تصاویر/ دیدار اسرای عراقی با خانواده خود در ایران
تصاویر «دیدار اسرای عراقی با خانواده خود در ایران»
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
تصاویر/ دیدار اسرای عراقی با خانواده خود در ایران بیشتر بخوانید »
تصاویر «دیدار اسرای عراقی با خانواده خود در ایران»
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
تصاویر/ دیدار اسرای عراقی با خانواده خود در ایران بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «تابستان ۱۳۶۹» عنوان تازهترین تالیف مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری است که از لحظه اسارت رزمندههای ایرانی در ۳۲۳ صفحه توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شده است.
یک ساک دستی کوچک، یک تن نحیف و یک روح آزرده، همه سوغاتی بود که اسیران ایرانی از اردوگاههای عراق آورده بودند. آنها را دیده بودم همان تابستان گرم ۱۳۶۹ در مرز خسروی… دیده بودم چطور خودشان را به این طرف مرز میرسانند، سر روی شانه این خاک میگذارند و آرام میگیرند!
بعدها وقتی پا به دنیای خاطرات این اسیران گذاشتم، فهمیدم بذر رنجی که از لحظه اسارت در بطن آن نطفه میبندد، در سالهای سخت اسارت جان میگیرد و بزرگتر میشود. برای زنده ماندن راهی ندارند جز اینکه روی زخم روحشان مرهم بگذارند و تاب بیاورند.
یک روز با خودم گفتم حیف است این لحظههای اسارت که تنوع زیادی هم دارد، بی خواننده بماند؛ وقتی فهرست کتابهای خاطراتشان را دیدم کمی جا خوردم. در یک چشم بههمزدن با حدود ۳۶۰ عنوان کتاب روبهرو شدم؛ اما قرار داشتم به متن این خاطرات سفر کنم، سفری که دوست داشتم مرا به دنیایی ببرد که هنوز همه درهایش به رویم باز نشده بود، این سفر را مثل یک بافتنی باید سر میانداختم!
از تابستان ۱۳۹۸ کتابها را یکییکی از «کتابخانه تخصصی جنگ» حوزه هنری گرفتم. با حوصله لحظههای اسارتش را پیدا کردم و با مداد علامت زدم.
بعد از سه سال دستم به چهل خاطره رسید، لحظه اسارت این خاطرهها از قلههای پربرف غرب تا نیزارهای دم کرده هور در جنوب پیش رویم بود.
برای هر خاطر یک «درباره» نوشتم، از متن کتاب هم اگر به خاطرهای که قصه تلخ یا شیرینی داشت برمیخوردم، آن را هم به متن درباره اضافه میکردم تا شما هم بخوانید.
پس از چهل سال کار در ادبیات جنگ، اینها انتخاب من است. گمان نمیکردم در آن تابستان گرم وقتی این تنهای نحیف را با آن ساکهای کوچک میبینم بتوانم چند کلمهای بنویسم تا روح آزرده اما بزرگشان را نشان دهم؛ به آنان بگویم ادبیات اسارت هم یکی از سوغاتیهایی است که همراه دارید. ادبیاتی که هزینه آن را پای صندوق اردوگاههای عراق به قیمت جوانی و سلامتتان حساب کرده و به خانه آوردهاید؛ خانهای به بزرگی ایران!
انتهای پیام/ 121
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
حیف است لحظات اسارت بیخواننده بماند بیشتر بخوانید »
گروه دفاعی امنیتی دفاعپرسـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچگاه آن را فراموش نمیکنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنجها و سختیهای دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانوادههایشان شاد شد.
به همین مناسبت، گفتوگویی را با حجتالاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.
در ادامه، ماحصل گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.
دفاعپرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟
زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانشآموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سالها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا میتوانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.
تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.
بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه بهعنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.
آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جادهای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقهای بود که در طول روز هم کمین میخوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.
دفاعپرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟
آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه بهعنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته میشود).
دفاعپرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟
بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.
وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو میتوانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگیام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمندهها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.
در این اعزام هم دوباره بهعنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آنها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)
شب پنجشنبهای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمندههای مستقر در خط پدافندی که منطقهای کوهستانی بود و تعدادی از نیروهای ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیروهای ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آنها به منطقه میآید.
هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه میکند!
دفاعپرس: چرا منطقهای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟
منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست میدادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن میتوانست به قرارگاه نجف دست یابد.
دفاعپرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح میدهید؟
فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلولهباران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیروها را به اصلاح «تیر تراش» میزد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علیرغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگردهای تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقبنشینی کنیم.
اما زمانی که دستور عقبنشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیروهای عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچهها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.
دفاعپرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟
همانگونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.
دفاعپرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟
زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.
البته قبل از اعزام به جبهه، آموزشهای مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمیکرد و شاید در سایر کشورها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامهریزی منظمی نمیتوانی داشته باشی و تنها میتوانستی عکسالعمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و میبایست انواع شکنجهها را تحمل میکردند.
دفاعپرس: خاطرهای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجتالاسلام ابوترابیفرد دارید؟
زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقیها تمام اسرایی را که به زعم آنها پردردسر و شلوغکار بودند و به آنها «ابومشاکل» میگفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجهها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجتالاسلام ابوترابیفرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقیها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقیها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آنها بایستید، ولی چنانچه غیر از اینها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقیها ندهید.
بعد از این صحبتها به مرحوم ابوترابیفرد گفتم صحبتهای شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، همبند من آیتالله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجهگرهای ساواک همغذا میشد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.
مطلب آیتالله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام میکند؟ من بر روی کسانی دارم کار میکنم که فردا روزی چنانچه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی میمیریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان میتوانند به ما کمک کنند.
نتیجه اینچنین اقدامی را در همراهی عراقیها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.
دفاعپرس: چه زمانی آزاد شُدید؟
من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.
انتهای پیام/ 231
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
گروه دفاعی امنیتی دفاعپرسـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچگاه آن را فراموش نمیکنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنجها و سختیهای دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانوادههایشان شاد شد.
به همین مناسبت، گفتوگویی را با حجتالاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.
در ادامه، ماحصل گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.
دفاعپرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟
زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانشآموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سالها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا میتوانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.
تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.
بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه بهعنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.
آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جادهای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقهای بود که در طول روز هم کمین میخوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.
دفاعپرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟
آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه بهعنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته میشود).
دفاعپرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟
بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.
وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو میتوانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگیام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمندهها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.
در این اعزام هم دوباره بهعنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آنها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)
شب پنجشنبهای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمندههای مستقر در خط پدافندی که منطقهای کوهستانی بود و تعدادی از نیروهای ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیروهای ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آنها به منطقه میآید.
هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه میکند!
دفاعپرس: چرا منطقهای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟
منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست میدادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن میتوانست به قرارگاه نجف دست یابد.
دفاعپرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح میدهید؟
فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلولهباران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیروها را به اصلاح «تیر تراش» میزد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علیرغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگردهای تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقبنشینی کنیم.
اما زمانی که دستور عقبنشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیروهای عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچهها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.
دفاعپرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟
همانگونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.
دفاعپرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟
زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.
البته قبل از اعزام به جبهه، آموزشهای مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمیکرد و شاید در سایر کشورها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامهریزی منظمی نمیتوانی داشته باشی و تنها میتوانستی عکسالعمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و میبایست انواع شکنجهها را تحمل میکردند.
دفاعپرس: خاطرهای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجتالاسلام ابوترابیفرد دارید؟
زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقیها تمام اسرایی را که به زعم آنها پردردسر و شلوغکار بودند و به آنها «ابومشاکل» میگفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجهها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجتالاسلام ابوترابیفرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقیها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقیها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آنها بایستید، ولی چنانچه غیر از اینها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقیها ندهید.
بعد از این صحبتها به مرحوم ابوترابیفرد گفتم صحبتهای شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، همبند من آیتالله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجهگرهای ساواک همغذا میشد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.
مطلب آیتالله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام میکند؟ من بر روی کسانی دارم کار میکنم که فردا روزی چنانچه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی میمیریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان میتوانند به ما کمک کنند.
نتیجه اینچنین اقدامی را در همراهی عراقیها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.
دفاعپرس: چه زمانی آزاد شُدید؟
من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.
انتهای پیام/ 231
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
گلوله به عمامه من بخورد کمانه میکند/ درسی که سید آزادگان از آیتالله ربانی آموخت بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از ایلام، مهریار سلیمانی، مدیر درمان تامین اجتماعی استان ایلام در پیامی سالروز بازگشت پر افتخار آزادگان ایران اسلامی به میهن را به ملت شریف ایران، جامعه معزز ایثارگری استان ایلام بهویژه آزادگان سرافراز و خانوادههای آنان تبریک و تهنیت گفت.
متن پیام دکتر مهریار سلیمانی به این شرح است:
بسمه تعالی
۲۶ مردادماه سال ۱۳۶۹، سالروز آغاز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، در تقویم جمهوری اسلامی ایران روزی ماندگار است که هیچگاه از ذهن و دل ملت ما فراموش نخواهد شد، چرا که یادآور ایام معطر به عطر حضور دوباره آزادمردانی است که بوی شهیدان را با خود به همراه داشتند.
آزادگان در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، پیام آوران انقلاب بودند، چرا که غریبانه و مظلومانه با الهام از مکتب انسان ساز اسلام و سیره ائمه اطهار (ع)، در میان کینه توزی دشمنان و تلخ کامی دوران اسارت، تا پای جان ایستادگی نموده و توانستند دوران سخت اسارت را پشت سر نهند و شکوه آزادی و استقلال وطن را بر صحیفه درخشان ایران اسلامی ثبت کنند.
بدون تردید پیام و سیره آزادگان سرافراز که با مجاهدت و استقامت خود در دوران اسارت و در سالهای زجر و شکنجه، توانستند در راه عهد و پیمانی که با خداوند متعال بسته بودند، تقوا و مردانگی خود را مضاعف نمایند، ندای سربلندی و شکوهمندی ملت ایران اسلامی است که برای همیشه ماندگار خواهد بود و در هر زمان و میدانی میتوان از آن بهره جست.
اینجانب در آستانه ۲۶ مردادماه، سالروز بازگشت اسوه های مقاومت و رشادت به میهن اسلامی، ضمن تسلیت ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، یاد و نام تمامی راست قامتانی که سالها در اسارت، برای حفظ و تعالی نظام جمهوری اسلامی ایستادند و سرافرازانه به میهن اسلامی بازگشتند را گرامی داشته و این روز پر افتخار را به ملت شریف ایران، جامعه معزز ایثارگری استان ایلام بهویژه آزادگان سرافراز و خانواده های محترم آنان تبریک و تهنیت عرض می نمایم.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
مدیر درمان تامین اجتماعی استان ایلام سالروز بازگشت آزادگان را به میهن تبریک گفت بیشتر بخوانید »