هایی از آن ضبط تلویزیونی شده و به صورت ویدئویی جذاب با عنوان «درمسیر بازگشت» با همت گروه روایت فتح روی سایت آپارات قرار گرفته است. سالروز عملیات‌های پارتیزانی فتح۳ درمنطقه زاخو و دهوک، ظفر۳ و۴ در منطقه دربندیخان و دهوک، والفجر۴ در بلندی‌های کانی مانگا و نصر ۸ در ماووت را که همگی در نیمه دوم آبان به اجرا درآمده‌اند بهانه کرده و به‌سراغش می‌رویم. اما تمایلی برای بازگوکردن شرح آن عملیات نشان نمی‌دهد تا آنکه با اصرارما حاضر به زبان آوردن بخش‌هایی از خاطرات آن عملیات که ۱۳۵ روز به‌طول انجامیده و تا عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک دشمن و تا نزدیکی مرز سوریه پیش رفته‌اند، می‌شود.

چگونه پایت به جبهه باز شد؟

 پیش از من برادرانم و بچه‌های مسجد محل به جبهه تردد داشتند. من هم علاقه‌مند بودم به جبهه بروم وآنان را همراهی کنم اما به‌دلیل صغر سن و جثه کوچک اعزامم نمی‌کردند. تا آنکه در سال۶۴ با پاگذاشتن به ۱۵ سالگی شانس این را یافتم تا به جبهه اعزام شوم. همراه بچه‌های مسجد به پایگاه شمیرانات رفتم و فرم‌های مربوطه را پرکردم. مرا که سابقه حضور در جبهه  نداشتم به پادگان امام حسین (ع) معرفی کردند تا آموزش ببینم. ولی آنجا از ورود من به داخل پادگان به‌دلیل جثه کوچک ممانعت کردند. سرانجام بعد از التماس و درخواست‌های توأم با اشک ولابه و با وساطت یکی از فرماندهان، دوره ۴۵ روزه آموزش را آنجا پشت سرنهادم و درترکیب تیپ سیدالشهدا عازم منطقه شدم. بار اول مرا به بوکان پایگاه روستای میرآباد فرستادند. اما از آنجایی که عملیاتی در کار نبود با کمک بچه‌های محل به گردان قمر بنی‌هاشم منتقل شدم و در عملیات کربلای ۱، آزادسازی مهران شرکت کردم. درآن عملیات گردان ما در قلاویزان مستقر بود و چون ریزه میزه بودم به‌عنوان پیک گردان مشغول فعالیت شدم. چند ماه بعد درعملیاتی دیگر درمنطقه شرهانی مجروح شدم و پس‌از آن به صلاحدید فرماندهان وارد یگان دیده بانی شدم، تا آخر جنگ هم دیده بان بودم. در طول دورانی که جبهه بودم، به یگان‌های مختلف مأموریت می‌یافتم اما همه جا دیده بان بودم. درمقطعی در عملیات‌های کربلای ۴ و کربلای ۵ مأمور خدمت در تیپ ۲۱ امام رضا شدم والا اغلب در تیپ ۱۰ سیدالشهدا بودم.

درعملیات برون مرزی از طرف کدام یگان اعزام شده بودی؟

 درآن عملیات درترکیب تیپ ۶۶ ویژه هوابرد حضورداشتم. این تیپ نیروی ویژه عملیات‌های برون مرزی وعقبه آن هم برخلاف سایر تیپ‌ها در تهران و پادگان امام حسین(ع) بود. محدوده عمل تیپ ۶۶ اغلب شمال عراق و استان‌های کرد  نشین بود. آنجا هم به‌عنوان دیده بان رفتم.

هدف عملیات چه موضعی درخاک عراق بود؟

بچه‌های اطلاعات عملیات پیش تر از ما رفته بودند برای شناسایی وتعیین منطقه‌ای برای عملیات، ولی نتوانسته بودند با کردهای محلی هماهنگی کرده و هدفی را نهایی کنند. از طرفی نیرو هم وارد خاک عراق شده و آماده عملیات بود. بنابراین به ناچار تعداد زیادی از نیروها بازگردانده شدند، تعدادی هم درترکیه به اسارت گشت مرزی ترکیه درآمده بودند، باقی ماند ۳۷ نفر از نیروهای زبده به انتخاب فرماندهان به‌همراه چند کرد محلی که راهنمای ما بودند با هدف شناسایی جهت عملیات ایذایی به‌سمت عمق عراق حرکت کردیم.

یعنی هدف عملیات را خودتان انتخاب کردید؟

 بله، در مسیر کردهای محلی هدف‌هایی را معرفی می‌کردند ولی آن هدف‌ها ارزش عملیات نداشتند. بنابراین خودمان رفتیم تا محلی را برای عملیات پیدا کنیم و تا جایی که می‌شد پیش رفتیم، یعنی تا عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک عراق و نزدیک مرز سوریه پیش رفتیم. آنجا در یک دره‌ای مستقر شدیم. بعد به‌همراه برادر معصومیان، معاون تیپ ۶۶، برادر سرلک فرمانده گردان پیاده و برادری به‌نام ستار صفری که مسئول ادوات بود، به‌همراه چند کرد محلی به راه افتادیم. سه روز درمنطقه گشتیم تا آنکه شهری نظامی در دامنه کوهی یافتیم به‌نام «سرسنگ»، دراین شهر مردم عادی زندگی نمی‌کردند بلکه بیشترساکنان آن را افسران ارتش عراق تشکیل می‌دادند که برای گذراندن ایام مرخصی وتفریح به آنجا می‌آمدند و شهری با امکانات تفریحی و رفاهی از قبیل؛ فرودگاه، ورزشگاه، هتل، کازینوو… بود. از نظر آب وهوا هم جایی بسیار خوب و زیبا بود. صدام هم آنجا قصری برای خودش بنا کرده بود. درهرحال فرماندهان آنجا را برای عملیات مناسب دانستند. برگشتیم و یک هفته بعد کل نفرات رفتیم به منطقه، چند روز قبل من به‌همراه چند نفر از همرزمانم، مختصات نقشه و گراها را درآورده بودیم و همه چیز برای عملیات آماده بود. روز موعود عملیات را آغاز کردیم و مراکز حساس و تجمعات را هدف قرار داده و بدون اینکه خون از دماغ کسی از بچه‌هایمان بیاید منطقه را ترک کردیم، اما دربرگشت مشکلاتمان شروع شد و تعدادی از بچه‌ها گم شده و در برف مانده و یخ زدند و پیکرشان را هم پیدا نکردیم. عملیات شاید چیزی حدود یک ساعت بیشتر طول نکشید. با خمپاره ۱۲۰ مراکز مهم شهر را زدیم. ۱۰ الی۱۲ نفر از بچه‌ها تا جایی که می‌شد خودشان را نزدیک شهر کردند و چند آرپی‌جی و تیربار شلیک کردند و سالم برگشتند. من و یک نفر از بچه‌ها در بالای کوه دیده بانی می‌کردیم. با تمام شدن عملیات نیروهای عملیاتی خیلی سریع منطقه را ترک کردند، ولی ما طول کشید تا بتوانیم خودمان را به بقیه برسانیم.

عکس‌العمل عراقی‌ها چه بود؟

برای عراقی‌ها باورکردنی نبود در عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک خود غافلگیر شوند. البته آنها تصور کرده بودند عملیات گسترده است از این‌رو یک ربع الی بیست دقیقه بعد از شروع عملیات به آتش ما جواب دادند. معلوم بود آمادگی داشتند، برای اینکه آنجا کردستان بود و عراقی‌ها با کردها درگیری‌های پراکنده داشتند بنابراین درآمادگی دائم به سرمی‌بردند. از شانس ما چون هوا مه آلود بود نتوانستند ما را با هلیکوپتر تعقیب کنند و ما توانستیم خودمان را از محدوده عملیات دور کرده و پنهان شویم. چند روزی پنهان بودیم بعد کم‌کم شروع به بازگشت کردیم.

شما هم توانستید همراه سایر نیروها بموقع به عقب برگردید؟

نه، چون ما در دیدرس بودیم، یک سربالایی بود که راه فرار ما بود، اما عراقی‌ها آنجا را به آتش گرفته بودند. هرآن ممکن بود ما را بزنند یا اسیر کنند. دوست همراهم نفس کم آورده بود و نمی‌توانست راه بیاید، از پایین هم به‌سمت ما شلیک می‌شد. آنجا با هم قراری گذاشتیم که هر کداممان را زدند آن دیگری بماند تا تنها نباشیم. عراقی‌ها تا یک جایی ما را تعقیب کردند ولی ما توانستیم از تیررس آنان دور شویم. ما از دور کامیون‌های عراقی را می‌دیدیم که تا پای کوه آمده وآنجا نیرو خالی می‌کردند. هر جوری بود خودمان را به بچه‌ها رساندیم.

بعد از چه مدت رسیدید به بقیه بچه‌ها؟

شش یا هفت ساعت طول کشید تا خودمان را به بقیه رساندیم.

چطور مسیر را پیدا کردید؟

مسیرها را بلد بودیم، چون جاهایی را مشخص کرده بودیم که راه را گم نکنیم. بچه‌ها را جایی که شب قبل خوابیده بودیم، پیدا کردیم بعد از کمی استراحت و با روشن شدن هوا راه افتادیم و به‌سمت ایران حرکت کردیم. شب‌ها می‌خوابیدیم و روزها راه می‌رفتیم تا خودمان را به ایران برسانیم. مسیر طولانی بود و به‌دلیل آنکه نمی‌توانستیم از راه‌های معمولی استفاده کنیم مجبور بودیم از نقاط کوهستانی و صعب‌العبور حرکت کنیم، کارمان خیلی سخت بود. به علاوه با بارش برف دیگر نمی‌توانستیم ازمسیرهایی که آمده بودیم و می‌شناختیم برگردیم و بخشی از وقت ما صرف جست‌وجوی راه امن و قابل تردد در برف بود. برای همین مسیری را که می‌توانستیم یک روزه طی کنیم گاهی با صرف یک هفته وقت طی می‌کردیم.

برای تهیه غذا و آذوقه چه کار می‌کردید؟

مقداری آذوقه داشتیم که بار قاطرها بود. هنگام رفتن چون هوا خوب بود برخی روستاها که در مسیرمان بودند از آنان آذوقه می‌خریدیم. اما در راه برگشت اغلب آن روستاها به‌دلیل برف و سرما تخلیه شده بودند. از این جهت درمسیر برگشت مشکل جدی برای تهیه آذوقه داشتیم. قاطرها هیچ چیز برای خوردن نداشتند و یکی بعد از دیگری به خاطر سرما و گرسنگی می‌مردند و ما مجبور بودیم بارها را خودمان حمل کنیم

شب‌ها چه کار می‌کردید؟

 هرکجا هوا تاریک می‌شد می‌خوابیدیم، فرقی نمی‌کرد کجا باشد. ما ۴ ماه ونیم بود که سقف ندیده بودیم. از اواخر شهریور که وارد خاک عراق شدیم تا بهمن ماه که برگشتیم چیزی به اسم سقف بالای سرمان ندیدیم. کیسه خواب داشتیم که همه‌اش پاره و سوراخ سوراخ شده بود. تا اینکه به جایی رسیدیم که دیگر پشت برف ماندیم.

کدام منطقه بود؟

منطقه ارتفاعات قندیل، آنجا گیر کردیم. هرروز وقتی هوا روشن می‌شد درجست‌وجوی راه به اطراف می‌رفتیم، اما همه جا تقریباً تا کمر در برف فرو می‌رفتیم و باز به محل قبلی برمی‌گشتیم. قاطرها چون سم داشتند تا شکم در برف فرو می‌رفتند و جلوتر نمی‌توانستند بروند. این بود که تصمیم گرفته شد تا افراد گروه گروه شوند و هرگروه برای خود راهی بیابد. ما با چهار نفردیگر از بچه‌ها که مجروح بودند در همان محل ماندیم. با این امید که راهی برای نجات پیدا کنیم. با دو، سه روز راه کلبه‌ پیرمردی بود که آنجا زندگی می‌کرد. قصدمان این بود که به کلبه آن پیرمرد برویم وچند ماهی بمانیم تا برف‌ها آب شوند تا بتوانیم برگردیم. ولی به دلیل مجروحیت همراهان نمی‌توانستیم این مسیر را طی کنیم. از طرفی هم دوستانمان که می‌رفتند به ما گفتند اگر هوا ابری نبود برایتان هلیکوپتر می‌فرستیم. ما ۵ نفر ۱۷ روز آنجا ماندیم. آلونکی با سنگ برای خودمان درست کردیم و آنجا پنهان شدیم. بعد از ۱۷ روز هلیکوپتر آمد و ما را نجات داد.

آن ۱۷ روز چه کار می‌کردید، غذا از کجا می‌آوردید با سرما چه کار می‌کردید؟

تعدادی کنسرو لوبیا داشتیم، منتها چون کم بود روزی یکی از آنها را باز می‌کردیم و بین ۵ نفر تقسیم می‌کردیم. شانسی که داشتیم یک مقدار آرد همراهمان بود. آرد را با یک فلاکتی روی یک قطعه حلبی نیم پز می‌کردیم و می‌خوردیم. بچه‌های ما مجروح بودند و یکی از مجروحان چون خون زیادی از او رفته بود، شرایط مناسبی نداشت. از طرف دیگر هر روز در انتظار هلیکوپتر بودیم. هوا که تاریک می‌شد آتش روشن می‌کردیم و کنار آتش می‌خوابیدیم.

حیوانات وحشی به سراغتان نیامدند؟

 نه، ما از خدایمان بود تا حیوان وحشی ببینیم تا با شکار آن ارتزاق کنیم. حتی یک خرگوش هم ندیدیم.

دراین مدت آیا لحظاتی هم بود که از همه چیز قطع امید کنید و ناامید شوید؟

حقیقتش نه، اصلاً به این چیزها فکر نمی‌کردم و به نجات و رهایی کاملاً امید داشتم. البته روزهایی بود که اندوهگین می‌شدیم، چون به ما گفته بودند هلیکوپتر در شرایطی می‌آید که هوا کاملاً آفتابی باشد. هلیکوپترها نمی‌توانستند خیلی اوج بگیرند، برای اینکه هواپیماهای عراقی آنها را هدف قرار می‌دادند.

آیا هلیکوپتر امکان نشستن در آن منطقه را داشت؟

درنزدیکی محل استقرارمان مکان مسطحی بود که هلیکوپتر می‌توانست فرود بیاید. ما در دره‌ای پنهان بودیم که صخره‌ای بود و زیرصخره‌ها خالی بود. زیر صخره‌ها با سنگ آلونکی درست کرده بودیم و آنجا پنهان بودیم. کل کارما در طول روز این بود که هیزم تهیه کنیم برای روشن نگه داشتن آتش، چوب درختان خیس بودند و نمی‌سوختند، به سختی و با سنگ شاخه‌ها را می‌شکستیم، دور آتش می‌چیدیم تا خشک شوند. چون به ما گفته بودند اگر هوا خوب باشد هلیکوپتر می‌آید، ما هرروز از دره بالا می‌آمدیم و جای مسطحی که هلیکوپتر امکان نشستن داشت، برف‌هایش را کنار می‌زدیم تا هم آن محل درمیان برف‌ها از بالا دیده شود و هم امکان فرود برای هلیکوپتر باشد. هوا که آفتاب می‌شد خوشحال می‌شدیم، اما بلافاصله باد می‌وزید و ابرها را می‌آورد و ما مأیوس می‌شدیم. هرروز کارما این بود. روزهای آخر داشتیم قطع امید می‌کردیم که هلیکوپتر آمد.

 نگران نبودید عراقی‌ها محل اختفای شما را کشف کنند؟

 همان مشکلاتی را که ما داشتیم عراقی‌ها هم برای حرکت دربرف داشتند ضمن اینکه با شناختی که از وضعیت کردستان داشتیم می‌دانستیم کردهای عراق متحد ایران هستند و اجازه تردد به نیروهای عراقی را نمی‌دهند.

آیا درمیان آنان عوامل نفوذی نبود؟

چرا، ولی آن منطقه درعمق کردستان عراق بود و نیروهای عراقی جرأت نمی‌کردند براحتی به آن مناطق بیایند.

افراد تجزیه طلب خودمان چطور؟

 ما با آنها برخورد نکردیم ولی تا دلتان بخواهد قاچاقچی دیدیم؛ قاچاقچیانی که صرفاً کارشان قاچاق کالا از ترکیه به ایران بود.

در راه حادثه‌ای پیش نیامد؟

 چرا در مسیر رفت از روستای بارزان عبور می کردیم که براثر گلوله باران ارتش عراق چند نفر کشته شدند هنوز جنازه کشته شدگان روی زمین و درمحل اصابت گلوله بود. شهرهای بزرگ دست ارتش عراق بود و از آنجا روستاها را به‌طور دائم زیر آتش توپخانه و خمپاره می‌گرفت. هواپیماها و هلیکوپترها هم هراز گاهی حمله می‌کردند. چون کردها هم با ارتش صدام درحال جنگ بودند.

محلی‌ها به شما نگفتند که به برف می‌خورید؟

 چرا، آنان در راه رفت به ما گفتند در این فصل نفوذ تا عمق ۵۰۰ کیلومتری اشتباه است، چون در مسیر بازگشت پشت برف می‌مانید و توصیه می‌کردند که برگردیم. دو سوم نیروها هم که برگشتند به توصیه آنان بود. منتها بنا شد حال که این همه هزینه شده و با زحمت تا این مرحله آمده‌ایم یک عملیات ایذایی انجام دهیم بعد منطقه را ترک کنیم.

ظاهراً مستندی هم از این عملیات وجود دارد؟

بله، گروه روایت فتح فیلم مستندی در رابطه با این عملیات تهیه کرده که با عنوان «درمسیر بازگشت» در آپارات قابل جست‌وجو است.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اولین بار در پانزده سالگی عازم جبهه‌های میانی شده و در بازپس‌گیری مهران در عملیات کربلای ۱ با سایر رزمندگان حاضر درمنطقه سهیم است. شنیده‌ایم که در عملیاتی برون مرزی و پارتیزانی هم شرکت داشته که صحنه‌هایی از آن ضبط تلویزیونی شده و به صورت ویدئویی جذاب با عنوان «درمسیر بازگشت» با همت گروه روایت فتح روی سایت آپارات قرار گرفته است. سالروز عملیات‌های پارتیزانی فتح۳ درمنطقه زاخو و دهوک، ظفر۳ و۴ در منطقه دربندیخان و دهوک، والفجر۴ در بلندی‌های کانی مانگا و نصر ۸ در ماووت را که همگی در نیمه دوم آبان به اجرا درآمده‌اند بهانه کرده و به‌سراغش می‌رویم. اما تمایلی برای بازگوکردن شرح آن عملیات نشان نمی‌دهد تا آنکه با اصرارما حاضر به زبان آوردن بخش‌هایی از خاطرات آن عملیات که ۱۳۵ روز به‌طول انجامیده و تا عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک دشمن و تا نزدیکی مرز سوریه پیش رفته‌اند، می‌شود.

چگونه پایت به جبهه باز شد؟

 پیش از من برادرانم و بچه‌های مسجد محل به جبهه تردد داشتند. من هم علاقه‌مند بودم به جبهه بروم وآنان را همراهی کنم اما به‌دلیل صغر سن و جثه کوچک اعزامم نمی‌کردند. تا آنکه در سال۶۴ با پاگذاشتن به ۱۵ سالگی شانس این را یافتم تا به جبهه اعزام شوم. همراه بچه‌های مسجد به پایگاه شمیرانات رفتم و فرم‌های مربوطه را پرکردم. مرا که سابقه حضور در جبهه  نداشتم به پادگان امام حسین (ع) معرفی کردند تا آموزش ببینم. ولی آنجا از ورود من به داخل پادگان به‌دلیل جثه کوچک ممانعت کردند. سرانجام بعد از التماس و درخواست‌های توأم با اشک ولابه و با وساطت یکی از فرماندهان، دوره ۴۵ روزه آموزش را آنجا پشت سرنهادم و درترکیب تیپ سیدالشهدا عازم منطقه شدم. بار اول مرا به بوکان پایگاه روستای میرآباد فرستادند. اما از آنجایی که عملیاتی در کار نبود با کمک بچه‌های محل به گردان قمر بنی‌هاشم منتقل شدم و در عملیات کربلای ۱، آزادسازی مهران شرکت کردم. درآن عملیات گردان ما در قلاویزان مستقر بود و چون ریزه میزه بودم به‌عنوان پیک گردان مشغول فعالیت شدم. چند ماه بعد درعملیاتی دیگر درمنطقه شرهانی مجروح شدم و پس‌از آن به صلاحدید فرماندهان وارد یگان دیده بانی شدم، تا آخر جنگ هم دیده بان بودم. در طول دورانی که جبهه بودم، به یگان‌های مختلف مأموریت می‌یافتم اما همه جا دیده بان بودم. درمقطعی در عملیات‌های کربلای ۴ و کربلای ۵ مأمور خدمت در تیپ ۲۱ امام رضا شدم والا اغلب در تیپ ۱۰ سیدالشهدا بودم.

درعملیات برون مرزی از طرف کدام یگان اعزام شده بودی؟

 درآن عملیات درترکیب تیپ ۶۶ ویژه هوابرد حضورداشتم. این تیپ نیروی ویژه عملیات‌های برون مرزی وعقبه آن هم برخلاف سایر تیپ‌ها در تهران و پادگان امام حسین(ع) بود. محدوده عمل تیپ ۶۶ اغلب شمال عراق و استان‌های کرد  نشین بود. آنجا هم به‌عنوان دیده بان رفتم.

هدف عملیات چه موضعی درخاک عراق بود؟

بچه‌های اطلاعات عملیات پیش تر از ما رفته بودند برای شناسایی وتعیین منطقه‌ای برای عملیات، ولی نتوانسته بودند با کردهای محلی هماهنگی کرده و هدفی را نهایی کنند. از طرفی نیرو هم وارد خاک عراق شده و آماده عملیات بود. بنابراین به ناچار تعداد زیادی از نیروها بازگردانده شدند، تعدادی هم درترکیه به اسارت گشت مرزی ترکیه درآمده بودند، باقی ماند ۳۷ نفر از نیروهای زبده به انتخاب فرماندهان به‌همراه چند کرد محلی که راهنمای ما بودند با هدف شناسایی جهت عملیات ایذایی به‌سمت عمق عراق حرکت کردیم.

یعنی هدف عملیات را خودتان انتخاب کردید؟

 بله، در مسیر کردهای محلی هدف‌هایی را معرفی می‌کردند ولی آن هدف‌ها ارزش عملیات نداشتند. بنابراین خودمان رفتیم تا محلی را برای عملیات پیدا کنیم و تا جایی که می‌شد پیش رفتیم، یعنی تا عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک عراق و نزدیک مرز سوریه پیش رفتیم. آنجا در یک دره‌ای مستقر شدیم. بعد به‌همراه برادر معصومیان، معاون تیپ ۶۶، برادر سرلک فرمانده گردان پیاده و برادری به‌نام ستار صفری که مسئول ادوات بود، به‌همراه چند کرد محلی به راه افتادیم. سه روز درمنطقه گشتیم تا آنکه شهری نظامی در دامنه کوهی یافتیم به‌نام «سرسنگ»، دراین شهر مردم عادی زندگی نمی‌کردند بلکه بیشترساکنان آن را افسران ارتش عراق تشکیل می‌دادند که برای گذراندن ایام مرخصی وتفریح به آنجا می‌آمدند و شهری با امکانات تفریحی و رفاهی از قبیل؛ فرودگاه، ورزشگاه، هتل، کازینوو… بود. از نظر آب وهوا هم جایی بسیار خوب و زیبا بود. صدام هم آنجا قصری برای خودش بنا کرده بود. درهرحال فرماندهان آنجا را برای عملیات مناسب دانستند. برگشتیم و یک هفته بعد کل نفرات رفتیم به منطقه، چند روز قبل من به‌همراه چند نفر از همرزمانم، مختصات نقشه و گراها را درآورده بودیم و همه چیز برای عملیات آماده بود. روز موعود عملیات را آغاز کردیم و مراکز حساس و تجمعات را هدف قرار داده و بدون اینکه خون از دماغ کسی از بچه‌هایمان بیاید منطقه را ترک کردیم، اما دربرگشت مشکلاتمان شروع شد و تعدادی از بچه‌ها گم شده و در برف مانده و یخ زدند و پیکرشان را هم پیدا نکردیم. عملیات شاید چیزی حدود یک ساعت بیشتر طول نکشید. با خمپاره ۱۲۰ مراکز مهم شهر را زدیم. ۱۰ الی۱۲ نفر از بچه‌ها تا جایی که می‌شد خودشان را نزدیک شهر کردند و چند آرپی‌جی و تیربار شلیک کردند و سالم برگشتند. من و یک نفر از بچه‌ها در بالای کوه دیده بانی می‌کردیم. با تمام شدن عملیات نیروهای عملیاتی خیلی سریع منطقه را ترک کردند، ولی ما طول کشید تا بتوانیم خودمان را به بقیه برسانیم.

عکس‌العمل عراقی‌ها چه بود؟

برای عراقی‌ها باورکردنی نبود در عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک خود غافلگیر شوند. البته آنها تصور کرده بودند عملیات گسترده است از این‌رو یک ربع الی بیست دقیقه بعد از شروع عملیات به آتش ما جواب دادند. معلوم بود آمادگی داشتند، برای اینکه آنجا کردستان بود و عراقی‌ها با کردها درگیری‌های پراکنده داشتند بنابراین درآمادگی دائم به سرمی‌بردند. از شانس ما چون هوا مه آلود بود نتوانستند ما را با هلیکوپتر تعقیب کنند و ما توانستیم خودمان را از محدوده عملیات دور کرده و پنهان شویم. چند روزی پنهان بودیم بعد کم‌کم شروع به بازگشت کردیم.

شما هم توانستید همراه سایر نیروها بموقع به عقب برگردید؟

نه، چون ما در دیدرس بودیم، یک سربالایی بود که راه فرار ما بود، اما عراقی‌ها آنجا را به آتش گرفته بودند. هرآن ممکن بود ما را بزنند یا اسیر کنند. دوست همراهم نفس کم آورده بود و نمی‌توانست راه بیاید، از پایین هم به‌سمت ما شلیک می‌شد. آنجا با هم قراری گذاشتیم که هر کداممان را زدند آن دیگری بماند تا تنها نباشیم. عراقی‌ها تا یک جایی ما را تعقیب کردند ولی ما توانستیم از تیررس آنان دور شویم. ما از دور کامیون‌های عراقی را می‌دیدیم که تا پای کوه آمده وآنجا نیرو خالی می‌کردند. هر جوری بود خودمان را به بچه‌ها رساندیم.

بعد از چه مدت رسیدید به بقیه بچه‌ها؟

شش یا هفت ساعت طول کشید تا خودمان را به بقیه رساندیم.

چطور مسیر را پیدا کردید؟

مسیرها را بلد بودیم، چون جاهایی را مشخص کرده بودیم که راه را گم نکنیم. بچه‌ها را جایی که شب قبل خوابیده بودیم، پیدا کردیم بعد از کمی استراحت و با روشن شدن هوا راه افتادیم و به‌سمت ایران حرکت کردیم. شب‌ها می‌خوابیدیم و روزها راه می‌رفتیم تا خودمان را به ایران برسانیم. مسیر طولانی بود و به‌دلیل آنکه نمی‌توانستیم از راه‌های معمولی استفاده کنیم مجبور بودیم از نقاط کوهستانی و صعب‌العبور حرکت کنیم، کارمان خیلی سخت بود. به علاوه با بارش برف دیگر نمی‌توانستیم ازمسیرهایی که آمده بودیم و می‌شناختیم برگردیم و بخشی از وقت ما صرف جست‌وجوی راه امن و قابل تردد در برف بود. برای همین مسیری را که می‌توانستیم یک روزه طی کنیم گاهی با صرف یک هفته وقت طی می‌کردیم.

برای تهیه غذا و آذوقه چه کار می‌کردید؟

مقداری آذوقه داشتیم که بار قاطرها بود. هنگام رفتن چون هوا خوب بود برخی روستاها که در مسیرمان بودند از آنان آذوقه می‌خریدیم. اما در راه برگشت اغلب آن روستاها به‌دلیل برف و سرما تخلیه شده بودند. از این جهت درمسیر برگشت مشکل جدی برای تهیه آذوقه داشتیم. قاطرها هیچ چیز برای خوردن نداشتند و یکی بعد از دیگری به خاطر سرما و گرسنگی می‌مردند و ما مجبور بودیم بارها را خودمان حمل کنیم

شب‌ها چه کار می‌کردید؟

 هرکجا هوا تاریک می‌شد می‌خوابیدیم، فرقی نمی‌کرد کجا باشد. ما ۴ ماه ونیم بود که سقف ندیده بودیم. از اواخر شهریور که وارد خاک عراق شدیم تا بهمن ماه که برگشتیم چیزی به اسم سقف بالای سرمان ندیدیم. کیسه خواب داشتیم که همه‌اش پاره و سوراخ سوراخ شده بود. تا اینکه به جایی رسیدیم که دیگر پشت برف ماندیم.

کدام منطقه بود؟

منطقه ارتفاعات قندیل، آنجا گیر کردیم. هرروز وقتی هوا روشن می‌شد درجست‌وجوی راه به اطراف می‌رفتیم، اما همه جا تقریباً تا کمر در برف فرو می‌رفتیم و باز به محل قبلی برمی‌گشتیم. قاطرها چون سم داشتند تا شکم در برف فرو می‌رفتند و جلوتر نمی‌توانستند بروند. این بود که تصمیم گرفته شد تا افراد گروه گروه شوند و هرگروه برای خود راهی بیابد. ما با چهار نفردیگر از بچه‌ها که مجروح بودند در همان محل ماندیم. با این امید که راهی برای نجات پیدا کنیم. با دو، سه روز راه کلبه‌ پیرمردی بود که آنجا زندگی می‌کرد. قصدمان این بود که به کلبه آن پیرمرد برویم وچند ماهی بمانیم تا برف‌ها آب شوند تا بتوانیم برگردیم. ولی به دلیل مجروحیت همراهان نمی‌توانستیم این مسیر را طی کنیم. از طرفی هم دوستانمان که می‌رفتند به ما گفتند اگر هوا ابری نبود برایتان هلیکوپتر می‌فرستیم. ما ۵ نفر ۱۷ روز آنجا ماندیم. آلونکی با سنگ برای خودمان درست کردیم و آنجا پنهان شدیم. بعد از ۱۷ روز هلیکوپتر آمد و ما را نجات داد.

آن ۱۷ روز چه کار می‌کردید، غذا از کجا می‌آوردید با سرما چه کار می‌کردید؟

تعدادی کنسرو لوبیا داشتیم، منتها چون کم بود روزی یکی از آنها را باز می‌کردیم و بین ۵ نفر تقسیم می‌کردیم. شانسی که داشتیم یک مقدار آرد همراهمان بود. آرد را با یک فلاکتی روی یک قطعه حلبی نیم پز می‌کردیم و می‌خوردیم. بچه‌های ما مجروح بودند و یکی از مجروحان چون خون زیادی از او رفته بود، شرایط مناسبی نداشت. از طرف دیگر هر روز در انتظار هلیکوپتر بودیم. هوا که تاریک می‌شد آتش روشن می‌کردیم و کنار آتش می‌خوابیدیم.

حیوانات وحشی به سراغتان نیامدند؟

 نه، ما از خدایمان بود تا حیوان وحشی ببینیم تا با شکار آن ارتزاق کنیم. حتی یک خرگوش هم ندیدیم.

دراین مدت آیا لحظاتی هم بود که از همه چیز قطع امید کنید و ناامید شوید؟

حقیقتش نه، اصلاً به این چیزها فکر نمی‌کردم و به نجات و رهایی کاملاً امید داشتم. البته روزهایی بود که اندوهگین می‌شدیم، چون به ما گفته بودند هلیکوپتر در شرایطی می‌آید که هوا کاملاً آفتابی باشد. هلیکوپترها نمی‌توانستند خیلی اوج بگیرند، برای اینکه هواپیماهای عراقی آنها را هدف قرار می‌دادند.

آیا هلیکوپتر امکان نشستن در آن منطقه را داشت؟

درنزدیکی محل استقرارمان مکان مسطحی بود که هلیکوپتر می‌توانست فرود بیاید. ما در دره‌ای پنهان بودیم که صخره‌ای بود و زیرصخره‌ها خالی بود. زیر صخره‌ها با سنگ آلونکی درست کرده بودیم و آنجا پنهان بودیم. کل کارما در طول روز این بود که هیزم تهیه کنیم برای روشن نگه داشتن آتش، چوب درختان خیس بودند و نمی‌سوختند، به سختی و با سنگ شاخه‌ها را می‌شکستیم، دور آتش می‌چیدیم تا خشک شوند. چون به ما گفته بودند اگر هوا خوب باشد هلیکوپتر می‌آید، ما هرروز از دره بالا می‌آمدیم و جای مسطحی که هلیکوپتر امکان نشستن داشت، برف‌هایش را کنار می‌زدیم تا هم آن محل درمیان برف‌ها از بالا دیده شود و هم امکان فرود برای هلیکوپتر باشد. هوا که آفتاب می‌شد خوشحال می‌شدیم، اما بلافاصله باد می‌وزید و ابرها را می‌آورد و ما مأیوس می‌شدیم. هرروز کارما این بود. روزهای آخر داشتیم قطع امید می‌کردیم که هلیکوپتر آمد.

 نگران نبودید عراقی‌ها محل اختفای شما را کشف کنند؟

 همان مشکلاتی را که ما داشتیم عراقی‌ها هم برای حرکت دربرف داشتند ضمن اینکه با شناختی که از وضعیت کردستان داشتیم می‌دانستیم کردهای عراق متحد ایران هستند و اجازه تردد به نیروهای عراقی را نمی‌دهند.

آیا درمیان آنان عوامل نفوذی نبود؟

چرا، ولی آن منطقه درعمق کردستان عراق بود و نیروهای عراقی جرأت نمی‌کردند براحتی به آن مناطق بیایند.

افراد تجزیه طلب خودمان چطور؟

 ما با آنها برخورد نکردیم ولی تا دلتان بخواهد قاچاقچی دیدیم؛ قاچاقچیانی که صرفاً کارشان قاچاق کالا از ترکیه به ایران بود.

در راه حادثه‌ای پیش نیامد؟

 چرا در مسیر رفت از روستای بارزان عبور می کردیم که براثر گلوله باران ارتش عراق چند نفر کشته شدند هنوز جنازه کشته شدگان روی زمین و درمحل اصابت گلوله بود. شهرهای بزرگ دست ارتش عراق بود و از آنجا روستاها را به‌طور دائم زیر آتش توپخانه و خمپاره می‌گرفت. هواپیماها و هلیکوپترها هم هراز گاهی حمله می‌کردند. چون کردها هم با ارتش صدام درحال جنگ بودند.

محلی‌ها به شما نگفتند که به برف می‌خورید؟

 چرا، آنان در راه رفت به ما گفتند در این فصل نفوذ تا عمق ۵۰۰ کیلومتری اشتباه است، چون در مسیر بازگشت پشت برف می‌مانید و توصیه می‌کردند که برگردیم. دو سوم نیروها هم که برگشتند به توصیه آنان بود. منتها بنا شد حال که این همه هزینه شده و با زحمت تا این مرحله آمده‌ایم یک عملیات ایذایی انجام دهیم بعد منطقه را ترک کنیم.

ظاهراً مستندی هم از این عملیات وجود دارد؟

بله، گروه روایت فتح فیلم مستندی در رابطه با این عملیات تهیه کرده که با عنوان «درمسیر بازگشت» در آپارات قابل جست‌وجو است.



منبع خبر

قهرمانان گمنام وطن/ عملیات پارتیزانی در عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک عراق بیشتر بخوانید »