روایت سردار رشید از نقش شهید زینالدین در عملیات فتح المبین
روایت سردار رشید از نقش شهید زینالدین در عملیات فتح المبین بیشتر بخوانید »
.
به نام ربِّ شهیدانِ تا سحر به سجود ؛
« و پرکشید هر آنکس که آسمانی بود »
«کبوتران حرم» در طواف جان دادند
میان خون و گلوله ، میان آتش و دود
«جوان» برای کبوتر شدن دعا میکرد
و دل نهاد در آخر به آنچه دل فرمود
دمِ وداع در آغوش هم، دو کوه گریست
«پسر» ، کنار «پدر» مثل کودکی آسود
بخوان برای جوانت چهار قل! «مادر» !
بخوان که دور بماند سرش ز تیغ حسود!
جوانِ قصه ولی « سربلند » شد آخر …
اگرچه خاکی و بی سر ، اگر چه خون آلود!
چه خوب شد که ندیدی سر عزیزت را
چه خوب شد سر او بر فراز نیزه نبود…!
هزار آه ، که ماندیم و «کاروان» رفته ست
همیشه بوده تفاوت میان «برکه» و «رود»!
چه قدر سرو در این پهنه بر زمین افتاد
چه قدر لاله شد اینجا فدای یاس کبود
دلم گرفته و در بند این زمینی هاست
که پر کشید هرآنکس که آسمانی بود
.
.
.
.
با و این پست به پیشواز اربعین بروید!
.
.
مرور می کنم، تمام خاطرات را،
تمام آن مسیر را به یاد می آورم مردمی را
که با قدم هایی لبریز از با شور و عشق مسیر را طی می کردند…
کسی حرف از خستگی نمی زد
کسی گله و شکایتی نداشت
تمام طول مسیر، لبخند بر لب ها بود
شعفی در دل ها به پا بود که فقط
کسانی که در مسیر بودند می توانستند حال هم را درک کنند…
همه جا سخن از عشق بود
عشق امام حسین علیه السلام که همه را راهی کرده بود…??
.
.
شما بنویسید از حال و هوای خود که امسال جا ماندید ?
.
.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابیفرد سیدالاسرا و رهبر فکری و دینی اسرا در دوران دفاع مقدس بود.
کسی که با رفتار و شخصیت بزرگ خود علاوه بر اسرای ایرانی، نگهبانان بعثی را نیز تحت تاثیر خود قرار داد. او در دوران دفاع مقدس به اسارت نیروهای بعثی درآمد و سالها در اردوگاههای صدام به انجام فعالیتهای فرهنگی پرداخت و در میان اسرا به «سید آزادگان» معروف شد.
وی به همراه پدرش در سال ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بر اثر سانحه رانندگی درگذشت. در ادامه خاطراتی از این آزاده سرافراز را که توسط اسرا بیان شده، میخوانید.
ما باید مثل یک خانواده زندگی کنیم
اگر شخصی اشتباه میکرد حاج آقا ابوترابی او را به طرف خود میکشید و بدون آنکه متوجه شود علاوه بر آنکه روش و رفتار او را اصلاح میکرد و به اسرای دیگر هم توصیه میکرد با او رابطه داشته باشند تا مبادا به سمت بعثیها و منافقین کشیده شود.
حاج آقا به ما آموخته بود همه باید مثل یک خانواده در کنار هم زندگی کنیم و دنبال پیدان کردن ضعف یا بزرگ کردن اشتباهات اشخاص نباشیم.
آبروی انسانها را نبرید
در مورد حفظ آبروی افراد یک روز حاج آقای ابوترابی در جمع اسرا این موضوع را در قالب سوال از همـگان مطرح کرد و پرسید اگر قرار باشد شما پا روی قرآن بگذارید یا روی آبروی افراد، کدام را انتخاب میکنید؟ خیلی از از بچهها جواب دادند: روی آبروی افراد، چون پا روی قرآن گذاشتن گناه دارد.
آقای ابوترابی گفت شما اشتیاه میکنید، چرا که قرآن آمده تا انسان ساز باشد و به انسانها آبرو بدهد بنابراین شما وقتی آبروی فردی را میبرید معنایش از بین بردن قرآن و مخالفت با آیات آن است.
حتی اگر عزاداری حضرت اباعبدالله (ع) باشد
پیام مهم حاج آقا ابوترابی برای اسرا این بود که هر کاری در اسارت موجب صدمه رساندن به بچهها شود، چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی، حرام است. حتی اگر عزاداری حضرت اباعبدالله (علیه السلام) باشد.
ایشان معتقد بود تبعیت از عراقیها ضروری است. البته تا جایی که اصول اخلاقی و شرعی پایمال نشود.
عراقیها را دعا کنید
حاج آقا ابوترابی به بعضی از اسرا که به سربازان عراقی دشنام میدادند میفرمود آنها را دعا کنید، از اعمال آنها انزجار داشته باشید، اما نسبت به خود آنها خیرخواه باشید و آرزوی هدایت آنها در دل شما باشد، همانگونه که علی (علیه السلام) در جنگ صفین یاران خود را از دشنام دادن به اصحاب معاویه نهی فرمودند و آنها را دعوت کردند برای هدایت دشمنان و حفظ خونهای دو طرف دعا کنند.
تو از جنس ملائکه هستی
یکی از افسران استخبارات عراق به نام سروان حسن به حاج آقا ابوترابی میگفت: تو بشر نیستی بلکه از جنس ملائکهای. اگر خمینی هم مثل شما بود، ما دیگر هیچ مشکلی با ایران نداشتیم. حاج آقا میفرمود: من شاگرد امام خمینی هم نمیشوم.
سرباز دیگری با دیدن رفتار اسلامی و کردار الهی ایشان میگفت: اگر تمام آخوندهای ایران مثل ابوترابی هستند پس ایران گلستان است این جمله را خودم چندین بار از سربازان عراقی شنیدم.
نظر رئیس صلیب سرخ جهانی درباره مرحوم ابوترابی فرد
یک روز «پی یر» رییس صلیب سرخ که فردی کار کشته و با سواد بود، پس از سالها به اردوگاه ما آمد و خواست با بزرگان و فرماندهان اسرا صحبت کند من آقای ابوترابی را به ایشان معرفی کردم. ایشان آن روز حدود یک ساعت و نیم با حاج آقا صحبت کرد، وقتی حرفهایش تمام شد از او پرسیدم: بزرگ ما را چه طور دیدید؟ گفت: اگر ما در دنیا پنج نفر سیاستمدار مثل ایشان داشتیم، دنیا اصلاح میشد. ایشان واقعا مرد بزرگی هستند و من نظیرشان را در هیچ اردوگاهی ندیدهام.
انتهای پیام/ 141
به گزارش مشرق، سال ۱۳۹۳ توفیق نصیبم شد و پیوستم به مؤسسه پیام آزادگان. انگار، در پلک بههمزدنی هلم دادند درست وسط داستان اسارت. اگرچه به اصطلاح، بچه انقلابی بودم و از خانواده دفاع مقدس، اما اعتراف میکنم حوزه اسارت را نمیشناختم!
اولین بار در بیست و هفتمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب بود که نوشتن از لحظه به اسارت درآمدن آزادگان، در ذهنم جرقه زد. یادم میآید حمله یکجانبه بازدیدکنندهای از غرفه پیام آزادگان چنان بیرحمانه بود که با شنیدن حرفهایش، انگار تشتی آب سرد بر سرم ریختند: «چرا اینا تسلیم شدن؟ چرا وقتی ما میجنگیدیم، اینا دستشون رو بردن بالا و…»
این جنس از حرفهایی که طی این سالها، در نمایشگاهها و برنامههای مختلف میشنیدم، به شدت آزارم میداد. حجم بیمهری از افرادی که دست بر قضا، گاهی از عوام هم نبودند، وادارم کرد به این موضوع جدیتر فکر کنم.
به کسانی فکر کردم که امروز به جای اسیر جنگی میتوانستیم به آنها بگوییم شهید. مگر نه اینکه، در کنار آنها و در همان اوضاع تعدادی از همرزمانشان به شهادت رسیده بودند؟ شهدای گرانقدری که امروز خاموشند و هرگز نمیتوانند روایتگر جزئیات چرایی و چگونگی به شهادت رسیدن خود باشند! چه بسا، اگر سرنوشت به گونهای دیگر رقم میخورد، این آزاده میتوانست جای آن شهید و آن شهید عزیز به جای این آزاده مظلوم باشد.
سالهاست که پای شنیدن خاطرات آزادگان مینشینم. هر بار که اتفاقات دوران اسارتشان را مرور میکنم یا در کتاب خاطراتشان غرق میشوم، به نکات پیدا و پنهانی میرسم و علامت سؤالهایی که بازگویی برخی از آنها تقریباً محال است!
حوزه اسارت لایههای پنهان، حرفهای ناگفته و سطرهای نانوشته فراوان دارد. شاید نشود از خط قرمزها عبور کرد و برای همه پرسشهایی که پیرامون چرا رفتن و چگونه رفتن، مطرح میشود، پاسخ صریح و مطمئنی داد، اما لااقل میشود بخشی از گفتنیها را گفت.
مدتها بود برای نوشتن از لحظات نفسگیر شروع اسارت، با خودم در جدال بودم و مترصد مجالی و حالی؛ بالاخره لطف خدا شاملم شد تا پای عهدی بمانم که روزی با خودم بسته بودم. بر همین مبنا، ابتدا به سراغ آرشیو مؤسسه پیام آزادگان رفتم و خاطراتی را انتخاب کردم.
پس از مطالعه اولیه، متوجه شدم باید مجدداً به سراغ بعضی از این آزادگان بروم و همه چیز را از نو بشنوم. با اینکه سالهاست، به نوعی جزئی از خانواده بزرگ آزادگان شدهام و شاید منطقی بهنظر برسد که شنیدن و خواندن داستان آن روزهای پرغرور، برایم عادی شده باشد، اما نشده است. بارها و بارها در خودم مچاله شدم و دوباره ادامه دادم؛ اگرچه این فقط آغاز داستان اسارت بود نه همه روایت آن.
در اثری که در معرفی آن سخن میرود، خبری از مشاهیر جبهه و جنگ نیست و تا بخواهید پر است از رزمندگان عادی و گمنام.
من از کسانی نوشتم که تلاش میکردند بر اوضاع نابرابر جنگ سوار شوند. از قدرت ایمان و سلاح مقاومت نوشتم؛ از شجاعت و هرگز تسلیم نشدن؛ از آنچه اتفاق افتاده بود نوشتم. سعی کردم بدون اغراق بنویسم و بیجهت از افرادی که در وضعیت بحرانی تن به اسارت دادند، بتی نسازم برای تحسین مخاطب.
این مکتوب شاید ادای دینی باشد نسبت به آزادگان مظلوم دفاع مقدس که گاه جنگ برایشان در کنج اردوگاه غربت پیش از هشت سال طول کشید. هنگامی که آخرین صفحه این کتاب به پایان رسید، به این فکر کردم که قطعاً بدون شناختم از حوزه اسارت پازل دفاع مقدسی که در دل و جانم حک شده بود یک تکه باارزش و عزیز دیگر کم داشت و خدا را برای این فرصتی که در اختیارم گذاشت، هزار بار شکر کردم.
اگرچه موشکافی دلایل به اسارت درآمدن بیش از ۳۹ هزار اسیر جنگی، وظیفه پژوهشگران این عرصه است، اما در یک نگاه اجمالی، نقش ستون پنجم، ناآشنایی بعضی از رزمندگان با فنون جنگی، اشتباهات فردی، ستادی و اجرایی، کمبود ابزار و ادوات جنگی، دسترسی نداشتن به تجهیزات مدرن و … را در این مورد، هرگز نمیتوان نادیده گرفت.
آنچه در اثر مورد معرفی میخوانید، فقط گفتههای مجاز از لحظات تلخ و طاقتفرسای به اسارت رفتن تعدادی از فرزندان رنجکشیده این سرزمین را ترسیم میکند؛ شاید درسی باشد برای آیندگان.
*روزنامه جوان
«اسارت» لایههای پنهان فراوان دارد بیشتر بخوانید »