اسارت

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد


گروه استانهای دفاع‌پرس _ علی لطفی صمیمی؛ کتاب تاریخ ایران را ورق که می‌زنیم، مملو از اتفاقات و رویداد‌هایی هست که شرح‌حال مردمان ایران در آن زمان را نقل می‌کند. 

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد

اما در قطعه‌ای از پازل کهن ایران‌زمین، آنچه در کل تاریخ واقع شده را یکجا می‌بینیم؛ حماسه‌ای ماندگار که ناشی از ۲ هزار و ۵۰۰ سال قدمت و الگو یافته از هر آنچه مردمان این مرزوبوم نامش را غیرت و ایستادگی و شجاعت نامیده‌اند، بوده هست.

اینجا، سخن از اتفاقی به عظمت تاریخ یک کشور هست؛ حماسه‌ای که پس از گذشت نزدیک به نیم‌قرن از حادث شدن، همچنان با افتخار از آن یاد شده و روایت‌های ایستادگی، شجاعت و مقاومت ملتی را نقل می‌کند.

بدون شک در پس آنچه “مقدس” می‌نامندش، مجموعه‌ای از اتحاد، ایثار و شجاعت در جان و تن و روح و روان ملتی نقش بسته که ثمره‌ای جز رستگاری و استقلال میهن عزیز را در پی نداشته هست.

سخن از ایثار شد و مگر می‌شود نقش ارزنده مجاهدین در راه آزادی وطن را فراموش کرد؟ یکی از این غیور مردان، «راشد عالیقدری» از استان اردبیل هست. روایت او از ۷۷ ماه اسارت در چنگال بعثی عراق، خود نمونه‌ای شگرف از مصداق بارز ایثار هست.

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد

دفاع‌پرس: اولین اعزام شما به مناطق جنگی در چه سالی بود و چه حس و حالی داشت؟

عالیقدری: در اسفندماه سال ۱۳۶۲ بود که از استان اردبیل به مناطق عملیاتی گیلان‌غرب اعزام شدم.

در آن مقطع، دانش‌آموز پایه دوم دبیرستان بودم؛ شرایط به نحوی بود که اکثر دوستانم برای دفاع از کشور عازم جبهه می‌شدند و همین شوروشوق جوانان بود که دفاع از کشور در برابر دشمن را برایمان لذت‌بخش ساخت.

دفاع‌پرس: کدام لحظات جنگ برایتان سخت و دشوار بود؟

عالیقدری: پس از اعزام به منطقه، در گیلان‌غرب آموزش دیدیم و بلافاصله به جنوب کشور رفتیم تا در عملیات خیبر حضور داشته باشیم.
شب عملیات خیبر بود که به سمت اراضی تحت محاصره پیش‌روی کردیم و از قسمتی که به سمت بصره راه داشت، به سمت خاک دشمن هجوم بردیم.

شب تا صبح درگیری ادامه داشت تا اینکه به جزیره مجنون رسیدیم؛ آنجا بود که متوجه شدیم دیگر راه عقب‌نشینی وجود ندارد. نیرو‌های شناسایی، وضعیت منطقه را بازگو کرده و به تشریح شرایط محاصره پرداختند.

 هر کدام از نیرو‌ها از سنگر و منطقه تحت پوشش خارج می‌شد، به‌وسیله دوشکا مورد هدف قرار می‌گرفت. در همان‌جا بود که یک تیر از پشت به من اصابت کرد و دیگر هیچ‌چیز یادم نبود.

ساعت ۶ صبح بود که از هوش رفتم. بعد‌ها بقیه دوستان می‌گفتند تا موقع ظهر بیهوش و بی‌صدا بودی. هم‌رزمان می‌گفتند که صدای عراقی‌ها از دور می‌آید و برای اسیر شدن پیشنهادی می‌دهند.

کانالی در آن منطقه بود که دیگر دوستان در آنجا افتاده بودند. به‌ناچار تصمیم گرفتیم که اسارت را بپذیریم. از جا برخاستم و من نیز مانند دیگران، به‌ناچار تن به اسارت دادم.

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد

مقاومت تا لحظه آخر با ضامن نارنجکی در دست

در همان لحظه بود که شهید حسین فهمیده را به یاد آوردم. با اینکه زخمی بودم، اما نارنجک برداشته و برای کشتن چند تن از بعثی‌ها پیش رفتم.

یکی از هم‌رزمان به نام عبدالله حسنی نیز آنجا بود. من را به هنگام جراحت‌دیده و با یک دستمال، محل زخم من در هنگام بیهوشی را بسته و نظاره‌گر این صحنه بود.

ضمن پذیرش اسارت، به سمت عراقی‌ها رفتم. در فاصله ۱۰۰ متری با آنها، نارنجک را در یک‌دست گرفته و به سینه خود چسبانده بودم. وقتی فرمان توقف دادند، دیدم فاصله دور هست و شرایط برای پرتاب نارنجک مهیا نیست. 

به‌ناچار، نارنجک را که هنوز ضامن آن را نکشیده بودم، به‌آرامی از زیر پای خود رها کرده و هر دودست را به نشانه بی‌سلاح بودن، بالا برده و اسارت را پذیرفتم.

بعد از اسارت، دست‌وپای من را با سیم و کابل سفتی بستند. حدود دو ساعت بود که در آن گرما نشسته بودم و به دلیل وخامت اوضاع، شرایط مساعدی را نداشتم. 

طلب آب می‌کردم و می‌دیدم که نیرو‌های آنها آب می‌خورند، اما حتی قطره‌ای از آن را به اسیری که خون زیادی ازدست‌داده، نمی‌دهند؛ شرایط بسیار سختی داشتم و هر لحظه مرگ را مقابل چشمان خود می‌دیدم.

دفاع‌پرس: از حساس‌ترین شرایط اسارت بگویید؛ در اوایل اسارت چه سختی‌هایی متحمل شدید؟

عالیقدری: پس از آن بود که به‌وسیله خودرو‌ها به پادگان بعثی‌ها انتقال یافتیم؛ پس از مدتی، گروه جدیدی از اسرای ایرانی را با ماشین آوردند، در بدترین شرایط ما را به درون خودرو‌ها هل می‌دادند و به مکان‌های دیگری منتقل می‌شدیم.

خستگی، گرسنگی، بی‎‌آبی و جراحت، شرایط پیچیده‌ای به وجود آورده بود. مدتی که گذشت تکه نانی برای تناول به ما دادند و عمداً نان‌ها را روی مجروحین می‌انداختند تا دیگر اسرا برای برداشتن نان، روی زخمی‌ها بیافتند.

پس از آن، از یک نیروی بعثی طلب آب کردم، مقداری آب به من داد و پس از نوشیدن آب احساس سردی کردم.

به هم‌رزم خود، عبدالله نصیری گفتم که پنجره را ببندد، چون بسیار احساس سردی در بدن خود داشتم؛ اما او در پاسخ گفت که پنجره بسته هست! به یکباره به سینه خود نگاه کرده و دیدم هرچه آب می‌نوشیدم، به دلیل جراحت از سینه‌ام بیرون می‌زد.

حدود هزار و ۸۰۰ رزمنده در عملیات خیبر بودیم؛ عده‌ای شهید شده و تعدادی مجروح و اسیر شدند. از آن پس بود که ما را به اردوگاه شهر موصل بردند و حدود ۴ تا ۵ ماه در آنجا ماندیم. 

شرایط من به حدی بغرنج بود که یارای حرکت‌کردن نداشتم. از چندین قسمت جراحات داشتم و مداوایی صورت نگرفته بود. حتی نمی‌توانستم غذا بخورم یا از جا بلند شوم.

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد

ناامیدی هم‌رزمان از زنده‌ماندن راشد

فرمانده اردوگاه که برای سرکشی آمده بود، به من که رسید دستور بلندشدن صادر کرد: قُم! اما واقعاً نمی‌توانستم از جای خود تکان بخورم به همین سبب چند ضربه لگد به سینه و شکم من وارد کرد.

آقای ملازاده از دیگر رزمندگانی بود که به اسارت درآمده بود. بعد‌ها با دیدن من گفته بود که واقعاً احساس کردم که دیگر زنده نیستی!
ملازاده، من را روی کول خود حمل کرده و به سمت آسایشگاهی در اردوگاه برد. حتی اشهد من را هم خوانده بودند، اما بعد از سه روز بیدار شدم.

حتی در آن ۶ ماه یک بخیه یا پانسمان هم ندادند و صرفاً خودم یک پانسمان داشتم که با آن خود را تمیز نگه می‌داشتم. شرایط بهداشتی من بسیار وخیم بود و دیگر بچه‌ها کمک می‌کردند تا به وضعیت بهداشتی مناسبی دست یابم. به‌وضوح می‌توان گفت فقط توانستم زنده بمانم!

به یاد دارم که یک‌بار نیز به‌قصد آزار، چندی از بعثی‌ها عقربی را روی پای من انداختند که پای من را نیش زد و به مدت ۶ ماه نتوانستم از جای خود بلند شوم.

مجبور بودم هر روز ۲ آمپول تزریق کنم تا امیدی برای زنده‌بودن داشته باشم. در آن مقطع ضعف شدید جسمانی منجر شده بود تا وزنم به ۳۵ کیلوگرم برسد. شاید اگر چند سال دیگر در اسارت مانده بودم از شدت جراحات و گرسنگی، فوت می‌شدم.

دفاع‌پرس: چگونه با آن شرایط و وخامت اوضاع توانستید روحیه و امید خود را زنده نگه دارید؟

عالیقدری: طرح‌های بسیاری برای کاهش روحیه ما اجرا کردند. از جمله آنها آوردن دوربین و خبرنگار برای به‌تصویرکشیدن شرایط نوجوانانی بود که به قول خودشان از تحصیل بازمانده بودند و در آن اردوگاه برای آنها کلاس‌های آموزشی اجرا می‌شد.

بااین‌وجود با ترفند رندانه برخی از دوستان، حضور خبرنگاران در تضعیف روحیه بچه‌ها بی‌فایده بود و چیزی حاصل نشد.

 مراسم‌های مختلفی نیز در روز‌های مختلف سال در اردوگاه انجام می‌شد؛ از ماه مبارک رمضان تا ماه محرم و دیگر اعیاد سال که باز هم با مخالفت بعثی‌ها همراه بود، اما ما با پنهان‌کاری سعی می‌کردیم این مراسم‌ها را اجرا کرده و به سبب آنها بر روحیه و اتحاد جمعی خود، بیفزاییم.

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد

دفاع‌پرس: اولین‌بار در زمان اسارت چه موقع توانستید با خانواده ارتباط بگیرید؟

عالیقدری: اصلی‌ترین ابزار بعثی‌ها برای ترساندن و تهدید به انجام برخی اقدامات، شکنجه و آسیب جسمی بود. به یاد دارم وقتی در یکی از مناسبت‌ها در آسایشگاه به عزاداری اهل‌بیت مشغول بودیم، در هوای سرد زمستان ما را بیرون برده، آب سرد روی ما ریخته و ما را به فلک بستند. 

طوری ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند که چهار _ پنج روز حتی نمی‌توانستیم راه برویم، اما باز هم عزاداری می‌کردیم و سینه می‌زدیم.
در پس همه این اتفاقات، مدت‌ها بود که خانواده‌ها حتی از زنده‌بودن ما اطلاعی نداشتند. به همین سبب از طریق رسانه‌ها، رزمندگان کم سن و سال‌تر را باهدف نوعی ابزار تبلیغاتی در برابر صلیب سرخ آوردند و از این طریق ما توانستیم پیام‌هایی را برای خانواده خود ارسال کنیم. 

پدرم پارچه‌فروش بود و مشتریان زیادی در مغازه‌اش آمدوشد داشتند؛ یکی از مشتریان صدای ضبط شده من در حین مصاحبه را به پدرم انتقال داده بود. پس از یک سال از اسارت بود که صلیب سرخ به اردوگاه آمده و اجازه نامه‌نگاری صادر شده بود که خانواده‌ها از این طریق، به زنده‌بودن رزمندگان پی برده بودند.

این شرایط و ارتباط با نامه از طریق صلیب سرخ، در طول ۷۷ ماه اسارت من در اکثر مقاطع اسارت حاکم بود.

راز تلخ ستاره‌های راشد روی کفش‌های فوتبالش

دفاع‌پرس: خاص‌ترین خاطره خود از دوران ۷ساله اسارت را تعریف کنید

عالیقدری: ازآنجایی‌که من فوتبالیست خوبی بودم، حتی عراقی‌ها نیز بازی فوتبال من در اردوگاه را تمجید می‌کردند و کار به جایی کشیده بود که از من برای بازی برای تیم عراق درخواست کردند.

یادم می‌آید که یک کفش مخصوص فوتبال داشتم و با خودکار و قلم، طرح‌های ستاره‌ای روی آن کشیده بودم و نام خود به انگلیسی را روی کفش، حک کرده بودم. ازآنجایی‌که بسیار سخت می‌شد در اردوگاه کفش فوتبال پیدا کرد، بادقت و وسواس بسیاری از آن نگهداری می‌کردم.

یکی از نیرو‌های بعثی آنجا که ستاره‌های روی کفش را دیده بود، به مذاقش خوش نیامده و برداشت او این بود که ستاره‌های درجه‌داران نظامی عراق را روی کفش خود کشیدم تا زیر پا باشد!

در همان ایام بود که به آسایشگاه آمد و نام مرا صدا زدند. با خوشحالی از جا برخاسته و دست را بلند کردم. من را به اتاقی بردند. عینکم را برداشتم و یکی از افسران بعثی با دودست خود، ضربه‌ای به دو سمت صورتم زد و سپس یک‌مشت به دهانم زد که فک و دندان‌هایم شکست.

سپس به من گفتند کفش‌های فوتبال خود را بیاورم و من را مجبور کردند تا با دندان‌های شکسته و فک خون‌آلود و مجروح خود، ستاره‌ها را از روی کفش‌ها پاره کنم.

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد

دفاع‌پرس: از لحظات بازگشت به میهن بگویید. شوق دیدار با آشنایان پس از ۷ سال اسارت چه حس و حالی داشت؟

عالیقدری: سال ۱۳۶۹ بود که صدای توافق ایران و عراق همه‌جا پیچید و شرایط خاصی در اردوگاه حاکم بود. حتی زمانی که از اردوگاه خارج شدیم، واقعاً امید آزادی نداشتیم و قابل‌باور نبود.

 از لحاظ جسمانی واقعاً ضعیف شده و تا حد مرگ رفته بودیم و زمانی مفهوم آزادی پس از هفت سال برایمان معنا پیدا کرد که وارد خاک ایران شدیم.

مدت‌ها پس از آن نیز همچنان درد و رنج و فشار روحی ناشی از گرسنگی و شکنجه و اسارت در ذهنمان وجود داشت. از شکنجه‌های سخت تا اذیت و آزار بعثی‌ها. 

قرار بود پس از آزادی و آمدن به کشور، از شهر تبریز به اردبیل بازگردیم. وقتی رسیدم، هیچ‌کس را آنجا نیافتم، اما متوجه شدم که چندین نفر از دور من را صدا می‌زنند. 

نزدیک‌تر رفتم؛ دو نفر دستان من را گرفتند و بامحبت، من را به‌سوی دیگران بردند. اما هیچ شناختی از آنها نداشتم تا اینکه گفتند دامادهایمان هستند؛ بااین‌وجود باز هم آنها را نشناختم.

هیچ شناختی از پدر، مادر و حتی برادر کوچکم «صابر» که کنار من نشسته بود نداشتم. به‌صورت آنها نگاه می‌کردم، اما به دلیل ضعف شدید جسمی، هیچ‌چیز به‌خاطر نمی‌آوردم.

در استقبال از آزادگان اردبیل، یکی از دوستان قدیمی‌ام من را روی کول خود گرفت و از محل مسجد میرزاعلی اکبر تا خود خانه، من را همراهی کرد.

یک ماه طول کشید تا به‌مرور توانستم برخی از وقایع قبل از اسارت را با مشاهده خاطراتی از شهر، خانه و دوستان به یادآورم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد

وقتی ستاره‌های «راشد» بلای جان او در دوران اسارت شد بیشتر بخوانید »

تصاویر/ سردار سپهبد شهید «غلامعلی رشید» (۲)

عکس/ تابلوی خوش‌آمدگویی به اسرای عراقی


گروه ساجد دفاع‌پرس: رفتارهای انسانی رزمندگان ایرانی با اسرای عراقی، یکی از جلوه‌های زیبای دوران هشت سال دفاع مقدس، علی‌رغم رفتارهای غیرانسانی بعثی‌ها با اسرای ایرانی هست؛ این رفتارهای انسان‌دوستانه، برگرفته از آموزه‌های اسلامی، تأکیدات امام خمینی (ره) و قوانین بین‌المللی هست که نمونه‌ای از جلوه‌های آن را می‌توان در تصویر زیر مشاهده کرد.

براساس تصویری که در ادامه مشاهده می‌کنید؛ تابلویی در مناطق عملیاتی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل نصب شده که روی آن شعر معروف شهریار با مضمون مدارا با قاتل حضرت علی هنگام اسیر شدنش نوشته شده و در تابلویی دیگر نیز مقررات ژنو در مورد اسیران جنگی توسط دژبان لشکر ۹۲ زرهی اهواز یادآوری شده و در ابتدای آن نوشته هست: «به آغوش اسلام خوش آمدید»؛.

 

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون، با اسیر کن مدارا

بسمه تعالی

دژبان لشکر ۹۲ زرهی اهواز

به آغوش اسلام خوش آمدید

(مقررات ژنو در مورد اسیران جنگی)

۱- اسیران جنگی در اختیار دولت‌ها می‌باشند، نه در اختیار اشخاص یا نیروهایی که آن‌ها را اسیر کرده‌اند.
۲- با اسیران جنگی در هر زمان با انسانیت رفتار شود.
۳- اسیران جنگی در همه احوال ذیحق به‌حرمت شخصی شرافت خویش می‌باشند.
۴- هیچ اسیر جنگی را نمی‌توان مورد جرح جسمانی قرار داد.
۵- نگاهداری اسیران جنگی به رایگان فراهم می‌گردد.
۶- با زنان باید با کلیه احتراماتی که لازمه آنان هست، رفتار شود.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

عکس/ تابلوی خوش‌آمدگویی به اسرای عراقی

عکس/ تابلوی خوش‌آمدگویی به اسرای عراقی بیشتر بخوانید »

فیلم/ جلد قطب‌نمایی که مانع از شهادت سردار «کریمیان» شد

فیلم/ جلد قطب‌نمایی که مانع از شهادت سردار «کریمیان» شد

کد ویدیو

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

فیلم/ جلد قطب‌نمایی که مانع از شهادت سردار «کریمیان» شد

فیلم/ جلد قطب‌نمایی که مانع از شهادت سردار «کریمیان» شد بیشتر بخوانید »

به‌دنبال تدوین و چاپ کتاب کم‌نقص از اسارت هستیم

به‌دنبال تدوین و چاپ کتاب کم‌نقص از اسارت هستیم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، «فرزانه قلعه‌قوند» معاون پژوهشی موسسه پیام آزادگان در نشست نقد و بررسی کتاب «روزگاری اردوگاه رمادی۱۳» که امروز (یکشنبه) در موسسه پیام آزادگان برگزار شد، به تشریح علت پرداختن به کتاب‌های مرجع درباره اسارت پرداخت و اظهار داشت: ما در دوران دفاع مقدس ۲۰ اردوگاه و چندین زندان داشته‌ایم که اسیران ایرانی در آن نگهداری می‌شدند؛ از دلایلی که ما در پیام آزادگان به سراغ کتاب‌های مرجع رفتیم، کمبود این دست کتاب‌‎ها درباره اسارت بود.

معاون پژوهشی موسسه پیام آزادگان تصریح کرد: در حوزه ادبیات اسارت با وجود کمبود‌ها با یکسری نقص، تناقض و تضاد در روایت روبرو بودیم که به دلیل فقدان پژوهش روشمند به وجود آمده بودند؛ لذا موسسه پیام آزادگان به سراغ الرمادی۱۳ رفت. 

وی درباره کتاب «روزگاری اردوگاه الرمادی۱۳» گفت: ما این کتاب را به‌عنوان یک کتاب مرجع در ۲۱ فصل تعریف کرده‌ایم تا به عنوان یک کتاب مرجع برای تولیدات جدید توسط پژوهشگران مورد رجوع قرار گیرد.

قلعه‌قوند با تاکید براینکه متاسفانه درباره سال‌های اسارت رزمندگان ایرانی در زندان‌های عراق کمترین سند در دسترس پژوهشگران و نویسندگان هست، گفت: به دلیل اینکه دباره اسارت سندی وجود ندارد، گاهی اوقات روایت‌های افراد مختلف از یک واقعه مانند یکدیگر نیست و همین مشکل‌زاست و ما در موسسه پیام آزادگان به دنبال تدوین و چاپ کتاب‌های کم نقص هستیم.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

به‌دنبال تدوین و چاپ کتاب کم‌نقص از اسارت هستیم

به‌دنبال تدوین و چاپ کتاب کم‌نقص از اسارت هستیم بیشتر بخوانید »

دوران اسارت برای رزمندگان امتداد خاکریز‌های خط مقدم جبهه بود

دوران اسارت برای رزمندگان امتداد خاکریز‌های خط مقدم جبهه بود


«یوسف بختیاری» رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس استان بوشهر در گفت وگو با خبرنگار دفاع‌پرس بوشهر با گرامیداشت سالروز بازگشت غرور آفرین آزادگان به میهن اسلامی اظهار داشت: دوران دفاع مقدس، قطعه ارزشمندی هست که هرکس باید به اندازه وسع و توان خود وقایع آن را ثبت و ضبط کند و به نسل‌های حاضر و آینده منتقل کند.

وی درادامه افزود: دوران اسارت برای رزمندگان امتداد خاکریز های خط مقدم جبهه بود و دفاع از این خاکریزها با دست های خالی اما باتوکل و عقیده ای وصف ناشدنی همچنان ادامه داشت.

آزاده دوران دفاع مقدس بوشهری ادامه داد: در روزهای اول اسارت، بازجویی‌ها بسیار سخت، همراه با شکنجه و واقعا زجرآور بود و باعث شهادت تعدادی از اسیران شد. در شش ماه اول اسارت از کمترین امکانات رفاهی و درمانی هم محروم بودیم و فقط روزی یک بار اجازه رفتن به سرویس بهداشتی بدون پاپوش را داشتیم. روی گونی غذا و در سطل، آب می‌خوردیم. 

بختیاری افزود: ۴ دی ماه سال ۱۳۶۴ در عملیات کربلای چهار اسیر نیرو‌های بعثی شدم. ۴ سال در اسارت بودم. آن زمان فرماندهی گردان غواصی مالک اشتر را بر عهده داشتم.

وی در ادامه بیان داشت: وقتی اسم اسارت به میان می آید، مردم در ذهن خود یک اسیر و یک وضعیت اسارت تلخ و پر از شکنجه تجسم می‌کنند، درحالیکه زمان جنگ وقتی سربازان بعثی رزمندگان را به اسارت می‌گرفتند به دستور صدام ملعون اسراء را به دو گروه تقسیم کرده بودند.

بختیاری با اشاره به مقاومت در دفاع مقدس ۱۲ روزه جمهوری اسلای اظهار داشت: ما زیر پرچم ولایت هستیم، اگر امروز بازهم رهبرم فرمان دهد، نه فقط در ایران اسلامی بلکه در هر گوشه از دنیا به دفاع خواهم پرداخت. آن زمان به فرمان حضرت امام خمینی لبیک گفتیم و الان هم به فرمان امام خامنه ایی لبیک می گوییم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

دوران اسارت برای رزمندگان امتداد خاکریز‌های خط مقدم جبهه بود

دوران اسارت برای رزمندگان امتداد خاکریز‌های خط مقدم جبهه بود بیشتر بخوانید »