اسلام آباد غرب

این‌ها به من می‌گویند مجاهد هستی؟!

این‌ها به من می‌گویند مجاهد هستی؟!


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از کرمانشاه، عملیات مرصاد پنجم مرداد سال ۱۳۶۷، در گردنه چهارزبر یا مرصاد با هدف انهدام نظامیان سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که در عملیاتی با عنوان «فروغ جاویدان» با شعار «از تهران تا مهران»، از مرز‌های غربی وارد کشور شده و به سمت کرمانشاه پیش می‌رفتند، انجام شد.

رزمندگان اسلام در عملیات مرصاد موفق شدند، ستون حرکت نظامیان منافقین را در گردنه چهارزبر متوقف و آن‌ها را تار و مار کنند که در این راستا نفش هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران، نقشی بی‌بدیل بود و شهید سپهبد علی صیاد شیرازی نیز در فرماندهی آن، نقش ویژه‌ای ایفا کرد.

«حسین رضوان مدنی» از جانبازان دوران دفاع مقدس، یکی از رزمندگان حاضر در عملیات مرصاد بود که خاطرات خود از این عملیات را این‌گونه روایت کرده است:

پنجمین روز از عملیات مرصاد بود؛ اما تعداد زیادی از منافقین همچنان در منطقه عملیاتی و روستا‌های اطراف اسلام‌آباد‌غرب متواری بودند. به‌منظور پاکسازی منطقه، به اتفاق برادرم «حاج حشمت» و چند نفر از بچه‌ها به یکی از روستا‌های منطقه «حسن‌آباد» رفتیم. وقتی از ماشین که پیاده شدیم، به حاج حشمت گفتم: «تو همراه بچه‌ها برو! من همین‌جا می‌مانم».

بچه‌ها حدود یک ساعت داخل روستا بودند و خانه به خانه را بازدید می‌کردند. توی ماشین حوصله‌ام سررفته بود. با خودم گفتم: «تا بچه‌ها از روستا برگردند، بهتر است از گردنه روبه‌رویی بالا بروم و سر و گوشی آب بدهم». چند تا پیچ را طی کردم، از دور تعداد زیادی ماشین از نوع تویوتا، آیفا و ۹۱۱ را دیدم که کنار جاده پارک شده بودند. پشت هر کدام از آن‌ها اتاقک‌هایی شبیه کانکس بود. با خودم گفتم: «بهتر است اینجا بمانم تا بچه‌ها بیایند و ماشین‌ها را به‌عنوان غنیمت ببرند داخل یگان خودمان». ماشینم را کنار پرتگاهی پارک کردم و پیاده به طرف خودرو‌ها حرکت کردم. مشغول نگاه کردن به ماشین‌ها بودم که چند اسلحه کلاش را روی زمین دیدم، آن‌ها را برداشتم و توی ماشینم گذاشتم و دوباره برگشتم تا نگاهی به بقیه غنایم بیندازم و آن‌ها را برانداز کنم؛ همه صفر کیلومتر بودند. یکی از کانکس‌ها، بیمارستان کاملی بود که به کامیون ۹۱۱ بوکسل شده بود، دیگری هم آزمایشگاه مجهزی بود که تمام وسایل و دستگاه‌های آزمایشگاهی را داشت.

همین‌طور که داخل ماشین‌ها را نگاه می‌کردم، متوجه شدم جوانی ژولیده با لباس نظامی خاک‌آلود به سمتم آمد. اسلحه کلاشم را جا گذاشته بودم؛ به سرعت دستم را به طرف کمرم بردم و کلتم را بیرون آوردم و مقابلش گرفتم و گفتم: «تو کی هستی؟»، به زبان لری گفت: «این‌ها به من می‌گویند مجاهدی؟!»، اسلحه را زیر شقیقه‌اش گذاشتم و با تحکم گفتم: «بیا ببینم چه کاره‌ای؟ از کجا آمده‌ای؟ اهل کجایی؟»، گفت: «از بچه‌های بسیجی لشکر ۵۷ ابوالفضل (ع) هستم. این‌ها به من می‌گویند مجاهد هستی؟!»، برگشت و به عقب اشاره کرد. یک دفعه دیدم چهار نفر وسط جاده را گرفتند؛ ۲ نفرشان بازوبند سفید دست‌شان بود و مسلح بودند؛ اما ۲ نفر دیگر بازوبند نداشتند. یکی از آن‌ها تیربارش را به سمت ما نشانه رفته بود، مانده بودم چه کار کنم! با خودم گفتم دیگر کارم تمام است؛ تا من بخواهم با این کلت یکی از آن‌ها را بزنم، آن‌ها هر دوی ما را می‌کشند. شهادتینم را در دلم خواندم؛ اما یک دفعه زد به سرم که خودم را پرت کنم به سمت پرتگاه.

در یک چشم به هم زدن پریدم و شروع کردم به زیگزاگی دویدن. آن‌ها هم همچنان به سمتم تیر‌اندازی می‌کردند. صدای تیر‌ها را می‌شنیدم که مثل وزوز زنبور از کنار گوشم رد می‌شدند؛ البته خواست خدا بود که هیچ‌کدام از آن‌ها به من اصابت نکرد. از طرفی بچه‌ها با صدای تیراندازی، به سرعت از گردنه بالا آمدند و با منافقین درگیر شدند و هر چهار نفرشان را به درک فرستادند.

وقتی به بالای گردنه رسیدم، از شدت گرما و دویدن زیاد، نفس‌نفس می‌زدم، زبانم خشک شده بود و گلویم بدجوری می‌سوخت. بچه‌ها کمی آب به من دادند. حشمت همان‌طور که کنارم ایستاده بود و مرا نگاه می‌کرد، با دلخوری گفت: «آخر چه کسی دیده که یک فرمانده به تنهایی و بدون کمک نیروهایش با دشمن درگیر شود؟! این چه وضعی است؟ مگر این عملیات مثل عملیات‌های دیگر است؟ این فرق می‌کند، اینجا اصلاً معلوم نیست کی رفته، کی مانده!». وقتی دوباره برگشتیم روی جاده، پیکر آن جوان بسیجی را دیدم که کنار پرتگاه افتاده و شهید شده بود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این‌ها به من می‌گویند مجاهد هستی؟! بیشتر بخوانید »

تصاویر کمتر دیده شده از عملیات مرصاد

تصاویر کمتر دیده شده از عملیات مرصاد



چهارم مردادماه سال ۱۳۶۷ پس از قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی ایران، منافقین کوردل طی عملیاتی موسوم به فروغ جاویدان ضمن پیشروی سریع در خاک ایران، دست به قتل عام گسترده مردم شهرهای مختلف زدند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، تنها یک روز بعد دلاورمردان ارتش و سپاه و نیروهای مردمی در عملیاتی که به “مرصاد” معروف شد، تنگه چهارزبر را به قتلگاه دشمنان قسم خورده مردم و انقلاب تبدیل کردند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر کمتر دیده شده از عملیات مرصاد بیشتر بخوانید »

تصاویر/ شهید «مسلم فراهانی» (۲)

تصاویر/ شهید «مسلم فراهانی» (۲)


تصاویر بسیجی شهید «مسلم شیرین‌آبادی فراهانی»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ شهید «مسلم فراهانی» (۲) بیشتر بخوانید »

جیمز باندهای ایرانی در خدمت صدام

جیمز باندهای ایرانی در خدمت صدام



رجوی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اجرای عملیات شاید کمی شبیه به سریال‌های تخیلی جیمز باند باشد، اما اینجا مسعود رجوی به‌عنوان شخصیت داستانی ۰۰۷، تلاش ویژه‌ای برای اقناع صدام انجام داد و مخالفت‌های سرلشگر فاضل البراک تکریتی رئیس سرویس اطلاعاتی صدام، افاقه نکرد. چون مسعود به صدام قول اطمینان داد که سازمانش ظرف چند ساعت وارد همدان در ۲۵۰ کیلومتری مرز خواهد شد![۱] البته پذیرش چنین فرضیه‌ای از طرف صدام خیلی هم بعید نبود، چون همین حدود ۸ سال قبل‌تر از این ماجرا بود که خودش نیز از سمت خوزستان تصمیم داشت که به تهران بیاید، اما اندکی بعد از کرده خود پشیمان شد!

شرح عملیاتی که به‌صورت ویژه برای سرنگونی نظام ایران و همچنین نجات صدام از شکست در جنگ طراحی شد و قرار بود در طی ۳۳ ساعت اجرا شود، بدین‌صورت بود که در مرحله اول فرمانده جهانگیر پس از عبور از مرز خسروی در ساعت ۴ بعدازظهر سوم مرداد شهرهای قصر شیرین، کرند و اسلام‌آباد غرب را با سه تیپ فتح نمایند. در مرحله دوم ابراهیم ذاکری با ۵ تیپ کرمانشاه را تصرف کنند و از بالگردهای پایگاه هوانیروز کرمانشاه برای حمله به تهران استفاده نماید (به همین علت ارتش عراق در پشتیبانی اولیه از منافقین برای نفوذ به داخل خاک ایران، این پایگاه را موردحمله هوایی قرار نداد). محمود مهدوی نیز فرمانده محور سوم و در مرحله سوم با دو تیپ تحت امر خود، می‌بایست پایگاه شهید نوژه را تصرف کند و فرمانده محور چهارم در مرحله چهارم خود را با دو تیپ به قزوین برساند. درنهایت در مرحله پنجم محمود عطایی در تهران می‌بایست بیت امام خمینی (ره) در جماران و نیز صداوسیما را به تصرف درآورد![۲]

پیرامون این عملیات شگفت‌انگیز و البته تخیلی یک سخنگوی نظامی سازمان منافقین در مورد اهداف سازمان اعلام کرد: استراتژی مجاهدین، وارد آوردن هرچه بیشتر تلفات به نیروهای ایران و باز کردن راه برای یک انقلاب عمومی ضد [امام] خمینی است.[۳]

شاید مهم‌ترین اشتباه منافقین خطای محاسباتی آن‌ها از مردم ایران باشد. به‌طوری‌که آن‌ها اگرچه حمایت کامل نیروهای بعثی عراق را چه در زمینه تأمین تجهیزات و چه در اجرای عملیات به همراه خود داشتند، انتظار آن‌ها این بود که پس از ورود به ایران، عموم مردم از آن‌ها حمایت کنند. به‌طوری‌که رادیو منافقین خطاب به مردم باختران اعلام کرد نیروهای سازمان در حال پیشروی به سمت شهر کرمانشاه هستند و از مردم این شهر خواست، به نیروهای آن‌ها بپیوندند.[۴] البته بسیج عمومی مردم به سمت نیروهای منافقین شتافتند، اما رودرروی آن‌ها و برای تسویه جنایت‌های گذشته منافقین و هم‌پیمان استراتژیکشان، یعنی صدام!

قیام منافقین برای کشتار مردم ایران

مسئله پذیرش قطعنامه توسط ایران مانند سایر تصورات تخیلی منافقین از وضعیت داخلی ایران، یکی از عوامل مهم برای اجرای این عملیات بود. زیرا آن‌ها این اقدام جمهوری اسلامی را تصمیمی بر اساس ضعف پنداشته بودند که با یک ضربه نظامی از بین می‌رفت!

شاید علاوه بر چنین موردی، مسئله به خوی جنایت‌کارانه این سازمان مربوط باشد. به‌طوری‌که پس از کشتار و ترور گسترده مردم ایران و فرار به فرانسه، حضور در این کشور را برای ادامه جنایات خود علیه مردم ایران مناسب نمی‌دانستند و با ورود به عراق و همکاری صدام که ۸ سال شهرها، روستاها، زنان، مردان و کودکان این سرزمین را با عملیات‌های زمینی، هوایی، موشکی و شیمیایی به خاک خون کشیده بود، هم‌پیمان شدند تا تکمیل کنند آنچه را که صدام نتوانسته بود!

این همکاری تنگاتنگ مسعود با حزب بعث عراق برای کشتار مردم ایران، شامل خدمات گسترده صدام به منافقین می‌شود. به‌طوری‌که در عملیات ورود منافقین به کرمانشاه، دولت عراق ۱۲۰ تانک، ۴۰۰ دستگاه نفربر، ۹۰ قبضه خمپاره‌انداز ۸۰ م‌م، ۳۰ قبضه توپ ۱۲۲ م‌م، ۱۵۰ قبضه خمپاره ۴۰۰ م‌م، هزار قبضه تیربار کلاشینکف، ۳۰ قبضه توپ ۱۰۶ م‌م و ۱۰۰۰ دستگاه کامیون و خودرو در اختیارشان قرار داده بود.[۵] همچنین علاوه بر کمک تجهیزاتی، عملیات با حمایت کامل حملات ارتش عراق همراه بود و به‌موازات پیشروی نیروهای منافقین به سمت شهر کرند، نیروهای عراقی نیز ضمن اجرای آتش پشتیبانی از جنوب گردنه «پاطاق» از نزدیکی سرپل ذهاب پیشروی کردند و تانک‌های عراقی با آرم منافقین، اسلام‌آباد را تصرف کردند.[۶]

بلافاصله پس از اطلاع مردم از هجوم منافقین؛ نیروهای مردمی به همراه یگان‌های سپاه، راه را بر منافقین بستند و از روبه‌رو و پهلو به آن‌ها حمله شد و سازمان نظامی آنان متلاشی شد. نیروهای این سازمان با آشکار شدن ناتوانی و برملا شدن آثار توهمات خود، با برجای گذاشتن تلفات و اسیرهای بسیار، مجدداً به داخل خاک عراق فرار نمودند.[۷]

درنتیجه منافقینی که قرار بود ۳۳ ساعته به تهران برسند و براندازی کنند، پس از چند روز و با واکنش نیروهای مردمی سپاه و ارتش، حدود ۳۰ درصد از منافقین،[۸] یعنی ۱۶۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر به هلاکت رسیدند و ۱۰۰۰ نفر زخمی مجبور به عقب‌نشینی شدند و تا هم‌اکنون در پستوهای ورق‌های چرکین تاریخ پرسه می‌زنند.

*مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

[۱] – تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق ج ۲، حسین علایی، نشر مرزبوم، تهران ۱۳۹۵، ص ۴۶۶.

[۲] – تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق ج ۲، ص ۴۶۹

[۳] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۵(پایان جنگ)، محمد درودیان، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، چ ۱، تهران ۱۳۸۷، ص ۱۹۴.

[۴] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۵(پایان جنگ)، ص ۱۸۶.

[۵] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۵(پایان جنگ)، ص ۱۸۵.

[۶] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۵(پایان جنگ)، ص ۱۸۵.

[۷] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۶(آغاز تا پایان)، محمد درودیان، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چ ۲۱، تهران ۱۳۹۴، ص ۱۹۴.

[۸] – تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق ج ۲، ص ۴۷۶.



منبع خبر

جیمز باندهای ایرانی در خدمت صدام بیشتر بخوانید »

جانباز «ایرج راستاد» به یاران شهیدش پیوست


جانباز «ایرج راستاد» به یاران شهیدش پیوستبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، جانباز گرانقدر ۷۰ درصد «ایرج راستاد» پس از تحمل سال‌ها درد و رنج ناشی از جراحات فراوان به یاران شهیدش پیوست و در روستای شیان شهرستان اسلام آباد غرب به خاک سپرده شد.

شهید «ایرج راستاد» متولد سال ۱۳۴۴ سال ۱۳۸۵ در اثر بمب گذاری عوامل ضدانقلاب از ناحیه سر و چشم دچار جراحات و آسیب شدید شد و به افتخار درجه جانبازی نائل آمد.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

جانباز «ایرج راستاد» به یاران شهیدش پیوست بیشتر بخوانید »