خواهرم همیشه در حسرت یک نگاه، پدرانه میسوزد
صبح همان روز قبل از ساعت ۹ به پدرم و چهار نفر از همکاران سپاهیاش اطلاع میدهند که گروهی از منافقین وارد کرمانشاه شدهاند و میخواهند از طریق تنگه ملاورد وارد شهر کرمانشاه شوند. پدرم و همکارنش با ماشین لندرور سپاه از شهرک آناهیتا به تنگه ملاورد برای بازرسی منطقه میروند که در دام منافقین میافتند. طبق گفتههای محلیها، پدرم و دوستانش تا آخرین فشنگی که داشتند در مقابل منافقین ایستادند که در نهایت توسط منافقین ترور و به شهادت رسیدند.
۱۴ خردادماه سال ۱۳۶۲ هست، در خانه به صدا درآمد، مثل همیشه دواندوان رفتم در را باز کرد.۲ مرد با چفیه بر دور گردن پشت در بودند، از من خواستند که بزرگتر خانه را صدا کنم. آمدم به عمویم گفتم، ولی با نگاهم عمویم را تا رسیدن دربخانه تعقیب کردم، یکدفعه «کاکه» نشست و بر پیشانیاش زد. با وجودی که ناراحتی، گریه و غصه همه را میدیدم، فامیلها من و دو خواهرم را با گریه به آغوشمان میکشیدند، اما آنقدر کوچک بودیم که درکی از شهادت نداشتیم؛ من ۶ساله؛ خواهرانم یکی چهارساله و دیگری دوروزه بود؛ مگر شهادت بده، بابا مگر همیشه تو جنگ و جبهه نیست؟ اگه بده چرا میره… علت گریه، سیهپوشی در، دیوار و دیگران را نمیفهمیدیم.
خلاصه؛ مراسم تشیع پیکر پدرم و سایر شهدا برگزار شد؛ از روزهایی بود که مردم سرپلذهاب غوغا کردند؛ بابا و رفقای شهیدش در معراج شهدای باغ فردوس آرام گرفتند. «شهید اکبر زارعی» در شهرستان سرپلذهاب در کنار مرقد امامزاده احمدبن اسحاق (ره) به خاک سپرده شد. به یاد ندارم کسی از پدرم بد گفته باشد؛ به نقل از دوستان و همکارانش: در آن روزها که برای رزمندگان و جنگزدهها وسایلی همچون تلویزیون، پتو و… میآوردند یکی از دوستانش به او میگوید یکی از این تلویزیونها را برای فرزندانت ببر امکانات زیاد هست، تو اینجا رئیسی! پدرم در جواب میگوید: من حتی دانهای از نخود کشمشی که از اداره برای مصرف شخصی خودم تحویل گرفتم، به فرزندانم نمیدهم، اینها همه بیتالمال هست. عمویم نقل کرد: حتی زمانی که مادرمان مریض بود برای بردن او به بیمارستان از ماشینی که در اختیار داشت استفاده نمیکرد از عمویم معذرتخواهی میکرد میگفت: «کاکهای ماشینَ بیتالمال»، این ماشین بیتالمال برای استفاده در امور اداری در اختیار من قرار داده شده، درست نیست که در امور شخصی از آن استفاده کنم.
پشر شهید اکبر زارعی در ادامه از سختی زندگی بدون پدر میگوید:جعفر زارعی در اینجا بغضش میشکند اشک از گونههایش جاری میشود، ادامه میدهد: نبود پدر در زندگی کمبود و حسرتی هست که جبرانناپذیر هست؛ روزهایی که بدون پدر سپری شد روزگاری سخت بود و ما فرزندان شهدا برای ادامه راه پدر و دیگر شهدا همیشه سعی میکنیم باعث افتخار شهر و کشور شویم. من دارای مدرک دکتری و خواهرانم مدرک کارشناسی ارشد دارند.
خواهرانم خاطرهای از پدرم به یاد ندارند. یادمه دو سال بعد از شهادت پدرم، خواهرم رفت مدرسه، کلاس اول بود آن زمان هنوز مدارس شاهدی نبود در مدارس عادی کنار دیگر دانشآموزان درس میخواند، کارنامه را گرفته بود اصرار داشت که باید بابا امضایش کند، بابا کی از جبهه برمیگرده خانم معلم گفته فقط باباها کارنامهها رو امضا کنن، اگر امضاش نکنه من فردا مدرسه نمیروم، خواهرم بیتابی میکرد… روز بعد؛ من و مادرم به همراه خواهرم رفتیم مدرسه؛ مادرم به معلمش بهآرامی، گفت: این دختر؛ فرزند شهید هست و هنوز فکر میکند پدرش در جبهه هست. معلمش چقدر از گفته خودش ناراحت شد، بماند. تنها دو روز از تولد خواهر دوم میگذشت که پدرمان آسمانی شد؛ تصویری از پدر به ذهن ندارد. خواهرم تنها تصویری که از شهید اکبر زارعی دارد همان قاب عکسهایی روی دیوار هست؛ بر حسب دیدن همین عکسها دنیای دخترانه خود را با غم نبود پدر و مهربانیهای و حمایتهایش ساخت و گاهی پدر را با همان تصویر قاب عکسها در خواب میبیند. یک عمر با قاب عکس پدر زندگیکردن سخت هست. خواهرم با وجودی که الان ۴۱ سال سن دارد صاحب دو فرزند هست، ولی همیشه در حسرت یک نگاه، آغوش، محبت، مهربانی و یک حمایت پدرانه میسوزد، بارها گفته حاضرم تمام دنیایم را بدهم فقط بابایم از قاب عکسش بیرون بیاید تا لحظهای او را در آغوش بگیرم بر شانههایش تکیه کنم…
روز عقد خواهرانم تلخترین روزها بود؛ همان روزی که عروس با تلخی و سردی با بغضی سنگین از نبود پدر در جواب عاقد «بله» گفت. دختری که در جمع آن روز پدرش را نمیبیند تا اجازه بگیرد…
زارعی گفت: شهدا با مظلومیت، رعایت عدالت، مهربانی و دلسوزی به انجام واجبات به این منزلت رسیده و مقام شهادت را بدست آوردهاند.ای کاش همه مردم به این باور برسند که برای ایجاد این امنیت و آرامش در کشور خونهای بسیاری ریخته شده خانوادههای بسیاری داغدار شدند امنیتی که امروز در کشور شاهد آن هستیم به راحتی بدست نیامده و ما مدیون خون پاک شهدا هستیم.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
خواهرم همیشه در حسرت یک نگاه، پدرانه میسوزد بیشتر بخوانید »