ازدواج

برگزاری کارگاه‌های آموزشی در ارتش درخصوص ازدواج و فرزندآوری

برگزاری کارگاه‌های آموزشی در ارتش درخصوص ازدواج و فرزندآوری



فرمانده کل ارتش از برگزاری کارگاه‌های آموزشی در ارتش با هدف آشنایی با مسائل ازدواج و آیین همسرداری و تربیت فرزند در سطح کشور خبر داد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سرلشکر سید عبدالرحیم موسوی فرمانده کل ارتش صبح امروز (شنبه) در همایش فرماندهان نیروهای مسلح که به‌مناسبت روز ملی جوانی جمعیت در ستاد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برگزار شد، با اشاره به تدابیر ویژه فرمانده معظم کل قوا در خصوص ازدواج به‌هنگام و فرزندآوری اظهار داشت: ارتش جمهوری اسلامی در راستای سیاست‌هایی که از سوی ستاد کل نیروهای مسلح در رابطه با قانون جوانی جمعیت ابلاغ شده‌است، اجرای این سیاست‌ها را از ابتدای سال ۱۴۰۱ در دستور کار قرار داد.

امیر موسوی در ادامه با ارائه گزارشی از اقداماتی که ارتش در خصوص ازدواج و فرزندآوری انجام داده است، گفت: در کلینیک هاجر ارتش هزار و ۵۷۸ پرونده تشکیل شده است که از این تعداد ۳۱۸ زوج صاحب فرزند شده‌اند؛ همچنین شش هزار و ۱۱۹ زوج نابارور هم به بیمارستان بعثت مراجعه کردند و تحت درمان قرار گرفتند.

وی با بیان اینکه عمده اقدامات پیش‌بینی شده برای ارتش انجام شده است، عنوان کرد: همایش‌ها و جشنواره‌های فرهنگی مختلفی برای زوج‌های جوان در سال ۱۴۰۱ برای آشنایی با سبک زندگی ایرانی اسلامی و فرزندآوری در مشهد برگزار شده است.

فرمانده کل ارتش از برگزاری کارگاه‌های آموزشی با هدف آشنایی با مسائل ازدواج، آیین همسرداری و تربیت فرزند در سطح کشور خبر داد و ابراز امیدواری کرد که با سیاست‌های در پیش گرفته شده، شاهد جوانی جمعیت در سطح نیروهای مسلح باشیم.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

برگزاری کارگاه‌های آموزشی در ارتش درخصوص ازدواج و فرزندآوری بیشتر بخوانید »

حساسیت شهید رضا چراغی در پیدا کردن حلقه ازدواج زیر آتش دشمن

واکنش طنز شهید چراغی به گم شدن حلقه ازدواجش زیر آتش دشمن


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، رضا صفرزاده از رزمندگان دوران دفاع مقدس خاطره‌ای از مأموریت شناسایی پیش از عملیات والفجر۱ دارد که در ادامه آمده است.

من و رضا چراغی به‌همراه یک نفر از بچه‌های اطلاعات عملیات برای شناسایی عازم دیدگاه محمد شدیم. منطقه پر بود از تپه ماهور، روی یکی از این تپه‌های کم‌ارتفاع بودیم که نیرو‌های دشمن ما را دیدند. آن‌ها شروع کردند به اجرای آتش دوشکا به سمت ما. آن زمان رضا چراغی تازه عقد کرده بود و حلقهٔ ازدواج توی دستش بود. در طول عملیات والفجر مقدماتی آن‌قدر سختی و فشار روحی زیادی به ما وارد آمد که همگی به طرز مشهودی لاغر شده بودیم. رضا هم از این قضیه مستثنی نبود. او، چون از هنگام خرید حلقهٔ ازدواج بسیار لاغرتر شده بود، حلقهٔ ازدواج برای انگشتش گشاد به نظر می‌رسید. روی آن تپه وقتی آتش شدید دشمن به‌سمت ما گشوده شد، هر سه نفرمان خیز رفتیم و پشت تپه پناه گرفتیم. آتش لحظه‌به‌لحظه شدیدتر می‌شد.

در همین حین، دیدم رضا محکم کوبید روی ران پایش و بلند گفت:‌ ای داد بی‌داد! دیدی چی شد؟ با خودم گفتم حتماً مجروح شده یا آن برادر واحد اطلاعات عملیات تیر خورده است. پرسیدم چی شد؟ گفت: حلقه‌ام از دستم افتاد. گفتم: بابا حالا که چیزی نشده، فکر کردم تیر خوردی. گفت: چیزی نشده؟ خیلی هم شده! من تا حلقه را پیدا نکنم، از اینجا برنمی‌گردم. ابتدا فکر کردم دارد شوخی می‌کند، ولی بعد دیدم راست‌راستی سینه‌خیز رفت روی تپه، همان‌طور خوابیده روی زمین مشغول جستجوی حلقه شد. گفتم: رضاجان! این چه کاری است؟ بیا بریم الان تیر می‌خوری! گفت: بریم؟ بدون حلقه کجا بریم؟ شما برگردید. من تا حلقه را پیدا نکنم، نمی‌آیم.

وقتی دیدم در تصمیمش مصمم است، من هم مشغول دست کشیدن روی زمین به جهت یافتن حلقهٔ رضا شدم. آن عضو اطلاعات عملیات هم به همین کار مشغول شد. آتش شدید دوشکا کم بود که شلیک گلوله‌های خمپاره ۶۰ هم به آن اضافه شد. در بد وضعیتی گیر افتاده بودیم. دست رضا را گرفتم و کشیدم. گفتم: اگر الان هر کدام از ما سه نفر اینجا تیر یا ترکش بخوریم و کشته شویم، آیا شهید محسوب می‌شویم؟ نگاه کرد و گفت: نه. شهید محسوب نمی‌شویم! این را چرا زودتر نگفتی؟ الفرار گفت و سینه‌خیز از تپه پایین آمد. ما هم به دنبالش سینه‌خیز رفتیم. به موقعیت مناسب‌تری که رسیدیم شروع کردیم به دویدن و از آن مهلکه جان سالم به در بردیم. از شناسایی که برگشتیم رضا گفت یکسره به قرارگاه نجف برویم. مخابرات آنجا خط fx دارد. باید خبر گم شدن حلقه را به همسرم بدهم و بگویم یک حلقه دیگر تهیه کند، چون برای روز عروسی بدون حلقه که نمی‌شود.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

واکنش طنز شهید چراغی به گم شدن حلقه ازدواجش زیر آتش دشمن بیشتر بخوانید »

حساسیت شهید رضا چراغی در پیدا کردن حلقه ازدواج زیر آتش دشمن

حساسیت شهید رضا چراغی در پیدا کردن حلقه ازدواج زیر آتش دشمن


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، رضا صفرزاده رزمندگان دوران دفاع مقدس روایتی از مأموریت شناسایی پیش از عملیات والفجر۱ دارد که در ادامه آمده است.

من و رضا چراغی به‌همراه یک نفر از بچه‌های اطلاعات عملیات برای شناسایی عازم دیدگاه محمد شدیم. منطقه پر بود از تپه ماهور، روی یکی از این تپه‌های کم‌ارتفاع بودیم که نیرو‌های دشمن ما را دیدند. آن‌ها شروع کردند به اجرای آتش دوشکا به سمت ما. آن زمان رضا چراغی تازه عقد کرده بود و حلقهٔ ازدواج توی دستش بود. در طول عملیات والفجر مقدماتی آن‌قدر سختی و فشار روحی زیادی به ما وارد آمد که همگی به طرز مشهودی لاغر شده بودیم. رضا هم از این قضیه مستثنی نبود. او، چون از هنگام خرید حلقهٔ ازدواج بسیار لاغرتر شده بود، حلقهٔ ازدواج برای انگشت او گشاد به نظر می‌رسید. روی آن تپه وقتی آتش شدید دشمن به‌سمت ما گشوده شد، هر سه نفرمان خیز رفتیم و پشت تپه پناه گرفتیم. آتش لحظه‌به‌لحظه شدیدتر می‌شد.

در همین حین، دیدم رضا محکم کوبید روی ران پایش و بلند گفت:‌ ای داد و بی‌داد! دیدی چی شد؟ با خودم گفتم حتماً مجروح شده یا آن برادر واحد اطلاعات عملیات تیر خورده است. پرسیدم چی شد؟ گفت: حلقه‌ام از دستم افتاد. گفتم: بابا حالا که چیزی نشده، فکر کردم تیر خوردی. گفت: چیزی نشده؟ خیلی هم شده! من تا حلقه را پیدا نکنم، از اینجا برنمی‌گردم. ابتدا فکر کردم دارد شوخی می‌کند، ولی بعد دیدم راست‌راستی سینه‌خیز رفت روی تپه، همان‌طور خوابیده روی زمین مشغول جستجوی حلقه شد. گفتم: رضاجان! این چه کاری است؟ بیا بریم الان تیر می‌خوری! گفت: بریم؟ بدون حلقه کجا بریم؟ شما برگردید. من تا حلقه را پیدا نکنم، نمی‌آیم.

وقتی دیدم در تصمیمش مصمم است، من هم مشغول دست کشیدن روی زمین به جهت یافتن حلقهٔ رضا شدم. آن عنصر اطلاعات عملیات هم به همین کار مشغول شد. آتش شدید دوشکا کم بود که شلیک گلوله‌های خمپاره ۶۰ هم به آن اضافه شد. در بد وضعیتی گیر افتاده بودیم. دست رضا را گرفتم و کشیدم. گفتم: اگر الان هر کدام از ما سه نفر اینجا تیر یا ترکش بخوریم و کشته شویم، آیا شهید محسوب می‌شویم؟ نگاه کرد و گفت: نه. شهید محسوب نمی‌شویم! این را چرا زودتر نگفتی؟ الفرار گفت و سینه‌خیز از تپه پایین آمد. ما هم به دنبالش سینه‌خیز رفتیم. به موقعیت مناسب‌تری که رسیدیم شروع کردیم به دویدن و از آن مهلکه جان سالم به در بردیم. از شناسایی که برگشتیم رضا گفت یکسره به قرارگاه نجف برویم. مخابرات آنجا خط fx دارد. باید خبر گم شدن حلقه را به همسرم بدهم و بگویم یک حلقه دیگر تهیه کند، چون برای روز عروسی بدون حلقه که نمی‌شود.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حساسیت شهید رضا چراغی در پیدا کردن حلقه ازدواج زیر آتش دشمن بیشتر بخوانید »

عقدی که بیشتر شبیه مراسم راهپیمایی بود

تشبیه جالب یک رزمنده از مراسم عقد انقلابی ـ سیاسی خود!


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، علی عچرش از رزمندگان دوران دفاع مقدس درباره ماجرای جالب عقدش روایتی را تعریف کرده است که در ادامه می‌خوانید.

روز عقد ما، آیت‌الله دستغیب امام جمعه شیراز در راه رفتن به نماز جمعه به‌همراه محافظان و تعدادی از مردم شهید شدند. بعد از شنیدن این خبر، نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم؛ بعدازظهر، مراسم عقد را برگزار کنیم یا عقد را به‌تأخیر بیندازیم. ننه‌اسحاق گفت: «امام جمعهٔ شهر، امروز شهید شده. خدا رو خوش نمیاد مجلس شادی برپا کنیم. عقد رو برای یه وقت دیگه بذارین.» عقد ما ساده و بدون هیچ سازوآوازی بود.

معصومه (خواهر همسرم) با خواهر‌های بسیج برای شرکت در مراسم عقد از آبادان به شیراز آمده بودند. خانوادهٔ من از راه دور آمده بودند، برای تغییر دادن تاریخ عقد به زمان دیگر حرفی نداشتم، ولی جمع‌کردن خانواده و دوستان که هر کدام در یک شهر، جنگ‌زده بودند، کار آسانی نبود. با چند نفر از دوستانم مشورت کردم، آن‌ها گفتند: «خیلی از علما تو روز شهادت بزرگان صیغهٔ عقد رو جاری کردن؛ پس انجام عقد اشکال شرعی نداره.» به‌سختی توانستم همه را قانع کنم که کار ما خیر است و نباید آن را به‌تأخیر بیندازیم. من و شهربانو روز جمعه ۲۱ آذر ۱۳۶۰ در یک مجلس ساده، روی سجادهٔ نماز رو به قبله نشستیم و عقد کردیم. شهربانو با مانتو و شلوار بسیج سر سفرهٔ عقد نشست. اسحاق و غلام، با زور و دعوا، کت و شلوار غلام را تنم کردند تا به‌قول خودشان، مجلس کمی شبیه مراسم عروسی شود.

مهریهٔ شهربانو یک جلد کلام‌الله مجید و یک دوره ترجمهٔ تفسیر المیزان علامه طباطبایی بود. با هم قرار گذاشتیم عمل به دستورات قرآن اساس زندگی ما باشد. پنجاه نفر مهمان از دوست و آشنا‌های جنگ‌زده دعوت کردیم. معصومه، خواهر عیال و دوستان امدادگر و بسیجی بعد از خواندن خطبهٔ عقد، مثل یک گروه سرود کارگشته همهٔ سرود‌های انقلابی را خواندند. خواهر‌ها از سرود «خمینی‌ای امام» شروع کردند و یک دور کامل سرود‌های انقلابی را که از بَر بودند، اجرا کردند. وسط سرودها، با صلوات و تکبیر و «مرگ بر آمریکا» مجلس را گرم می‌کردند عقد ما بیشتر شبیه راهپیمایی ۲۲ بهمن بود تا مراسم عروسی! شام هم چلوکباب دادیم. مراسم عروسی ما در هر دو خانواده بی‌سابقه بود؛ همه چیز ساده و بی‌تکلف، شبیه یک مهمانی فامیلی. مادر عیال به یاد پسر شهیدش اسماعیل، چند بار گریه کرد. عکس اسماعیل از اول مراسم، دست خواهر‌های بسیج بود. با شهربانو قرار گذاشتیم دو ماه بعد سر خانه و زندگی خودمان برویم.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تشبیه جالب یک رزمنده از مراسم عقد انقلابی ـ سیاسی خود! بیشتر بخوانید »

عقدی که بیشتر شبیه مراسم راهپیمایی بود

عقدی که بیشتر شبیه مراسم راهپیمایی بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، علی عچرش از رزمندگان دوران دفاع مقدس درباره ماجرای جالب عقدش روایتی را تعریف کرده است که در ادامه می‌خوانید.

روز عقد ما، آیت‌الله دستغیب امام جمعه شیراز در راه رفتن به نماز جمعه به‌همراه محافظان و تعدادی از مردم شهید شدند. بعد از شنیدن این خبر، نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم؛ بعدازظهر، مراسم عقد را برگزار کنیم یا عقد را به‌تأخیر بیندازیم. ننه‌اسحاق گفت: «امام جمعهٔ شهر، امروز شهید شده. خدا رو خوش نمیاد مجلس شادی برپا کنیم. عقد رو برای یه وقت دیگه بذارین.» عقد ما ساده و بدون هیچ سازوآوازی بود.

معصومه (خواهر همسرم) با خواهر‌های بسیج برای شرکت در مراسم عقد از آبادان به شیراز آمده بودند. خانوادهٔ من از راه دور آمده بودند، برای تغییر دادن تاریخ عقد به زمان دیگر حرفی نداشتم، ولی جمع‌کردن خانواده و دوستان که هر کدام در یک شهر، جنگ‌زده بودند، کار آسانی نبود. با چند نفر از دوستانم مشورت کردم، آن‌ها گفتند: «خیلی از علما تو روز شهادت بزرگان صیغهٔ عقد رو جاری کردن؛ پس انجام عقد اشکال شرعی نداره.» به‌سختی توانستم همه را قانع کنم که کار ما خیر است و نباید آن را به‌تأخیر بیندازیم. من و شهربانو روز جمعه ۲۱ آذر ۱۳۶۰ در یک مجلس ساده، روی سجادهٔ نماز رو به قبله نشستیم و عقد کردیم. شهربانو با مانتو و شلوار بسیج سر سفرهٔ عقد نشست. اسحاق و غلام، با زور و دعوا، کت و شلوار غلام را تنم کردند تا به‌قول خودشان، مجلس کمی شبیه مراسم عروسی شود.

مهریهٔ شهربانو یک جلد کلام‌الله مجید و یک دوره ترجمهٔ تفسیر المیزان علامه طباطبایی بود. با هم قرار گذاشتیم عمل به دستورات قرآن اساس زندگی ما باشد. پنجاه نفر مهمان از دوست و آشنا‌های جنگ‌زده دعوت کردیم. معصومه، خواهر عیال و دوستان امدادگر و بسیجی بعد از خواندن خطبهٔ عقد، مثل یک گروه سرود کارگشته همهٔ سرود‌های انقلابی را خواندند. خواهر‌ها از سرود «خمینی‌ای امام» شروع کردند و یک دور کامل سرود‌های انقلابی را که از بَر بودند، اجرا کردند. وسط سرودها، با صلوات و تکبیر و «مرگ بر آمریکا» مجلس را گرم می‌کردند عقد ما بیشتر شبیه راهپیمایی ۲۲ بهمن بود تا مراسم عروسی! شام هم چلوکباب دادیم. مراسم عروسی ما در هر دو خانواده بی‌سابقه بود؛ همه چیز ساده و بی‌تکلف، شبیه یک مهمانی فامیلی. مادر عیال به یاد پسر شهیدش اسماعیل، چند بار گریه کرد. عکس اسماعیل از اول مراسم، دست خواهر‌های بسیج بود. با شهربانو قرار گذاشتیم دو ماه بعد سر خانه و زندگی خودمان برویم.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عقدی که بیشتر شبیه مراسم راهپیمایی بود بیشتر بخوانید »