اسارت

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب چه بود؟ + ‌عکس



سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستاهای سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گازهای شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

دانه‌به‌دانه به شهدا سلام کرد

آبان سال ۹۵، قرار شد برای شرکت در مراسم چهلم درگذشت مادرم به «زاهدان» برویم؛ آن‌هم بعد از این‌که ۱۰ سال به مسافرت نرفته بودیم. با این حال من می‌ترسیدم و حتی بلیط‌ها را هم پس داده بودم؛ اما در یک فاصله کوتاه که من رفتم برای «حاج محب» دمنوش تهیه و داروهایش را آماده کنم، حاجی به دخترم گفته بود: «اگر بابایی را دوست داری، برو دو تا بلیط برای من و مامانت بگیر»؛ بنابراین دخترم دوباره بلیط گرفته بود و وقتی من در این فاصله کوتاه برگشتم، «حاج محب» به من گفت که «ساک‌ها را ببند»، گفتم: «کجا برویم، ما که بلیط‌ها را پس دادیم»، گفت: «دخترم دوباره برای‌مان بلیط گرفت».

به‌دلیل این‌که داروهای حاجی زیاد بودند، معمولاً یک ساک را برای آن‌ها اختصاص داده و یک کلاسور نیز برای مدارک پزشکی‌اش تشکیل داده بودم؛ این‌ها را به‌همراه دیگر داروهایش نظیر اسپری‌های تنفسی و… جمع کردم و برای اولین‌بار بعد از ۱۰ سال، با اضطراب بسیار زیاد به مسافرت رفتیم؛ اما الحمدلله در طول پرواز انفاقی برای «حاج محب» نیافتاد، تا این‌که به «زاهدان» رسیدیم و آن‌جا فرزندان خواهرم به حاجی گفتند: «اگر می‌خواهید، شما را به بیمارستان می‌بریم تا مکرراً وضعیت‌تان بررسی شود»؛ اما حاجی گفت که «نه، طوری نمی‌شود. برویم به مزار شهدا». وقتی به مزار شهدا رفتیم، دانه‌به‌دانه به شهدا سلام کرد؛ چون اکثر این شهدا، از نیروها و همرزمان حاجی بودند و بعد از نیم‌ساعتی که گذشت، به منزل پدرم رفتیم. در آن‌جا «حاج محب» کمی نان جو با عسل خورد و بعد از آن، به اتاقی که پدرم برای او آماده کرده بود، رفتیم تا کمی استراحت کند.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

بیرق جانباز کربلا بر قامت جانباز دفاع مقدس

«حاج محب» به‌دلیل این‌که نمی‌توانست خم شود، حتی نماز را هم نشسته می‌خواند و مُهر را با دست به پیشانی خود می‌رساند؛ بنابراین جوراب‌هایش را درآوردم و دکمه‌های پیراهنش را باز کردم. در همین حال تلفن همراه خود را برداشت تا با یکی از دوستانش در استان صحبت کند که دستش را مقابل تلفن گرفت و گفت: «اگر بچه‌ها بفهمند که من زاهدان هستم، الان همگی می‌آیند این‌جا»، گفتم «تا شما تلفن صحبت می‌کنی، من بروم آب بیاورم» – این نکته را هم بگویم که «حاج محب» باید آب دارای اکسیژن مصرف می‌کرد – به‌اندازه‌ای که من رفتم و آب آوردم، دیدم که حاجی دراز کشیده و دستش هم زیر صورتش است، گفتم: «حاجی بلند شو، آب آوردم»، دیدم که جواب نمی‌دهد. دست خود را گذاشتم زیر سر او، تا خواستم سرش را بلند کنم، دیدم که سنگین شده، نگاه کردم، دیدم کبود شده است؛ «حاج محب» در همین لحظه کوتاه به «کما» رفته بود. با توجه به این‌که من به‌دلیل شرایط حاجی، آموزش‌های امدادگری، پرستاری و… را گذرانده بودم، همان‌جا سریعاً شروع کردم به ماساژ قلبی، تنفس مصنوعی؛ در همین حال افرادی که در منزل پدرم حضور داشتند هم به کمک آمده و با اورژانس تماس گرفتند و «حاج محب» را به بیمارستان بردیم و وی را در بخش آی. سی. یو بستری کردند. ۴۸ ساعت من بالای سر حاجی بودم، در این مدت افرادی که در ایام اربعین موکب‌داری می‌کردند، یک بیرق تبرک از حرم حضرت ابوالفضل (ع) را آوردند و روی بدن «حاج محب» انداختند که الحمدلله حال وی مساعد شده و از «کما» برگشت؛ اما بعد از آن دیدم که در اثر فشار مغزی که به وی آمده بود، هردو گوش حاجی خونریزی کرده است.

خاطراتی که «حاج محب» هیچ‌وقت برای همسرش تعریف نکرد

پرده‌های گوش «حاج محب» در جنگ به‌دلیل صدا و موج ناشی از انفجارها و همچنین در دوران اسارت، به‌دلیل شکنجه‌ها، آسیب دیده بودند؛ چراکه نقل می‌کردند که افسران عراقی به‌گونه‌ای آموزش دیده بودند که وقتی به‌صورت اسرای ایرانی سیلی می‌زدند، بدون استثناء باید از گوش دیگر آن‌ها خون بیرون می‌زد، وگرنه سیلی به‌حساب نمی‌آمد؛ یا این‌که حتماً باید آن اسیر، به دیوار یا ستون می‌خورد؛ البته این مسائل را هیچ‌وقت «حاج محب» برای من نگفت؛ بلکه من از دوستانش شنیدم.

همچنین دنده‌ها و دندان‌های «حاج محب» زیر مشت و لگد بعثی‌ها شکسته بود و پزشکان – به‌علت مشکلاتی که داشت – نمی‌توانستند دندان مصنوعی برای او بگذارند. وقتی همرزمان و دوستان «حاج محب» به منزل ما می‌آمدند، من کنار آن‌ها نمی‌نشستم؛ اما وقتی خاطرات را بلند با هم مرور می‌کردند، من می‌شنیدم؛ مثلاً یک‌بار خود حاجی داشت برای یکی از دوستانش تعریف می‌کرد که «آن‌شب که تو را بردند، من شنیدم تا صبح از پا آویزانت کرده بودند و سر تو در بشکه قرار داشت…»؛ شنیده‌ام که بشکه‌های بلندی در اردوگاه‌های اسارت بود که اسرا را آویزان می‌کردند؛ به‌طوری که پاهای آن‌ها به سقف بسته شده و سر تا سینه آن‌ها در بشکه قرار داده می‌شد و تا صبح سربازان عراقی با باتوم روی این بشکه‌ها می‌زدند، تا از آن‌ها اعتراف بگیرند و هر از چندگاهی هم با شوکر و باتوم برقی به بدن‌شان شوک می‌دادند.

من «حاج محب» را قسم دادم که بگوید این کار را با وی کردند یا نه، که وی می‌گفت «نه، بعضی از بچه‌ها را این‌گونه شکنجه می‌کردند»؛ اما بعداً متوجه شدم که وی هم جزو همین «بعضی بچه‌ها» بود؛ چراکه مخاط بینی او پاره شده بود و پزشکان می‌گفتند که این اتفاق خیلی نادر است و به‌دلیل شکستگی، یکی از تیغه‌های بینی‌اش هم از بین رفته است! و وقتی به «حاج محب» گفتند: «تو با خودت چه‌کار کردی؟»، وی به پزشکان گفت: «من کاری نکرده‌ام» و من هم گفتم که «عراقی‌های بعثی به ایشان محبت کرده‌اند». آن‌جا بود که من متأثر شدم که من به‌عنوان همسر «حاج محب»، بیست و چند سال با وی زندگی کرده‌ام؛ ولی این‌گونه مشکلات خود را برای من نقل نکرده است.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب، بیمارستان دولتی هم نبود

درمان‌هایی نظیر «شیمی‌درمانی» بر روی «حاج محب» ممکن نبود. از طرفی دیگر، داروهای او نیز در پوشش بیمه قرار نداشت و مجبور بودیم تا همه آن‌ها را آزاد خریداری کنیم؛ بنابراین بیمارستان‌های دولتی می‌گفتند که دیگر وی را این‌جا نیاورید و «حاج محب» به شوخی و کنایه می‌گفت: «چه‌کار کنم؟ سرم را بگذارم زمین و بمیرم؟!»؛ اما آن‌ها پاسخ قانع‌کننده‌ای نمی‌دادند و خیلی بر ما سخت گذشت؛ تا این‌که «حاج محب» را به بیمارستان‌های خصوصی بردیم و مجبور شدیم زندگی خود را یکی‌دو بار بفروشیم و صرف هزینه‌های بیمارستانی و دارویی او کنیم، این درحالی بود که به بی‌مهری‌های زیادی از سوی نهادهای مسئول روبه‌رو بودیم؛ اما به یاری خدا، همه این مشکلات به‌خیر گذشت.



منبع خبر

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب چه بود؟ + ‌عکس بیشتر بخوانید »

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستا‌های سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گاز‌های شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

همسر جانباز شهید «محبعلی فارسی»، در بخش اول این گفت‌وگو به روایت مجاهدت‌های این شهید والامقام در دوران ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و دوران هشت سال دفاع مقدس پرداخته است و آن‌چه در ادامه می‌خوانید، بخش دوم این گفت‌وگو است.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

«حاج محب» و ۱۰ سال ممنوع‌السفری!

شرایط ناشی از مشکلات جسمی «حاج محب»، موجب شد تا ۱۰ سال ممنوع‌السفر شویم؛ چراکه وی شیمیایی بود و این موضوع باعث شده بود تا با مشکلات زیاد جسمی روبه‌رو شود. برای نمونه؛ چشم‌های وی عفونت می‌کرد، عفونت چشم‌ها را درمان می‌کردیم، پوست‌اندازی بدنش شروع می‌شد، تا این‌که یک‌مقداری مراقبت می‌کردیم و وضعیتش بهتر می‌شد، می‌دیدیم یک قسمتی از بدنش طاول‌های خونی زده است، این طاول‌ها موقتاً بهبود نسبی پیدا می‌کرد، به‌یک‌باره می‌دیدم که خون‌ریزی داخلی کرده است. حتی به‌دفعات پزشکان در «مری» وی حلقه‌هایی قرار دادند تا جلوی این خونریزی‌ها گرفته شود، یا این‌که «نای» او سفت و سخت می‌شد و پزشکان مجبور می‌شدند تا آن را تراش دهند و باید به‌صورت مداوم از اکسیژن استفاده می‌کرد.

ایستگاه صلواتیِ «حاج محب»

این شرایط موجب شده بود تا برای درمان «حاج محب» به تهران سفر کنیم، آن‌زمان هر سه فرزندان‌مان کوچک بوده و به مراقبت نیاز داشتند؛ به‌طوری‌که فرزند بزرگ من تنها چهار سال داشت و با توجه به مشکلات «حاج محب» نمی‌توانستیم رفت و آمد خاصی داشته باشیم؛ به‌همین دلیل تصمیم گرفتیم تا در خانه ما همیشه به‌روی مهمان باز باشد.

من مدتی شاغل بودم و در مقطعی نیز در رشته «حقوق» تحصیل می‌کردم؛ اما وقتی دیدم که احتمال دارد فرزندان‌مان درپی نبود من با مشکلاتی نظیر «بی‌مهری» روبه‌رو شوند، به خودم گفتم که امروز مسئولیت بزرگ من همسرداری، خانه‌داری و مادرانه بودن است، برای همین از اشتغال و تحصیل گذشتم و در کنار همسر و فرزندان خود ماندم. این شد که به‌دلیل رفت و آمد زیاد مهمان‌ها، خانه ما به «ایستگاه صلواتی» معروف شد و هنوز هم که هنوز است، برخی همرزمانِ «حاج محب» به‌یاد گذشته شوخی می‌کنند و می‌گویند که «ایستگاه صلواتی هنوز به‌راه است، یا بعد از شهادت حاج محب تعطیل شده است؟» و من می‌گویم که «نه، الحمدلله هنوز به‌راه است».

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

نظر «سید آزادگان» درباره «حاج محب»

«حاج محب» ترکش‌های زیادی در بدن داشت؛ در سر، قلب و مچ‌های دست‌هایش، حقیقتاً هیچ‌جای بدنش سالم نبود. من یک نامه‌ای را پیدا کردم که در آن «سید آزادگان» مرحوم حجت‌الاسلام «سید علی‌اکبر ابوترابی» نوشته بود: «آقای فارسی تمام سلامت و جوانی خود را در راه خدا فدا کرده است». الحمدلله که «حاج محب» دِین خود را نسبت به انقلاب و اسلام ادا کرد.

زندگی همراه با مراقبت‌های خاص

همان‌طور که گفتم، ما ۱۰ سال به‌دلیل مشکلات جسمی «حاج محب» ممنوع‌السفر شدیم؛ بنابراین یا در خانه بودیم و یا در بیمارستان؛ با این حال، در این مدت همرزمان حاجی، اعم از رزمندگان و آزادگان خیلی به ملاقات وی می‌آمدند. یک صحبتی از «حاج محب» به یاد دارم که در آن زمان می‌گفت: «الان ما نزدیک هفت یا هشت سال است که هیچ‌جا نتوانستیم برویم، حتی اطراف تهران و اگر هم بخواهیم برویم، امکاناتش فراهم نیست»؛ چراکه وی هرکجا که می‌خواست برود، باید همراه با دستگاه اکسیژن می‌رفت و مراقبت‌های خاص خود را داشت؛ دارو‌های بسیار زیاد که در هر لحظه باید آن‌ها را استفاده می‌کرد، یا این‌که غذا را به‌صورت «پوره» و یا «آب غذا» میل می‌کرد و غذای عادی اصلاً نمی‌توانست بخورد؛ بنابراین اگر جایی هم مهمان می‌شدیم، عذرخواهی می‌کردیم و نمی‌رفتیم، قبل از این ۱۰ سال هم اگر مهمانی رفته بودیم، من همواره اضطراب داشتم که یک‌وقت غذایی در میان آن حلقه‌هایی که پزشکان در مری «حاج محب» گذاشته بودند، گیر نکند و یا این‌که چیزی وارد «نای» وی نشود، یا بدنش خونریزی نکند و حالش بد نشود و…

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

غذا‌هایی هم که «حاج محب» می‌توانست میل کند، غذا‌های خاصی بود؛ مثلاً خودم برای او پنیر رژیمی درست می‌کردم، یا این‌که همیشه سعی می‌کردم نان جو رژیمی درست کرده و یا از بیرون تهیه کنم. از طرفی دیگر، نمی‌توانست از فرآورده‌های صنعتی غذایی استفاده کند؛ بنابراین خودم برای حاجی «مربا» درست کرده و یا عسل طبیعی برایش تهیه می‌کردم؛ حتی بار‌ها «حاج قاسم» برای «حاج محب» عسل طبیعی فرستاد.

با وجود همه این مشکلات، هربار که کسی مهمان «حاج محب» می‌شد، اصلاً احساس نمی‌کرد که او چنین مشکلاتی دارد؛ چراکه به‌شدت باحوصله بود و هیچ‌وقت ناآراستگی در وی مشاهده نمی‌شد و همیشه لباس‌های مرتب و تمیز می‌پوشید؛ اما وی از درون واقعاً آسیب دیده بود؛ به‌طوری‌که کبد و ریه‌های وی در لیست انتظار پیوند قرار داشت و علاوه بر نای و مری، از آن‌جایی که اثرات گاز «خردل» بعد از مدت‌ها نمایان می‌شود، قرنیه‌های چشم‌های او کاملاً داشت خشک می‌شد. مرتب باید بدنش را ماساژ می‌دادیم؛ چراکه به‌یکباره عضلاتش کج می‌شد، یا این‌که ترکشی در یک قسمت بدنش بیرون می‌زد و تا یک‌مدتی آن عضو بدن بی‌حس می‌شد. از طرفی دیگر، وجود این ترکش‌ها موجب شده بود تا پزشکان نتوانند برای درمان وی از دستگاه‌های «ام. آر. آی» یا «سی. تی. اسکن» استفاده کنند و ببینند علت درد او کجاست. یک‌بار «حاج محب» را وارد دستگاه «ام. آر. آی» کردند، که به‌یک‌باره برق بیمارستان قطع شد، نهایتاً بعد از پیگیری‌های مسئولان بیمارستان، مشخص شد که از ترکش‌های درون بدن حاجی است.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

از طرفی دیگر نیز خیلی از مشکلات جسمی «حاج محب» هم که قابل درمان بود، درمان نمی‌شد؛ چراکه بی‌هوشی برای وی ضرر داشت؛ مگر این‌که خودش به «کما» می‌رفت؛ یا این‌که بدن او در برابر داروهای بی‌حسی مقاومت می‌کرد؛ آن اوایل بدن او چنان رعشه و لرزه‌ای می‌گرفت که انگار وی را برق گرفته بود؛ به‌صورتی که اصلاً نمی‌شد به او دست بزنیم. یا این‌که میوه‌های تراریخته و آلوده به مواد شیمیایی را نمی‌توانست مصرف کند.

یادم هست اولین چیزی که من و خانواده‌ام از عوارض شیمایی در «حاج محب» دیدیم و شوکه شدیم، این بود که اوایل ازدواج‌مان، مادرم – که حاجی را به‌دلیل شباهت زیاد با فرزند شهیدش، بسیار دوست داشت – برای ما میوه آورده و به «حاج محب» گفت: «مادر جان این گلابی که رسیده‌تر است را بخور»، وقتی حاجی یک گاز به این گلابی زد، ناگهان دیدیم که قسمتی که گاز زده بود را در دست خود برگرداند و گفت که «یک آینه بیاورید»، پرسیدیم که «چه شد؟»، زبان خود را درآورد و گفت «این‌جوری شد». وقتی نگاه کردیم، دیدیم روی زبان وی طاول‌های ریز و درشت، مانند مونجوق‌های رنگی ایجاد شده است. خیلی جا خوردیم؛ اما «حاج محب» گفت که «چیز مهمی نیست»، سپس رو به من کرد و گفت «یک سوزن با یک آینه برای من بیاور، تا سوزن را ضدعفونی کنم و این طاول‌ها را بترکانم». گفتم «این‌ها چی هستند»، گفت: «چیز مهمی نیست، گاهی‌وقت‌ها این‌جوری می‌شود و راه حل هم همین است [که آن‌ها را بترکانم…]» و بعد از آن دانه‌دانه این طاول‌ها را ترکاند و با دستمال تمیز کرد؛ البته این حالت مرتباً برای وی اتفاق می‌افتاد؛ تا جایی‌که زبان او چاک‌چاک شده بود؛ بنابراین من میوه‌ها را به‌صورت کمپوت درست می‌کردم، تا بتواند بخورد.

شب‌های بدون خواب

ناگفته نماند که من در تمام این سال‌ها، شب‌ها نمی‌خوابیدم؛ چراکه «حاج محب» نمی‌توانست بخوابد؛ به‌دلیل این‌که اکسیژن به وی وصل بود و در قفسه سینه خود احساس فشار می‌کرد و دردهای زیادی داشت و با توجه به شوک‌هایی که به او داده بودند، اصلاً خواب نداشت، یک‌وقت‌هایی هم به‌دلیل ترکشی که در سر وی بود، کمی حالت «چُرت» به او دست می‌داد؛ ولی باز هم نمی‌توانست که بخوابد.

همچنین، پرده‌های گوش «حاج محب» نیز آسیب دیده بودند که ما چندباری هم برای درمان آن به پزشک مراجعه کردیم، اما پزشک‌ها می‌گفتند که تنها راه درمان گوش برای جانبازان و آزادگان، این است که عصب شنوایی آن‌ها را قطع کنیم و به آن‌ها «سمعک» بدهیم؛ در صورتی که مشکل گوش «حاج محب» مربوط به سیستم داخلی مغز و اعصاب وی بود؛ مثلاً همیشه صدا‌های ناهنجاری در سرش می‌پیچید؛ البته پزشک‌ها یک راه حل دیگری را نیز پیش پای ما گذاشته و به «حاج محب» گفته بودند که «باید یک صدای خارجی بلند، توجه شما جلب کند تا درگیر ذهنیت داخلی خود نشوید»؛ بنابراین نزدیک به ۱۰ تا ۱۲ سال، به‌صورت شبانه‌روز صدای تلویزیون بلند بود و شب‌ها نمی‌شد بخوابیم و روز‌ها هم روبه‌روی منزل‌مان یک مجتمع آموزشی بود که سر و صدای آن نمی‌گذاشت تا استراحت کنیم؛ این‌گونه بود که شاید در طول ۲۴ ساعت تنها یکی‌دو ساعت چرت می‌زدیم، تا جایی که برخی دوستان به‌شوخی به ما می‌گفتند: «شما نه روزتان روز و نه شب‌تان شب است».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود بیشتر بخوانید »

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستا‌های سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گاز‌های شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

همسر جانباز شهید «محبعلی فارسی»، در بخش اول این گفت‌وگو به روایت مجاهدت‌های این شهید والامقام در دوران ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و دوران هشت سال دفاع مقدس پرداخته است و آن‌چه در ادامه می‌خوانید، بخش دوم این گفت‌وگو است.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

«حاج محب» و ۱۰ سال ممنوع‌السفری!

شرایط ناشی از مشکلات جسمی «حاج محب»، موجب شد تا ۱۰ سال ممنوع‌السفر شویم؛ چراکه وی شیمیایی بود و این موضوع باعث شده بود تا با مشکلات زیاد جسمی روبه‌رو شود. برای نمونه؛ چشم‌های وی عفونت می‌کرد، عفونت چشم‌ها را درمان می‌کردیم، پوست‌اندازی بدنش شروع می‌شد، تا این‌که یک‌مقداری مراقبت می‌کردیم و وضعیتش بهتر می‌شد، می‌دیدیم یک قسمتی از بدنش طاول‌های خونی زده است، این طاول‌ها موقتاً بهبود نسبی پیدا می‌کرد، به‌یک‌باره می‌دیدم که خون‌ریزی داخلی کرده است. حتی به‌دفعات پزشکان در «مری» وی حلقه‌هایی قرار دادند تا جلوی این خونریزی‌ها گرفته شود، یا این‌که «نای» او سفت و سخت می‌شد و پزشکان مجبور می‌شدند تا آن را تراش دهند و باید به‌صورت مداوم از اکسیژن استفاده می‌کرد.

ایستگاه صلواتیِ «حاج محب»

این شرایط موجب شده بود تا برای درمان «حاج محب» به تهران سفر کنیم، آن‌زمان هر سه فرزندان‌مان کوچک بوده و به مراقبت نیاز داشتند؛ به‌طوری‌که فرزند بزرگ من تنها چهار سال داشت و با توجه به مشکلات «حاج محب» نمی‌توانستیم رفت و آمد خاصی داشته باشیم؛ به‌همین دلیل تصمیم گرفتیم تا در خانه ما همیشه به‌روی مهمان باز باشد.

من مدتی شاغل بودم و در مقطعی نیز در رشته «حقوق» تحصیل می‌کردم؛ اما وقتی دیدم که احتمال دارد فرزندان‌مان درپی نبود من با مشکلاتی نظیر «بی‌مهری» روبه‌رو شوند، به خودم گفتم که امروز مسئولیت بزرگ من همسرداری، خانه‌داری و مادرانه بودن است، برای همین از اشتغال و تحصیل گذشتم و در کنار همسر و فرزندان خود ماندم. این شد که به‌دلیل رفت و آمد زیاد مهمان‌ها، خانه ما به «ایستگاه صلواتی» معروف شد و هنوز هم که هنوز است، برخی همرزمانِ «حاج محب» به‌یاد گذشته شوخی می‌کنند و می‌گویند که «ایستگاه صلواتی هنوز به‌راه است، یا بعد از شهادت حاج محب تعطیل شده است؟» و من می‌گویم که «نه، الحمدلله هنوز به‌راه است».

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

نظر «سید آزادگان» درباره «حاج محب»

«حاج محب» ترکش‌های زیادی در بدن داشت؛ در سر، قلب و مچ‌های دست‌هایش، حقیقتاً هیچ‌جای بدنش سالم نبود. من یک نامه‌ای را پیدا کردم که در آن «سید آزادگان» مرحوم حجت‌الاسلام «سید علی‌اکبر ابوترابی» نوشته بود: «آقای فارسی تمام سلامت و جوانی خود را در راه خدا فدا کرده است». الحمدلله که «حاج محب» دِین خود را نسبت به انقلاب و اسلام ادا کرد.

زندگی همراه با مراقبت‌های خاص

همان‌طور که گفتم، ما ۱۰ سال به‌دلیل مشکلات جسمی «حاج محب» ممنوع‌السفر شدیم؛ بنابراین یا در خانه بودیم و یا در بیمارستان؛ با این حال، در این مدت همرزمان حاجی، اعم از رزمندگان و آزادگان خیلی به ملاقات وی می‌آمدند. یک صحبتی از «حاج محب» به یاد دارم که در آن زمان می‌گفت: «الان ما نزدیک هفت یا هشت سال است که هیچ‌جا نتوانستیم برویم، حتی اطراف تهران و اگر هم بخواهیم برویم، امکاناتش فراهم نیست»؛ چراکه وی هرکجا که می‌خواست برود، باید همراه با دستگاه اکسیژن می‌رفت و مراقبت‌های خاص خود را داشت؛ دارو‌های بسیار زیاد که در هر لحظه باید آن‌ها را استفاده می‌کرد، یا این‌که غذا را به‌صورت «پوره» و یا «آب غذا» میل می‌کرد و غذای عادی اصلاً نمی‌توانست بخورد؛ بنابراین اگر جایی هم مهمان می‌شدیم، عذرخواهی می‌کردیم و نمی‌رفتیم، قبل از این ۱۰ سال هم اگر مهمانی رفته بودیم، من همواره اضطراب داشتم که یک‌وقت غذایی در میان آن حلقه‌هایی که پزشکان در مری «حاج محب» گذاشته بودند، گیر نکند و یا این‌که چیزی وارد «نای» وی نشود، یا بدنش خونریزی نکند و حالش بد نشود و…

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

غذا‌هایی هم که «حاج محب» می‌توانست میل کند، غذا‌های خاصی بود؛ مثلاً خودم برای او پنیر رژیمی درست می‌کردم، یا این‌که همیشه سعی می‌کردم نان جو رژیمی درست کرده و یا از بیرون تهیه کنم. از طرفی دیگر، نمی‌توانست از فرآورده‌های صنعتی غذایی استفاده کند؛ بنابراین خودم برای حاجی «مربا» درست کرده و یا عسل طبیعی برایش تهیه می‌کردم؛ حتی بار‌ها «حاج قاسم» برای «حاج محب» عسل طبیعی فرستاد.

با وجود همه این مشکلات، هربار که کسی مهمان «حاج محب» می‌شد، اصلاً احساس نمی‌کرد که او چنین مشکلاتی دارد؛ چراکه به‌شدت باحوصله بود و هیچ‌وقت ناآراستگی در وی مشاهده نمی‌شد و همیشه لباس‌های مرتب و تمیز می‌پوشید؛ اما وی از درون واقعاً آسیب دیده بود؛ به‌طوری‌که کبد و ریه‌های وی در لیست انتظار پیوند قرار داشت و علاوه بر نای و مری، از آن‌جایی که اثرات گاز «خردل» بعد از مدت‌ها نمایان می‌شود، قرنیه‌های چشم‌های او کاملاً داشت خشک می‌شد. مرتب باید بدنش را ماساژ می‌دادیم؛ چراکه به‌یکباره عضلاتش کج می‌شد، یا این‌که ترکشی در یک قسمت بدنش بیرون می‌زد و تا یک‌مدتی آن عضو بدن بی‌حس می‌شد. از طرفی دیگر، وجود این ترکش‌ها موجب شده بود تا پزشکان نتوانند برای درمان وی از دستگاه‌های «ام. آر. آی» یا «سی. تی. اسکن» استفاده کنند و ببینند علت درد او کجاست. یک‌بار «حاج محب» را وارد دستگاه «ام. آر. آی» کردند، که به‌یک‌باره برق بیمارستان قطع شد، نهایتاً بعد از پیگیری‌های مسئولان بیمارستان، مشخص شد که از ترکش‌های درون بدن حاجی است.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

از طرفی دیگر نیز خیلی از مشکلات جسمی «حاج محب» هم که قابل درمان بود، درمان نمی‌شد؛ چراکه بی‌هوشی برای وی ضرر داشت؛ مگر این‌که خودش به «کما» می‌رفت؛ یا این‌که بدن او در برابر داروهای بی‌حسی مقاومت می‌کرد؛ آن اوایل بدن او چنان رعشه و لرزه‌ای می‌گرفت که انگار وی را برق گرفته بود؛ به‌صورتی که اصلاً نمی‌شد به او دست بزنیم. یا این‌که میوه‌های تراریخته و آلوده به مواد شیمیایی را نمی‌توانست مصرف کند.

یادم هست اولین چیزی که من و خانواده‌ام از عوارض شیمایی در «حاج محب» دیدیم و شوکه شدیم، این بود که اوایل ازدواج‌مان، مادرم – که حاجی را به‌دلیل شباهت زیاد با فرزند شهیدش، بسیار دوست داشت – برای ما میوه آورده و به «حاج محب» گفت: «مادر جان این گلابی که رسیده‌تر است را بخور»، وقتی حاجی یک گاز به این گلابی زد، ناگهان دیدیم که قسمتی که گاز زده بود را در دست خود برگرداند و گفت که «یک آینه بیاورید»، پرسیدیم که «چه شد؟»، زبان خود را درآورد و گفت «این‌جوری شد». وقتی نگاه کردیم، دیدیم روی زبان وی طاول‌های ریز و درشت، مانند مونجوق‌های رنگی ایجاد شده است. خیلی جا خوردیم؛ اما «حاج محب» گفت که «چیز مهمی نیست»، سپس رو به من کرد و گفت «یک سوزن با یک آینه برای من بیاور، تا سوزن را ضدعفونی کنم و این طاول‌ها را بترکانم». گفتم «این‌ها چی هستند»، گفت: «چیز مهمی نیست، گاهی‌وقت‌ها این‌جوری می‌شود و راه حل هم همین است [که آن‌ها را بترکانم…]» و بعد از آن دانه‌دانه این طاول‌ها را ترکاند و با دستمال تمیز کرد؛ البته این حالت مرتباً برای وی اتفاق می‌افتاد؛ تا جایی‌که زبان او چاک‌چاک شده بود؛ بنابراین من میوه‌ها را به‌صورت کمپوت درست می‌کردم، تا بتواند بخورد.

شب‌های بدون خواب

ناگفته نماند که من در تمام این سال‌ها، شب‌ها نمی‌خوابیدم؛ چراکه «حاج محب» نمی‌توانست بخوابد؛ به‌دلیل این‌که اکسیژن به وی وصل بود و در قفسه سینه خود احساس فشار می‌کرد و دردهای زیادی داشت و با توجه به شوک‌هایی که به او داده بودند، اصلاً خواب نداشت، یک‌وقت‌هایی هم به‌دلیل ترکشی که در سر وی بود، کمی حالت «چُرت» به او دست می‌داد؛ ولی باز هم نمی‌توانست که بخوابد.

همچنین، پرده‌های گوش «حاج محب» نیز آسیب دیده بودند که ما چندباری هم برای درمان آن به پزشک مراجعه کردیم، اما پزشک‌ها می‌گفتند که تنها راه درمان گوش برای جانبازان و آزادگان، این است که عصب شنوایی آن‌ها را قطع کنیم و به آن‌ها «سمعک» بدهیم؛ در صورتی که مشکل گوش «حاج محب» مربوط به سیستم داخلی مغز و اعصاب وی بود؛ مثلاً همیشه صدا‌های ناهنجاری در سرش می‌پیچید؛ البته پزشک‌ها یک راه حل دیگری را نیز پیش پای ما گذاشته و به «حاج محب» گفته بودند که «باید یک صدای خارجی بلند، توجه شما جلب کند تا درگیر ذهنیت داخلی خود نشوید»؛ بنابراین نزدیک به ۱۰ تا ۱۲ سال، به‌صورت شبانه‌روز صدای تلویزیون بلند بود و شب‌ها نمی‌شد بخوابیم و روز‌ها هم روبه‌روی منزل‌مان یک مجتمع آموزشی بود که سر و صدای آن نمی‌گذاشت تا استراحت کنیم؛ این‌گونه بود که شاید در طول ۲۴ ساعت تنها یکی‌دو ساعت چرت می‌زدیم، تا جایی که برخی دوستان به‌شوخی به ما می‌گفتند: «شما نه روزتان روز و نه شب‌تان شب است».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود بیشتر بخوانید »

زندگی با مشکلات جانبازی در گمنامی/ «حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستا‌های سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گاز‌های شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

«حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود

سردار شهید «محبعلی فارسی» در کنار سردار «علی فضلی» و سردار «مرتضی قربانی»

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

معلمی که دغدغه رسیدگی به محرومان را داشت

شهید «محبعلی فارسی» متولد سال ۱۳۳۸ در «زابل»، همزمان با شکل‌گیری نهضت انفلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)، از قافله مجاهدان راه حق جا نماند و به فعالیت‌های انقلابی پرداخت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز درحالی که شغل معلمی را برگزیده بود، همواره برای خدمت در مناطق محروم استان سیستان و بلوچستان تلاش می‌کرد و جزو افرادی بود که بسیج را در این استان تأسیس کردند.

«حاج محب» طرحی را ارائه کرد که براساس آن، معلم‌ها در سه‌ماه تابستان دوره‌های «امدادگری» را آموزش ببینند تا چنانچه مردم نیاز به کمک‌های پزشکی و امدادی پیدا کردند، معلم‌ها آن‌ها را درمان کنند؛ بنابراین طرح وی مورد قبول قرار گرفت و خودش به‌عنوان مجری طرح، مسئولیت آن را پذیرفت، سپس برای گذراندن دوره‌های امدادگری به تهران رفت و بعد از آن، به سیستان و بلوچستان بازگشت و امدادگری را به معلم‌ها آموزش داد؛ البته «حاج محب» برای خدمت به محرومان، تنها به اجرای این طرح اکتفا نکرد و حتی زمانی هم که مدرسه‌ها دایر بودند، در کنار شغل معلمی، بعدازظهر‌ها به بیمارستان رفته و با پزشکان همکاری می‌کرد.

«حاج محب» تنها شش‌ماه از هشت سال دفاع مقدس را در جبهه‌‌ها حضور نداشت

جنگ تحمیلی که آغاز شد، «حاج محب» تنها شش ماه نخست هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌ها حضور نداشت؛ چراکه از بسیجی‌های زابل که «حاج محب» نیز یکی از آن‌ها بود، در آن زمان به‌همراه پاسدارهایی که از سپاه دهم (تهران) و بعضاً از اصفهان به سیستان و بلوچستان اعزام می‌شدند، در موضوعاتی نظیر پاسداری، بسیجی و جهادگری، پیش‌قدم بودند و از طرفی دیگر نیز «حاج محب» مدت‌زمانی را در دوره‌های «مربیگری نظامی» شرکت می‌کرد.

«حاج محب» در دوره‌های «مربیگری نظامی»، در بین ۳۳ نفر که از میان ۱۰۰ نفر انتخاب شده بودند، به‌عنوان «ارشد» انتخاب شد؛ بنابراین از ابتدای سال ۱۳۶۰ دوشادوش دیگر رزمندگان در جبهه‌ها حضور پیدا کرد. زمانی هم که به جبهه‌ها رفت، به‌عنوان «امدادگر» اعزام شد، درحالی که آن‌زمان، از «سیستان و بلوچستان» اعزامی زیادی صورت نمی‌گرفت؛ با این حال «حاج محب» به‌همراه تعدادی از نیرو‌های داوطلب مردمی خود را به تهران رساند و با توجه به آموزش‌های امدادگری که دیده بود، در اولین اعزام خود، به‌عنوان «امدادگر» در بیمارستان‌های صحرایی حضور پیدا کرد.

«حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود

شکست وزیر دفاع عراق در کانال «زوجی»

«حاج محب» در طول هشت سال «دفاع مقدس» به‌عنوان «بسیجی» در جبهه‌ها، در کنار شهید «میرحسینی» – که وی هم از رزمندگان استان سیستان و بلوچستان و مدتی هم جانشین شهید «قاسم سلیمانی» در لشکر ۴۱ ثارالله (ع) بود – حضور داشت. وی تا سال ۱۳۶۴ با مسئولیت‌هایی نظیر دستیار طرح عملیات و… در جبهه‌ها در کنار سردار «پودینه»، سردار شهید «میرحسینی» و سردار شهید «قاسم سلیمانی» فعالیت می‌کرد و سال ۱۳۶۴، وقتی یکی از فرمانده گردان‌های لشکر ۴۱ ثارالله (ع) به شهادت رسید، «حاج محب» به‌عنوان فرمانده آن گردان منصوب شد و تا پایان جنگ، فرماندهی گردان‌های ۴۰۵ و ۴۰۹ را برعهده داشت.

«حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود

سردار شهید «محبعلی فارسی» در کنار سردار شهید «قاسم سلیمانی» در دوران دفاع مقدس

«حاج محب» در مدت زمانی که فرماندهی گردان ۴۰۹ را برعهده داشت، به‌همراه دیگر رزمندگان، در جنگ تن‌به‌تن در کانال «زوجی»، توانستند نیرو‌های تحت فرماندهی «عدنان خیرالله» وزیر دفاع رژیم بعث عراق را شکست دهند؛ همچنین فتح «قلاویزان»، حماسه‌های «کربلای ۵»، «کربلای ۱۰»، «والفجر ۱۰» و… از دیگر حماسه‌هایی بود که «حاج محب» در آن‌ها حضور داشت.

«حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود

قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد که تصویب شد، با وجود این‌که جنگ پایان یافته و تعدادی از رزمندگان مرز‌ها را ترک کرده بودند، «حاج محب» با توجه به حساسیتی که هنوز در مرز‌ها وجود داشت، در منطقه ماند و با نیرو‌های خود در «خرمشهر» حضور داشت، تا این‌که متوجه یک‌سری تحرکاتی از سوی دشمن بعثی شد؛ بنابراین موضوع را سریعاً با شهید «قاسم سلیمانی» فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله (ع) در میان گذاشت و «حاج قاسم» هم به وی تأکید کرد که دقت کن و ببین تحرکات دشمن چگونه است و…؛ بر این اساس «حاج محب» متوجه شد که دشمن از خلوتی مرز‌ها سوءاستفاده کرده و می‌خواهد مجدداً خرمشهر را اشغال کند؛ بنابراین به‌همراه رزمندگان مقاومت کرده و از پیشروی نیرو‌های بعثی جلوگیری کرد و به‌اصطلاح خودشان، با دست خالی آن‌قدر جنگیدند که بعثی‌ها مجبور شدند تا نیرو‌های ایرانی را با تانک و هلی‌کوپتر محاصره کرده و سپس به اسارت در بیاورند و «حاج محب» هم جزو رزمندگانی بود که به اسارت یعثی‌ها درآمدند.

«حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود

«حاج محب» مدت‌ها در اردوگاه‌های ۱۷ و ۱۸، اسیر مفقوالأثر بود و زیر سخت‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین شکنجه‌ها قرار داشت، تا این‌که بعد از تبادل اسرا، متوجه شدیم که وی زنده است. بعد از این‌که «حاج محب» از اسارت برگشت، سردار شهید حاج «قاسم سلیمانی» با توجه به شناختی که از وی داشت، او را وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرده و سپس به‌عنوان جانشین تیپ «سلمان فارسی» در استان سیستان و بلوچستان منصوب کرد؛ «حاج قاسم» شناخت کاملی روی «حاج محب» داشت و «حاج محب» هم سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود.

هیچ‌وقت مشکلات جسمی خود را بروز نمی‌داد

«حاج محب» هیچ‌وقت مسئولیت‌های سنگین قبول نمی‌کرد؛ چراکه خود را همانند گذشته یک «معلم» می‌دانست و وزارت آموزش و پرورش هم سخت‌گیری‌های خاصی داشت و از طرفی دیگر هم برای برخی افراد، سخت بود که «حاج محب» یک مسئولیتی در استان داشته باشد و آن‌ها نیروی زیر دست وی شوند؛ بنابراین بی‌انصافی‌هایی هم در حق «حاج محب» صورت گرفت؛ مثلاً سابقه خدمتی وی در آموزش و پرورش با احتساب حضورش در جبهه، به ۱۴ سال می‌رسید؛ اما مسئولان وقت، حضور «حاج محب» در جبهه را به‌عنوان سابقه خدمتی وی حساب نکردند که اگر این سابقه را برای وی لحاظ می‌کردند، روی حقوق، رتبه‌های کاری و… او تأثیر می‌گذاشت؛ اما با تنگ‌نظری‌های برخی مسئولان، این اقدام صورت نگرفت که من این‌روزها، با توجه به گذشت زمان، من بهتر می‌فهمم که علت برخی تنش‌هایی که برخی افراد با «حاج محب» داشتند، چه چیزی بود.

«حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود

من و «حاج محب» سال ۱۳۷۱ با همدیگر ازدواج کرده و شریک زندگی هم شدیم؛ اما چندسالی که از ازدواج‌مان گذشت، کم‌کم بیماری‌های «حاج محب» شدت گرفت و توانایی‌های جسمی وی رو به افول رفت؛ چراکه هم در دوران دفاع مقدس به‌شدت شیمایی شده و هم در دوران اسارت شدیداً شکنجه شده بود؛ اما در طول عمر خود، همواره سعی کرد تا گمنام باشد و نمی‌خواست کسی از ناراحتی‌های جسمی‌اش چیزی بفهمد؛ حتی «حاج قاسم» هم چندباری گفته بود که «حاجی مشکلی نداری؟»، «حاج محب» پاسخ داده بود که «نه، مشکلی ندارم، شما حواست به مسئولیت سنگین خودت باشد» و هیچ‌وقت مشکلات جسمی خود را بروز نمی‌داد.

ای‌کاش حقوق‌هایی که گرفتم را بتوانم بگردانم

«حاج محب» گفتنی زیاد داشت؛ اما این‌که آن‌ها را محفوظ می‌کرد و منیّت به سراغ وی نمی‌آمد، برای من درس باارزشی بود و بعداً متوجه شدم که او چقدر بزرگوار و متواضع بود و در خیلی از موارد کوتاه می‌آمد و نمی‌خواست خاطر کسی را مکدّر کند. حتی خاطره‌ای هم نمی‌گفت؛ چراکه معتقد بود، هرکاری انجام داده‌ام برای رضای خدا بوده است و من نیز خاطرات اسارت وی را بعد از شهادتش، از زبان همرزمانش شنیدم.

سختی‌های زیادی به‌دلیل مشکلات جسمی «حاج محب» در زندگی داشتیم، تا جایی که برخی افراد پیشنهاد می‌دادند که «حاج محب» به رهبر معظم انقلاب اسلامی نامه بدهد، یا این‌که حداقل مشکلات خود را به «حاج قاسم» بگوید؛ اما وی همواره مخالفت می‌کرد و می‌گفت که «نه، چیزی نیست». مدتی گذشت، تا این‌که «حاج محب» در وزارت دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح هم به‌کارگیری شد؛ اما مسئولیت نپذیرفت و ترجیح داد تا زیر دست دیگران قرار بگیرد؛ چراکه می‌گفت از لحاظ جسمی شاید نتوانم از پس کار بربیایم و آن‌وقت مدیون می‌شوم؛ مسئولیت‌های زیادی به وی پیشنهاد می‌شد؛ اما به‌همین دلایل نمی‌پذیرفت.

«حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود

مشکلات جسمی «حاج محب» موجب شده بود تا خیلی وقت‌ها در بیمارستان و یا در محدودیت‌هایی قرار داشته باشد؛ اما با این حال، موظفی حضور خود در محل کار را تکمیل می‌کرد و اواخر نیز همواره دغدغه داشت که «ای‌کاش این حقوق‌هایی که از سپاه گرفتم را بتوانم بگردانم»، همان‌گونه که از بنیاد شهید و امور ایثارگران هم هیچ تسهیلاتی دریافت نکرد؛ با وجود این‌که حق وی بود.

انتهای پبام/ 113



منبع خبر

زندگی با مشکلات جانبازی در گمنامی/ «حاج محب» سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود بیشتر بخوانید »

پست های قبلی رو ببین . . . …


@1danestaniha ??
پست های قبلی رو ببین ??
.
.
.



منبع

1danestaniha@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

پست های قبلی رو ببین . . . … بیشتر بخوانید »