اسرا

ساخت ماکت حرم مطهر اباعبدالله الحسین (ع) در اردوگاه‌های بعثی/ ترفند اسرای ایرانی برای برگزاری مراسم عزاداری ماه محرم

ساخت ماکت حرم مطهر اباعبدالله الحسین (ع) در اردوگاه‌های بعثی


ساخت ماکت حرم مطهر اباعبدالله الحسین (ع) در اردوگاه‌های بعثی/ ترفند اسرای ایرانی برای برگزاری مراسم عزاداری ماه محرمبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، تحمل شکنجه‌ها و مشقت‌های جان‌فرسا در اردوگاه‌های بعثی برگ زرین دیگری از حماسه آفرینی دلاوران رزمنده در دوران دفاع مقدس به شمار می‌آید. رزمندگان در بند، نه تنها هرگز تسلیم خواسته‌ها و محدودیت‌های بعثی‌ها نشدند بلکه سعی در انجام فرایض دینی و برپایی مجالس عزاداری در ایام محرم، در اردوگاه‌های بعثی داشتند.

ساخت ماکت حرم ابا عبدالله (ع) برای آرامش دل اسراء

یکی از اسرای جنگ تحمیلی با ترسیم فضای اردوگاه‌های بعثی اظهار داشت: «علیرغم تمام مشکلاتی که وجود داشت تصمیم گرفتیم برای ایام عزاداری ابا عبدالله الحسین (ع) ماکت حرم مطهر را درست کنیم. این کار می‌بایست مخفیانه و به دور از چشم عراقی‌ها انجام بگیرد. حتی مسئول آسایشگاه هم در جریان نبود. برای تهیه آن به وسایل زیادی نیاز داشتیم که در دسترس نبود. هرکس عهده‌دار کاری شد. یکی از برادران به دنبال حلبی خالی، دیگری چیدن آن‌ها و آن یکی به صورت لوله در آوردن آن‌ها و چند نفر هم به بهانه‌های مختلف قیچی را از مسئول انبار می‌گرفتند تا کسی به جمع ما شک نکند.

مدت پنج روز اوقات بیکاری خود را مخفیانه به انجام این کار می‌پرداختیم تا اینکه به همت و پشتکار برادران کار‌های مقدماتی انجام شده و تقریباً رو به اتمام بود. مسئول انبار که به ما شک کرده بود به مسئول آسایشگاه اطلاع داده و به گفت: ظاهراً این آسایشگاه در تدارک وسایل بخصوصی است.

در حال سوار کردن ماکت حرم بودیم که مسئول آسایشگاه وارد شد و با دیدن ماکت گفت: اگر بعثی‌ها متوجه بشوند از برنامه‌های واجب و مهم‌تری که مخفیانه انجام می‌دهیم، محروم خواهیم شد؛ بنابراین باید آنرا خراب کنیم امکان دارد به واسطه نصب این ماکت افراد زیادی مورد اذیت و آزار قرار گیرند و با اصرار ما و وساطت یکی از برادران مسن آسایشگاه قرار شد بعد از برپایی مراسم شب، ماکت خراب شود.

در همین هنگام بعثی‌ها سوت آمار زدند، نگران و ناراحت بودیم اگر برای بازپرسی به آسایشگاه می‌آمدند چه می‌شد؟ در صورت باخبر شدن بعثی‌ها شکنجه و اذیت و آزار اسرا حتمی بود. با توکل به خداوند متعال به محوطه اردوگاه رفتیم، خوشبختانه بعد از آمار بازرسی صورت نگرفت و با خیال راحت به آسایشگاه برگشتیم. برای اینکه دیگر برادران را غافلگیر کنیم در گوشه‌ای از آسایشگاه پرده کشیدیم و ماکت حرم را در پشت پرده قرار دادیم بعضی از برادران تعدادی از عکس‌های شهدا را بر روی آن نصب کردند بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء پرده را کنار زدیم با دیدن ماکت حالت عجیبی به بچه‌ها دست داد.

از آنجائی که به زیارت امام حسین (ع) مشرف شده بودند خاطرات زیارت حرم مطهر در ذهنشان تداعی شد. گروه گروه گرد ماکت می‌گشتیم و زیارت عاشورا می‌خواندیم، عزاداری و نوحه‌سرائی می‌کردیم و تا آخرین دقایق شب برنامه ادامه داشت. برنامه باشکوهی شد، برادران خواستند تا این برنامه را برای دیگر آسایشگاه‌ها هم اجرا کنیم، ولی بنا به قولی که به مسئول آسایشگاه داده بودیم بعد از اتمام مراسم ماکت را خراب کردیم.»

تلاش دشمنان بعثی برای بی‌ارزش جلوه دادن روحیات رزمندگان اسلام

«دشمن که حالت و روحیه اسرا و تاثیر عزاداری‌های عاشقانه آن‌ها را در ماه محرم می‌دید درصدد بی‌ارزش جلوه دادن حالات و روحیات آن‌ها برمی‌آمد. به طور مثال یکی از افسر‌های بعثی با مشاهده چهره گریان و افسرده برادران گفت: شما چرا گریه می‌کنید؟ ما خود امام حسین (ع) را دعوت کردیم و خود هم کشتیم. به شما اصلاً ربطی ندارد و بعد بلند بلند می‌خندید.

یا افسر بعثی دیگری که همه روز‌های عاشورا را با لباس قرمز وارد اردوگاه می‌شد، می‌آمد و روبه‌روی بچه‌ها می‌ایستاد و با حالت نفرت انگیزی می‌گفت: حسین شما را هم من کشتم حالا چه می‌گوئید؟ و از این قبیل حرکات که راستی جز این هم از یزیدیان ددمنش بعثی انتظار نمی‌رفت.»

تلاش رزمندگان اسلام برای برگزاری مراسم عزاداری ابا عبدالله (ع)

«برای اینکه از اذیت و آزار‌های دشمن در امان باشیم در هنگام مراسم عزاداری تعدادی از برادران نذر می‌کردند که به بهانه‌های مختلف نگهبان‌های بعثی را سرگرم کنند تا متوجه مراسم عزاداری نشوند، بعضی از برادران جلوی درب آسایشگاه مشغول صاف کردن تکه حلب کهنه‌ای می‌شدند و با نواختن ضربه بر آن خاطر برادران داخل آسایشگاه را برای برگزاری مراسم آسوده می‌کردند.

برخی دیگر که به زبان عربی مسلط بودند با گفتن قصیده و با داستان‌های عربی آن‌ها را سرگرم می‌ساختند و یا برادران ورزشکاری که بازی خوبی داشتند به مسابقه با نگهبان‌ها می‌پرداختند و از این طریق ساعتی آن‌ها را مشغول می‌ساختند. خلاصه هرکس آنچه در توان داشت برای کمک به باشکوه برگزار کردن مراسم ماه محرم و سرگرم ساختن نگهبان‌ها انجام می‌داد اما این آخر‌ها از آنجایی که سربازان متوجه ترفند‌های برادران شده بودند با رسیدن ماه محرم دو برابر می‌شدند؛ بطوریکه هر آسایشگاه دو مامور داشت و آن‌ها تمام وقت نگاهشان داخل آسایشگاه بود که مبادا کسی عزاداری کند و سینه بزند.

یکی از همین روز‌ها که نگهبان‌ها جلوی درب آسایشگاه مشغول نگهبانی بودند تصمیم گرفتیم با یک ترفند تازه مراسم عزاداری را برپا نمائیم؛ بنابراین تعدادی از برادران برای سرگرم ساختن نگهبان‌ها داخل آسایشگاه ماندند و جمعی دیگر دور از بعثی‌ها در محوطه اردوگاه حلقه زدند و علی‌الظاهر مشغول بازی شدند درحالیکه داخل حلقه این برادران جمعی از عاشقان اباعبدالله مشغول عزاداری و سینه زنی بودند راستی که چه شکوهی اینگونه عزاداری‌ها داشت.»

منبع

روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۰ مرداد ۱۳۷۱، ص: ۱۴

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

ساخت ماکت حرم مطهر اباعبدالله الحسین (ع) در اردوگاه‌های بعثی بیشتر بخوانید »

آزادگان سرافراز با مجاهدت و صبوری سربلند و مفتخر تاریخ هستند

آزادگان سرافراز با مجاهدت و صبوری سربلند و مفتخر تاریخ هستند


آزادگان سرافراز با مجاهدت و صبوری سربلند و مفتخر تاریخ هستندبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عبدالله مرتضوی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان‌های استان تهران امروز (دوشنبه) در پنجمین نشست شورای معاونان ستادی با گرامیداشت فرارسیدن ماه محرم و سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن، از برگزاری ۲۴ برنامه شاخص فرهنگی مرتبط با ایام پیش‌رو در بنیاد شهرستان‌های استان تهران خبر داد و اظهار داشت: آزادگان سرافراز با مجاهدت و صبوری در زندان‌های رژیم بعث مفتخر و تاریخ‌ساز شدند و امروز تکریم از صبر و استقامت و یادآوری رشادت‌های ایشان یک وظیفه ملی است.

وی افزود: آزادگان توانستند افتخاری ماندگار را برای ملت ایران رقم بزنند و ثابت کنند که عصاره ملتی هستند که در مسیر آرمان‌های خود مردانه و مقاوم ایستاده و تسلیم زورگویی و تجاوز دشمنان نخواهد شد.

مرتضوی با بیان فراز‌هایی از خاطرات آزادگان سرافراز یاد و خاطره سید اسیران را گرامی داشت و گفت: حجت‌الاسلام و المسلمین ابوترابی در زمانی که آزادگان روحیه خوبی نداشته و ممکن بود آسیب‌پذیر باشند الهام‌بخش آنان شده و به مثابه رهبری کاروان اسرا را به سرمنزل مقصود که همان عزت اسلام و ایران بود رساند.

مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان‌های استان تهران با تشریح برنامه‌های سالروز ورود آزادگان و همزمانی آن با دهه نخست ماه محرم، تصریح کرد: امسال نیز سومین همایش خوانش فرهنگی قیام امام حسین (ع) با رویکردی فرهنگی و محوریت آزادگان سرافراز و با حضور کارشناسان و شاعران آیینی مطرح کشوری برگزار می‌شود.

مرتضوی از رسیدگی به یک هزار  و ۳۰۰ پرونده متقاضی درصد جانبازی در طول شش جلسه برگزاری کمیسیون پزشکی خبر داد و تصریح کرد: در هفته پیش‌رو نیز به درخواست ۳۰۰ متقاضی تعیین درصد رسیدگی خواهد شد.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

آزادگان سرافراز با مجاهدت و صبوری سربلند و مفتخر تاریخ هستند بیشتر بخوانید »

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!



کتاب من پاسدار نیستم

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همزمان با ۲۸ اردیبهشت ماه سال ۹۴ که در مراسم ورود پیکر شهدای تازه تفحص شده به کشور، خبر «کشف پیکر مطهر ۱۷۵ شهید غواص دفاع مقدس با دستان بسته» منتشر شد، تصاویر بسیاری از رزمندگان دست بسته مظلوم عملیات کربلای ۴ بخصوص در شبکه های مجازی منتشر شد که یکی از همین تصاویر عکس جانباز آزاده عزیزاله فرجی زاده بود. رزمنده ی آزاده ای که اگر این تصویر از او در نشریات عراقی و در همان دوران منتشر نمی شد و به دست خانواده اش نمی افتاد، شاید عاقبتش به آزادی ختم نمی شد و همانند ۱۷۵ شهید همرزمش در گور دستجمعی «ابوفلوس» در منطقه «ابوالخصیب عراق» به خیل شهدا می پیوست. اگر چه آرزوی اصلی و حتی امروزهایش هم هنوز همین است.

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

البته در بسیاری از پست هایی که در شبکه های مجازی گذاشته شد از رزمندگان حاضر در این تصویر هم با عنوان شهدای غواص نام برده شده و هنوز هم می شود که ان شاالله اجر ۱۳۲۲ روز شکنجه و تحمل شدید ترین جنایات نیروهای بعثی، شهادت عزیزانی باشد که قطعا تحمل دوران اسارت و مشکلات پس از آن تا امروز این عزیزان، کمتر از شهادت نیست.

و اما، آنچه گذشت زمینه ای فراهم ساخت تا به سراغش رفته و پای سرگذشت و خاطرات عزیزاله که اولین نفر این تصویر هست، نشسته و سرانجام نیز بخاطر ویژگی های خاطرات و شکنجه های وحشتناکی که در دوران اسارتش دیده، مجموعه گردآوری شده تبدیل به کتابی شود که سرانجام در همین ایام منتشر شد.

پس از آماده‌سازی خاطرات ارزشمند ایشان که حاصل ده جلسه و بیش از بیست ساعت گفتگو می باشد، بعید می‌دانستم، به خاطر ملاحظاتی، عزیزالله آنچه را که بایستی می‌گفت، روایت کرده باشد، اما در همین حد و اندازه‌ای هم که گفت و شما در این کتاب، مرور خواهید کرد، ممکن است برخی از خوانندگان، به ویژه نسل جدیدی که دوران دفاع مقدس نزیسته‌اند و کمتر در مورد اتفاقات آن می‌دانند، شنیدن و یا خواندن این همه شکنجه و رنج‌هایی که بر عزیزالله گذشته است را غیرقابل باور بدانند. ولی از آنجایی که سال‌هاست او را می‌شناسم به خوبی می‌دانم که علاوه بر صدق کامل در گفتارشان، حتی حاضر به بیان برخی از رخدادهای فجیع و شرم‌آور دوران اسارت نشده‌است، با همه‌ی اینها از او خواستم تا برخی از دوستان و هم‌بندان اسارتش را معرفی کند تا مسایل مطروحه را با آنها نیز در میان گذاشته تا شاید از این طریق به گوشه‌های دیگری از ناگفته های او و ابهامات احتمالی پاسخ داده باشند. لذا سراغ برخی از دوستان و هم‌بندانِ دوران اسارت‌شان رفتم و طی تماس‌هایی که با برخی از آنها داشتم، همگی بر شدت و حدِّت اِعمال شکنجه‌های مداوم و بی‌رحمانه‌ی عراقی‌ها بر روی او صحه گذاشتند و در بیان بسیاری از وقایع، شکنجه‌ها را بیشتر و فراتر از آنچه خودش گفته بود، تشریح و بازگو ‌کردند.

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

در کتاب من پاسدار نیستم و از زبان این آزاده ی سرافراز آمده است: چند روزی از استقرارمان در اردوگاه نگذشته بود که یکی از عراقی‌ها به نام «عدنان» که فارسی را هم کامل بلد  بود و از بعثی‌های خبیث و کثیف بود به اردوگاه آمد. ساعت پنج بعدازظهر بود و همه‌ی بچه‌ها داخل اردوگاه بودند. مرا صدا کرد و برد جلوی سرویس بهداشتی که بیرون از اردوگاه بود. کنار سرویس بهداشتی چاله‌ای دو متری کنده بودند و همه‌ی لباس‌های قدیمی و آشغال‌های بچه‌ها را ریخته بودند داخلش و آتش زده بودند. طوری که شعله‌های آتش به هوا بلند می‌شد. به من گفت: «شما پاسداری؟»

گفتم: «نه، من پاسدار نیستم، بسیجی هستم و داوطلب به جبهه آمده‌ام.»

گفت: «نه. تو دروغ می‌گویی. برای من فیلم بازی نکن. اگر می‌خواهی فیلم بازی کنی، من خودم فیلمسازم. تو دروغ می‌گویی و پاسداری.» اما من باز هم گفتم: «نه، من پاسدار نیستم.»

این را که گفتم او و دو سرباز عراقی دیگر، سه نفری افتادند به جان من و مرتب با کابل به سر و صورت و بدنم می‌زدند. یک لحظه یاد بچگی‌هایم افتادم که وقتی ما را کتک می‌زدند می‌رفتیم پشت یک نفر پناه می‌گرفتیم که  کمتر کتک بخوریم. من هم رفتم پشت یکی از آنها تا جان‌پناهی برایم باشد و کمتر کتک بخورم، اما او جا خالی داد تا به داخل گودال آتش بیفتم و درحالی‌که داخل گودال آتش می‌افتادم، دست‌هایم را به لبه‌های پرتگاه بلند کرده و ایستادم و حالا از طرفی نیمی از بدنم تا کمر داخل گودال بود و بر اثر آتش می‌سوخت و از طرفی هم آنها از بالا با کابل به سر و صورتم می زدند. تحمل ضربات کابل‌، راحت‌تر از آتشی بود که از پایین بدنم را کباب می‌کرد. مرتب تلاش می‌کردم که خودم را از گودال بیرون بکشم که یکی از آنها با چوب محکم به سرم کوبید، درست آنجایی که قبلاً ضربه زده بودند و ورم کرده بود ترکید و خون از سرم به بیرون ‌پاشید.

خلاصه هرطورکه بود خودم را از داخل گودال به بیرون کشیدم، به طوری که همه ‌ی لباس‌هایم سوخته و از بدنم جدا شده و لخت مادرزاد شده بودم. عراقی‌ها که خونریزی سرم را دیدند، ترسیدند و هاج‌و واج مانده بودند. مسئول بند چهار، یک استوار بود آمد و به عدنان گفت: «عدنان داری چه‌کار می‌کنی. او را کشتید.» او هم گفت: «این پاسدار است و به همین دلیل می‌زنیمش.» او هم گفت: «هر چقدر زدید بس است. دیگر نزنید.»

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

او در خاطره ی دیگری می گوید: یک روز «مثنا» آمد و همه‌ی اسرای اردوگاه را که در محوطه بودیم، به داخل ریخت و مرا صدا کرد. جلو که رفتم، مرا با کابل زد. درحالی‌که همه‌ی بچه‌ها از ترسشان رفته بودند ته اردوگاه و جرات نمی‌کردند جلو بیایند. آن روز طوری مرا با کابل می‌زد انگار که دیوانه شده بود. اصلاً نگاه نمی‌کرد به کجای بدنم می‌زند، فقط دیوانه‌وار کابل را بالا می‌برد و به سر و صورت و بدنم می‌زد. آن‌قدر زد که بدنش خیس عرق شد، کلاهش را از سرش برداشت و لباسش را هم درآورد و دوباره شروع کرد به زدن، من به دیوار چسبیده بودم و مرتب هم سعی می‌کردم جاخالی بدهم، آن‌قدر با کابل ضربه زده بود که بعد از رفتنش بچه‌ها شمرده بودند و می‌گفتند اثر دو هزار کابل روی دیوار است. خلاصه آن روز آن‌قدر مرا زد که دیگر دست‌ها و بدنش، نای بلندکردن کابل را نداشت. خسته که شد سربازهای خودمان را صدا زد و گفت: «بیایید جلو و به صف شوید و یکی‌یکی یک آب دهان به سر این پاسدار بیاندازید و یک کشیده هم بزنید و بروید جلو.»

من همچنان با بدن خونین به دیوار تکیه داده بودم. بچه‌های اردوگاه سربازان درشت هیکل و با دست‌های بزرگ بودند؛ جلو آمدند. اولین نفر سربازی بود سیاه چهره و قد بلند که عربی را هم کامل بلد بود. او چنان زد توی گوشم که خون از سر و صورتم پاشید و سپس یک آب دهان هم به صورتم انداخت و رفت. بعد از او هم بقیه به صف شده بودند و یکی‌یکی مرا می زدند و بعد آب دهان به صورتم پرتاب می‌کردند. از صدوخورده‌ای نفر تقریباً هفتاد، هشتاد نفر مرا زده بودند که نوبت به بچه‌های بسیجی رسید، آنها پنج، شش نفر بیشتر نبودند و مامور بعثی هر کاری کرد مرا بزنند، نزدند که آنها را هم با کابل زد، که چرا مرا نمی‌زنند؟ آن روز، آن‌قدر به روی سر و صورتم آب دهان ریخته و کشیده زده بودند که لب‌ها و چشم‌هایم باز نمی‌شد و گوش‌هایم هم نمی‌شنیدند. آنها می‌زدند و آب دهان‌ها با خون‌های سر و صورت و گوش‌هایم به هوا پرتاب می‌شد. یک ساعتی بود که این وضعیت ادامه داشت تا اینکه دوباره همان استواری که مسئول اردوگاه بود، آمد و دیگر اجازه نداد که

در صفحات دیگری از کتاب نقل شده است: بعدازظهر یکی از روزها علی جلاد وارد شد. دیدم یک انبردست در دستش گرفته است. همه در گروه‌های پنج نفری نشسته بودیم و طبق معمول سرهایمان هم پایین بود.

معمولاً بچه‌های گروه پنج نفری‌ طوری می‌نشستند که من وسط آنها قرار بگیرم و کمتر در تیرراس نگهبانان عراقی باشم، زیرچشمی دیدم که علی جلاد به دنبالم می‌گردد. یک‌دفعه گفت: «سرها بالا.» و همه‌ سرها را بالا آوردیم؛ وقتی مرا دید و خیالش راحت شد، گفت: «سرها پایین» و مستقیم آمد بالای سر من. یکی از گوش‌هایم را با انبردست گرفت و شروع کرد به فشار دادن. آن قدر فشار داد که از گوشم آب زرد همراه با خون بیرون می‌زد و من هم به خود می‌پیچیدم و جیغ می‌کشیدم. وقتی دید گوشم حسابی باد کرد و در حال جدا شدن است، رفت سراغ گوش دوم و آن را هم با انبردست گرفت و فشار داد. گوش دومم که مثل گوش اولم، پُر خون شد و ورم کرد، با انبردست گلویم را گرفت به طوری که داشتم خفه می‌شدم و نفسم به خِرخِر افتاده بود. گلویم که پر از خون شد رهایم کرد و با انبردست موهای سبیلم را یکی‌یکی می‌کند به طوری که شُرشُر از چشمانم اشک جاری شده بود و پس از اینکه نیمی از سبیل‌هایم را کند رفت سراغ موهای ابروهایم و آنها را هم با انبردست و یکی‌یکی می‌کَند و غش‌غش می‌خندید. تا جایی که من بی‌حال به زمین افتادم و او هم خسته شد و رفت.

و در بخش پایانی کتاب می گوید: از اسارت که برگشتیم دولت اعلام کرد به آزادگانی که قبلاً در دستگاه‌های اداری و کارخانجات شاغل بودند، شش ماه مرخصی باحقوق تعلق می‌گیرد و آن‌هایی هم که بی‌کارند ظرف همین مدت برای اشتغال به کار به دستگاه‌های اداری و غیره مراجعه کنند. من هم که کارگر کارخانه بودم و شغل داشتم به استراحت و درمان پرداختم. اما با توجه به اینکه بعد بازگشت از اسارت، هم بیماری‌های فراوانی داشتم و هم مشکلات بسیاری برای خانواده‌ به وجود آمده بود، روزهای سختی را سپری کردم. روزهایی که اگر چه همانند سختی‌ها، کتک‌ها و شکنجه‌های دوران اسارت نبود، اما پس از این همه سال اسارت و دوری از وطن، برایم سخت و غیرقابل تحمل بود. در این سال‌های پس از آزادی، همیشه به حرف‌هایی فکر کرده و می‌کنم که به آزاده‌ی فرزانه، حاج آقا جمشید کرمی زده بودم. نزدیک آزادی‌مان بود که یک روز یکی از فرماندهان عراقی به اردوگاه آمد و همه‌ی اسرا را جمع کرد. او خواست که خبر آزادی اسرا را به ما بدهد و از بین اسرا یکی از بچه‌ها را که زبان عربی بلد بود صدا کرد و به او گفت: «حرف‌هایی که می‌زنم را به جمشید کرمی بگو تا او که از بقیه اسرا مسن‌تر و ریش‌سفید شما است موضوع را به اطلاع بقیه برساند.» او به عربی خبر را مطرح می‌کرد و دوست آزاده‌مان، مطالب را ترجمه و به آقای کرمی انتقال می‌داد و ایشان هم موارد را با صدای بلند برای همه‌ی بچه‌ها تشریح می‌کرد و خلاصه اینکه به این شکل فرمانده‌ی عراقی خبر داد که شما به زودی آزاد خواهید شد.

صحبت‌های فرمانده‌ی عراقی که تمام شد و رفت، داخل حیاط با حاج آقا کرمی قدم می‌زدیم، که آقای کرمی گفت: «الهی شکر که بالاخره آزاد می‌شویم و می‌رویم ایران.» من با خنده به او گفتم: «به نظر من اگر آزاد نشویم و همین‌جا بمانیم خیلی بهتر است.» او که از حرفم تعجب کرده بود، گفت: «برای چه این حرف را می‌زنی؟»

گفتم: «برای اینکه همه‌ی کارهای ما اینجا، مثل خوردن، خوابیدن، راه رفتن، نفس کشیدن و حتی کتک خوردن هم صواب دارد و خداوند برایمان صواب می-نویسد. اما اگر برویم ایران دوباره حقه‌بازی‌ها، دروغ‌گویی‌ها، تهمت زدن‌ها و غیبت کردن‌ها و خلاصه گناه کردن‌ها شروع می‌شود. در حالی که اگر اینجا بمیریم هم، عاقبت به خیر شده و به عنوان شهید به بهشت می‌رویم.»

اینها را که گفتم حاج‌آقا کرمی از دستم عصبانی شد و گفت: «به جهنم! شما همین‌جا بمان و نمی‌خواهد بیایی، اما ما می‌رویم!» البته آن روز حاج‌آقا شاید به شوخی این حرف را زد، اما من حرف‌هایم از ته دل و جدی بود. درست است که در مجموعه‌ی اسرایی که با هم بودیم، من از همه بیشتر شکنجه‌ شدم و به دلیل کتک‌های بعثی‌ها خواب و خوراک و شب و روز نداشتم و همه‌اش بیمار و زخمی و مجروح بودم، اما بعد از اسارت یک سوزن که به دستمان می‌رود، دردش به مراتب بیشتر از چوب و چماقی است که در دوران اسارت روی سر و رو و کمرمان خُرد می‌شد. در آن دوران همه‌ی شکنجه‌ها و دردها را برای خدا و اهداف معنویمان تحمل می‌کردیم و یک جورایی برایمان شیرین بود، اما امروزها وقتی با مشکلات و سختی‌های روزگار و رفتار و کردار متفاوت دیگران روبه‌رو می‌شوم، تابِ تحمل آن را ندارم و افسوس روزهای سخت و طاقت‌فرسای دوران اسارت را می‌خورم.

حدود چهار سال پیش که هنوز در بنیاد شهید فعالیت داشتم، یک روز حاج‌آقا کرمی را دیدم که بنده‌ی خدا با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند، فرزندش شهید شده، مرتب بیمار است و حتی قادر نیست کارهای اولیه‌ی خودش را هم انجام دهد. حال و احوالش را که جویا شدم، دستی به شانه‌هایم زد و گفت: «مش عزیز! یادت هست آن روز که در اردوگاه بعثی‌ها قدم می‌زدیم، تو گفتی: اگر آزاد نشویم بهتر است.» من هم خندیدم و گفتم: «بله، یادم هست» و او هم گفت: «الآن من هم به حرف آن روز تو رسیده‌ام. تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!»

کتاب «من پاسدار نیستم» به قلم حسن شکیب زاده و توسط انتشارات رویای آبی و با همت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین منتشر و هم اکنون در دسترس علاقمندان است.



منبع خبر

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم! بیشتر بخوانید »

پذیرش قطعنامه، تلخ‌تر از جام زهر/ شجاعانه‌ترین تصمیم برای امام، پذیرش آتش‌بس بود

شجاعانه‌ترین تصمیم برای امام، پذیرش آتش‌بس بود


پذیرش قطعنامه، تلخ‌تر از جام زهر/ شجاعانه‌ترین تصمیم برای امام، پذیرش آتش‌بس بودبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، قطعنامه‌های سازمان ملل متحد از ابتدای جنگ عمدتا به نفع رژیم عراق و بدون توجه به خواسته‌های ایران صادر می‌شد. به هر حال با عدم عقب نشینی کامل ارتش عراق از خاک ایران و نپذیرفتن قرارداد ۱۹۷۵ از سوی رژیم بعثی به عنوان مبنایی برای حل اختلافات و با تصور ایران از توانایی خود برای وارد کردن ضربه اساسی به رژیم بعثی عراق، جنگ پس از آزادسازی خرمشهر تداوم یافت.

گرچه امام خمینی (ره) در ابتدا موافق ورود قوای ایران به خاک عراق نبودند ولی پس از برگزاری دو جلسه شورای عالی دفاع و اعلام نظر مقامات سیاسی و نظامی کشور منع عبور از مرز برداشته شد. از این پس عراق برای مقابله با قوای ایران و اجرای سیاست عملیاتی خود، دفاع مستحکم در زمین و استفاده از جنگ‌افزار‌های شیمیایی در جبهه‌ها و گسترش تهاجمات هوایی در خلیج فارس و حمله به مراکز اقتصادی و تأسیسات نفتی ایران را در دستور کار قرار داد.

البته از بیانات و اظهار نظر‌های امام خمینی (ره) اینگونه بر می‌آید که ایشان در تداوم جنگ در پی ساقط کردن صدام از قدرت و کمک به مردم عراق برای تغییر رژیم بعثی بودند. طبیعی بود که قدرت نظامی ایران، امکان حمله به بغداد و یکسره کردن کار صدام را نمی‌داد، بنابراین تلاش ایران عمدتاً برای انجام عملیات‌هایی در منطقه نفت خیز جنوب عراق و در پیرامون بصره دومین شهر بزرگ عراق متمرکز بود.

گرچه ایران در مسیر اجرای این سیاست گام‌های جدی و موثری برداشت اما تصرف منطقه فاو در اواخر زمستان ۱۳۶۴ و انجام عملیات کربلای ۵ در زمستان سال ۱۳۶۵ نشان داد که علاوه بر اقدامات نظامی، لزوم انجام تلاش‌های سیاسی و فعالیت‌های دیپلماتیک در سطح بین‌المللی نیز از نیازمندی‌های پایان دادن به جنگ است.

یکی از ظرفیت‌های بین‌المللی برای پایان دادن به جنگ، شورای امنیت سازمان ملل بود که ایران آن را بازیچه قدرت‌های بزرگ و طرفدار عراق محسوب می‌کرد و به مؤثر بودن اقدامات وی زیاد اطمینان نداشت. بر همین اساس در روز‌های آغاز و تداوم جنگ آنچنان که باید، برای خاتمه دادن به جنگ به این نهاد بین‌المللی مراجعه نمی‌کرد.

سر انجام پس از گذشت حدود پنج ماه از عملیات کربلای ۵، قطعنامه ۵۹۸ در ۲۹ تیر سال ۱۳۶۶ برابر با ۲۰ ژوئیه ۱۹۸۷ از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد به منظور خاتمه دادن به جنگ عراق با ایران، صادر شد. می‌توان گفت که هماهنگی سیاست ابرقدرت‌ها در سازمان ملل، باعث تنظیم و تصویب قطعنامه ۵۹۸ توسط شورای امنیت شد.

این قطعنامه حاصل ۹ ماه کار دیپلماسی کشور‌های آمریکا، شوروی، عراق، عربستان، فرانسه، انگلیس، آلمان غربی و چند کشور دیگر بود. تدوین‌کنندگان قطعنامه ۵۹۸ که قدرت‌های بزرگ جهانی بودند به دنبال آن بودند که تا حدودی دل طرف پیروز جنگ را بدست آورند به گونه‌ای که ایران بتواند این قطعنامه را بپذیرد.

در واقع تنظیم قطعنامه ۵۹۸ علی‌رغم واژه‌ها و مندرجات بی‌طرفانه آن از موضع عدالت نبود بلکه به منظور ایجاد فشار به ایران جهت خاتمه دادن به جنگ بود. به همین دلیل طرح تحریم تسلیحاتی ایران در صورت عدم پذیرش قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی توسط آمریکا مطرح شد. این اقدام بیانگر نگرانی جامعه بین‌المللی نسبت به ادامه جنگ از سوی ایران بود. البته آمریکا نتوانست قطعنامه تحریم علیه ایران را به تصویب برساند.

قطعنامه ۵۹۸ در ۱۰ بند به تصویب رسید و در بند اول، خواستار آتش بس و بازگشت نیرو‌های دو کشور به مرز‌های شناخته شده بین‌المللی شده بود. تا قبل از قطعنامه ۵۹۸ در هیچ یک از قطعنامه‌های دیگر صحبتی از بازگشت نیرو‌های طرفین به مرز‌های دو کشور، شناسایی متجاوز و طرح پرداخت خسارات جنگ نشده بود.

قطعنامه ۵۹۸، برای اولین بار بر روی اختلافات ایران و عراق و تعیین چارچوبی برای پایان دادن به جنگ متمرکز شده بود.

بند سوم خواستار آزادی اسرای جنگی و بند چهارم خواستار یک راه حل جامع، عادلانه و شرافتمندانه مورد قبول دو طرف در مورد تمام موضوعات موجود، منطبق با اصول مندرج در منشور ملل متحد شده بود.

بند پنجم هم درباره خویشتن‌داری همه کشور‌ها به منظور عدم تشدید و گسترش منازعه بود. گرچه در بند ششم این قطعنامه به تحقیق راجع به مسئولیت منازعه اشاره شده بود ولی همچون قطعنامه‌های گذشته اشاره‌ای به کشور آغازکننده جنگ در آن وجود نداشت. اگر در این بند به جای تعیین آغازگر جنگ، از عبارت تعیین متجاوز استفاده می‌شد، منافع ایران بهتر تأمین می‌شد. بند هفتم درباره بررسی ابعاد خسارات وارد شده به طرفین بود.

در این بند نیز بایستی به جای تعیین خسارت، تعیین غرامت مطرح می‌شد تا ایران بتواند خسارات جنگ را از عراق دریافت کند. بند هشتم نیز درباره راه‌های افزایش امنیت و ثبات در منطقه بود. باید توجه داشت که به رغم اینکه ظاهراً بعضی امتیازات در این قطعنامه در راستای خواسته‌های جمهوری اسلامی قرار داشت، اما در عمل، دو کشور به یک میزان در خصوص جنگ مقصر قلمداد شده بودند.

به عنوان مثال در موضوع تأسیس صندوقی برای جذب کمک‌های کشور‌های دیگر جهت تأمین خسارات وارده، مقرر شده بود تا دو کشور به یک میزان از کمک‌های این صندوق برخوردار باشند و از نظر حقوقی، تفاوتی بین متجاوز و قربانی تجاوز در فطعنامه وجود نداشت. به هر حال، این قطعنامه برای اولین بار در چارچوب فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد صادر شد تا ضمانت اجرایی داشته باشد.

معنای این اقدام آن بود که عمل به قطعنامه برای همه کشور‌ها از جمله ایران و عراق لازم‌الاجراست؛ بنابراین ایران و عراق موظف به پذیرش آن بودند. در روزی که این قطعنامه به تصویب رسید، به دلیل برتری نظامی ایران، جمهوری اسلامی احساس نیازی به پذیرش این قطعنامه برای پایان دادن به جنگ نمی‌کرد.

پس از صدور قطعنامه، عراق آن را پذیرفته و از شورای امنیت نیز تشکر کرد ولی وزارت امور خارجه ایران طی صدور بیانیه‌ای در ۱۳۶۶/۰۴/۳۰ ضمن ناعادلانه خواندن قطعنامه به تناقض بند‌های آن و خودداری از معرفی آغازگر جنگ اشاره کرد و پس از گذشت یک روز نظرات خود را مبنی بر اینکه ابتدا باید متجاوز مشخص شود به شورای امنیت اعلام کرد.

در مجموع قطعنامه ۵۹۸ تا حدود زیادی با قطعنامه‌های سابق شورای امنیت در مورد جنگ عراق با ایران متفاوت بود و اولین قطعنامه‌ای بود که دارای شرایط صلح و تا حدودی متعادل بود. از زمان تصویب قطعنامه ۵۹۸، از تابستان سال ۱۳۶۶ تا تابستان سال ۱۳۶۷ که قطعنامه مورد پذیرش ایران قرار گرفت، شرایط بسیار سختی برای طرفین جنگ بوجود آمد.

آمریکا اسکورت نفتکش‌های کویتی در خلیج فارس را آغاز کرد و عربستان درست یک هفته پس از صدور قطعنامه ۵۹۸ دست به کشتار حجاج ایرانی در مکه زد. در این جنایت حدود ۴۰۰ نفر از زنان و مردان زائر به شهادت رسیدند و نزدیک به یک هزار نفر از زائرین مجروح شدند. با این اقدام، دولت عربستان در هماهنگی با برنامه‌های آمریکا و عراق تلاش کرد تا حتی ایام حج را تبدیل به یک فشار جدید علیه ایران بکند.

از مرداد ۱۳۶۶ جنگ شهر‌ها وسعت بی‌سابقه‌ای یافت و شمار زیادی از غیرنظامیان در معرض مستقیم آسیب‌های جنگ قرار گرفتند. تهران و بغداد و بسیاری از شهر‌های بزرگ دو کشور، هدف بمباران‌های هوایی و موشک‌های زمین به زمین بود. جنگ در خلیج فارس توسعه یافت.

نفتکش‌های زیادی مورد اصابت قرار گرفت و ناوگان جنگی آمریکا در خلیج فارس دست به حملات بی‌سابقه‌ای علیه ایران زد. جنگ در جبهه‌های زمینی ادامه یافت. ایران و عراق هر دو سیاست تهاجمی را در زمین، دریا و هوا در پیش گرفتند. از زمان تصویب قطعنامه ۵۹۸، سیاست تهاجمی و خشن آمریکا علیه ایران در خلیج فارس ابعاد تازه‌ای یافت. ناوگان جنگی آمریکا در خلیج فارس، عملاً در مقابل ایران گسترش یافته و آرایش گرفت.

تبلیغات گسترده‌ای علیه ایران در سطح بین‌المللی انجام گرفت. محیط مذاکرات شورای امنیت سازمان ملل به زیان ایران تیره شد. سیاست آمریکا علیه ایران باعث شد تا عملاً توازن نظامی بین طرفین جنگ بهم خورده و با تحریم تسلیحاتی ایران و مداخله نظامی آمریکا موازنه قوا به نفع عراق تغییر یابد. در چنین وضعیتی حملات ارتش عراق از روز ۲۹ فروردین ۱۳۶۷ به جبهه‌های جنگ زمینی در کنار حمله به مناطق مسکونی و نفتکش‌ها و پایانه‌های نفتی هم شروع شد.

درآمد‌های نفتی ایران رو به کاهش بود و آمریکا همزمان با حملات ارتش عراق به مواضع قوای ایران در جبهه فاو، به سکو‌های نفتی سلمان و نصر در خلیج فارس حمله و آن‌ها را منهدم و میلیون‌ها دلار خسارت به ایران وارد کرد. حمایت از نفتکش‌های حامل نفت کشور‌های عربی خلیج فارس به صورت آشکار از سوی آمریکا آغاز شد.

در پی اقدامات همه جانبه ایالات متحده در حمایت از رژیم عراق، امریکا به صورت رسمی از اواخر شهریور ۱۳۶۶ وارد جنگ با ایران درآب‌های خلیج فارس شد. در مجموع آمریکا حدود ۹ ماه به طور مستقیم وارد جنگ با ایران در خلیج فارس شد.

در این مدت، ۱۲ برخورد نظامی بین ایران و آمریکا بوجود آمد که خسارات زیادی را برای ایران و اعتبار آمریکا در بر داشت. آمریکا در حملات اولیه خود به قایق‌های تندروی سپاه و کشتی ایران اجر مربوط به نیروی دریایی ارتش که در مهر ماه ۱۳۶۶ انجام گرفت، سعی در یک درگیری نظامی محدود با نیروی دریایی ایران در خلیج فارس داشت.

اما این حملات در ماه‌های پایانی جنگ به سکو‌های نفتی ایران توسعه یافت و با پرتاب دو موشک ناو وینسنس آمریکایی به سوی هواپیمای مسافربری هما در ۱۲ تیر ۱۳۶۷ و کشته شدن ۲۹۰ سرنشین ایرباس به اوج جنایت رسید.

از سوی دیگر در حالی که پس از حمله عراق به فاو و شلمچه، منافقین به مهران حمله کرده بودند و احتمال حمله ارتش عراق به جزایر مجنون وجود داشت. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در روز سه شنبه ۱۳۶۷/۰۳/۳۱ به کرمانشاه سفر کرد و در محل قرارگاه رمضان مستقر شد. ایشان در همان شب پس از دریافت گزارش وضعیت جبهه‌ها از فرمانده سپاه به وی گفتند: «قبل از این سفر به اتفاق رئیس‌جمهور و حاج احمد آقا در روز جمعه ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ خدمت امام رفتیم.

وضع جبهه‌ها، نیروها، امکانات کشور و وضع دشمن را برای امام تشریح کردیم و دو راه بسیج نیرو‌ها و امکانات برای جنگ یا پذیرش ختم جنگ را برای امام مطرح کردیم. ایشان راه اول را انتخاب کردند و برای صدور حکم واجب بودن رفتن به جبهه‌ها برای هم (کاری که سال گذشته نشد و پیشنهاد شده بود) اظهار آمادگی کردند.»

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به فرمانده سپاه گفت: «به امام گفتم: ارتش عراق در حال باز پس گیری بعضی مواضعی است که از او گرفته‌ایم و اگر این وضعیت ادامه پیدا کند ممکن است حتی ارتش عراق از مرز‌ها عبور کند و بخش‌هایی از کشور را اشغال کند.

امام فرمودند طرح تان چیست؟ گفتیم جنگ را با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ تمام کنیم. امام فرمودند نه ما باید جنگ را ادامه دهیم. به امام گفتم برای ادامه جنگ فرماندهان از ما امکانات و وسایلی می‌خواهند که ما در شرایط فعلی کشور بودجه لازم را برای تهیه آن‌ها نداریم. امام گفتند بروید از مردم مالیات بگیرید. به ایشان گفتم این کار را قبلا کرده‌ایم و دیگر گرفتن مالیات بیشتر از مردم برای دولت امکان ندارد و میزان آن به حداکثر خود رسیده است. امام گفتند خوب استقراض کنید.

پس از این مسئله به امام گفتم نیرو‌های مردمی به جبهه نمی‌آیند. امام گفتند من برای حل این مشکل به مردم حکم جهاد می‌دهم. گفتم در کشور ارز نداریم تا بعضی نیاز‌های جنگ را از خارج خریداری کنیم. امام گفتند برای آن راهی پیدا کنید. بروید نفت پیش فروش کنید. پس از طرح این مطالب، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی گفت: ما هم به نتیجه رسیده بودیم که یا باید جنگ را تمام کرد و یا بسیج نیرو و امکانات بدهیم و کشور را وارد جنگ کنیم.

حال که امام راهکار ورود امکانات کشور در جنگ را تصویب کرده‌اند شما طرح و برنامه خودتان را تهیه کنید و به ما بدهید.»

به این ترتیب وی در این جلسه از فرمانده سپاه خواست تا برنامه خود را به منظور ادامه جنگ تهیه و ارائه کنند. بدین منظور در تاریخ دوم تیر سال ۱۳۶۷ محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه نامه‌ای را خطاب به فرماندهی جنگ نوشت و در آن کلیات طرحی را تقدیم ایشان کرد که هدف نبرد انهدام صدام و حزب بعث عراق منظور شده بود.

بر اساس این طرح باید ارتش و سپاه هر دو ظرف پنج سال هر کدام به میزان حدود ۵.۲ و هفت برابر افزایش کمی می‌یافتند و برای تامین نیرو‌های مورد نیاز می‌بایستی افراد بین ۱۷ تا ۴۰ سال، سالانه چهار ماه در جبهه باشند. دولت و مجلس شورای اسلامی هم باید در اولویت یکم، بودجه و امکانات مورد نیاز نیرو‌های مسلح را در اختیار جانشین فرماندهی کل قوا قرار می‌دادند.

صنایع و کارخانجات کشور نیز در اولویت یکم موظف به تأمین مایجتاج رزمندگان اسلام بودند. همچنین فرض بر آن بوده است که انگیزه آمریکا، شوروی، صدام و حزب بعث علیه انقلاب اسلامی نه تنها کاهش نیافته بلکه با رشد بیداری اسلامی در جهان مشکلات سیاسی ابر قدرت‌ها در جهان بیشتر از گذشته شده است و آن‌ها قوی‌تر از گذشته به جنگ خلیج فارس ادامه خواهند داد.

از سوی دیگر عراق به توسعه سازمان رزم و سازماندهی نیرو‌های منافقین، ادامه خواهد داد. تقدیم این نامه که ۲۵ روز قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ صورت گرفت، تاثیر فراوانی در به تصمیم رساندن فرماندهی کل قوا برای آینده جنگ داشت. در این اوضاع و احوال ایران چاره کار را در خاتمه دادن به جنگ از طریق پذیرش قطعنامه ۵۹۸ دید و در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ با اعلام رسمی پذیرش قطعنامه راه جدیدی را در پیش گرفت.

گرچه پذیرش آتش بس برای امام تلخ و اتخاذ چنین تصمیمی برای ایشان چون زهر کشنده بوده است و از چنین شرایطی راضی نبوده‌اند ولی حضرت امام خمینی شجاعانه‌ترین تصمیم دوران حیات خود را در یک فرصت مهم اتخاذ کردند و با پذیرش مسئولیت قبول قطعنامه از سایر مسئولین کشور سلب مسئولیت کردند. به هر حال یک سال و یک روز کم، طول کشید تا ایران قطعنامه ۵۹۸ را در روز ۲۷ تیر ۱۳۶۷ بپذیرد و راه را برای خاتمه یافتن جنگ هشت ساله باز کند. پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران گرچه به یکباره اتفاق افتاد ولی نتیجه فرآیندی بود که در سال‌های پایانی جنگ آغاز شده بود.

گزارش از حسین علایی

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

شجاعانه‌ترین تصمیم برای امام، پذیرش آتش‌بس بود بیشتر بخوانید »

ماجرای نامه به امام درباره اسرای خیانتکار+ فیلم

ماجرای نامه به امام (ره) درباره اسرای خیانتکار + فیلم


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار سید محمد باقرزاده فرمانده کمیته جست‌و‌جوی مفقودین ستاد کل نیرو‌های مسلح در صحبت‌هایی به تبیین مدل موضع‌گیری‌های حضرت امام خمینی‌ (ره) پرداخت.

ماجرای نامه به امام درباره اسرای خیانتکار+ فیلم
وی خاطره‌ای از ماجرای نامه به حضرت امام (ره) در خصوص اسرایی که در دوران اسارت خیانت می‌کردند، بیان کرد. در ادامه فیلم صحبت‌های سردار باقرزاده را می‌بینید.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

ماجرای نامه به امام (ره) درباره اسرای خیانتکار + فیلم بیشتر بخوانید »