اسفند

جنایت جنگی پارک شیرین کرمانشاه

جنایت جنگی پارک شیرین کرمانشاه


گروه استان‌های دفاع‌پرس – جهانبخش زنگنه‌تبار؛حکایت جنایت جنگی پناهگاه پارک شیرین شهر کرمانشاه درتاریخ  ۲۶ اسفندماه سال ۱۳۶۶ توسط رژیم بعثی عراق را بارها شنیده‌اید. 

مکانی که برای پناه مردم در زمان حملات هوایی رژیم بعثی احداث شده بود، تبدیل به قتلگاهی شد برای کسانی که پناه آورده بودند وحدود یکصد نفر از آنان به آسمان پرواز کردند و اجساد مطهرشان متلاشی شد و ۳۰۰ نفر مجروح شدند، اکثرشهدا ومجروحین، زن وکودک بودند.

 منافقین کوردل نقش موثری در این بمباران داشتند چون بازماندگان حادثه از حضور افراد ناشناسی صحبت می‌کردند که لحظاتی قبل از بمباران به پناهگاه آمده و سپس خارج شده بودند، از جمله حضور مردی با دست گچ گرفته  به همراه  زن جوانی با ساعت مچی بزرگ در پناهگاه خبر می‌دادندو با انجام تحقیقات و پس از اعلام رسمی منافقین معلوم شد که آنها گرای دقیق پناهگاه پارک شیرین را به هواپیمای رژیم بعث داده بودند و به قول خودشان “در بمباران کرمانشاه دهها تن از نیروهای نظامی و دشمنان خلق کشته شدند” منافقین گرای این پناهگاه را چنان دقیق داده بودند که موشک دقیقاً از هواکش یعنی تنها منفذه ورودی، وارد پناهگاه شده بود.

 یک مستند، یک نمایشنامه به نام نمایش شب هندوانه، یک کتاب با عنوان پناهگاه بی‌پناه و یک روایت هنری به نام نمایش پارک شیرین در مورد این فاجعه تهیه شده است. اکنون از این پناهگاه  به عنوان موزه دفاع مقدس کرمانشاه استفاده می‌شود.

هدف از این نوشته تاریخ نگاری نیست هرچندبیان تاریخی آن هم مهم است. واین موضوع برای نسل جوان ازنظر تاریخی باید تبیین گردد ،اما هدف اصلی از نوشتن این سطور تبیین نقش منافقین است که در طول تاریخ و در تمام حکومت‌ ها ی الهی و اسلامی از جمله حکومت پیامبر اکرم(ص) امیرالمومنین(ع) و درحکومت اسلامی ایران حضور داشته اند و همچنان هستند.

 منافقین و دنباله‌های سازمانی و تشکیلاتی آنها، همواره آسیب‌هایی به کشوراسلامی ما وارد کرده است؛ از جمله به شهادت رسانیدن بسیاری از عزیزان از همه اقشا، تحمیل خسارات مالی فراوان ، کمک نظامی و اطلاعاتی به رژیم بعثی در جنگ تحمیلی ۸ ساله و امروز کمک به استکبار جهانی و همدستانش در ایجاد فتنه‌ها و آشوب‌های پیاپی، گوشه ای از خیانت های آنهاست.

 هر چند مجموعه مستکبرین و منافقین هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند و نخواهند توانست ذره‌ای در عزم پولادین ملت شریف ایران تزلزل ایجاد کنند و ملت بزرگ ایران این مسیر عزتمند و آگاهانه را با قدرت و استحکام روز افزون ادامه خواهد داد و ان شاءالله این انقلاب به قیام جهانی امام زمان(عج) متصل خواهد شد، اما باید بیش از پیش مواظب توطئه‌ ها و فتنه‌گری‌های منافقین و انتقال اطلا عات کشور توسط آنها به دشمنان سرویس‌های جاسوسی آنها، باشیم.

 در کنار نفاق پدیده نفوذ که امام خامنه‌ای ( مدظله العالی)،همواره بر شناخت و مبارزه با  آنها تاکید دارند، هزینه‌هایی را بر کشور وارد می‌کنندبدیهی است  دستگاه‌ها ی مسئول ازجمله دستگاههای امنیتی ، اطلاعاتی، نظامی و انتظامی کشور وظیفه خود را به خوبی در این خصوص انجام می‌دهند و البته نیروهای مخلص بسیجی و مردمی هم نقش موثری در این عرصه داشته و دارند،

اما انتظار این است که همه ملت شریف ایران در مبارزه با مستکبرین،تیم‌های جاسوسی آنها ، منافقین و نفوذی‌ها ،بسیج شوند و ید واحده باشند تا  با توان مضاعف و سرعت بیشتر و بدون آسیب پذیری ازپدیده های شوم نفاق و نفوذ ،مسیر پیشرفت همه جانبه کشور را طی کنند و بیش از پیش نقشه‌های دشمنان را نقشه بر آب کنند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

جنایت جنگی پارک شیرین کرمانشاه بیشتر بخوانید »

فرمانده‌ای که امام عصر (عج) او را برگزید


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: در سال ۱۳۲۱ در روستای «گلبوی کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده‌اش گویی از لحظه‌هایی نشأت می‌گرفت که در فرمایش «الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد: «بلی»؛ عبدالحسین.

روحیه ستیزه‌جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می‌شود؛ کما این‌که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می‌کند. در سال ۱۳۴۱ به خدمت زیر پرچم احضار می‌شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می‌گیرد.

سال ۱۳۴۷ سال ازدواج اوست. برای این مهم، خانواده‌ای مذهبی و روحانی را انتخاب می‌نماید و همین، سرآغاز دیگری می‌شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه‌های رژیم پهلوی (مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می‌رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می‌انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می‌زند.

پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می‌آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می‌شود. بعد‌ها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتن‌های پی در پی و شکنجه‌های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می‌ماند.

با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روز‌های جنگ، به جبهه روی می‌آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می‌شود در تاریخ زندگی او. به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می‌دهد، مسئولیت‌های مختلفی را برعهده او می‌گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (ع) است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می‌شود. با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود می‌رساند، مرثیه سرخ شهادت را نجوا می‌کند. سرانجام این سردار افتخار آفرین، ۲۳ اسفندماه ۱۳۶۳ به آرزوی دیرینه خود رسید.

در ادامه خاطراتی از زندگی نامه سردار شهید «عبدالحسین برونسی» می‌خوانید:

///

///

///

///

///

///

///

///

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

فرمانده‌ای که امام عصر (عج) او را برگزید بیشتر بخوانید »

فرماندهی که امام عصر (عج) او را به این سمت برگزید


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: در سال ۱۳۲۱ در روستای «گلبوی کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه‌هایی نشأت می‌گرفت که در فرمایش «الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد: «بلی»؛ عبدالحسین.

روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می‌گردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می‌کند. در سال ۱۳۴۱ به خدمت زیر پرچم احضار می‌شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می‌گیرد.

سال ۱۳۴۷ سال ازدواج اوست. برای این مهم، خانواده‌ای مذهبی و روحانی را انتخاب می‌نماید و همین، سرآغاز دیگری می‌شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه‌های رژیم پهلوی (مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می‌رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می‌انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می‌زند.

پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می‌آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می‌شود. بعد‌ها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتن‌های پی در پی و شکنجه‌های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می‌ماند.

با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روز‌های جنگ، به جبهه روی می‌آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می‌شود در تاریخ زندگی او. به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می‌دهد، مسئولیت‌های مختلفی را برعهده او می‌گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (ع) است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می‌شود. با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود می‌رساند، مرثیه سرخ شهادت را نجوا می‌کند. سرانجام این سردار افتخار آفرین، ۲۳ اسفندماه ۱۳۶۳ به آرزوی دیرینه خود رسید.

در ادامه خاطراتی از زندگی نامه سردار شهید «عبدالحسین برونسی» می‌خوانید:

///

///

///

///

///

///

///

///

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

فرماندهی که امام عصر (عج) او را به این سمت برگزید بیشتر بخوانید »

فرماندهی که امام عصر (عج) او را به این سمت برگزید


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: در سال ۱۳۲۱ در روستای «گلبوی کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه‌هایی نشأت می‌گرفت که در فرمایش «الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد: «بلی»؛ عبدالحسین.

روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می‌گردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می‌کند. در سال ۱۳۴۱ به خدمت زیر پرچم احضار می‌شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می‌گیرد.

سال ۱۳۴۷ سال ازدواج اوست. برای این مهم، خانواده‌ای مذهبی و روحانی را انتخاب می‌نماید و همین، سرآغاز دیگری می‌شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه‌های رژیم پهلوی (مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می‌رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می‌انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می‌زند.

پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می‌آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می‌شود. بعد‌ها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتن‌های پی در پی و شکنجه‌های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می‌ماند.

با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روز‌های جنگ، به جبهه روی می‌آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می‌شود در تاریخ زندگی او. به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می‌دهد، مسئولیت‌های مختلفی را برعهده او می‌گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (ع) است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می‌شود. با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود می‌رساند، مرثیه سرخ شهادت را نجوا می‌کند. سرانجام این سردار افتخار آفرین، ۲۳ اسفندماه ۱۳۶۳ به آرزوی دیرینه خود رسید.

در ادامه خاطراتی از زندگی نامه سردار شهید «عبدالحسین برونسی» می‌خوانید:

///

///

///

///

///

///

///

///

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

فرماندهی که امام عصر (عج) او را به این سمت برگزید بیشتر بخوانید »

دفتر اول؛ شهید «حمید باکری»/ عملیات «خیبر» نقطه آغاز جاودانگی شهید باکری


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، تقویم این سرزمین همیشه با عطر شهادت همراه بوده است؛ از «باکری»، «خرازی» و «همت» گرفته تا «حجت‌الله رحیمی» که همگی مردان نام‌آشنای عاشقی در راه معبود هستند.

جنگ که باشد، فرقی نمی‌کند که آخر سال است یا اول آن، زمستان است یا تابستان؛ دشمن که راه خانه را بست، قهرمانانی از راه می‌رسند تا با غیرت و نثار خون خود، رویای هر اهریمنی را که قصد وطن ما کند، به کابوسی پریشان تبدیل کنند.

روزهای آخر اسفند، سالروز یادآوری برخی از این حماسه‌هاست؛ حماسه‌های قهرمانانی که مردانه ایستادند و تاریخ این سرزمین تا ابد مرهون ایثار آن‌هاست. یکی از این قهرمانان «حمید باکری» نام دارد، سردار گمنام دفاع مقدس که خستگی را خسته کرد.

آذر سال ۱۳۳۴ «حمید» به‌عنوان ششمین فرزند خانواده «باکری»، در ارومیه به‌دنیا آمد. پدرش کارمند کارخانه قند و مادرش هم خانه‌دار بود. ۱۸ ماه بیشتر نداشت که یک تصادف، او را برای همیشه از مهر مادری محروم کرد. «حمید» سال‌های درس و مدرسه را در کارخانه قند ارومیه گذراند و پس از اخذ دیپلم ریاضی، به خدمت سربازی رفت.

سال‌ها بعد، داغ از دست رفتن مادر تنها غم‌شان نشد؛ بلکه برادر بزرگ‌ترش «علی باکری» نیز توسط «ساواک» دستگیر و در زندان به شهادت رسید. شاید همین امر سرآغاز فعالیت سیاسی «حمید» و برادرش «مهدی» شد؛ به‌طوری که راهی تبریز شدند و به پخش اعلامیه‌ها و سخنرانی‌های امام خمینی (ره) در این شهر پرداختند.

دفتر اول؛ شهید «حمید باکری»/ عملیات «خیبر» نقطه آغاز جاودانگی

«حمید» چندی بعد یعنی در سال ۱۳۵۵، با مشورت برادرش «مهدی» تصمیم گرفت تا برای فراهم‌شدن امکان بیشتر مبارزه علیه رژیم پهلوی، برای ادامه تحصیل راهی خارج از کشور شود؛ بنابراین ابتدا به ترکیه سفر کرد؛ اما به‌دلیل این‌که شرایط محیطی مغایر با عقایدش بود، از آن‌جا راهی آلمان شد. بعد از هجرت امام خمینی (ره) به پاریس، «حمید» هم راهی فرانسه شد تا از نزدیک و بدون واسطه، گوش جان به سخنرانی‌های امام خمینی (ره) بسپارد؛ این سفر، فصل جدیدی از مبارزات او را به‌همراه داشت و در آن‌جا مأموریت پیدا کرد تا عازم سوریه و لبنان شده و آموزش‌های چریکی را فرا گیرد.

در همان روزها، مسئولیت حمل اسلحه از مرز ترکیه به ایران را برعهده گرفت تا این‌که بعد از شنیدن خبر ورود امام خمینی (ره) به ایران، به کشورش بازگشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به عضویت سپاه پاسداران ارومیه درآمد و به‌عنوان نیروی واحد عملیات، در این نهاد انقلابی مشغول به خدمت شد.

همزمان با صدور فرمان تاریخی تشکیل بسیج مستضعفین توسط امام امت (ره)، «حمید باکری»‌ مسئولیت بسیج ارومیه را برعهده گرفت و برای رفع محرومیت‌های روستاها، در جهاد و سازندگی فعالیت کرد. غائله کردستان که فرا رسید، وی مانند دیگر سپاهیان غیور، راهی این دیار شد و در عمليات پاک‌سازی منطقه «سرو» و آزادسازی «مهاباد»، «پيرانشهر» و «بانه»، نقش به‌سزایی ایفا کرد.

پس از آغاز تجاوز ارتش بعث عراق به میهن، این‌بار «حمید باکری» راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و ضمن برعهده گرفتن فرماندهی خط مقدم ایستگاه «هفت» آبادان، به سازمان‌دهی نیرو‌های مردمی پرداخت و پس از مدتی، عهده‌دار مسئوليت پاک‌سازی مناطق آزادشده كردنشين در منطقه «سرو» و سپس به‌عنوان مسئول كميته برنامه‌ریزی جهاد استان آذربایجان غربی، منصوب شد.

دفتر اول؛ شهید «حمید باکری»/ عملیات «خیبر» نقطه آغاز جاودانگی

عملیات «فتح‌المبین»، آغازی بود بر حضور دائمی «حمید باکری» در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل؛ همچنین عملیات «بیت‌المقدس» نیز شاهد حماسه‌های این رزمنده دلاور به‌عنوان فرمانده گردان در تیپ «نجف» بود که به‌همراه دیگر رزمندگان اسلام، نقش مهمی را در آزادسازی «خرمشهر» ایفا کرد.

عملیات موفقیت‌آمیز «مسلم بن عقیل» بخشی دیگر از رشادت‌های «حمید باکری» را به تصویر کشید؛ به‌طوری از طرف فرماندهی کل سپاه، او را به‌عنوان فرمانده تیپ حضرت ابو‌الفضل (ع) منصوب کردند؛ اما شایستگی‌های «حمید باکری» به این‌جا نیز ختم نشد؛ چراکه بعد از عملیات «والفجر مقدماتی» مسئولیت معاونت لشکر ۳۱ عاشورا را به وی سپردند.

«حمید باکری» سپس در عملیات‌های «والفجر ۱»، «والفجر ۲» و «والفجر ۴» در کنار رزمندگان تحت امر خود، در خطوط مقدم جبهه‌ها حضور پیدا کرد؛ او در حالی که در عملیات «والفجر ۱» از ناحیه پا مجروح شده و زانوی وی تحت عمل جراحی قرار گرفته بود، اما در عملیات‌های بعدی، با وجود این‌که از درد پا رنج می‌برد، این درد را هیچ‌وقت بر زبان نمی‌آورد.

دفتر اول؛ شهید «حمید باکری»/ عملیات «خیبر» نقطه آغاز جاودانگی

عملیات «خیبر» نقطه پایان حماسه‌های «حمید باکری» در دفاع مقدس و نقطه آغاز جاودانگی وی در تاریخ ایران است. قبل از عملیات، برادرش، شهید «مهدی باکری» در جمع فرماندهان گفت: «ما باید در این عملیات ابولفضل‌وار بجنگیم و هرکس آماده شهادت نیست، پا پیش نگذارد و حمید آرام گفت که برادران دعا کنید من هم شهید شوم»؛ این جمله «حمید»، همه را به گریه انداخت.

«حمید باکری» در عملیات «خیبر» توانست با نیرو‌های خود، در ساعت ۱۱ شب روز سوم اسفند سال ۱۳۶۲، پل مجنون را در عمق ۶۰ کیلومتری خاک عراق تصرف کند و سپس تا پای جان، در این منطقه به نبرد با دشمن بعثی بپردازد و به دیدار معبود خوبش بشتابد.

سردار «جمشید نظمی» یکی از همرزمانش، در خصوص آخرین دیدار خود با «حمید باکری» گفته است: «آخرین باری که حمید را دیدم، بعد از تصرف پل «شیتات» بود و حدود عصر. من مجروح شده بودم و مرا گذاشته بودند آن‌جا. «حمید» داشت نیرو‌ها را هدایت می‌کرد که یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده است. سریع رفت وضو گرفت و آمد، جایی قامت بست و نماز خواند که در تیر‌رس بود. هر لحظه امکان داشت فاجعه اتفاق بیافتد؛ اما او با طمأنینه و آرامشی نمازش را می‌خواند که من دردم را فراموش کردم و فقط به او خیره شدم. حتی وقتی بلندم کردند که ببرندم، برگشته بودم به آرامش نماز خواندن حمید نگاه می‌کردم».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

دفتر اول؛ شهید «حمید باکری»/ عملیات «خیبر» نقطه آغاز جاودانگی شهید باکری بیشتر بخوانید »