اسلام آباد غرب

فیلم/کاروان خودرویی مردم اسلام آبادغرب در حمایت از فلسطینیان

فیلم/کاروان خودرویی مردم اسلام آبادغرب در حمایت از فلسطینیان



مردم اسلام آبادغرب با راه اندازی کاروان خودرویی و موتوری حمایت خود را از مردم فلسطین و آرمان‌های قدس شریف و عملیات «طوفان الاقصی» برای اخراج رژیم صهیونیستی از منطقه اعلام کردند.


دریافت
2 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/کاروان خودرویی مردم اسلام آبادغرب در حمایت از فلسطینیان بیشتر بخوانید »

پدر ۵ شهید کرمانشاهی آسمانی شد

پدر ۵ شهید کرمانشاهی به فرزندان شهیدش پیوست


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از کرمانشاه، مرحوم «مشهدی احمد آرایشی» پدر پنج شهید والامقام «رضا، کیومرث، مجتبی، اسماعیل و محسن آرایشی» بر اثر بیماری دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت.

مرحوم مشهدی احمد آرایشی پدر شهیدان «رضا، کیومرث، مجتبی، اسماعیل و محسن آرایشی» امروز بعد از تحمل ۱۰ سال بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد.

پنج فرزند شهید مرحوم آرایشی در سال ۱۳۶۲ بر اثر بمباران رژیم بعث در اسلام آباد غرب به درجه والای شهادت نائل شدند.

مراسم تشییع و خاکسپاری این پدر شهید در روز پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت در مزار شهدای دهستان قلعه شاهین (سرپل ذهاب) برگزار می‌شود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پدر ۵ شهید کرمانشاهی به فرزندان شهیدش پیوست بیشتر بخوانید »

شلیک اشتباهی به گرگ باعث مرگ پدر شد

شلیک اشتباهی به گرگ باعث مرگ پدر شد



فرمانده انتظامی اسلام‌آبادغرب گفت: به دنبال حمله گرگ به گله یکی از عشایر این شهرستان، پسر خانواده اشتباهی به جای شلیک به سمت این حیوان درنده، پدرش را هدف گرفت و باعث مرگ وی شد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سرهنگ هوشنگ مبارکی در گفت و گو با خبرنگاران، اظهار داشت: پس از کشته شدن مرد ۴۵ ساله ای در یکی از روستاهای اسلام آبادغرب که در زمین های کشاورزی مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، رسیدگی به موضوع در دستور کار قرار گرفت.

وی ادامه داد: ماموران پس از حضور در محل و انجام تحقیقات ابتدایی دریافتند که پسر خانواده پس از حمله گرگ به گله گوسفندان با یک قبضه اسلحه کلاشینکف، این حیوان را مورد هدف گرفته اما گلوله اشتباهی به پدرش اصابت کرده و باعث مرگ وی شده است.

فرمانده انتظامی اسلام آبادغرب تصریح کرد: در ادامه و با تلاش ماموران اسلحه ای که با آن شلیک شده به همراه ۱۴ عدد فشنگ در منزل شخصی واقع در یکی از روستاهای مجاور کشف شد.

سرهنگ مبارکی در پایان از تشکیل پرونده ای در این خصوص و ارجاع آن به دستگاه قضائی جهت سیر مراحل قانونی خبر داد.

اسلام آبادغرب با بیش از ۱۵۰ هزار نفر جمعیت در ۱۰۰ کیلومتری غرب کرمانشاه واقع شده است.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شلیک اشتباهی به گرگ باعث مرگ پدر شد بیشتر بخوانید »

دستگیری ۲ تن از مرتبطین شبکه‌های مجازی ضدانقلاب در اسلام آبادغرب

دستگیری ۲ تن از مرتبطین شبکه‌های مجازی ضدانقلاب در اسلام آبادغرب



دادستان عمومی و انقلاب اسلامی اسلام آبادغرب از دستگیری ۲ تن از مرتبطین شبکه‌های مجازی ضدانقلاب در اسلام آبادغرب توسط سازمان اطلاعات سپاه خبر داد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سجاد ملایری اظهار کرد: ۲ نفر از مرتبطین شبکه‌های مجازی ضد انقلاب که اقدام به شناسایی نیروهای امنیتی در شهرستان و ارسال تصاویر برای شبکه‌های معاند که ریشه آن‌ها در سازمان‌های تروریستی است کرده بودند که توسط سازمان اطلاعات سپاه دستگیر شدند.

وی افزود: دستگیرشدگان در اظهارت خود اقرار نموده‌اند که هدف اصلی آن‌ها ایجاد نفرت و درگیری داخلی بین مردم و نیروهای امنیتی بوده است.

دادستان عمومی اسلام آبادغرب تصریح کرد: شناسایی فرد یا افراد دیگر مرتبط در دستور کار ویژه دستگاه‌های امنیتی است که به سر نخ‌هایی نیز رسیده‌اند.

ملایری با قدردانی از نیروهای بسیج مردمی، نظامی و امنیتی تاکید کرد: ملت سرافراز ایران همچون دفعات قبل در جنگ ترکیبی پیروز و سربلند بیرون آمدند و بار دیگر دشمنان شوم نظامی مقدس اسلامی و ایرانی را نا امید کردند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دستگیری ۲ تن از مرتبطین شبکه‌های مجازی ضدانقلاب در اسلام آبادغرب بیشتر بخوانید »

این‌ها به من می‌گویند مجاهد هستی؟!

این‌ها به من می‌گویند مجاهد هستی؟!


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از کرمانشاه، عملیات مرصاد پنجم مرداد سال ۱۳۶۷، در گردنه چهارزبر یا مرصاد با هدف انهدام نظامیان سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که در عملیاتی با عنوان «فروغ جاویدان» با شعار «از تهران تا مهران»، از مرز‌های غربی وارد کشور شده و به سمت کرمانشاه پیش می‌رفتند، انجام شد.

رزمندگان اسلام در عملیات مرصاد موفق شدند، ستون حرکت نظامیان منافقین را در گردنه چهارزبر متوقف و آن‌ها را تار و مار کنند که در این راستا نفش هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران، نقشی بی‌بدیل بود و شهید سپهبد علی صیاد شیرازی نیز در فرماندهی آن، نقش ویژه‌ای ایفا کرد.

«حسین رضوان مدنی» از جانبازان دوران دفاع مقدس، یکی از رزمندگان حاضر در عملیات مرصاد بود که خاطرات خود از این عملیات را این‌گونه روایت کرده است:

پنجمین روز از عملیات مرصاد بود؛ اما تعداد زیادی از منافقین همچنان در منطقه عملیاتی و روستا‌های اطراف اسلام‌آباد‌غرب متواری بودند. به‌منظور پاکسازی منطقه، به اتفاق برادرم «حاج حشمت» و چند نفر از بچه‌ها به یکی از روستا‌های منطقه «حسن‌آباد» رفتیم. وقتی از ماشین که پیاده شدیم، به حاج حشمت گفتم: «تو همراه بچه‌ها برو! من همین‌جا می‌مانم».

بچه‌ها حدود یک ساعت داخل روستا بودند و خانه به خانه را بازدید می‌کردند. توی ماشین حوصله‌ام سررفته بود. با خودم گفتم: «تا بچه‌ها از روستا برگردند، بهتر است از گردنه روبه‌رویی بالا بروم و سر و گوشی آب بدهم». چند تا پیچ را طی کردم، از دور تعداد زیادی ماشین از نوع تویوتا، آیفا و ۹۱۱ را دیدم که کنار جاده پارک شده بودند. پشت هر کدام از آن‌ها اتاقک‌هایی شبیه کانکس بود. با خودم گفتم: «بهتر است اینجا بمانم تا بچه‌ها بیایند و ماشین‌ها را به‌عنوان غنیمت ببرند داخل یگان خودمان». ماشینم را کنار پرتگاهی پارک کردم و پیاده به طرف خودرو‌ها حرکت کردم. مشغول نگاه کردن به ماشین‌ها بودم که چند اسلحه کلاش را روی زمین دیدم، آن‌ها را برداشتم و توی ماشینم گذاشتم و دوباره برگشتم تا نگاهی به بقیه غنایم بیندازم و آن‌ها را برانداز کنم؛ همه صفر کیلومتر بودند. یکی از کانکس‌ها، بیمارستان کاملی بود که به کامیون ۹۱۱ بوکسل شده بود، دیگری هم آزمایشگاه مجهزی بود که تمام وسایل و دستگاه‌های آزمایشگاهی را داشت.

همین‌طور که داخل ماشین‌ها را نگاه می‌کردم، متوجه شدم جوانی ژولیده با لباس نظامی خاک‌آلود به سمتم آمد. اسلحه کلاشم را جا گذاشته بودم؛ به سرعت دستم را به طرف کمرم بردم و کلتم را بیرون آوردم و مقابلش گرفتم و گفتم: «تو کی هستی؟»، به زبان لری گفت: «این‌ها به من می‌گویند مجاهدی؟!»، اسلحه را زیر شقیقه‌اش گذاشتم و با تحکم گفتم: «بیا ببینم چه کاره‌ای؟ از کجا آمده‌ای؟ اهل کجایی؟»، گفت: «از بچه‌های بسیجی لشکر ۵۷ ابوالفضل (ع) هستم. این‌ها به من می‌گویند مجاهد هستی؟!»، برگشت و به عقب اشاره کرد. یک دفعه دیدم چهار نفر وسط جاده را گرفتند؛ ۲ نفرشان بازوبند سفید دست‌شان بود و مسلح بودند؛ اما ۲ نفر دیگر بازوبند نداشتند. یکی از آن‌ها تیربارش را به سمت ما نشانه رفته بود، مانده بودم چه کار کنم! با خودم گفتم دیگر کارم تمام است؛ تا من بخواهم با این کلت یکی از آن‌ها را بزنم، آن‌ها هر دوی ما را می‌کشند. شهادتینم را در دلم خواندم؛ اما یک دفعه زد به سرم که خودم را پرت کنم به سمت پرتگاه.

در یک چشم به هم زدن پریدم و شروع کردم به زیگزاگی دویدن. آن‌ها هم همچنان به سمتم تیر‌اندازی می‌کردند. صدای تیر‌ها را می‌شنیدم که مثل وزوز زنبور از کنار گوشم رد می‌شدند؛ البته خواست خدا بود که هیچ‌کدام از آن‌ها به من اصابت نکرد. از طرفی بچه‌ها با صدای تیراندازی، به سرعت از گردنه بالا آمدند و با منافقین درگیر شدند و هر چهار نفرشان را به درک فرستادند.

وقتی به بالای گردنه رسیدم، از شدت گرما و دویدن زیاد، نفس‌نفس می‌زدم، زبانم خشک شده بود و گلویم بدجوری می‌سوخت. بچه‌ها کمی آب به من دادند. حشمت همان‌طور که کنارم ایستاده بود و مرا نگاه می‌کرد، با دلخوری گفت: «آخر چه کسی دیده که یک فرمانده به تنهایی و بدون کمک نیروهایش با دشمن درگیر شود؟! این چه وضعی است؟ مگر این عملیات مثل عملیات‌های دیگر است؟ این فرق می‌کند، اینجا اصلاً معلوم نیست کی رفته، کی مانده!». وقتی دوباره برگشتیم روی جاده، پیکر آن جوان بسیجی را دیدم که کنار پرتگاه افتاده و شهید شده بود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این‌ها به من می‌گویند مجاهد هستی؟! بیشتر بخوانید »